گفتار شماره‌ی ۲۲۳_ثابت‌ها و متغیر‌ها در تمدن و فرهنگ ایران

به اشتراک بگذارید
۵
(۲۱)

گاوان و خران بار بردار

به، ز آدمیان مردم آزار!؟؟؟

#سعدی، گلستان، باب اول/ ح۲۰

*

“علم” آدمیت است و، جوانمردی و، ادب!!؟

ور نه!!؟ ددی، بصورت انسان، مُصوری

#سعدی، مواعظ

*

از خدا خواهیم_ توفیق ادب!!؟

بی ادب؟! محروم ماند، از لطف رب!!؟

#مثنوی، دفتر اول، بخش ۴

*

با ادب را، ادب، سپاه بس است!!؟

بی ادب، با هزار کس، تنهاست!!؟

#رودکی_سمرقندی

در زلف چون کمندش؟!، ای دل مپیچ، کانجا

سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت!؟؟

حافظ، غزل شماره‌ی۹۴

آنچه در این گفتار می خوانیم

_ثابت‌ها و متغیرها؟؟!_

در فرهنگ و تمدن ایران!؟:

قبل از اسلام، و پس از آن!!؟

بطور کلی مساله‌ی “رفتار پادشاهان، با زیر دستان خود“، در تاریخ ایران، در پیش از اسلام، و پس از آن_ با وجود همه تغییرها_این یک رابطه، کم و بیش، ثابت و استوار، هیچ تغییری ننموده است!!؟

از نُه رکن، یا عنصر مهم ساختار فرهنگ و تمدن_یعنی زبان، خط، مذهب، ادبیات، تاریخ، واحد سنجش پول، هنروری، نظامیگری، و شیوه‌ی سیاسی اداره‌ی مملکت_ در ایران بعد از اسلام، در مقایسه با ایران قبل از اسلام، متوجه می‌شویم که، عموما، هفت عنصر، یا رکن، از نُه رکن_ از رکن اول تا هفتم_کم و بیش از #متغیرها، و نه از #ثابت‌ها، بوده اند!!؟ و دو رکن هشتم و نهم، یعنی “نظامیگری“، و “شیوه‌ی سیاسی اداره‌ی مملکت“، کم و بیش، تغییری ننموده، و در حقیقت از ارکان ثابت در تمدن و فرهنگ ما، بشمار می‌روند. البته این ارکان نه‌گانه، به زودی، در ادامه، هر یک به تفصیل مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

_عناصر فرعی؟!

در معماری فرهنگ‌‌ها و تمدن‌ها

غیر از این عناصر اصلی_که در بالا یاد شد_ هنوز عنصرهای فرعی موثر بیشتری، در تاریخ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها وجود دارند؛ مانندِ ترکیب موسیقی و ترانه، با حرکت‌های تکنفره و چند نفره در انواع رقصها، از رقص‌های محلی گرفته تا رقصهای بزرگ سالنی، مانند رقص‌های والس، تانگو، سامبا، لامبادا، بصورت بالماسکه، با ماسک، بدون ماسک، و، و، و.

و یا طرز مد و شیوه‌ی لباس پوشیدن، و نوع رنگها در لباس‌ها، و انواع آرایش‌ها، بزکها و خودآرایی‌ها، در رنگین کردن موها، بلند و کوتاه کردن گیسوها، تراشیدن موی سر و ابرو و مژه چون قلندرها، و یا بر عکس، پشم و مو را به حال خود رها کردن، بی نظم و آرایش چون هیپی‌ها.

خال کوبی و انواع تَتوهای ابرو و دست و پا و گردن و سینه و شکم گرفته، تا حلقه‌های آویزه‌ی گوش، لب آویزه‌ها، و بینی آویزها، گردن بندها، و گوشواره‌ها، النگوها و انگشتر‌ها، و دیگر ادا و اصول‌های دیگری در مورد ناخن‌های دست و پا، مانند خلخال‌ها، پدیکور، مانیکور، کاشت ناخن، و، و، و.

و همچنین کرم‌ها، عطریات و بوهای خوش، مانند گلاب، مشک، عود و عنبر، و یا عطر و ادکلن‌های فرا ساخته‌ئی چون کریستیان دیور، شنل، مارگرت آستور، نیناریچی، و دیگر مارکها و برندها.

شیوه‌ی آشپزی، خوردن مواد غذایی خاص، مانند گیاهخواری، گوشتخواری، کله ماهی، ملخ، خوردن مغز میمون زنده، سوسک، خوردن مورچه‌های بو داده همانند خوردن گندم شادونه، خوردن کرم ابریشم و کرم باغچه، مار و مارمولک، قورباغه و لاک پشتخواری، کوتاه سخن، خوردن هر چه می‌روید، و هر چه می‌جنبد_ البته بیشتر در کشورهای آسیای جنوبشرقی و، و، و.

و همچنین، اشکال مختلفی از انواع ورزشها از کشتی، تیر اندازی، شمشیر بازی، بوکس بازی، کشتی کچ، از دو نفره و چند نفره، بیشتر یا کمتر، مثل فوتبال، تنیس، کاراته، کونگفو، و دیگر ورزشهای دفاعی، دوهای صد متر، استقامت، ماراتن، انواع ژیمناستیک‌ها، و تداول انواع برد و باخت‌ها در شطرنج، نرد، ورق‌های پاسور و امثال آنها، همه در کل ساختار یک فرهنگ، و خاص و استثنایی کردن آن، موثر بوده، هستند، و خواهند بود!!؟

ولی، در هر حال نسبت به “نُه عنصر اصلی” یاد شده‌ی پایه، همه جنبه‌ی فرعی و یا زیر مجموعه‌های ترکیبی از چند عنصر اصلی را، دارا هستند.

_نه عنصر اصلی؟!

در معماری تمدنها و فرهنگها؟؟!

این “نه عنصر اصلی“، که در مقدمه، به اختصار بدانها اشاره رفت، اینک با تفصیل بیشتری، مستقلا، مورد بررسی قرار خواهند گرفت. و این عناصر، بطور کلی به ترتیب عبارتند از:

۱)_زبان متفاوت: زبان پهلوی_حتی پس از زبان اوستایی باستانی_ متداول در میان طبقات بالا، در دربار ساسانیان، و در میان موبدان زرتشتی در آتشکده‌ها، بسیار با زبان به اصطلاح دَری، یعنی فارسی همگانی توده‌های مردم، پس از اسلام، متفاوت بوده است.

_نفوذ فارسی، در زبان عربی

بسیاری، امروزه شاکی هستند که، زبان عربی بر زبان فارسی، غلبه کرده، و واژه‌ها و تعبیرهای بسیار عربی، زبان فارسی را، دشوار ساخته است. و باز بسیاری از اینان، کوشش دارند که، “فارسی به اصطلاح سره؟!” را، که عاری از هر نوع کلمه‌ی عربی باشد، برگزینند و متداول سازند. مثلا بجای کلمه‌ی “دقیق“، بگویند “پرسون“!؟ و بعد خود، بلافاصله، ناچار، چون “پرسون” را، از نظر بیشتر مردم، نا مفهوم می‌یابند، بگویند “پرسون، یا دقیق“؟؟!، و، و، و.

اینان، توجه ندارند که، اکثر زبان‌های عالم، در حال داد و ستد، به دلایل گوناگون_ بر اثر ترجمه‌ها، جهانگردی و توریسم، مهاجرت‌ها، زناشویی افراد مختلف از اقوام مختلف با یکدیگر، داد و ستدهای اقتصادی، و حتی بخاطر تبعیدها، در غربت زیستن‌ها، و یا تجاوزهای جنگی، و استعماری_کمتر سره و خالص، باقی مانده اند!؟!؟

 حتی متداولترین زبانهای امروزی جهان، مانند زبان انگلیسی، فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، اسپانیایی، و، و، و، از پذیرش و تداخل واژه‌ها، و تعبیرهای بیگانه، مصونیت نداشته، و حتی بخشی از نوشته‌های فصیحشان را، مدیون تعبیرهای زیبای عاریت گرفته، از زبانهای دیگر هستند!!؟ تا جاییکه بصورت یک اصل کلی، می‌توان اظهار داشت که، در میان ملت‌های متمدن، کمتر ملتی را، در زمان معاصر می‌توان یافت، که دقیقا، به زبان نیاکان خود، کاملا مسلط اند، و می‌گویند و، می‌نویسند و، می‌خوانند. همگان مشمول تغییرات بسیار، در زبان‌های کنونی خود، نسبت به زبان نیاکان خویش، بویژه در جنبه‌ی سَرِگی و نا سرگی بسر می‌برند.

در مورد زبان فارسی، باید یادآور شویم که، این داد و ستد بین زبان فارسی و عربی نیز، یکسویه نبوده است؛ و زبان عربی نیز، از پذیرش واژه‌های آرامی، سریانی و حتی فارسی، بسیار بهره‌مند شده است. درباره‌ی نفوذ زبان فارسی و ورود کلمات و تعبیرات آن، در زبان عربی، استاد فقید زبانشناسی عربی، زنده یاد دکتر آذرتاش آذرنوش(۱۴۰۰-۱۳۱۶ه.ش/۲۰۲۱-۱۹۳۷م) کتابی ارزنده به نام “راههای نفوذ فارسی، در فرهنگ و زبان عرب جاهلی“، در ۲۸۰ صفحه، در سال ۱۳۵۴ه.ش/۱۹۷۵م نگاشته است؛ که تاکنون سه بار، به تجدید چاپ هم رسیده است.

این کتاب گرانقدر آذرتاش آذرنوش را، بخوانند و بدانند که، زبانها نیز، مانند انسانها، با هم دارای معاشرت، داد و ستد، زناشویی، ماه عسل، و گاه هم، نزاع و طلاق و طلاق کشی هستند. ولی، هیچگاه کارشان به “سه طلاقه شدن” نمی‌رسد. بلکه همچنان با هم و در کنار هم، به زندگی ادامه می‌دهند؛ تا جهان را، به دهکده‌ئی جهانی، و به زبانی مشترک_ یک زبان دوم_ برای همه‌ی شهروندان آن، مجهز سازند!!؟

گرچه “همدلی“، از “همزبانی” بهتر است؛ اما، شرط اصلی ایجاد فرصت، و امکان همدلی کامل، بی هیچ گفتگو، به همزبانی پیشاپیش، بستگی ضروری دارد. از اینرو، نخست باید یک “زبان مشترک دوم“، همزبانی دست کم، هفتاد تا هفتاد و پنج درصد از جمعیت جهان را ممکن سازد، تا همدلی جهانی_ زیر ساز اساسی صلح جهانی_ را از امکان گسترش، و فرمانروایی مورد انتظار برخوردار گرداند!!؟

۲)_ خط متفاوت: ایران در طول تاریخ خود، با خطهای مختلفی آشنا شده، و آنها را بکار گرفته است؛ مانند خط اوستایی، و یا خط میخی.

در زمان ساسانیان، ایرانیان خطی ویژه داشته اند، که کاملا جدا از خط میخی و خط اوستایی بوده است. خط پهلوی زبان ساسانیان، با هزوارش‌های مشهورش، که بیشتر “تصور، اندیشه یا پندار-نگاره“_(ایدئوگرام) همانند هیروگلیف مصری، یا خطوط چینی متداول در امروز_ بوده است. چنانکه مثلا در خط، به نقل از زبان آرامی، و همسان عربی، می‌نوشته اند، “ملکا“، ولی آن را می‌خوانده‌اند “شاهنشاه“. و اینگونه خط‌ها را #هزوارش می‌نامیده اند.

و پس از اسلام، چنانکه می‌دانیم، خط الفبایی که امروزه متداول است، بشیوه‌های نسخ و نستعلیق و شکسته و مانند آن، به کلی با خط‌هایی که ایرانیان قبل از اسلام بکار می‌برده اند، یکسره تفاوت کلی دارد!!؟

۳)_مذهب و دین متفاوت: در طول تاریخ، ایرانیان هم، ادیان و مذاهب مختلفی را، تجربه کرده اند. مانند #میترائیسم_ مهر پرستی_ و آیین زرتشت، و انشعابهایش به مانوی و مزدکی، و غیر آنها.

دین متداول در زمان ساسانیان_نزدیکترین مذهب، از نظر تاریخی به دوران اسلامی_ آیین وخشور زرتشت بوده است. و فرقه‌های آیین مانوی، و مزدکی نیز، از انشعابات همان آیین زرتشت، بشمار می‌رفته اند.

در صورتیکه، در ایران بعد از ساسانیان، دین مبین اسلام، و فرقه‌های شاخص آن، مانند تسنن و تشیع، کاملا متفاوت با آیین همگانی زمان ساسانیان، یکسره، دگرسان گشته است!!؟

۴)_ ادبیات متفاوت: ادبیات مزدیسنا، الهیات و اساطیری زبان پهلوی، با ادبیات متداول در زبان دَری، که دنباله‌ی آن تا به امروز کشیده شده است؛ همچنان تفاوت بسیار داشته است.

۵)_ تقویم متفاوت: گاهشماری، یا تقویم رسمی زمان ساسانیان، همچنان یکسره، با تقویم و گاهشمار هجری شمسی، و قمری اسلامی، تفاوت کلی داشته است. و بهیچ روی سنجش با تقویم دوران ساسانی، ارتباطی به تاریخ نسبت داده شده، به زمان کوروش هم نداشته است.

سید حسن تقی زاده(۱۳۴۸-۱۲۵۷ه.ش/۱۹۷۰-۱۸۷۸م)کتابی مستقل درباره‌ی “گاهشماری در ایران قدیم” نوشته است که، نخستین بار در سال ۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م، در سلسله انتشارات کتابخانه‌ی طهران، انتشار یافته است. و آخرین چاپ آن در سال ۱۳۸۸ه.ش/۲۰۰۹م، توسط انتشارات توس، منتشر گردیده است.

۶)_پول رایج متفاوت: پول رایج استندارد، در هر دو دوران تاریخی ایران_ قبل از اسلام و بعد از اسلام_ از نظر وزن و عیار و شکل مسکوک آن(یعنی به سکه ضرب شده)، عموما، متفاوت بوده، و با یکدیگر هم، همسانی نداشته است.

افزون بر این، “پول تقلبی“، بصورت “درهم و دینار” نیز، با عیارهایی کمتر از عیار استندارد، بسیار رواج داشته است. و گاه هر شهر، یا استان، برای خود، پولی خاص، از درهم و دینار، و یا به نام‌های دیگر، با عیارهای مختلفی، سکه می‌زده اند، که بسیاری از اوقات، در مکان‌های دیگر، یا مورد قبول نبوده است؛ و یا به بهایی کمتر از بهای درهم و دینار محلی،  خرید و فروش می‌شده اند.

برای اطلاع بیشتر از واحدهای رایج پول و اوزان، در ایران هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی، تا به امروز ، رک به: اینترنت، مقاله‌ی “واحدهای پول در ایران، از دریک تا تومان“.

تصویر سکه فیل‌هلن بر گرفته از کتاب “آخرین شاه”، تالیف استاد دکتر علی حصوری(تولد++ ۱۳۱۶ه.ش/۱۹۳۷م)، سکه شناس نامی ایران. منظور از آخرین شاه، آخرین شاهنشاه ساسانی، یزدگرد سوم است.

یک یادآوری مهم: پروفسور والتر هینتس(۱۹۹۲-۱۹۰۶م)، ایران شناس بزرگ در میان انبوه پژوهش‌های ارزنده‌ی خود، رساله‌ئی را به نظام اوزان و اندازه‌گیری، بویژه سکه‌های درهم و دینار مکان‌های مختلف، مانند درهم و دینار عراقی، دمشقی، مصری، ایرانی و مانند آن، در جهان اسلام، اختصاص داده است. یکی دیگر از کارهای بسیار ارزنده‌ی والتر هینتس، ترجمه‌ی جدیدی از گاتهای زرتشت، به زبان آلمانی است.

والتر هینتس، متاسفانه، پس از سقوط رژیم نازی، متهم شد که، جاسوس آلمان نازی در ایران بوده است. و به همین دلیل، او را از کار دانشگاهی اش، برکنار کردند. او خود، در آلمان، برای نویسنده‌ی این گفتار، گزارش کرد که، من شش ماه بیشتر در ایران بسر نبردم، و آن هم برای تکمیل زبان فارسی، بویژه حرف زدن و تلفظم بوده است. در آن سالها چه چیزی در ایران وجود داشت، که من بتوانم برای آلمان نازی جاسوسی کنم؟؟!!

خوشبختانه در سال ۱۹۵۵م، کم و بیش ده سال، پس از برکناری والتر هینتس، از کارهای دانشگاهی، دوباره در بخش ایرانشناسی دانشگاه گوتینگن، به استادی و کار دعوت شد.

پرفسور والتر هینتس، زبان آموز ارزنده ئی نیز، برای فراگرفتن فارسی به آلمانی تالیف کرده است_یادش گرامی باد، و خدماتش به فرهنگ ایران، با سپاس همیشگی، پاینده باد!!؟ (برای اطلاعات بیشتر رک به: مقاله‌ی “آشنایی با ایرانشناسان، والتر هینتس“، اینترنت)

۷)_ هنروری: هنر، کلیدواژه ای است که، به تنهایی شاخه‌ها، شعبه‌ها، و حوزه‌های کم و بیش بسیار مختلفی را، در بر می‌گیرد!؟؟ از نقاشی ساده، و واقعی، یا رئالیستی، از یک چهره، یا یک صحنه گرفته، تا مرحله‌ئی تخیلی چون مینیاتورهای هندی و مغولی و ایرانی، و مکتب‌هایی در نقاشی چون اکسپرسیونیسم، امپرسیونیسم، دادائیسم، کوبیسم، و، و، و.

و رشته‌هایی چون موسیقی، نمایشنامه، تئاتر، معماری، سنگتراشی، مجسمه سازی، هنر هفتم (فیلم و سینما) و، و، و.

از میان گستره‌ی هنرها، لحظه‌ئی بنگریم به “معماری“. معماری، هم قبل از اسلام، و هم پس از آن در ایران، دستاوردهای فراوان داشته است!!؟

یکی از دستاوردهای معماری، طراحی و ساختن معبدها، و پرستشگاههاست!!؟

هر دو جامعه‌ی ایرانی_قبل و پس از اسلام_جامعه‌ئی بیشتر دینی، و مذهبی، بوده اند!!؟

لکن چه تفاوتهاست، میان معبدهای ایرانِ قبل از اسلام، و ایران پس از اسلام؟؟!

