گفتار شماره‌ی ۲۰۵_نا جوری و مصیبت‌های آن، در روابط انسانی

به اشتراک بگذارید
۴.۹
(۱۹)

گاهی، گمان نمی‌کنی، ولی، خوب می‌شود

گاهی، نمی‌شود که، نمی‌شود که، نمی‌شود

گاهی، بساط عیش، خودش، “جور” می‌شود

گاهی دگر، تهیه به‌ دستور می‌شود

گه، جور می‌شود، خود آن، بی‌مقدمه

گاهی، به صد مقدمه، “ناجور” می‌شود

#لا_ادری *

سر شب؟!، به تن، سر!

به سر؟!، تاج داشت!

سحرگه؟!، نه تن سر!

نه سر، تاج داشت!

به یک گردش چرخ نیلوفری!؟

نه نادر، بجا ماند و!

نه نادری!!؟

#لا_ادری : یکی از حسابرسان آگاه، ولی ناشناس سرنوشت بدفرجام نادر شاه افشار ( ۶۰=۱۱۶۰-۱۱۰۰ه.ق/ ۱۷۴۷- ۱۶۸۸م)

نیکی و بدی؟! که در قضا و قدر است!؟

شادی و غمی؟! که، در نهاد بشر است!؟

بر “چرخ!؟” مکن حواله!!

کاندر “ره عقل“؟!

چرخ“، از تو !؟

هزار بار، بیچاره‌تر است

#منسوب به خیام

*

دو صاحبدل، نگه دارند، مویی

همیدون، سرکشی و آزرم خویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند

اگر زنجیر باشد؟! بگسلانند

#گلستان، باب چهارم/ ح۵

آنچه در این گفتار می خوانیم

_نا جوری، و مصیبت‌های آن، در روابط انسانی

قصه‌ئی از حدود هفتاد و پنج سال پیش (۱۳۲۴ه.ش/ ۱۹۴۵م)

آیا تا کنون شما، به گفتگویی اینچنین خودمانی، بین دو بانو، دوست، یا خویشاوند برخورد کرده اید که، مثلا، اولی به دومی بگوید:

_خب، عروسی رفتید، بنظرت این عروس و داماد، با هم جور بودند؟؟!

_دومی: وای، نگو که چقدر هم جور بودند، زبونم لال، بقول مشهور، خدا نجار نیست، ولی یه وقتا، در و تخته رو بهم، چقدر هم خوب جور می‌کنه!!؟

***

و حالا، به این قصه‌ی واقعی تاریخی، درباره‌ی جور و ناجور، توجه فرمایید_البته چنانکه در بالا اشاره رفت، این قصه، مربوط به حدود هفتاد و پنج سال پیش است:

آقا میرزا هادی_دوچرخه ساز ساکن خیابان اسماعیل بزاز، بخش شرقی خیابان مولوی_ که کارش، افزون بر دوچرخه سازی، و پنچرگیری، کرایه دادن یکی از هفت هشت دوچرخه‌اش به نوجوانان بود. همسایگان مغازه دار نزدیک به او، او را به نام “آقامیرزا هادی” می‌خواندند، لکن کودکان محل، او را همیشه “آقا میرزا” صدا می‌زدند.

آقا میرزا، حدود ده دوچرخه‌ی فرسوده داشت، که آنها را برای سواری، به بهای ساعتی، ده شاهی(نیم ریال) به بچه‌ها اجاره می‌داد. این دوچرخه‌ها، از بس کار کرده بودند، خیلی زود، پنچر می‌شدند، و نوجوانی که شاید، به زحمت، ده شاهی، فراهم کرده بود، و آنرا هم پیشاپیش، باید به آقا میرزا می‌داد، پس از مدت کوتاهی، بسیار پکر، چرخ را می‌آورد پیش آقا میرزا، که:

_ حالا، این دوچرخه‌ی پنچر را، چه کار کنم؟؟!

آقامیرزا، با این تکیه کلام همیشگی‌اش، و با خوشرویی به نوجوان مغبون می‌گفت:

_گه جور می شود، خود او بی مقدمه، گاهی به صد مقدمه ناجور می شود!؟ پسرم، غصه نخور! ببینم، چقدر وقت سوار شدی؟ یکربع؟ خب، سه ربع طلبت! حالا هم، اون یک چرخ دیگه رو بردار و ببر، تا من پنچری اینو بگیرم…

بر اساس همین تکیه کلام آقا میرزا، در میان بچه‌ها، مشهور شده بود، وقتی کسی، چرخش پنچر می‌شد، بهش می‌گفتند:

_ چیه، باز جورش ناجور شد؟؟!

_ آره، بدبختانه دو دفعه هم، در یک ساعت، چرخم، جورش ناجور شد!

ناجوری، در برابر جوری_ اعم از اشیاء، گیاهان، جانواران، و انسان‌ها_ از پدیده‌های مکرر ابدی است. و عموما، ناجورها، نسبت به جورها دست پیش و، اول را دارا هستند!؟

ناجورها، در روابط انسانی_ بویژه، در روابط زناشویی_حداقل جوری را، ظاهرا، دارا هستند. ناجوری در زناشویی‌ها، کار را، میان زن و مرد، گاه به کتک کاری، پزشکی قانونی، دادگاه‌ها، حتی زندان و طلاق می‌کشد!؟

برای زنی که، نسبت به شوهرش، نافرمانی می‌کند، بویژه در روابط زناشویی، تن به “تمکین” نمی‌دهد، در اصطلاح فقه اسلامی، تعبیر “ناشزه“، بمعنای نافرمانی بمعنی خاص کلمه، به کار برده شده است!؟ البته، به مردی نیز، که در برابر همسر خود، به وظایف خاص خود، عمل نمی‌کند، اصطلاح “نشوز“_ بر وزن نسوز_ و بمعنی “مرد بسیار نافرمان” در روابط زناشویی، گفته شده است!؟

اما، اصطلاح نشوز، در مورد مرد، بسیار کمتر شنیده شده، و بکار رفته است!؟ این زن است که، در جهان مرد سالار، همیشه، در موارد خاص، به ناشزگی محکوم می‌گردد، و تنبیهات خاص خود را نیز، همراه دارد، که برای اطلاع بیشتر درباره‌ی آن، باید به کتاب‌های فقهی و حقوقی، مراجعه نمود!؟

ناجوری، در برابر جور_ تقابل در برابر تعامل، تحمل ناپذیر، در برابر تحمل پذیر، بی مدارا در برابر با مدارا، و نظایر آنها_ در روابط انسان‌ها، نه به مکان خاصی تعلق دارد، و نه به زمانی خاص!؟ بلکه، این ناجوری در زناشویی، می‌تواند شرقی، یا غربی، و نیز این زمانی، و یا فرا زمانی و تاریخی، هر دو به فراوانی یافت شود!؟

جور و ناجور“، بیشتر ترکیبی از یک”زوج دیالکتیکی“، تز و آنتی‌تز، موضوع و ضد موضوع، که بیشتر جنبه‌ی “منفی” دارد را، به خاطر می‌آورد، یعنی یک تضاد را، باز می‌نماید. لکن، با آهنگی مثبت‌تر، معمولا، در نوشته‌ها و مکالمات، بیشتر، از “جور و واجور“، سخن در میان است. این جور و واجوری، بیشتر، با آهنگی مثبت، از رنگارنگی و تنوع، در زندگی، یاد می‌کند.

_کسانتیپه، همسر ناجور سقراط!؟

 همسر پرخاشگر سقراط، “کسانتیپه” (Xanthippe)، که البته او را، به نام‌های دیگری نیز خوانده‌اند_ گفتنی است که این نام‌های دیگر برای #کسانتیپه، ناشی از تلفظ، و قرائت اصل نام یونانی او، به تلفظ زبان‌های لاتین، انگلیسی، فرانسه و … ناشی شده است. کسانتیپه، اگرچه نسبت به سقراط (۷۰=۳۹۹-۴۶۹ق.م)، هیچ گاه، نافرمانی و خیانت نکرده بوده است، ولی تندگویی و پرخاشگری‌اش، شهرتی تاریخی دارد!!؟

در ادبیات زبان فارسی، در تاریخ تمدن ویل دورانت، و فرهنگ‌های فارسی، از جمله لغتنامه‌ی دهخدا و فرهنگ مصاحب، همچنین در ویکی پدیا، شرح‌هایی درباره‌ی اخلاق و رفتار همسر سقراط آمده است، که به ترتیب، به نقل روایت، از هریک از این منابع، پرداخته می‌شود.

_کسانتیپه، همسر سقراط، در تاریخ تمدن ویل دورانت

۱)_ویل دورانت (۹۶=۱۹۸۱-۱۸۸۵م)، در جلد دوم، از تاریخ تمدن خویش، که ویژه‌ی یونان باستان است درباره‌ی کسانتیپه_همسر سقراط_ چنین می‌نویسد که:

“…کسانتیپه، همواره، شوهر خویش_ سقراط_ را ملامت می‌کرد، و می گفت که او هرگز، به خانه و خانواده‌ی خود نمی‌پردازد.

سقراط، به کسانتیپه حق می داد. و نزد فرزندان و دوستان، دلیرانه، از او دفاع و حمایت می کرد.” ( تاریخ تمدن ویل دورانت، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۸۲،جلد دوم، ص ۴۰۷)

نگاره‌ئی خیالی از زنتیپی

_کسانتیپه، همسر سقراط، در لغتنامه‌ی دهخدا

۲)_در لغتنامه‌ی دهخدا، تحت عنوان نام “زانتیپ” چنین آمده است که:

“… زانتیپ، کسانتیپوس، نام همسر سقراط است، وی در تاریخ، به بدخوئی شهرت یافته است. سقراط، خود در این باره، به شاگردان و مریدان می‌گفته است:

_ترجیح دادم که، زانتیپ شریک زندگیم باشد، تا به بردباری عادت کنم، زیرا با او به‌سر آوردن، مرا با تحمل ناگواری‌ها آشنا می‌کند، و معاشرت با مردم را قابل تحمل، بلکه رضایت بخش می‌سازد.

از این رو نام زانتیپ، بیش از دو هزار و چهارصد سال است، که بعنوان نمونه‌ی بدرفتاری، و بداخلاقی یاد می‌شود، و داستانهای بسیاری، از اخلاق و رفتار او، نقل شده، و از آن جمله است که، روزی وی بر همسر خود، خشمناک شد، و زبان به دشنام و بدگوئی بروی او گشود. سپس ظرفی را که پر از آبی آلوده بود برداشت، و بروی سقراط افکند. سقراط تنها پاسخی که، به این رفتار همسرش داد، آن بود که گفت:

_ عجیب نیست اگر پس از “رعد“، “باران” ببارد!؟

و نیز، روزی سقراط، انتیدیموس (یکی از شاگردان خود) را به طعام خوانده بود. زانتیپ، نزد ایشان رفت، و ظرف غذا را، همان جا برگرداند!؟

زانتیپ، صفات پسندیده نیز داشت، و مخصوصاً خانه داری و تدبیر منزل، و جدیت وی در تربیت فرزندان، مورد اعتراف سقراط بود، و وی را در این باره می‌ستود.

همه‌ی اهالی آتن نیز، این زن را می‌شناختند، و تنها بخاطر احترامی که، برای سقراط قائل بودند، از وی تنفر داشتند.

زانتیپ پس از مرگ سقراط، سخت اندوهناک شد، و مردم آتن، که تاثر و غم او را دانستند، در صدد برآمدند که، وی را در مشکلات زندگی، یاری کنند. ولی او امتناع ورزید، و گفت:

_ شرافت همسری سقراط، خود ثروتی است که، مرا از دیگر ثروت‌ها بی نیاز می‌سازد.”  (لغتنامه‌ی دهخدا، مدخل زانتیپ)

_کسانتیپه، همسر سقراط، در فرهنگ مصاحب

۳)_همچنین در فرهنگ مصاحب، در مدخل حرف “کاف“، تحت عنوان کسانتیپه، چنین آمده است که:

“کسانتیپه، بانوی آتنی، و زوجه‌ی سقراط، در روایات به سرکشی و سلیطگی، معروف است.”

_کسانتیپه، همسر سقراط، در ویکی پدیا

۴)_همچنین، ویکی پدیا، از سمپوزیوم_ یا کتاب ضیافت افلاطون(۸۰=۳۴۷-۴۲۷ق.م)_ نقل می‌کند که:

“…سقراط همسر خود را زنی دانسته، که به سختی می‌شود با او کنار آمد، و دلیل انتخاب او را همین روحیه‌ی، جدل‌آمیز او، دانسته‌است.” (ویکی پدیا)

_افلاطون، نسبت روحیه‌ی مازوخیستی، به سقراط

در ضمن روایت ویکی پدیا از افلاطون، آگاه و ناآگاه، #افلاطون، یک روحیه‌ی مازوخیستی، آزار طلبانه، ضد سادیستی، به سقراط نسبت می‌دهد. در فرهنگ عامیانه‌ی ما، بدین خصلت یک مرد، “زن ذلیلی“، یا مخفف آن را “زَ-ذَ“( za-za)، یا “زُ- ذُ” ( zo-zo ) و یا “زِ-ذِ” (ze-ze) می‌گویند، بنابر آنکه دو حرف اول ترکیب نامبارک “زن ذلیل” را، شما، چگونه، با فتحه، یا ضمه، و یا با کسره، تلفظ فرمایید، انتخاب با شماست!!؟

نسبت این روحیه‌ی مازوخیستی به سقراط، با توجه به پذیرش مرگ، و شیوه‌ی دریافت جام شوکران، شربت زهر آگین او، از دست جلادش را نیز، تا حدی، تا دم مرگ، درباره‌ی سقراط، کم و بیش، تایید می‌نماید!؟؟

یاد آوری: در نقل قول‌های چهار‌گانه از چهار منبع مختلف_ تاریخ تمدن ویل دورانت، لغتنامه‌ی دهخدا، فرهنگ مصاحب، و ویکی پدیا_ یک نکته‌ی بسیار مهم، درباره‌ی شخصیت کسانتیپه، و علاقه‌ی راستین او، به سقراط، سوکمندانه، تنها در لغتنامه‌ی دهخدا، مورد تاکید قرار گرفته است، که کسانتیپه، پس از مرگ سقراط، هنگامی که، مردم آتن می‌خواهند به او، کمک رسانی نمایند، با غرور و، سر افرازی، به همسری سقراط، افتخار می‌کند و می گوید:

” …شرافت همسری سقراط، خود ثروتی است، که مرا، از دیگر ثروت‌ها، بی نیاز می‌سازد.”

اصل مهم، که بصورت یک ده فرمان کامل، برای هر نقد آمده است، که خوشبختانه به زبان فاخر غزل حافظ نیز، بیان شده است اینست که:

” عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی! “

#حافظ، غزل شماره‌ی ۱۷۷

در اینجا ملاحظه می‌شود که از چهار منبع یاد شده، فقط دهخدا است، که این ده فرمان نقد را، به کمال معنی، پاس داشته است.

از گزارش فرهنگ مصاحب، چه دستگیرمان می‌شود؟! همین که همسر سقراط، زنی سلیطه بوده است. و از گزارش ویکی پدیا در می‌یابیم که سقراط، مازوخیست بوده است، چون همسر ملامتگرش را، تحمل می‌کرده است!؟ و از گزارش تاریخ تمدن ویل دورانت نیز، در می‌یابیم که، همسر سقراط، پیوسته، او را ملامت می‌کرده است که، او مرد بدی است، که به خانواده‌ی خودش، توجه نمی‌کند!؟

نتیجه اینکه، خوانندگان گرامی، توجه فرمایند که، عموما، تا آنجا که می‌توانند، در مطالعه‌ی زندگانی بویژه هر شخصیت، هیچ گاه، به کسب اطلاع، از یک منبع واحد اکتفا نفرمایند، بلکه، بکوشند تا هر موضوع را، در هر چند منبعی که، درباره‌ی آن آمده است، جستجو کنند و مقایسه نمایند. تا حتی المقدور، یک بعد، از ابعاد مختلف یک موضوع، و یک شخصیت، در داوری نهایی آنان، از قلم و یادشان، فرو در نیفتد.

#خط_چهارم بدین رویه، آگاهانه کوشا بوده است که، تا آنجا که ممکن است مطالب خود را از دیدگاه ها، و منابع مختلف فرا یابد، و تقدیم به خوانندگان، و آیندگان گرامی بنماید.

_رفتار پرخاشگر همسر ابوالحسن خرقانی

فرید‌ الدین عطار نیشابوری (۷۸=۶۱۸-۵۴۰ه.ق/ ۱۲۲۱-۱۱۴۶م)، روایت می‌کند که:

“…بوعلی سینا_(۵۸=۴۲۸-۳۷۰ه.ق/ ۱۰۳۷-۹۸۰م)_ به آوازه‌ی شیخ_ ابوالحسن خرقانی(۷۳=۴۲۵-۳۵۲ه.ق/۱۰۳۳-۹۶۳م) _ عزم خرقان کرد. چون به خانه‌ی شیخ آمد، شیخ به [فراهم کردن] هیزم [به صحرا] رفته بود.

بوعلی سینا، پرسید که: شیخ کجاست؟!

زنش گفت: آن زندیق کذاب را، چه [می‌خواهی] بکنی‌؟!

همچنین، بسیار جفا گفت، شیخ را. زنش منکر او بودی !؟…

بوعلی، عزم صحرا کرد، تا شیخ را بیند، شیخ را دید که همی‌آمد، و خرواری دِرَمنه(بوته‌ی خشک، علوفه)، بر شیری نهاده. بوعلی، از دست برفت. گفت:

_شیخا، این چه حالت است؟؟!

شیخ گفت: آری، تا ما، بار چنان گرگی( زنم را) نکشیم، شیری چنین، بار ما نکشد!؟؟…”

(عطار: تذکره الاولیاه، تصحیح دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوار، ۱۳۹۲ ص ۵۸۳)

شیری، استثمار کردن را، بعنوان کرامت می‌خوانند!؟؟ و این کرامت را، از آنجا بدست آورده است که، بار گرگی، یعنی زنی بد زبان و ملامتگر را کشیدن، سبب دریافت چنین کرامت‌ها، می‌گردد!؟؟

خوشبختانه تاریخ، در میان زن ذلیلان_ زَ-ذَ ها، زِ-ذِ ها، یا زُ-ذُ ها _ دیگر چنین صاحب کرامتی را، به ما عرضه ننموده‌است.

به احتمال قوی، ابوالحسن خرقانی، شریف‌تر، و نجیب‌تر از آن بوده است که، نام چنین استثماری را،  کرامت بگذارد. لکن، به مصداق “بر زمینت می زند، نادان دوست“، دوستان نادان این بزرگمرد، چنین دروغی را به او، بسته‌اند، تا به اصطلاح، او را، صاحب کرامت، فرا شناسانند!!؟

ابوالحسن خرقانی، اگر کرامتی داشته‌است، کرامت راستینش، می‌توانسته است، چنین بوده باشد، که درباره‌اش، نوشته‌اند:

“بر سر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی، نوشته بود که:

_ هر که در این سرا در آید، نانش دهید، و از ایمانش مپرسید. چه، آنکس که به درگاه باریتعالی، به جان ارزد، البته بر خوان ابو الحسن، به نان، ارزد.”

_سلطان محمود غزنوی، در رویارویی با ابوالحسن خرقانی

رویارویی تجسم استبداد، با مظهر عرفان عشق

و از کرامت‌های راستین دیگر خرقانی را، می‌توانیم در رویارویی او، با محمود غزنوی، فرا باز یابیم که:

 “…نقل است که وقتی سلطان محمود، وعده داده بود #ایاز را: خلعت خویش را در تو خواهم پوشیدن، و تیغ برهنه بالای سر تو، به رقص غلامان، من خواهم داشت.

چون محمود، به زیارت شیخ آمد، رسول فرستاد که شیخ را بگویید که:

_سلطان، برای تو از غزنین بدینجا آمده‌است، تو نیز، از خانقاه، به خیمه‌ی او، درآی.

و رسول را گفت:

_ اگر نیاید، این آیت برخوانید: “قوله تعالی: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.”(نسبت به خداوند اطاعت ورزید، و از رسول او، و از فرمانروایانتان، اطاعت کنید_ کلام مجید: سوره‌ی نساء=۴/ آ ۵۹)، رسول پیغام بگذارد.

شیخ گفت: “مرا معذور دارید.”

این آیت بر او خواندند.

 شیخ گفت: “محمود را بگویید که چنان، در اطیعوا الله مستغرقم، که در اطیعوا الرسول خجالت‌ها دارم، تا به اولی الامر چه رسد؟”

رسول بیامد به محمود باز گفت. محمود را، رقت آمد و، گفت:

_برخیزید، که او، نه از آن مردان است که، ما گمان برده بودیم…”( #تذکره_الاولیاء ، ص ۵۸۴)

همین روایت، از زبان شمس تبریزی(۶۴۵-۵۸۲ه.ق/۱۲۴۸-۱۱۸۵م)، در مقالات او، بدینگونه آمده است که:

“…شیخ “ابوالحسن خرقانی”، مردی بزرگ بود، و در عهد “سلطان محمود”!، حکایت شیخ کردند.[محمود] بخدمت او بیامد به نیاز. شیخ، او را التفاتی زیادت نکرد…[محمود]گفت که:

_آخر، قول خداست که:” اطیعوا الله، و اطیعوا الرسول، و اولی الامر منکم( اطاعت کنید خداوند، و پیامبر، و فرمانروایان خود را)!

شیخ گفت…:

_ما را چنان لذت اطیعوا الله(اطاعت کنید خداوند را) فرو گرفت، که لذت اطیعوا الرسول(اطاعت کنید، پیامبر را)…[خود فرصت] نماند! [تا چه رسد] به مرتبه‌ی سیم، کجا رسیم؟!

محمود بگریست، و دستش لرزان، دست شیخ بگرفت و، ببوسید!”( #خط_سوم ، از نویسنده‌ی همین گفتار، عطایی، چاپ اول ۱۳۵۱، صص۶۱۹-۶۱۸)

آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی

_سعدی، و همسر پرخاشگر بدخویش

سعدی نیز، از همسر بدخویی یاد می‌کند که، پس از رهایی از بردگی، بدست او گرفتار شده، گویی که از چاله در آمده، به چاه افتاده است؟؟!

سعدی، خود، این واقعه را _البته بسیار بگونه‌ی، شخصی تنها به پیش قاضی رفته؟؟!_ در گلستان، برای آیندگان، چنین روایت کرده است که:

” از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابان قدس نهادم، و با حیوانات انس گرفتم. تا وقتی که اسیر قید فرنگ(جنگاوران صلیبی) شدم، و در خندق طرابلس، با جهودانم، به کار گل( بیگاری در گلکاری، و خشتمالی) وا داشتند!!؟

 یکی از رؤسای حلب، که سابقه‌ی معرفتی میان ما بود؛ گذر کرد و [مرا] بشناخت.

_گفت: این چه حالت است؟؟!

_ گفتم: چه گویم که:؟؟!

 همی گریختم از مردمان، به کوه و به دشت

که جز خدای، نبودم به دیگری پرداخت

 قیاس کن، که چه حالم بود، در این ساعت

که در “طویله‌ی نامردمم” بباید ساخت

                  **

 پای در زنجیر، پیش دوستان

 به که، با بیگانگان، در بوستان!!؟

 بر حالت من، رحمت آورد و، به ده دینارم (برابر با پنج سکه‌ی بهار آزادی) از قید [ اسارت جنگجویان صلیبی] فرنگ خلاص داد، و با خود به حلب برد، و دختری که داشت، به عقد نکاح من در آورد. به کاوین ( مهریه) صد دینار( برابر با پنجاه سکه‌ی بهار آزادی).

مدتی برآمد. اتفاقا، دختری بدخوی، ستیزه روی، [نافرمانبردار]، (ناشزه؟؟!، به بیان نازل سخن، در سطح سوم_بفرما، بنشین، بتمرگ_ یک سلیطه‌ی تمام عیار) بود. زبان درازی کردن گرفت، و عیش مرا، منغص داشتن، چنانکه گفته اند:

زن بد، در سرای مرد نکو

هم در این عالم است، دوزخ او!!؟

زینهار، از قرین بد، زنهار!

وَ قِنا، ربنا، عذابَ النّار ( خداوندا، ما را از عذاب جهنم، مصون بدار!)

باری، زبان تعنت(سرزنش) دراز کرده، همی گفت:

_ تو آن نیستی که، پدر من، تو را از قید فرنگ( بند اسارت جنگجویان صلیبی)، به ده دینار خلاص داد؟؟!

گفتم: بلی، به ده دینارم [ از قید فرنگ] خلاص کرد، و به صد دینار، در دست تو، گرفتار [م ساخت].

شنیدم گوسفندی را بزرگی،

رهانید از دهان و، چنگ گرگی

شبانگه، کارد بر حلقومَش بمالید

روان گوسفند، از وی بنالید

که از چنگال گرگم در ربودی،

ولکن، عاقبت، گرگم تو بودی!!؟”

( #گلستان: باب دوم، حکایت سی ام)

صرفنظر از انصاف سیاه سعدی، که لطف و مرحمت آن رئیس حلب را، به رهاننده‌ی گوسفندی از دهان گرگ تشبیه می‌کند، که گرگ واقعی‌‌اش، خود آن نجات‌بخش از چنگال گرگش بوده است، سعدی نفرت خود را، از همسر نافرمانش، به پدر بزرگوارش نیز، تسری می‌دهد، آیا رئیس حلب، بد کرده است، که او را از بردگی، نجات داده است؟؟!

او چه تقصیر داشته است، اگر دخترش بدخو بوده است؟؟!

سعدی، ضمنا، زن ستیزانه نگفته است که، اگر زن بدبختی، گرفتار مرد بدخویی شود، چه باید بکند؟

چون قضیه روابط زناشویی، یکسویه نیست، بلکه دو طرفه است!!؟

انصافا، پدر زن سعدی، که بگفته‌ی خود او، یکی از رؤسای شهر حلب بوده است، برای یافتن داماد مناسبی برای دخترش، کم و بیش، بطور مسلم، مساله‌ئی نداشته است. چون، همیشه بوده و هستند کسانی که، می‌خواهند با پیوند زناشویی، با یک خاندان اشرافی و بزرگ_به اصطلاح، یک شبه، ره صد ساله را بپیمایند _ و با پیوند با یکی از بزرگان، با سرعتی کم نظیر، به مقامات بزرگ و سود آور، ارتقاء یابند!!؟

در نتیجه، به احتمال قوی، پیشگامی و ترجیح، در انتخاب سعدی، برای دامادی خویش، بعنوان یک برده‌ی زر خرید اسیر جنگاوران صلیبی، مسلما، بخاطر احترام، جبران و ترمیم زجر اسارت سعدی، از رنج بیگاری گرفتنش در گلکاری خندق طرابلس، بوده است، و نه اینکه بخاطر غنیمت شمردن یک فرصت استثنایی، به جبران ترشیدگی، و در خانه ماندن دختر بی‌خواستگارش، سعدی را، به دامادی سرخانه، برگزیده بوده باشد!؟؟؟

 و اگر دخترش، ظرفیت پدر را، در بزرگواری و بخشش، به ارث نبرده بوده است، دیگر نمی‌بایستی، رنج همسری با چنین زنی نافرهیخته را، گناه پدر دانست، و آنرا توطئه‌ی یک جلاد برشمرد که، گوسفندی را، از چنگ و دندان گرگی ربوده است، تا خود، گرگ واقعی او، بوده باشد!؟؟؟

(همچنین رک به: سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۶۳، کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۰۴)

سعدی، و اسارت او در دست جنگجویان صلیبی(گلستان، باب ۲/ حکایت ۳۰ )

_شبه حق؟؟!

حقی که، قصد باطلی، فراسوی ارائه‌ی آن نهفته باشد

در نهج البلاغه_مجموعه‌ی سخنان امام امیرالمومنین(ع)_ در خطبه‌ی چهلم آن، در وصف خوارج_ وضع جدید آنان، در بین حق و باطل، در جنگ نهروان_ این توصیف آمده است که:

کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ” یعنی، خوارج “سخن حقی می‌گویند. لکن، نیت باطلی، فراسوی آن، در دل نهفته دارند.” (نهج البلاغه، خطبه ۴۰/ همچنین رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۹۶)

همین وضع را می‌توان، در مورد سعدی، و شعر او، از زبان گوسفندی که، بزرگی، او را از چنگال گرگی رهانیده بود، لکن خود، شامگاه، کارد بر حلقومش بمالید، تا او را قربانی مزه‌ی شراب و کباب خود سازد، تصور نمود. روان گوسفند _به گفته‌ی سعدی_ از عمل آن بزرگ نالیده، و به او گفته است که آری تو :

“… از چنگال گرگم در ربودی

ولیکن، عاقبت، گرگم تو بودی!؟؟”

_داستان شبان دروغگو؟؟!

شما، به احتمال قوی، داستان شبان دروغگو را، شنیده اید، و یا خوانده اید!؟:

داستان از این قرار است که، شبانی، در یکی از شب‌های سرد زمستان، در بیابانی نزدیک دهکده، فریاد می‌کشد که:

_کمک! کمک! گرگ آمده، گرگ آمده!

یکباره، اهالی دهکده، با شنیدن درخواست کمک شبان، با داس و، بیل و کلنگ و، چوبدست_یعنی هر اسلحه‌ئی که به دستشان رسیده بوده است_به کمک شبان، برای نبرد و تاراندن گرگها، شتابزده، به بیرون می‌ریزند، و وارد صحرا می‌شوند.

لکن در آنجا، نه تنها گرگی نمی‌بینند، بلکه مشاهده می‌کنند که ،گوسفندان به آرامی، بر روی علف ها لمیده اند، و شبان نیز، با خنده به آنان می‌گوید:

_ شوخی کردم، خواستم دست کم، ببینید، که وقتی شما، در زیر کرسی‌های گرم خود چپیده اید، من بخاطر چریدن گوسفندان شما، در این هوای سرد، چه می‌کشم!؟؟

اهالی دهکده، با خشم، از این شوخی بی مزه و دروغ پر آزار شبان، به خانه‌های خود، با تکان دادن سر و دست، باز گشتند. از آن میان، یکی دو تن نیز، غرغر کرده می‌گفتند:

_پدر سوخته‌ی دروغگو، خوشی زیر دلش زده و شوخی بیمزه‌اش گرفته است!!؟ ما را ببین، که به حرف او اعتماد کرده، فریب دروغ بزرگ او را خوردیم، و، و، و…

اما، چند شب دیگر، واقعا، گرگهای گرسنه، به گله‌ی شبان دروغگو، حمله کرده بودند، و این بار، او با قسم و آیه، فریاد می‌زد که:

_کمک! کمک! گرگ آمده، گرگ آمده، واقعا گرگ آمده، به دادم برسید!!؟

ولی اهالی، با عصبانیت به یکدگر می‌گفتند که، پدر سوخته‌ی دروغگو، باز هم ما را به مسخره گرفته است. ولش کنیم و به حرف و دروغ تازه اش، دیگر فریب نخوریم. یک آدم، مگر چندبار، در یک چاه می افتد؟؟!…

لکن، فردا صبح، اهالی متوجه شدند که، دیشب واقعا گرگ آمده بوده است، و گله‌ی گوسفندان را تکه پاره کرده، و بسیاری از گوسفندان را خفه کرده، و خورده اند، و شبان نیز، با لباس پاره، و بدون کفش، زخم خورده، خونین و مالین، به گوشه‌ئی فرو در افتاده است.

_مرغ و گوسفند قربانی عروسی و عزا

اغلب کتابهای درسی که، این داستان را، بعنوان عبرت گرفتن از عاقبت شبان دروغگو، درباره‌ی زیان‌های دروغگویی، مثال آورده اند، بیشترشان، یک نکته را، فراموش کرده‌اند که:

_خب، نتیجه‌ی دروغگویی، و عاقبت زیانبار آن، برای شبان دروغگو، درست است. لکن، شبان، چه دروغ بگوید، چه راست بگوید که گرگ آمده است، نتیجه‌اش، برای گوسفندان چیست؟؟؟!

برای گوسفندان چه فرقی می‌کند، که آنها را گرگ بکشد و بخورد، یا ارباب شبان دروغگو، آنها را قربانی کند و مزه‌ی شراب و کباب خودش نماید؟؟! و یا در ولیمه‌ئی، از گوشت پخته، و کباب شده‌ی گوسفندان، برای نشان دادن بزرگواری خود، به مهمانان خویش، بخوراند؟؟!

گوسفند و مرغ قربانی، واقعا، برایشان چه فرق می‌کند، که آنها را در عزای کسی، یا در عروسی کسی، بکشند؟؟! همچنین، در یاد به سفر رفتن عزیزی، گوسفند و مرغ را، قربانی کنند، یا هنگام بازگشت او، از سفرش، بعنوان خیر مقدم، آنها را، قربانی نمایند؟؟!

سعدی، به این نکته، به خوبی، خود را آگاه نشان می‌دهد که، در لحظه‌ئی از کشف و اشراق خویش، در همدلی با گوسفند قربانی_ یک لحظه‌ی خود گوسفند بینی!؟_ از زبان گوسفند، بگوید که:

_آقای محترم، ارباب بزرگ، تو همت کردی، مرا از چنگال گرگ، نجات دادی، ولی این کار برای من، چه فایده داشت؟! زیرا، با گرگ، در قربانی کردن من_ گلادیاتور وار_ رقابت کردی!!؟ که :

…از چنگال گرگم در ربودی

ولیکن، عاقبت گرگم تو بودی!!؟

اینک اگر، این داستان را، جدا از حکایت سعدی، از زر خریدی خودش، بر اثر جوانمردی یکی از روسای حلب، نقل و یاد کنند، حقیقتا، یک شاهکار و شعار، در حمایت از حیوانات است. و بخوبی، می‌تواند در ترجمه به هر زبانی، تابلویی جالب، و رحمت انگیز، برای انجمن‌های حمایت از حیوانات، در تمام جهان گردد!!؟

اما، سوکمندانه، سعدی_همانند کلمه حق و یراد بها باطل_ آنرا با سوء استفاده، و سوء نیت، برای سرکوب و انتقامجویی آن ضعیف جوانمرد عرب حلبی، بخاطر بد رفتاری دخترش، چون کلمه‌ی حقی بکار گرفته است، که فراسوی آن، نیتی باطل، ناحق، ناجوانمردانه، و غیر منصفانه، قرار داشته است.

در خواندن متن سعدی_شاید، در خواندن همه‌ی روایت‌های کتابهای اخلاقی، و نصیحتنامه‌های کلاسیک_ باید این سه امکان نقل و قرائت یک متن را، در نظر داشت که آنرا در کجا، در چه زمان، و به چه سببی، نقل و روایت می‌کنند؟؟!

نقل چنین مطلبی، جدا از متن مربوط آن، بخوبی می‌تواند نظیر همان، لا الهَ بدون ذکر الا الله آن، بجای بیان توحید، القاء شبهه، و الحاد محض، یعنی آته‌ئیسم Athéisme باشد، و اعتقاد به بی‌خدایی محسوب گردد.(رک به: سایت خط چهارم، گفتارهای ۱۸۸c، و ۲۰۲ / کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۹۵ )

شاید، به سبب همین دو پهلو گویی‌های سعدی، او را “رند شیرازی” خوانده‌اند. رندی که، سخنش دو پهلو، دارای یک رویه، و یک یا چند آستر اضافی باشد!!؟ و یا بعبارت دیگر، یک ابراز لطف، توأم با یکی دو اردنگی باشد!!؟

_کوته عمری شادی‌ها!؟

و طول مرگبار عمر مصیبت‌ها!؟

نیکی و بدی؟! که در قضا و قدر است!؟

شادی و غمی؟! که، در نهاد بشر است!؟

بر “چرخ!؟” مکن حواله!!

کاندر “ره عقل“؟!

چرخ“، از تو !؟

هزار بار بیچاره تر است

#منسوب به خیام

این رباعی منسوب به خیام، حاکی از آن است که، هرکس، تا حد زیادی، بر اثر مدیریت خلاق خویش، در تعیین سرنوشت خود، موثرتر است!!؟

تاکنون، هرگز، یک بررسی دقیق آماری، مسلما، درباره‌ی جوری و ناهمجوری باشندگان کائنات (جامدات، گیاهان، حیوان‌ها، و انسان‌ها) انجام نگرفته است. و ابعد از بعید است که، هرگز، چنین سرشماری و آماری، برای بشر امکانپذیر باشد.

با این وصف، بنظر می‌رسد که، احتمالا، شمار ناهمجوری‌ها، بر شمار جورها و همجور ها ، فزونی داشته باشد. این شاید‌ها و احتمال‌ها، بیشتر از آنروست که، خوشبختی‌ها، کمتر، با دوام و، پر دنباله و، پر های و هوی اند. لکن، بدبختی‌ها، ناکامی ها، به سوکواری‌ها، و فغان‌های بیشمار می‌انجامند. برای نمونه، اگر کسی، بر اثر زمینی که خریده است، یک شبه، دهها میلیون سود، نصیب او گردد، آنرا، به این و آن، بازگو نمی‌کند!؟ ولی همین شخص، اگر دچار بدبختی و شکستی گردد، فغانش، گوش دوست و دشمن را، کر می کند!؟

زیرا، از ذکر خوشبختی، و برد سودها، غالبا، مردم نگران آن می‌شوند که، کسی نسبت به آنها، حسد ورزد، بدگویی کند و یا طلبکاری نماید که:

_فلانی!؟ تو اینهمه پول برده‌ای، مقداری به من وام بده، من نیازمندم!؟؟

اما، هنگام بدبختی، در ناکامی‌ها، و شکست‌ها، کسی نگران آن نیست که، نسبت به او حسد ورزند، بلکه بر عکس، انتظار همدردی، و تسلی بخشی دارند که، معمولا نیز، نصیبشان می‌شود.

از اینروست که، می‌گوییم شاید، جورها و ناجورها، نسبتا، با هم برابر باشند، لکن، ناجورها، به سبب ابراز شکست‌ها و بدبختی‌ها، بیشتر چشمگیر و گوشخراش شده، و به نظر نسبت به شمار جورها، فزونتر می‌نمایند!!؟

شادی‌ها، بسیار کم دوام‌تر از سوکواری‌ها، و مصیبت‌ها بشمار می‌روند؛ به زندگانی مسیح، نظر افکنیم، تمام جنگهای صلیبی، جنگ‌های سی ساله، و صد ساله میان پروتستان‌ها، و کاتولیک‌ها، رشد سرطانی انکیزسیون‌ها، و تفتیش فاجعه بار عقاید، زنده سوزی‌های ژاندارک‌ها، و امثال آن، هیچ یک به سبب شادکامی حاصل از زناشویی مریم بتول، با یوسف نجار نبوده است!؟ بلکه، ناشی از مصیبت وارده بر عیسی مسیح، و مژده‌ی عصر جدید اوست، که بجای شادی آوردن، هنوز که هنوز است، بسیاری باید در عزای از دست دادن مسیح، و عذاب به صلیب کشیدن احتمالی او، سوکواری نمایند.

انجیل‌های چهارگانه‌ی منسوب به حضرت مسیح، بر خلاف عنوان شادی بخششان، بعنوان “مژده برای عصر جدید“، در واقع مجموعه‌ئی از روضه خوانی‌ها، و سوکواری‌ها، برای عصر جدیدی است که، مژدگانی شادکامی‌اش، تا کنون هرگز، تحقق نیافته است!!؟

در اسلام عزیز ما، جشن ازدواج حضرت فاطمه، با پسر عموی خویش، امام امیر المومنین(ع)، چندان به حساب نمی‌آید که، ایام مصیبت بار فاطمیه، شیعیان را سوکوار می‌سازد!!؟

 عثمان بن عفوان( ۸۲=۳۵ه.ق-۴۷ق.ه/۶۵۶-۵۷۶م)_خلیفه‌ی سوم از خلفای راشدین_ از جمله با دو دختر  پیامبر (ص)، یکی پس از مرگ دیگری، ازدواج کرده است، لکن شادی این دامادی مضاعف او، بهیچ روی نمی‌تواند مصیبت قتل او را جبران نماید، و یا حتی اندکی از درازنای مصیبت او، فرو کاهد؟؟!

جنگ جمل، صفین، و نهروان، میان همسر پیامبر و امیر مومنان، و جنگ معاویه در صفین و نهروان و مصیبت انشعاب خوارج نهروان، همه ناشی از ادعای خونخواهی از قتل عثمان، و قصاص عاملان قتل اوست، که بویژه، معاویه، آنرا بهانه‌ی قدرت طلبی و پیکارش با امیر مومنان(ع) نموده بوده‌ است.

صحنه‌ی انتخاب عثمان بن عفوان بعنوان خلیفه، از تاریخ بلعمی

در وقایع عاشورا، سخن از زناشویی علی اکبر(ع) می‌رود. ولی شادکامی حاصل از این عروسی، حتی یک صد هزارم مصیبت حاصل از وقایع تاسوعا و عاشورا را، فرونکاسته، و جبران نکرده است!!؟

جشن های نوروزی، و سده، و شب های یلدا، هرگز نتوانسته اند، بر سایه‌ی اندوه‌‌ها، و سوکواری‌های تاسوعا‌ها و عاشورا‌ها، غلبه نمایند. در صورتیکه، همیشه تاسوعاها و عاشوراها، و اربعین‌ها، و شب‌های احیاء ماه مبارک رمضان، تمامی جشن‌های نوروزی سده، و شب‌های یلدا را، تحت الشعاع خود قرار داده، و منکوب کرده‌اند.

تمامی جنگ‌های صفویان، با عثمانیان، و سنیان سنتی در ایران، ناشی از مصیبت عاشورا و تاسوعا، و شهادت هفتاد و دو تن، و یک تن بوده است!!؟

راه دوری نرویم، شکست مقاومت سلطنت، در برابر انقلاب ایران را، بیش از هر علت و سبب دیگر، میراث سوکواری تاسوعا و عاشورا، تامین نموده است.

به تاریخ اساطیری ایران بنگریم، مصیبتی را که، جمشید از خود-خدا-بینی‌اش، برای ایران فراهم کرد، هرگز تحت تاثیر ابتکار شادی جشن‌های نوروزی او، قرار نگرفته است.

و یا، سرکوب ضحاک، بوسیله‌ی فریدون و کاوه، باز نتوانسته است، به حد کافی، برای ایران اساطیری شادی آفرین باشد، و در برابر سوکواری های ناشی از، سرهای بریده‌ی سه پسر فریدون فرخ_ ایرج و سلم و تور_ که در طشتی طلایی در برابرش قرار دادند، سایه فرو در افکند.

همه‌ی جنگ های ایران و توران زمین، همه‌ی پهلوانی‌های رستم دستان، ناشی از انتقام گیری از بازماندگان سلم و تور، مانند افراسیاب بوده است. #شاهنامه، شاهکار حماسی ایران چه شادی پایداری را در برابر مصیبت کشتن سهراب، بدست پدرش رستم، یا کشتن اسفندیار بدست رستم، و یا قتل سیاوش به دست توران زمینیان، و، و، و دیگر مصیبت ها را توانسته است، جبران نماید؟؟!

از اینروست که مقایسه‌ی نتایج فاجعه بار ناجورها، در مقایسه با فرجام شادی‌های کوته مدت هم‌جورها، باید همواره، در نظر مردمان، مورخان، آرمان جویان، و انقلابیون قرار گیرد!!؟

_پیامد بد فرجام ناهمجوری‌ها،

در حریم‌ها، و حرم‌ها

زن سوزی، در حرم صفویه

ناجورها، و یا ناهمجوری‌ها، در حریم‌ها و حرم‌های خصوصی تر، که انسان‌ها نسبت به هم خودمانی‌تر، در هم تنیده‌تر، و باز در هم لولیده‌تر اند، نا خرسندی هایشان نیز، بیشتر، پر آوازه‌اند.

معمولا، مسایل پادشاهان را، سلطنت طلبان، بنابر کیش شخصیت، یک امر مجرد و انفرادی، مربوط به یک شخص پادشاه، یا خلیفه می‌پندارند. در صورتیکه، مسائل خودکامگان، فردی نیست، بلکه نهادی است. و نهادهای آنها، شامل افراد بسیاری می‌گردد!؟ از جمله، مورد حرمسراهاست_ که لازمه‌اش، به تفصیل، نیازمند به اختصاص گفتاری مستقل است_ لکن در اینجا، به یک گوشه از آن، اشاره می‌رود که در حرمسرای پادشاهان صفوی، چه رویدادهایی ممکن بوده است، بر اثر ناهمجوری‌ها، اتفاق افتد؟؟!

ناصرالدینشاه قاجار در حرمسرایش

برای نمونه، ژان شاردن (۷۰=۱۷۱۳-۱۶۴۳م)، جهانگرد و بازرگان فرانسوی، در دربار صفویان، گزارش می‌دهد که:

“…شاه عباس ثانی(سلطنت ۲۵=۱۰۷۷-۱۰۵۲ه.ق/ ۱۶۶۶-۱۶۴۲م) شبی، یک از زنان جوان حرم خود را، دعوت کرده بود، که به خوابگاه او درآید. دختر، از بیم آنکه مبادا، بارگیرد، به دروغ، به شاه جواب فرستاد، چون عذر زنانه دارد، در چنین شرایطی، جرات و آمادگی ندارد، به بستر شاه در آید.

شاه،…به اتاق او رفت. دختر جوان، چون شاه را، برابر خویش یافت، خود را در پایش انداخت، تا در چنان حال، از آمیزش با وی، صرفنظر کند.

شاه، که سخت شیفته، و دلباخته‌ی همبستری فوری با او بود، از تحاشی و عذرانگیزی او، مشکوک شد، و در دم دستور داد، یکی از زنان، او را معاینه کند، و چون دانست، دروغ گفته است، چنان خشمگین گشت، که فرمان داد، دست و پایش را ببندند، و در بخاری دیواری جای دهند، دورش را هیمه بچینند، و بیفروزند، بدین صورت، دختر جوان را زنده زنده سوزاند.”( سفرنامه‌ی شاردن، مترجم: شادروان اقبال یغمایی(۸۰=۱۳۷۶-۱۲۹۶ه.ش)، انتشارات توس، ۱۳۷۲، جلد ۴، صص ۱۳۱۸-۱۳۱۷/ سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۱۹۱ )

_شاهدی دیگر، از زنده سوزی، در دربار صفوی، به کیفر نافرمانی

تاورنیه (۸۴=۱۶۸۹-۱۶۰۵م) یک جهانگرد دیگر، همانند شاردن، در سفرنامه‌ی خود، از مراسم باده گساری شاه عباس دوم (سلطنت۲۵=۱۰۷۷- ۱۰۵۲ه.ق/ ۱۶۶۶-۱۶۴۲م) چنین می‌نویسد که :

“…یک روز که شاه _شاه عباس دوم_در حرمخانه، بیش از اندازه، شراب نوشیده بود، به سه تن از زنان، حکم کرد که، آنها هم، شراب بنوشند. و آنها، عذر آوردند که، می‌خواهند هرچه زودتر به زیارت مکه بروند، اما شاه، دو سه بار دیگر فرمان داد که بنوشند. و چون باز هم، سرپیچی کردند، دستور داد تا دست و پای هر سه را بستند، و آتشی بزرگ برپا کردند، و آنها را در آتش انداختند و، سوختند.”

( سفرنامه‌ی تاورنیه، ترجمه‌ی حمید ارباب شیرانی( تولد؟)، انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۳، ص۱۸۱)

_چهار جور اساسی، یا چهار گرایش اصلی تنازع بقایی:

_پدافندی-راهبردی(تاکتیکی-استراتژیکی)، در ایران!؟

به‌احتمال قوی، اگر به محتوای دعای اکثر از کسانی که، دست نیاز به سوی آسمان بر می‌افرازند_به موازی کمک طلبی از دانش درمانی روز، یا بر اثر یاس از نتیجه‌گیری از آن_ و التماس اجابت دعای خویشتن را می‌نمایند، دسترس داشته باشیم، شاید بالغ بر نود درصد از آنها، فقط درخواست کمک برای رفع گرفتاری‌های خود، و یا عزیزانشان، ممکن است باشد، و نیز آمرزش، برای خود، و رفتگانشان را، عاجزانه، طلب می‌نمایند. برای نمونه، شاید بتوان تصور کرد که، زائران جمکران، در نامه‌هایی که به چاه فرو در می افکنند، به امید آنکه”حضرت موعود بزرگ”، به آنان پاسخ دلخواه دهد، قسمت اعظم درخواست‌هایشان رفع ستم از خود، و عزیزانشان، و کسب سلامت و امنیت، برای بهزیستی و تعاون، در بقای خود، و عزیزانشان باشد!؟؟

 عموم گروههایی را که، در تلاش تنازع بقاء، بخاطر دفع مصیبت‌ها، و دریافت کمک، و وسیله‌ی تخفیف و کاهش رنج‌ها و ستم‌ها، و ناایمنی‌های خویش_در دنیا و آخرت_ هستند را، می‌توان به چهار گروه اصلی زیر تقسیم نمود. 

۱)_ دانش بنیان: کارکنان و هواداران پزشکی علمی، کشف داروهای جدید، و بهبود داروهای کشف شده ی گذشته، و یافتن انواع واکسن‌ها، برای بیماری‌های میکربی، و ویروسی به شیوه‌ی علمی جدید. مانند جستجوی دانشمندان جهانی، برای کشف و ساختن واکسنی ضد کرونا در زمان حاضر( بهمن ۱۳۹۹/ ژانویه ۲۰۲۱)

۲)_ سنت-تاریخی بنیان: هواداران، و خدمتگزاران طب سنتی_همانند فریدالدین عطار نیشابوری_ در جستجوی گیاهان موثر بهتر، برای رفع بیماری‌ها، و رنجوری‌ها، به شیوه‌ی کهن.

۳)_مذهبی بنیان: خواستاران درمان و رفع نیاز، از درگاه خداوند، به یاری قدیسان و، شفیعان، و زیارت مکان‌های مقدس مانند عتبات عالیات(کربلا، نجف و سامره، و، و، و)، مشهد مقدس، و دیگر مقابر امامزادگان، و مکان‌هایی همانند حضرت معصومه، جمکران، و مانند آن.

مناجات در مسجد جمکران

۴)_جادو-خُرافه بنیان: معتقدان به جادو و جنبل، و خُرافات، و جستجوی طلسم‌ها، و احیانا دعاها، و وسائل دیگری، همچنان برای حفظ خود، دفع بلا، بیماری و ستم، و بستن چشم و دست و دهان زورگویان، و ستم پیشه‌گان، و مانند آن.

و البته، هریک از این گروههای چهارگانه‌ی اصلی، دارای زیر مجموعه‌های فرعی خود، نیز هستند!!؟

_پنج مقوله‌ی مشترک، و جدایی افکن

تلاش این گروههای چهارگانه‌ی اساسی را، می‌توان در پنج عنوان، رکن، یا مقوله، تقسیم نمود. 

مقوله‌های مشترک، عبارتند از سه مقوله‌ی:

۱)_انگیزه برای تلاش

۲)_هدف تلاش

۳)_همت در پیکار جدی، بخاطر تنازع بقاء

و دو مقوله‌ی جدایی افکن باقیمانده، عبارتند از:

۱)_روش‌ها، و کاربرد وسیله‌های گوناگون، برای رسیدن به هدف. مثلا به شیوه‌ی علمی آزمایشگاهی، یا به شیوه‌ی خرافی جادو، و جنبل، و انواع طلسم ها.

۲)_ تلاش برای جستجو، و ایجاد تعاون بقاء، به شیوه‌های بسیار گوناگون، که هر گروه، راهی دیگر، برای مدد‌طلبی، و دوست‌یابی، با پسندهای گزینشی متنوع‌ خود، که می‌تواند با یکدیگر بسیار مختلف، و متضاد باشد را، پیگیری می‌کنند. زیرا، یارگیری‌ها، و همیاری جویی‌ها، معمولا، بنا به منافع اشخاص انجام می‌گیرد. از اینرو، یارگیری‌ها، کمتر ممکن است، با یکدیگر، یکسان باشند.

از نظر پیشرفت این گروهها، و شیوه‌های کار و اهدافشان_ در آینده، اگر اتفاق بزرگ و خاصی، در جهان و تمدن بشری، روی ندهد_ می‌توان با خوشبینی بیشتر تصور کرد که، روش نخستین، یعنی روش کاربرد علمی، هماهنگ با پیشرفت‌های دیگر، در جهان، از بقیه‌ی گروههای یاد شده، و روش هایشان، پیشی خواهد گرفت_ ان‌شاء الله.

یادآوری: در وبسایت‌های اینترنتی، شعر “گه جور می شود خود او بی مقدمه…” را به قیصر امین پور (۴۸=۱۳۸۶-۱۳۳۸ه.ش /۲۰۰۷-۱۹۵۹م) نسبت داده اند_ البته در زمان حاضر. خوانندگان گرامی، بعدها ممکن است صورت تصحیح شده را، در وبسایت‌ها بیابند، اما، اکنون ما را معذور دارند، که ما در این زمان (بهمن ۱۳۹۹/ ژانویه ۲۰۲۱) به سایت‌های اینترنتی استناد می‌نماییم.

مجموعه‌ی کامل اشعار قیصر امین پور، شاعر معاصر، در سال ۱۳۸۷، به چاپ رسیده است. در این مجموعه، شعر “گه جور می شود خود او بی مقدمه” را نیافته‌اند. از طرفی دیگر، شادروان قیصر امین پور، در سال ۱۳۳۸ه.ش، متولد شده است. در صورتیکه، شعری که تکیه کلام مرحوم “آقا میرزا هادی” _ دوچرخه ساز نامبرده در ابتدای همین گفتار_ بوده است، مربوط به هفتاد و پنج سال پیش است_ حدود سالهای۲۵- ۱۳۲۴ است. یعنی، این شعر، چهارده سال قبل از تولد مرحوم قیصر امین پور، بر زبان آقا میرزا هادی، زمزمه می‌شده است. پس فعلا، حق همان است که آن شعر، را از #لا_ادری بدانیم. 

و این قصه، همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار: ۸ بهمن ۱۳۹۹/ ۲۷ ژانویه ۲۰۲۱

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۹ / ۵. ۱۹

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *