گفتار شماره‌ی ۲۰۷_”سیندرم نیمولر”!؟، بدفرجامی ناشی از بی‌اعتنایی به سرنوشت دیگران

به اشتراک بگذارید
۵
(۲۴)

…تو!؟ کز محنت دیگران، بیغمی؟!

نشاید که، نامت، نهند آدمی!!؟

#سعدی، گلستان

 همه، فرزند آدمند، بشر!؟

 میل بعضی به “خیر!” و، بعضی “شَرّ!“!!؟

 این یکی، “مور“، از او نیازارد!!؟

 وان دگر، “سگ“، بر او شرف دارد!!؟

#سعدی_مواعظ

رشته‌ئی، بر گردنم، افکنده دوست

می‌کشد هرجا که، خاطر خواه اوست

گه، به کوفه، گه به شامم می‌برد…

می‌کشد هر جا که، خود، دلخواه اوست

#لا_ادری

_نیمولر، و گفتگوی او با خویشتن

مارتین نیمولر (۹۲=۱۹۸۴-۱۸۹۲م) نمونه‌ی یکی از میلیون‌ها نسل سرگردان آلمانی، در میان دو جنگ جهانی اول و دوم است (از ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵م)!!؟

 لکن، بر خلاف اکثریت از میلیون‌ها، همنسل‌های خویش، مارتین نیمولر، یکی از نادرترین افراد عاقبت بخیری است که، از آن میانه‌ی عصر جهنمی_شرایط میان دو جنگ جهانی، بویژه در آلمان_فرخنده فرجام، با سلامت و عزت، سر فرا برآورده است!!؟ و با شادکامی نهایی، در سال ۱۹۸۴م، در سن ۹۲ سالگی، با نیکنامی، چشم، از جهان، فرو در بسته است!!؟

اشاره‌ی کوتاهی به سیر تحول زندگانی مارتین نیمولر، بخوبی ما را، بر این سرنوشت استثنائی، و فرخنده فرجامی او، در بحرانی‌ترین شرایط زندگانی میهنش_آلمان_ آشنا می‌سازد!؟

مارتین نیمولر، در سال ۱۹۱۶م_ دومین سال آغاز جنگ جهانی اول_ در ۲۴ سالگی، به فرماندهی یک زیر دریایی آلمانی، نایل می‌شود، که خسارات زیادی نیز، به کشتی‌های دشمن، از جمله انگلستان زده بوده است!!؟

پس از پایان جنگ جهانی اول (۱۹۱۸م)، مارتین نیمولر با خشم و غضب ملتی شکست خورده، در دوره‌ی کوتاه مدت عمر دموکراسی سست و لرزان جمهوری وایمار، در آلمان(۱۹۳۳-۱۹۱۹م)، بی‌اعتنا بدان، به جبهه‌ی ناسیونالیست‌های افراطی، کینه توز، و جنگجو، می‌پیوندد!؟

چهار سال بعد، در سال ۱۹۲۲م_ سال آغاز سخنرانی‌های پرشور ناسیونال- سوسیالیستی هیتلر (۵۶=۱۹۴۵-۱۸۸۹) _ مارتین نیمولر، در حقیقت، به طرفداری از هیتلر می‌پیوندد!!

با انتخاب هیتلر، به صدر اعظمی آلمان، در سال ۱۹۳۳م، مارتین نیمولر با شیفتگی، به نوشتن و سخنرانی کردن درباره‌ی هیتلر، آغاز به فعالیت در حزب نازی‌ها می‌کند. لکن، با شروع جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۳۹م، و حمله‌ی برق آسای هیتلر، به لهستان، مارتین نیمولر، با یکصد و هشتاد درجه تغییر جهت، به مخالفان هیتلر می‌پیوندد!؟؟

در نتیجه، نیمولر، دستگیر می‌شود، و در دادگاه، به پیشنهاد گوبلز (۴۸=۱۹۴۵-۱۸۹۷م) _ وزیر جنجالی تبلیغات هیتلری_ به تیرباران، محکوم می‌گردد. اما خوشبختانه، با واسطه‌گی پاره ای نزد هیتلر، و با توجه به سابقه‌ی نوشته‌ها و شیفتگی‌هایش به هیتلر، با یک درجه تخفیف، از تیرباران و اعدام او، صرفنظر می‌شود، و فقط به زندانی‌اش در اردوگاههای مرگبار هیتلری، چون بردگان مفلوک، او را به بیگاری بر می‌گمارند!؟

شیندلر، هنگام پیروزی متفقین، پس از خودکشی هیتلر ” بر گرفته از فیلم “فهرست شیندلر(۱۹۹۳م)، به کارگردانی استیون اسپیلبرگ

پس از پایان جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۵م، نیمولر، با فصاحت جبلی‌اش، داوطلبانه، چون کشیشی پروتستانت شهر به شهر می‌گردد، و مردمان را به صلح، و پرهیز از انتقام جویی و جنگ، دعوت می‌کند تا جایی که به نشان‌هایی افتخار آمیز، از جمله به دریافت جایزه‌ی صلح لنین(؟؟!) در سال ۱۹۶۷م، نائل می‌گردد!!؟

در شعری دوبیتی، به زبان آلمانی، در نقد بی‌اعتنایی، و بی‌تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگرانی که در آلمان قربانی می‌شدند، مارتین نیمولر، به کوتاهی، فرایند تغییرات شگفت در خود را، تشریح می‌نماید.

این شعر مارتین نیمولر، درباره‌ی سرنوشت بدفرجام بی‌تفاوتان نسبت به سرنوشت دیگران، زبانزد می‌شود و هرکسی چیزی بر آن می‌افزاید، و گروههایی را که دچار سرنوشت بدفرجام نابودی، در آلمان شده اند، و در شعر کوتاه او، از آنها یاد نشده است را، بدان شعر نیمولر، می‌افزایند. حتی، پاره‌ئی این شعر را، به برتولد برشت (۵۸=۱۹۵۶-۱۸۹۸م) شاعر و نمایشنامه‌نویس کمونیست سرخورده از استالینیسم و جداکردن آلمان شرقی از آلمان غربی، نسبت داده اند!؟؟

لکن، مسلم شده است که، اصل مختصر شعر بدفرجامی بی‌تفاوتان، نسبت به سرنوشت قربانیان، از سروده‌های مسلم مارتین نیمولر است.

در سال‌های دهه‌ی ۱۹۵۰م، که نویسنده‌ی این گفتار ،مشغول به تحصیل در آلمان غربی بوده است، بارها، صورت تفصیلی شعر تکمیل شده‌ی مارتین نیمولر را، از آلمانی‌های مختلفی شنیده است. شعر مفصل دستکاری شده‌ی نیمولر، بدین مضمون، می‌تواند به فارسی، ترجمه شود که:

_” شایعه شد که، کولی‌ها را، بعنوان عنصری ولگرد و کثیف، در آلمان، جمع آوری می‌کنند!؟

به‌خود گفتم: خب، آنها کولی هستند، به من چه ربطی دارد!!؟ من که کولی نیستم!

چندی بعد، دوباره، شایعه شد که، معلولین روانی را، بخاطر پاکسازی نژادی، جمع آوری می‌کنند، و خاموش می‌سازند!؟؟

به خود گفتم که: خب، من که معلول روانی نیستم، به من چه ربطی دارد!!؟

چندی بعد، رایشتاک_مجلس شورای ملی آلمان_ را آتش زدند، گفتند این کار کمونیست‌ها بوده است، و بعد بلافاصله، هر که را که، کمونیست بود، می‌گرفتند!؟؟

به خود گفتم که: خب، من که کمونیست نیستم، به من چه ربطی دارد!!؟

باز شایعه شد که، کارگرهای عضو سندیکا‌ها را می‌گیرند و، به زندان می‌افکنند!؟؟

باز، بخود گفتم: من که کارگر عضو هیچ سندیکایی نیستم، به من چه ربطی دارد؟؟!

سپس، شایعه گشت که، کشیش‌های کاتولیک را، بخاطر وعظ‌هایشان بر ضد هیتلر، و ناسیونال سوسیالیسم، توقیف و، زندانی می‌کنند!؟؟

باز، به خود گفتم: خب، من که کشیش کاتولیک نیستم، به من چه ربطی دارد؟؟!

شایع گشت که، ‌یهودی‌ها را، به جرم آلوده کردن نژاد پاک آریا، جمع آوری می‌کنند، زندانی یا تبعیدشان می‌نمایند!!؟

باز، به خود گفتم که: خب، من که‌ یهودی نیستم، به من چه ربطی دارد؟؟!

سرانجام، به سراغ من آمدند، مرا توقیف کردند و، بردند. وقتی که به سراغ من آمدند، دیگر کسی باقی نمانده بود، که با همدلی خود، به کمک من شتابد، و همیاری خود را، به من ارزانی دارد!!”

یکی از اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها، و دوزخیان، در انتظار نوبت ورود، به کوره‌های آدمسوزی

این مفصل را، سعدی، در یک بیت رسا، شفاف و موجز_ به شیوه‌ی سهل ممتنعش_ سروده است که:

تو!؟ کز محنت دیگران، بیغمی؟!

نشاید که، نامت، نهند آدمی!!؟

البته، سعدی این نتیجه‌گیری موجز را، بر پایه‌ی اعتقادش، به جوهر ذات یکتای آدمی، چنین مقدمه چینی کرده است که، آخر:

بنی‌آدم، اعضای یکدیگر اند/ یک پیکر اند!؟

که، در آفرینش، ز “یک گوهر” اند!!؟

چو عضوی، به درد آورد روزگار؟؟!

دگر عضو‌ها را، نماند قرار!!؟

_شیوع عارضه‌ی فقدان حس مشارکت،

یا “سیندرم نیمولر !؟”، در میان ما

واقعا، هم خودی‌های فرهیخته، و هم خارجی‌های موشکاف و بیغرض، از فقدان حس مشارکت و همکاری، در میان ما ایرانیان، غالبا، شکایت کرده اند. بانویی فرهیخته، می‌گفت: مثل اینکه، ما را همه، “هوو!؟”ی یکدیگر آفریده اند!!؟ فرقی هم نمی‌کند که، زن باشیم، یا مرد!؟

مگر، دیگر از عشق چیزی بالاتر هم، برای همبستگی و، همدلی و، جان نثاری برای یکدیگر، وجود دارد؟ ولی با این وصف، هنوز، وقتی که عاشق، می‌خواهد از زیبایی‌های معشوقش یاد کند، گویی از یک سرباز مسلح و آماد‌ه‌ی جنگ، حرف می‌زند!!؟ زیرا، از جمله، از خم کمان ابرویش، تیرهای مژگان چشمانش، کمند گیسویش، دیدگان جادویش که فتنه‌ی عالم و آدم اند، و خال سیاه هندوی جانسوز و، جهانسوزش، ، سخن به میان می‌آورد!!؟

ما، همه، تنازع بقایی هستیم، همه با هم، حتی در خارج از کشور، در عرصه‌ی غربت و، تبعید و، دوری از وطن، باز هم، با یکدیگر، بیشتر در رقابت و، عیبجویی به سر می‌بریم، تا دوستی و، عفو و، بخشش و مهربانی!؟ بلانسبت، بلا نسبت، درست مثل سگ و گربه‌هایی که اسیر یک قفس اند، نه می‌توانند از یک قفس بگریزند، و نه می‌توانند، بی‌جنگ و نزاع، در صلح و صفا، و تعاون، با هم به سر ‌برند!!؟

بسیاری از افراد، فراموش می‌کنند که ما، در “عصر حاکمیت سیستم‌ها، بر افراد” به سر می‌بریم، و نه “فرمانروایی افراد، بر سیستم‌ها“!؟ ( در این باره بیشتر رک به: سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۲۰۶)

حتی، در گذشته نیز، چنین بوده است. هنگامی که شاه اسماعیل صفوی (سلطنت۲۳=۹۳۰-۹۰۷ه.ق/۱۵۲۴-۱۵۰۱م) با زور بازو و شمشیرش، می‌خواست ایران را، یکپارچه، تحت فرمانروایی خویش درآورد، هرگز نمی‌توانست پیش‌بینی کند که، سیستمی که او، می‌اندیشد برگزیده است، حتی دهها سال، پس از مرگ او، فاجعه‌باری خود را، در جانشینانش، که از نواده‌های خود او هستند، یعنی از میراث موروثی سلطنت استبدادی او، به مقام رهبری رسیده اند، موجود بیعرضه و پفیوزی چون شاه سلطان حسین (سلطنت۳۰=۱۱۳۵-۱۱۰۵ه.ق/۱۷۲۲-۱۶۹۴م) از کار در می‌آید!!؟؟

آغا محمدخان قاجار (سلطنت۱۲۱۱-۱۲۱۰ه.ق/۱۷۹۷-۱۷۹۶م) می‌پنداشت که او سیستم سلطنت را، با قدرت و زور، به دست آورده است، و با تکثیر آل قاجار از طریق برادر زاده‌اش فتحعلیشاه، تا قیام قیامت، ایرانیان را از شر حکومت خود، فارغ و رها نخواهد ساخت!؟؟؟

اما، همین آغامحمدخان که خودش خواجه بود، نمی‌دانست که سیستم او که قرار بود، برادر زاده‌اش_فتحعلیشاه قاجار_ به تکثیر نسل قاجار بپردازد، و ایران را تا قیامت در سلطه‌ی آنان قرار دهد، با ابلهانه‌ترین توهم‌ها، به جنگ امپراطوری روسیه می‌رود، و با فضاحتی هرچه تمامتر، هفده شهر قفقاز را از ایران، ناچار تسلیم روس‌ها می‌نماید، غرامت می‌پردازد، و موجب نوشتن ننگنامه‌ی ترکمانچای، سند رسوایی سلطنت قاجار را، در تاریخ به ثبت می‌رساند!!؟؟ و یا بدخلقی‌ها و دروغگویی‌ها و عهد شکنی‌های محمدعلی میرزا، سبب خلع و، اخراج رسوای او از ایران، و سرانجام، خلع سلطنت از قاجار، می‌گردد!!؟؟؟

_کارهای مهم موقت فردی، تحت سلطه‌ی شبکه‌ی سیستم‌ها

افراد ممکن است، در لحظاتی از تاریخ، کار مهمی انجام دهند، مثلا یک ماما، هنگام زایاندن نوزادی از یک ملکه، یا یک عاقد عقد شاهدختی برای شاهزاده‌ئی، یا خیاط و طراح مدی، برای تهیه لباس تاجگذاری امپراطوری تازه به دوران رسیده‌ای، مثل ناپلئون، یا پهلوی دوم.

لکن این ماما، یا آن عاقد، و یا آن طراح لباس و مد، در سرنوشت قبلی و بعدی کسانی که، در لحظه‌ئی از تاریخ خدمتگزار آنان بوده اند، حتی ممکن است، دیگر کوچکترین اثری نداشته باشند!!؟؟؟ کارشان مهم، ولی موقت و، بسیار کوتاه مدت، بوده است.

مامایی که، نوزادی را به دنیا می‌آورد، ممکن است، در کاستن از چهار درد زائوی خود، یا آسانتر تحویل گرفتن سر نوزاد، موثر بوده باشد، ولی، کمتر ممکن است، در تولید مثل آن نوزاد، و یا در تعیین جنسیت_ پسر بودن و دختر بودن نوزاد_ و یا در تعلیم و تربیت آینده‌ی او_هنرمندی و بی‌هنری_ و یا سلامت و گرفتاری آن نوزاد به مواد مخدر، و تبهکاری احتمالی آن نوزاد، و، و، و، دیگر، کوچکترین اثری داشته باشد. زیرا گفتنی است که، هنگام لزوم، کار یک ماما را، شاید هم بهتر از او_ اگر او نشد_دهها مامای دیگر انجام دهند، ولی سرودن یک “شاهنامه” را، یا نوشتن یک دوره “سیر حکمت در اروپا” را، جز  آفرینندگان اصلی آنها_ فردوسی، یا محمدعلی فروغی_ هیچ کس دیگر، نمی‌تواند انجام دهد.

با این وصف، هنوز هستند، کسانی که سرسپرده‌ی #کیش_شخصیت یک قهرمان اند. قهرمانی را، مانند رمان نویسان همانند نویسنده‌ی رمان “امیر ارسلان نامدار“، یا “مختار ابوعبیده ثقفی“، و یا “حسین کرد شبستری“، و یا حتی “رستم زال” و دیگران، همه چیز را تحت الشعاع قدرت قدر قهرمان خود، بدانند!!؟؟

مثلا یکی بگوید که، شما قدر شادروان محمدعلی فروغی را درست نشناخته، و کمتر به اهمیت او در تاریخ معاصر ایران توجه نموده اید!؟ زیرا، پهلوی‌ها، سلطنتشان را، مدیون او هستند!

ولی آنها فراموش می‌کنند که، اگر شما بخواهید به خدمت البته ذی‌قیمت افرادی_ نظیر شادروان فروغی به رضاخان، در هنگام ارتقائش به مقام سلطنت، و یا جانشینی پسرش، که همانند یک ماما یا یک طراح مد، به او نیز، به نوعی خدمت موقت و آنی کرده است_ بیش از حد خودش، ارج گذارید، آنوقت باید آنها را، مسئول همه اعمال دو پهلوی اول و دوم بدانید، چه در کارهای مثبت، و چه در کارهای منفی شان!!؟

مثلا، اگر فروغی، باعث اصلی سلطنت پهلوی‌ها، بشمار آید_ و همه‌ی عوامل موثر دیگر ملی، و بین المللی را، نادیده و یا ناچیز انگاریم_ آنوقت باید شادروان فروغی را، مسئول ترور #میرزاده_ عشقی، یا خودکشی #داور _معمار دادگستری مدرن ایران_ اعدام #تیمور_تاش ها، و انتخاب #سرپاس_مختاری برای ریاست شهربانی، و انتخاب #پزشک_احمدی _ جلاد سنگدلی که، گویندگان سخن حق را، با اسلحه‌ی آمپول بادش، به خاموشی ابدی هدایت می‌کرد_ و یا جنگ پهلوی دوم با #دکتر_مصدق، عزل، محاکمه، زندان و تبعیدش، تا هنگام مرگ در احمد‌آباد، از پس از کودتای ۲۸ مرداد را، و تغییر بی‌مناسبت تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی، تشکیل حزب رستاخیز، و دیگر اموری که، منجر به انقلاب ۵۷ در ایران گردید، همه را، ناشی از شادروان محمدعلی فروغی، بدانیم؟؟!

در صورتیکه آن بزرگوار_محمدعلی فروغی_ کوچکترین مسئولیتی، در این امور نداشته است. اثر جاوید او، در فرهنگ ایران، بیش از هر چیز، در آثار تالیفی‌اش، مانند “حکمت سقراط و افلاطون“، دوره‌ی “سیر حکمت در اروپا“، تصحیح گلستان سعدی، تلخیص شاهنامه، ترجمه‌ی “فن سماع طبیعی” از کتاب شفای ابن سینا، و خدماتش در فرهنگستان زبان فارسی است، که تا زبان فارسی برجاست، آنها از گرانمایه‌ترین سرمایه‌های فرهنگ فلسفی و ادبی، باقی خواهند ماند، یادش گرامی باد!!؟(برای اطلاع بیشتر درباره‌ی آثار محمدعلی فروغی، از جمله رک به: ویکی‌پدیا)

ولی، هم فروغی، هم پهلوی‌ها، و هم من و شما، اسیر و قربانی سیستمی از استبداد سه هزار ساله‌ی سلطنت موروثی بوده ایم، که آنان_ به اصطلاح آن پادشاهان_ نیز، خود، قربانیان آن بوده اند، و نه فرمانروا بر آن سیستم‌های استبدادی!

شایسته‌ی تاکید است که، بویژه عصر ما_چنانکه اشاره رفت_ بیشتر از هر چیز، عصر حاکمیت سیستم‌ها بر افراد است.

سیستم حاکم بر فرد، و نه بالعکس

_آنتی‌تز مثبت عارضه‌ی فقدان مشارکت، در فرهنگ ما

در برابر عارضه‌ی فقدان حس مشارکت_ #سیندرم_نیمولر _ خوشبختانه، در سنت فرهنگی ما، بگونه‌ی حرکتی دیالکتیکی، ما با آنتی‌تز مثبت آن نیز، روبرو هستیم. فرمولی با قداست_از صدر اسلام، سالهای حدود ۳۷ه.ق/ ۶۵۷م، از نهج البلاغه، خطبه‌ی ۱۲۷_که می‌فرماید: یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَهِ ، دست قدرت الهی، در تایید مشارکت نیک افرادی، در همکنشی، همیاری و همدلی یک جماعت یا انجمن نیک-بنیاد است. و سوکمندانه، این آنتی‌تز را، ما، همواره فراموش کرده، و آنرا، کمتر به کار فرو در بسته‌ایم.

لازم به یادآوری است که، قرار “یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَهِ” اساس ایجاد، و زیربنای همه‌ی انجمن‌ها، و سازمان‌های به اصطلاح ئِن‌جی‌اُ “NGO”در فرهنگ ماست. “NGO”، به نهادهای “مردم-بنیاد“_انجمن‌های غیر دولتی مردم نهاد_ گفته می‌شود، که تصور می‌رود، همه از ابتکارات مغرب زمین است، در صورتیکه، چنانکه اشاره رفت، اساس نظری آن، خود دست کم، بالغ بر ۱۴ قرن است، که در فرهنگ ما، وجود داشته، و توصیه شده است.

_از شهروندی تا جهانوندی

فاصله‌ئی بس کوتاه، در زبان،

گامی بس بلند، در روابط انسانی

در درازنای تاریخ

در دهکده‌ی آینده‌ی جهانی، چنانکه هم اکنون آثار و مقدمات، و حتی نهادهایش_ مانند سازمان ملل متحد، و شاخه‌های تخصصی آن، مانند یونسکو، یونیسف، سازمان بهداشت جهانی، سازمان خوار و بار جهانی، و دیگر سازمان‌ها، مانند عفو بین‌الملل، صلیب سرخ، دادگاه بین‌المللی لاهه، و،و،و_ نشان می‌دهد، حرکت تاریخ_آهسته و پیوسته_ بسوی وحدتی بزرگتر، در “مشارکت مثبت جهانی“، از همزیستی مسالمت آمیز اقوام مختلف بشری با یکدیگر، ره می‌پیماید. شهروندی تحقق یافته، در دموکراسی‌های پیشرفته، اندک اندک، به سوی جهانوندی، در آینده‌ای نه چندان دیر و دور، گام بر می‌دارد.

لکن، رشد کامل جهانوندی، زمانی روی خواهد داد که، شمار”ئن‌جی‌اُ“ها (NGO)، بر “جی‌اُ“ها (GO)، بسیار فزونی یابد. یعنی انجمن‌های مردم-نهاد، و غیر دولتی، بر سازمان‌های دولتی، در انجام تمام امور، پیشی و، چیرگی یابند.

البته _و صد البته_شرط سلامت، کارآیی، و همزیستی کاملا مسالمت آمیز “ئن‌جی‌اُ“ها، یا انجمن‌های مردم-نهاد، در آن صورت، تضمین می‌شود که، نسبت برابری زن و مرد، در آنها، به حد کمال برسد، و نه فزونی یکی بر دیگری_ چنانکه در #تاریخ_مذکر، معمول بوده است_ و احیانا، مردسالاری، همچنان ادامه‌ی حیات دهد، و یا بخاطر پیکار علیه “مرد سالاری“، “زن سالاری“، و نوعی “فمینیسم منفی“، دوباره، جنبش‌ها، و انجمن‌های مردمی را، به افراط و تفریط، فرو در کشاند!؟؟

تمثیل یا ضرب المثل “نوشدارو پس از مرگ سهراب؟؟!” از کجا پدید آمده است؟؟! و از چه تجربه‌ی تلخی ناشی شده است؟؟!

در حقیقت، تمثیل یا ضرب المثل” نوشدارو پس از مرگ سهراب“، از تجربه‌ی تلخ مشاهده‌ی اثر بی اثر، یا اثر خنثای کاربرد اثر بالقوه و بالفعل دیرهنگام مشارکت مثبت، به ادبیات توده‌ها، فرو در کشیده شده است. “دیرهنگامی“، می‌تواند به آسانی، خنثی کننده، و یا حتی زیان‌بخش و فاجعه آمیز، در کاربرد آثار “مشارکت مثبت” بوده باشد.

امروزه، این زیان دیرهنگامی کاربرد مشارکت مثبت را، در وجود داروهایی که، تاریخ مصرفشان به پایان رسیده است، بوضوح، می‌توان مشاهده نمود، که گاه بجای پادزهر، اثر زهرآلوده، و مسموم کننده‌ئی را، در قربانیان ناآگاه خود، بر جای فرو در می‌نهند!؟

شرط تضمین بقای سودمند جهانوندی را، دست کم، از جمله بیشتر، در آموزه‌ی حرف “میم مضاعف حافظ”_دکترین ام.ام M.M_ می‌توان انتظار داشت، که عبارت است از : رعایت عملی دقت و انصاف، در کاربرد “مروت” و “مدارا“!

آسایش دو گیتی؟! تفسیر این دو حرف است!!:

_با دوستان؟!:

مروت!!

_ با دشمنان؟!:

مدارا!!

حافظ، غزل شماره‌ی ۵

ید الله مع الجماعه، نمونه‌ئی از یک ئِن‌جی‌اُ (جمع مردم-نهاد)

_استعمار، و تاریخ کهنسال “مشارکت منفی

در حقیقت تاریخ “استعمار!؟”، در جهان، تاریخ تحمیل اجباری مشارکت، به سود استثمارگران خودکامه، و به زیان نسبی قربانیان استعمار‌شده، همواره، بوده‌ است. “نسبی” از آن جهت که، در یک واکنش دیالکتیکی، عموما، همین فشارها، به بیداری و قیام استثمارشدگان، و رهایی آنان، از قید استعمار، غالبا، مدد رسانیده است!!؟ آنان که، به مددهای فراسوئی، دیگر-جهانی، و متافیزیکی، در تاریخ جهان، و سرنوشت انسان‌ها، باور دارند، این حرکت واکنشی کمک ضد، به پیداگشت آنتی‌تز(ضدِ ضد!؟) را، به زبان ساده، و یک ضرب المثل واره، چنین بیان داشته اند که:

عدو(دشمن)، شود، سبب خیر!!؟ اگر، خدا، خواهد.“_ان‌شاءالله، تعالی!؟

_روند نظام برده‌داری، بسوی رهایی از “مشارکت منفی

تاریخ “برده‌داری” نیز، همین رویه را، در پیموده است!؟

هنگامی که سعدی، از اسارت خود، به دست صلیبیان اروپایی، و بیگاری اجباری‌اش، در خندق طرابلس یاد می‌کند، در حقیقت، از تضاد میان مشارکت مثبت و منفی_ مثبت، به سود صلیبیان، و منفی به زیان سعدی، و دیگر اسیران جنگ‌های صلیبی_سخن می‌راند!؟ (رک به گلستان سعدی، باب دوم، حکایت سی ام/ همچنین سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۶۳، و ۲۰۵،/ کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۰۴)

#نظام_برده_‌داری، جز تحمیل میل استثماری مشارکت در اصل منفی بردگان، به سود مشارکت مثبت اربابان، چیز دیگری نبوده‌است!!؟

قیام اسپارتاکوس(۴۰=۷۱-۱۱۱قبل از میلاد) در روم باستان، قیام اسیران به بردگی کشیده شده‌ی بیگانه، به وسیله‌ی رومیان، در وا داشتن آنان، به زور، و شرکت اجباری‌اشان، در بیگاری استعماری، جز مشارکت سوداگرانه، به سود رومیان، و به زیان بردگان، چیزی دیگر، نبوده است!!؟ یعنی همان بلایی که، فرنگیان جانشین بعدی رومیان مشرک_ صلیبیان به اصطلاح خداپرست_ به نام ترویج مسیحیت، در اسارت و برده ساختن، بر سر امثال سعدی‌ها در آورده‌اند، همچنان، این خط برده سازی، و استثماری، ادامه داشته است.

به قول رستم فرخزاد_سردار بزرگ ایران ساسانی، در عصر یزدگرد سوم_ در جنگ قادسیه، در حدود سال ۱۵ه.ق/ ۶۳۶م، هجوم اعراب به ایران نیز جز برای سود خویش، و زیان دیگر کسان نبوده است، فردوسی، بیان دشنام گونه‌ی رستم فرخ زاد را نسبت به اعراب اینگونه روایت نموده است:

که این مارخوار اهرمن چهرگان

ز دانایی و شرم، بی بهرگان

زیان کسان، از پی سود خویش

بجویند و، “دین!؟؟”، اندر آرند پیش…

خلاصه‌ی کلام آنکه، رومیان جنگ‌های تجاوزی می‌کرده‌اند، از ملت‌ها و اقوام شکست خورده، اسیر می‌گرفته‌اند، و اسیران را، بر خلاف میلشان، به سود خود، به بردگی و بیگاری می‌کشیده اند. یعنی، مشارکت اجباری و رایگان بردگان را، به سود خویش، در یک “مشارکت استثماری“، به بیگاری بر می‌گماشته‌اند.

#اسپارتاکوس، یکی از همین بردگان شوربختی است که، علیه رومیان، به قیامی سخت و فاجعه آمیز، پرداخته است، و به یاری بردگان همراه خود، تا پایان جان خویش، ضرباتی مهلک بر رومیان وارد آورده است.

خوانندگان گرامی، سرنوشت این شورش بردگان، به سرکردگی، اسپارتاکوس، در روم باستان را، می‌توانند در کتاب و فیلمی به همین نام، حتما، مشاهده فرمایند.

_مقاومت منفی گاندی، در هند

بر ضد مشارکت استثماری امپراطوری انگلیس

ماهاتما گاندی(۷۹=۱۹۴۸-۱۸۶۹م)، در تاریخ پیکار علیه مشارکت استعماری و اجباری، شاید، نخستین رهبر بزرگی باشد که، در سده‌ی بیستم، علیه امپراطوری انگلستان، قیام نموده است. و خوشبختانه، سرانجام، قیامش نیز، در سال ۱۹۴۷م/ ۱۳۲۶ه.ش، به نتیجه‌ی مثبت، فرا در رسیده است.

بدیگر سخن، #گاندی، بدون اسلحه، با پرهیز از خشونت، از شرکت در استعمار، و استثمار تحمیلی انگلستان، خودداری نمود. و با خودداری از شرکت در مشارکت مثبت به سود انگلیسی‌ها، موفق گشت، تا مشارکت تحمیلی و استثماری انگلستان را در هندوستان، در هم فرو در شکند!!؟

 الگوی گاندی، برای دیگران، از جمله، مارتین لوتر کینگ (۳۹=۱۹۶۸-۱۹۲۹م) در امریکا، و تا حدی نیز، در افریقای جنوبی، به رهبری نلسون ماندلا (۹۵=۲۰۱۳-۱۹۱۸م)، بعنوان یک دفاع مدنی سترگ، در تاریخ جهان، در برابر استعمار، و شرکت اجباری در مشارکت استثماری حکومت‌های خودکامه، به ثبت رسیده است.

_کشورهای همسود، یا مشترک المنافع بریتانیا

انگلستان، برای جبران شکست مشارکت اجباری خود، کوشید، تا با ایجاد کشورهای همسود، یا مشترک المنافع_ Commonwealth of Nations _ از کشورهای سابق استعماری رها یافته‌ی خود، کم و بیش، یک نهاد و جنبش مشارکت مثبت، ایجاد نماید.

البته، ظاهرا، این تنها، یک ایده‌آل، یا آرمان بوده است، که در روی کاغذ، تحقق یافته است. اما، تا چه حد همسودی مشترک کشورهای مستعمره‌ی سابق انگلستان، در این مشارکت مثبت جدید، به سود انگلستان همکاری کرده‌اند، مورد سئوال و تردید است!؟؟

_برکسیت، فرار از مشارکت مثبت بزرگتری در اتحادیه‌ی اروپا

اگر اصطلاح #مشارکت را_چنانکه در طول این گفتار، با آن رفتار کرده‌ایم_ بعنوان یک کلید واژه، در تاریخ تمدن بشری، به کار گیریم، سوکمندانه، بنظر می‌رسد که، انگلستان، هنوز، درس کافی از “همسودی“، و  معنی واقعی “مشترک المنافعی” مورد ادعای خویش را، در روند تاریخ بشری، فرا در نگرفته بوده‌ باشد؟؟!

 اتحادیه‌ی اروپا، چیزی جز همان تحقق یک اتحادیه‌ی همسود، یا مشترک المنافع از کشورهای مختلف قاره‌ی اروپا با یکدیگر، به شمار نمی رود_یعنی یک مشارکت مثبت بزرگ اروپایی.

و انگلستان، پس از گذشت حدود چهل و سه سال از اتحاد و مشارکت در اتحادیه‌ی اروپا(۲۰۱۶-۱۹۷۳م)، از سال ۲۰۱۶م با عنوان برکسیت_ خروج انگلستان از اتحادیه‌ی اروپا (British Exit)_ نشان داد که، در توهم خاطره‌ی حسرت بار استقلال انفرادی عصر طلایی امپراطوری افول کرده‌ی انگلستان، به واقعیت دست نیافته، و هنوز، خود را تافته‌ئی جدا بافته، از بقیه‌ی اروپاییان، می‌پندارد. ( رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۵۹و ۱۷۸)

انگلستان، پس از حدود نیم قرن، مشارکت در اروپای واحد، با یک همه پرسی، و درصد بسیار ناچیزی در حدود یک یا یک و نیم درصد، میان جمعیت ملت خود، شکاف ایجاد کرده است. چون، اسکاتلند و ایرلند شمالی نیز، از جمله، مایل نیستند، از مشارکت بزرگ با اروپاییان، جدا گردند.

حرکت برکسیتی انگلستان، یک حرکت ضد مشارکت جمعی جهانی است. تاریخ افول استعمارها_ استعمار انگلیس، فرانسه، هلند، امریکا، اسپانیا، پرتغال،و،و،و_ حاکی از آنست که، جهان، پیوسته، از نظر ارتباطات، و مشارکت‌های بویژه اقتصادی و، آموزشی و علمی، در حرکت بسوی یک مشارکت کم و بیش واحد، در به اصطلاح یک “دهکده‌ی جهانی” بشمار می‌رود.

کوتاه سخن، حرکت از #تنازع_بقاء، بیشتر، به سوی #تعاون_بقاء است. حرکت نمادین از “رنگ سرخ “، به جانب “رنگ سبز” است، یعنی، از جنگ به صلح است.

_برکسیت، و خوارج نهروان

مشهورترین برکسیت، یعنی خروج تفرقه‌جو، از مشارکت مثبت عام، در تاریخ ما، و جهان اسلام، شاید برکسیت خوارج نهروان(۳۸ه.ق/ ۶۵۸م) باشد. #خوارج_نهروان، نخست، یاران امام امیر المومنین(ع) در جنگ با معاویه، به شمار می رفتند. لکن نزاع بر سر قبول یا رد “حکمیت“، موجب جدایی آنان، از لشکریان حضرت امام گردید. از اینرو، به احتمال قوی، جدایی خوارج، از مشارکت بزرگ پیروان حضرت امیر المومنین(ع)، نخستین برکسیت بدفرجام تاریخ اسلام، بشمار می رود، که قرن‌ها افزون بر، نزاعشان با علویان، حتی با بنی امیه و بنی العباس نیز، ادامه یافته، و به طول انجامیده‌است!!؟ و شگفت اینست که خوارج، گرچه، فراموش شده بنظر می رسند، ولی هنوز، در تانزانیا، از اقلیتی فعال، لکن با همزیستی بیشتر مسالمت آمیزی با دیگر مسلمان، در قید حیات اند.

_اصطلاح کلید واژه‌ی مشارکت، “مثبت” یا “منفی

به گفته‌ی سنایی غزنوی(۷۲=۵۴۵-۴۷۳ه.ق/ ۱۱۵۰-۱۰۸۱م):

راستان” رسته اند، “روز شمار !!

سعی کن، تا “از آن شمار!؟” شوی

اندر “این رسته!؟“، رستگاری کن

تا در “آن رسته!؟“، رستگار شوی

این “شمار راستان“، و این “رسته‌ی رستگان“، در حقیقت، عنوان دیگری، برای جماعتی است که، در مشارکتی پایدار، همدل و همیار اند، و دست معجزه‌آسای قدرت الهی، یا ناموس تحول مقرر مستتر در طبیعت تاریخ را، به همراه خود دارند.

شمار راستان“، یا “راستان شمار“، و یا “رسته‌ی رستگان“، همان مشارکت جویان مثبت اند. همان ابر انسان_ اعم از زن و مرد برتر، که به غلط “ابر مرد” ترجمه شده است_ “ئوبِر مِنش” Ueber-Mensch، نسل آرزویی فوق بشر در آینده، از نظر نیچه، فیلسوف آلمانی تبار، به شمار می‌روند.

این شمار راستان، این رسته‌ی رستگاران، یا مشارکت این جماعت استوار، کلید واژه‌ی نقد مدنی جامعه‌شناختی جوامع انسانی است، که روند حرکت تاریخ تمدن‌ها، بسوی قبله‌گاه آن، در حرکتی آهسته، ولی پیوسته، ره پیماست.

 بدینسان واژه‌ی مشارکت، مثبت یا منفی، اصطلاحی ویژه، و کلید واژه، برای نقد جامعه‌شناختی ما، از پویایی گروه‌ها، به شمار می‌رود.

_”مشارکت مثبت“، و “مشارکت منفی

تروریسم“، و مشارکت منفی

مشارکت_چنانکه اشاره رفت_هم جنبه‌ی مثبت، و هم جنبه‌ی منفی دارد. غالبا، از عدم مشارکت مردم، در انجام کارهای نیک، شکایت می‌ورزند، ولی هستند کسانی که، نه تنها کمکی در مشارکت نمی‌کنند، بلکه حتی شرکتشان جنبه‌ی منفی، تخریبی، و آسیب‌رسان هم دارد. مثال “قوز بالا قوز” _(گفتار شماره‌ی ۱۸۸B)_مصداقی از مشارکت منفی است، و این بیت هم، نمونه‌ی دیگری از هشیاری وجدان عام مردمی است، که می‌گوید:

امیدوار بود آدمی به خیر کسان!!؟؟

مرا به خیر تو، امید نیست!! :

_شر مرسان!

#گلستان، باب چهارم

و یا نظامی گنجوی(۷۲=?۶۰۲-?۵۳۰ه.ق/?۱۲۰۵-?۱۱۳۵م) که، از زبان “مجنون“، به شکایت از “مشارکت منفی“، می‌پردازد که:

مجنون، ز شکایت زمانه

بیتی دو سه گفت، عاشقانه

کای فارغ از آه دودناکم!

بر باد فریب، داده خاکم

صد وعده‌ی مهر داده، بیشی

با نیم، وفا نکرده، خویشی

پذرفته، که پیشت آورم، نوش

پذرفته‌ی خویش، کرده فرموش

آورده مرا، به دلفریبی

وا داده، به دست ناشکیبی

دادیم زبان، به مهر و، پیوند

و امروز، همی کنی زبان بند

صد زخم زبان، شنیدم از تو

یک مرحمتی/مرهم دل، ندیدم از تو!؟؟

صبرم شد و، عقل، رخت بربست

دریاب، و گرنه، رفتم از دست

#نظامی، لیلی و مجنون

*

همچنین:

تو که نوشم نئی، نیشم چرایی؟

نمک پاش دل ریشم، چرائی؟؟!

بابا طاهر عریان (۸۵=۴۱۱_۳۲۶ه.ش/ ۱۰۳۲_۹۴۷م) 

*

خدا کند که دگر، یار ما، جفا نکند

اگر کند، به رقیبان کند، به ما نکند  

وفا به وعده نکرد، از هزار یک، آری

هزار وعده‌ی خوبان، یکی وفا نکند…

#محمود_فرخ_خراسانی (۸۶=۱۳۶۰-۱۲۷۴ه.ش/ ۱۹۸۱-۱۸۹۵)

و،و،و…

مردم دنیا، سوکمندانه، بیش از آنکه از “سیندرم نیمولر“، کمبود تشریک مساعی و عدم “مشارکت مثبت” مردم در امر خیر، شاکی اند، هزاران بار بیشتر، از مشارکت‌های منفی، رنج می‌برند.

تروریسم، تجسم “مشارکت منفی” است. بوکو حرام، القاعده، داعش‌، طالبان، و، و، و همه، مظاهر زیانبار و فاجعه‌آفرین مشارکت منفی اند.

 از دعاهای مشهور است که: خداوندا، ظالمین را، با ظالمین دیگر، مشغول بدار، و در بین آن دو، ما را به سلامت، امنیت بخش!( أللّهُمَّ اشغَلِ الظّالِمِینَ بِالظّالِمِینَ، وَ اجعَلنَا مِن بَینهم سَالِمِین) 

و خوانش دیگر این دعا، بدینصورت است که، خداوندا، ظالمان را، با نفس ستمگر خودشان، درگیر ساز، و ما را، از شر آنان، مصونیت عطا فرما! ( اللهم اشغل الظالمین بأنفسهم…)

همیاری و مشارکت منفی اعضاء مافیاها، با یکدیگر_یا مشارکت مافیایی_ عموما، از شمار مشارکت های منفی بشمار می رود!!؟

_مشارکت مثبت و منفی، در رویارویی دیالکتیکی با یکدیگر

ادبیات عامیانه‌ی ما، شکایت_ به اشکال گوناگون_ از مزاحمت، یعنی مشارکت منفی دیگران، در کار و زندگی خود، سوکمندانه، کم ندارد!!؟؟

ظاهرا، وجود “مشارکت منفی“، بعنوان آنتی‌تز “مشارکت مثبت“، یک حرکت دیالکتیکی را، گهگاه در فرهنگ بشری، پدید می‌آورد که، چندان بی‌بهره از فایده هم، نیست.

حکمت آموزی لقمان حکیم، نمونه‌ئی از درس عبرت گرفتن، و نیکی آموختن از مشارکت منفی اشرار، و گروه‌های مافیایی است.

شادمندانه سعدی، یکی از بهترین نمونه‌های عبرت آموزی از مشارکت منفی را، از حدود هفت قرن پیش بدینسوی، در ادبیات ما، با شفافیت ویژه‌ی سهل ممتنعش، برای آیندگان، به یادگار گذارده است که:

_”لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟؟!

گفت: از بی ادبان! هر چه از ایشان، در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن، پرهیز کردم.

نگویند از سر بازیچه، حرفی

کز آن پندی نگیرد “صاحب هوش

و گر صد باب حکمت، پیش “نادان

بخوانند، آیدش، بازیچه در گوش”

گلستان، باب دوم= در اخلاق درویشان/ ح ۲۱

با تشکر از مجتبی خیرخواه عزیز، که بهنگام، ما را، متوجه به ذکر لزوم جنبه‌ی مشارکت منفی نمود.

و این قصه همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار : سه‌شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۹/ ۲۳ فوریه ۲۰۲۱

مشارکت منفی: چوب لای چرخ دیگران گذاشتن

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۲۴

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *