به صحرا، بنگرم؟!، صحرا؟! تو بینم!!؟
به دریا، بنگرم؟! دریا؟! تو بینم!!؟
بهر جا، بنگرم؟! کوه و، در و، دشت؟!
نشان روی زیبای تو، بینم!!؟
#بابا_طاهر_عریان (۸۵=۴۱۱_۳۲۶ه.ش/ ۱۰۳۲_۹۴۷م)
*
و سر انجام، اما عشق؟؟!
بگفتهی حافظ: آسان نمود اول!!؟
ولی، افتاد مشکلها!؟!؟
این، “تصوف عشق” است!!؟
این، “عشق تصوف” است!!؟
و آن خطاط، سه گونه، خط نوشتی!؟:
یکی آنکه، او خواندی، و نه دیگری!!؟
دوم، آنکه، هم او خواندی، هم دیگری!!!؟
و سوم، آنکه، نه او خواندی!!؟، و نه دیگری!!؟ :
آن “خط سوم” منم!
(کتاب #خط_سوم/ پیش در آمد)
*
من، گنگ خواب دیده و، خلقی، تمام کر
من، عاجزم ز گفتن و، خلق، از شنیدنش
(منسوب #شمس_تبریزی (۶۵=?۶۴۵-?۵۸۰ه.ق/ ?۱۲۴۷-?۱۱۸۴م)/ کتاب #خط_سوم، ص ۱۰۹-آ)
“خط سوم“، به احتمال قوی، در گسترهی طومار گرانسنگ تاریخ ادبیات ایران، دستکم، تا زمان انتشار خود_ در سال ۱۳۵۱ه.ش/ ۱۹۷۲ م_ پیامد نخستین تلاشی به شمار میرود، که خواسته است، تا هویت وهمآلود شمس الحق تبریزی را، از ژرفای ظلمت سایههای متراکم شبحی اساطیری، بپالاید!!؟ و با شفافیتی تردید زدا، چهرهی تابناک واقعی، و تاریخی این خورشید نیمروز تموز آسمان عرفان ایران را، پرتو افشانتر از اسطورهها گرداند!!؟
“شمس تبریزی”، بیتردید، یکی از نادرههاست! از نوادر شخصیتهای آذربایجان عزیز ایران، یک آذریزادهی پارسیگو، و فارسیستا، به گفتهی خود او، گویندهی وحی فارسی ناب، شمس من و، خدای من مولانای دیوان کبیر_ آفرینندهی بیتای مثنوی معنوی مولوی!!؟
اینک، بمناسبت چهل و نهمین سالگرد انتشار خط سوم _۱۳۵۱ تا ۱۴۰۰ه.ش_ در آستان نوروز نوروزهای استثنایی، نویسندهی خط سوم، آرزو دارد، تا مگر مشتی به عنوان نمونه از خروار، برگ سبزی از آن دفتر حجیم عشق عرفانی مفصل را، در این مختصر، به شما عزیز خواننده، تقدیم دارد!!؟
به دیگر سخن، تنها حدود ۸ صفحه، از ۸۹۲ صفحهی “خط سوم“، به شما خوانندگان گرانقدر، ولی عموماً ناشناس “خط چهارم“، از هر نسل، امروزیان، دیروزیان، و فردائیان!؟
نسل من، با استقبال کم همتای خود، از “خط سوم” گسترش آن را، در طول نزدیک به نیم قرن، به دهها چاپ، بالغ گردانیده است. درود و سپاس بر آنان، و برای آینده:
مگر، صاحبدلی، روزی، ز رحمت
کند بر یاد درویشان، دعایی!
*
شاد باش، ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و، ناموس ما
ای تو افلاطون و، جالینوس ما
تصوف _ دستکم، در برج عاج خیال انگیز خود، در رؤیای طلایی خویش، در جابلقا و جابلسای آرزویی خود، در شهرِ کام، و مدینهی فاضلهی آرمانی، در جهان مُدل، در طرح تازه، در الگویی بیسابقه، از یک زندگانی نمونهی خوش_ ایمان دارد که:
عشق،
به دلها، صفا میبخشد!!؟
از تعصبها، فرو میکاهد!!؟
تضادها را، هماهنگ میسازد!!؟
ناهمواریها را، هموار میگرداند!!؟
گسستگیها را، به هم، پیوند میزند!!؟
به بیقراریها، روح آرامش، و قرار، فرو در میدمد!!؟
پراکندگیها را، جمعیت و، نظم، ارزانی میدارد!!؟
و سرانجام، به آشفتگیها، سامان، و به ناشکیباییها، پایان میبخشد!!؟
نغمهی عشق عرفانی، از پس از حلاج، بایزید، و ابن فارض مصری، در اوج نابسامانیها، در روابط انسانی، و تصاعد خودکامگی و خشونت، از نو باز، شکوفا میشود!!؟
شیخ الاکبر، ابن العربی، محیی الدین، که هم شمس، و هم مولوی، محضر وی را، درک کردهاند، و به وی، ارادت میورزیدهاند، شمس، از وی به عنوان “نیکو همدم”، “نیکو مونس”، و “شگفتمرد” یاد میکند، از پیشگامان مذهب عشق، به عنوان طبیب جمله علتهای ما، صفابخش دلها، و خاموشگر لهیب سوزان خشمها، و کینهتوزی هاست!!؟
محیی الدین، به عنوان جلوهئی از شوقهای خویش_”ترجمان الاشواق“_ دربارهی عشق، چنین میسراید:
“در گذشتهئی نه چندان دور، من، بر اثر گره کوری ذهنی، از همسخن خود، روی بر میتافتم، طرد و انکارش میکردم، اگر کیش وی را، همسان مذهب خویش، نمییافتم!!؟
لکن، امروز، قلب من، آینهسان، پذیرای هر نقش، شده است!!؟ : چراگاه آهوان! صومعهی راهبان! بتکده! کعبه! الواح تورات! و، مصحف قرآن!
آری، من، به “دین عشق” سر سپردهام!؟ و به هر سوی که، کاروانهای آن، رهسپار شوند، من نیز، راه در خواهم سپرد!؟ چون، از این پس دیگر، فقط عشق، دین و ایمان من است!؟
أ دینُ بِدینِ الحُبِّ، إنّی تَوَجَّهَتُ رکائِبَه، فَالحُبُّ دینِی، و ایمانی“
“عشق تصوف“، “عشق فردی” نیست!!؟ “عشق انسانی” است!!؟ “انحصاری” نیست! آفریننده است! رشک آلوده نیست! پالایشگر است! شیدایی لیلی به مجنون، شیفتگی وامق به عذرا، کشش شیرین به خسرو، هوس محمود به ایاز، نیست!!
شوق تملک مردی، نسبت به زنی، شور تسلیم زنی، به مردی، گرایش تند غلامبارهئی به امردی، بستگی بیمارگونهی امردی به غلامبارهئی، مهر تبآلود و همگرایانهی زنی نسبت به زنی دیگر، نیست!!!؟
عشق والای انسان به انسان است! به همهی انسانها، بیتفاوت نسبت به سیاه و سفید، بی تبعیض به ترک و تاجیک، همسان نسبت به رومی و زنگ، برابر نسبت به کافر و مسلمان، کوتاه سخن، عشق به انسان و جهان، و هر چیز آن است، جهانوندی محض است!!؟ :
به جهان، خرم از آنم، که جهان، خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم، که همه عالم، از اوست!!؟
“عشق تصوف“، یا “تصوف عشق“، پیوندگر همهی دلها، به یکدیگر است! تعلق پایدار، به سرنوشت بشر است! پادزهر خشونت است! نوشداروی قساوت است! کیمیای سعادت است! فرمان آتشبس، به همهی غرایز ستیزهجوی سبعیت است!
“عشق تصوف“، تا بدانجا پیش میرود که، صوفی عشق، به خاطر حیات جاوید همهی انسانها، و به جای همهی آنها، آرزوی مرگ میکند!!؟ به پاس رهایی ابدی تمام تودهها، از شکنجهی احتمالی عذاب گناه، حتی به جای همهی تباهکاران، آتش کیفر را، برای همیشه، در بست، به جان میخرد!!؟
این، “عشق تصوف” است! این، “تصوف عشق” است!
انسانیترین و، باشکوهترین، لطیفترین و پایندهترین عشقها، که از زبان ابوالحسن خرقانی_ روستازادهئی از شرق ایران_ مرد بزرگ شمس، که قرنها، پیش از تولستوی، خالق “آناکارنینا“، پیش از ویکتور هوگو، خدای “بینوایان“، پیش از جان دان، آفرینندهی فناناپذیر “ناقوسها، در عزای که، سوکواری میکنند؟!“_ انسانیترین چکامهی قرن_ به صورت والاترین آرزوها، سخن میگوید:
“کاشکی بدل همهی خلق، من بمردمی، تا خلق را، مرگ، نبایستی دید!!؟
کاشکی حساب همهی خلق، با من بکردی، تا خلق را، به قیامت، حساب نبایستی دید!!؟
کاشکی، عقوبت همهی خلق، مرا کردی، تا ایشان را، دوزخ، نبایستی دید!!؟”
(تذکره الاولیاء/ تصحیح استعلامی، ص۵۹۱ )
مرد بزرگ شمس، مرد نمونهی شمس، ابوالحسن خرقانی، همچنان تاکید میکند که:
“اگر از ترکستان تا به شام، کسی را، خاری، در انگشت شود، آن، از آنِ من است!!؟
همچنین، اگر از ترکستان تا به شام، کسی را، قدم، در سنگ آید، زیان آن، مراست!!؟
و اگر، اندوهی در دلی ست، آن دل، از آنِ من است!!؟ “( تذکره الالیاء/ تصحیح استعلامی، ص۵۸۹)
و این بار، این دیگر، خود شمس است که، سخن میگوید، و زمزمهی “تصوف عشق” برنهادهی خشونت، آنتیتز قساوت، پیام انسانی عرفان، در جهان بیتفاهم خشن پرخاشگر و، خود کامه، از زبان او، کوششی والا، دفاعی جبرانی، برای برقراری تعادل، در جهانی بیتعادل، به خاطر تنازع بقاء، در پیکار حیات، درس دلیری، در عصر غارت جرأتها، و یغمای شهامتها، اندرز پایمردی، در عصر گستاخیهای پر افراط، و بزدلیهای پر تفریط، به دست میدهد!!؟:
“اگر دوستان بدانندی که، ما، در حق ایشان، چه میاندیشیم؟!، و چه دولت میخواهیم؟! پیش ما، جان بدادندی!!؟
چه اندیشد خاطری که، پاک شود از “دیو” و، وسوسهی خود؟!
میرفتم در کلیسا، کافران بودندی دوستان من_ “کافر-برونِ مسلمان اندرون!”_گفتم چیزی بیارید، تا من، بخورم!
ایشان به هزار سپاس آوردندی، و با من افطار کردندی و، خوردندی، و همچنان_از غیبت کردن_ روزه دار بودندی؟؟!
خدای پرستی، آنست که، خود پرستی را، رها کنی!!؟
مقصود از وجود عالم، ملاقات دو دوست بود، که روی، در هم نهند، جهت خدا، دور از هوی (هوای نفس)!
اعتقاد و عشق، دلیر کند، و همهی ترسها ببرد!
لحظهئی برویم به خرابات، بیچارگان را ببینیم!!؟ آن عورتکان را، خدای آفریده است! اگر بد اند یا نیک اند، در ایشان بنگریم!!؟
در کلیسا هم، برویم، ایشان را نیز، بنگریم! چندان دوستان داریم در کلیساها، و بتکدهها!؟آنان که با اولیاء حق، عداوت میکنند، پندارند، در حق ایشان، بدی میکنند؟؟!
غلط است، بلکه نیکی میکنند!
دل ایشان را، بر خود سرد میکنند؟؟!
هرگز، زیرا، ایشان، غمخوار عالم اند!
و این، مهر و نگرانی را، در ایشان، زیادت کند!!
چیزی کنند که، مهر بیفزایند، و ایشان، غمخوار آنان، بیشتر شوند!!؟
اگر مرا، ولایتی باشد و، حکمی، همه عالم، یک رنگ شدی، شمشیر نماندی، قهر نماندی، به دیگر سخن، #وداع_با_اسلحه ( #اسلحه_ها_به_زمین)، صلح جاوید، آرامش ابدی!!؟
چون به سوی کعبه، نماز میباید کرد، فرضکن، آفاق، همه، جمله، جمع شوند، گرد کعبه، حلقه گردند و، سجود کرده!
چون کعبه را، از میان حلقه بر گیری، نه سجود هر یکی، سوی همدگر باشد، دل خود را، سجود کرده؟؟!
پس، زهی، دل آدمی، که به هفت اقلیم وجود ارزد!!؟
آری، تو، ائمهی دیگرانی و، دیگران، ائمهی تو اند!!؟”
(خط سوم/ صص ۳۱۲ تا ۳۱۳)
این، “عشق تصوف” است! این، “تصوف عشق” است! این، مسیحیت اسلام است!!؟ مظهر ایثار است! مذهب لطیفترین عواطف بشری است! مسکن درد هاست، مرهم زخم هاست، تسلی خاطر هاست، شفابخش رنجهای انسانی است، نور امیدی است، که در تیرهترین تاریخ ادوار پریشانیهای این سرزمین_ ایران در اشغال مغول_ دردمندان راستین، سوتهدلان مهرآیین، آن را، از گوشهی کاشانههای فقر، از زاویهی خانقاههای پناه، بذر افشان مهر نمودهاند!!؟
“تصوف عشق“، عرضهداشت پادزهری است، بس گوارا! بس خواسته، در جهانی مسموم، از تصاعد خشونتها، در سپهری آکنده از استبداد، در فضایی آلوده از نفرت و، کین و، انتقام!!؟
“تصوف عشق“، تقدیم معیاری است، برای تنظیم روابط از هم گسستهی خود باختگان، به خود وا نهادگان، خود بارگان، دل خستگان و، از دست رفتگان!!؟
“تصوف عشق“، پیشآورد طرحی است، برای بازسازی جهانی، شایستهی زیستن، جهانی سترگ، برای اعادهی حیثیت به انسان!!؟
یعنی، درست همان پادزهری که، در امروز، ما، در روابط مسموم انسانی خود، بیش از هر زمان، ناشکیبانه، و عمیقانه، بدان، سخت نیازمندیم!!؟
و این، “تصوف عشق” است! و این، “عشق تصوف” است!
***
با تقدیم شایستهترین سپاسها، برای تمامی فصول، اینک، ملاحظه میفرمایید که جهان، از نکتهسنجیها در روابط انسانی، سخنها، و آموزههای نیک، چندان چیزی، کم ندارد؟؟! بزرگترین کمبود ما، در این رهگذر_ فقر بزرگ!؟_ تنها، عمل است!؟؟: _ “عمل به آموزهها، و گفتههای باز یافته“، از زمانهای بسیار دور است و، بس!!؟
و واپسین کلام آنکه، عشق راستین، محبت متقابل، همدلی، همیاری، و همکاری پایدار، همزاد، همراه، و بدرقهی راه پرمهر شما باد! همین و، والسلام!!؟
و این حکایت، همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار: جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۹/ ۱۹ مارس ۲۰۲۱
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۳۳