گفتار شماره‌ی ۱۹۱-عمل-محوری؟!، یا نتیجه-محوری؟!دو شناسه‌ی اصلی در روابط انسانی

شتر آهسته می رود، شب و روز
به اشتراک بگذارید
۴.۹
(۱۵)

صاحبدلی به مدرسه آمد، ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم: میان عالم و عابد، چه فرق بود؟!

تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟

گفت: آن(عابد) گلیم خویش، بدر می برد ز موج

وین(عالم) جهد می کند، که رهاند غریق را

#سعدی، گلستان، باب دوم= در اخلاق درویشان/ح۳۷

اگر در هوا پری، مگسی باشی

وگر بر آب روی، خسی باشی!!

دل به دست آر!!؟ تا، کسی باشی!!؟

#خواجه_عبداله_انصاری (۸۵=۴۸۱-۳۹۶ه.ق/۱۰۸۸-۱۰۰۶م)

آنچه در این گفتار می خوانیم

_عمل محوری؟!، یا نتیجه محوری؟!

دو شناسه‌ی اصلی در روابط انسانی

ضرورت فوریت گفتاری در تحلیل دیدگاهها

مشاهده ی شورانگیز دیدگاههای عرضه شده از سوی بسیاری از خوانندگان گرامی ما_همانند جمالیه‌ی نوبهار، آقایان مجتبی، مظفری، جلیل مجیدی، و…، و بانوان جلیله‌ی اصفیا، اشک آتش، یگانه ها، و دوگانه های ارجمند دیگر_ غالبا، موید، مفسر، و مکمل گفتارهای عرضه شده، مسلما، سبب شادمانی و فزونی ارزش گرانقدر آنهاست.

فراوانی این اظهار نظرها، و دیدگاهها، حاکی از آنست که زمانی بهتر، برای حاصلجمع و فرمول بندی پاره ای از گفتارها، فرا در رسیده است.

از اینرو، خوانندگان گرامی ما، توجه فرمایند که، آنچه در گفتار شماره ی۱۹۰_زمان سعادت؟!_درباره‌ی رفتار انوشیروان با بزرگمهر، روایت رفت، ما را به این جمع بندی تازه، می رساند که:

انوشیروان(زندگی۸۰=۵۷۹_۴۹۹م/ سلطنت۴۸=۵۷۹_۵۳۱م ) بعنوان یک خودکامه‌ی قدر قدرت، هیچ طاقت درنگ و انتظار نداشته است که، از فرمانی که برای راهزنی و عریان کردن بلافاصله ی بزرگمهر بختگان(۵۹=۵۷۰-؟۵۱۱م)، به اوباش خود داده است، شکیبایی ورزد و، “صبر” پیشه کند، تا به نتیجه‌ی دلخواه خود برسد. 

#انوشیروان، مانند اکثر از خودکامگان، خواستار آن بوده است که، هر چه دستور می دهد، فورا، در همان لحظه به اجرا در آید، نه ساعتها، و روزهای بعد، تا چه رسد به ماهها و سالهای آینده، و یا حتی پس از مرگ خویشتن!؟

بزرگمهر حکیم

به نمونه هایی از سعدی، در باب اول گلستان، در سیرت پادشاهان بنگریم:

۱)-“ پادشاهی را شنیدم که، به کشتن اسیری، اشارت کرد. بیچاره، در حالت نومیدی، به زبانی که داشت، ملک را دشنام دادن گرفت و، سقط گفتن، که گفته اند: هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد، بگوید…”

( باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح ۱)

در اینجا، جناب پادشاه، به خود زحمت نمی دهد، که حتی جمله ای در فرمان خود ابراز دارد. بلکه، روایت می گوید، او به کشتن آن اسیر، “اشارت کرد”. شاید، با دست، به گلو کشید و، گفت: پخ پخ؟؟!!

درک فوریت اجرای قتل آن اسیر، حاکی از آنست که او اجرای فرمان را فوری می دانست، و در نتیجه، به خاطر آخرین انتقام، و واکنش خود، به دشنام و سقط گفتن، او هم به فوریت، اقدام ورزید!؟

۲)- و باز، در همان باب اول #گلستان، در حکایت سی ام، آمده است که:

” پادشاهی، به کشتن بیگناهی، فرمان داد…”

در این حکایت، درجه‌ی قساوت پادشاه، آشکارا، به حد اعلای خود می رسد. زیرا در روایت نخستین، اشارت به کشتن اسیری، است!!؟

معمولا “اسیر”، به کسی گفته می شده است که، سربازی از سپاه دشمن بوده است، که به اسارت در می آمده است. این اسیر جنگی، احتمال دارد که، در دوره ی کوتاه یا طولانی تری، به سربازان پادشاه، ضربتی زده و یا یکی از آنان را کشته بوده باشد. اشارت به قتل او، بیشتر می تواند مشمول “قصاص انتقامی” گردد که: ضربتی زدی، بر یکی از ما و کشتی؟! حال تو نیز، ضربتی از جانب ما، نوش جان کن! و به درک واصل شو!

لکن، ذکر فرمان به کشتن “بیگناهی!؟”، دیگر حتی بهانه‌ی کشتن بجرمی و یا انتقامی نیست. این مثال ها که در عبارتهای نظیر“بگرد، تا بگردیم!”، یا “زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!”، و، و، و،…آمده است_چنانکه در بالا اشاره رفت_ همه حاکی از فوریت اجرای عمل است، نه دستوری برای مدتها، ساعتها، و یا روزها و هفته‌های بعد!

_باز هم حکایاتی بیشتر،

در شناخت بهتر انوشیروان به اصطلاح عادل!؟

۳)-“آورده اند که، روزی کسری خواست که بر[اسب] نشیند، و زمانی در اطراف مملکت تماشا کند. رکاب دار، اسب پیش کشید، کسری پای در پشت اسب آورد، ناگاه رکاب بگسست، و کسری بیفتاد. در حال بفرمود، تا رکاب دار را سیاست کنند…”

( محمد عوفی: جوامع الحکایات، به اهتمام دکتر امیر بانو مصفا، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال ۱۳۸۷، جلد اول، قسمت دوم، ص ۸۰)

۴)-“روزی کسری(خسرو انوشیروان) نشسته بود، خوانسالار خوانی در آورد، و پیش کسری نهاد. ناگاه، قدحی از دست مطبخی بیفتاد، قدری از آن طعام بر کسری ریخت. کسری چون آن بدید، در خشم شد و، فرمود مطبخی را سیاست کنند(بکشندش).

مطبخی چون این فرمان بشنید، بازگشت و کاسه برداشت، و تمام بر سر کسری ریخت. کسری گفت:

_ حکمت در این چه بود؟؟!

 مطبخی گفت: اگر بدان قدر جرم(آن اندک جرم)، که به سهو (به اشتباه)، از من در وجود آمد، مرا سیاست کردی(بکشی)، زبان مردم بر تو دراز شدی و، گفتندی که، بی خطایی خدمتگاری را بکشت، و ظلم کرد. من روا نداشتم که، تو را به ظلم منسوب کنند. به قصد، کاسه بر سر تو ریختم، تا اگر مرا سیاست کنی، به جرمی بزرگ کرده باشی، نه به گناهی سهل(بسیار اندک)، که به اشتباه کردم…”

(جوامع الحکایات، همان/ ص ۸۰)

بازنویسی داستان هایی از جوامع الحکایات

یادآوری:

در بازگشت به داستان پیشین ما، در مورد سحر خیزی، و عمل متفاوت نوشیروان با بزرگمهر بختگان، شایسته ی توجه است که:

یک)- انوشیروان می خواهد که دستورش، فورا، اجرا شود و به نتیجه برسد.

دو)- برخلاف انوشیروان، #بزرگمهر، هر روز می آمده است، و متذکر ضرورت سحرخیزی به پادشاه می شده است، تا مگر، آرام آرام، #انوشیروان پذیرای اندرز او گردد، و در طول زمان، به یک مدیر سحرخیز فعال، در خدمت مردمان، بدل گردد.

بدیگر سخن، بزرگمهر بختگان، به پیامد فوری اندرز خویش، توجه نداشته است. بلکه، خواهان نتیجه ی آن، در آینده بوده است. و انوشیروان، در پی سهم شیر، و بر طبل تنازع بقای جنگل فرو می کوبد، و برای او، کوچکترین اهانتی، به غرور باطل و خود برتر بینی کاذبش، قابل تحمل نیست. و در این کشاکش، گور پدر آبرو، حیثیت، مال و جان و ناموس هزاران بزرگمهر بختگان، و نگرش نتیجه-محور فعالیتهایشان!؟

سه)- آیا انوشیروان، کوچکترین نگرانی و دغدغه ای، از خطر کردن، در حمله ی ناگهانی اوباش خویش، در تاریک و روشنای آن سحرگاه کذایی، به بزرگمهر بختگان داشته است، که مثلا مبادا، از هول این حمله ی ناگهانی بر بزرگمهر بی دفاع، احتمالا، ممکن است، او دچار سکته ی ناگهانی قلبی یا مغزی شود، و یا دست و پایش فلج گردد، و، و، و…؟؟!!