به دیگر سخن، چه تفاوتهاست میان ساختار آتشکده‌ها، و مسجدها؟؟!

_گسترش منفی طرح فساد معماری؟؟! :

ساختن مناره‌ها، از کله‌ها_ سرهای بریده؟؟!

از برکت یا درست‌تر بگوییم، از نکبت پیامد “نظام شاهنشاهی“، رشد سرطانی معماری، حتی به معماری مناره‌ها، از کله‌ها، یا از سرهای بریده نیز، چون یک بیماری مسری، سرایتی جنون آسا، یافته است!؟؟

نخست، #حافظ، از مواد خام این نوع گسترش مصیبت مسریانه‌ی معماری از مناره‌ها، از کله‌ها، یا سرهای بریده، اشاره دارد که:

در زلف چون کمندش؟!، ای دل مپیچ، کانجا

سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت!؟؟

غزل شماره‌ی۹۴

ظاهرا، نخستین مبتکر این نوع معماری اهرمنی، ساختن مناره‌ها، از کله‌ها، امیر تیمور گورکان بوده است؛ که بویژه شهر اصفهان، نصف جهان را، برای نمایش سر آغاز این معماری سیاه ظلمتکده‌ی خویش، انتخاب نموده بوده است!!؟

امیر تیمور، در سال ۷۸۹ه.ق/۱۳۸۷م، متوجه فارس شد؛ و ابتدا مردم اصفهان را، که خواسته بودند، مقاومت و دفاع از خود نمایند، درس عبرتی بیسابقه داد. امیر تیمور، فرمان داد که در ظرف یک روز، از صبح تا غروب، هر سرباز، از اهل اردو، ده سر بریده، از اهل اصفهان تحویل دهد!؟!؟!؟

در این ماجرا، به روایتی حداقل هفتاد هزار سر، در اصفهان، جمع شد. و از آن سرها، در مواضع متعدد، در اصفهان و اطراف آن، چندین کله مناره، فرا ساختند.

این تباهکاری هولناک کم‌نظیر، در تاریخ سفاکی جهان، ما را وادار می‌نماید که، گزارش آن را، از تاریخ ارزنده‌ی حبیب السیر، در اینجا نقل نماییم!!

غیاث الدین خواند میر (?۹۴۲- ۸۸۰ه.ق/۱۵۳۶-۱۴۷۵م)، مولف تاریخ گرانقدر حبیب السیر، می‌نویسد که:

_”… امیر تیمور، از غایت غضب، در اصفهان، سپاه را، به قتل عام فرمان داد. و فرمود که، هر کس در اردو…سری _و به روایتی دیگر ده سر؟؟!_بیاورد…

در آن روز، هفتاد هزار نفر در اصفهان، کشته شد!؟؟…

بعضی از اهل علم و تقوی، که در ملازمت تیمور بودند، و نمی‌خواستند که، به قتل کسی اقدام نمایند، سر از یَساقیان_مدیران کارگزار جنگ و وسایل جنگی _ می‌خریدند، و نزد خدام و بارگاه سلطنت می‌بردند. در اول روز، سری به پنجاه دینار (برابر با ۲۵ سکه بهار آزادی) بود. اما در آخر، سری به یک دینار می‌فروختند، و هیچکس نمی‌خرید.

القصه،…در اصفهان، غیر از زنده رود، کسی زنده نماند.

(خواند میر: تاریخ حبیب السیر، کتابفروشی خیام، ۱۳۳۳، ج۳، ص ۳۱۹/ میرخواند: تاریخ #روضه_الصفا ، ج۳، ص۳۲۰ /#تاریخ_ایران_کمبریج ، پیتر جکسون، ترجمه: دکتر تیمور قادری، انتشارات مهتاب، چاپ دوم، ۱۳۹۰، جلد ششم، قسمت اول، ص۸۴ / همچنین رک به: باستانی پاریزی: خاتون هفت قلعه، انتشارات کتابفروشی دهخدا، ۱۳۴۴، “بعبرت نظر کن به آل مظفر”، ص ۵۲)

طرح ژان شاردن(۱۷۱۳-۱۶۴۳م) از یک کله‌منار با کله چهارپایان شکارشده در سال‌های ۱۶۷۰م.

_بازار سیاه؟؟!

برای خرید و فروشِ

سرهای بریده؟؟!

یکی دیگر از پیامدهای شوم معماری اهرمنی مناره‌ها از کله‌ها، ایجاد ناخواسته‌ی “بازار سیاه“، برای فروش سرهای زیادی بوده است که، بنا بر اصل اقتصادی “کم شود قیمت کالا، چو فراوان گردد“_چنانکه در بالا گفته شد_ در آخر شب، بخاطر سرهای زیاد بجا مانده، و به فروش نرسیده، بهای سرها به کمترین مبلغ ممکن، یعنی حتی به یک پول سیاه هم رسیده است، و باز هم خریداری نداشته است. و البته، این نوع بازار سیاه هم، یکی دیگر از فاجعه‌هایی است که، “سلطنت استبدادی” در ایران پدید آورده بوده است!!؟

_شاهدی دیالکتیکی، بس گویا؟؟!:

 از روندِ تاریخی پدیده‌ها!؟_:

زایش ارزشی منفی، از ارزشی مثبت_ زایشِ ضد، از ضد؟؟!

 و این فاجعه_ فزونی بیش از حد سرهای بریده از خواسته‌ی ستمباره‌ی امیر تیمور_ بر اثر آن بود که، پاره ای از سربازان امیر تیمور، با “افراط در تقوا!!؟“، چون نمی‌خواستند دست خودشان به خون بیگناهان آلوده گردد، سبب زایش رذیلت از فضیلت شدند!؟؟_ یعنی، شخصا، از بریدن سرها خودداری ورزیدند!!؟ ولی بخاطر اجباری بودن این فرمان_تحویل یک، یا به قولی ده سر بریده، در پایان روز، به پیشگاه امیر تیمور _ناچار شدند که، از سربازان دیگری که، هیچ ابایی از بریدن سرها نداشتند، سفارش پیش خرید ده سر بدهند؛ تا آنها برایشان وکالتا، به جلادی و سلاخی پردازند، و با دریافت پول از ایشان، آنان را از بریدن سرها، معاف دارند!؟!؟!؟

بر اثر فُقدان آمار، چون از پیش معلوم نبود که، شمار کسانی که قرار بوده است، سر بریده بخرند، چند نفر بوده اند_ به اصطلاح نا معلومی ‌آمار اهل افراط در تقوا_ ناچار، پای “شایعه” به میان آمد. یعنی، وجود مشتریانی که، سر بریده می‌خریده اند، گروهی جلاد صفت از سربازان را، به طمع انداخت، و به چنان افراط و زیاده روی‌ئی تن در دادند، که در آخر شب، سرهای اضافی بسیاری، بدون خریدار باقی ماند؛ یعنی دیگر هیچ خریداری برای سرهای بریده، باقی نمانده بود!!؟

_فرمولی کلامی و فلسفی، برای زایشِ رذیلت از فضیلت

این مطلب_زایش ارزش منفی، از ارزش مثبت_ بصورت فرمولی، در فلسفه و کلام اسلامی، بمصداق یک امر دیالکتیکی، بیان شده‌است که می‌گوید:

_”الشیءُ/ الامرُ، اذا جاوزَ حدَه، اِنعکسَ الی ضدِّه !!؟”_یعنی هر چیز، هر موضوع، و هر امری که، از حد خود تجاوز کند، به عکس خود، یعنی بضد خویش، بدل می‌شود!!؟

بعنوان مثال، برای حفظ سلامت بدن، صرف ماده‌ی قندی از جمله برای انسان ضروری است. لکن، افراط در مصرف مواد قندی، منجر به مرض قند، و دیابت می‌شود. این اصل، پرهیز از افراط و تفریط، شامل همه‌ی مواد حیاتی از جمله، مصرف ویتامین‌ها نیز می‌گردد، و، و، و!!؟

در یک “منظومه‌ی فلسفی“، سروده به زبان عربی، از زنده یاد حاج ملا هادی سبزواری(۱۲۸۹-۱۲۱۲ه.ق/۱۸۷۳-۱۷۹۷م)_مشهور به ابن سینای عصر ما_ اصل دیالکتیکی زایش رذیلت از فضیلت، یعنی زایش ضد از ضد، در مبحث تقابل افراط‌ها و تفریط‌ها، بیشتر مثال “وحدت” در برابر “کثرت“، مورد توجه قرار گرفته است!!؟

بدین معنی که، افراط در وحدت، به زیان کثرت تمام می‌شود؛ و بر عکس نیز، مبالغه و افراط در کثرت، به زیان وحدت می‌انجامد. (حاج ملا‌هادی سبزواری: منظومه، از جمله رجوع شود به نسخه‌ی الکترونیکی شرح منظومه از شادروان یحیی انصاری شیرازی(۱۳۹۳-۱۳۰۶ه.ش/۲۰۱۵-۱۹۲۷م)، جلد ۴، ص ۵۴۴)

_مصداق دیالکتیکی وحدت و کثرت

در سیاست سلطنت مطلق

این مثال دیالکتیکی_تقابل وحدت در برابر کثرت_ در تاریخ شاهنشاهی ایران، درست بر رکن نهم_ “نه عنصر در معماری تمدن‌ها و فرهنگها…“، که در بالا به شرح آن اشاره رفته است_ یعنی با “اداره‌ی مملکت و شهریاری” آن، منطبق است. زیرا، مدیر سیاسی مملکت، شهریار، پادشاه، یا شاهنشاه، به افراطی مطلق، یک تنه، همه کاره، صاحب همه فرمان‌ها و اختیارهاست؛ بدون آنکه به کسی پاسخگو باشد!!؟ و در نتیجه، به زیان آحاد کثیر ملت، تمام می‌شود.

ذکر این بیت، که یکی از قهرمانان شاهنامه می‌گوید: “چه فرمان یزدان؟! چه فرمان شاه؟! که یزدان خدا هست و، شه، پادشاه“، دقیقا، به پادشاه_نعوذ بالله_ مقام خدایی، فرا می‌بخشد؛ که او حتی از مرحله‌ی ظل اللهی، سایه‌ی خدا بودن نیز، گذشته، تالی خداوند، و به اصطلاح خدای تاریخ و زمین گردیده است!؟؟

 همچنین تعبیر “شاه-شبانی” نیز، خود گویای همین افراط در “اختیار مطلقِ!؟” شبانیِ شاه، و “بی اختیاری مطلق گوسفندان؟!“، بنا شده است. چنانکه، گوسفندان چاره ای جز اطاعت از شبان خود، ندارند!؟!؟!؟

در ادبیات عامیانه‌ی ما نیز، آمده است که:

رشته‌ئی بر گردنم افکنده دوست؟؟!:

_می‌کشد، هر جا که، خاطرخواه اوست

گه به کوفه، گه به شامم می‌برد

می‌برد هر جا که خود، دلخواه اوست

و در پاسخ بدان آمده است که:

رشته بر گردن؟؟! ز نافرمانی است

کاین کشش، بی رشته، گر باشد، نکوست

چنانکه ملاحظه گردید، مورد “جیره بندی سرهای بریده“، بعنوان وظیفه و تکلیف هر سرباز، و پرهیز پاره‌ای از شرکت مستقیم در این ماموریت، بفرمان تیمور لنگ نیز، بخوبی مصداق اصل دیالکتیکی “الامر اذا جاوز حده…“را، نشان می‌دهد. 

_تیمور لنگ_پدرخوانده‌ی همه افراطی‌های تروریست مذهبی!!؟

فاجعه آمیزتر از این عمل امیر تیمور، این نکته است که او، بعنوان یک فتوای اسلامی از جانب خداوند تعالی، خود را مامور دادن فتوا، و نظارت بر اجرای آن، فرو بر شمرده است؟؟؟!

امیر تیمور، در حقیقت، همانند پدرخوانده‌ی بزرگ مافیای داعشیان، بوکو حرامیان، طالبان و تروریست‌های القاعده، در تاریخ اسلام و جهان، بعنوان پیشوا، و پیشکسوت همه‌ی این متعصبان افراطی کم نظیر، خود را، به نکبت ثبت این ماجرا، سر آمد همه مافیاهای جهان وانموده است.

باز هم نقل روایت مستند از کانال تلگرام فردا شدن امروز_گفتار شماره‌ی ۱۳۰_ در این باره، ارائه می‌گردد که:

_”… امیر تیمور بنیانگذار سلسله‌ی تیموریان، بهنگام تاجگذاری در سال(۷۷۱ه.ق/ ۱۳۷۰م) با عنوان “شاه صاحبقران” تاجگذاری کرد. و افزون بر داعیه‌ی سیطره بر امپراطوری مغول، خود را “سایه‌ی خدا بر زمین” نیز نامید. و در مدخل ورودی کاخ سفید او (آق سرا) در شهر سبز ازبکستان، عبارت “المُلک لله، و المَلِک ظل الله” نقش بسته بود؛ بمعنی “سلطنت بطور مطلق، از آن خداوند متعال است، و پادشاه، سایه‌ی خداوند است.”

تیمور، خود، اعلام داشت که “از باری تعالی وحی مستقیم دارد“، تا به کارها و اقدامات خود، صبغه‌ی مذهبی بدهد. و “اینکه او چیزی جز خواست خدا ندارد، و خداوند بر اندیشه‌ها و اعمال بندگان، آگاه است. و اینها همه توسط فرشته‌ئی، برای  تیمور گشوده می‌شود، و کسی را جرات در افتادن با او نیست.” (از سلسله‌های تاریخ ایران، تیموریان، تاکستن […و دیگران]، ترجمه و تدوین یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۸۴، صص ۱۰۷_۱۰۶ و بیشتر درباره‌ی تیمور رک: ایلخانان، پروفسور لمپتن و دیگران، ترجمه یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۹۴، صص۲۱۲_۲۱۰ ) 

آق سرا، “کاخ سفید” تیمور گورکانی، در شمال شرق “شهرسبز” در ازبکستان. این کاخ، زمانی یک ساختمان بزرگ، بلند، مجلل و باشکوه بوده، و امروز از آن فقط پیش‌طاق بزرگ، ۲ مناره و بخشی از پایه آن باقی مانده است.

از نظر آسیب شناسی سلطنت، ملاحظه می‌شود که، چگونه، عنوان و سلطه بر مقام سلطنت مطلقه، یک ستمگر لنگ معلول فانی پر عقده‌، چون تیمور را، با کمال بیشرمی، فرعون صفتانه، بر می‌انگیزد که خود را، جانشین و نماینده‌ی خداوند در زمین، و محمل وحی الهی بر شمارد. و اصرار دارد که، همه خواستها و کرده‌های پلید و شوم او، خواست خداوند، با استناد به دستور رحمانی، “بگونه‌ی وحی“، به این انسان مندرس فانی، ابلاغ شده است!!!؟؟

_نادرشاه افشار

معمار مقلد ایرانی ساختن مناره‌ها، از کله‌ها

نادرشاه افشار (زندگی۱۱۶۰-۱۱۰۰ه.ق/۱۷۴۷-۱۶۸۹م) در حقیقت، مقلد ایرانی امیر تیمور گورکان، در ساختن مناره‌ها، از سرهای بریده است.

استاد باستانی پاریزی (۱۳۹۳-۱۳۰۴ه.ش/ ۲۰۱۴-۱۹۲۵م)_در کتاب “خاتون هفت قلعه” تصویری نقاشی شده، از دو مناره از سرهای بریده، از معماری نادرشاه را، به چاپ رسانده است، که تصویر یک جهانگرد انگلیسی به نام جوناس‌ هانوی Jonas Hanway (1786 -1712م) نیز، که در دستگاه نادر شاه افشار بوده است، در این نقاشی مشاهده می‌شود.

این دو کله مناره، بخش کوچکی از بسیار سرهای بریده، و کشتاری است که، نادر در طول دوازده سال سلطنت خود، بر جای نهاده است. (سلطنت ۱۱۶۰-۱۱۴۸ه.ق/۱۷۴۷-۱۷۳۵م)

_محاسبات برای مهندسی

در معماری سرهای بریده

استاد فقید باستانی پاریزی، همچنان در کتاب “خاتون هفت قلعه“، درباره‌ی کله مناره‌های نادر، در کرمان، می‌نویسد که:

_”…ما کرمانی‌ها، خاطره ای دردناک از نادر داریم، که باید بازگو شود. در اواخر سال ۱۱۵۹ه.ق/ ۱۷۴۶م، نادر از اصفهان از راه نیریز، به کرمان رسید. در اوایل صفر ۱۱۶۰ه.ق/۱۷۴۷م در پای چنار مرزبانی خارج از کرمان، سراپرده‌ی ظلم و تعدی بر کشیده، خیمه جور و ستم برپا کرد.

 بزرگان فارس به خدمت نادر آمدند، و مواخذه شدند. میرزا باقر وزیر، و میرزا اسماعیل کلانتر، و نه نفر مستوفی را، از دو چشم نابینا نمودند.

 سپس به جناب میرزا محمد حسین کلانتر فرمود، ده نفر از عمال را، که پسندیده تو باشند از میان ۷۳ نفر اهل فارس برداشته، باقی را چشم کنده، مهمان “نسقچی” باشند.

 پس شصت و سه نفر کلانتران فارس، و یکصد و شانزده نفر از اهالی کرمان را، برحسب حکم “پادشاه عدالت پناه!؟؟”_[منظور نادر شاه افشار است که، عملاً نیز، با ایجاد مناره‌ها از سرهای بریده عدالت خود را، در تاریخ به یادگار بر جای نهاده است!؟؟؟]_ کشتند و جنازه آنها را در میدان انداختند، و از سرهای آنها که به شماره ۱۷۹ نفر بود، دو کله مناره ساختند، و به “مراسم معدلت!؟؟” پرداختند!!؟

 میرزا محمد کلانتر می‌گوید: نسقچیان از علینقی بیگلر، می‌خواستند که عدد کشته‌ی فارسیان از ۶۳ نفر کمتر نشود، که مبادا کله مناره ناقص شده، مورد مواخذه شویم.”( خاتون هفت قلعه، صص ۹تا۱۰)

بنابر این نتیجه‌ی مهندسی کله مناره‌ها، از سرهای بریده به استنداردی دست یافت که باید، حداقل ۸۹.۵ سر را، هر مناره در بر گیرد!؟؟ و هرگز کمتر از آن، نباید مناره‌ئی از سرهای بریده ساخته شود!!؟؟

معلوم است اگر معماری، در کشاکش آن بحران مناره سازی از سرها، دو سه سر کم می‌آورد، تا به استندارد حداقل ۸۹.۵ سر برسد، چه می‌کرده است؟! دستور می‌داده است دو سه سر کمبود را، از رهگذران بیچاره‌ئی که اتفاقا، از آنجا عبور می‌کرده اند، تهیه نمایند تا استندارد ۸۹.۵ سر در هر مناره، تکمیل گردد. زیرا، در غیر اینصورت سر خودشان بر باد می‌رفته است!؟؟

_خاستگاه احتمالی اصطلاح سرشماری؟؟!

عارضه‌ئی دیگر از آسیب شناسی سلطنت استبدادی

ظاهرا اصطلاح “سرشماری” نیز باید_ از نظر جامعه شناسی معرفت_ از همین دوران سر بریدن‌ها، و تحویل آنها به تعداد مشخص، از زمان امیر تیمور گورکان بوجود آمده بوده باشد، و نادرشاه افشار هم، بعنوان یک شاهنشاه ایرانی، مهر تایید بر اصالت خاستگاه سرشماری می‌زند. زیرا، شمارش بدن‌های بی سر، بسیار دشوارتر از آن بوده است که، بتواند با سرشماری از سرهای بریده، رقابت ورزد!؟؟

_”نادر دوران”، همه سر حریف در هنرهای سادیستی آزار مردمان

طبیب مشهور فرانسوی همراه دربار نادرشاه، فرر بازن(؟-؟)، نویسنده‌ی کتاب “نامه‌های طبیب نادرشاه” درباره‌ی یکی از مشاهداتش می‌نویسد که:

_”…روزی یکی از کسان نادر، در اطاعت از امر او کوتاهی نموده بود. نادر دستور داد، او را از میان بدن با طناب ضخیمی بستند. سپس دیواری را سوراخ کرده، و از آن سوی دیوار گاوی را، به هر دو سر آن طناب بستند. حیوان که از نوک درفشی، از پیش رانده می‌شد تلاش‌های خارق‌العاده‌ای می‌کرد، و با زحمت فراوان طناب را می‌کشید!؟

هر قدر حرکت گاو با مانع مواجه می‌شد، و کندتر می‌گردید، به همان نسبت نیز شکنجه آن بدبخت را، زیادتر می‌گردانید. تا اینکه، بالاخره پیکر او در هم شکسته، کاملا خورد شد، و از آن سوراخی که در دیوار کنده بودند، بگذشت. البته، قبل از آنکه مرگی را، که به آن محکوم شده بود، در یابد به مقدار هزار مرگ، عذاب و شکنجه کشید.

دیگر لازم نمی‌دانم که نمونه‌های دیگری، از ظلم‌های نادر را، بیان کنم، چون تنها یاد همین یکی مرا معذب می‌دارد…” (پادری فرر بازن: نامه‌های طبیب نادرشاه، مترجم زنده یاد دکتر علی اصغر حریری(۱۳۷۳-۱۲۸۴ه.ش/۱۹۹۴-۱۹۰۵م)، به همت زنده یاد استاد حبیب یغمایی(۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۴۰، ص۱۰)

توجه فرمایید که، این هنر سادیستی جناب “نادر دوران” یک هنر مضاعف سادیستی، یعنی دو سره است. بدین معنی که، فقط قربانی را زجر و شکنجه نمی‌دهند!؟ بلکه گاو بدبختی که، وسیله‌ی اجرای این شکنجه می‌گردد، خود با درفش‌های تیز، که به بدن او فرو می‌کرده اند، شکنجه می‌دیده است، تا برای گریز از آن، طناب را، بیشتر بکشد، که هم خودش، و هم قربانی اجرای حکم سلطانش، همزمان و یکسان مزه‌ی سادیسم سفاک شاهنشاه ایران را، تا عمق جان، بچشند، و به وارونه نسق، نوش جان فرمایند!؟؟

افزون بر این، طبیبِ مجبور به مشاهده‌ی این صحنه‌های وحشتناک، خود اذعان می‌نماید که، این هنر نمایی تنها هنرنمایی جناب “نادر دوران” نبوده است. بلکه، نمونه‌ئی از خروار‌ها بشمار می‌رفته است، که طبیب فرانسوی بیچاره، طاقت یادآوری و نگارش همه‌ی آن مشاهدات هولناک خویش را، نداشته است. و این خود دوباره سومین شکنجه بین تماشاگر صحنه‌های هنر نمایشی سادیستی نادر شاه، محسوب می‌گشته است؛ و البته شمار دیگر بیچارگانی که، مجبور به تماشای این نمایش وحشت بوده اند را، به درستی نمی‌دانیم، که مسلما، کم نبوده اند. چون نادر اصرار داشته است که، تماشای این نوع شکنجه‌ها را، وسیله‌ی عبرت گیری هر چه بیشتر از تماشاگران، و زیر دستان خود، نموده باشد.

استاد باستانی پاریزی، در مقاله‌ئی برای طعنه زدن به جشن‌های۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و مراسم ۲۵۰ مین سالگرد سلطنت نادرشاه افشار_ البته به سالهای قمری، آنهم دقیقتر بگوییم ۲۴۷ مین سال_به مقاله‌ی ارزنده‌ی خود، درباره‌ی نادر شاه، عنوان “ نادر دوران” داده است!؟؟

البته، با شنیدن این عنوان_ “نادر دوران“_انسان گرفتار شگفتی می‌شود که، آیا این عنوان، جنبه‌ی مثبت، یا جنبه‌ی منفی دارد؟؟!

این “نادر دوران“، از نظر خوبی و عظمت، نادر دوران بوده است، یا از نظر قساوت، کشتار، پلشتی و چپاول، نادر دوران بوده است؟؟؟!

خوشبختانه، استاد فقید باستانی پاریزی، خود، با شرحی که درباره‌ی این عنوان_ #نادر_دوران _ مبذول داشته است، تکلیف را یکسره نموده، و بدان عنوان، جنبه‌ی منفی می‌دهد. استاد باستانی پاریزی، از جمله درباره‌ی عنوان “نادر دوران” نگاشته است که:

_”… نادر، البته سردار بزرگی بود. او تمام پهنه‌ی خراسان، اصفهان، فارس، کرمان، کرمانشاه، عراق و سپس قندهار و تنگه‌ی خیبر و حتی دهلی را، زیر سم ستوران خود، در نوردید. و هرگز، از پشت اسب به زیر نیامد. ولی، البته این کار را، تنها، نادر نکرده است!؟؟

جلال الدین خوارزمشاه_(زندگی۶۲۸-۵۹۶ه.ق/۱۲۳۱-۱۱۹۹م)_ پیش از او کوشیده بود، و بیش از او تاخته بود؛ ولی کمتر به مردم صدمه زد. …

کوروش کوچک_(زندگی ۴۰۱-۴۲۴ق.م)_ همچنین، سالها در کشاکش جنگ، بر کوهه‌ی زین نشسته بود، و از همه قدیمتر، هووخشتر پادشاه ماد_(سلطنت ۵۸۵-۶۲۵ ق.م) _ بوده است که، قریب ۲۶۰۰ سال قبل، با سواران ماد، بر نینوا تاخت، و آشور را، بر انداخت….

“عدم مغلوبیت“، به تنهایی، برای ستایش کسی کافی نیست!؟ جهانگیر، وقتی مستحق ستایش است، که لااقل بیش از خراب کردن، آباد کرده باشد!!؟”(باستانی پاریزی: خاتون هفت قلعه، ص ۳)

آری نتیجه آنکه:

گاوان و خران بار بَردار

به زآدمیان مردم آزار

نقشی‌ بی‌ نظیر به روی کاغذِ قدیمی‌ (چاپ شده) از لحظه‌ئی که نادر شاه افشار به قتل رسید، این نقش در کتابِ تاریخِ توماس کولی کان در سالِ ۱۷۷۷ تا ۱۷۸۰ میلادی چاپ شده، و اثرِ نقاشِ برجسته انگلیسی ساموئل وال(۱۷۸۶-۱۷۲۱م) است. از این نقش در لندن (موزه کاغذ و چاپ بریتانیا) نگهداری می‌‌شود.
نادر نادرپور“، از جمله سراینده‌ی “تصویرها، در آینه‌ها…” ” کهن دیارا، دیار یارا…”
برای اطلاع بیشتر درباره‌ی معمای شخصیت این شاعر، به بخش دیدگاهها👇، از “پرتو استعاری”، مراجعه فرمایید.

و این قصه‌ی پر غصه همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار: چهارشنبه، ۱۱ اسفند ۱۴۰۰/ ۲ مارس ۲۰۲۲

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۲۱

۱۶ دیدگاه

  1. پرتو استعاری
    درود بر شما، من اجازه می خواهم با نام “مستعار” با شما به گفتگو پردازم_البته، بزودی سبب اصرار بر نام مستعار را برایتان خواهم گفت. من حدود دو سال است که، با گفتارهای “خط چهارم”، و پیش تر با گفتارهای “فردا شدن امروز”، شما آشنا شده ام. کاربرد اصطلاح “فردا شدن امروز”، مرا به بازی با این کلمات بر گماشت که، ترکیب های تازه‌ئی از فردا شدن امروز، دیروز شدن امروز، دیروز شدن فردا، امروز شدن پری روز، و پری روز شدن پس فردا،… با خود بسازم، و به مفهوم های ممکن حاصل از آنها، در شعر و ادب و تاریخ و بویژه مسائل ایدئولوژی ها و سیاست روز، بپردازم.
    برای خود نکته های تازه ئی یافتم.
    اما با اینوصف، برخوردم با گفتارهای شما، نخست، سخت خشمگینم می ساخت. زیرا، این گفتارها کوشش داشتند که مرا از خواب غفلت طولانی ام بیدار کنند؛ و چنانکه مشهور است، هر که مزاحم خواب دیگران شود، مورد خشم آنان قرار می گیرد. گویا این گفته از فروید، پدر روانکاوی باشد؟!
    خشمم بگونه ئی بود که، غالبا نمی توانستم یک گفتار را از آغاز به انجام برسانم. شاید در همان ربع اول گفتار، با خشم آن را کنار می گذاشتم، و رهایش می کردم. لکن، ساعت ها بعد، شدت کنجکاوی، مرا بر می انگیخت که سراغ گفتار رها کرده بروم، و از نو بخوانمش.
    شاید باور کردنی نباشد، که من گاه سه تا چهار بار، این جنگ و پیکار را، با هر گفتار_البته گفتارهای اولیه_ می داشته‌ام؟! ولی آرام آرام بر خشم خود، غلبه کردم، زیرا می دیدم انصافا، شواهد و سندهای ارائه شده، منصفانه، حقایقی را، که ما نمی دانستیم، بلکه درست خلاف آن را حقیقت می پنداشتیم، برای ما آشکار می سازد.
    حقایقی دردناک، که در هر حال، شعاع و پرتو روشنگر آنها، دریچه‌ها و امیدهای تازه ئی را، به رویم باز می کرد و بیسابقه بود!!؟ و اینجا بود که، خود را، در لذت کشف با بسیاری از کاشفان حقیقت، شریک می یافتم.
    زیاد دور نرویم، همین گفتار آخری خط چهارم_ گفتار ۲۲۳، ثابتها و متغیرها در فرهنگ و تمدن ایران_بویژه افشاگری های مستند درباره ی نادر شاه افشار، یکباره معمایی را که من، دانسته و ندانسته، درباره ی شخصیت نادر نادرپور( ۱۳۷۸-۱۳۰۸ه.ش) سخن سرای والای معاصر داشتم، برق آسا، در نظرم افشا نمود!؟؟ معمایی که شاید خودم هم آن را، بعنوان معما نمی شناختم.
    نادر که بوده است؟؟ یک شاهنشاه بزرگ، در سلسله ی شاهنشاهی ایران؟؟ یا چنانکه_برای من واقعا برای نخستین بار بود که می خواندم_ طبیب فرانسوی او، معرفی اش می کند؟؟!!
    این طبیب فرانسوی، پادری فرر بازن، ظاهرا مسیحی کاتولیک مومنی بوده است، و نامه هایش جنبه ی اعترافات او به خطاهایش بشمار می رفته است، که او صمیمانه، آنها را برای کشیش اعترافش می نوشته است، تا او سبب آمرزشش گردد. و گناهانش او را به لعنت ابدی گرفتار نسازند!!؟
    برای نمونه به این اعتراف طبیب فرانسوی نادرشاه، به نقل از گفتار ۲۲۳ خط چهارم، توجه فرمایید که می گوید:
    _”…روزی یکی از کسان نادر، در اطاعت از امر او کوتاهی نموده بود. نادر دستور داد، او را از میان بدن با طناب ضخیمی بستند. سپس دیواری را سوراخ کرده، و از آن سوی دیوار گاوی را، به هر دو سر آن طناب بستند. حیوان که از نوک درفشی، از پیش رانده می‌شد، تلاش‌های خارق‌العاده‌ئی می‌کرد، و با زحمت فراوان طناب را می‌کشید!؟
    هر قدر حرکت گاو با مانع مواجه می‌شد، و کندتر می‌گردید، به همان نسبت نیز، شکنجه آن آدم بدبخت را، زیادتر می‌گردانید. تا اینکه، بالاخره پیکر او در هم شکسته، کاملا خورد شد، و از آن سوراخی که در دیوار کنده بودند، بگذشت. البته، قبل از آنکه مرگی را، که به آن محکوم شده بود، در یابد، به مقدار هزار مرگ، عذاب و شکنجه کشید.
    دیگر لازم نمی‌دانم که نمونه‌های دیگری، از ظلم‌های نادر را، بیان کنم، چون تنها یاد همین یکی مرا معذب می‌دارد…” (نامه‌های طبیب نادرشاه، ص۱۰)
    زمانیکه بیشتر در این گفتار با سفاکی ها، خست ها، بخل ها، دروغ ها و وعده های کاذب نادر روبرو شدم، یکباره، با ضربه ی یک شوک عاطفی و فرهنگی، بی اختیار به یاد نام “نادر نادرپور” افتادم!؟؟
    نام “نادر نادرپور “چه معنی می دهد؟؟! به زبان بسیار ساده، نادر پسر نادر(نادر نادر پور)!!؟؟
    آیا، نادر پور هرگز معنی نامش را، که بدان افتخار می ورزید، می دانست که چگونه بگونه‌ئی مضاعف_ نادر پسر نادر_گرفتار همنامی یکی از هیولاهای نکبت در تاریخ ایران شده است؟؟؟! درست مثل آنکه بگوییم “شمر شمر پور”(شمر پسر شمر)؟؟!
    و اگر می دانست چه می کرد؟؟!
    بعد این شعر نادرپور، که در اوج جوانی اش در اشتیاق به آزادی، با تصویرهایی استثنایی، خلاق و گویا سروده شده است، بخاطرم خطور کرد که:
    “تصویر ها در آینه ها نعره می کشند
    ما را ز چارچوب طلایی رها کنید
    ما در جهان خویشتن، آزاد بوده ایم
    دیوارهای کور کهن ناله می کنند
    ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید ؟
    ما خشت ها، به خامی خود شاد بوده ایم…”
    آیا نادر پور، هرگز می دانست که یکی از زندانبانهای بزرگ تاریخ ایران، برای زندانی کردن تصویرها در آینه ها، و سرکوب و به خفقان کشیدن فریادهای آنها، برای آزادی و رهایی، از همین قابهای طلایی سلول های انفرادی زندان های آنها، همین به اصطلاح شاهنشاه نادر افشار بوده است؟؟!
    همچنین، مقایسه ی ناخواسته ی این شعر به اصطلاح فریاد عطش آزادی تصویرها در آینه ها، با یکی از آخرین اشعار نادرپور، که جنبه ی وداع با زندگی، و دق مرگی در جلای وطن، در غربت داشته است، یعنی “کهن دیارا، دیار یارا…” به یادم آمد، و این سئوال که آیا نادرپور، هرگز به خاطرش خطور کرده بود که، امثال نادرها و سلسله ی شاهنشاهی در ایران، او را به چنین آوارگی، و جلای از وطن، و دق مرگی در غربت، مبتلا ساخته است؟؟! نخست باید چند بیتی از شعرش را بخوانم، تا تضاد آن، با شعر “تصویرها در آینه ها…”، مشخص گردد! :
    کهن دیارا!؟ دیار یارا!؟ دل از تو کندم!؟ ولی ندانم!!؟
    که گر گریزم، کجا گریزم؟؟! و گر بمانم، کجا بمانم؟؟!
    نه پای رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گویم؟! درخت خشکم!
    عجب نباشد اگر تبرزن، طمع ببندد در استخوانم!!؟
    در این جهنم، گل بهشتی، چگونه روید؟؟! چگونه بوید!؟
    من ای بهاران، ز ابر نیسان، چه بهره گیرم، که خود خزانم؟؟!…

    من، در “گروه ادب امروز” ویژه برنامه‌ئی با سرپرستی نادر نادر پور که در رادیو و تلویزیون ایران اجرا می شد، تا آغاز انقلاب، همکاری نمودم.
    نادرپور، بویژه با همکاری در رادیو و تلویزیون، در برنامه‌ی گروه ادب امروز، به اوج شهرت خود، فرا رسید. این برنامه، بیشتر در دوره ی مدیریت “رضا قطبی”_ خویشاوند نزدیک همسر پهلوی دوم_ و حمایت او، اجرای وسیعی داشت، با تبلیغات لازم در اطراف آن.
    نادرپور، بعنوان مصحح مطالب این برنامه_دانسته و نادانسته_ به تصحیح بعضی از کلمات و بخش ها، و حتی حذف پاره‌ئی از نکته ها که آنها را صلاح نمی دانست، از رادیو و تلویزیون پخش شود می پرداخت، که نام رسمی دیگر آن “سانسور” است.
    سراینده‌ی عطش آزادی تصویرها، با فریادها در آینه ها، عملا به سانسورچی نظام شاهنشاهی، بدل شده بود، و خدمتگزاری به نظامی می کرد که نادرشاه ها بزرگترین مجریان آن نظام بشمار می رفتند!؟؟
    نادرپور، در آغازی که زمزمه‌ی جنبش آغاز شده بود، تصور رمانتیکی_مانند اغلب از روشنفکران و سخنسرایان مدرن، و البته از جمله خودم_ از واژه ی “انقلاب” داشت!؟؟
    انقلاب، برای او، و برای بسیاری از ما، باید اعتراف کنم، یک واژه ی جادویی بود، که بنظر ما بهترین وضع مطلوب را، می توانست یک شبه، همانند طفلی که ره صد ساله می رود، بر جامعه حاکم سازد، و جانشین همه نابسامانیهای ممکن گردد!؟؟
    ولی، همین انقلاب بود که نادرپور را ناچار کرد، از کشور بگریزد، و بعد در خارج نیز، شکایت خسته دلی و آشفته جانی خود را، در سوک-چامه، مرثیه ی بلند “کهن دیارا، دیار یارا” بازگو کند، که نه می توانم از تو دل بر کنم، و نه می توانم بی تو، با این دل زندگی کنم، و، و، و.
    در صورتیکه این غربت، این آوارگی و این چامه ی بلند سوکواری دوری از وطن، و احساس دق مرگی، از جلای مام میهن، همه نتیجه ی دو سه هزار ساله ی نظامی از مدیریت سیاسی مملکت بود که، نادر، یکی از مدیران بزرگ این سلسله بشمار می رفته است!!؟
    نادرپور، اگر زودتر متوجه شخصیت نادر شاه می گشت، چه می توانست بکند؟؟! اسمش را بعنوان نادر، که احیانا پدرش انتخاب کرده بود، طبق قانون نمی توانست درخواست کند که در شناسنامه اش، تغییر دهند!؟ لکن، تغییر نام خانوادگی بسهولت ممکن است انجام گیرد. نادرپور، دست کم، برای اینکه نادر پسر نادر، نباشد می توانست تقاضا کند که، مثلا نام خانوادگی اش را، به آزادپور تغییر دهند. یا دهها امکانی که بویژه او با ذوق خلاق شاعرانه اش، در انتخاب واژگان و از توصیف ها، با مهارت و استادی، می توانست برای نام خانوادگی خود، فرا یابد، و در ازای نام نحس نادر، دست کم، در نام خانوادگی اش بگنجاند، و نه آنکه شمر پسر شمر_شمر شمرپور_ همچنان باقی بماند!!؟
    نمی دانم، باید برای نادرپور، خوشحال باشم، که تا آخر سر، نفهمید چوبی که بر اساس انقلاب ضد سلطنتی خورده است را، بیش از همه، از جانب کسانی مانند نادرشاه، خورده است؛ چنانکه من، با تاسف عمیق بدان آگاه شدم.
    و یا متاسف باشم که، دست کم، چنین شاعر گرانمایه‌ئی با عطش آنچنان ژرف و عمیق برای آزادی و رهایی انسانها، از جمله خودش، تحت تاثیر “تصویرها در آینه ها” آگاه شود که مشکل از کجا بوده، و دست کم به لذت کشف حقیقت با کاشفان بزرگ، همراه و مشترک گردد_ البته پیش از مرگش؟؟!
    اما، من که بدین معما آگاه شده ام، متاسفانه، از شجاعت شخصی مثل اسدالله علم نیز بی بهره ام. آقای علم، تا هنگام مرگ، نقش صمیمی‌ترین حریف حجره و گرمابه و گلستان را با پهلوی دوم، و با صمیمت، و وفاداری نسبت به او بازی نمود. اما برای تاریخ نیز، جای پایی برای بخشش، و تمجید خود، باقی گذاشت که، به امانت تاریخ خیانت ننمود، تا مرحوم تاریخ، و نه ملعون آن قرار گیرد. و حقایق پشت پرده ی فریبای نظام شاهنشاهی را، با دقت، تا آنجا که می توانست فرو در نوشت.
    از اینرو من که در سنین بالای عمر بسر می برم می خواهم دست کم، از شرمندگی در برابر فرزندان و نوه هایم، و دوستان و آشنایانم، معاف گردم، که دیگر این چند ساله ای که در پیش دارم در برابر غم ها و ناراحتی هایی که پیری، و بیکاری، خود همراه داشته و دارد، از این یک مصیبت، مصیبت شرمندگی در خدمت کانون اصلی ضد آزادی، مصون باقی بمانم. و اینست که نام خود را، همچنان که گفتم، نام کوچک و نام خانوادگی، هر دو بصورت مستعار تقدیم می دارم.
    با سپاس و ارادت_پرتو استعاری شما
    پی‌نوشت: بعد از اینکه، نوشته‌ی خود را یکبار دیگر مرور کردم، متوجه شدم که شیوه ی نقطه گذاری شما را در خط چهارم، ناآگاه اقتباس کرده ام. مانند ؟؟!، !!؟، و، و، و.

    1. آقای پرتو استعاری گرامی
      همین مقدار یادآوری و اعترافات شما، مسلما، خدمت تاریخی خود را، خواهد نمود. و برای ما هم، موجب دلگرمی است که، اگرچه مزاحم خواب غفلت کسی شده ایم، ولی دشمنی او را نیز، برای خود، احتکار نکرده ایم. زنده باشید و سلامت!
      و اما یک توصیه ی دوستانه، اگر برایتان ممکن باشد، به شکل وصیتنامه‌ئی مثلا ده تا ۱۵ سال پس از وفات اضطراری خود_ که همه گرفتار آنیم_ به صمیمی ترین فرزندان یا نوادگان خود، توصیه کنید که نام حقیقی شما را، برای ثبت در تاریخ بیداری های مهم روشنفکران ما، افشا نمایند. حیف است که شما، با چنین نقد و هشیاری، همچنان گمنام، بگونه‌ی یک لاادری استعاری باقی بمانید.
      با احترام و ابراز ارادت_ خط چهارم شما

  2. خیلی لذت بردم. ولی من دلایل این همه سفاکی را میخواستم بدانم، که برای چه بوده، و هم اکنون چه هست؟ مثلآ در خیلی از نقاط جهان آنهم در قرن بیستم که انسان تا دورترین نقاط در فضا را میشکافد و میرود، ولی زمین زیر‌پای خود را هم نابود میکند_ با کشتار و بیرحمی به زمین و آب و هوا و انسان

    1. بانوی گرامی، ناهید افخمی
      درود بر شما
      از این که از گفتار شماره ۲۲۳_ثابت ها و متغیرها در تمدن و فرهنگ ایران_لذت برده اید، موجب شادمانی ما ست. و اما پرسش بسیار مهم شما، که چرا انسان ها می توانند تا اینهمه، سفاک، بیرحم، بخیل، نامنصف، و پیوسته در پی آزار دیگران باشند، حتما دلایلی دارد که هنوز هیچ کس به همه‌ی آن دلایل_سوکمندانه_ دست نیافته است.
      ظاهرا انسانها پس از دیگر جانوران، یعنی جانوران تعالی یافته ی پیشرفته تر از سایر جانوران درنده بشمار می روند. چگونه است که یکنوع پیشرفته نسبت به نوع عقب مانده ی خود در بیرحمی شقی تر و حرامی تر است؟؟!
      اما، یکی از دلایل بسیار مهم پلید شدن انسان ها، نه شرایط عادی شخصیت آنها، بلکه جایگاهی است که در آن قرار می‌گیرند. این جایگاه یعنی سیستم، نهاد یا سازمانی که انسان را احاطه می کند و به او فرصت و امکان اینهمه بیرحمی و فساد را می دهد و حتی او را وادار می کند که چنین خبیث، بخیل، بیرحم و نا منصف باشد!!؟
      اساس تمامی این گفتارهای خط چهارم، و حتی فردا شدن امروز، بر این اصل استوار بوده است که نشان دهد، “نظام شاهنشاهی استبدادی” که بیش از سه هزار سال کم و بیش در ایران دست نخورده باقی مانده، و از انسانها هیولا ساخته است، همین نهادی است که کمتر به زیان های آن توجه نموده اند. و اساس آسیب شناسی ما، برای نشان دادن حتی المقدور عوارض و فجایعی است که نظام خودکامگی، امکان تجاوزش به حقوق دیگران، هزاران فرسنگ از شخصیت های حتی سادیستی بسیاری از انسانها فراتر و دورتر می رود!!؟
      بنابر این مهمترین کوشش در اداره ی کشورها، باید مبتنی بر این باشد که جایگاه و سیستم و سازمانی نتواند بر انسانها، محیط و حاکم مطلق گردد. بلکه انسانها، بتوانند سازمانها را، تحت تسلط خود گیرند، و با انصاف، مروت، آدمیت، جوانمردی و بیش از همه معرفت و علم، آنها را، متعادل، انعطاف پذیر و همساز و دمساز با انبوه مردمان گردانند!!؟ بدیگر سخن، محیط تنازعی بقاء را به محیط آرامی بخش تعاون بقاء و همدلی و همیاری مبدل گردانند. با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما

  3. محتوای گفتار آخر_شماره ۲۲۳، ثابت ها و متغیرها در فرهنگ و تمدن ما_ عالی، و مثل همیشه آگاهی بخش و پر از نکات تفکر برانگیز بود.
    مخصوصا بخش اصلی و جان گفتار، یعنی عناصر اصلی (و نیز فرعی) معماری تمدن ها و فرهنگها و شرایط متغیر و موثر آنها در قرون با جغرافیاهای گوناگون و تاثیرات متقابل آنها (فرهنگ ها و زبان ها) بر یکدیگر، در نتیجه غنای تمدنها، با توضیحات کامل علت رشد ها و حتی انحطاط ها و… تا ادامه سیرت مخرب پادشاهان و علل تاثیرات بر ملل …؛ از جمله، مثلا ریشه یابی نامگذاری “سر_شماری” در علم آمار نفوس که ریشه در شمارش سرهای بریده در مقاطع مختلف تاریخی داشته است!

    نوید گفتار جدید، زایش افکار نو را برایم ارمغان داشت؛ سپاس بی پایان پس از پایان گفتار بر شما، رایگان_بخشان آگاهی و دانایی!

    خسته نباشید، پاینده و ماندگار باشید و جاودان_گفتار!

    1. آقای خیرخواه عزیز، همکاری مداوم شما، با خط چهارم، خود شما را از میزبانان خط چهارم فرا نموده است. موجب شادمانی است که شما، بیان می دارید که از این گفتار_ ۲۲۳، ثابت ها و متغیرها…_ بهره مند شده اید. و سبب پویایی حس معرفت جویی هر چه بیشتر شما گردیده است.
      فقط آنچه که آرزوی ماست بدانیم، اینست که چند درصد از خوانندگان گرامی خط چهارم ممکن است، مانند شما، به ژرف اندیشی و دریافت انگیزه های تازه ای برای بیشتر دانستن و آگاه شدن، می توانند فرا رسیده بوده باشند. طبیعی است هر چه بیشتر باشند، موجب شادمانی ماست. ولی افسوس که نمی دانیم از نظر آماری به چند درصد از خوانندگان گرامی ما فرا می رسند.
      با سپاس از شما که دست کم ما را به دریافت خودتان از گفتار ۲۲۳، آگاه نموده اید.
      از اینرو، با سپاس همیشگی نسبت به اراده ی معطوف به آگاه ساختن هر چه بیشتر شما_ خط چهارم شما

  4. پس از تقدیم سلام
    در گفتار ۲۲۳_”ثابت‌ها و متغیرها، در تمدن و فرهنگ ایران”_ استاد فقید باستانی پاریزی، در مقایسه با جنگ ها و پیروزی های نادرشاه، از چند پادشاه مانند جلال الدین خوارزمشاه، و کوروش کوچک یاد نموده، و می خواهد بگوید که کارهای نادرشاه یگانه و بیسابقه نبوده است، از جمله قبل از او جلال الدین خوارزمشاه، کوروش کوچک و سرانجام از مادها که قبل از هخامنشیان در ایران حکومت می کرده اند، یاد کرده می گوید که:
    “هووخشتر پادشاه ماد_(سلطنت ۵۸۵-۶۲۵ ق.م) _ … قریب ۲۶۰۰ سال قبل، با سواران ماد، بر نینوا تاخت، و آشور را، بر انداخت….”(کتاب خاتون هفت قلعه، چاپ اول، ۱۳۴۴، ص ۳)
    درباره ی این سومین پادشاه مادها، یعنی هووخشتر، از جمله با اندک تغییری در تلفظ نامش، دایره المعارف مصاحب نیز، چنین می نویسد که:
    _”هووخشتره huvaxšatra، سومین و بزرگترین سلاطین سلسله ماد(سلطنتش ۵۸۵-۶۲۵ق.م)پسر و جانشین فرورتیش است. هووخشتره، با سکاها جنگید، آنان را از ایران بیرون راند( ۶۱۵ق.م). و در سال ۶۱۲ قبل از میلاد نینوا را تسخیر کرد، و دولت آشور را منقرض ساخت. از ۵۹۰ تا ۵۸۵ق.م با شاه لیدیا جنگید، ولی عاقبت صلح کرد.”( نسخه الکترونیکی فرهنگ مصاحب، جلد ۲۲، ص۳۳۲۶)
    جالبتر آنکه، شادروان مشیر الدوله پیرنیا(۱۳۱۴-۱۲۵۲ه.ش/ ۱۹۳۵-۱۸۷۳م)، در تاریخ ایران باستان، که چاپ اول آن در فروردین ۱۳۱۱_ حدود چهار سال پیش از مرگ مولف، شش سال، قبل از تبعید رضا شاه از ایران، و ۳۶ سال قبل از جشن های ۲۵۰۰ ساله ی ایران_ منتشر شده بوده است، این نکته را بویژه در مورد هووخشتر، با تکیه بر این که نامش در سنگنوشته ی بیستون داریوش آمده است، یاد آور می شود که:
    _”… وقتی که هووخشتر به تخت نشست، اوضاع کشور ماد خطرناک بود، و موقعیت شاه، به خطر افتاده بود.
    ولی او_هووخشتر_ به خوبی تشخیص داد که، بیدرنگ باید اصلاحاتی بکند، و توجه خود را قبل از هر چیز به قشون معطوف داشت. زیرا از تجربه تلخ جنگ پدرش با آسور آموخته بود، که سپاهیان چریکی ماد، هرگز از عهده سپاهیان ورزیده و جنگ آزموده آسور، برنیایند.
    بنابراین قشونی به اسلوب آسوری ترتیب داد، و آن را دائمی کرد. پیاده‌نظام، مسلح به تیر و کمان و شمشیر شد. و سوار نظام، تیراندازان ماهری بودند، که از کودکی به اسب‌سواری، تیراندازی و قیقاج زدن، مانند سواران پارتی چند قرن بعد عادت کرده بودند.” ( تاریخ ایران باستان، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶، ج ۱، ص۱۶۲)”
    منظورم از این نقل قول ها آنست که، در مهمترین مدارک اندکی که از تاریخ ایران باستان در دست بوده است، در زمان پهلوی اول و دوم، کاملا، وجود مادها، پیش از هخامنشیان، تایید و تاکید شده بوده است!!
    اینک سئوال اینجاست که، چه چیز باعث شده است که، پهلوی دوم، با سکوتی مرگبار وجود شاهنشاهی مادها را در ایران پیش از هخامنشیان، نادیده گرفته و در محاق تاریخ قرار دهد؟؟ و آغاز تاریخ شاهنشاهی ایران را از زمان کوروش_مدتها پس از شاهنشاهی مادها بر ایران_ بعنوان نخستین شاهنشاهی ایران اعلام دارد؟؟!
    اگر منظور از عظمت، کشورگشایی_ در مورد کوروش فتح بابل_ است، این عظمت را سومین پادشاه ماد، هووخشتر با فتح نینوا، نصیب شاهنشاهی ایران نموده بوده است!!؟
    با تاسف بسیار، افتخار به فتح و پیروزی، با زور و قلدری و ارعاب، تنها، مربوط به دو سه هزار سال پیش در تاریخ نبوده است؛ بلکه هم امروز، در زمانیکه من این یادداشت‌ها را می نویسم_پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰/ ۳ مارس ۲۰۲۲_ باز هم شخصی مانند آقای پوتین (متولد ۱۹۵۲م)_رئیس جمهور روسیه_ یکباره فیلش یاد هندوستان کرده، و می پندارد که با فتح اوکراین، با قدرت اسلحه، و با پشتیبانی داشتن بمب های هسته‌ئی، می تواند بر عظمت و افتخارات امپراطوری روسیه، همانند زمان تزارها بیفزاید!؟!؟
    با تقدیم ارادت و سپاس_ سعید رمضانی

    1. اندک اندک، نکته سنجان می رسند
      اندک اندک حق پرستان می رسند
      آقای مهندس سعید رمضانی عزیز
      شما خود که از مهمانان خط چهارم، نیستید؛ بلکه از میزبانان آنید. بویژه نکته سنجی ها، و گزینش های شما، از خط چهارم، و نقل آن در پیج بازتاب ها در اینستاگرام، مدتهاست که، بر خوانندگان اصلی خط چهارم نیز، افزوده است و به اصطلاح شما زکات علم خود را مرتبا پرداخت می نمایید.
      از اینرو با سپاس مجدد و تایید یادداشت های ارزنده ی شما_ خط چهارم شما

  5. یکی از بهترین مقالاتی بود که در شناخت آدمکشان تاریخ ایران نوشته شده. ولی باید دید در آن مواقع در تاریخ کشورها و ملل دیگر چه خبر بوده. یکی از بهترین موضوعات زاییده شدن ضد از ضد است. که هر چه ه افراطی شود تفریط بدنبال خواهد داشت. ممنون از همه کسانی که برای روشنگری گذشته و حال و آینده تلاش میکنند. سلامت و پایدار باشید

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *