تو! مو میبینی و،
من!؟ پیچش مو!
تو! ابرو،
من!؟ اشارتهای ابرو!،
تو! قد میبینی و،
من!؟ جلوهی ناز!
تو! دیده،
من!؟ نگاه ناوکانداز!
#وحشی_بافقی (۹۹۱- ۹۳۹ه.ق/۱۵۸۳- ۱۵۳۲م)
…جوجه گفتا که، مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم، لولوست
گربه، حیوان خوش خط و خالی ست
پی آزار جوجه، هرگز، نیست
دو قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر
…گر تضرع کند وگر فریاد،
جوجه را، گربه پس نخواهد داد…
#پروین_اعتصامی (۳۵=۱۳۲۰ -۱۲۸۵ه.ش/۱۹۴۱- ۱۹۰۷م)
_تعریفی مقدماتی از اصطلاح “قیاس مع الفارق”
تمثیل، یا مثال زدن به چیزی، یا مقایسه کردن دو چیز با یکدیگر، یا قیاس کردن دو چیز نسبت به هم، از متداولترین ابزارهای زبانشناختی، و منطقی برای “تفهیم” و “تفاهم” میان مردمان است.
کمتر درسی را، در مدرسه میتوان یافت، که آموزگاران با تجربه، بدون “تمثیل”، و “مثال”، به شاگردان آموخته، و تفهیم کرده باشند.
دربارهی اهمیت تمثیل و مثال برای آموزش و تفهیم مردمان، حتی در کلام مجید، آمده است که: خداوند، آزرمگین نمیشود که بخاطر تفهیم شما، حتی به پشهی ناچیزی مثل بزند.( قران، سورهی بقره= ۲ / آ ۲۶ / همچنین رک به: سایت خط چهارم، گفتار شمارهی ۱۹۴)
در تمثیلها، یعنی مقایسهی میان دو چیز، دو امر، دو موضوع، یا دو رویداد، گاه یکی از آنان را، به صورت “مقیاس”، “معیار”، یا “الگو” قرار میدهند، و دیگری را بهطور مثبت، یا منفی به آن “تشبیه” میکنند، یا به اصطلاح “قیاس” مینمایند: راستی توجه کردهای که فلانی، چقدر شبیه فلان کس است؟؟! و یا فرش جهیزیهی عروس زن دایی، اتفاقا، چقدر شبیه فرش زیبای خان عمو است؟؟! و، و، و…
تمثیلها و قیاسها، در تبلیغات بازرگانی و سیاسی نیز، بسیار شایع، و متداول اند!!؟
_جنبههای مثبت و منفی تمثیلها
اما، شوربختانه، همیشه نیز، این تمثیلها و مقایسهها، صد در صد درست و بجا، و خالی از اشتباه و غلط، نیستند!!؟
البته، همیشه نمیتوان با قطعیت گفت، کسی که اشتباهاً، چیزی را با چیزی، مقایسه میکند، حتما، قصد سوء، یا مغلطه دارد. بلکه، بسیاری از مواقع، مردم اشتباها، چیزی را با چیزی مقایسه میکنند، بدون آنکه، از نادرستی و، اشتباه خودشان، آگاه باشند!!؟
اما، سوکمندانه، همیشه نیز، چنین نیست. بسیاری از مواقع، بهویژه مبلغان کالاهای بازرگانی یا مبلغان سیاسی، سوداگرانه، عمدا، و با سوء نیت، فقط بخاطر سوء استفاده از فریب مردمان، قیاسهای غلط، و تمثیلهای نادرست را، بکار میگیرند!؟؟
_سوفسطائیان، در یونان باستان!؟
در یونان باستان، کسانی پیدا شدند، که برای تدریس قیاسهای دروغین، و تمثیلهای نادرست پول میگرفتند، و درس“فن خطابه” برای فریب مردمان، بویژه در امور سیاسی و انتخاباتی را، تدریس مینمودند!!؟ این معلمان را، #سوفسطائیان میگفتهاند، یعنی آموزگاران حرفهئی سفسطه، و مغلطه!!؟
ارسطو (۶۲=۳۲۲-۳۸۴ق.م)، در سدهی چهارم پیش از میلاد، ظاهراً، بیشتر تحت تاثیر این مغلطه کاری آگاه سوفسطائیان، برای عوامفریبی، و سوء استفاده از بیسوادی تودهها، از جمله برانگیخته شد، که “فن مقایسه”ی صحیح، و انواع آن را تعریف کند، و با مثالهایی روشن سازد، که تطبیق و مقایسهی صحیح و درست، کدام است، و مغلطه کاریها، یعنی قیاسهای دروغین، چگونه اند!!؟؟
#ارسطو، این بحث، یعنی کالبدشکافی قیاس سالم و درست را، در برابر آسیبشناسی زیانبار قیاسهای نادرست، فصلی از “درس منطق” خود، قرار داد.
در ترجمهی آثار ارسطو، در سنت آموزش منطق، در مدارس حوزوی اسلامی، برای قیاس نادرست، یا مقایسهی کاذب و آکنده از غلط، اصطلاح “قیاس مع الفارق” را، بهعنوان نام آن برگزیده اند. #قیاس_مع_الفارق، در برابر “قیاس بلا فارق”، یعنی ضدِ آن، قرار دارد. قیاس مع الفارق، یعنی قیاسی نادرست، با وجود فرقها و تفاوتها، بین دو موضوع، که مورد مقایسه قرار گرفتهاند، و به غلط، همسان نشان داده شدهاند، بکار رفته است. #قیاس_بلا_فارق ضد قیاس مع الفارق، درست بمعنی قیاسی است که، بین دو وجه مقایسه، هیچ فرق و تفاوتی وجود ندارد.
به زبان بسیار ساده، و خودمانی، قیاس مع الفارق، قیاس ناجور_ قیاس بیربط با اصل موضوع_ یا قیاس نامربوط است.
_تعریف قیاس مع الفارق، در فرهنگها:
۱)_“لغتنامه دهخدا”، در تعریف قیاس مع الفارق، مینویسد که:
“…قیاس مع الفارق، قیاس چیزی بر چیزی دیگر است، بدون علت و مناسبت، و اشتراک. یعنی دو چیز را با یکدیگر سنجیدن، و مقایسه کردن بدون مناسبت( با وجود جداییها، در وجه اشتراکشان)”
۲)_“فرهنگ مصاحب”، قیاس مع الفارق را، چنین توضیح میدهد که:
“…مثلاً در شرع، حکم به نجس بودن “خمر“(شراب) شده است، و اگر کسی بخواهد “سرکه” را با آن قیاس کند، به علت آنکه، هر دو از انگور است، قیاس غلطی مرتکب شده است، و در این باب گویند، “قیاس مع الفارق” است. زیرا، عوامل فارقه، و جدایی دهنده، میان سرکه و خمر (در نظر گرفته نشده)، و خیلی بیشتر از مشترکات آن دو است.”
۳)_ فرهنگ ویکی پدیا:
۳/۱)_“…یک بار معاون رییس جمهور آمریکا گفت:
_ من هیچ وقت با رییسجمهور مشاجره نمیکنم. زیرا نباید با “بازیکن خط حمله!؟”(تشبیه با اصطلاح خط حمله، در بازی فوتبال)، بحث کرد.”
در حقیقت، مغالطه تمثیل بالا، بر اساس مقایسه و مانند کردن دولت، به یک تیم فوتبال شکل گرفتهاست. در اینجا، معاون رئیسجمهور، نقش رئیسجمهور را، چون بازیکن خط حمله دانستهاست. در مثال بالا، از شباهتهای بین دولت، و تیم فوتبال، نتیجه گرفته شده، که همانطور که مشاجره با بازیکن خط حمله، و گلزن تیم، در حین بازی، باعث تضعیف تیم میشود، مشاجره و جر و بحث، با رییسجمهور، و نقد کارهای او، تا زمانی که در مصدر امور قرار دارد، باعث تضعیف فعالیتهای دولت میگردد.
علت مغالطه بودن ( #سفسطه )ی استدلال فوق، این است که اعضای دولت، برخلاف بازیکنان تیم فوتبال، فرصت زیادی برای شنیدن تذکرات و انتقادات دارند. اگر چه ممکن است، مشاجره با بازیکن خط حمله، برای تیم فوتبال مضر باشد، اما نقد کارهای رئیسجمهور، میتواند نقش مفیدی در اتخاذ سیاست بهتر ایفا کند. (بدیگر سخن، تشبیه، تمثیل و مقایسهی هیئت دولت، با تیم فوتبال، مقایسهئی غلط، انحرافی، نابجا، و حتی زیانمند است!!؟؟)
۲/ ۳)_ (مغلطهئی دیگر) : “دولت هم، مانند یک خانواده است، نمیتواند بیشتر از درآمدش، خرج کند!؟؟”
این “تشابه” درست نیست، زیرا دولت، تسلطی بر نظام اقتصادی دارد، که خانواده ندارد. دولت، میتواند نرخ سود قرضهایش را، در یک سیاست پولی تغییر دهد، و حتی اسکناس چاپ کند.
۳/۳)_ (و باز هم، مغلطهئی دیگر): “صرف کردن هزینههای فراوان برای مراقبتهای درمانی از سالخوردگان، مانند تلف کردن مال، برای یک خودروی فرسودهاست. ماشینی را که فرسوده میشود، باید دور انداخت!؟؟”
این “تشابه“(همانندی، یکسان پنداری) صحیح نیست. زیرا، انسانها برخلاف خودروها، ابزاری نیستند، که با از کار افتادن دور انداختنی باشند. همچنین ناتوانی جسمی را، همیشه نمیتوان از کار افتادگی تلقی کرد.
۴)_ ویکی فقه: در فرهنگ ویکی فقه، اصطلاح قیاس مع الفارق، بویژه مثالها و کاربردهای آن در فقه اسلامی، با اصطلاحاتی نوشته شده است، که برای درک آنها، آشنایی به زبان و اصطلاحات حوزوی ضرورت دارد. و نقل آنها در اینجا، برای خوانندگان نا آشنا با اصطلاحات حوزوی فقه، میتواند دشوار بنماید. از اینرو، اشاره به وجود چنین فرهنگی لازم مینمود، تا علاقمندان، خود به اصل ویکی فقه، که لینک آن در اینجا داده شده است، مراجعه فرمایند.
_تجلیات قیاس مع الفارق، در محاورات و گفتگوهای روزمره
_خربزه ات، چطور بود؟
_“مثل” عسل شیرین بود!
*
_ بچهی خواهرت چطوره، آرام و ساکته، یا شلوغ؟
_وای نگو، “مثل” علی ورجه میمونه، مگه یک دقیقه میشینه! نه خودش آروم و، قرار داره، نه میذاره ما، آروم و قرار داشته باشیم.
در صورتیکه، علی ورجه، عروسکی است که کسی باید دائما، از قسمت پا، آنرا فشار دهد تا او بجنبد. کودک را کسی، جز خودش نمیجنباند!!؟
*
_راستی، عروسی رفتید، خوش گذشت؟ عروس خانوم، چطور بود؟ خوشگل مشکل بود؟
_ وای نگو، “مثل” ماه بود! خداکنه، کسی چشمش نزنه.
*
_هندونهئی که خریدیم، بدشانسی، مال من “مثل” گچ سفید بود. مال تو، چطور بود؟!
_هندونهی من، قرمز قرمز “مثل” خون بود!
و،و،و،…
_تجلیات قیاس مع الفارق، در ادبیات فارسی
کاربرد قیاس مع الفارق، اختصاصی به متنهای منطقی، بحثهای سیاسی، مذهبی، اجتماعی، و غیر آن ندارد. بلکه، گسترش آنرا، در همهی ابعاد سخن، میتوان باز یافت. از جمله، در شعر و ادبیات فارسی. برای نمونه، اشعار زیر را، میتوان مثال آورد:
تو! مو میبینی و،
من!؟ پیچش مو!
تو! ابرو،
من!؟ اشارتهای ابرو!،
تو! قد میبینی و،
من!؟ جلوهی ناز!
تو! دیده،
من!؟ نگاه ناوکانداز!
#وحشی_بافقی (۹۹۱- ۹۳۹ه.ق/۱۵۸۳- ۱۵۳۲م)
*
از سبب سازیش، من یکتائیم
وز سبب سوزیش، سوفسطائیم!
منسوب به #مولوی
*
کز چه ای کل، با کلان، آمیختی؟!
تو، مگر از شیشه، روغن ریختی؟؟!
از قیاسش، خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت “صاحب دلق” را
#مثنوی، دفتر اول، بخش ۱۱
*
…جوجه گفتا که: مادرم ترسوست!
به خیالش، که، گربه هم، لولوست!
گربه؟!_ حیوان خوش خط و خالی ست
پی آزار جوجه؟!_ هرگز، نیست
دو قدم، دورتر شد، از مادر!؟
آمدش، آنچه گفته بود به سر
گر تضرع کند وگر فریاد،
جوجه را گربه؟!:
_پس نخواهد داد…
#پروین_اعتصامی (۱۳۲۰ -۱۲۸۵ه.ش/۱۹۴۱- ۱۹۰۷م)
آیا، خوش خط و خالی گربه، سبب میشود که گربه به جوجه آزار نرساند؟؟!
آیا، پس هر حیوان خوش خط و خالی، برای جوجه خطرناک نیست؟؟!
خوش خط و خالی از نظر چه کسی؟؟!
از نظر جوجه؟؟! از نظر مادر جوجه؟؟!، یا از نظر انسانها، از جمله، از نظر شاعرهی فقید پروین اعتصامی؟؟!
افزون بر این، گربهها همه، خوش خط و خال نیستند!؟ بسیاری از گربهها رنگی یکدست دارند، مانند سیاه یکدست، قهوهئی، زرد، سفید، خاکستری!!؟ و باز بسیاری از گربهها هستند که، حد اکثر دو رنگه هستند، مثلا زیر شکمشان سفید، پشتشان سیاه، یا زرد و سفید، و در هر حال بدون خوش خط و خالی، و، و، و…
*
دیشب تو را، ز خوبی، تشبیه ماه کردم
تو؟! خوبتر ز ماهی، من؟! اشتباه کردم
#فُروغی_بَسطامی (۶۱=۱۲۷۴- ۱۲۱۳ه.ق/ ۱۸۵۷-۱۷۹۸م)
یاد آوری: بیت دیگری که، برای قیاس مع الفارق، میتوان شاهد آورد، همان است که در تابلوی این گفتار نیز، آمده است، بدین مضمون که:
“میان ماه من، تا ماه گردون!؟_:
تفاوت؟!_ از زمین، تا آسمان است!!؟”
دربارهی گویندهی این بیت، غالبا، ویکی پدیا، و گنجور، آنرا به مهدی سهیلی(۶۳= ۱۳۶۶-۱۳۰۳ه.ش/ ۱۹۸۷-۱۹۲۴م) نسبت میدهند. #مهدی_سهیلی، حافظهئی نیرومند در حفظ اشعار داشت، و در رادیو ایران، در پیش از انقلاب، از جمله برنامهئی را، به نام مسابقهی مشاعره، بصورت زنده اداره مینمود.
همواره، در پاسخهایی که، از شنوندگان خود، در مسابقه دریافت میداشت، عموما چند بیتی را نیز خود، از شاعران مختلف، در تایید قافیهی مربوط، تکرار مینمود. بیت مشهور یاد شده _” میان ماه من تا ماه گردون…”_ را، آقای سهیلی، در یکی از غزلهای خود_ بدون ذکر نام شاعر آن_ ولی، با قرار دادن در میان گیومه( ” “) که عموما، نشان نقل قول است، تضمین کرده است. از اینرو، غالبا، منابع به اشتباه، این بیت شعر را، به مرحوم سهیلی، نسبت میدهند. لکن، ما ناچار، چون نام گویندهی اصلی آنرا نیافتهایم، آنرا موقتا، تحت عنوان “لا ادری”، رده بندی میکنیم.( برای مفهوم #لا_ادری بمعنی “نمی دانم”، رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۲۶)
مرحوم سهیلی، عادت به بیپروا گویی در سخن داشت، که بسیاری بر او خرده میگرفتند، و از اینرو انتشار پارهئی از آثارش، محروم از دریافت اجازهی نشر بوده است. اما، چند سالی قبل از فوتش، به اصطلاح از ناصواب گوییهایش توبه کرده بود؛ لکن این توبه نمیتوانست جوازی، برای انتشار همهی سخنان قبل از توبهاش را، شامل گردد!!؟
زنده یاد استاد دکتر باستانی پاریزی(۸۹=۱۳۹۳-۱۳۰۴ه.ش /۲۰۱۴-۱۹۲۵م) دربارهی یکی از جلسات ادبی سهیلی، که خود نیز، در آن شرکت داشته است، از اظهار توبهی مکرر سهیلی، یاد میکرد که، سهیلی مکررا، به این ابیات از ابو سعید ابو الخیر (۸۳=۴۴۰-۳۵۷ه.ق /۱۰۴۹-۹۶۷م) _گر چه پارهئی نیز آنرا به خواجه عبدالله انصاری(۴۸۱-۳۹۶ه.ق/۱۰۸۸-۱۰۰۶م) نسبت داده اند_استناد میجسته است که، امید مغفرت دارم:
باز آ! باز آ! هر آنچه هستی، باز آ!
گر، کافر و، گبر و، بت پرستی؟!، باز آ!
این درگه ما؟! درگه نومیدی، نیست!!
صد بار، اگر توبه شکستی؟!، باز آ!
باشد که، بازماندگان کسانی که، از سخنان هجوگونهی مهدی سهیلی رنجیدهاند، با این یادآوری، ان شاء الله، او را ببخشند، و برای خیر عاقبتش، بخشایش الهی را، استدعا نمایند.
گلچینی از اشعار مرحوم سهیلی، بیست و سه سال پس از خاموشیاش، به اهتمام بانو ندا وهابزاده، در سال ۱۳۸۹ه.ش/ ۲۰۱۰م، با سرمایهی انتشارات ثمین، و دریافت اجازهی لازم به چاپ رسیده است.
_آیا رهبری یک جامعه، مانند رهبری یک ارکستر در موسیقی است؟؟!
یا قیاسی مع الفارق است؟؟!
چندی پیش، یک مجری برنامه مصاحبههای تلویزیونی_ احتمالاً بدون سوء نیت، و شاید هم خیلی معصومانه، انگیخته از، یک آرزو اندیشی بهینه، برای زاد بومش_ از یک آهنگساز، که معمولاً خود، رهبری ارکستر نوازندگان آهنگهای ساخته خودش را، به عهده میداشت، بدین مضمون پرسید که:
_در ارکستر، با همه تفاوتی که در اشخاص نوازنده آهنگ هست، سرانجام یک “رهبر ارکستر” وجود دارد، که همه را با هم، رهبری میکند، و همهی اعضای ارکستر نیز، چشم به اشارات او دارند، تا همیارانه، با دیگر نوازندگان ارکستر، همنوازی نمایند!!؟
_ بله، کاملا درست است.
_ اینک، آیا می توان جامعه را نیز، به یک ارکستر تشبیه کرد، که به رهبری یک فرد ماهر و توانا، نیازمند است؟؟!
_بله، چرا که نه؟! شاید هم بخوبی، بتوان این مقایسه را، انجام داد.
این مقایسه، در شباهت و همانندی جامعه، با یک ارکستر موسیقی، و نیاز هر دو به یک رهبر، مغلطه، یا سفسطهئی سخت انحرافی و، زیانمند، و فاجعه بار است!!؟
کوتاه سخن، این مقایسه مصداق کامل یک قیاس مع الفارق دهشت بار است!!؟
زیرا، رهبری یک ارکستر، رهبری خاص، و تک بعدی، در یک هنر ویژه، یعنی موسیقی است.
رهبر ارکستر_ بر خلاف رهبر یک جامعه_ دیگر کاری به رهبری اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، و دیگر نیازمندیهای انسانی، اعم از سلامت و درمان، و نشاط و تفریحات سالم اعضاء ارکستر خود ندارد. هر چند ممکن است، عواطف و احساساتی مشترک، نسبت به آنان داشته باشد، لکن، هیچگونه مسئولیتی جدی، و عملی، نسبت به حل مشکلات آنان، دارا نمیباشد!!؟
چه بسا، نوازندگان از مذاهب مختلفی، در این ارکستر شرکت جسته باشند، همچنین، چه بسا دارای عقاید سیاسی مختلف_ از چپ چپ، تا راست راست!؟_ در سیاست باشند!؟ و یا نیز، احیانا، پارهئی از نوازندگان، سخت معتاد به سیگار، یا دیگر مواد مخدر، و یا نوشابههای الکلی باشند؟؟! و برعکس نیز، شمار دیگری از همنوازان یک ارکستر، سخت مخالف مصرف مواد مخدر، سیگار، و الکل باشند؟؟! همچنین چه بسا، پارهئی از نوازندگان، مجرد باشند، و بر مجرد ماندن خود نیز، اصرار ورزند، و برخی دیگر، متاهل باشند، و بر سر داشتن فرزند، تعداد، و چگونگی تعلیم و تربیت فرزندان خود، با یکدگر، دارای اختلافات فراوان باشند؟؟! و،و،و …
رهبر یک ارکستر_چنانکه اشاره رفت_ معمولا، به هیچ یک از این مسائل، کاری ندارد، حتی اگر هم مطلع باشد، بخاطر حفظ حریم و کار شخصی خود، سعی میکند، در کار نوازندگان دخالت جدی نکند، و آنها از خود ناخشنود و یا حتی خشمگین و، مایوس نسازد!!؟

_تفاوت بزرگ جامعههای کوچک،
با جامعههای نسبتا بسیار بزرگ؟؟!
اصولا، شمار نوازندگان یک ارکستر، از تعداد چندصد نفر، بندرت تجاوز میکند!!؟
یک جامعهی کوچک چندصد نفری را، چگونه میتوان، با یک جامعهی چهار پنج میلیون نفری، و یا حتی دهها و صدها میلیون نفری، مقایسه نمود؟؟!
امروزه، “پژوهشهای جمعیت شناسی”، نشان میدهد که، هر چه شمار جمعیت یک ملت، و کشوری بیشتر شود، مسائل مختلف سنی، آموزشی، حرفهئی، طبقاتی، ورزشی، اقتصادی، مذهبی، سیاسی، تبعیض نژادی، و تبعیض جنسیتی آنها، بمراتب، پیچیدهتر میگردد!!؟
فزونی جمعیت جوان یک کشور، به نسبت کهنسالان آن، یا برعکس، زیادی درصد کهنسالان و بازنشستگان یک جامعهی چند میلیون نفری، نسبت به درصد جوانان آن، مسائل و مشکلات بسیار دشوار، و گاه حل ناشدهای را، پدید میآورد!!؟
تنها، یک مساله_ از دهها و یا صدها مسالهی اجتماعی، سیاسی و مذهبی_ را مانند وجود بارداریهای ناخواسته، و یا سقط جنینهای خواسته و، ناخواسته، و ممنوعیتهای قضایی و، پزشکی آنها را در نظر آورید، که چه مشکلات، و اختلاف نظرهای حتی پر ستیزی را، در جامعهها پدید میآورند؟؟! و در انتخابات رهبران سیاسی، که مبلغ آزادی، یا منع سقط جنین هستند، سبب شورها، و حتی زد و خوردها میگردد؟؟!
شما هرگز، یک چنین مشکلی را، در یک ارکستر موسیقی، کمتر ممکن است، مشاهده نمایید، تا چه رسد، به آنکه رهبر ارکستر را، مجبور به ترک آن نمایند، و یا بخش مهمی از نوازندگان ارکستر، اعتصاب کنند؟؟!
چنین مغلطهئی_ همسان شمردن رهبری یک ارکستر، با رهبری یک جامعه_ سوکمندانه، هنوز، در میان کسانی که، شیفتهی نظامهای سلطنتی استبدادی موروثی، و یا دیکتاتوریهای فاشیستی ماکیاولی هستند، بسیار مطبوع و، دلنواز مینماید.
اما، چه گروهی از این مقایسه خوششان بیاید، یا نیاید، و آنرا یکسان تلقی نمایند، اثری در اصل فلسفی، و جامعهشناختی واقعی قیاس مع الفارق باطل، و انحرافی یکسان شمردن رهبری یک ارکستر موسیقی، با رهبری یک جامعه، نداشته، ندارد، و نیز هرگز نخواهد داشت.

_ عوامل برپاداشت جایگاه نیک یک ارکستر؟؟!
منظرهی یک ارکستر و رهبر آن، ما را از عوامل دیگری، که در تشکیل یک ارکستر، دخالت دارد، نباید، غافل گرداند!؟؟
بعنوان مثال، وجود یک “مکان مناسب”، برای اجرای یک ارکستر، از ضروریات است. تا یک سالن، برای فعالیت یک ارکستر آماده شود، دهها متخصص، و مهندس دیگر، باید کار کنند، تا آن سالن را، به نیکی، و ثمر بخشی، مهیا و، آماده سازند!!؟
برای نمونه، “آکوستیک” یعنی ظرفیت پیچیدن صدا، و طنین آن در یک سالن، به متخصصین آکوستیک نیازمند است که_البته در همکاری با معمارین ساختمان_ یک سالن را، طوری طراحی کنند، که صدای ارکستر، به شکل یکسان و بیطنین و پژواک، بطور همسان به گوش حاضرین در سالن برسد، و شرکت کنندگان و، شنوندگان موسیقی، در آن سالن را، دچار ناراحتی نگرداند، و شنوندگان بتوانند از نوای شفاف موسیقی، همچنان که آهنگساز آن خواسته است، و رهبری ارکستر، آن را به اجرا در آورده است، لذت ببرند!!؟
حتی، برای انتخاب محل ساختن یک سالن ارکستر نیز، نکاتی را، باید در نظر داشت. مثلا یک سالن ارکستر، نمیتواند در جزیرهئی، یا در ساحل دریا، و یا در کنار بستر رودخانهی بزرگی، ساخته شود، که در طول شبانه روز ممکن است، به علت جزر و مد، ساعاتی، مثلا شش هفت ساعت، جزیره، یا ساحل دریا و رودخانه، در زیر آب، فرو در رود، و ساعتهایی بطول انجامد تا، از زیر آب، فرا بر آید، و قابل رفت و آمد باشد!!؟ بدیگر سخن، توجه به سلامت محیط زیست، یا زیست بوم یک سالن مجهز، و مناسب ارکستر، از ضروریات اولیهی توجه، به شرائط جغرافیایی، و محل یک ارکستراسیون خوب است!!؟
همچنین، ساختمان یک سالن موسیقی را، حتی اگر زمین آن را، یک خیر دوستدار موسیقی، به رایگان، پیشکش نموده باشد، در کنار فرودگاهی، که در طول شبانه روز، دهها جتهای غرنده، در حال فرود و برخاست از آن هستند، نمیتوان بنا نمود!!؟
همچنین، در کنار یک سربازخانه، که طبلهای مارش، برای تمرین مشق، و نظام جمع سربازان، شبانه روز میکوبند، ساختمانی را، برای سالن موسیقی، نمیتوان مناسب یافت!!؟
و یا سالن ارکستر را، در کنار آبشار آب، یا ایستگاه راه آهن، یا تپههای بلندی که، صدا در آنها میپیچد، و طنین و پژواک بازگردان صدا را، جبرا، منعکس میسازد، نمیتوان بنا نهاد!!؟
افزون بر رعایت شرایط یاد شده، دکوراسیون، و چیدمان داخل یک سالن موسیقی نیز، از اهمیت فوق العاده برخوردار است. مثلا، در داخل سالن ارکستر، صندلیها، باید به طرز خاصی چیده شوند، و نسبت آنها با صحنه، و سنی که ارکستر، در آن قرار میگیرد، و نسبتهای دیگر، همه باید مهندسی شده، رعایت گردند.
معمولاً این صندلیها نباید مجزا از یکدیگر باشند، به طوری که هر کس بتواند به راحتی، در میان اجرای ارکستر، آن را با سر و صدا خر کش کند، جابجا نماید، و مکان و موقعیت دیگری را، برای خود انتخاب نماید!!؟
در سالن و صحنهی ارکستر، راهروهایی که نوازندگان، باید از آنها عبور نمایند، و پشت نیمکتهای خود بنشیند، همه، با ملاحظات فراوان، از جمله نورپردازی درست، مهندسی شده است.
مجموع این نکات است که، رهبر یک ارکستر را، موفق یا ناکام میسازد، و نه تنها، فقط مجموعهئی از نوازندگان ساز بدستی که، با پیروی از رهبر ارکستر، سازهای خود را، به نغمه و نوا در آورند. و عموما، یک رهبر ارکستر_بر خلاف رهبر یک جامعه_ در رعایت تمام شرایط ایجاد یک محل ارکستراسیون، شخصا، مسئولیت، و دخالتی ندارد. بلکه، او تنها میتواند در انتخاب یک محل آماده، و خوب، برای رهبری ارکستر خود، کوشش ورزد!!؟ این، دیگر متخصصان هستند که، باید چنین سالنی را، برای او، آماده کرده باشند، و به اصطلاح مشهور، برای یک رهبر ارکستر، محلی را همانند یک راحت الحلقوم_ هلو، برو تو گلو!!؟_ فراهم نمایند!!؟
کار یک رهبر خوب یک ارکستر، بسیار شبیه شعار تمثیلی آن، نو عروس است که، میگوید:
_همسایهها! یاری کنید، تا من، شوهر داری کنم!!!؟؟
در یک جامعهی دهها میلیون نفری نیز، دهها رهبر، از جهات مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مذهبی، هنری، ورزشی، درمانی و بهداشتی، و غیر آنها، باید با هم همکاری و همیاری نمایند، تا مردمان آن جامعه، بتوانند همیار و هم روش با هم، همکاری نمایند!!؟
افراد همنواز در یک ارکستر، هر چند سازهای مختلفی را، در اختیار دارند، اما همه باید، با موسیقی آشنا باشند، و از سواد موسیقی بهرمند، آن هم کم و بیش همسطح، نه یکی کندتر و یکی تندتر، تا همنوایی شان در نواختن آلات موسیقی، یک همکوکی کلان را، در سازها و نواها فراهم آورد!!؟
اما در جامعهئی که، احیاناً درصد بسیاری بیسواد، درصد متوسطی کمسواد، و درصد بسیاری دکتر، مهندس، و استاد دانشگاه_با سطحهایی بسیار متفاوت، در داناییها و تواناییها_ وجود دارند، چگونه میتوان، همانند رهبر یک ارکستر، با یک اشارهی چوبک ویژهی رهبری، همه را یکسان، چون شاه-شبان گلهها، رهبری نمود؟؟! یعنی، همه را یکسان، با دریافتی یگانه، از یک ایدئولوژی و برنامه انقلابی و سازنده، با همسوادی ضروری همنوایی لازم_یعنی با #وحدت_کلمه_ آمادهی همیاری با یکدیگر نمود؟؟؟!!
جامعهها، از اختلافاتی برخوردار اند، و یا آسیب دیدهاند، که در طول قرنها، چون آفتهای مزمن بیماریهای کهن، آنها را در اختلافات، پیشداوریها، و تبعیضات نژادی، مذهبی، طبقاتی، و جنسیتی و غیر آن، مصیبت زده، و گرفتار جنگها و فوق کشتارهای غیر قابل تصور ساخته است، که دنیای امروز، سوکمندانه، هنوز، گرفتار این میراث مزمن تلخ کهن اند!!؟
مقایسهی یک ارکستر همنوا و همنواز، با یک جامعهی دهها میلیون نفری، نه تنها قیاسی تک بعدی، و عبث است، بلکه، قیاسی بس نابجاست، که حاکی از غفلت، و توجه بسیار اندک، ساده دلانه و سهل انگارانه، به مسائل کلان، بسیار پیچیده، و جامع الاطراف، در جوامع بشری است!!؟
_مصیبت باری، و فاجعه افروزی قیاسهای مع الفارق
#قیاس_های_مع_الفارق، خاستگاه بسیاری از تعصبها، و پیشداوری هاست. قیاسهای مع الفارق، دامهای بلا، در جادوها و جنبل هاست، بذر افشان نکبت خرافات، و اختلال در وحدت هویت هاست، منشاء نژاد پرستیها، زنستیزیها، کودک آزاریها، و برده سانی هاست.
قیاسهای مع الفارق، تولیدگر بوکوحرامها، داعشیها، و طالبانیسم هاست. کوتاه سخن، قیاسهای مع الفارق، تولیدگر بدخیم مکتبهای تروریستی است.
قیاس مع الفارق، وصلهی ناجور در بافت سخن است، قیاس مع الفارق، ضد معرفت است، لنگی فلج کننده در منطق است، رندی، در اصالت حقیقت است، نیرنگ، در منظومهی محبت است، کوشش برای القاء شبهه، در نابودی وحدت کلمه، و همیاری جمعیت است. بدیگر سخن، در سطح نازل سوم سخن، قیاس مع الفارق، طرح رابطهی مفلوک و نکبت شقیقه، با شقایق است!!؟؟؟
امید است که، برخورداری از معرفت منطقی، ما را از شر قیاسهای مع الفارق، در روابط انسانی مان در خانواده، در مدرسه، در دانشگاهها، در طبقات اجتماعی، در ورزشگاهها، در احزاب، و دیگر زوایای شناخته، و ناشناختهی اجتماع کلان بشری، در امان داشته، و مصونیتی پایدار، ما را فرا بخشد، ان شاء الله!!؟
_عشقی موهوم، نسبت به معشوقی ناموجود، و محبوبی ناممکن
ضد فضیلتی فرا ساخته، از یک قیاس مع الفارق بیمایه
و تو خود، حدیث مفصل بخوان از این مجمل، که در این روزها، بگونهی تابلوی زیر، در پارهئی از رسانهها، انتشار یافته است.
دریایی را که، در آن ذی حیاتی وجود نداشته باشد، “بحر المیت” میگویند_دریای مرده، چنانکه واقعا نیز، چنان بحر المیتی، در خاور میانه، وجود دارد.
و سرزمینی که در آن، هیچ معدن و کانیهایی، از نفت و گاز و چیزهای سودمند دیگری، وجود نداشته باشد، یک “صحرای برهوت” است.
حالا، این چه بزرگی و لطف و جوانمردی، منطق و عقلانیتی است، که کسی، بخاطر هر یک وجب بحر المیتی، در جوار صحرای برهوتی، لازم بداند که، جان نثار کند، و البته آن هم، تنها به ادعا و حرف، و مسلما نه در عمل؟؟؟! لکن، برای سرنوشت مردمانی که، در کنار این بحر المیت، و برهوت زندگی میکنند، کوچکترین ایثار و فداکاری، حتی به “لفظ تهی!؟” از خود نشان ندهد؟؟؟!

_ارسطو با عشقی والا، نه کمتر از نبوغ عقلانی او
در متن بالا، از #ارسطو، در پیکار با #سوفسطائیان، یاد شده است. ارسطو را، بنیانگذار مکتب مَشّاء_بر وزن عطار_ در فلسفه میدانند. مشّاء، از مشی، بمعنی حرکت، رفتن و با گردش حرکت کردن آمده است ( و از آنجاست که “خط مشی فلان کس، چنین و چنان است”، گفته اند)! این، از آنرو ست که مانند بسیاری از معلمان، که هنگام تدریس، شاید بر اثر هیجان، نمیتوانند ساکت و آرام در گوشهئی بنشینند، بلکه در جلو روی شاگردان، حرکت میکنند و درس میدهند، ارسطو نیز ظاهرا، اینچنین، راه میرفته، و درس میگفته است!!؟ لکن، معنی اصلی مشاء، بعنوان یک مکتب_ در برابر “مکتب اشراق” در فلسفه_ بخاطر شیوهی کاربرد عقلانیت (راسیونالیسم Rationalism)، و استدلالی و منطقی، گفته شده است.
از اینرو، از انسانهایی که، معمولا بشیوهی عقلانی، و استدلالی میاندیشند، و جهان را، در مییابند، بیشتر انتظار خشکی (یبوست روحی، و عاطفی!!؟) در بیان، و زندگی میرود، تا انتظار انسانی عاطفی و، محبت پیشه. چنانکه، مولوی میگوید:
پای استدلالیان، چوبین بود!!؟:
_پای چوبین، سخت، بیتمکین بود!!؟
#مثنوی، دفتر اول، بخش ۱۰۵
کنجکاوی بیشتر، در شناخت شخصیت ارسطو، ما را با شگفتی تمام، روبرو میسازد که، ارسطو_اگرچه در بینش فلسفیاش، به اصطلاح خشک و استدلالی بوده است_ در روابط انسانی، و زندگانی روزمرهاش، تا ژرفای یک عاشق شیفته، و مجنون صفت، عاطفی، و عاشقانه، رفتار مینموده است!؟؟
ارسطو، کم و بیش، در آستانهی چهل سالگی، عاشق و شیفتهی دختری به نام پیتیاسPythias_ بر وزن بی گیلاس_ میشود، و با او ازدواج میکند.
این ازدواج عاشقانه، سوکمندانه، ظاهرا، فقط سیزده سال، دوام مییابد!!؟ سبب کوتاهی این مدت زناشویی، مرگ نابهنگام پیتیاس، بوده است!!؟
ارسطو، شصت و دو سال زندگی کرده است. حدودا نه سال پس از مرگ پیتیاس، هنگام نزدیکیهای مرگ، ارسطو وصیت میکند که، خاکستر بازمانده از جسد پیتیاس را که در گلدانی، جای داشته است، آنرا هنگام دفن ارسطو، بر روی قلبش بنهند!؟؟
خداوند منطق و استدلال_ بگفتهی مولوی، چوبین پای بی تمکین_ و اینهمه، عشق و وفاداری، حتی، نسبت به خاکستر جسد سوختهی معشوق؟؟؟! آری، راست است که، آدمیزاده، طرفه معجونیست، از فرشته سرشته و حیوان/ یا شیطان؟؟!
پیتیاس دختر برادر، یا خواهر هرمیاس، پادشاه آسوس در آسیای صغیر بوده است. هرمیاس، بر اثر علاقهی شدیدش، به این خواهر زاده، یا برادر زادهی خود، عنوان فرزند خواندگی میبخشد، تا او را، به مقام شاهدختی_ شاهدخت پیتیاس_ والایی بخشد!؟
و چون هرمیاس، خود، شیفتهی ارسطو بوده است، خواستگاری ارسطو، از این شاهدخت خویش را، با افتخار میپذیرد، و خود، ترتیب زناشویی آنانرا، با شکوه و افتخار، فراهم میسازد!!؟
این هرمیاس(وفات ۳۴۰ق.م)، خود نیز، دارای سرگذشتی_ از نظر اعتلای انسانی_ کم نظیر، بوده است. هرمیاس، از جملهی بردگان بشمار میرفته است. لکن، در درسهای فلسفی آکادمی افلاطون (۸۰=۳۴۷-۴۲۷ق.م)_ استاد ارسطو_ شرکت میجسته است!؟
ظاهرا، در همین زمان، با ارسطو _که از نظر سن و سال، نزدیک به یکدگر بوده اند_ دوست می شود: یک دوستی آکادمیک، که معمولا، در میان دانشجویان_ شدیدا طلبهی واقعی_ پیوستگی و همبستگی، برای همیشه، بوجود میآورد!!؟ این هرمیاس، با شگفتی تمام، که جزئیات آن در تاریخهای در دسترس ما، به تفصیل بیان نشده است، به پادشاهی، یا به اصطلاح زمان خود او، به مقام یکی از جباران، یعنی دیکتاتورها، میرسد. لکن، او بر خلاف اکثر از تازه به دوران رسیدههای خودکامه، باز با شگفتی تمام، در مقام پادشاهی، بد منصبی نمیکند، و یاد دوستی با ارسطو را، گرامی میدارد، و ارسطو را، در حقیقت، به دامادی خود، مفتخر میسازد.
“برده شاهی”، غالبا، تصور میرود که از ویژگیهای جهان اسلام است. زیرا، بیشتر از غزنویان، سلجوقیان و مملوکان مصر، همه از ردهی بردگان بوده اند، لکن، در مورد هرمیاس در مییابیم که، در دموکراسی یونان باستان نیز، امکان آنکه بردگان به سلطنت برسند نیز، میسر بوده است!!؟؟ ( برای اطلاع بیشتر، دربارهی برده شاهی، از جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۱۷)
دربارهی هرمیاس، از جمله ویل دورانت، چنین مینویسد که:
“…پس از مرگ افلاطون، ارسطو، به دربار هرمیاس، که با وی در آکادمی درس خوانده، و از بردگی به دیکتاتوری آتارنئوس، و آسوس در آسیای صغیر رسیده بود، رفت…”
( تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد دوم، یونان باستان، ص ۵۸۶)
_همسران همپژوه دانشور
همسویی، و همپژوهی، در میان زوجهای دانشور، یک آروزست که میتواند به فراوانی یافت شود. لکن، تحقق آن در یک زوج، یک رویداد خوشبختی بسیار استثنایی و، کمیاب است. در دوران گذشته، این همسویی، و هم پژوهی را، میتوان باز بعنوان یک الگوی استثنایی، و تحقق آنرا در زناشویی #ارسطو با #پیتیاس ملاحظه نمود. بنا به نوشتهی فرهنگ بیوگرافیک زنان دانشمند، انتشار یافته در سال ۲۰۰۰، نام پیتیاس جزء زنان بیولوژیست، در همکاری با همسرش ارسطو، تایید و تاکید شده است.
از جمله، در مدخل حرف پ(p) دربارهی پیتیاس، در فرهنگ یاد شده، چنین آمده است که:
“… مشهور است که پیتیاس با همسرش ارسطو، بر روی نمونههایی که، آنها در دورهی ماه عسلشان در جزیرهی میتیلن( Mytilene) جمع آوری کرده بودهاند، به پژوهشهای گیاه شناسی علمی پرداخته بوده اند. همچنین مشهور است که پیتیاس، نمونههای مختلفی از موجودات زنده را، برای رده بندی آنها، جمع آوری مینموده است.”(مریلین بایلی اوگیلوی و جوی هاروی: فرهنگ بیوگرافیک زنان دانشمند، سال ۲۰۰۰، جلد دوم، ص ۱۰۶۲)
خوشبختانه_بگفتهی سعدی_اهمیت درک بهشت، در ماه عسل این زوج استثنایی_پیتیاس و همسرش ارسطو، نابغهی تمامی تاریخ_ تحقق یافته بوده است:
یارا، بهشت؟؟! صحبت “یاران همدم“ است
دیدار “یار نامتناسب ؟؟! “، جهنم است
هر دم که، در حضور عزیزی، برآوری؟!
دریاب! کز حیات جهان، حاصل، “آن دم” است
#غزلیات_سعدی
اینک ما بهتر میفهمیم که، چه عوامل و انگیزههایی سبب شده است که، ارسطو، سالها پس از مرگ همسرش، پیتیاس، وصیت میکند که، گلدان حاوی خاکستر پیتیاس را، هنگام مرگ، بر روی قلبش فرو نهند. عقل و عاطفه، شعر و ترانه، همه در هم تنیده، شاید در تمامی طول تاریخ، یک چنین سمفونی هماهنگی، هرگز در میان عاشقان دلباخته حتی، بوجود نیامده بوده است!!؟
_مادام کوری، و همسر دانشمندش!؟
از جمله همسران همپژوه دانشور، که تاریخ معاصر، افتخار شناخت استثنایی آنان را نصیب ما ساخته است، مادام کوری، همسر دکتر پیر کوری، است. نام کامل مادام کوری عبارتست از ماریا اسکودوسکا کوری(۶۷ =۱۹۳۴-۱۸۶۷م)، او لهستانی الاصل، است.
مادام کوری، پس از همکاری با دکتر پیر کوری(۴۷=۱۹۰۶-۱۸۵۹م)، در تحقیقات دانش فیزیک، به همسری او نیز، در آمده است.
این دو همسر همپژوه دانشور، در سال ۱۹۰۳ _سه سال قبل از تاریخ مشروطیت ایران_ همراه با یک دانشمند همکار دیگر_ هانری بکرل(۵۶=۱۹۰۸-۱۸۵۲م)_ برای نخستین بار، به دریافت جایزهی نوبل فیزیک نائل آمدند.
#مادام_کوری، نه تنها نخستین زنی است که به دریافت جایزهی مشترک نوبل، مفتخر شده است، بلکه او، در سال ۱۹۱۱م، در رشتهی شیمی نیز، به تنهایی به دریافت جایزهی #نوبل، نائل آمده است. او تنها بانویی است که دوبار به دریافت جایزهی نوبل علمی_ فیزیک و شیمی_مفتخر گشته است.
سال ۱۹۰۳میلادی_ سه سال قبل از انقلاب مشروطیت ایران_ یعنی یکصد و هجده سال قبل، نسبت به تاریخ نگارش و انتشار این گفتار، و سال ۱۹۱۱میلادی یعنی یکصد و ده سال قبل، یک بانو، به چنین پایگاه والایی ارتقاء یافته است. فتبارک اللهُ احسنُ الخالقین ( کلام مجید، سورهی المومنون=۲۳/ آ ۱۴)
*
شرممان باد!!؟ زیرا، این نمونهها، انسان را، از کوتاهی خود، در خدمت به پیشرفت فرهنگ انسانی، شرمگین میسازد، که بالغ بر دو سوم زنان جهان سوم، هنوز حتی، به دریافت یک دیپلم سادهی متوسطه _ و شاید هم، بسیار کمتر از آن_ نیز، نایل نیامده اند!!!؟؟
***
یادآوری ۱ : در طول گفتارهای خط چهارم، و یا پیش از آن، در گفتارهای فردا شدن امروز، گهگاه در فرصتهایی یادآور شده ایم که، این گفتارها، حاصل یک کار تیمی است، در هر حال، در همین گفتار، برای تهیهی یادآوری دربارهی شخصیت عاطفی و عشق پایدار ارسطو، و بویژه جستجوی بیهودهئی برای یافتن یک مجسمه، یا تصویری از پیتیاس، خط چهارم، بویژه به همکاری و تلاش صمیمانهی دو بانوی گرامی، از همکارانمان _زهره رمضانی، و مینوش کهندانی_ مدیون است. که بدینوسیله، #خط_چهارم، سپاس عمیق خود را، بدین همکاران ارجمند، تقدیم میدارد.
منابعی را که، همکاران ما، برای تکمیل داستان زندگانی عاطفی ارسطو، یافته اند، بویژه، اشاره به دو منبع زیرین ضروری مینماید:
۲/۱)_ ترجمهی از یونانی به انگلیسی کتاب “اخلاق ارسطو” به قلم استاد فقید و یونانی شناس گرانقدر جی.ای.کی تامسون (۸۰=۱۹۵۹-۱۸۷۹م) J. A. K. Thomson، انتشارات پنگوئین، ۱۹۵۳، ص ۱۰.
۲/۲)_ ویل دورانت(۹۶=۱۹۸۱-۱۸۸۵م): تاریخ تمدن، مترجمان: امیر حسین آریانپور، فتح الله مجتبایی، و هوشنگ پیرنظر، جلد دوم، یونان باستان، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ نهم، سال ۱۳۸۲، ص ۵۸۶.
استاد تامسون در مقدمهی کتاب اخلاق ارسطو، بویژه از خاکستر بدن سوخته از پیتیاس، که به وصیت ارسطو، بر قلب او نهاده اند، یاد میکند.
این گزارش و یادآوری، بر مبنای ترجمهی اصلی متن آن را ما، بویژه، مدیون بانو مینوش کهندانی هستیم.
یادآوری ۲: در جستجوی متنی، به زبان فارسی دربارهی عشق و زناشویی ارسطو با پیتیاس، به همت بانو رمضانی، به گزارشی از ویل دورانت در جلد دوم، از تاریخ تمدن_ دربارهی “یونان باستان”_ نائل آمدهایم. تفاوت بسیار اندکی، در میان گزارش استاد تامسون، و ویل دورانت، در مورد چگونگی پیوند فرجامین این دو عاشق و معشوق، دیده می شود.
ویل دورانت میگوید که:
” …ارسطو، در هنگام مرگ، وصیت کرد که، استخوانهایش را، در کنار استخوانهای پیتیاس خاک کنند…” (تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد دوم، یونان باستان، ص ۵۸۶)
توجه کنید، این وصیت صد در صد عاطفی دلنواز کم نظیر را، از استاد عقلانیت و استدلال منطقی، ما، به سال ۳۲۲ پیش از میلاد مسیح، یعنی حدودا، به دو هزار و سیصد و چهل و دو سال پیش از زمان خودمان، مدیونیم_ عشقی که معصومیت مطهر پر لطف و ذوق آن، برای همیشه، در جریدهی عالم، به ثبت رسیده است!!؟ از هیچ فیلسوفی منطقی، یا حتی نزدیک به آن، با چنین قدمتی در تاریخ، از عشق و وفایی چنین تسلی بخش، از دیگر کسان_ دست کم، در حافظهی ما_ در جهان یادمانها و خاطرهها، بجا نمانده است!!؟
یادآوری ۳: در جستجوی مجسمه، یا تصویری از پیتیاس_چنانکه در بالا بدان اشاره رفت_ با این ابهام روبرو شدیم که، اثری از نقاش مشهور انگلیسی، سر فرانسیس برنارد دیکسی ( ۷۵=۱۹۲۸-۱۸۵۳م) را، به معرض نمایش میگذاشت.
این تصویر که به سال ۱۸۹۶ ترسیم گشته است، تصویر زنی را با آینهئی کوچک در دست نشان می دهد، که بعنوان Mirror (آینه) معروف شده است. و پارهئی آنرا تصویری از پیتیاس پنداشتهاند. بخاطر مسائل مربوط به کپی رایت، ما از عرضه داشت این تصویر معذوریم، لکن لینک آنرا برای اطلاع شما، از اصل تصویر، در اینجا میگذاریم.
یادآوری ۴: بر اثر وجود موضوعات مشابه مشترک، از جمله در مورد “وحدت کلمه“، لطفا برای اطلاع بیشتر به گفتار شمارهی ۲۱۸، از همین سلسله گفتارها مراجعه فرمایید.
و این قصهی پر غصه، همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار: اول بهمن ۱۳۹۹/ ۲۰ ژانویه ۲۰۲۱
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۲۰