مسلما، اگر انوشیروان، چنین نگرانی و دغدغه ای، نسبت به فوریت نتیجه‌ی عمل خویش_ تو دهنی زدن به بزرگمهر، و به اصطلاح خیط کردن او_می داشت، از دادن فرمان به انجام آن، خود داری می ورزید. زیرا، خودکامه نمی خواهد، نتیجه ی فرمانش، منفی، از کار درآید.(همچنین رک به: تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۱۷، رفتار محمود غزنوی با ابوریحان بیرونی) 

چهار)-عمل انوشیروان و بزرگمهر، یادآور شکایت #حلاج (۶۵=۳۰۹- ۲۴۴ه.ق/۹۲۲-۸۵۸م) از به اصطلاح ندیم باده گسار بی هیچ ملاحظه‌ی خویشتن است، که یک لحظه، به سلامتی حلاج، باده می نوشد، و لحظه ای دیگر، فرمان به گستردن سفره‌ی چرمین برای خونریزی از او، و زدن گردنش، به جلاد، فرمان می دهد!؟

حلاج، این رابطه‌ی ناهماهنگ، مصاحبت و همنشینی را به باده گساری، با اژدها، در نیمروز تموز، تشبیه می کند!!؟( رک به: خط چهارم گفتار ۱۸۸/ همچنین به: تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای ۱۱۳، ۱۱۱)

انوشیروان و پیرمرد برزگر نهال کار

_انوشیروان، و پیرمرد برزگر نهال کار

۵)-برای ارائه‌ی نمونه‌ی دیگری_ از توجه به فوریت عمل، در برابر توجه به نتیجه‌ی عمل در آینده_ باز هم، به سراغ حکایتی درباره‌ی #انوشیروان می رویم.

در کتابهای درسی ابتدایی، از حدود شصت سال پیش، آمده بوده است که:

_انوشیروان، روزی در حرکت بسوی قلمرو شکار، پیرمردی را دید با پشت دوتا، که مشغول کاشتن نهالی است!؟

از او پرسید: پیرمرد، چه کار می کنی؟؟! این چه نهالی است که می کاری؟؟!

پیرمرد: این نهال درخت گردوست، که می کارم!

_ چه مدت، طول می کشد، تا این درخت میوه دهد؟؟!

_حدود بیست سال!

_پیرمرد، تو خود چند سال داری؟؟!

_ صد و چند سال دارم!؟

_با این وصف، امیدواری که بیست سال دیگر، در صد و بیست سالگی ات، نوبر نهالت را بخوری؟؟!

_نه آقا، دیگران کشتند، ما بر خوردیم، ما نیز، می کاریم، تا آیندگان، بر بخورند! این رسم روزگار ما بوده و، هست.

یاد آوری:

داستان این رویارویی، در متون نظم و نثر فارسی، با اندکی تفاوت و تغییر، به گونه هایی دیگر نیز روایت شده است. از جمله، نویسنده ی جوامع الحکایات، محمد عوفی (اواخر سده ی ششم و اوایل سده ی هفتم)، به جای انوشیروان، این داستان را به هارون الرشید (زندگی ۴۵=۱۹۳-۱۴۸ه.ق/۸۰۹-۷۶۳م)، با پیرمرد برزگر، نسبت می دهد.( #جوامع_الحکایات: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۷، جلد اول، قسمت دوم، حکایت ۵۱، ص ۷۱)

این تغییر شخصیت در داستان، با وجود تفاوت زمان تاریخی_حدود ۲۵۰سال، میان انوشیروان و #هارون_الرشید _ کوچکترین تزلزلی در اصل موضوع_ فوریت طلبی اجرای فرمان خودکامه_ نمی دهد، بلکه حتی، آنرا دو چندان می سازد. در مورد اول، ممکن است، کسی تردید روا دارد، که این یک امر استثنایی، مربوط به دوران پیش از اسلام بوده است. ولی حکایت عوفی، نشان می دهد که، تفاوت نمی کند که نام خودکامه، ایکس(X) و یا ایگرگ(y) باشد، و یا زمان آن به قبل از اسلام، و یا بعد از اسلام، منتهی گردد!؟ حکایت عوفی، تصور مستمر، بگفته ی سعدی، از سیرت پادشاهان مستبد دارد. حال این پادشاه به نام انوشیروان باشد، یا هارون الرشید خوانده شود!؟

بدیگر سخن، در استبداد خودکامگان، نه زبان(پهلوی یا عربی)، نه دین( زرتشتی یا اسلام)، و نه زمان تاریخی، تفاوتی پدید نمی آورد. خودکامه، خودکامه است، چنانکه زلزله، زلزله است، چه در افریقا، و چه در آسیا باشد!؟

انوشیروان و پیرمرد برزگر به روایت مرزبان نامه

_ملک الشعرای بهار، و داستان پیر برزگر

اتفاقا، ملک الشعرای بهار(۶۴=۱۳۳۰-۱۲۶۵ه.ش/۱۹۵۱-۱۸۸۶م)، همان روایت رابطه‌ی انوشیروان با پیر برزگر را_ و نه هارون الرشید و پیر برزگر را_ از منابع تاریخی ایران برگرفته، و آن را در چکامه ای، بدین گونه سروده است که:

“شاه انوشیروان، به موسم دی

رفت بیرون ز شهر، بهر شکار

در سر راه، دید مزرعه‌ای

که در آن بود، مردم بسیار

اندر آن دشت، پیرمردی دید

که گذشته است عمر او ز نود

دانه‌ی جوز(گردو) در زمین می‌کاشت

که به فصل بهار، سبز شود

گفت کسری به پیرمرد حریص( آزمند)

که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟

پایهای تو بر لب گور است

تو کنون جوز می‌کنی به زمین؟!

جوز، ده سال عمر، می‌خواهد

که قوی گردد و، به بار آید

تو که بعد از دو روز، خواهی مرد

گردکان( درخت گردو) کشتنت چه کار آید؟!

مرد دهقان، به شاه کسری گفت:

مردم از کاشتن، زیان نبرند

دگران کاشتند و، ما خوردیم

ما بکاریم و_ دیگران بخورند

یادآوری:

ملاحظه می فرمایید، که این پادشاه به اصطلاح عادل، نه تنها عدالت را در مورد #مزدکیان، به حد اعلا رسانده بوده است، بلکه با ادب، ملاطفت، و لطف و تشویق نیز، در مورد پیرمردان نود یا صد و چند ساله، تا چه حد از رنج زحمت و بار سنگین مشقت زندگی آنها، فرو کاسته است؟؟!!

نخست، همت و پشتکار پیرمرد، که هنوز تا دم مرگ نمی خواهد از کوشش برای کشت و زرع و آبادانی و فراوانی رزق و روزی مردمان کناره گیری کند، به سخره می گیرد؟؟! و در تعبیر آنهمه همت، واژه ی حرص و آز را بکار می گیرد؟؟!

الطاف ملوکانه ی دیگر را بنگرید:

_تو که پایت لب گور است، چرا انقدر حرص می زنی؟؟!

_تو که تا دو روز دیگه می میری، دیگه کاشتن نهال گردو به چه دردت می خورد؟؟!

و فرهیختگی پیرمرد کهنسال را، ببینید:

_نه آقا، بخاطر خودم نیست! بخاطر دیگران می کارم. زیرا، آنها کاشته اند، ما برخوردیم، ما می کاریم تا آیندگان بخورند، و این رسم روزگار است!!؟

اگر انوشیروان، یک جو غیرت می داشت، و احیانا، طبعی والا، و حساس می داشت، با این مدیریت و دولتمداری اش، در برابر سخنان حکمت آمیز آن پیرمرد رنجبر، می بایستی از شرم، قالب تهی می کرد!!؟

انوشیروان و پیرمرد برزگر

_عمل-محوری؟! یا نتیجه-محوری؟!

دو معیار، در شناخت

در اینجا، دوباره، با این دو دیدگاه از دو شناسه، یا دو شاخص، و یا دو معیار عمل، روبرو می شویم که:

۱)- انوشیروان، به فوریت پیامد عمل توجه دارد، و وقتی ملاحظه می کند که، پیرمرد با وجود آنکه کم و بیش صد سال، از عمرش می گذرد، نهال گردو، در زمین می کارد، که دست کم، ده تا بیست سال، صبر و شکیبایی لازم است، تا آن به ثمر بنشیند، و کاملا، بر خلاف انتظار خود، شگفت زده، از پیرمرد می پرسد:

_با این وصف، امیدواری که، بیست سال دیگر، در صد و بیست سالگی ات، نوبر نهالت را بخوری؟؟!

و پیرمرد، نظر نتیجه-محوری در آینده را، مطرح می سازد، که لازمه اش نیز، ایثار و صبر است، که دست کم، پس از مرگش، دیگران، بی میوه و ثمر، باقی نمانند.

دربار صفوی

_شتابزدگی، در نتیجه بخشی عمل فوری

در دربار صفوی

روش معتاد شتاب در عملکرد فوری، در دربارهای پادشاهی ایران، بگونه ای بوده است که از جمله، ژان شاردن(۷۰=۱۷۱۳-۱۶۴۳م)، جهانگرد و بازرگان فرانسوی، در دربار صفویان نیز، آنرا، بگونه‌ی یک امر غیر عادی، همانند چابک دستی شعبده بازان، درخور یادداشت، و انتشار در خارج از ایران می داند.

 #شاردن، مشاهده و تعجب خود را، در توصیف فر و شکوه دربار شاهان صفوی، اینگونه بیان داشته است که:

“…چستی و چابکی و، تردستی که خدمتگزاران، در گستردن و چیدن سفره، و سرعتی که در برچیدن ظروف، به کار می بردند، مرا غرق شگفتی کرد. و چنان، مبهوت عملکرد و آمادگی آنان، در اجرای فرمانهای شاه شده بودم، که در آینه‌ی خیال می پنداشتم، در تماشا خانه ای نشسته ام، و بازیگری بازیگران [شعبده باز و تردست] را می نگرم.

 همین که شاه فرمان می داد، بی درنگ اجرا می شد، و به محض این که غذایی می طلبید، آوردنش همان قدر مدت می گرفت، که کسی تند به مطبخ برود، و بیاورد. و غذای مورد طلب، چنان گرم بود، که گفتی کسی بر در مطبخ، به انتظار ایستاده، تا پخته شود و بیاورد…”

( ژان شاردن: سفرنامه ی شاردن، مترجم: شادروان اقبال یغمایی(۸۰=۱۳۷۶-۱۲۹۶ه.ش)، انتشارات توس، ۱۳۷۲، جلد سوم، ص ۱۲۹۱)

تن بارگی در عصر صفویه

_فاجعه آمیزی فوریت طلبی شاهان مستبد

عادت دادن خودکامگان از خود راضی، در یک دور باطل فرمان شتابزده دادن، و انتظار اجرای شتابزده ی فرمان را داشتن، عارضه ی بیمارگونه ای است که، ۲۵۰۰ سال در دربارهای شاهنشاهی ایران، پیوسته، بعنوان یک عادت کاذب والا، در جریان بوده است. یعنی عارضه ی دشمنی با هر گونه، نیاز به تامل، و پی جویی فرجام اندیش نتیجه های حاصله، در دور دست ها!؟ در حالی که، پیشرفت هرگونه علم و هنر و، معرفت، تنها، حاصل از آنهمه درنگ و تامل و، شکیبایی است که شکوفایی آنها را، در نتیجه، میسر می سازد!؟

برای نمونه، شاردن گزارش می دهد که:

“… شاه عباس ثانی(سلطنت ۲۵=۱۰۷۷-۱۰۵۲ه.ق/ ۱۶۶۶-۱۶۴۲م) شبی، یک از زنان جوان حرم خود را، دعوت کرده بود، که به خوابگاه او درآید. دختر از بیم آنکه مبادا، بارگیرد، به دروغ به شاه جواب فرستاد، چون عذر زنانه دارد، در چنین شرایطی جرات و آمادگی ندارد، به بستر شاه در آید.

شاه،…به اتاق او رفت. دختر جوان، چون شاه را برابر خویش یافت، خود را در پایش انداخت، تا در چنان حال، از آمیزش با وی، صرفنظر کند.

شاه، که سخت شیفته و دلباخته‌ی همبستری فوری با او بود، از تحاشی و عذرانگیزی او مشکوک شد، و در دم دستور داد، یکی از زنان او را معاینه کند، و چون دانست، دروغ گفته است، چنان خشمگین گشت، که فرمان داد دست و پایش را ببندند، و در بخاری دیواری جای دهند، دورش را هیمه بچینند، و بیفروزند، بدین صورت دختر جوان را زنده زنده سوزاند.”( سفرنامه ی شاردن، جلد ۴، صص ۱۳۱۸-۱۳۱۷)

_شاهدی دیگر، از زنده سوزی در دربار صفوی، به کیفر نافرمانی

تاورنیه(۸۴=۱۶۸۹-۱۶۰۵م) یک جهانگرد دیگر، همانند شاردن، در سفرنامه ی خود، از مراسم باده گساری شاه عباس دوم( سلطنت۲۵=۱۰۷۷- ۱۰۵۲ه.ق/ ۱۶۶۶-۱۶۴۲م) چنین می نویسد که :

۱)-“… یک روز که شاه _شاه عباس دوم_در حرمخانه، بیش از اندازه شراب نوشیده بود، به سه تن از زنان، حکم کرد که آنها هم، بنوشند. و آنها عذر آوردند که، می خواهند هرچه زودتر به زیارت مکه بروند، اما شاه، دو سه بار دیگر فرمان داد که بنوشند. و چون باز هم سرپیچی کردند، دستور داد تا دست و پای هر سه را بستند، و آتشی بزرگ برپا کردند، و آنها را در آتش انداختند و، سوختند.”

( سفرنامه ی تاورنیه، ترجمه ی حمید ارباب شیرانی( تولد؟)، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۳، ص۱۸۱)

زنده سوزی زنان در پاکستان
زنده سوزی زنان در آتش

۲)- #تاورنیه، همچنین ادامه می دهد که:

” شاه در زیاده روی دیگری در شرابخواری، از زنی از زنان حرم خود، خواست که شراب بنوشد، و آن زن زیر بار نرفت. شاه از خشم به پا خواست، و به آغا باشی، فرمان داد، که او را هم مانند آن سه زن دیگر، در آتش بسوزاند.

آغا باشی، چون خواست که فرمان شاه را اجرا کند، آن زن چندان التماس و الحاح کرد، و اشک ریخت که دل خواجه به رحم آمد، و اجازه داد تا برود، به گمان آنکه چون مستی شراب از سر شاه بپرد، آن زن را خواهد بخشید. زیرا او را، بسیار دوست می داشت.

هنگامی که شاه بیدار شد، از خواجه پرسید، که آیا فرمانش را اجرا کرده است؟!

و چون او جواب داد که به حکم مصلحت، اجرای فرمان را، به تاخیر انداخته است، شاه چنان خود را مورد بی احترامی دید که بی درنگ، دستور داد تا آغا باشی را، بسوزانند. و زن را عفو کرد.”

( سفرنامه ی تاورنیه، ص ۱۸۱)

خواجه ‌ی فداکاری که فدای دل رحمی خود شد

۳)- ” آن شب در مجلس شاه عباس، پیرمرد محترمی حضور داشت که حاجی بود. یعنی به سفر مکه رفته بود، و کسانی که به زیارت کعبه می روند، دیگر نمی توانند، هرگز، شراب بنوشند. میان بزرگانی که با شاه، شراب می نوشیدند، یکی بود که در نوشیدن افراط کرده بود، و شروع به مسخرگی هایی کرد، که شاه را خوش نیامد.

دوبار عمامه ی حاجی را، با ضربه ی دست روی زمین پرتاب کرد، از نوشیدن شراب، که شاه به او دستور داده بود، سر باز زد، و به میان زنانی که می رقصیدند رفت، و حرکات مسخره آمیز کرد.

این حرکات، بخصوص اهانت به آن حاجی، شاه را مکدر کرد، بطوری که چون دیگر خواست دست به این کار بزند، اعلیحضرت خشمگین شد و گفت:

_این رذل، چه گستاخ شده است، و خیال می کند که دیگر غلام من نیست. پاهایش را بگیرید، و بکشیدش بیرون و بیندازیدش پیش سگها، تا بخورندش.

در دم، چهار پنج نفر از صاحب منصبان شاه، روی او پریدند، و پاهایش را گرفتند، و کشان کشان از تالار بیرون بردند. تا صبح او را نگه داشتند، و ناظر رفت و دستور داد و چندان چوب به او زدند، که در جا بمرد…”

( سفرنامه ی تاورنیه، ص ۱۶۴)

مجلس باده نوشی شاه عباس ثانی

_خشایارشا، و کیفر عمویش به جرم اندرز گویی

همانگونه که، زلزله، سیل، آتشفشان، شرق و غرب، جدید و قدیم نمی شناسد، خودکامگی نیز، بگفته ی حلاج، #اژدهای_قدرت، تابستان و زمستان، و یا ۲۰۰۰ سال پیش و دو هزار سال بعد، برایش تفاوت نمی کند!؟ از جمله، چنانکه در کتاب ارزنده ی ایران باستان، نوشته ی زنده یاد حسن پیرنیا(۶۳=۱۳۱۴-۱۲۵۱ه.ش/۱۹۳۵-۱۸۷۲م) درباره ی منش خودکامگی خشایارشا(زندگی۵۶=۴۶۵-۵۲۱ق.م)، در شرح جلسه ی مشورتی خشایارشا، می نویسد که:

“…من_ خشایارشا_ از روزی که به تخت نشسته ام، چون می خواهم خلف لایق اسلاف خود باشم، … پس از فکر زیاد به این نتیجه رسیده ام که ما می توانیم… مملکتی را که پست تر از مملکت ما نیست، و بلکه، حاصلخیز تر است_ یونان_ را بدست آریم، … شما_ بزرگان دربار_ را دعوت کردم، تا نیّات خود را، به شما اطلاع دهم.

من، پس از اینکه پلی در هلّس پونت، ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به یونان رفته، انتقام توهینی را، که آتنی ها، به پارسی ها، و پدرم وارد کرده اند، بکشم… من از این کار دست برندارم، تا آنکه آتن را گرفته و آنرا، آتش بزنم…من با شما، از تمام اروپا عبور کرده، و هر چه هست، یک کاسه می کنم… من حق شناس شما، خواهم بود اگر چنین کنید.

اکنون، هر کدام از شما، باید با عجله، در زمانی که من معین خواهم کرد، حاضر شود، و هر کس با بهترین اسلحه ی خویش حاضر گردد، پاداشی دریافت خواهد کرد، که بهترین هدیه در نزد ما، بشمار می آید!؟…

این است، آنچه شما باید بکنید. اکنون، برای اینکه این اقدام از شخص من نباشد، پیشنهاد می کنم که این مساله، به مشورت عمومی واگذار شود، تا هر کدام از شما، عقیده ی خود را، اظهار کند.

بعد از خشایارشا، مردونیه، نطق کرده، چنین گفت:

_شاها، تو از تمام پارسی ها، برتری، و نه فقط از آنانی که بودند و درگذشتند، بل از آنهایی هم که خواهند آمد. آنچه گفتی صحیح است، …چه کسی جرات خواهد کرد، با تو جنگ کند؟! و حال آنکه، تمامی مردمان و بحریه ی آسیا، با تو خواهند بود…

پس از نطق مردونیه، حضار ساکت ماندند، زیرا، کسی نیارست، بر خلاف پیشنهاد شاه، حرفی بزند. در این موقع اردوان، عموی شاه، سکوت را قطع کرده و، چنین گفت:

_اگر عقاید موافق و مخالف اظهار نشود، انتخاب بهترین عقیده، ممکن نخواهد بود!!؟…به پدرت، داریوش که برادر من بود، گفتم به مملکت سکاها مرو، چه این مردم ده نشین اند و شهری نیستند! ولی اوسخنان مرا، نپذیرفت، و عده ای از سپاهیان رشید خود را، فدا کرد( به کشتن داد)!!؟…

شاها، تو حالا، قصد مردمی(یونانی ها)را داری، که از سکاها، برتراند، و دلیر ترین مردم، در خشکی و دریا بشمار می روند!!؟ چون این اقدام خطرناک است، بر من است که، حقیقت را به تو بگویم….سخنان مرا گوش کن، و خود را بی ضرورتی به خطر، مینداز!!؟… مجلس را مرخص کن، بعد درست در این کار بیندیش، و پس از آنکه مصمم شدی، رای خود را، بفرما…

تصمیم عاقلانه، به عقیده ی من، بزرگ ترین نعمت است، و اگر هم حادثه ای بر خلاف آن روی دهد، موقتی است، و از اعتبار آن نمی کاهد، زیرا، تصمیم عاقلانه، بنیان محکم دارد، و نتیجه اش اتفاقی نیست!!؟….

بر اثر این نطق، خشایارشا، در خشم شده، چنین گفت:

_اردوان، تو برادر پدر منی، و نسبت، تو را، از مجازاتی که باید در ازای سخنان توهین آمیزت ببینی، نجات می بخشد. با وجود این، من جزایی ننگین برای تو معین می کنم، و آن چنین است که، مانند شخصی ترسو، در جنگ یونان شرکت نکنی، و با زنان در اینجا بمانی. بی تو هم، من آن کنم که گفتم. من پسر داریوش،  نوه ی ویشتاسب ، و نبیره ی ارشام، و پسر نبیره ی آریا رمنه، و …. نیستم(حرمزاده ام) اگر آتنی ها را، تنبیه نکنم!!؟…”

( حسن پیر نیا: #تاریخ_ایران_باستان، ج ۱، صص ۵۸۳ تا ۵۸۸)

خشایارشا در نبرد دریایی با یونان

_همانندی بی نظیرِ

شورای مشورتی خشایارشا، و خسرو انوشیروان

خواندن شرح به اصطلاح مشورتی خشایارشا، و یادآوری همانندی آن با جلسه ی به اصطلاح مشورتی خسرو انوشیروان، یاد آور ضرب المثل فرودستان است که: همه اشان سر تا پا یک کرباس اند!؟

با وجود آنکه از جلسه ی مشورتی انوشیروان، بارها، در گفتارهای دیگر یاد کرده ایم، با اینوصف، هنوز بسیار بجا می دانیم، بخاطر مقایسه، یکبار دیگر، به بازنویسی آن جلسه ی مشورت مرگبار انوشیروان، بپردازیم.

#جریر_طبری مورخ بزرگ، درباره این مجلس، چنین می نویسد:

“…و چنان بود که، پیش از پادشاهی #کسری_انوشیروان، شاهان پارسی به نسبت آبادی و آبگیری از ولایتی، یک سوم خراج(مالیات) می‌گرفتند، و از ولایتی یک چهارم، و از ولایتی یک پنجم، و از ولایتی یک ششم، و باج سرانه مقدار معین بود. و شاه قباد پسر فیروز_ پدر انوشیروان_در اواخر پادشاهی خویش، بگفت تا زمین را از دشت و کوه مساحی(مساحت)کنند، تا خراج آن، معین باشد و مساحی شود.

 ولی، قباد از آن پیش که، کار مساحی به سر رسد، بمرد.

 و چون کسری انوشیروان، پسر قباد به پادشاهی رسید(۵۳۱م)، بگفت تا کار قباد را به سر برند، و نخل و زیتون و سرها را شماره(سر شماری)کنند.

 سپس، به دبیران خویش بگفت، تا خلاصه‌ی آن را، استخراج کردند.

آنگاه بار عام داد، و به دبیر خراج(وزیر دارایی) خویش بفرمود، تا آنچه را، درباره محصول زمین، و شمار نخل و زیتون و سر، به دست آمده بود برای آنها بخواند، و او  برخواند.

 پس از آن، کسری انوشیروان گفت: می‌خواهیم که بر هر جریب نخل و زیتون، و بر هر سر، خراجی مقرر داریم، و بگوییم تا به سه قسمت در سال(چهار ماه یکبار) بگیرند. تا در خزانه‌ی ما، مالی فراهم آید، که اگر در یکی از مرزها، یا یکی از ولایات خللی افتاد، که محتاج به مقابله، یا فیصل آن شدیم، مال آماده باشد، و حاجت به خراج گرفتن فوری، و شتابزده نباشد. شما، در این باب چه اندیشه دارید؟

 هیچ‌کس از حاضران، مشورتی نداد، و کلمه‌ای نگفت. و کسری انوشیروان، این پرسش را “سه بار” تکرار کرد.

 آنگاه، یکی از آن میان، جرات کرده، برخاست و گفت:

 _ای پادشاه، که خدایت عمر دهاد! چگونه بر تاکی که بمیرد، کشتی که بخشکد، و نهری که فرو رود، و چشمه یا قناتی که، آب آن ببُرد(خشک شود)“خراج دائم”، توان نهاد؟؟!!

 خسرو انوشیروان گفت: ای مرد شوم!!! از چه طبقه مردمی؟

 گفت: از دبیرانم!

 کسری انوشیروان گفت: او را، با دواتهایتان بزنید، تا بمیرد.

 و دبیران، به خصوص او را بزدند، که در پیش کسری انوشیروان، از رای او، [آن مرد شوم!!!؟؟، و ننگ همکاری، با همکار بد پلید ناهماهنگ]، بیزاری کرده باشند!!!”

( #ترجمه_تاریخ_طبری، ج ۲، ص۷۰۲ / سایت خط چهارم، گفتار های شماره ی ۶۳، ۱۸۳و ۱۸۸/ همچنین تلگرام فردا شدن امروز، گفتار های شماره ی۱۲۳، ۱۳۱، ۱۴۷و ۱۵۲

تنها تفاوت اینست که، حداقل، رعایت خویشاوندی اردوان_عموی خشایارشا_ موجب گشت که، #خشایارشا، عموی خود را که بزرگتر از او نیز بود، درجا نکشد، و تنها به تحقیر زنبارگی او، و محرومیت از بهادری در جنگ، قناعت ورزد. لکن، دبیر فرهیخته ی بیچاره، چون، از خاندان سلطنت نبود، به مرگ آنی، در زیر ضربات دوات دان های هم صنفان خویش، فی المجلس، در حضور انوشیروان، به کیفر رسید!؟

_اندر فواید نتیجه-محوری،

و ترجیح درنگ بر شتاب

عموما، صاحبدلان اندیشمند مسئول متعهد، بنا به تجربه و تحصیل، می دانند که، کارهای شتابزده، غالبا، به نتیجه ی مطلوب نمی رسند، و حتی فاجعه بار اند.

کارهای اصیل، زمان بر، و زمانمند اند، و به دوره ای طولانی، با شکیبایی و حوصله، برای رسیدن به نتیجه ی مطلوب، به تامل، و صبر نیازمند اند. بر خلاف سنت منفور شتابزدگی در دربارها، در فرهنگ زایای ما، بیشتر، در ستایش نتیجه_محوری(همانند شیوه ی پیرمرد برزگر، در کاشتن نهال درخت گردو) با توجه به فایده و ضرورت ترجیح درنگ بر شتاب، توصیه های بسیار، فرا آمده است.

در نکوهش شتابزدگی، و ترجیح درنگ بر شتاب در گلستان آمده است که:

۱)- به چشم خویش دیدم در بیابان، که آهسته، سبق برد از شتابان!؟

(گلستان، باب هشتم= در آداب صحبت)

۲)- کارها، به صبر بر آید!!؟

و مستعجل(شتابزده) به سر، در آید!!؟

(گلستان، باب هشتم= در آداب صحبت)

۳)- آری، اسب تازی؟!، دو تک رود به شتاب!؟

شتر؟؟! :_ آهسته می رود، شب و روز!

(گلستان، باب ششم= در ضعف و پیری/ ح۴)

اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته می رود شب و روز

_ عبرت جویی بزرگمهر از واقعه ی سحرخیز باش، تا کامروا باشی

۴)- بزرگمهر ظاهرا، از آن سحرگاه کذایی، که اوباش سلطنتی، او را لخت کردند، و عبور از راه را بر او بستند، مگر راه دربار سلطنتی انوشیروان را، با همان فضاحت عریانی، آری، وی، گویا از این حادثه و نظایر آن که در دربار نوشیروان بسیار بوده است، درس گرفت که دیگر، پیش سخن نشود، اندرز نگوید، و بی تامل به گفتار دم نزند. در این باره سعدی، در گلستان سه حکایت، از او روایت می کند که:

یک)- “… وقتی، جمعی حکمای هندوستان، در فضیلت بزرگمهر سخن می گفتند، و به آخر جز این عیب ندانستند که در سخن گفتن بطی ء( کند) است، یعنی درنگ بسیار می کند. و مستمع را، بسی منتظر می باید بودن تا، وی تقریر سخنی کند.

بزرگمهر بشنید و، گفت: اندیشه کردن، که چه گویم، به از پشیمانی خوردن، که چرا گفتم!؟

سخندان پرورده پیر کهن

بیندیشد، آنگه بگوید سخن

مزن بی تامل، به گفتار دم!

نکو گوی، اگر دیر گویی چه غم؟!

بیندیش، و آنگه بر آور نفس

وزان پیش، بس کن که گویند بس

به نطق، آدمی بهتر ست از دواب(چهار پایان)

دواب از تو به، گر نگویی صواب!؟

(سعدی، گلستان، دیباچه)

دو)- “وزرای انوشیروان، در مهمی از مصالح مملکت، اندیشه همی‌کردند. و هر یک، رایی[دیگر] همی زدند!!؟ و انوشیروان، همچنین تدبیری، اندیشه همی‌کرد!!!؟

 بزرگمهر را، رای ملک اختیار آمد!!!؟؟

 وزیران، در خفیه(پنهانی، دور از شاه) از بزرگمهر پرسیدند که:_

_رای ملک را، چه مزیت دیدی، بر فکر چندین حکیم [که آن را پسندیدی] ؟

 بزرگمهر گفت: بموجب آن که [انجامِ] کار معلوم نیست. و رای همگان در مشیت(خواست خداوند) است، که صواب آید یا خطا. پس، موافقت با رای پادشاه، اولی تر است، تا اگر [نتیجه] خلاف صواب آید، به علت متابعت(پیروی از پادشاه)، از معاتبت(سرزنش و کیفر) او، ایمن باشم.

 خلاف رای سلطان، رای جستن؟!

به خون خویش، باید دست شستن

 اگر خود روز را، گوید شب است این

 بباید گفت: هان، این هم ماه و پروین!”

( #گلستان : باب ۱/ح ۳۱)

سه)-“گروهی حکما، در حضرت کسری، به مصلحتی در سخن می گفتند، و بزرگمهر، که مهتر ایشان بود، خاموش بود. گفتند: چرا با ما، در این بحث سخن نمی گویی؟!

گفت : وزرا، بر مثال اطبا اند، و طبیب دارو ندهد، جز سقیم(بیمار) را. پس چون می بینم، که رای شما، بر صواب است، مرا بر سر آن[ سخن] گفتن حکمت نباشد.

چو کاری بی فضول من بر آید

مرا در وی، سخن گفتن نشاید

وگر بینم که نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینم گناه است”

( گلستان باب اول/ ح۳۸)

_مراحل طیف چهارگانه ی رسیدن به نتیجه:

البته، خودکامگان نیز، همانند انوشیروان_چنانکه در بالا اشاره رفت_ از دستور و عمل خویش، “نتیجه” می خواهند؛ ولی، نتیجه‌ای فوری، و بیدرنگ! در صورتیکه، طیف به ثمر رسیدن “نتیجه”، دست کم، چهار مرحله را می تواند طی کند:

۱)- نتیجه ی فوری

۲)- نتیجه، در سر رسید کوتاه مدت

۳)- نتیجه، در مرحله ی میان مدت

۴)- نتیجه، در دراز مدت، حتی پس از مرگ عاملان آن.

صاحبدلان اندیشه ورز، عموما، به اعمال خویش، که غالبا، نتیجه ی ایثاری و مردم دوستی دارد، به زمانی طولانی، حتی پس از مرگ خویش، امیدوارند.

فردوسی و نتیجه-محوری

_فردوسی، و نتیجه گرایی پس از مرگ خویش

 در اینجا، بعنوان نمونه و مصداق های شایسته ی توجه خاص، از مرحله ی چهارم، یعنی: توجه به نتیجه ی عمل خویش، حتی پس از مرگ خود، به بزرگواری فردوسی، بنگریم که بدون چشمداشتی به نتیجه ی فوری عمل خویش، از سرودن شاهنامه، می گوید که:

بنا کردم از نظم، کاخی بلند

که از باد و باران، نیابد گزند!!؟…

هر آنکس که دارد هش و، رای و، دین؟؟!!

پس از مرگ!!؟ بر من کند آفرین

( #شاهنامه، پادشاهی یزدگرد)

_سعدی، و نتیجه گرایی پس از مرگ خویش

و یا سعدی، خودش نیز، می داند که تره تیزک، یا شاهی نمی کارد، که در ظرف حدود ۲۴ ساعته، جوانه زند. بلکه، کاری می کند کارستان، که قرن ها بعد، پیوسته، بگونه ای فزاینده، اثرش و ثمرش، و ارزشش، شناخته می شود:

سعدیا، مرد نکونام نمیرد هرگز

مرده آنست، که نامش، به نکویی نبرند

***

غرض؟! نقشی است، کز ما باز ماند

که هستی را، نمی بینم، بقایی!!؟

مگر صاحبدلی، روزی به رحمت

کند بر یاد درویشان، دعایی

(گلستان، دیباچه)

غرض نقشی است کز ما باز ماند

_شمس تبریزی، و نتیجه گرایی دراز مدت

و سر انجام، از نتیجه-محوران بزرگ، بنگریم به شمس تبریزی(?۶۴۵- ?۵۸۰ه.ق/ ۱۲۴۷-۱۱۸۴)، که می گوید:

یک)- “…چون گفتنی باشد،

و همه عالم، از ریش من در آویزد،

که مگر نگویم…،

اگر چه بعد از هزار سال باشد،

این سخن،

بدان کس برسد که من، خواسته باشم!”

( خط سوم، بخش دوم، سخن شماره ۷۸، ص۵۳)

دو)- “معنی صبر،

افتادن نظر است، بر آخر کار( فرجام نگری، نتیجه گرایی!؟)

و معنی”بی صبری”،

نا رسیدن نظر است،به آخر کار ( عدم به توجه نتیجه!؟)”

( خط سوم، بخش دوم، سخن شماره ی ۲۸۳، ص ۱۹۸)

تصویر شمس تبریزی، اثر استاد حسین بهزاد

 _شاخص های مکمل، بر دو شاخصِ “کار-محور”، و “نتیجه-محور”

عملی که انجام می دهیم، می تواند بطور کلی، بر سه بُعد، متکی باشد:

۱)- بعد زمان: گذشته محور، حال محور، آینده محور

۲)- بعد شخصیت: خود مداری، و دیگر مداری

۳)- بُعد حاصل از عمل: عمل-محور فوری، و نتیجه-محور در طول زمان

این تحلیل ها، ممکن است تازه باشند، لکن پیامدها، از همان دیرباز، شناخته می شده است. برای نمونه، بدین دو سخن از سعدی، که حدود هفتصد سال پیش گفته است، در گلستان بنگریم که:

۱)- دیگر محوری: “بزرگی را پرسیدم، از سیرت اخوان صفا. گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران، بر مصالح خویش، مقدم دارند. و یاران گفته اند: برادر که در بند خویش است، نه برادر، و نه خویش است.

همراه، اگر شتاب کند، همره تو نیست

دل در کسی مبند، که دل بسته ی تو نیست!”

(گلستان، باب دوم/ ح ۴۲)

حال شما، چه ترجیح می دهید:

_ از جمله‌ی اخوان صفا باشید؟!

_یا، از جمله ی اخوان بلا؟!

کمینه آنکه، خودکامگان، همه، از زمره ی اخوان بلا هستند. و نه تنها، بویی از شیوه ی اخوان صفا نبرده اند، بلکه می خواهند که حتی، سر به تن اخوان صفا، هرگز، نباشد.

رسائل اخوان الصفا، و خُلان الوفا

۲)- دیگر-محوری: باز هم سعدی، به تفکیک بسیار گویایی، میان عالم_ به معنی دانشمند صاحبدل معلم_ و عابد، بمعنی صوفی صومعه نشین، باباکوهی مردم گریز، در قطعه ای بشیوایی، می پردازد که:

“صاحبدلی به مدرسه آمد، ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم: میان عالم و عابد، چه فرق بود؟!

تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟

گفت: آن(عابد) گلیم خویش، بدر می برد ز موج

وین(عالم) جهد می کند، که رهاند غریق را”

(سعدی، گلستان، باب دوم /ح۳۷)

مدرسه_ نظامیه‌ها
صومعه

_شمس تبریزی، بر ضد صوفیان غارنشین

بابا کوهی ها!؟

و همچنین، شمس تبریزی، این همعصر سعدی، زاینده ی خلاقیت مولانا، می گوید که:

” زاهدی بود، در کوه!

او، کوهی بود، آدمی نبود!

اگر آدمی بودی، میان آدمیان بودی_

که فهم دارند،

و وهم دارند،

و قابل معرفت خدا اند_

در کوه، چه می کرد؟!

آدمی را با سنگ چه کار؟!

میان باش و، تنها!…

نهی است از آنکه به کوه، منقطع شوند، و از میان مردم، بیرون آیند،

و خود را، در … خلق، انگشت نمای کنند!…”

(خط سوم، بخش دوم: سخن شمس شماره ی ۲۳۲، ص ۱۷۰)

تندیس باباکوهی در شیراز

-وحید دستگردی، در نکوهش تارکان دنیا

استاد فقید_ بدون سبب جویی_ تارکان دنیا را می نکوهد. شیوه ی زندگی مردم گریز آنان را، ضد دین، و رسم اهرمن می شمارد!؟

تارکان دنیا را، طفیلی هایی می داند که بدون شرکت، در فرایند تولید، از دسترنج دیگران، بهرمند می شوند، و به زندگانی انگلی خود، ادامه می دهند:

“_حدیث ترک دنیا؟!:

_نقض/ ترک دین است!!

به یزدان! رسم اهریمن، چنین است!!؟

ز دنیا، نان خورند و، آب نوشند!

ز دیبا باف؟! بر تن، جامه پوشند!

ولی، از کار دنیا، بر کنار اند!؟

ربوده، مزد دست دیگرانند!

چو از دنیا، به جسم و جان/ به جان و تن،  بری سود!؟

ترا از ترک دنیا، چیست مقصود؟؟!

#وحید_دستگردی

محمد حسن دستگردی، متخلص به “وحید”(۱۳۲۱-۱۲۵۸ه.ش/۱۹۴۲-۱۸۸۰م)

_سخن بابا کوهی‌ها

می گویند هر که تنها، به قاضی رود، راضی بر می گردد. صورت ظاهر باباکوهی ها، مردم گریز اند، از اجتماع فرار می کنند، و به کوهها و غارها، پناه می برند.

این درست، ولی آنها چرا چنین می کنند؟

زیرا، در اجتماعاتی که، حکام ستم حاکم اند، و به گفته ی حافظ:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست، بینوای درمانده، که به هر طرف که می رود، جز بر وحشتش چیزی، نمی افزاید، ناچار، از دیو و دد ملول می شود، و چون انسانهای آرزویی خود را نیز، نمی یابد، به کوهها و غارها، پناه می برد. این پناهنده به کوهها و غارها، در #قانون_جنگل، بر اصل #تنازع_بقا، از خود دفاع می کند، زیرا، تعاونی، برای همزیستی محبت آمیز خویش، درمیان دیگر مردمان، مشاهده نمی نماید. از اینرو، بخود تلقین می کند و تسلی می بخشد که:

“دلا! خو کن به تنهایی!؟

 که از تن-‌ها!؟ بلا خیزد!

“سعادت؟!” آن کسی دارد!؟

_ که: از، “تن-‌ها” بپرهیزد! “

#لا_ادری

و صائب تبریزی( ۸۱=؟۱۰۸۱-۱۰۰۰؟ه.ق/۱۶۷۰-۱۵۹۱م) حد میانه را می گیرد، که نه به غارها پناه بر، و نه در میان اجتماع، انتظار یافتن یاران صمیمی، حریفان حجره و، گرمابه و ،گلستان را داشته باش! از اینرو:

“پر در طریق تجربت دوستان مباش!؟

صائب! غریب و، بی کس و، بی یار می شوی”

این همان راهنمایی میانه روی مردمان است که می گویند: “کج دار و، مریز!؟”، رفتار کن.

آرامگاه بی بی کوهی، در گچساران

_عطار، همچنان در جستجوی راه سوم

نه در مسجد گذارندم!: _که رندی!!

نه در میخانه!:_ کین خمار!:_ خام است!!

میان مسجد و، میخانه!؟ راهی ست!؟

غریبم! عاشقم!:_

آن ره کدام است؟

(عطار نیشابوری)

_و رهنمود حافظ، به راه سوم

آسایش دو گیتی؟؟!:

_ تفسیر این دو حرف است!؟:

_ با دوستان؟!:_ مروت!!؟

_ با دشمنان؟!:

_مدارا!”

(غزل شماره ی ۵)

_نلسون ماندلا، در تحقق راه سوم

اگر نه در سراسر تاریخ_ که هیچ کس در تمامی زیر و بم های آن احاطه و اشراف ندارد_ دست کم، در تاریخ معاصر، یگانه دولتمردی که راه سوم_ با دوستان مروت! با دشمنان مدارا!_ را تحقق بخشید، نلسون ماندلا ( ۲۰۱۳-۱۹۱۸م)، در افریقای جنوبی بوده است.

پس از ۲۷ سال زندان، هنگامی که ماندلا، تعهد سپرد، مرد و مردانه، جوانمردانه، به پیمان خود، پایدار ماند. ۹۶ درصد زنان و مردان قبیله ی خودی را، با عشق و مروت، مدیریت کرد، که هرگز، پرده ی شرم را ندرند، و با کینه و نفرت، غیر خودی های ستمگر گذشته را، از میان نبرند!؟ و ۴ درصد، از آپارتایدیان ستمگر گذشته را، که راه صلح و آشتی، در پیش گرفته بودند، بر گماشت، تا نسبت به کرده های بی مروت گذشته های نزدیک خویش، ابراز پشیمانی و طلب عفو نمایند!؟

#ماندلا، نشان داد که این راه، نه سهل بوده است، و نه ممتنع!!؟

آیا در آینده ای نه چندان دور، پیروان خط سوم حافظ_ با دوستان مروت، با دشمنان مدارا_ پیروانی بیشتر، انبوه تر، خواهند یافت، تا از این جهان، مدینه ای مسالمت آمیز _ هر چند نه چندان محبت آمیز_ شایسته ی زیستن، برای هر دو فریق، با دوستان با مروت، و با دشمنان با مدارا، جهانوندان شایسته ی یک جهانشهر صلح و آشتی فرا گردیم؟؟!!

کوتاه ترین سخن آنکه، دفاع گریز از مردمان، از روی ناچاری، گوشه نشینی و عزلت گزینی، باباکوهی شدن، بر #اصل_تنازع_بقا، در جنگل مولا، استوار است. و اصل دیگر گرایی، و جمع ستایی، و مهر ورزی در اجتماع، بر مبنای #اصل_تعاون_ بقا، قرار دارد. و شگفت آنکه کلام مجید نیز، بر این اصل استوار است که:

_” میان برادران خود، صلح و آشتی برقرار کنید”

( فاصلِحوا، بین اخویکم_ سوره‌ی حجرات=۴۹/ آ۱۰)

_”و با یکدگر، به همیاری، بر مبنای نیکوکاری و پرهیزکاری از خطاها، رفتار نمایید.”

(و تعاونوا علی البر و التقوی_ سوره‌ی مائده=۵/ آ۲)

(در این باره بیشتر رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۸۱، ده مقوله‌ی موقت روشنفکری‌/ سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۲۲۲)

_حاصلجمع، خلاصه ای از مفصل پیشین

با این وصف، ولی شما عزیزان، از این پس قادرید به آسانی در این حاصلجمع، و فرمول بندی های مکمل، عمل گرایی فوری، یا نتیجه گرایی کارهای خود را، تحلیل کنید و اختلالات “کتمان حقیقت”، و” توطئه‌ی سکوت” را، در خلال دست کم، نتیجه گرایی از عمل خود، با وضوح بیشتری دریابید.

آیا سکوتی را، که درباره ی سهم دیگران، در بیان، گفتار و عمل و انتظار خود، از نتیجه ی عمل خویش، در نظر دارید، اگر دیگران در مورد شما، روا بدارند، و انجام دهند، چه حالی به شما دست می دهد؟! خوشتان می آید؟! یا بدتان می آید؟!

بنابر این داوری، از این پس، با تجهیز بیشتر تئوریک، و داشتن شاخص های مشخص، در ابعاد سه گانه ی زمان بندی ها، و توجه به ایثارگری ها، خود، مسئول خویشتن اید.

لکن صاحبدلان روشنفکر اندیشه ورز مسئول و متعهد، همواره، در انجام کارهای خویش، سهم دیگران را، هرگز، پایمال نمی کنند، و بگونه ای خاص، در نظر می گیرند.

خط افتخار ما، خط خشایارشا ها، انوشیروان ها، هارون الرشیدها، و ناصرالدینشاه ها نیست، که خود محور اند، و شگفت زده، از انجام عمل پیرمردی کشاورز، در ایثار به دیگران. در حالیکه، خط آن پیرمرد کشاورز، #خط_تعاون، در برابر #خط_تنازع در قانون جنگل است، که هستی گذشتگان، و حال نشینان را، به استمرار حیات دیگران در آینده، پیوند می زند.

این هم برگ سبزی است، بعنوان دریافت های تازه، از داده های کهن، که از جمله وظایف جامعه شناسی تاریخی معرفت است.

خط افتخار ما؟!

شادکام باشید! که این قصه، همچنان ادامه دارد!

تاریخ انتشار : یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹/ ۲۱ ژوئن ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۹ / ۵. ۱۵

۳ دیدگاه

  1. دو چیز در دنیا بی‌انتهاست، پهنای هستی و حماقت!
    (آلبرت اینشتین)

    بی فردایی!
    ________
    شاید اصطلاح ابن الوقت شاهد مناسبی از
    به منظور/مفهوم این گفتار در بی توجهی به آینده و غرق در “عمل محوری” حال، بی هیچ توجهی به تجربه‌ی گذشته، و یا منتج و منتهی آینده باشد؛ با مصداق مولانا(یی):
    صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
    نیست فردا گفتن از شرط طریق!
    (مولوی)

    بینهایت حسرت!
    _____________
    هرچند به گفته اینشتین، دو چیز در دنیا بی‌انتهاست، پهنای هستی و حماقت؛ اما در تاریخ کشورها – مثل زندگی شخصی برخی آدمها – بی‌نهایت دیگری نیز وجود دارد، حسرت!.

    حسرتِ گذشته و همزمان نگرانی از آینده، در نتیجه غفلت از حال؛ حالی که خود، لحظه ئی بعد تبدیل به گذشته شده، و نیز سقوط در آینده است!
    با توسل به کشف تحلیلگر خوش ذوق و فهیم، بانو آتوسا درویشان محترم – کاشف مفاهیم فرمولیک گفتارها – اگر زمان را فرمولیزه کنیم، شاید به این فرمول واره های کلی و نسبی برسیم:
    گذشته + حال= آینده
    حال _ گذشته= مبهم
    فقط حال _ گذشته و آینده = ابن الوقت
    ….
    کاشت دیروز + داشت امروز=برداشت فردا!

