بطور کلی مسالهی “رفتار پادشاهان، با زیر دستان خود“، در تاریخ ایران، در پیش از اسلام، و پس از آن_ با وجود همه تغییرها_این یک رابطه، کم و بیش، ثابت و استوار، هیچ تغییری ننموده است!!؟
از نُه رکن، یا عنصر مهم ساختار فرهنگ و تمدن_یعنی زبان، خط، مذهب، ادبیات، تاریخ، واحد سنجش پول، هنروری، نظامیگری، و شیوهی سیاسی ادارهی مملکت_ در ایران بعد از اسلام، در مقایسه با ایران قبل از اسلام، متوجه میشویم که، عموما، هفت عنصر، یا رکن، از نُه رکن_ از رکن اول تا هفتم_کم و بیش از #متغیرها، و نه از #ثابتها، بوده اند!!؟ و دو رکن هشتم و نهم، یعنی “نظامیگری“، و “شیوهی سیاسی ادارهی مملکت“، کم و بیش، تغییری ننموده، و در حقیقت از ارکان ثابت در تمدن و فرهنگ ما، بشمار میروند. البته این ارکان نهگانه، به زودی، در ادامه، هر یک به تفصیل مورد بررسی قرار خواهند گرفت.
_عناصر فرعی؟!
در معماری فرهنگها و تمدنها
غیر از این عناصر اصلی_که در بالا یاد شد_ هنوز عنصرهای فرعی موثر بیشتری، در تاریخ تمدنها و فرهنگها وجود دارند؛ مانندِ ترکیب موسیقی و ترانه، با حرکتهای تکنفره و چند نفره در انواع رقصها، از رقصهای محلی گرفته تا رقصهای بزرگ سالنی، مانند رقصهای والس، تانگو، سامبا، لامبادا، بصورت بالماسکه، با ماسک، بدون ماسک، و، و، و.
و یا طرز مد و شیوهی لباس پوشیدن، و نوع رنگها در لباسها، و انواع آرایشها، بزکها و خودآراییها، در رنگین کردن موها، بلند و کوتاه کردن گیسوها، تراشیدن موی سر و ابرو و مژه چون قلندرها، و یا بر عکس، پشم و مو را به حال خود رها کردن، بی نظم و آرایش چون هیپیها.
خال کوبی و انواع تَتوهای ابرو و دست و پا و گردن و سینه و شکم گرفته، تا حلقههای آویزهی گوش، لب آویزهها، و بینی آویزها، گردن بندها، و گوشوارهها، النگوها و انگشترها، و دیگر ادا و اصولهای دیگری در مورد ناخنهای دست و پا، مانند خلخالها، پدیکور، مانیکور، کاشت ناخن، و، و، و.
و همچنین کرمها، عطریات و بوهای خوش، مانند گلاب، مشک، عود و عنبر، و یا عطر و ادکلنهای فرا ساختهئی چون کریستیان دیور، شنل، مارگرت آستور، نیناریچی، و دیگر مارکها و برندها.
شیوهی آشپزی، خوردن مواد غذایی خاص، مانند گیاهخواری، گوشتخواری، کله ماهی، ملخ، خوردن مغز میمون زنده، سوسک، خوردن مورچههای بو داده همانند خوردن گندم شادونه، خوردن کرم ابریشم و کرم باغچه، مار و مارمولک، قورباغه و لاک پشتخواری، کوتاه سخن، خوردن هر چه میروید، و هر چه میجنبد_ البته بیشتر در کشورهای آسیای جنوبشرقی و، و، و.
و همچنین، اشکال مختلفی از انواع ورزشها از کشتی، تیر اندازی، شمشیر بازی، بوکس بازی، کشتی کچ، از دو نفره و چند نفره، بیشتر یا کمتر، مثل فوتبال، تنیس، کاراته، کونگفو، و دیگر ورزشهای دفاعی، دوهای صد متر، استقامت، ماراتن، انواع ژیمناستیکها، و تداول انواع برد و باختها در شطرنج، نرد، ورقهای پاسور و امثال آنها، همه در کل ساختار یک فرهنگ، و خاص و استثنایی کردن آن، موثر بوده، هستند، و خواهند بود!!؟
ولی، در هر حال نسبت به “نُه عنصر اصلی” یاد شدهی پایه، همه جنبهی فرعی و یا زیر مجموعههای ترکیبی از چند عنصر اصلی را، دارا هستند.
_نه عنصر اصلی؟!
در معماری تمدنها و فرهنگها؟؟!
این “نه عنصر اصلی“، که در مقدمه، به اختصار بدانها اشاره رفت، اینک با تفصیل بیشتری، مستقلا، مورد بررسی قرار خواهند گرفت. و این عناصر، بطور کلی به ترتیب عبارتند از:
۱)_زبان متفاوت: زبان پهلوی_حتی پس از زبان اوستایی باستانی_ متداول در میان طبقات بالا، در دربار ساسانیان، و در میان موبدان زرتشتی در آتشکدهها، بسیار با زبان به اصطلاح دَری، یعنی فارسی همگانی تودههای مردم، پس از اسلام، متفاوت بوده است.
_نفوذ فارسی، در زبان عربی
بسیاری، امروزه شاکی هستند که، زبان عربی بر زبان فارسی، غلبه کرده، و واژهها و تعبیرهای بسیار عربی، زبان فارسی را، دشوار ساخته است. و باز بسیاری از اینان، کوشش دارند که، “فارسی به اصطلاح سره؟!” را، که عاری از هر نوع کلمهی عربی باشد، برگزینند و متداول سازند. مثلا بجای کلمهی “دقیق“، بگویند “پرسون“!؟ و بعد خود، بلافاصله، ناچار، چون “پرسون” را، از نظر بیشتر مردم، نا مفهوم مییابند، بگویند “پرسون، یا دقیق“؟؟!، و، و، و.
اینان، توجه ندارند که، اکثر زبانهای عالم، در حال داد و ستد، به دلایل گوناگون_ بر اثر ترجمهها، جهانگردی و توریسم، مهاجرتها، زناشویی افراد مختلف از اقوام مختلف با یکدیگر، داد و ستدهای اقتصادی، و حتی بخاطر تبعیدها، در غربت زیستنها، و یا تجاوزهای جنگی، و استعماری_کمتر سره و خالص، باقی مانده اند!؟!؟
حتی متداولترین زبانهای امروزی جهان، مانند زبان انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، و، و، و، از پذیرش و تداخل واژهها، و تعبیرهای بیگانه، مصونیت نداشته، و حتی بخشی از نوشتههای فصیحشان را، مدیون تعبیرهای زیبای عاریت گرفته، از زبانهای دیگر هستند!!؟ تا جاییکه بصورت یک اصل کلی، میتوان اظهار داشت که، در میان ملتهای متمدن، کمتر ملتی را، در زمان معاصر میتوان یافت، که دقیقا، به زبان نیاکان خود، کاملا مسلط اند، و میگویند و، مینویسند و، میخوانند. همگان مشمول تغییرات بسیار، در زبانهای کنونی خود، نسبت به زبان نیاکان خویش، بویژه در جنبهی سَرِگی و نا سرگی بسر میبرند.
در مورد زبان فارسی، باید یادآور شویم که، این داد و ستد بین زبان فارسی و عربی نیز، یکسویه نبوده است؛ و زبان عربی نیز، از پذیرش واژههای آرامی، سریانی و حتی فارسی، بسیار بهرهمند شده است. دربارهی نفوذ زبان فارسی و ورود کلمات و تعبیرات آن، در زبان عربی، استاد فقید زبانشناسی عربی، زنده یاددکتر آذرتاش آذرنوش(۱۴۰۰-۱۳۱۶ه.ش/۲۰۲۱-۱۹۳۷م) کتابی ارزنده به نام “راههای نفوذ فارسی، در فرهنگ و زبان عرب جاهلی“، در ۲۸۰ صفحه، در سال ۱۳۵۴ه.ش/۱۹۷۵م نگاشته است؛ که تاکنون سه بار، به تجدید چاپ هم رسیده است.
این کتاب گرانقدر آذرتاش آذرنوش را، بخوانند و بدانند که، زبانها نیز، مانند انسانها، با هم دارای معاشرت، داد و ستد، زناشویی، ماه عسل، و گاه هم، نزاع و طلاق و طلاق کشی هستند. ولی، هیچگاه کارشان به “سه طلاقه شدن” نمیرسد. بلکه همچنان با هم و در کنار هم، به زندگی ادامه میدهند؛ تا جهان را، به دهکدهئی جهانی، و به زبانی مشترک_ یک زبان دوم_ برای همهی شهروندان آن، مجهز سازند!!؟
گرچه “همدلی“، از “همزبانی” بهتر است؛ اما، شرط اصلی ایجاد فرصت، و امکان همدلی کامل، بی هیچ گفتگو، به همزبانی پیشاپیش، بستگی ضروری دارد. از اینرو، نخست باید یک “زبان مشترک دوم“، همزبانی دست کم، هفتاد تا هفتاد و پنج درصد از جمعیت جهان را ممکن سازد، تا همدلی جهانی_ زیر ساز اساسی صلح جهانی_ را از امکان گسترش، و فرمانروایی مورد انتظار برخوردار گرداند!!؟
۲)_ خط متفاوت: ایران در طول تاریخ خود، با خطهای مختلفی آشنا شده، و آنها را بکار گرفته است؛ مانند خط اوستایی، و یا خط میخی.
در زمان ساسانیان، ایرانیان خطی ویژه داشته اند، که کاملا جدا از خط میخی و خط اوستایی بوده است. خط پهلوی زبان ساسانیان، با هزوارشهای مشهورش، که بیشتر “تصور، اندیشه یا پندار-نگاره“_(ایدئوگرام) همانند هیروگلیف مصری، یا خطوط چینی متداول در امروز_ بوده است. چنانکه مثلا در خط، به نقل از زبان آرامی، و همسان عربی، مینوشته اند، “ملکا“، ولی آن را میخواندهاند “شاهنشاه“. و اینگونه خطها را #هزوارش مینامیده اند.
و پس از اسلام، چنانکه میدانیم، خط الفبایی که امروزه متداول است، بشیوههای نسخ و نستعلیق و شکسته و مانند آن، به کلی با خطهایی که ایرانیان قبل از اسلام بکار میبرده اند، یکسره تفاوت کلی دارد!!؟
۳)_مذهب و دین متفاوت:در طول تاریخ، ایرانیان هم، ادیان و مذاهب مختلفی را، تجربه کرده اند. مانند #میترائیسم_ مهر پرستی_ و آیین زرتشت، و انشعابهایش به مانوی و مزدکی، و غیر آنها.
دین متداول در زمان ساسانیان_نزدیکترین مذهب، از نظر تاریخی به دوران اسلامی_ آیین وخشور زرتشت بوده است. و فرقههای آیین مانوی، و مزدکی نیز، از انشعابات همان آیین زرتشت، بشمار میرفته اند.
در صورتیکه، در ایران بعد از ساسانیان، دین مبین اسلام، و فرقههای شاخص آن، مانند تسنن و تشیع، کاملا متفاوت با آیین همگانی زمان ساسانیان، یکسره، دگرسان گشته است!!؟
۴)_ ادبیات متفاوت:ادبیات مزدیسنا، الهیات و اساطیری زبان پهلوی، با ادبیات متداول در زبان دَری، که دنبالهی آن تا به امروز کشیده شده است؛ همچنان تفاوت بسیار داشته است.
۵)_ تقویم متفاوت:گاهشماری، یا تقویم رسمی زمان ساسانیان، همچنان یکسره، با تقویم و گاهشمار هجری شمسی، و قمری اسلامی، تفاوت کلی داشته است. و بهیچ روی سنجش با تقویم دوران ساسانی، ارتباطی به تاریخ نسبت داده شده، به زمان کوروش هم نداشته است.
سید حسن تقی زاده(۱۳۴۸-۱۲۵۷ه.ش/۱۹۷۰-۱۸۷۸م)کتابی مستقل دربارهی “گاهشماری در ایران قدیم” نوشته است که، نخستین بار در سال ۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م، در سلسله انتشارات کتابخانهی طهران، انتشار یافته است. و آخرین چاپ آن در سال ۱۳۸۸ه.ش/۲۰۰۹م، توسط انتشارات توس، منتشر گردیده است.
۶)_پول رایج متفاوت:پول رایج استندارد، در هر دو دوران تاریخی ایران_ قبل از اسلام و بعد از اسلام_ از نظر وزن و عیار و شکل مسکوک آن(یعنی به سکه ضرب شده)، عموما، متفاوت بوده، و با یکدیگر هم، همسانی نداشته است.
افزون بر این، “پول تقلبی“، بصورت “درهم و دینار” نیز، با عیارهایی کمتر از عیار استندارد، بسیار رواج داشته است. و گاه هر شهر، یا استان، برای خود، پولی خاص، از درهم و دینار، و یا به نامهای دیگر، با عیارهای مختلفی، سکه میزده اند، که بسیاری از اوقات، در مکانهای دیگر، یا مورد قبول نبوده است؛ و یا به بهایی کمتر از بهای درهم و دینار محلی، خرید و فروش میشده اند.
برای اطلاع بیشتر از واحدهای رایج پول و اوزان، در ایران هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی، تا به امروز ، رک به: اینترنت، مقالهی “واحدهای پول در ایران، از دریک تا تومان“.
تصویر سکه فیلهلن بر گرفته از کتاب “آخرین شاه”، تالیف استاد دکتر علی حصوری(تولد++ ۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م)، سکه شناس نامی ایران. منظور از آخرین شاه، آخرین شاهنشاه ساسانی، یزدگرد سوم است.
یک یادآوری مهم: پروفسور والتر هینتس(۱۹۹۲-۱۹۰۶م)، ایران شناس بزرگ در میان انبوه پژوهشهای ارزندهی خود، رسالهئی را به نظام اوزان و اندازهگیری، بویژه سکههای درهم و دینار مکانهای مختلف، مانند درهم و دینار عراقی، دمشقی، مصری، ایرانی و مانند آن، در جهان اسلام، اختصاص داده است. یکی دیگر از کارهای بسیار ارزندهی والتر هینتس، ترجمهی جدیدی از گاتهای زرتشت، به زبان آلمانی است.
والتر هینتس، متاسفانه، پس از سقوط رژیم نازی، متهم شد که، جاسوس آلمان نازی در ایران بوده است. و به همین دلیل، او را از کار دانشگاهی اش، برکنار کردند. او خود، در آلمان، برای نویسندهی این گفتار، گزارش کرد که، من شش ماه بیشتر در ایران بسر نبردم، و آن هم برای تکمیل زبان فارسی، بویژه حرف زدن و تلفظم بوده است. در آن سالها چه چیزی در ایران وجود داشت، که من بتوانم برای آلمان نازی جاسوسی کنم؟؟!!
خوشبختانه در سال ۱۹۵۵م، کم و بیش ده سال، پس از برکناری والتر هینتس، از کارهای دانشگاهی، دوباره در بخش ایرانشناسی دانشگاه گوتینگن، به استادی و کار دعوت شد.
پرفسور والتر هینتس، زبان آموز ارزنده ئی نیز، برای فراگرفتن فارسی به آلمانی تالیف کرده است_یادش گرامی باد، و خدماتش به فرهنگ ایران، با سپاس همیشگی، پاینده باد!!؟ (برای اطلاعات بیشتر رک به: مقالهی “آشنایی با ایرانشناسان، والتر هینتس“، اینترنت)
۷)_ هنروری: هنر، کلیدواژه ای است که، به تنهایی شاخهها، شعبهها، و حوزههای کم و بیش بسیار مختلفی را، در بر میگیرد!؟؟ از نقاشی ساده، و واقعی، یا رئالیستی، از یک چهره، یا یک صحنه گرفته، تا مرحلهئی تخیلی چون مینیاتورهای هندی و مغولی و ایرانی، و مکتبهایی در نقاشی چون اکسپرسیونیسم، امپرسیونیسم، دادائیسم، کوبیسم، و، و، و.
و رشتههایی چون موسیقی، نمایشنامه، تئاتر، معماری، سنگتراشی، مجسمه سازی، هنر هفتم (فیلم و سینما) و، و، و.
از میان گسترهی هنرها، لحظهئی بنگریم به “معماری“. معماری، هم قبل از اسلام، و هم پس از آن در ایران، دستاوردهای فراوان داشته است!!؟
یکی از دستاوردهای معماری، طراحی و ساختن معبدها، و پرستشگاههاست!!؟
هر دو جامعهی ایرانی_قبل و پس از اسلام_جامعهئی بیشتر دینی، و مذهبی، بوده اند!!؟
لکن چه تفاوتهاست، میان معبدهای ایرانِ قبل از اسلام، و ایران پس از اسلام؟؟!
به دیگر سخن، چه تفاوتهاست میان ساختار آتشکدهها، و مسجدها؟؟!
_گسترش منفی طرح فساد معماری؟؟! :
ساختن منارهها، از کلهها_ سرهای بریده؟؟!
از برکت یا درستتر بگوییم، از نکبت پیامد “نظام شاهنشاهی“، رشد سرطانی معماری، حتی به معماری منارهها، از کلهها، یا از سرهای بریده نیز، چون یک بیماری مسری، سرایتی جنون آسا، یافته است!؟؟
نخست، #حافظ، از مواد خام این نوع گسترش مصیبت مسریانهی معماری از منارهها، از کلهها، یا سرهای بریده، اشاره دارد که:
در زلف چون کمندش؟!، ای دل مپیچ، کانجا
سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت!؟؟
غزل شمارهی۹۴
ظاهرا، نخستین مبتکر این نوع معماری اهرمنی، ساختن منارهها، از کلهها، امیر تیمور گورکان بوده است؛ که بویژه شهر اصفهان، نصف جهان را، برای نمایش سر آغاز این معماری سیاه ظلمتکدهی خویش، انتخاب نموده بوده است!!؟
امیر تیمور، در سال ۷۸۹ه.ق/۱۳۸۷م، متوجه فارس شد؛ و ابتدا مردم اصفهان را، که خواسته بودند، مقاومت و دفاع از خود نمایند، درس عبرتی بیسابقه داد. امیر تیمور، فرمان داد که در ظرف یک روز، از صبح تا غروب، هر سرباز، از اهل اردو، ده سر بریده، از اهل اصفهان تحویل دهد!؟!؟!؟
در این ماجرا، به روایتی حداقل هفتاد هزار سر، در اصفهان، جمع شد. و از آن سرها، در مواضع متعدد، در اصفهان و اطراف آن، چندین کله مناره، فرا ساختند.
این تباهکاری هولناک کمنظیر، در تاریخ سفاکی جهان، ما را وادار مینماید که، گزارش آن را، از تاریخ ارزندهی حبیب السیر، در اینجا نقل نماییم!!
_”… امیر تیمور، از غایت غضب، در اصفهان، سپاه را، به قتل عام فرمان داد. و فرمود که، هر کس در اردو…سری _و به روایتی دیگر ده سر؟؟!_بیاورد…
در آن روز، هفتاد هزار نفر در اصفهان، کشته شد!؟؟…
بعضی از اهل علم و تقوی، که در ملازمت تیمور بودند، و نمیخواستند که، به قتل کسی اقدام نمایند، سر از یَساقیان_مدیران کارگزار جنگ و وسایل جنگی _ میخریدند، و نزد خدام و بارگاه سلطنت میبردند. در اول روز، سری به پنجاه دینار (برابر با ۲۵ سکه بهار آزادی) بود. اما در آخر، سری به یک دینار میفروختند، و هیچکس نمیخرید.
القصه،…در اصفهان، غیر از زنده رود، کسی زنده نماند.“
(خواند میر: تاریخ حبیب السیر، کتابفروشی خیام، ۱۳۳۳، ج۳، ص ۳۱۹/ میرخواند: تاریخ #روضه_الصفا ، ج۳، ص۳۲۰ /#تاریخ_ایران_کمبریج ، پیتر جکسون، ترجمه: دکتر تیمور قادری، انتشارات مهتاب، چاپ دوم، ۱۳۹۰، جلد ششم، قسمت اول، ص۸۴ / همچنین رک به: باستانی پاریزی: خاتون هفت قلعه، انتشارات کتابفروشی دهخدا، ۱۳۴۴، “بعبرت نظر کن به آل مظفر”، ص ۵۲)
طرح ژان شاردن(۱۷۱۳-۱۶۴۳م) از یک کلهمنار با کله چهارپایان شکارشده در سالهای ۱۶۷۰م.
_بازار سیاه؟؟!
برای خرید و فروشِ
سرهای بریده؟؟!
یکی دیگر از پیامدهای شوم معماری اهرمنی منارهها از کلهها، ایجاد ناخواستهی “بازار سیاه“، برای فروش سرهای زیادی بوده است که، بنا بر اصل اقتصادی “کم شود قیمت کالا، چو فراوان گردد“_چنانکه در بالا گفته شد_ در آخر شب، بخاطر سرهای زیاد بجا مانده، و به فروش نرسیده، بهای سرها به کمترین مبلغ ممکن، یعنی حتی به یک پول سیاه هم رسیده است، و باز هم خریداری نداشته است. و البته، این نوع بازار سیاه هم، یکی دیگر از فاجعههایی است که، “سلطنت استبدادی” در ایران پدید آورده بوده است!!؟
_شاهدی دیالکتیکی، بس گویا؟؟!:
از روندِ تاریخی پدیدهها!؟_:
زایش ارزشی منفی، از ارزشی مثبت_ زایشِ ضد، از ضد؟؟!
و این فاجعه_ فزونی بیش از حد سرهای بریده از خواستهی ستمبارهی امیر تیمور_ بر اثر آن بود که، پاره ای از سربازان امیر تیمور، با “افراط در تقوا!!؟“، چون نمیخواستند دست خودشان به خون بیگناهان آلوده گردد، سبب زایش رذیلت از فضیلت شدند!؟؟_ یعنی، شخصا، از بریدن سرها خودداری ورزیدند!!؟ ولی بخاطر اجباری بودن این فرمان_تحویل یک، یا به قولی ده سر بریده، در پایان روز، به پیشگاه امیر تیمور _ناچار شدند که، از سربازان دیگری که، هیچ ابایی از بریدن سرها نداشتند، سفارش پیش خرید ده سر بدهند؛ تا آنها برایشان وکالتا، به جلادی و سلاخی پردازند، و با دریافت پول از ایشان، آنان را از بریدن سرها، معاف دارند!؟!؟!؟
بر اثر فُقدان آمار، چون از پیش معلوم نبود که، شمار کسانی که قرار بوده است، سر بریده بخرند، چند نفر بوده اند_ به اصطلاح نا معلومی آمار اهل افراط در تقوا_ ناچار، پای “شایعه” به میان آمد. یعنی، وجود مشتریانی که، سر بریده میخریده اند، گروهی جلاد صفت از سربازان را، به طمع انداخت، و به چنان افراط و زیاده رویئی تن در دادند، که در آخر شب، سرهای اضافی بسیاری، بدون خریدار باقی ماند؛ یعنی دیگر هیچ خریداری برای سرهای بریده، باقی نمانده بود!!؟
_فرمولی کلامی و فلسفی، برای زایشِ رذیلت از فضیلت
این مطلب_زایش ارزش منفی، از ارزش مثبت_ بصورت فرمولی، در فلسفه و کلام اسلامی، بمصداق یک امر دیالکتیکی، بیان شدهاست که میگوید:
_”الشیءُ/ الامرُ، اذا جاوزَ حدَه، اِنعکسَ الی ضدِّه !!؟”_یعنی هر چیز، هر موضوع، و هر امری که، از حد خود تجاوز کند، به عکس خود، یعنی بضد خویش، بدل میشود!!؟
بعنوان مثال، برای حفظ سلامت بدن، صرف مادهی قندی از جمله برای انسان ضروری است. لکن، افراط در مصرف مواد قندی، منجر به مرض قند، و دیابت میشود. این اصل، پرهیز از افراط و تفریط، شامل همهی مواد حیاتی از جمله، مصرف ویتامینها نیز میگردد، و، و، و!!؟
در یک “منظومهی فلسفی“، سروده به زبان عربی، از زنده یاد حاج ملا هادی سبزواری(۱۲۸۹-۱۲۱۲ه.ق/۱۸۷۳-۱۷۹۷م)_مشهور به ابن سینای عصر ما_ اصل دیالکتیکی زایش رذیلت از فضیلت، یعنی زایش ضد از ضد، در مبحث تقابل افراطها و تفریطها، بیشتر مثال “وحدت” در برابر “کثرت“، مورد توجه قرار گرفته است!!؟
بدین معنی که، افراط در وحدت، به زیان کثرت تمام میشود؛ و بر عکس نیز، مبالغه و افراط در کثرت، به زیان وحدت میانجامد. (حاج ملاهادی سبزواری: منظومه، از جمله رجوع شود به نسخهی الکترونیکی شرح منظومه از شادروان یحیی انصاری شیرازی(۱۳۹۳-۱۳۰۶ه.ش/۲۰۱۵-۱۹۲۷م)، جلد ۴، ص ۵۴۴)
_مصداق دیالکتیکی وحدت و کثرت
در سیاست سلطنت مطلق
این مثال دیالکتیکی_تقابل وحدت در برابر کثرت_ در تاریخ شاهنشاهی ایران، درست بر رکن نهم_ “نه عنصر در معماری تمدنها و فرهنگها…“، که در بالا به شرح آن اشاره رفته است_ یعنی با “ادارهی مملکت و شهریاری” آن، منطبق است. زیرا، مدیر سیاسی مملکت، شهریار، پادشاه، یا شاهنشاه، به افراطی مطلق، یک تنه، همه کاره، صاحب همه فرمانها و اختیارهاست؛ بدون آنکه به کسی پاسخگو باشد!!؟ و در نتیجه، به زیان آحاد کثیر ملت، تمام میشود.
ذکر این بیت، که یکی از قهرمانان شاهنامه میگوید: “چه فرمان یزدان؟! چه فرمان شاه؟! که یزدان خدا هست و، شه، پادشاه“، دقیقا، به پادشاه_نعوذ بالله_ مقام خدایی، فرا میبخشد؛ که او حتی از مرحلهی ظل اللهی، سایهی خدا بودن نیز، گذشته، تالی خداوند، و به اصطلاح خدای تاریخ و زمین گردیده است!؟؟
همچنین تعبیر “شاه-شبانی” نیز، خود گویای همین افراط در “اختیار مطلقِ!؟” شبانیِ شاه، و “بی اختیاری مطلق گوسفندان؟!“، بنا شده است. چنانکه، گوسفندان چاره ای جز اطاعت از شبان خود، ندارند!؟!؟!؟
در ادبیات عامیانهی ما نیز، آمده است که:
رشتهئی بر گردنم افکنده دوست؟؟!:
_میکشد، هر جا که، خاطرخواه اوست
گه به کوفه، گه به شامم میبرد
میبرد هر جا که خود، دلخواه اوست
و در پاسخ بدان آمده است که:
رشته بر گردن؟؟! ز نافرمانی است
کاین کشش، بی رشته، گر باشد، نکوست
چنانکه ملاحظه گردید، مورد “جیره بندی سرهای بریده“، بعنوان وظیفه و تکلیف هر سرباز، و پرهیز پارهای از شرکت مستقیم در این ماموریت، بفرمان تیمور لنگ نیز، بخوبی مصداق اصل دیالکتیکی “الامر اذا جاوز حده…“را، نشان میدهد.
_تیمور لنگ_پدرخواندهی همه افراطیهای تروریست مذهبی!!؟
فاجعه آمیزتر از این عمل امیر تیمور، این نکته است که او، بعنوان یک فتوای اسلامی از جانب خداوند تعالی، خود را مامور دادن فتوا، و نظارت بر اجرای آن، فرو بر شمرده است؟؟؟!
امیر تیمور، در حقیقت، همانند پدرخواندهی بزرگ مافیای داعشیان، بوکو حرامیان، طالبان و تروریستهای القاعده، در تاریخ اسلام و جهان، بعنوان پیشوا، و پیشکسوت همهی این متعصبان افراطی کم نظیر، خود را، به نکبت ثبت این ماجرا، سر آمد همه مافیاهای جهان وانموده است.
باز هم نقل روایت مستند از کانال تلگرام فردا شدن امروز_گفتار شمارهی ۱۳۰_ در این باره، ارائه میگردد که:
_”… امیر تیمور بنیانگذار سلسلهی تیموریان، بهنگام تاجگذاری در سال(۷۷۱ه.ق/ ۱۳۷۰م) با عنوان “شاه صاحبقران” تاجگذاری کرد. و افزون بر داعیهی سیطره بر امپراطوری مغول، خود را “سایهی خدا بر زمین” نیز نامید. و در مدخل ورودی کاخ سفید او (آق سرا) در شهر سبز ازبکستان، عبارت “المُلک لله، و المَلِک ظل الله” نقش بسته بود؛ بمعنی “سلطنت بطور مطلق، از آن خداوند متعال است، و پادشاه، سایهی خداوند است.”
تیمور، خود، اعلام داشت که “از باری تعالی وحی مستقیم دارد“، تا به کارها و اقدامات خود، صبغهی مذهبی بدهد. و “اینکه او چیزی جز خواست خدا ندارد، و خداوند بر اندیشهها و اعمال بندگان، آگاه است. و اینها همه توسط فرشتهئی، برای تیمور گشوده میشود، و کسی را جرات در افتادن با او نیست.” (از سلسلههای تاریخ ایران، تیموریان، تاکستن […و دیگران]، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۸۴، صص ۱۰۷_۱۰۶ و بیشتر دربارهی تیمور رک: ایلخانان، پروفسور لمپتن و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۹۴، صص۲۱۲_۲۱۰ )
آق سرا، “کاخ سفید” تیمور گورکانی، در شمال شرق “شهرسبز” در ازبکستان. این کاخ، زمانی یک ساختمان بزرگ، بلند، مجلل و باشکوه بوده، و امروز از آن فقط پیشطاق بزرگ، ۲ مناره و بخشی از پایه آن باقی مانده است.
از نظر آسیب شناسی سلطنت، ملاحظه میشود که، چگونه، عنوان و سلطه بر مقام سلطنت مطلقه، یک ستمگر لنگ معلول فانی پر عقده، چون تیمور را، با کمال بیشرمی، فرعون صفتانه، بر میانگیزد که خود را، جانشین و نمایندهی خداوند در زمین، و محمل وحی الهی بر شمارد. و اصرار دارد که، همه خواستها و کردههای پلید و شوم او، خواست خداوند، با استناد به دستور رحمانی، “بگونهی وحی“، به این انسان مندرس فانی، ابلاغ شده است!!!؟؟
این دو کله مناره، بخش کوچکی از بسیار سرهای بریده، و کشتاری است که، نادر در طول دوازده سال سلطنت خود، بر جای نهاده است. (سلطنت ۱۱۶۰-۱۱۴۸ه.ق/۱۷۴۷-۱۷۳۵م)
_محاسبات برای مهندسی
در معماری سرهای بریده
استاد فقید باستانی پاریزی، همچنان در کتاب “خاتون هفت قلعه“، دربارهی کله منارههای نادر، در کرمان، مینویسد که:
_”…ما کرمانیها، خاطره ای دردناک از نادر داریم، که باید بازگو شود. در اواخر سال ۱۱۵۹ه.ق/ ۱۷۴۶م، نادر از اصفهان از راه نیریز، به کرمان رسید. در اوایل صفر ۱۱۶۰ه.ق/۱۷۴۷م در پای چنار مرزبانی خارج از کرمان، سراپردهی ظلم و تعدی بر کشیده، خیمه جور و ستم برپا کرد.
بزرگان فارس به خدمت نادر آمدند، و مواخذه شدند. میرزا باقر وزیر، و میرزا اسماعیل کلانتر، و نه نفر مستوفی را، از دو چشم نابینا نمودند.
سپس به جناب میرزا محمد حسین کلانتر فرمود، ده نفر از عمال را، که پسندیده تو باشند از میان ۷۳ نفر اهل فارس برداشته، باقی را چشم کنده، مهمان “نسقچی” باشند.
پس شصت و سه نفر کلانتران فارس، و یکصد و شانزده نفر از اهالی کرمان را، برحسب حکم “پادشاه عدالت پناه!؟؟”_[منظور نادر شاه افشار است که، عملاً نیز، با ایجاد منارهها از سرهای بریده عدالت خود را، در تاریخ به یادگار بر جای نهاده است!؟؟؟]_ کشتند و جنازه آنها را در میدان انداختند، و از سرهای آنها که به شماره ۱۷۹ نفر بود، دو کله مناره ساختند، و به “مراسم معدلت!؟؟” پرداختند!!؟
میرزا محمد کلانتر میگوید: نسقچیان از علینقی بیگلر، میخواستند که عدد کشتهی فارسیان از ۶۳ نفر کمتر نشود، که مبادا کله مناره ناقص شده، مورد مواخذه شویم.”( خاتون هفت قلعه، صص ۹تا۱۰)
بنابر این نتیجهی مهندسی کله منارهها، از سرهای بریده به استنداردی دست یافت که باید، حداقل ۸۹.۵ سر را، هر مناره در بر گیرد!؟؟ و هرگز کمتر از آن، نباید منارهئی از سرهای بریده ساخته شود!!؟؟
معلوم است اگر معماری، در کشاکش آن بحران مناره سازی از سرها، دو سه سر کم میآورد، تا به استندارد حداقل ۸۹.۵ سر برسد، چه میکرده است؟! دستور میداده است دو سه سر کمبود را، از رهگذران بیچارهئی که اتفاقا، از آنجا عبور میکرده اند، تهیه نمایند تا استندارد ۸۹.۵ سر در هر مناره، تکمیل گردد. زیرا، در غیر اینصورت سر خودشان بر باد میرفته است!؟؟
_خاستگاه احتمالی اصطلاح سرشماری؟؟!
عارضهئی دیگر از آسیب شناسی سلطنت استبدادی
ظاهرا اصطلاح “سرشماری” نیز باید_ از نظر جامعه شناسی معرفت_ از همین دوران سر بریدنها، و تحویل آنها به تعداد مشخص، از زمان امیر تیمور گورکان بوجود آمده بوده باشد، و نادرشاه افشار هم، بعنوان یک شاهنشاه ایرانی، مهر تایید بر اصالت خاستگاه سرشماری میزند. زیرا، شمارش بدنهای بی سر، بسیار دشوارتر از آن بوده است که، بتواند با سرشماری از سرهای بریده، رقابت ورزد!؟؟
_”نادر دوران”، همه سر حریف در هنرهای سادیستی آزار مردمان
طبیب مشهور فرانسوی همراه دربار نادرشاه، فرر بازن(؟-؟)، نویسندهی کتاب “نامههای طبیب نادرشاه” دربارهی یکی از مشاهداتش مینویسد که:
_”…روزی یکی از کسان نادر، در اطاعت از امر او کوتاهی نموده بود. نادر دستور داد، او را از میان بدن با طناب ضخیمی بستند. سپس دیواری را سوراخ کرده، و از آن سوی دیوار گاوی را، به هر دو سر آن طناب بستند. حیوان که از نوک درفشی، از پیش رانده میشد تلاشهای خارقالعادهای میکرد، و با زحمت فراوان طناب را میکشید!؟
هر قدر حرکت گاو با مانع مواجه میشد، و کندتر میگردید، به همان نسبت نیز شکنجه آن بدبخت را، زیادتر میگردانید. تا اینکه، بالاخره پیکر او در هم شکسته، کاملا خورد شد، و از آن سوراخی که در دیوار کنده بودند، بگذشت. البته، قبل از آنکه مرگی را، که به آن محکوم شده بود، در یابد به مقدار هزار مرگ، عذاب و شکنجه کشید.
دیگر لازم نمیدانم که نمونههای دیگری، از ظلمهای نادر را، بیان کنم، چون تنها یاد همین یکی مرا معذب میدارد…” (پادری فرر بازن: نامههای طبیب نادرشاه، مترجم زنده یاد دکتر علی اصغر حریری(۱۳۷۳-۱۲۸۴ه.ش/۱۹۹۴-۱۹۰۵م)، به همت زنده یاد استاد حبیب یغمایی(۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰، ص۱۰)
توجه فرمایید که، این هنر سادیستی جناب “نادر دوران” یک هنر مضاعف سادیستی، یعنی دو سره است. بدین معنی که، فقط قربانی را زجر و شکنجه نمیدهند!؟ بلکه گاو بدبختی که، وسیلهی اجرای این شکنجه میگردد، خود با درفشهای تیز، که به بدن او فرو میکرده اند، شکنجه میدیده است، تا برای گریز از آن، طناب را، بیشتر بکشد، که هم خودش، و هم قربانی اجرای حکم سلطانش، همزمان و یکسان مزهی سادیسم سفاک شاهنشاه ایران را، تا عمق جان، بچشند، و به وارونه نسق، نوش جان فرمایند!؟؟
افزون بر این، طبیبِ مجبور به مشاهدهی این صحنههای وحشتناک، خود اذعان مینماید که، این هنر نمایی تنها هنرنمایی جناب “نادر دوران” نبوده است. بلکه، نمونهئی از خروارها بشمار میرفته است، که طبیب فرانسوی بیچاره، طاقت یادآوری و نگارش همهی آن مشاهدات هولناک خویش را، نداشته است. و این خود دوباره سومین شکنجه بین تماشاگر صحنههای هنر نمایشی سادیستی نادر شاه، محسوب میگشته است؛ و البته شمار دیگر بیچارگانی که، مجبور به تماشای این نمایش وحشت بوده اند را، به درستی نمیدانیم، که مسلما، کم نبوده اند. چون نادر اصرار داشته است که، تماشای این نوع شکنجهها را، وسیلهی عبرت گیری هر چه بیشتر از تماشاگران، و زیر دستان خود، نموده باشد.
استاد باستانی پاریزی، در مقالهئی برای طعنه زدن به جشنهای۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و مراسم ۲۵۰ مین سالگرد سلطنت نادرشاه افشار_ البته به سالهای قمری، آنهم دقیقتر بگوییم ۲۴۷ مین سال_به مقالهی ارزندهی خود، دربارهی نادر شاه، عنوان “ نادر دوران” داده است!؟؟
البته، با شنیدن این عنوان_ “نادر دوران“_انسان گرفتار شگفتی میشود که، آیا این عنوان، جنبهی مثبت، یا جنبهی منفی دارد؟؟!
این “نادر دوران“، از نظر خوبی و عظمت، نادر دوران بوده است، یا از نظر قساوت، کشتار، پلشتی و چپاول، نادر دوران بوده است؟؟؟!
خوشبختانه، استاد فقید باستانی پاریزی، خود، با شرحی که دربارهی این عنوان_ #نادر_دوران _ مبذول داشته است، تکلیف را یکسره نموده، و بدان عنوان، جنبهی منفی میدهد. استاد باستانی پاریزی، از جمله دربارهی عنوان “نادر دوران” نگاشته است که:
_”… نادر، البته سردار بزرگی بود. او تمام پهنهی خراسان، اصفهان، فارس، کرمان، کرمانشاه، عراق و سپس قندهار و تنگهی خیبر و حتی دهلی را، زیر سم ستوران خود، در نوردید. و هرگز، از پشت اسب به زیر نیامد. ولی، البته این کار را، تنها، نادر نکرده است!؟؟
جلال الدین خوارزمشاه_(زندگی۶۲۸-۵۹۶ه.ق/۱۲۳۱-۱۱۹۹م)_ پیش از او کوشیده بود، و بیش از او تاخته بود؛ ولی کمتر به مردم صدمه زد. …
کوروش کوچک_(زندگی ۴۰۱-۴۲۴ق.م)_ همچنین، سالها در کشاکش جنگ، بر کوههی زین نشسته بود، و از همه قدیمتر، هووخشتر پادشاه ماد_(سلطنت ۵۸۵-۶۲۵ ق.م) _ بوده است که، قریب ۲۶۰۰ سال قبل، با سواران ماد، بر نینوا تاخت، و آشور را، بر انداخت….
“عدم مغلوبیت“، به تنهایی، برای ستایش کسی کافی نیست!؟ جهانگیر، وقتی مستحق ستایش است، که لااقل بیش از خراب کردن، آباد کرده باشد!!؟”(باستانی پاریزی: خاتون هفت قلعه، ص ۳)
آری نتیجه آنکه:
گاوان و خران بار بَردار
به زآدمیان مردم آزار
نقشی بی نظیر به روی کاغذِ قدیمی (چاپ شده) از لحظهئی که نادر شاه افشار به قتل رسید، این نقش در کتابِ تاریخِ توماس کولی کان در سالِ ۱۷۷۷ تا ۱۷۸۰ میلادی چاپ شده، و اثرِ نقاشِ برجسته انگلیسی ساموئل وال(۱۷۸۶-۱۷۲۱م) است. از این نقش در لندن (موزه کاغذ و چاپ بریتانیا) نگهداری میشود.
“نادر نادرپور“، از جمله سرایندهی “تصویرها، در آینهها…” ≠ ” کهن دیارا، دیار یارا…” برای اطلاع بیشتر دربارهی معمای شخصیت این شاعر، به بخش دیدگاهها👇، از “پرتو استعاری”، مراجعه فرمایید.
و این قصهی پر غصه همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار: چهارشنبه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۰/ ۲ مارس ۲۰۲۲
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۲۱
۱۶ دیدگاه
سخن خواهر گرامی بانو زرینه گیلانشاهی، در مورد انتخاب کلمات اسامی کوتاه ساده و دو سیلابه، مانند کوروش در برابر هووخشتر، یا هووخشتره، خوشبختانه، سبب یادآوری طنز سیاه و بسیار گزنده ای گردید، که در سالهای ۱۶/۱۳۱۵ه.ش/۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م به بعد، در دورهی پهلوی اول، کاملا جدایی بین ملت و دولت، بخصوص شخص پادشاه با مردم، و خشم انتقامجویانه ی مردم را، نسبت به پهلوی اول آشکار می سازد.
این خاطره را نیز، من مدیون دایی خود هستم، که همین چند سال پیش در شبی در مهمانی خانوادگی برایمان تعریف نمود.
ظاهرا رضاشاه، که دوبار کلاه را تغییر داده بود، یکی از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴، کلاه پهلوی را بجای کلاههای قدیمی نمدی و غیر آن اجباری ساخت، و دوباره در سال ۱۳۱۴ه.ش، یک شبه رأیش برگشت، و کلاه شاپو را بجای کلاه پهلوی اجباری ساخت، و این همان سالی است که کشف حجاب را هم، به زور سعی داشت در ایران همگانی نماید.
کار این زورگویی های دولت به مردم، مساله ی کشتار مربوط به مسجد گوهرشاد را نیز، از بیگناهان پناهنده دامن زد، که در حقیقت اوج شکاف بین ملت و شاه شد.
عبارتی که بصورت طنز، طنزی تلخ و سیاه، از طرف مردم ساخته و بصورت پهلوی اول پرتاب نمودند، بدین شکل بیان شده است که دایی من برای ما حکایت نمود.
طبق این روایت، پهلوی اول که نام خودش به سادگی رضا نامیده می شد، برای اینکه واژه ی رضا را بصورت یک پساوند به اسم هفت پسرش_ محمدرضا، احمدرضا، حمیدرضا، عبدالرضا، علیرضا، غلامرضا و محمودرضا_ ترکیب نماید، ناچار اسامی پسران را، همه ترکیب از دو کلمه انتخاب نمود، که سیلابهای بیشتری نیز همراه داشت. نخستین ولیعهد، پنج سیلابه و بقیه چهار سیلابه.
پهلوی اول با این شیوه، به اصطلاح با یک کرشمه، دو کار کرده است.
۱)_ اسم خود را در نام تمام پسرانش، تکرار نموده است.
۲)_ منتی هم بر سر شیعیان نهاده اگر نگوییم نعوذ بالله منت بر سر حضرت امام رضا (ع) نهاده است؟؟! همه را در حقیقت چون غلامان و چاکران حضرت ثامن الائمه، به خلق خدا، معرفی نموده است.
با این تفصیل شایعه چنین پرداخت شده است که، رضاشاه پس از مخالفت های بسیار مردم به مشهد می رود، و در حرم امام رضا(ع) عرض می کند:
_ یا امام رضا! من رضا، تو هم رضا، هفت پسر من هم همه رضا، پس گور پدر بیست میلیون “نا-رضا” که نمی توانند مثل ما راضی به رضای خدا باشند.
باری شاید بهتر از این نمی توانستند چنین شایعه ای را برای بیان جدایی شاه از مردمان، شایع سازند.
احتمالا پهلوی دوم نیز از اینهمه اسامی ترکیبی و چند سیلابه، دل خوش نداشته است، و در نتیجه در نامگذاری ولیعهد خود، نام ساده ی رضا را از پدر خود گرفته بر پسر خود، می نهد؟؟!
من این روایت را شایسته دیدم برای ثبت در تاریخ، در جای خود قرار گیرد، و آن را لازم دانستم به اطلاع خوانندگان گرامی خط چهارم برسانم.
با تقدیم ارادت_مهران هشترودی
جناب مهران هشترودی با سپاس از یادآوری تاریخی شما، که به کوتاهی عوارض جدایی مردم از پادشاه و نفرت مردمان را از نظام شاهنشاهی بخوبی آشکار می سازد.
با سپاس و ارادت_ خط چهارم شما
آمنه افتخار زاده
درود بر خط چهارم، یادآوری هموطن گرامی ام زرینه گیلانشاهی، خاطره ای را در ذهنم زنده کرد که چندسال پیش پدر بزرگ مادری ام که یک ارتشی بازنشسته بود، در برابر سئوال شوهر خواهرم که گفت، چرا در جشن های شاهنشاهی توجهی به هگمتانه نکرده اند، و حال آنکه هگمتانه پایتخت قدیمتر مادها بشمار می رفته و خیلی قدیمتر از پرسپولیس بوده است، پدر بزرگم با تعصبی که نسبت به شخص پهلوی اول داشت گفت:
_ آخر جشن های شاهنشاهی از دنیا دعوت کرده اند که ببرندشون یک خرابه ای در همدان را نشانشان دهند؟ اصلا هگمتانه را دیده ای؟ خرابه ای بیش نیست. من در همدان خدمت کرده ام و هگمتانه را هم دیده ام. در برابر شکوه و عظمتی که هنوز تخت جمشید یا پرسپولیس دارد با آن ستونهای عظیمش، سنگ نگاره های سربازهای هخامنشی، که هر کسی را خیره می کند، با هگمتانه قابل مقایسه و بحث نیست. در هر صورت من این خاطره بنظرم رسید که بد نیست آن هم در اینجا مطرح شود.
با سپاس، آمنه افتخار زاده
بانو افتخار زاده
سپاس بر شما که این خاطره را نیز، بموقع و در جای خود ابراز داشتید که کاملا به گفتار شماره ی ۲۲۳_ثابت ها و متغیرها، در فرهنگ و تمدن ایران_ تعلق دارد. اما در مورد یادآوری شما و مرحوم پدر بزرگتان دو نکته بنظر می رسد که باید مورد توجه قرار گیرد:
۱)_خرابه بودن هگمتانه، خود می تواند ناشی از انکار کوروش، نسبت به پادشاهان مادها، و احیانا قوم پارتها باشد، که آنها را بکلی در محاق تاریخ قرار داد. در اینصورت هگمتانه نیز که پایتخت آنها بوده است احتمالا به عمد مورد بی توجهی کوروش قرار گرفته و به آسانی رو به خرابی رفتهاست. بویژه که در همان عهد باستان شاید عده ای فرصت را غنیمت شمرده به کند و کاو برای جستن گنجینه و سکه و ظروف گرانقمیت پرداخته اند و در نتیجه، خرابی بسیار زود هنگام هگمتانه را، با بی اعتنایی و بیرحمی تسریع کرده اند.
۲)_ با فرض صحت کنار نهادن هگمتانه به بهانهی خرابی اش، در برابر عظمت و شکوه تخت جمشید، شاید درست باشد که دست اندرکاران جشن های شاهنشاهی و بویژه شخص پهلوی دوم، به همین سبب هگمتانه را نادیده گرفته، و فقط جشن ها را در محلی مناسبتر و نزدیک به پرسپولیس برگزار کنند، و مقبره ی منسوب به کوروش را برای گذران جشن های شاهنشاهی انتخاب نموده باشد.
اما، بخاطر یک جشن پنج روزه، برای یادبود تاریخ ایران، به هیچ کس بویژه به سرپرست و مدیریت کشوری که تاریخ آن در معرض سانسور قرار گرفته است، اجازه نمی دهد که یک بخش مهم از تاریخ ایران را حذف کنند، و فقط مبداء تاریخ جدید خود را، از زمان کوروش آغاز نمایند، که چون پایتخت قبلی، هگمتانه، یک ویرانه ی غیر قابل نمایش بوده است!!؟ با تقدیم سپاس_ خط چهارم شما
زرینه گیلانشاهی
من یکی از خوانندگان کم و بیش جدی خط چهارمم. یکی از همکارانم چند ماه پیش، مرا متوجه این منبع ارزنده برای آگاهیهای مفید بویژه درباره ی تاریخ ایران عزیزمان گردانید. من البته، در لابلای خطوط و اشارات شما، در جستجوی کهکشانهای تازه ای فراسوی کهشکشان شیری خودمان نیستم. ولی به همین دریافت ها و اشارات بسیار کوچک، بسیار راضی و دلشادم. از جمله، مطلبی به نظرم رسید که، شاید بسیار جالب و مهم و یا کشف حقیقتی نباشد، ولی هرچه هست، دریافتی است که من، از یک موضوع نمودهام که در ضمن این گفتار آمده بود که، چگونه است که، مدیران و بویژه شخص پهلوی دوم، سلسله ی مادها، و بویژه هووخشتر پادشاه بزرگ ماد که نینوا را، سالها پیش از فتح بابل بدست کوروش، فتح کرده بود، نادیده گرفته اند؟؟!
به ذهن کوچک من، اینطور رسید که شاید، جناب “آریا مهر”، وقتی خطابه ی خود را در منزل، پیش از ایراد آن در برابر رسانه ها و مهمانان خارجی تمرین می کرده است، چندبار خواسته است بگوید، هووخشتره. یا نامش هم که یکجور نبوده، و احیانا دوباره گفته است، هووخشتر؟؟! بعد دیده است خطابه اش خیلی قشنگ نمی شود و به دیکلمه اش صدمه می زند. هووخشتر/ هووخشتره، اسمی خیلی قلنبه سلنبه و چندین سیلابه است. ولی “کوروش” یک تک اسم با دو سیلاب خوش تلفظ است که راحت می تواند بگوید: کوروش، آسوده بخواب که ما بیداریم.
ولی فکرش را بکنید، اگر ایشان می خواست بگوید: هووخشتر/ هووخشتره آسوده بخواب که ما بیداریم، دیگر نطقش آن اثر القایی را نداشت که لفظ کوروش می داشته است.
من این فکر را، از آنجا گرفتم که حتی در میان افراد خانواده ام دیده ام که، وقتی می خواهند اسمی را برای فرزند نوزادشان انتخاب کنند، مثل اینکه بخواهند برای شعری، قافیه جور کنند، چندین اسم را در نظر می گیرند، و یا دیگران پیشنهاد می دهند. آن اسم ها را تک تک بصورت مختصر یا کوتاه شده، تکرار می کنند خودشان یا دوستانشان یا پدر مادرشان تا اسمی را که کوتاهتر و خوش آهنگتر است، انتخاب نمایند.
از اینرو به فکرم رسید که ،ایشان هم، در خطاب های مختلف، کوروش را خیلی کوتاه و مختصر و مفید یافته است. البته اصراری ندارم که این حتما، همین واقعه اتفاق افتاده، ولی بنظرم رسید، که بگویم شاید دیگران هم در این باره به فکر افتند، و احیانا حقیقت کشف شود!؟
با ارادت و سپاس_ زرینه گیلانشاهی
خواننده ی گرامی، بانو زرینه گیلانشاهی
با تشکر از نوشته و ابراز اندیشه ی خودتان، درباره ی یک نکته ی ناگفته در گفتار شماره ی ۲۲۳_ ثابت ها و متغیرها…_ شما درست کاری را کرده اید که دقیقا در تعریف ما از خط چهارم، قبلا پیش بینی شده است. اگر به تعریف خط چهارم، و خطوط سه گانه ی پیش از آن توجه فرمایید، فرض این بوده است که نویسندهئی نخست خطی می نوشته است که خود خواندی، و نه دیگری !!که خط اول او بوده است.
خط دومش بگونهئی بوده است که، هم خود خواندی، و هم دیگری!؟
و خط سوم آنچنان پیچیده و رمزی بوده است که، دیگر نه خود می توانست و نه دیگری. ولی خط چهارم خطی بود که، آن را هر کس بشیوه ی خودش خواندی و آن را دریافتی. از اینرو، کار شما درست در ردیف خط چهارم ما، بوده است.
سپاس بر شما که در نوشتهئی، در خط چهارم، شرکت فرموده اید_خط چهارم شما
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
سخن خواهر گرامی بانو زرینه گیلانشاهی، در مورد انتخاب کلمات اسامی کوتاه ساده و دو سیلابه، مانند کوروش در برابر هووخشتر، یا هووخشتره، خوشبختانه، سبب یادآوری طنز سیاه و بسیار گزنده ای گردید، که در سالهای ۱۶/۱۳۱۵ه.ش/۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م به بعد، در دورهی پهلوی اول، کاملا جدایی بین ملت و دولت، بخصوص شخص پادشاه با مردم، و خشم انتقامجویانه ی مردم را، نسبت به پهلوی اول آشکار می سازد.
این خاطره را نیز، من مدیون دایی خود هستم، که همین چند سال پیش در شبی در مهمانی خانوادگی برایمان تعریف نمود.
ظاهرا رضاشاه، که دوبار کلاه را تغییر داده بود، یکی از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۴، کلاه پهلوی را بجای کلاههای قدیمی نمدی و غیر آن اجباری ساخت، و دوباره در سال ۱۳۱۴ه.ش، یک شبه رأیش برگشت، و کلاه شاپو را بجای کلاه پهلوی اجباری ساخت، و این همان سالی است که کشف حجاب را هم، به زور سعی داشت در ایران همگانی نماید.
کار این زورگویی های دولت به مردم، مساله ی کشتار مربوط به مسجد گوهرشاد را نیز، از بیگناهان پناهنده دامن زد، که در حقیقت اوج شکاف بین ملت و شاه شد.
عبارتی که بصورت طنز، طنزی تلخ و سیاه، از طرف مردم ساخته و بصورت پهلوی اول پرتاب نمودند، بدین شکل بیان شده است که دایی من برای ما حکایت نمود.
طبق این روایت، پهلوی اول که نام خودش به سادگی رضا نامیده می شد، برای اینکه واژه ی رضا را بصورت یک پساوند به اسم هفت پسرش_ محمدرضا، احمدرضا، حمیدرضا، عبدالرضا، علیرضا، غلامرضا و محمودرضا_ ترکیب نماید، ناچار اسامی پسران را، همه ترکیب از دو کلمه انتخاب نمود، که سیلابهای بیشتری نیز همراه داشت. نخستین ولیعهد، پنج سیلابه و بقیه چهار سیلابه.
پهلوی اول با این شیوه، به اصطلاح با یک کرشمه، دو کار کرده است.
۱)_ اسم خود را در نام تمام پسرانش، تکرار نموده است.
۲)_ منتی هم بر سر شیعیان نهاده اگر نگوییم نعوذ بالله منت بر سر حضرت امام رضا (ع) نهاده است؟؟! همه را در حقیقت چون غلامان و چاکران حضرت ثامن الائمه، به خلق خدا، معرفی نموده است.
با این تفصیل شایعه چنین پرداخت شده است که، رضاشاه پس از مخالفت های بسیار مردم به مشهد می رود، و در حرم امام رضا(ع) عرض می کند:
_ یا امام رضا! من رضا، تو هم رضا، هفت پسر من هم همه رضا، پس گور پدر بیست میلیون “نا-رضا” که نمی توانند مثل ما راضی به رضای خدا باشند.
باری شاید بهتر از این نمی توانستند چنین شایعه ای را برای بیان جدایی شاه از مردمان، شایع سازند.
احتمالا پهلوی دوم نیز از اینهمه اسامی ترکیبی و چند سیلابه، دل خوش نداشته است، و در نتیجه در نامگذاری ولیعهد خود، نام ساده ی رضا را از پدر خود گرفته بر پسر خود، می نهد؟؟!
من این روایت را شایسته دیدم برای ثبت در تاریخ، در جای خود قرار گیرد، و آن را لازم دانستم به اطلاع خوانندگان گرامی خط چهارم برسانم.
با تقدیم ارادت_مهران هشترودی
جناب مهران هشترودی با سپاس از یادآوری تاریخی شما، که به کوتاهی عوارض جدایی مردم از پادشاه و نفرت مردمان را از نظام شاهنشاهی بخوبی آشکار می سازد.
با سپاس و ارادت_ خط چهارم شما
آمنه افتخار زاده
درود بر خط چهارم، یادآوری هموطن گرامی ام زرینه گیلانشاهی، خاطره ای را در ذهنم زنده کرد که چندسال پیش پدر بزرگ مادری ام که یک ارتشی بازنشسته بود، در برابر سئوال شوهر خواهرم که گفت، چرا در جشن های شاهنشاهی توجهی به هگمتانه نکرده اند، و حال آنکه هگمتانه پایتخت قدیمتر مادها بشمار می رفته و خیلی قدیمتر از پرسپولیس بوده است، پدر بزرگم با تعصبی که نسبت به شخص پهلوی اول داشت گفت:
_ آخر جشن های شاهنشاهی از دنیا دعوت کرده اند که ببرندشون یک خرابه ای در همدان را نشانشان دهند؟ اصلا هگمتانه را دیده ای؟ خرابه ای بیش نیست. من در همدان خدمت کرده ام و هگمتانه را هم دیده ام. در برابر شکوه و عظمتی که هنوز تخت جمشید یا پرسپولیس دارد با آن ستونهای عظیمش، سنگ نگاره های سربازهای هخامنشی، که هر کسی را خیره می کند، با هگمتانه قابل مقایسه و بحث نیست. در هر صورت من این خاطره بنظرم رسید که بد نیست آن هم در اینجا مطرح شود.
با سپاس، آمنه افتخار زاده
بانو افتخار زاده
سپاس بر شما که این خاطره را نیز، بموقع و در جای خود ابراز داشتید که کاملا به گفتار شماره ی ۲۲۳_ثابت ها و متغیرها، در فرهنگ و تمدن ایران_ تعلق دارد. اما در مورد یادآوری شما و مرحوم پدر بزرگتان دو نکته بنظر می رسد که باید مورد توجه قرار گیرد:
۱)_خرابه بودن هگمتانه، خود می تواند ناشی از انکار کوروش، نسبت به پادشاهان مادها، و احیانا قوم پارتها باشد، که آنها را بکلی در محاق تاریخ قرار داد. در اینصورت هگمتانه نیز که پایتخت آنها بوده است احتمالا به عمد مورد بی توجهی کوروش قرار گرفته و به آسانی رو به خرابی رفتهاست. بویژه که در همان عهد باستان شاید عده ای فرصت را غنیمت شمرده به کند و کاو برای جستن گنجینه و سکه و ظروف گرانقمیت پرداخته اند و در نتیجه، خرابی بسیار زود هنگام هگمتانه را، با بی اعتنایی و بیرحمی تسریع کرده اند.
۲)_ با فرض صحت کنار نهادن هگمتانه به بهانهی خرابی اش، در برابر عظمت و شکوه تخت جمشید، شاید درست باشد که دست اندرکاران جشن های شاهنشاهی و بویژه شخص پهلوی دوم، به همین سبب هگمتانه را نادیده گرفته، و فقط جشن ها را در محلی مناسبتر و نزدیک به پرسپولیس برگزار کنند، و مقبره ی منسوب به کوروش را برای گذران جشن های شاهنشاهی انتخاب نموده باشد.
اما، بخاطر یک جشن پنج روزه، برای یادبود تاریخ ایران، به هیچ کس بویژه به سرپرست و مدیریت کشوری که تاریخ آن در معرض سانسور قرار گرفته است، اجازه نمی دهد که یک بخش مهم از تاریخ ایران را حذف کنند، و فقط مبداء تاریخ جدید خود را، از زمان کوروش آغاز نمایند، که چون پایتخت قبلی، هگمتانه، یک ویرانه ی غیر قابل نمایش بوده است!!؟
با تقدیم سپاس_ خط چهارم شما
زرینه گیلانشاهی
من یکی از خوانندگان کم و بیش جدی خط چهارمم. یکی از همکارانم چند ماه پیش، مرا متوجه این منبع ارزنده برای آگاهیهای مفید بویژه درباره ی تاریخ ایران عزیزمان گردانید. من البته، در لابلای خطوط و اشارات شما، در جستجوی کهکشانهای تازه ای فراسوی کهشکشان شیری خودمان نیستم. ولی به همین دریافت ها و اشارات بسیار کوچک، بسیار راضی و دلشادم. از جمله، مطلبی به نظرم رسید که، شاید بسیار جالب و مهم و یا کشف حقیقتی نباشد، ولی هرچه هست، دریافتی است که من، از یک موضوع نمودهام که در ضمن این گفتار آمده بود که، چگونه است که، مدیران و بویژه شخص پهلوی دوم، سلسله ی مادها، و بویژه هووخشتر پادشاه بزرگ ماد که نینوا را، سالها پیش از فتح بابل بدست کوروش، فتح کرده بود، نادیده گرفته اند؟؟!
به ذهن کوچک من، اینطور رسید که شاید، جناب “آریا مهر”، وقتی خطابه ی خود را در منزل، پیش از ایراد آن در برابر رسانه ها و مهمانان خارجی تمرین می کرده است، چندبار خواسته است بگوید، هووخشتره. یا نامش هم که یکجور نبوده، و احیانا دوباره گفته است، هووخشتر؟؟! بعد دیده است خطابه اش خیلی قشنگ نمی شود و به دیکلمه اش صدمه می زند. هووخشتر/ هووخشتره، اسمی خیلی قلنبه سلنبه و چندین سیلابه است. ولی “کوروش” یک تک اسم با دو سیلاب خوش تلفظ است که راحت می تواند بگوید: کوروش، آسوده بخواب که ما بیداریم.
ولی فکرش را بکنید، اگر ایشان می خواست بگوید: هووخشتر/ هووخشتره آسوده بخواب که ما بیداریم، دیگر نطقش آن اثر القایی را نداشت که لفظ کوروش می داشته است.
من این فکر را، از آنجا گرفتم که حتی در میان افراد خانواده ام دیده ام که، وقتی می خواهند اسمی را برای فرزند نوزادشان انتخاب کنند، مثل اینکه بخواهند برای شعری، قافیه جور کنند، چندین اسم را در نظر می گیرند، و یا دیگران پیشنهاد می دهند. آن اسم ها را تک تک بصورت مختصر یا کوتاه شده، تکرار می کنند خودشان یا دوستانشان یا پدر مادرشان تا اسمی را که کوتاهتر و خوش آهنگتر است، انتخاب نمایند.
از اینرو به فکرم رسید که ،ایشان هم، در خطاب های مختلف، کوروش را خیلی کوتاه و مختصر و مفید یافته است. البته اصراری ندارم که این حتما، همین واقعه اتفاق افتاده، ولی بنظرم رسید، که بگویم شاید دیگران هم در این باره به فکر افتند، و احیانا حقیقت کشف شود!؟
با ارادت و سپاس_ زرینه گیلانشاهی
خواننده ی گرامی، بانو زرینه گیلانشاهی
با تشکر از نوشته و ابراز اندیشه ی خودتان، درباره ی یک نکته ی ناگفته در گفتار شماره ی ۲۲۳_ ثابت ها و متغیرها…_ شما درست کاری را کرده اید که دقیقا در تعریف ما از خط چهارم، قبلا پیش بینی شده است. اگر به تعریف خط چهارم، و خطوط سه گانه ی پیش از آن توجه فرمایید، فرض این بوده است که نویسندهئی نخست خطی می نوشته است که خود خواندی، و نه دیگری !!که خط اول او بوده است.
خط دومش بگونهئی بوده است که، هم خود خواندی، و هم دیگری!؟
و خط سوم آنچنان پیچیده و رمزی بوده است که، دیگر نه خود می توانست و نه دیگری. ولی خط چهارم خطی بود که، آن را هر کس بشیوه ی خودش خواندی و آن را دریافتی. از اینرو، کار شما درست در ردیف خط چهارم ما، بوده است.
سپاس بر شما که در نوشتهئی، در خط چهارم، شرکت فرموده اید_خط چهارم شما