اگر در هوا پری؟!:
_مگسی باشی!!
وگر بر آب روی؟!:
_خسی باشی!!
دل، دل به دست آر!؟:
_تا، کسی باشی!؟
#خواجه_عبدالله_انصاری (۸۵=۴۸۱-۳۹۶ه.ق/۱۰۸۸-۱۰۰۶م)
“حلاج“، بر سر دار، این نکته، خوش سراید!:
_از “شافعی” نپرسند، امثال این مسائل!؟؟
#حافظ، غزل شمارهی ۳۰۱
پیشنمایی از، کالبدشکافی یک بحران:
انقلابی ضد سلطنت در ایران، با شعارِ
“شاه! ، باید برود!!”
_شجاعت در شفافیتِ صداقت
در ابراز آزمندیهای سیاسی استعماری
ویلیام سالیوان (۹۱=۲۰۱۳-۱۹۲۲م) آخرین سفیر ایالات متحده امریکا، در واپسین ماههای سلطنت پهلوی دوم، مظهری از شجاعت، در شفافیت صداقت، و ابراز آشکار آزمندیهای سیاسی برای کشور خویشتن است!؟

“تثلیث” واژهئی عربی، بازمانده از قرون وسطا در میان مسیحیان، و مسلمانان عرب زبان در بیان شکل خاص خدا پرستی، و توحید مسیحی است!!؟
ثَلاث، ثالث و تثلیث همریشه اند، و ویژه بیان اعداد از مطلق، ترتیبی، و وصفی اند. ثَلاث یعنی سه، ثالث یعنی سوم، سومین، تثلیث یعنی سه تایی همبسته و وابسته به یکدیگر. ما آن را در فارسی به “سه گانهی یکتا” ترجمه نموده ایم. (کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای: ۱۲۱ تا ۱۲۴ و ۱۵۲)
برای نمونه، “اندیشه“، “نیت“، یا “پندار نیک“، “گفتار نیک“، و “کردار نیک”، یادگاری از وخشور زرتشت، نمونهی یک تثلیث، یا سهگانهی یکتای زرتشتی اند. در آیین زرتشت، کمال مطلوب، ایدهآل یا آرمان بلوغ انسان کامل، در این تثلیث، یا سه گانهی یکتا، با صفت “نیکی” همراه بوده است. بدین معنی که شایسته است، انسان باورمند زرتشتی، نیتی یا “پنداری نیک“، داشته باشد، و آن را همراه با “گفتار نیک” ابراز دارد، و سپس با “کردار نیک” آن را به اتمام رساند، و به اجرا درآورد!!؟
چنانکه اشاره رفت، اصطلاح تثلیث، برای بیان سه گانه یکتای مسیحی، به ویژه در مذهب کاتولیک، یعنی اب، ابن، و روح القدس_یا پدر، پسر، و روح القدس_که سه جلوه از یک ذات سرمدی هستند، بیانگر توحید مسیحی است، که آنها در پدر، خدا، و در پسر، حضرت عیسی، باز هم خداوند و روح القدس را نیز، جلوه دیگری از ذات باری به شمار می آورند!؟
بدین معنی، #ویلیام_سالیوان، مظهری از تثلیث، یا سهگانهی یکتا، در نمایندگی سیاست استعماری امریکا، در دورهی سفارت خویش در ایران بوده است (از ۱۸ ژوئن ۱۹۷۷ تا ۶ آوریل ۱۹۷۹/ ۲۸ خرداد ۵۶ تا ۱۷ فروردین ۵۸ ).
یعنی سالیوان، در درجهی اول و آخر، مایل بوده است، سیاست استعماری امریکا را، در تمام اندیشهها، و گفتارها، و توصیهها، و در عمل، یعنی انجام آنها، به کار گیرد، و در این مورد بر خلاف بسیاری از انسانهای دو صفر هفتی(۰۰۷) یعنی مأموران و جاسوسان بیگانه، بههیچ وجه، انکار یا پنهانکاری نمیکرده است، بلکه، بر عکس، شفاف شفاف، بوده است!!؟
ویلیام سالیوان، از تثلیث یا سهگانه یکتای خودکامگی و استبداد_ زور، زر، و تزویر_ معمولا کمتر از تزویر استفاده میکرده است، و بیشتر از زور و زر، آن هم به شیوهی بسیار ملایم آن، در پیشبرد ماموریت خویش، بهره میجسته است!؟
این برداشت ما، بر محتویات بسیار گرانقدر، و شفاف و، صادقانه خاطرات سالیوان مبتنی است. از جمله سالیوان در مورد ارادهی معطوف به پیشبرد سیاست امریکا، هواداری و پایداری آن، در مواردی چند، در خاطرات خود چنین شفاف و بدون پنهانکاری، ابراز نظر می نماید که:
_”ایران، مهمترین دوست امریکا، در خاورمیانه!؟؟”:
۱)_“…طی چند دهه گذشته_ سالهای قبل از انقلاب ۵۷/ ۱۹۷۹_ … بعضی از رؤسای جمهوری امریکا، به طور رسمی یا غیررسمی، از شاه در تهران، بازدید کرده بودند. این دید و بازدیدها، نشانهی دوام روابط نزدیک امریکا با ایران، و توسعهی روز افزون این روابط بود.
حکومت شاه در ایران، به عنوان نزدیکترین دوست و متحد ما، در منطقه، و یکی از پایههای محکم سیاستهای ما در خلیج فارس، و آسیای جنوب غربی به شمار میآمد.
در واشنگتن، به طور کلی از شاه ایران، به عنوان یک زمامدار روشنبین، و یک متحد قابل اعتماد یاد میشد، و نظرات سیاسی و خط مشی کلی او، معمولاً، با سیاست امریکا همراه و هماهنگ بود.”(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، انتشارات هفته، ۱۳۶۱، ص۸۷)

_کنار گذاشتن شاه، به سود امریکاست:
۲)_“…آنروز عصر_۱۲ ژانویه ۱۹۷۹/ ۲۲دی ۱۳۵۷_ من دست به تلاش دیگری زدم، تا شاید حمایت واشنگتن را، از طرح پیشنهادی خود، برای نزدیک کردن رهبران مذهبی با نیروهای نظامی جلب نمایم.
در پیامی که به واشنگتن مخابره کردم نوشتم که، منافع ملی ما ایجاب می کند، سازش و توافقی بین نیروهای نظامی و مذهبی ایجاد کنیم تا از سوء استفاده کمونیست ها، از یک برخورد احتمالی جلوگیری به عمل آوریم…
ما نمیتوانیم، با ادامه حمایت از شاه، آنچه را که او نتوانسته، یا نخواسته است، برای خود انجام دهد، برایش انجام بدهیم. ما، باید شاه را در پشت سر بگذاریم، و به منافع آینده خود، در ایران، بیندیشیم.”(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۶۴)
_مذاکره با مخالفان، به سود امریکاست:
۳)_“…چون درباره پیشنهاد من، برای مذاکره با رهبران مخالف، و مقامات نظامی، به منظور ایجاد تفاهم بین آنها، و جلوگیری از برخوردهای محتمل آینده، دستوری از واشنگتن نرسید، سکوت را علامت رضا تلقی کرده، و به ابتکار شخصی خود، دست به اقداماتی در این زمینه زدم…
از آنجا که، می دانستم اقدامات من، در این زمینه از “چشم ماموران امنیتی ایران“، دور نخواهد ماند، و به هر حال به گوش شاه خواهد رسید، موضوع را با “هوشنگ انصاری”(++۱۳۰۴ه.ش/۱۹۲۶م) رئیس شرکت ملی نفت، که از افراد نزدیک، و مورد اعتماد شاه بود، در میان گذاشتم، و به او گفتم که اقدامات ما، در این زمینه، فقط برای پیشگیری از خطرات احتمالی آینده و حفظ منافع آمریکاست.”(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص ۱۵۲)
_تکرار دخالت خارجی
ترس شاه از خلع سلطنت از دودمان پهلوی، بوسیلهی امریکا
۴)_“… صبح روز بعد هوشنگ انصاری به من تلفن کرد، و با لحنی که متشنج به نظر می رسید، گفت مطلب را به اطلاع شاه رسانده، و شاه در پاسخ گفته است که، موضوع را درک می کند. ولی به دوستان امریکایی خودتان هشدار بدهید، که مواظب باشند، نقش سال ۱۹۰۶ انگلیس ها را، بازی نکنند!!….
در پاسخ انصاری گفتم که، موضوع را درک میکنم و اقدامات ما، از حدود حفظ منافع خودمان جلوتر نخواهد رفت.“(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۵۲)
یاد آوری: اشارهی شاه، به نقش انگلیس ها، در سال ۱۹۰۶/ ۱۲۸۵ش، ظاهرا، اشاره به آغاز دخالت انگلستان، در خلع سلطنت از محمد علی شاه، و در ادامهی آن، خلع سلطنت از خاندان قاجار، و تحویل آن به خاندان پهلوی است.
شاید، در اینجا می خواهد بگوید که، قصد آنان به این نباشد که، مرا خلع کنند، و مقدمات تغییر سلطنت از خاندان پهلوی را، تمهید نمایند؟؟!
_فسخ قرار داد فروش اسلحه،
به سود امریکا:
۵)_“…نگرانی من، در این روزها_ ۳۸ روز نخست وزیری شاپور بختیار، از شنبه ۱۶ دی تا یکشنبه ۲۲ بهمن ۵۷/ ۶ ژانویه ۱۹۷۹ تا ۱۱ فوریه ۱۹۷۹_ برنامهی فروش سلاح های آمریکایی به ایران بود.
ارزش قراردادهای فروش اسلحه ما به ایران، در آن تاریخ در حدود ۶ میلیارد دلار بود. این قراردادها بر اساس توافق بین دولتین ایران و امریکا امضا شده بود. ولی طرف قراردادها شرکتهای خصوصی امریکایی بودند.
اگر حکومتی که پس از پیروزی انقلاب در ایران بر سر کار میآمد، تصمیم به لغو این قرارداد ها میگرفت، دولت امریکا متعهد پرداخت ارزش قراردادها، و خسارت آن به کمپانی ها بود.
من، در یک پیام فوری به واشنگتن، توصیه کردم ،که ترتیب لغو این قراردادها را با حکومت فعلی ایران بدهد، تا زیان کمتری، متوجه دولت امریکا شود. طبق معمول، به این پیشنهاد من هم، ترتیب اثر داده نشد…“(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۷۳)
یادآوری: توجه شود که ویلیام سالیوان، با درک خود، از وضع بسیار بحرانی در ایران، که به آسانی میتواند منجر به سقوط پهلوی دوم شود، حتی از خود واشنگتن، که دستی از دور بر آتش دارند، و در توهم خود از قدر قدرتی شاه، خیال بافی میکنند، منافع امریکا را بیشتر از واشنگتن، در نظر دارد. و خشمگین است که آنها به پیشنهاد او، برای حفظ منافع امریکا، توجه لازم را مبذول نمیدارند، و بی اعتنا از آن در میگذرند.
بدیگر سخن، ویلیام سالیوان، حتی از دولت کارتر، و شخص کارتر، بیشتر به منافع امریکا میاندیشد، تا نسبت به خواستهای شخصی ریاست جمهوری امریکا!!؟
_وسوسهی بازگشت به سلطنت، و قدرت:
۶)_“…شاه، علیرغم نقشههای قبلی، به جای اقامت یک روزه در اَسوان مصر، و عزیمت به امریکا، برنامه سفرش را، به امریکا لغو کرده، و در مصر مانده بود… .
شاه فکر میکرد، به دنبال یک حرکت نظامی، و سرکوبی انقلاب، از طرف نیروهای مسلح داستان سال ۱۹۵۳/ کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ ، تکرار خواهد شد، و یک بار دیگر، پیروزمندانه برای تصاحب تاج و تخت خود، به ایران باز خواهد گشت.
این تصورات، به نظر من غیر واقع بینانه بود، و ضمن پیامی که همان روزها، به واشنگتن مخابره کردم، نوشتم که، تعقیب این قبیل افکار پوچ و واهی، برای ما، گران تمام خواهد شد. زیرا، انقلاب در آستانهی پیروزی است، و ما باید، از هم اکنون برای حفظ منافع خود، با انقلاب همراه شویم، و خود را با شرایط تازه تطبیق بدهیم.“(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۷۰)

_دعوت شاه به امریکا، بر خلاف مصالح ماست:
۷)_ “…روز بیست و ششم فوریه۱۹۷۹/ ۷ اسفند۱۳۵۷، پس از آنکه اطلاع یافتم، سفیر ما در مراکش، تقاضای تجدید دعوت از شاه را، به امریکا نموده است، پیام تندی، به واشنگتن مخابره کردم، و طی آن اخطار نمودم، که دعوت از شاه به امریکا، پس از پیروزی انقلاب، تحت شرایط فعلی، مخاطراتی به دنبال خواهد داشت، و این سوءظن را، در میان رهبران حکومت انقلابی جدید ایران، تقویت خواهد کرد، که ما هنوز، برای بازگرداندن شاه به قدرت، توطئه میکنیم.
در این پیام، تاکید کردم که، اگر ما، قصد برقراری روابط محکم و اطمینان بخشی با رژیم جدید ایران را داریم، باید از هرگونه همکاری با شاه، خودداری کنیم، و روابط خود را با او، حداکثر، به همان حدود روابط دوران تبعید، محدود سازیم.
در پایان این پیام، خاطرنشان ساختم، که منافع ما ایجاب میکند که، به شاه توصیه شود، جای دیگری را، برای دوران تبعید خود، انتخاب نماید، و از تشویق او، برای مسافرت به آمریکا، جدا، احتراز شود.”(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۹۰)
_پیشبینی بازداشت اعضای سفارت امریکا:
۸)_”…پس از ارسال این پیام به واشنگتن_منع شاه، از مسافرت به امریکا_ در تماسهای تلفنی، با مقامات وزارت خارجه امریکا، صریحا، به امکان بازداشت اعضای سفارت، در صورت مسافرت شاه به امریکا، اشاره کردم. و به چارلی ناس، که برای استفاده از مرخصی یکماههاش، عازم واشنگتن بود، تاکید نمودم، که در ملاقات با مقامات ارشد وزارت خارجه، خطرات احتمالی پذیرفتن شاه را به امریکا، با آنها، در میان بگذارد.” (ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص ۱۹۰)
یادآوری: دوران خدمت، و اقامت ویلیام سالیوان در ایران، تا هنگام خروجش، حدود یکسال و نه ماه و نوزده روز، بوده است_ از شنبه ۱۸ ژوئن ۱۹۷۷ تا جمعه ۶ آوریل ۱۹۷۹/ ۲۸ خرداد ۵۶ تا ۱۷ فروردین ۵۸ !!؟
هشیاری این مرد_ویلیام سالیوان_در درک اوضاع ایران، در واپسین ماههای سلطنت پهلوی دوم، حقیقتا_اگر نگوییم بینظیر_ دستکم، بسیار کمنظیر، بودهاست!!؟؟
در تمام طول تاریخ قرن بیستم، هیچ جا را سراغ نداریم، بویژه در خاورمیانه، که ملتی مثل ایران، به زندانی کردن اعضای سفارت ابرقدرتی، چون امریکا، پرداخته باشند!!؟؟؟
با این وصف، ویلیام سالیوان، این پدیدهی استثنایی بیسابقه را، در مورد ایران و امریکا، حدود یکسال پیش از رویداد آن پیشبینی میکند. یعنی، ناشیگریهای سیاست امریکایی، بویژه با توصیههای متعصبانه، و بسیار مستبدانهی برژینسکی(۸۹=۲۰۱۷-۱۹۲۸م)، رئیس شورای امنیت ملی امریکا، و مشاور جیمی کارتر، در استفاده از “مشت آهنین”، در سرکوب انقلابیون ایران_که بدان در همین نزدیکیها، با تفصیل بیشتری ،خواهیم پرداخت_ واقعه یا فاجعهی بازداشت و اسارت را، در ایران، با تلخی هر چه تمامتر، نصیب امریکاییان، میسازد!!؟؟

چنانکه مستند تاریخ است، در تاریخ یکشنبه ۱۳ آبان ۵۸/ ۴ نوامبر ۱۹۷۹، جوانان انقلابی ضد امریکایی، به سفارت امریکا، در خیابان تخت جمشید_ طالقانی امروز_ حمله بردند، و در آغاز، ۶۶ تن از کارکنان سفارت را، به اسارت گرفتند، و بعد بنا به ملاحظاتی، ۱۴ تن از آنها را آزاد کردند، و بقیه را بمدت یکسال و دو ماه و نوزده روز، در ایران، به اسارت نگاه داشتند، و بمناسبت روی کار آمدن دولت بعدی امریکا، آنان را آزاد ساختند.
ویلیام سالیوان، نه معصوم بود، و نه نعوذ بالله پیامبر! با این وصف، پیشبینی درست احتمال خطر بازداشتی چنین، از کارکنان سفارت امریکا را، به بینش ژرف، موقعیت شناسی، و بیشک، دقت و هوش سرشار خود مدیون است!!؟ ویلیام سالیوان، واقع بینی عاقبت بین، و فرجام اندیش بوده است. او نتیجه-محور است، یعنی همه چیز را، به یاری پیشبینی نتیجهی آن میسنجد!!؟؟ تمامی خاطرات سالیوان، از ذهن و قلم چنین شخصیتی ژرف اندیش، و افشاگر، نگاشته شده است.
از اینرو، اگر کسانی فرصت نمیکنند، دهها کتاب و مقاله، که دربارهی چراییهای تاریخ انقلاب ایران نوشته شده است را بخوانند، با اطمینان میتوان گفت که خواندن این یک کتاب، کم و بیش، خوانندهی دقیق را، بر بالغ بر ۶۵ درصد از چراییها_ از انگیزهها و سبب های سقوط سلطنت پهلوی، و وقوع قطعی انقلاب ایران_ در اشرافی نسبتا رضایت بخش، مسلط خواهد نمود!!؟
_پنج حرکت، در شکل گیری انقلاب ایران:
۹)_”…با استقرار دولت نظامی در ایران، پنج حرکت، در پنج جهت مختلف شکل گرفت:
۱ /۹)_ حرکت اول، برنامهی دولت نظامی، برای استقرار نظم و جلوگیری از ادامهی اغتشاشات و خاتمه دادن به اعتصابات بود، که در بخش دولتی و خصوصی، و صنایع، رو به توسعه بود…
۲ /۹)_ حرکت دوم، تلاش برای کنار آمدن با مخالفان، و حل بحران از طریق سیاسی بود، که شاه شخصاً، و بدون مشورت با مسئولان دیگر، آن را دنبال می کرد…
۳ /۹)_جریان سوم، فعالیتهایی بود که، از طرف اردشیر زاهدی، در ارتباط مستقیم با شخص برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا، آغاز شده بود. هدف این فعالیتها جمع آوری، و سازمان دادن نیروهای طرفدار شاه، و مقابله با حرکتهای مخالف بود، که طبعاً در جهت مسدود ساختن راه توافق، و آشتی با مخالفان، یعنی در جهت مخالف اقدامات خود شاه، حرکت میکرد…
۴ /۹)_حرکت چهارم، که در واقع موجب ایجاد حرکتهای دیگر شده بود، و قویترین آنها به شمار میرفت، حرکت نیروهای مخالف بود….
۵ /۹)_بالاخره جریان پنجم، که با کلیه حرکتهای فوق مغایر و متفاوت بود، فعالیتهای من، و سفارت امریکا برای حفظ منافع ملی امریکا، در این بحران و آشوب بود…
وقایعی که در طول ماههای نوامبر، و دسامبر۱۹۷۸/ آبان و آذر ۵۷ پیش آمد، بدترین فرضیه مرا به واقعیت نزدیکتر کرد، و در اواخر دسامبر _اوایل دیماه ۵۷_ برای من، تردیدی باقی نماند، که حفظ شاه بر سریر قدرت امکان پذیر نیست، و ما باید به طور جدی، آماده انطباق خود با شرایط بعد از رفتن شاه باشیم.”(ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۳۰)
_پیکار گلادیاتوری سالیوان، با برژینسکی
سالیوان، در اجرای ماموریت خویش در ایران، و گزارشهایی که به نظر خود او، صحیحترین و صادقانهترین پیشنهادها بوده است، و آنها را، مرتباً برای جیمی کارتر (++۱۹۲۴م)_سی و نهمین رئیس جمهور امریکا_ و برای وزارت امور خارجه امریکا، و احیاناً برای پنتاگون(وزارت جنگ امریکا)، و سی آی ای (CIA)، سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی بینالمللی امریکا، میفرستاده است، غالباً، با پاسخهای خلاف پیشنهادهای خود، روبرو میشده است.
به احتمال قوی، عامل اصلی مخالفخوانی، و مخالفگوییها، علیه ویلیام سالیوان، #برژینسکی، رئیس شورای امنیت، و مشاور رئیس جمهور امریکا، بوده است!!؟
به اصطلاح سیاسی متداول، برژینسکی مظهر “مشت آهنین” و “باز ها“، و ویلیام سالیوان نماینده ملایم، و “کبوتر ها” در سیاست خارجی امریکا، به شمار میرفتهاند.
برژینسکی، لهستانی تبار است، و میتوان گفت که، زخم خورده روسیه شوروی کمونیستی است_نه شخصا، بلکه زخم او، ناسیونالیستی است!؟ زیرا، شوروی زادگاه و وطن اصلی او، لهستان را، سرسختانه، تسخیر و استثمار کرده بوده است.
برژینسکی، تحصیلات خود را، مدیون دانشگاه هاروارد در امریکاست. برژینسکی، هم در دورهی کارتر، و هم در دورهی ریگان(۹۳=۲۰۰۴ -۱۹۱۱ م)_چهلمین رئیس جمهور امریکا_مشاوری پر نفوذ، از نظر نفوذ کلام، در این هر دو رئیس جمهوری امریکا، بوده است.

_سیاست رسیدن به آبهای گرم پتر کبیر در روسیه
با توجه به اینکه، تمام سیاست خارجی روسیه، از زمان پتر کبیر (۵۳=۱۷۲۵ -۱۶۷۲م) در دورهی تزارها، و همچنین در دورهی کمونیستی_ پس از تزارها_ این بوده است، که به راههای آبی دریای آزاد و گرم، راه پیدا کنند_ مثلاً از طریق ایران به خلیج فارس، راه یابند_ برژینسکی با توجه بدین سیاست راهیابی به آبهای گرم روسیه، محصور کردن و محدود کردن بیشتر شوروی را، در همان مرزهای خاکی، دور از آبهای گرم، اساس پیکار و انتقامجویی خود، از نظام کمونیستی شوروی قرار داد، تا به یاری ابرقدرتی امریکا، شوروی را، تا آنجا که ممکن است، از آرزوی پیشرفت خود، محروم بنماید!؟؟
اصطلاحی را، که برژینسکی، برای حصارکشی جدید خود به دور شوروی، بهکار برد، کشیدن یک “کمربند سبز“( Green Belt ) به دور شوروی، در تمامی جهتهای شرقی، غربی و جنوبی آن بوده است.
اصطلاح “کمربند سبز“، ظاهرا، بیشتر از آن رو بود، که به پندار برژینسکی، غالب نیروهای ضد کمونیسم را، به احتمال قوی، میبایست از نیروی مذهبی، و جهاد اسلامی تودههای مسلمان، فرا ساخت.
احتمالا، برژینسکی میپنداشته است، که شاه ایران، مهمترین پادشاه دینی مذهب شیعه به شمار می رود، و بهمین دلیل، مصمم بود که حفظ پهلوی دوم، به هر قیمت، به ویژه با “مشت آهنین“، و سرکوب بیپروای همه مخالفانش، باید به اجرا درآید.
همچنان به احتمال قوی، حتی اصطلاح “سپاه دین” که پهلوی دوم، تشکیل آن را، به عنوان یکی از ارکان “انقلاب سفید” خود، قرار داده بوده است، در برژینسکی، این توهم را بیشتر دامن میزند، که شاه ایران، ضمنا، پادشاه تودههای مسلمان شیعه نیز، به شمار میرود، پس به خوبی می تواند، تودههای مذهبی ایران را، همراه با #سپاه_دین خود، در اجرای #پروژه_کمربند_سبز، در شمال ایران، و جنوب روسیه بسیج نماید، و از پیشرفت شوروی، به هر قیمت، پیشگیری کند!!؟؟
از اینرو، رعایت و حفظ سلطنت پهلوی دوم، به هر قیمت، از اولویتهای برژینسکی، در معماری او، از کمربند سبز در شمال ایران و جنوب شوروی، به شمار می رفته است!!؟
#برژینسکی، که بنا به گفتهی مشهور، “از دور دستی بر آتش داشته است“، عنوان بی محتوای “سپاه دین” را از زمرهی عناوین ارکان انقلاب سفید، بسیار جدی گرفته بوده است، و از اینرو شاه را همچنان که اشاره رفت، مهمترین رهبر بسیج تودههای مذهبی، علیه شوروی می پنداشته است!!؟ و باور داشته است ،که بیشتر مخالفان شاه، از کمونیست های تودهای، و از جبهههای چپ، مثل مائوئیستها، و دیگران میبودهاند، و نه مذهبیان!!؟
لکن، سالیوان، برخلاف برژینسکی، در میدان بحرانها، در آستانهی جنبش انقلابی بیشتر مذهبی ایران، بخوبی دریافته بود، که رکنی که کمربند سبز را، به دور شوروی استوار میدارد، شاه ایران نیست، بلکه روحانیت ایران است. شاه ایران، حتی مغضوب و منفور بسیاری از تودههای مذهبی است، و تودههای مذهبی بیشتر، به آیات عظام و رهبران مذهبی توجه میدارند، تا به رهبران سیاسی، و قدرت ساواکی آنها!!؟ و تودههای مذهبی، اتفاقاً، در این کشاکش، رهبر وحدتبخش خود را یافتهاند، و گوش به فرمان، و شعارهای او، فراز و نشیب مقدماتی، سونامی انقلاب را، فراهم میبینند!!؟
اما، بر خلاف توهم برژینسکی، بسیاری از تودههای مذهبی، بخصوص بازاریان، که عامل مهم اقتصادی روحانیان بشمار میرفتهاند، شاه را، مسلمانی دروغین میپنداشتند، که نماز نمیخواند، یعنی تارک الصلاه است، روزه نمیگیرد، آشکارا در میان مهمانان خارجیاش، با آنها مشروب مینوشد، قمار بازی، و زنا کاری میکند، و حتی برای ادای مراسم واجب حج، به زیارت خانهی خدا نرفته است، بلکه، فقط بصورت عمره، با نتراشیدن موهای سر، یعنی بدون اجرای مراسم واقعی حج، تکلیف به حج رفتن را، از خود، به خیال خویش، دفع کرده است؟؟؟!
این تصور را، بسیاری از کسانی که در آن روزگار، سن بلوغ را پشت سر نگذاشته بودهاند، امروزه فراموش کردهاند، که در یک کشور مذهبی شیعه، چنین پادشاهی، دست کم، نمیتواند بمعنی واقعی کلمه، مذهبی و مسلمان بشمار رود؟؟!
باز هم، بر خلاف برژینسکی، سالیوان، در کشاکش ملموس میدانی بحران ایران، بخوبی، این واقعیات را، در مورد شاه و مخالفت انبوهی از روحانیان، و پیروان آنها، دریافته بوده است!!؟
_معمای حکومت نظامی، و ازهاری
پس از استعفای ناشی از شکست شریف امامی (۸۶=۱۳۷۷-۱۲۹۱ه.ش/۱۹۹۸-۱۹۱۲م)، #سپهبد_ازهاری، در تاریخ ۱۵ آبان ۵۷/ ۶نوامبر ۱۹۷۸ از طرف شاه، با تکیه بر حکومت نظامی، به نخست وزیری ایران، انتخاب گردید.
ازهاری در مجلس شورای ملی، برای فرو کاستن از قدرت انقلابیون مذهبی_ که شبها بر بامها تکبیر میگفتند_ در مجلس اظهار داشت، اینهمه صداها که میآید، عموما، صدای نوارها ست، و آدم ها نیستند. شب بعد، تکبیر گویان، افزون بر بامها، در کوچه و خیابانها حرکت کردند، و این شعر و شعار را، سر دادند که:
ازهاری گوساله!؟؟
باز هم میگی، نواره؟؟؟!
نوار که پا نداره!!!
ولی، اعترافی محرمانه، از ازهاری، به ویلیام سالیوان افشا کرد که، ازهاری گوساله نبوده است، بلکه تجاهل العارف مینموده، و خود را از روی سیاست و تدبیر، به خریت، یا گوسالگی زده بوده است!!؟؟
ازهاری بیچاره، در دام معمای ناگشودنی حکومت نظامی فرمایشی پهلوی دوم، گرفتار آمده بود. این راز سر به مهر را، در اعتراف محرمانهی او، نزد سالیوان، سفیر امریکا در ایران، آشکارا، فرا گشوده مییابیم.
سالیوان، در رابطهی خود با ازهاری، و اعترافات او، چنین مینگارد که:
“…عصر روز چهارشنبه، بیستم دسامبر۱۹۷۸/ ۲۹ آذر ۱۳۵۷/ ۱۹ محرم ۱۳۹۹_ ازهاری شخصاً به من تلفن کرد، و گفت میخواهد مرا ملاقات کند. در پاسخ گفتم، اگر موضوع فوریت دارد، میتوانم بیدرنگ حرکت کنم. ولی ازهاری گفت، فردا هم میتوانیم با هم ملاقات کنیم. وقت دیدارمان را، برای بعد از ظهر روز بعد تعیین کردیم…
ساعت سه بعد از ظهر پنجشنبه، روز بیست و یکم دسامبر ۱۹۷۸/ ۳۰ آذر ۱۳۵۷/ ۲۰ محرم۱۳۹۹، برای ملاقات با ازهاری، به دفتر نخست وزیری رفتم…
ازهاری مشکلاتی را که در اجرای وظایف خود، با آن روبرو شده بود، برای من تشریح کرد و گفت با تأکید، و دستورات مکرر شاه دربارهی خودداری از شدت عمل، #حکومت_نظامی، به یک اسم بیمسما تبدیل شده، و توانایی استقرار نظم، از وی سلب گردیده است.
وی افزود، سربازان قریب ۴ ماه است، که در خیابانها هستند، و روحیه آنها در این مدت، به شدت ضعیف شده است. زیرا، در مقابل انواع فشارها، توهینها، و بدرفتاریهایی که با آنها میشود، حداکثر میتوانند دست به تیراندازی هوایی بزنند، و اکثر آنها در مقابل این وضعیت، دچار شوک و تشنج دائمی شدهاند.
ازهاری، پس از تشریح این مطالب، کمی از جای خود بلند شد، و در حالی که مستقیماً به چشمانم مینگریست، گفت:
_شما باید این مطالب را بدانید، و آن را به دولت خودتان گزارش بدهید، شاه قدرت اراده و تصمیم خود را، از دست داده، و این مملکت، دارد از دست میرود.”(ویلیام سالیوان: #ماموریت_در_ایران، صص۱۵۱_۱۴۹)

افزون بر این، سالیوان دربارهی اعتراف فرماندهان دیگر نظامی نیز، چنین مینگارد که:
“…فرماندهان نظامی ایران، به این واقعیت اذعان داشتند که، روحیهی سربازان و سران آنها، به شدت ضعیف شده، در صورتی که کار به یک برخورد جدی برسد، روی بسیاری از آنها، نمیشود حساب کرد.
در واقع بسیاری از این سربازان، فرزندان، یا برادران کسانی بودند، که در تظاهرات خیابانی، در مقابل آنها قرار گرفته بودند، و جابجایی واحدهای نظامی هم، برای حل این مشکل کافی به نظر نمیرسید.” (ویلیام سالیوان: #ماموریت_در_ایران، ص۱۵۳)
_” دو رکن متضاد سلطنت، و روحانیت، در ایران!؟؟”
سالیوان، از جمله، در یکی از گزارشهای پر از اخطار خود_ پنجشنبه، نهم نوامبر ۱۹۷۸/ ۱۸ آبان۵۷_ به واشنگتن، مینویسد که:
“…ثبات ایران، تا کنون بر دو پایهی سلطنت و مذهب، استوار بوده است. در پانزده سال گذشته، استحکام پایهی سلطنت، ایران را، سرپا نگه داشته است، اکنون که پایهی سلطنت سست شده، ناچار باید، این ثبات، با تحکیم پایهی مذهب تامین گردد.
دیگر، تردیدی وجود ندارد که شاه، از حمایت افکار عمومی بر خوردار نیست، و برای ادامهی حکومتش، فقط، به “نیروی نظامی” متکی شده است. اما، وفاداری نیروهای مسلح، به شاه هم، با ادامهی انقلاب، و ناتوانی دولت نظامی در برقراری نظم، بتدریج متزلزل شده است، و در شرایط جدید میبایست، موضوع روابط احتمالی آینده، بین نظامیان و رهبران مذهبی را، مورد توجه قرار دهیم.” (ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص۱۴۴)
ویلیام سالیوان، به درستی دریافته بود، که این “شاه” نیست، که میتواند مهره پر قدرت، در حلقهی “کمربند سبز” برژینسکی قرار گیرد، بلکه، تنها و تنها “روحانیت تشیع” است، که فرماندهی جهاد دینی را، در اختیار دارد، و حتی طرح “کمربند سبز”، از طریق روحانیت شیعه، میتواند تحقق یابد و، بس!
لکن در واشنگتن، کسان دیگری، که همه، دور از گود و میدان بحرانزای انقلاب ایران بودند، قدرت آن را نداشتند، که این تفاوتها را، در میان توصیههای ویلیام سالیوان، و توصیههای کاربرد “مشت آهنین” برژینسکی، که صددرصد مخالف یکدیگر عرضه میگشتند، دریابند، و پیشنهاد مناسب یکی از این دو نفر_ سالیوان و برژینسکی_ را به کار گیرند.
از آنجایی که برژینسکی، پیوسته، در کنار رئیس جمهور امریکا، جیمی کارتر میبود، و مخالف خوانی با ویلیام سالیوان، و عدم درک او، از اهمیت حفظ کمربند سبز، گوش و هوش کارتر را، در اختیار داشت، به عنوان “الخناس کبیر”، پیوسته، در زیر بمباران وسوسه های خود، از لزوم حفظ پهلوی دوم، با مشت آهنین و سرکوب همهی مخالفان او، حتی با برانگیختن، و حمایت از کودتای ارتشیان، و قتل عام مردمان، کارتر را، جادو زدهی افسون نامبارک خود، نموده بود. تا جایی که کارتر در بحرانیترین لحظهها، حتی جواب پیشنهادها، توصیهها و گزارشهای سالیوان را، نمیدهد، و مستقیما، با شاه، و شاپور بختیار تماس میگیرد.
_ژنرال هایزر، مخالف دیگر ویلیام سالیوان
ژنرال هایزر، مقام عالی رتبهی نظامی امریکا، نایب فرماندهی ناتو_ اتحادیهی نظامی اروپا و امریکا، در آتلانتیک شمالی، برای پیشگیری از خطر حملات احتمالی ناگهانی شوروی_ در اروپا ست، که سابقهی آشنایی با نظامیان ایران را داشته است. به توصیهی برژینسکی، کارتر، محرمانه و فوری، هایزر را به ایران میفرستد، که نظامیان ایران را، برای کودتایی به نفع شاه، همانند کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲/ ۱۹۵۳م، آماده سازد، و دوباره پایههای سلطنت ایران را، تقویت، و شکست ناپذیر نمایند.
ژنرال هایزر (۷۳=۱۹۹۷-۱۹۲۴م)، در تاریخ پنجشنبه ۴ژانویه تا شنبه ۳ فوریه ۱۹۷۹ / ۱۴ دی تا ۱۴ بهمن ۵۷، برای اجرای ماموریت تازهی خویش، محرمانه، به ایران می آید.
هایزر، که طبعا یک نظامی است، و معمولا راه حل را، در برخوردهای نظامی، و نه راهجوییهای دیپلماسی سیاسی میجوید، مانند برژینسکی، به کاربرد مشت آهنین در برابر تودههای انقلابی میاندیشد!!؟
سالیوان، دربارهی نظر هایزر، و اختلاف نظر خود با او، چنین گزارش میدهد که:
“…هایزر عقیده داشت، که نیروهای مسلح ایران، در موقع لازم، وارد میدان خواهند شد، و کار را، یکسره خواهند کرد. در حالیکه من، عکس این عقیده را داشتم، و فکر میکردم، نظامیان ایران، اراده و ایمان خود را، در این نبرد، از دست داده اند.
در یکی از گفتگوهایمان با هایزر، به وی گفتم که، سربازان ایران، با توجه به اعتقادات مذهبی، در رویارویی با انقلابی که، رنگ مذهبی دارد، قابل اعتماد نیستند.
هایزر، که تحت تاثیر ژنرالها، بود عکس این عقیده را داشت، و همچنان برای نیروهای مسلح ایران، نقش تعیین کنندهای قائل بود.” ( ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص ۱۶۹)
_اعلام بیطرفی ارتش
رئیس ستاد ارتش ایران، ارتشبد قره باغی(۸۲=۱۳۷۹-۱۲۹۷ه.ش/۲۰۰۰-۱۹۱۸م) کاملاً بر خلاف نظر برژینسکی و هایزر، در نزاع تودههای انقلابی با دولت بختیار_ دست نشاندهی شاه_ اعلام بیطرفی نمود.
فرایند این بیطرفی، چنین بوده است که، ارتشبد قرهباغی، دریافته بود که، عموما، ارتشیان به دلیل تعلق خاطر به مذهب، و مسائل دیگر، نمیتوانند به سرکوبی مردمانی که، خواهر، مادر، پدر، برادر، داییزادگان و، عموزادگان آنها، در میان مردمان بودند، اقدام نمایند، و گوش به فرمان قاتلان_در ساختار جامعهای مذهبی_ به سرکوب آتشین مردمان، و بستن آنها به رگبار مسلسل دهند_ واقعیت اجتماعی و نظامیئی که، دقیقا، سپهبد ازهاری نخست وزیر، و فرمانده حکومت نظامی نیز، قبلا، با دردناکی و حملهی قلبی_چنانکه در بالا بدان اشاره رفت_ به عمق آن رسیده بوده است!!؟
سپهبد قره باغی، چند روز پس از خروج شاه از ایران، استعفای خود را مینویسد، تا به دکتر شاپور بختیار، جانشین برگزیده پهلوی دوم بدهد.
بختیار، از سالیوان کمک میخواهد، که در جلسهئی سه نفره، با حضور خود سالیوان، ارتشبد قره باغی را قانع سازد، که استعفای خود را پس بگیرد.
قرهباغی اسیر محذور اخلاقی شده، و ورقهی استعفای خود را، در جیبش میگذارد.
در شرح جزئیات این واقعه، به قلم سالیوان، چنین آمده است که:
“…یکی از وقایع غیرمترقبهای که، در زمان حکومت بختیار روی داد، و من، نقشی در جهت حمایت از بختیار بازی کردم، ماجرای اختلاف بختیار، با رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح ایران بود.
ژنرال قره باغی، که از سیاست امریکا، و حکومت بختیار، و درگیریهای احتمالی آینده بیمناک بود، تصمیم به استعفا گرفت، و این تصمیم را، در جلسهئی با حضور فرماندهان نظامی دیگر، در مرکز ستاد اعلام کرد.
ژنرال هایزر، که بعد از تشکیل این جلسه، در تاریخ شنبه ۲۰ ژانویه ۱۹۷۹/ ۳۰ دی ۵۷، از موضوع آگاه شده بود، سعی کرد، قره باغی را، به انصراف از تصمیم خود قانع سازد. ولی، تلاش او بیفایده بود. و قره باغی گفت که، عصر همان روز، استعفای خود را، اعلام خواهد کرد.
هایزر، که از تاثیر سوء استعفای قره باغی، در روحیه افسران و فرماندهان نیروهای مسلح نگران بود، برای حل این مشکل، به من متوسل شد. او با حالتی پریشان، و با عجله، از ستاد کل، به سفارت آمده بود، و در این مورد چارهجویی میکرد، که زنگ تلفن به صدا درآمد، و بختیار، از آن طرف سیم، از من خواست که، ساعت ۶ بعد از ظهر همان روز، به نخست وزیری بروم.
ساعت ۶ بعد از ظهر، به نخست وزیری رفتم. و بلافاصله، به اتاق بختیار راهنمایی شدم. بختیار، با تبسم همیشگی خود، از من استقبال کرد. و با قیافه مرموزی گفت:
_ امروز ما سه نفر خواهیم بود.
پس از حدود ۲۰ دقیقه، که راجع به مسائل جاری و حوادث روز، با هم صحبت کردیم، ژنرال قره باغی وارد اتاق شد…
نخستوزیر، قره باغی را، به نشستن روی یک صندلی، که بین من و خود او قرار داشت، دعوت کرد، و با لحنی مهربان، به زبان فرانسه، با او شروع به صحبت کرد.
قره باغی، چندین بار سعی کرد، صحبت را به فارسی برگرداند. ولی، بختیار، همچنان به زبان فرانسه صحبت میکرد، و قرهباغی را وادار مینمود، به زبان فرانسه صحبت کند. بالاخره، معلوم شد که، قرهباغی استعفانامهی خود را نوشته، و در جیب دارد، و تلاش او برای صحبت به زبان فارسی، بیان این مطلب، و تقدیم استعفانامهاش، به نخست وزیر بوده است.
بختیار، که قبلاً، از موضوع اطلاع داشت، مخصوصا، این جلسه را ترتیب داده بود، تا موضوع را، در حضور من مطرح کند، و از نفوذ من، برای جلوگیری از استعفای رئیس ستادکل خود، استفاده نماید.
بختیار، مشکلاتی را که استعفای قرهباغی، در این شرایط به وجود خواهد آورد، تشریح کرد، و نظر مرا جویا شد.
با اینکه من، شخصا، موافق نظر قره باغی، و شریک نگرانیهای او بودم، در اجرای دستور واشنگتن، برای حمایت از حکومت بختیار، از نظرات نخستوزیر حمایت کردم، و برای جلوگیری از استعفای قرهباغی، حداکثر تلاش خود را به کار بردم.
گفتگوی ما، بیش از نیم ساعت به طول انجامید، و سرانجام قرهباغی استعفانامهی خود را در جیب گذاشت، و با احترام نظامی، از ما خداحافظی کرد.”( ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، صص۱۷۲_۱۷۱)
ولی، سرانجام، ارتشبد قرهباغی، در روز یکشنبه ۲۲ بهمن ۵۷/ ۱۱فوریه ۱۹۷۹، از اختیار فرماندهی کل قوای خود، بهره جسته، جلسهئی تشکیل میدهد، و با بخش اعظم سران قوای سهگانهی ارتش، که موافق رای او بودند، ورقهئی را به امضای اکثریت آنان میرساند، و بیطرفی ارتش را، نسبت به مخالفت سیاسی، میان حکومت بختیار، با انقلابیون، اعلام میدارد. و بدین ترتیب، به گفتهی مشهور، “علی میماند و، حوضش!” بختیار، میماند، تنها.

_اشتباه دهشت بار دومِ
برژینسکی، و واشنگتن
پس از پیروزی انقلاب، و سقوط سلطنت پهلوی دوم، برژینسکی دوباره دستخوش توهم شد، که هم دعا، و هم سوراخ دعا را یافته است، و کلید تکمیل “کمربند سبز” خود را اینک_پس از ایران_ باید در روحانیت، و تودههای مذهبی افغانستان، جستجو نماید، و بنا نهد، زیرا که، شوروی، چشم طمع بدانجا نیز، دوخته است!؟؟
در نتیجه، برژینسکی، درسی را که خیال میکرد، از بسیج تودههای مذهبی، و روحانیون، و پیروزی آنان در انقلاب ایران، بدست آورده است، اکنون به راحتی میتواند، عینا، همان روش را، در افغانستان نیز، بکار گیرد!!؟؟؟
اما، برژینسکی هم تفاوت نوع دعا، و هم سوراخ و خاستگاه آنرا، باز هم، به غلط دریافته بود!!؟؟ زیرا، شیعه اثنی عشری_ دوازده امامی_ و نظام رهبری در تشیع، که اکثریت ملت ایران را، تشکیل میدهند، با تسنن، یکسره، بکلی متفاوت بوده، و هست!!؟؟
_گرافیک رهبری در تشیع، و در تسنن
برژینسکی، بدون توجه و آگاهی بدین تفاوت بسیار مهم، میپنداشت، اسلام در ایران برنده شده است، چرا در افغانستان نشود؟؟! و او این بار، همانند کارتر، ریگان، را نیز، با تعصب به وسوسه و اشتباه کاربرد “مشت آهنین“، بوسیلهی تودههای مسلمان افغانستان علیه تجاوز شوروی، در افغانستان انداخت!!؟؟
کوتاه سخن، شیوهی رهبری مذهبی در تشیع، “عمودی” است، و در تسنن، “افقی” است.
بدین معنی که، تشیع، سلسلهی مراحل تنفیذ حاکمیت دینی را، در خطی عمودی از زمان حال، به گذشتهی صدر اسلام، در هرمی که در راس آن، به امامت منتهی می شود، فرا میبرد!!!؟ رهبری، در تشیع، مستقیما، از حضرت امام اول_ در مذهب شیعهی اثنی عشری_ به موعود اعظم، و معصوم اکبر، حضرت حجت (ع)، منتهی میگردد. در برابر این یکتایی متمرکز رهبری عمودی_مستقیما از راس هرم به پایین_دیگر رهبران بومی و محلی، امکان بسیج تودهها را ندارند!!؟
در صورتیکه، در تسنن، بصورت افقی، رهبری در میان مفتیانی، وجود دارد که متکثر اند!!؟ یعنی، این مفتیها، یکایک، تنها تنها، میتوانند در گروه محدودی، نفوذ فتوای جهادی بنمایند، و آنها را بر انگیزند، ولی نه همگان را.
بدیگر سخن، مفتیان اهل تسنن، قدرت وحدت کلمه، در بسیج یگانهی تمامی تودههای اهل تسنن را، دارا نمیباشند.
بویژه، آنکه تسنن به چهار شعبهی اصلی (مالکی، حنفی، حنبلی و شافعی) تقسیم می شود. مفتی حنفی، نمیتواند پیروان شافعی را بسیج کند، و بالعکس، مفتی شافعی نیز قادر نیست، پیروان مالکی، یا حنبلی و حنفی را، بر انگیزد و فرمان به جهاد آنان دهد!!؟؟
حافظ، سرایندهی بزرگ غزلهای حماسی، با توجه به اختلاف “جنگ هفتاد و دو ملت“، و شاخههای مستقل اهل تسنن، از جمله، در عدم جامعیت هر یک از فرقههای اهل تسنن، شافعی را، مثال آورده، و چنین میسراید که:
تحصیل عشق و رندی، آسان نمود اول!؟
آخر بسوخت جانم، در کسب این فضایل
“حلاج“، بر سر دار، این نکته، خوش سراید!:
_از “شافعی” نپرسند، امثال این مسائل
غزل شمارهی ۳۰۱

_ضیاء الحق بنیانگذار طالبان، و تروریسم طالبانی
خاستگاه اشتباه برژینسکی، در اصل از ضیاءالحق (۶۴=۱۹۸۸-۱۹۲۴م) رئیس جمهور پاکستان آغاز میشود. ضیاءالحق، در آغاز ریاست جمهوری خود، به روایتی چهل یا چهارصد طلبه را، برای تربیت، تبلیغ و رهبری تودههای مذهبی حنبلی، به عربستان فرستاد تا، زیر نظر استادان وهابی حنبلی، در شریعت اسلامی، در مکتب وهابی حنبلی به اجتهاد برسند. او سپس کوشید که، با این عده، نخست در پاکستان و سپس با رخنه در افغانستان، تودههای اهل تسنن را بر انگیزد، تا حکومت را بدست گیرند، و دشمنان مذهبی خود را منکوب سازند!!؟؟؟

ضیاءالحق، با تعصب بسیار، نخست وزیر پیشین، ذوالفقار علی بوتو را، در ۵ ژوئیهی ۱۹۷۷/ ۱۴ تیر ۱۳۵۶، با کودتای ارتش از کار برکنار ساخته بود، زندانی و سپس به اعدام محکوم نمود. برای نجات ذوالفقار بوتو، سران بسیاری از کشورها_ از جمله پهلوی دوم_ از ضیاء الحق در خواست کردند، که حکم اعدام ذوالفقار بوتو (۵۰=۱۹۷۹_۱۹۲۹م) اجرا نکند. لکن او به درخواست آنان، هیچ وقعی ننهاد، و حکم اعدام ذوالفقار بوتو را، در تاریخ ۴ آوریل ۱۹۷۹/ ۱۵فروردین ۱۳۵۸، به اجرا نهاد.
ضیاء الحق، مانند بسیاری از خودکامگان بدفرجام، به عاقبتی مبتلا گردید، که حتی شناخت اجزاء بدن او، دشوار می نمود، زیرا او را در هواپیمایی که، به قصد سفر برخاسته بود، منفجر ساختند. در جستجوی تکه پارههای بدن منفجر شدهی ضیاء الحق، سرانجام، با زحمت به یاری دندان پزشک او، بخشی از آروارهی او را توانستند بیابند، که دندانپزشکش در آن، دندانی را فرو کاشته بود!!؟؟؟

در هر حال، امریکا، با تعصب و توصیهی برژینسکی، سعی کرد بیشتر به طالبان( به اصطلاح طلبههای دینی)، روی آورد؛ و بدانها کمک های مالی و تسلیحاتی نماید، تا تودههای مذهبی را علیه شوروی بر انگیزند. که البته، در این مرحله با اتکا به همکاری و همیاری عربستان سعودی و پاکستان، به تشویق آنان در جنگ علیه شوروی پرداخت، تا به اصطلاح “ویتنام شوروی” را نیز در افغانستان بگونهی دامی گریز ناپذیر، و قیامتی مرگبار برپا سازد.
شوروی، خود با زیان و خسارتهای بسیار مالی، و جانی سربازانش، ناچار، پس از ده سال درگیری نظامی با طالبان_( از ۳ دی ۱۳۵۸ تا ۲۶ بهمن ۱۳۶۷/ ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ تا ۱۵ فوریه ۱۹۸۹)_ شکست خورده و شرمزده، از افغانستان خارج شد، و چیزی نگذشت_ یعنی کمتر از دو سال بعد_ در سال ۱۹۹۱/ ۱۳۷۰ه.ش، که این غول بزرگ_ دومین ابرقدرت بزرگ جهان_ از پای درآمد، و از درون، بیهیچ ضربهای از برون، و بیگانه، خود بخود در هم فرو ریخت!!؟؟؟
و اما، #طالبان، پیروزمند و مغرور، چون میراثی تلخ و بلایی تازه، بجای دشمن بیگانه، خود بدتر از هر بیگانه، بیرحم و، بی پروا، به جان امریکاییان، و مردم بی پناه افغانستان در افتادند، و چنانکه جهان میداند، تا امروز همچنان، مزاحمی بزرگ، و بیش از پیش، در افغانستان، به وحشت آفرینی و ترور ادامه داده، و میدهند!!؟؟؟
جلاد طالبان، آماده به قتل زن حتی محجوبه، در ورزشگاه
توهم برژینسکی، “مشت آهنین” با مهره هایی از کمربند سبز، سالها پس از مرگ برژینسکی و ریگان و بسیاری دیگر، همچنان تا به امروز، بگونهی اژدهایی آدمخوار و هستی سوز، در افغانستان برجای مانده است!!؟؟
امان از جهالت انسانهای تک بعدی، و یکسو نگر، که میپندارند، از همه داناتر اند، و کلید حل همه مشکلات جهان را، در اختیار دارند!!؟؟
خاطرهی تلخ، و روز افزون تحمیل توهم ناسنجیدهی برژینسکی، ناخواسته، انسان را، به یاد سخنی فرو در میافکند، که سعدی، از زبان انوشیروان، در گلستان، برای همه آیندگان، بودیعت، برجای فرو نهاده است که:
“…گفت: بنیاد ظلم، در جهان، اوّل، اندک بوده است!!؟
و به مزیدِ(افزودنِ) هر کس[بر آن]، تا بدین درجه، رسیده است!!؟؟؟”
گلستان، باب اول/ ح ۱۹

_ انقلاب ایران: جزئی کوچکی از یک پازل بزرگ!!؟؟
در کشاکش چنین جنبشهای بسیار پیچیدهای که انقلاب ایران نیز، در فراخنای آن بوجود آمده است، انقلاب ایران، قطرهئی از دریاست!؟ یعنی در حقیقت، انقلاب ایران، جزء کوچکی از یک پازل بزرگ است، که حاصل سنتزی از نتیجهی دیالکتیک چند قرن اخیر رویدادهای تاریخی دنیا، در خاورمیانه بوده است، و فقط، نتیجهی آن، به نسل ما فرو در رسیده است!!؟؟
با این وصف، حالا سادهدلانی تک آوا، از زن و مرد، بیخبر از همه چیز، بویژه از راز پیچیدهی جنبشها و خیزشهای انقلابی، در یک تلویزیون ماهواره ای نشسته، و به خیال خود همه را تخطئه میکنند، و ملت ایران را، به رستاخیزی برای بازگشت سلطنت به ایران، دعوت مینمایند!!؟؟؟ گویی میخواهند تخم مرغی را بشکنند، و از آن، املتی فرا سازند!!؟؟ (تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۶۵)
امان از کمدانشی!؟ امان از کمبینشی!؟ و امان از فقر منطق ذهنی، و بیطاقتی استقرائی، در کشف معماهای تاریخی!!؟؟

_یاد آوریها:
۱)_ #طالبان، اصطلاحی است پاکستانی یا افغانی، که ما در ایران، معادل آن، طلبه، و طلاب به کار میبریم. بنابر این “طالبان“، نهضت طلبههای وهابی و حنبلی در پاکستان و افغانستان، بشمار میرود.
اصطلاح “طالب علمان” نیز، در ادبیات کهن ما، بارها بکار برده شده است. (رک به: لغتنامه دهخدا: مدخلِ “طالب علمان“)
۲)_ برژینسکی، سوکمندانه، از سامان پیچیدهی مذهب، و رهبری آن در ایران، هیچ نمیدانست، و سوکمندانهتر آنکه، هیچ نمیدانسته است که نمیداند، و بسیار بدتر از آن، آنکه خیال میکرد، همه چیز را، دربارهی نظام رهبری مذهبی در ایران میداند، و شوربختانه، ضیاء الحق در این جهل مرکب ابدی، تالی شرقی برژینسکی در پاکستان بود. و چنانکه میدانیم، جهل مرکب، که از پلشتیهای نکبت بار تاریخی رهبران مستبد وارونه است، تفاوتی میان شرقی و غربی نمیشناسد، بلکه هر یک، تالی فاسد مکمل یکدگر اند!!؟
۳)_ اهمیت اصالت و درستی درک ویلیام سالیوان، از اوضاع واقعی بحران ایران، زمانی بخوبی آشکار میشود که، درک او را، با درک شخص پهلوی دوم از اوضاع ایران مقایسه نماییم!؟؟
پهلوی دوم، در طی سی و هفت سال سلطنت مطلقه در ایران، که همه چیز در اختیار او بود، و خود را نیز، از هر کسی آگاهتر و داناتر به مسائل، و رهبری ایران میدانست، و افزون بر آن، شانزده سالی را که، همراه پدرش، پهلوی اول، به هر جایی که او میرفت، همراه بود، و به اوضاع ایران سر میکشید_ یعنی در مجموع پنجاه و سه سال، در ولیعهدی و پادشاهی، امکان آشنایی با همه چیز ایران_ و با وجود تجربهی بسیار تلخش، از قبل و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و درگیریاش با مصدق، و هواداران او، هرگز، نتوانست در حد یک دهم شناخت سالیوان، با همهی کوتاهی مدت اقامتش در ایران، درکی درست، از مسائل ایران و راه حل آنها، فرا در یابد!؟؟؟
پهلوی دوم، سوکمندانه، در این حسرت و فقدان آگاهی، از چراییهای شکست خودش در سلطنت ایران، در دیار غربت، چشم از جهان فرو بست، و هرگز، نتوانست بداند که چرا، شعار جاوید شاهی را، که آنهمه خود و متملقانش، در فراگیری آن کوشیده بودند، مردم، سرانجام، با شعار آکنده از نفرت مرگ بر شاه، تبدیل نموده، و پاسخ گفتند؟؟؟!
و بدتر از آن، هنوز، شاه پرستانی یافت میشوند، که بالغ بر چهل سال پس از مرگ پهلوی دوم، در حسرت چراییها، و با وجود دهها_ اگر نگوییم صدها_ مقاله، کتاب و خاطراتی که آگاهان، و حقیقت جویان دربارهی علل سقوط سلطنت در ایران نگاشته اند، هنوز، همچنان چشم و گوش بسته، و ساده لوحانه_چنانکه در بالا، بدان اشاره رفت_ خواهان بازگشت سلطنت، به ایران اند!؟؟؟
۴)_ سپهبد ازهاری بیچاره، که بخاطر تجاهل عمدیاش، در فرهنگ شعارهای عامیانه، به “ازهاری گوساله” شهرت یافته بوده است، در بستر بیماری، پس از حملهی قلبی اش، و شاید برای آخرین بار در عمرش، بگونهی وصیت واره ای، به سالیوان میگوید:
“…شما باید این مطالب را بدانید، و به دولت خودتان نیز، گزارش بدهید، شاه، قدرت اراده، و تصمیم خود را از دست داده است، و این مملکت، دارد از دست می رود!” (ویلیام سالیوان: ماموریت در ایران، ص ۱۵۱)
۵)_ #ارتشبد_قره_باغی، و دیگر اکثریت از سران ارتش، که در جنگ به اصطلاح مردم با شاه، اعلام بیطرفی نمودند، هرگز، دشمن شاه نبودهاند، و اتفاقا، آنها از جمله کسانی بودند که، استثنائا، همه چیز خود را، از شاه داشتند!!؟
خوب است، کسانی که به سلطنت مشروطه، علاقمند اند، دربارهی دست کم وصیت ازهاری، و اعلام بیطرفی ارتشبد قرهباغی، و اکثریت ارتشیانی که همه، نوکران واقعی شاه، بشمار میرفتهاند، بیندیشند که، پس آنها دیگر چرا؟؟؟!!
۶)_ تقویم زندگانی چهار پیشوای یادشده از تسنن، بدین منوال است:
۶/۱)_ ابوحنیفه نعمان بن ثابت(۷۰=۱۵۰-۸۰ه.ق/۷۶۷-۶۹۹م)
۶/۲)_ مالک بن انس(۸۶=۱۷۹-۹۳ه.ق/۷۹۵-۷۱۱م)
۶/۳)_ محمد بن ادریس شافعی(۵۴=۲۰۴-۱۵۰ه.ق/۸۲۰-۷۶۷م)
۶/۴)_ احمد بن حنبل(۷۷=۲۴۱-۱۶۴ه.ق/۸۵۵-۷۸۰م)
همین و، والسلام!
و این قصهی پر غصه، همچنان ادامه دارد.
تصویرهایی از چهار پیشوای افقی_همسطح_ در رهبری اهل تسنن
تاریخ انتشار: ۴ دی ۱۳۹۹/ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۰
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۳۰