    محور نتیجه!
    _________
    چون امروز همان آینده زمان سپری شده گذشته است، پس دیروز به امروز میگفتیم فردا، و چون امروز همان فردای دیروز است، بنابراین فردا، آینده امروزمان است، امروزی که هر لحظه تبدیل به گذشته میشود.
    در نتیجه امروز، همان حالی ست که، همزمان، مستتر در گذشته است، و نیز مترصد آینده است!

    سالها پیش وقتی اثر گرانقدر ” فردا شدن امروز”(دیالکتیک زبان و اندیشه) را برای اولین مرتبه دیدم، ناخودآگاه عنوان ارجمند کتاب را با ویرگول یا همان مکث کوتاه بعد از کلمه “فردا” و کسره بعد از “شدن” خواندم؛ یعنی:
    فردا، شدن ِ امروز!
    در واقع، فردا، نتیجه “شدن” امروزمان!
    خاطره یی از سرگذشت انتخاب عنوان کتاب،
    به صورت محو و کمرنگ به یاد دارم – ک با اجازه استاد – در افزون مضمون گفتار و نقش زمان در “عمل/نتیجه محوری”- به ذکر آن میپردازم.
    سالها پیش، اواسط دهه شصت، استاد در مورد انتخاب عنوان “فردا شدن امروز” برای کتابشان، اشاره یی داشتند به سیستم بیمارگونه اداری و نیز سرایت آن در تصمیم گیری اکثر افراد جامعه برای انجام حتی کارهای ساده شخصی و موکول آن به فردا و فرداها!
    میگفتند، در ایران وقتی برای انجام کاری به اداره یا موسسه و سازمانی مراجعه میکنیم، متولیان امور، اکثرا، ارباب رجوع را ارجاع به فردا میدهند، حتی اگر امور مربوطه در همان روز انجام پذیر باشد… و انقدر این فرداها تکرار تا عادی شده که حتی افراد مراجعه کننده هم خود عادت کرده اند به وعده های فردایی مسئولین تا… تا تاثیر در حتی تصمیم گیری های کوچک و بزرگ شخصی در زندگی روزمره خودشان؛ “عجله یی که نیست، خب فردا انجام میدم”، “عجله [هم که] کار شیطونه”!
    تا بالاخره مسمی”فردا شدن امروز” با موضوع “دیالکتیک زبان و اندیشه”!

    اعتراف؛ رونمایی از عنوان دیدگاهی(ام)!!
    ________________________________
    هر چند از امروزم ناراضی و ناشکر نیستم، اما همیشه فکر میکنم ک امروزم میتونست بهتر از اینی ک هست باشه.
    جالبه که در گذشته هم همیشه دچار همین چالش بودم، زیرا در گذشته نیز اکثرا به همین فکر میکردم که اونموقع هم میتونستم بهتر از اونی که قبلترش بودم باشم… گویی این تکرار بی انتهاوثمر در آینده نیز همچنان خواهد بود!
    اما با دقت و تعمق در تحلیل و مثالهای روشن(گر) در بعد(ب ُعد) تاریخی/فرهنگی این گفتار، از امروز با تعمق به دیروز در فکرت حال، حتما شاهد حال بهتر در آینده خواهم بود.
    به سبب “شدن” امروز برای دسترسی روشن به فردا و فرداهایم، امروز تصمیم به ثبت اسم کاملم “مجتبی خیرخواه” بی هیچ تخلص و ترصدی بلکه صرفا تشخص، در راستای نقطه نظراتم در دیدگاه ها گرفتم!

    تاثیر خودبهزیستی موثر!
    ___________________
    هرچند مدعی تاثیر در حال بهتر و آینده بهتر جامعه ام نیستم، اما با نقل قولی فاخر از ذکاوت استاد که سالها پیش بعنوان نسخه شخصی/اجتماعی برایم تجویز کردند، امید به تاثیر مثبت حالم بر جامعه نیز لحاظ میشود، هرچند تاثیری مختصر و اندک و غیر مستقیم، اما موثر.

    و اما نقل به مضمون خاطره یی(اواسط دهه هفتاد) از توصیه استاد؛ جهت تکثیر ذکاوت، در زکات ذکاوت:
    {امثال شما(مخاطب، خودم) اگر توانایی درمان یا تاثیر مثبت در جامعه بیمار را نداشتید، همینکه سعی کنید خودتونو سالم نگهدارید، همین بزرگترین کمک میتونه باشه، اول به خودتون و سپس به جامعه، در نتیجه حتی به جامعه بشری نیز!
    از طرفی، سلامتی شما، به نوعی متضمن کمک و یاری به درمانگران نیز هست، چرا که درمانگران اجتماعی، در صورت سلامتی امثال شما، دیگه نیازی به اتلاف وقت و انرژی بیشتر برای حداقل درمان شما ندارند، تا در عوض بتوانند بهتر/بیشتر به داد دیگر بیماران نیازمند ناآگاه از این فرمول(خود بهزیستی) برسند!}

    بنابراین سعی در خود بهزیستی، ملاحظه و صرفه جویی و نیز پس انداز هزینه زمانی و مالی را برای شخص و جامعه به همراه خواهد داشت؛ به نوعی نتیجه محوری در طول زمان~آینده!
    عمر در محمول و در موضوع رفت
    بی‌بصیرت عمر در مسموع رفت
    هر دلیلی بی‌نتیجه و بی‌اثر
    باطل آمد در نتیجهٔ خود نگر!
    (مولوی)

    پایای بی پایان نتیجه محوران مهرورز!
    _____________________________
    بسیار دقیق تحلیل/تشریح کردند همخط چهارمی به فرمولیزه بودن گفتارها و تاثیرات آنها؛ و نیز گفتارهایی که طی حدود سه/چهارم قرن توسط استاد در قالب کتاب و مقاله و سخنرانی و… و انواع کلاسهای حضوری در سطوح و رشته ها در اماکن و سنین و قشرهای مختلف، طی سالیان دور گذشته (بیش از نیم قرن) تا… تا حال و همچنان تلاش و همت حضور در کانال و سایت اینترنتی جهت اشاره و اشاعه فرمولهای علمی_کاربردی؛ انهم در نهمین دهه‌ی عمر(۹۰)؛ نمونه عینی سحر از نوع حلال و واجب تا معجزه دانش(مندی) در نتیجه محوری!

    … ره آورد خط چهارم، بعد از خطوط سه گانه، فراگیری علوم از نوع انسانی، فرمول_وار و به زبانی ساده برای همگان در ایجاد آینده یی روشن؛ نتیجه محوری در افق زمان و مکان تا… تا فردا شدن امروز!

    گفتم که عیسی از چه کند زنده مرده را
    گفتا نتیجهٔ نفس جان‌فزای ماست
    گفتم هنوز بی تو فروغی نمرده‌است
    گفتا بقای زنده‌دلان از بقای ماست!
    (فروغی بسطامی)

  2. در تایید یا تکمیل آتوسا
    درود بر شما، من رکسانا، خواهر آتوسا هستم. برای من نیز، که چند سال پیش به دریافت فوق لیسانس ادبیات نائل گشته ام، نظر منفی بیشتر از تحصیلکرده ها، در رشته های دیگر، نسبت به ادبیات، شوق و شادمانی دریافت یک درجه ی ممتاز در ادبیات فارسی را_ راستش را بگویم_ نه تنها کور کرده بود، بلکه همواره احساس غبن هم می کردم که چرا، به تحصیل رشته های مورد توجه امروزی نپرداخته بودم!؟؟
    لکن، با خواندن یکی دو ساله ی گفتارهای فردا شدن امروز، و اینک خط چهارم، آرام آرام، متوجه شدم، اگر کسی بخواهد در رشته ی روانشناسی شخصیت های بزرگ ایرانی و یا بگفته ی شما، دریافت های تازه از متن های کهن، نائل شود، هرگز، بدون مطالعه ی دقیق در تاریخ و ادبیات ایران، بجایی نخواهد رسید.
    مشکلی که در خواندن ادبیات داشتیم، کلمات دور از ذهن _ به اصطلاح قلنبه و سلنبه_ و یافتن معانی آنها که بخش مهمی از وقت دانشجویان ادبیات را، اشغال می کند، و در عین حال ذوق و شوق ادبیات را، که پیش از ورود به رشته ی اختصاصی ادبیات، نسبت به ادبیات می داشتیم، چگونه بگویم، یک حالت رمانتیک شاعرانه و عاشقانه، که انتظارمان از ادبیات بود، را نیز در ما کور می کرد.
    اما، مطالعه ی کمی، درباره ی تاریخ تمدن مصر، مرا متوجه ساخت که بیش از هفتاد هشتاد درصد اطلاعاتی که امروز، پژوهندگان تاریخ تمدن مصر، بدست آورده اند، همه در نتیجه ی بازخوانی درست خط تصویری هیروگلیف مصری بدست آمده است. خط هیروگلیف، بیشتر بگونه ی رمزواره است، و خواندن آن در حقیقت رمز گشایی آنهاست.
    مطالعه ی برداشت های شما، از ادبیات فارسی، و غالبا، بازنویسی و یا ترجمه ی لغت های مشکل در درون پرانتز ها، مرا به این نتیجه رسانید که مشکلات قرائت متن های فارسی نیز، در حقیقت خواندن و رمز گشایی هزوارش واره ها، و واژه های هیروگلیفی متن های فارسی است.
    اینک متوجهم که این رمز گشایی دشوار_ خواندن درست و دریافت معنی های واژه های عربی و به اصطلاح قلنبه و سلنبه ی حاکم بر شعر و نثر فارسی، هزاران بار به زحمتش می ارزد، و بدون این رمز گشایی، ما هرگز به عمق داده های نهفته در ادبیات زبان مادری مان، نمی توانستیم دست یابیم.
    حالا متوجهم که هر بیت و هر حکایت ادبیات فارسی، واکنش به شرایط زمان و مکان و بویژه درگیری و ستیز با خط حاکم سیاسی استبدادی مزمن، و طولانی تاریخ ما را، در خود نهفته دارد.
    اینک از این دریافت هم شادمانم و هم مفتخر به رشته ی ادبیات فارسی که رمزگشای هزوارش واره های هیروگلیفی زبان ماست.
    و اینک در می یابم که این رمزگشایی سبب شده است که ما با تسلط بر معانی نهفته در واکنش های نیاکان اندیشمند، صاحبدل، و خلاق المعانی خودمان، به گنجینه ای دست یابیم که هیچ رشته ی دیگری نمی توانست، مرا اینچنین با تاریخ و هویت ملی ام آشنا و غنی سازد.
    بی اغراق و گزافه، بخش اعظم این دریافت شادمانی بخش و افتخار آمیز را، مدیون شیوه ی خلاق و رمز گشایی خط چهارم، نسبت به ادبیات ایران هستم.
    برای اینهمه، سکوت خود را شکستم، تا با اطمینان و قاطعیت دین خود را، با سپاسی عمیق به شما، ادا کرده باشم.
    شعله ی شوق، و قدرت تصویرگری تان، در جملات و کلمات نوساخته، و بویژه در فرمول بندی های استثنایی تان را، از صمیم قلب خواهانم، و امید توان ادامه ی این موهبت خلاق را از صمیم قلب، التماس دارم.
    با تقدیم سپاس، و احترام عمیق مجدد_ رکسانا درویشان

  3. غنا و ابتکار فرمول یابی در علوم انسانی،
    و دستیافت به منابع زیرساز جامعه شناسی معرفت

    با تقدیم سلام و ارادت به نویسنده، و خوانندگان محترم خط چهارم
    تقریبا، دو روز از زمان انتشار گفتار شماره‌ی ۱۹۱_ عمل-محوری؟! یا نتیجه محوری؟!… _ می گذرد، و در طی این دو روز، چندین بار، آنرا خوانده ام. مدتهاست که گفتارهای شما را، از طریق کانال تلگرام فردا شدن امروز، و اخیرا، در سایت خط چهارم دنبال می کنم. نکته ای که هربار موجب شادی ام می شود، و در پیگیری گفتارهای بعدی تقویت و تشویقم کرده است، قدرت و مهارت نویسنده در، مفهوم سازی ها، و دسته بندی های نسبتا دقیق، و بطور کلی، فرمول نویسی، و بدست دادن الگوهایی قابل لمس، قابل تعمیم و کاربردی، برای سنجش پدیده های پراکنده، و مسائل مختلف، در علوم انسانی است.
    بنا به سابقه ی ذهنی که از تعریف “فرمول نویسی” دارم، و بطور کلی با توجه به آنچه که درباره ی “فرمول”، در مدرسه آموخته ایم، و احیانا شما خوانندگان گرامی نیز آنرا تایید می فرمایید، فرمول به زنجیره ای از حروف، شماره ها، واژه ها، علامت های اختصاری و … گفته می شود که، “شخصیت”، یا “موجودیتی” را در دانش هایی از جمله ریاضی، شیمی، فیزیک و … تعریف یا توجیه می کند. و در علوم اجتماعی و انسانی، غالبا، با مفاهیم، تعاریف و توصیف ها، سر و کار داریم، و نه فرمول ها.
    شاید بهمین دلیل هم باشد، که علوم انسانی و اجتماعی، با همه ی اهمیت و اعتباری که در بررسی مسائل انسانی، و بهزیستی انسانها دارند، اما کاربرد وسیع و همگانی در میان عموم مردم ندارند. بعنوان مثال، اگر از کسی که از سواد و تحصیلات نسبی برخوردار است، بخواهیم که محیط یا مساحت یک مربع یا مستطیل را محاسبه کند، با توجه به آموخته های پیشینش در دوره ی ابتدایی، با استفاده از دو فرمول مشخص محیط و مساحت مربع یا مستطیل، به سهولت، بتواند پاسخی قطعی و روشن به ما بدهد. و البته با استفاده از همین فرمول، می تواند برای پنجره های خانه ی خودش، دخترش، و احیانا خویشاوند و آشنایش پرده ای اندازه و مناسب خریداری کند، و یا کف اتاق های منزلش را موکت و فرش نماید.
    ولی اگر مثلا از او بخواهیم دلایل شکست یا موفقیتش را، در حرفه، پیشه و یا تحصیلات و … برایمان بازگوید، هیچ فرمول، و الگوی دقیق و مشخصی در اختیار ندارد، که بتواند با سنجش دقیق کارها و فعالیت هایش، آنها را بدرستی، و با دقت نسبی، ارزیابی نماید، و پاسخ نسبتا دقیقی به ما بدهد. لذا به کلی گویی هایی خواهد پرداخت، که احیانا، فقط درباره ی خود او صدق می کند، و قابل استفاده برای دیگران نیست و نمی توان، دلایل موفقیتها و شکست های دیگران را هم براساس آنها، سنجید.
    به جرات می توانم بگویم، از زمانی که این گفتارها را دنبال می کنم، فرمول های دوگانه، سه گانه، چهارگانه و پنج گانه و… برای ارزیابی و داوری مسائل انسانی و اجتماعی، آموخته ام، که براحتی آنها را در مورد خود و دیگران، و بویژه در زندگانی عادی و روزمره ی خود، می توانم بکار بگیرم، و به نتایج و پاسخ های تقریبا مشابه و نزدیک به واقعیت فرا برسم. نمونه ی بسیار تازه و مشخص آن، در همین گفتار اخیرتان_ شماره ی ۱۹۰، انتشار یافته در تاریخ یکم تیرماه ۹۹/ ۲۱ ژوئن ۲۰۲۰_دو سنجه، شاخص، و الگوی “نتیجه-محوری” و “عمل-محوری” است، که با شاخص های مکمل:
    ۱)- بعد زمان: گذشته محور، حال محور، آینده محور
    ۲)- بعد شخصیت: خود مداری، و دیگر مداری
    ۳)- بُعد حاصل از عمل: عمل-محور فوری، و نتیجه-محور در طول زمان

    آنرا بدست داده‌اید. باز جالب تر و کاربردی تر از آن “مراحل طیف چهارگانه ی رسیدن به نتیجه” است که چه خلاصه و رسا، آنرا بدینسان فرمول و دسته بندی کرده اید که:
    ۱)-نتیجه ی فوری
    ۲)- نتیجه، در سر رسید کوتاه مدت
    ۳)- نتیجه، در مرحله ی میان مدت

    ۴)_ نتیجه، در دراز مدت، حتی پس از مرگ عاملان آن.
    بی اغراق بگویم، نخستین باری است که درباره ی مفاهیم و موضوعات علوم انسانی، با چنین دقت و ظرافتی روبرو می شوم. و البته ناگفته نماند، که تمام این تلاش، عموما، بیشتر، در بستر فرهنگ و ادبیات فارسی صورت گرفته است، و سابقه ی همه چیز در همین فرهنگ خودمان، با همه ی خوب و بدش بدست داده می شود، که این نیز در نوع خود بی نظیر و بیسابقه می نماید.
    و باز بدون اغراق، رغبتی تازه برای بازخوانی ادبیات کهن، در بسیاری از افراد_ و از جمله درباره ی خود من_ ایجاد می کند، که با هیچ شکل و معرفی دیگری، قابل قیاس نیست. بگفته ی خودتان در یک فرمول واره ی دیگر، خواننده را به دریافت های تازه از متون کهن، قادر می سازد. بدیگر سخن، ادبیات ما را، از طول عمودی تاریخ برگرفته، و در سطح افقی زمان ما، در پیش چشمان ما، مجسم می دارد.
    به سهم خود، بخاطر تمام اثرات مثبتی که، با نگارش این گفتارها، در زندگی شخصی ام، گذاشته اید، صمیمانه سپاسگزارم، درود بر شما.

    پی‌نوشت: شایسته‌ی ذکر این امتیاز است که بویژه، دانشجویان و پژوهندگان ادبیات فارسی را، به رشته ی خود، بیشتر، شادمان می گرداند، که کارشان کهنه خوانی نیست، بلکه به منابع و شواهد زیرسازهای جامعه شناسی تاریخی معرفت، و مواد لازم برای تحلیل آنها، دست می یابند.
    ضمنا یادآوری این نکته را هم لازم می دانم که اگر، بیشتر از خوانندگان گرامی این گفتارها، ارزشیابی خود را بگونه ی ستاره ها، ممتاز سازند، برای خوانندگان دیگر، از جمله برای خود من، این اطمینان حاصل می شود که، دستخوش ذوق زدگی بیجا و سلیقه ی شخصی نگشته ایم، بلکه مطلبی را می خوانیم که افراد زیاد دیگری نیز، در ارزشیابی آنها، کم و بیش با ما، همیاب اند.
    خواهرم رکسانا_ که دارای کارشناسی ارشد در ادبیات است، و از خوانندگان پیگیر این گفتارها نیز بشمار می رود_ می گفت با این تقسیم بندی شیک و مناسب، از شخصیت انسانها، ما حالا یکباره قادر شده ایم که، با تجهیزات بسیار دقیق فنی، به داوری درباره ی شخصیت های بزرگ از گذشته و حال، و حتی از میان دوستان خودمان، با انصاف و اطمینان بیشتری، مبادرت ورزیم.

    با تقدیم ارادت و احترام- آتوسا درویشان

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *