گفتار شماره‌ی ۲۳۷_”جامعه‌ی باز”، “جامعه‌ی بسته”؟؟!

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۲)

تو! مو می‌بینی و،

من!؟ پیچش مو!

تو! ابرو،

من!؟ اشارت‌های ابرو!

تو! قد می‌بینی و،

من!؟ جلوه‌ی ناز!

تو! دیده،

من!؟ نگاه ناوک‌انداز!

وحشی بافقی(۹۹۱- ۹۳۹ه.ق/۱۵۸۳- ۱۵۳۲م)

_یک کتاب دوران ساز ؟؟!

در قرن بیست و یکم: “جامعه‌ی باز و دشمنانش”، نوشته‌ی کارل پوپر

چنانکه در عنوان اشاره رفت، کتاب کارل ریموند پوپر _“جامعه‌ی باز و دشمنانش”_یک کتاب دوران ساز است. بویژه در جامعه شناسی بزرگ و حتی در روانشناسی روابط انسانی در جامعه‌های باز و بسته!!؟

کارل پوپر(۱۹۹۴-۱۹۰۲م) به ایدئولوژی‌ها بگونه‌ی یک زندان فکری می‌نگرد، و همه‌ی ناکجا آبادهای ایدئولوژیک را، مسئول بسته ماندن جامعه و دوری از آزادی در جامعه‌های باز تصور می‌نماید!!؟

پوپر، بزرگترین ایدئولوگ‌های تاریخ را، از افلاطون_سده‌ی چهار و پنج پیش از میلاد، نویسنده‌ی کتاب “جمهوریت”_ گرفته تا بزرگترین معمار دوم جامعه‌ی بسته در قرن نوزدهم_ کارل مارکس(۱۸۸۳-۱۸۱۸م)_ به نقد و انتقاد می‌کشد!!؟

بدین ترتیب برای انسان عصر ما، پوپر بزرگترین مخالف مارکسیسم بشمار می‌رود!!؟

کارل ریموند پوپر، فیلسوف جامعه‌ی باز

پوپر خیالباف نیست، و رمانی شگفت انگیز ننگاشته است؛ بلکه او یک دانشمند ریاضی، اقتصاددان، و سر آمد در شمار دیگری از دانش‌های به اصطلاح علوم دقیقه بشمار می‌رود!!؟

عنوان “جامعه‌ی باز، و جامعه‌ی بسته”، بدرستی معلوم نیست چه زمان، دقیقا بخاطر پوپر فرا در رسیده است؟! اما، شایعه‌ها می‌کوشند که کشف این عنوان را، به یک خاطره‌ی کم و بیش رمانتیک مربوط سازند!؟؟

این شایعه، خاستگاه عنوان کتاب پوپر_ “جامعه‌ی باز و دشمنانش”_ را اینگونه تشریح می‌نماید که:

_ “…کارل پوپر پیش از روی کار آمدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۳م/۱۳۱۲ه.ش، با احساس خطر از حمله‌ی هیتلر به اتریش، پیشاپیش از اتریش به “زُلاندنو” سفر کرد. در زلاندنو، مدتی در دانشگاه به تدریس پرداخت. و پس از چندی زلاندنو را، به مقصد انگلستان ترک گفت. این هجرت، نقطه‌ی عطفی بزرگ، در زندگانی علمی پوپر فرا گردید.

هنگامی که پوپر خسته از این سفر طولانی به انگلستان رسید، گویا هوا بسیار مه آلود، و بارانی بود. در اقامتگاهی که مسکن گزید، ناچار پنجره های اتاق را بسته بودند.صبح پس از باران، پوپر با صدای ضربه‌ی در، از خواب برخاست و با گشودن در اتاق خواب خود، با عبارتی مواجه شد، که ظاهرا کارمند یا پیشخدمت محل اقامتش، او را بدان توصیه می‌کرد که :

_پروفسور برخیزید و لطفاً، پنجره را باز کنید!(! Open The Window, Please). ببینید چه هوای خوب و آزادی است!

پوپر پنجره را باز کرد. هوای آزاد و تابش اشعه‌ی آفتاب از خلال برگ‌ها و درختان، او را چنان به شعف آورد که شوقی شاعرانه در او برانگیخت.

واژه‌ی اُپن(پنجره را باز کنید)، همچون سیب افسانه‌ئی نیوتن(۱۷۲۷-۱۶۴۳م) _که او را به کشف جاذبه رهنمون شد_ در ذهن پوپر فرو افتاد. و پرنده‌ی تداعی ذهن پوپر را، به اصطلاح “جامعه‌ی باز و بسته” رهنمون گردید.

“جامعه‌ی باز”، برای پوپر عنوانی شد، که او مدتها پیرامون نقد “مدینه‌های فاضله “ بدان فرو در اندیشیده بود، و همه‌ی آنها را، “جامعه‌های فروبسته”ئی یافته بود. و در نتیجه نام اثر جدیدش را “جامعه‌ی باز و دشمنانش” نهاد!!؟

 پوپر، در این کتاب “جامعه‌ی بسته” را، در برابر “جامعه‌ی باز”، می‌گذارد. و چنین معتقد است که جامعه‌ی بسته، همان به اصطلاح “مدینه‌‌های فاضله” اند، که تمام ایدئولوژی‌ها، مدعی ایجاد آن هستند. لکن، جامعه‌ی بسته، مظهری از فرمانروایی مطلق، تک آوایی، بدون نفوذ از هرگونه اندیشه‌ی بیرون از “جامعه‌ی بسته”، یعنی یک جامعه‌ی زندانی‌واره‌ی استبدادی مطلق بشمار می‌رود!!؟ هر چند_بنا بر دعوی_ با “نیاتی خیر”، و “فضیلت نما”، فرا ساخته شده باشد!!؟” (کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۲۷)

_اهمیت کتاب پوپر در ایران

اهمیت کتاب پوپر نه تنها جهانی بوده است، بلکه حتی در ایران نیز، بگونه‌ئی استثنایی از آن استقبال شده است. چنانکه مثلا در ظرف ۳۳سال (۱۳۹۷-۱۳۶۴ه.ش) چهار بار، بوسیله‌ی چهار مترجم کم و بیش با صلاحیت، از متن انگلیسی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده‌است. و شگفت انگیزتر آنکه، از چهار ترجمه، دوتای آن را تنها یک ناشر _شرکت سهامی انتشار_ منتشر ساخته است. گوئیا ناشر محترم خواسته است بگوید، شما اگر خواستار آثار پوپر هستید، ترجمه و مترجم محترم آن فرقی نمی‌کند، من از هر مترجمی که باشد، آن را در اختیار شما می گذارم؟؟!

این چهار ترجمه به ترتیب عبارتند از:

۱)_جامعه‌ی باز و دشمنان آن، نویسنده: کارل ریمون پوپر؛ مترجم: دکتر عزت‌الله فولادوند(متولد ۱۳۱۴ه.ش/۱۹۳۵م) ؛ تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی؛ ۱۳۶۴.

۲)_جامعه‌ی باز و دشمنان آن، مترجم: علی‌اصغر مهاجر(۱۳۷۵-۱۳۰۱ه.ش/۱۹۹۶-۱۹۲۲م)، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۴.

۳)_جامعه‌ی باز و دشمنان آن، مترجم: امیر جلال‌الدین اعلم (۱۳۹۶-۱۳۲۰ه.ش/ ۲۰۱۷-۱۹۴۱م) تهران، نشر گفتار، ۱۳۷۶، در دو جلد.

۴)_جامعه‌ی باز و دشمنان آن، ترجمه‌ی رحمت‌اله جباری (متولد۱۳۲۲ه.ش/۱۹۴۳م)، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۷.

_همسو نگری، تایید متقابل در “جامعه‌ی باز”

بیست و سه سال پیش از انتشار کتاب “جامعه‌ی باز و دشمنانش” به زبان فارسی، در سال ۱۳۴۱ه.ش/ ۱۹۶۲م، در کتاب “راز کرشمه‌ها”، در گفتار شماره‌ی ۲۳_ صفحات ۱۷۳ تا ۱۷۹_ نویسنده‌ی این گفتار یادآور شده بود که از ویژگی‌های “جامعه‌ی بسته”، از جمله در ایران، یکی آنست که، عموما، مردمان نسبت به هم “در چاپلوسی افراط، و در تشویق بُخل می ورزند!!؟”.

 نمونه‌ی شگفت تایید و تشویق متقابل در “جوامع باز” جهان، نوشته‌ی زنده‌ی یاد توماس مان(۱۹۵۵-۱۸۷۵م)، نویسنده‌ی آلمانی زبان و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ۱۹۲۹/۱۳۰۸ه.ش است، که عینا از گفتار میان پرده‌ئی به تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۹۸/ ۲ دسامبر ۲۰۱۹، منتشر شده در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، از همین نویسنده، در اینجا، عینا، روایت می‌گردد:

“توماس مان نوبل گرفته‌ی بظاهر برتر، به اشتفان تسوایگ(۱۹۴۲-۱۸۸۱م) از نویسندگان بزرگ قرن بیستم، آلمانی زبان و یهودی تبار نوبل ناگرفته، درباره‌ی اثر گرانقدرش، “وجدان بیدار”_ که خوشبختانه به فارسی نیز دو بار ترجمه شده است_ اینگونه ابراز سپاس، و ادای دین می‌نماید که:

_آقای اشتفان تسوایگ ارجمند، و عزیزم!

این چنین مشتاقانه، و این چنین یکسره مسحور موضوع، و مجذوب ساخت و پرداخت آن؛ مدّتها بود مثل این “کاستلیوی” کتاب شما، کتابی نخوانده بودم.

غوغایی است این کتاب. تکان دهنده‌است و شوربرانگیز، گرد هم آورنده‌ی همه‌ی چیزهای دوست داشتنی، و نفرت انگیز روزگار ماست، در نمودگاری تاریخی، که به ما می‌آموزاند: مساله، پیوسته، همانی است که، همیشه‌ی تاریخ بوده‌است. این، هم غم انگیز است، و هم تسلّابخش.

من از “کاستلیو” هیچ نمی‌دانستم، براستی از آشنایی با وی خوشوقتم، و با او، دوست تازه‌ئی برای خود، در اعماق تاریخ، یافته‌ام.

این دوستی را، مدیون کتاب شما هستم، و خود شما. تشکر مرا بپذیرید.

با درود، و آرزوی نیکبختی، از سوی خود، و خانواده‌ام.

توماس‌مان ۳۰ می۱۹۳۶/ ۱۳۱۵ه.ش”

_یادآوری: کتاب “وجدان بیدار”، همانگونه که اشاره رفت، دوبار به زبان فارسی ترجمه شده است:

۱)_“وجدان بیدار (تسامح یا تعصب)”، مترجم: زنده یاد سیروس آرین‌پور(۱۳۹۱-۱۳۱۷ه.ش/۲۰۱۲-۱۹۳۸م)، نشر و پژوهش فرزان روز ،۱۳۷۶.

۲)_در همان سال، زنده یاد عبدالله توکل (۱۳۷۸-۱۳۰۳ه.ش/۱۹۹۹-۱۹۲۴م) نیز، ترجمه‌ی دیگری از همین کتاب، با عنوان “کالون و قیام کاستلیو”، ارائه کرد که نشر مرکز آن را، منتشر ساخته است.

_واکنشی وارونه در جهان بسته

آیا بنظر شما اینهمه ابراز شوق و تشویق از جانب “توماس مان” برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، نسبت به شخص و نوشته‌ی “اشتفان تسوایگ”، چیزی از شخصیت، شهرت، مسئولیت، و جامعیت استقبالگر توماس مان، هرگز فرو کاسته است؟؟! یا برعکس، انسان مسئول و اندیشمند را بر می انگیزد، که نسبت به اینهمه ابراز شوق و تشویق او، به یک همکار محروم از چنان شهرتی، سر تعظیم فرود آورد؟؟!

این روشی است که در “جوامع باز” جهان، نویسندگان و خالقان آثار ادبی و هنری، بخاطر گسترش ژرفای اهمیت فرهنگی، نسبت به خود، کشور و ملت خویش، ابراز می‌دارند!!؟

حال روشی کاملا وارونه، در وضعیت بسیار مشابه وضعیت توماس مان و اشتفان تسوایگ که در جامعه‌ئی بسته_ مثلا در ایران_ اتفاق افتاده است را، از نظر می‌گذرانیم، تا مفهوم عمیق “جامعه‌ی بسته” و اثر وارونه‌ی آن، از جمله روی شخصیت نویسندگان و هنرمندان آشکار گردد!!؟

 پیشاپیش از این که مثال‌ها، کم و بیش از جمله، مربوط به نویسنده‌ی این گفتار می‌گردد، از همه خوانندگان گرامی “خط چهارم” پوزش می‌طلبد، که اگر احیانا رنگی از خودستایی و شکایت از رنج احساس غربت در زاد بوم، در آن مشاهده فرمایند. زیرا، سوکمندانه، در زمان حاضر شاهد بسیار همانندی بهتر از آنچه که عرضه می شود، فرا نیافته ایم.

_”خط سوم”؟!:

کلیدواژه‌ئی برایِ

شناخت هویت عرفان ایرانی

این عنوان، برگرفته از، داوری رسای استاد شهرام ناظری (متولد ۱۳۲۸ه.ش/۱۹۵۰م)، به روایت ویکی پدیاست که می‌گوید:

-“… ترکیب کلی این اثر_ “سفر به دیگر سو”_ بر اساس نگرش و جهان‌بینی عارف بزرگ قرن هفتم، شمس تبریزی پی‌ریزی شده‌است. همان طرز تفکری که به عنوان «خط سوم» شالوده‌ی «عرفان ایرانی» را تشکیل می‌دهد، و عارفان و فلاسفه بزرگ ایران طی هزاره اخیر پیوسته از آن سخن گفته‌اند…”(ویکی پدیا، مدخل شهرام ناظری)

_آهنگ “خط سومِ” بانو شکیلا، خواننده‌ی نامی ایرانی

شکیلا محسنی صداقت (متولد۱۳۴۱ه.ش/۱۹۶۲م) که با نام هنری شکیلا شناخته می شود، خواننده و ترانه‌سرای ایرانی است، که در نه سالگی با اجرا در یک برنامه‌ی تلویزیونی ایران کار هنری خود را آغاز کرده است. بعدها به “سن دیگو” نقل مکان کرد و در کالج پالومار در رشته‌ی موسیقی به تحصیل پرداخته است.

بانو شکیلا به زبان‌های فارسی، انگلیسی، هندی و اسپانیایی، کردی و لری برنامه‌های هنری اجرا کرده است. وی در سال ۲۰۰۶ جایزه‌ی آکادمی موسیقی فارسی و یک جایزه‌ی جهانی موسیقی را دریافت نموده است. بانو شکیلا همچنین عضو رسمی رأی‌گیری در جوایز گرمی است.

بانو شکیلا تاکنون بیش از بیست آلبوم، به زبان فارسی و همچنین آلبوم‌های بی‌شماری به زبان انگلیسی منتشر کرده است. شکیلا در درجه‌ی نخست در مورد معنویت، عشق، صلح و بیداری می‌خواند. متن ترانه‌های وی از مولوی و دیگر شاعران اصلی ایران الهام گرفته اند.

ترانه‌ی “خط سوم” با آهنگسازی و تنظیم درخشان استاد فقید محمد حیدری(۱۳۹۵-۱۳۱۶ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۳۷م) از ترانه‌های درخشان و موفق در کارنامه‌ی هنری بانو شکیلا به زبان فارسی، بشمار می‌رود، که متعلق به آلبوم “آخرین کوکب” است، و در سال ۱۳۷۴ه.ش/۱۹۹۵م منتشر شده است.

ترانه‌ی “خط سوم” بانو شکلیلا با این دکلمه‌ بر گرفته از مقدمه‌ی کتاب “خط سوم” آغاز می‌شود:

_”آن خطاط سه گونه خط نوشتی

یکی او خواندی لاغیر

یکی را هم او خواندی هم غیر

یکی نه او خواندی نه غیر او

آن “خط سوم” منم، آن خط سوم منم!”

و سپس با این ترانه، به آواز شکیلا تعقیب می‌گردد که:

_”مرا بخوان! مرا بخوان! ای سخن تو سحر عام

ای همه سهل و ممتنع!؟ ای تو نهایت کلام!؟

تنگ شد، عرصه‌ی سخن، ای نفست گره گشا!؟

مرا به معنا برسان، پیش تر از سخن بیا!؟

مرا بخوان! مرا بخوان، که خط سوم تو ام!!؟…”

_جمشید مشایخی

برای انصراف فرزندش، از تصمیم عدم بازگشت به ایران چه می کند؟؟!

آقای نادر مشایخی(متولد ۱۳۳۷ه.ش/ ۱۹۵۸م) از بزرگان موسیقی ایران، فرزند زنده یاد جمشید مشایخی(۱۳۹۸-۱۳۱۳ه.ش/۲۰۱۹-۱۹۳۴م) است. نادر مشایخی، به مناسبت چهارمین سال درگذشت شادروان پدرش، در مصاحبه با آقای علی مظاهری، گزارشگر روزنامه‌ی جام جم در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، چنین می‌گوید که:

“… من از او (پدرم، جمشید مشایخی) یاد گرفتم، که وطن دوست باشم. ایرانی بودنم را از او آموختم. و خیلی مدیون پدرم هستم. پدر ارزش‌های ایرانی و فرهنگ‌مان را، حتی زمانی که خارج از ایران بودم، به شیوه‌ئی خاص به من آموخت.

وقتی از ایران رفتم، به ایشان در فرودگاه گفتم که دیگر به ایران بر نمی‌گردم، اما چرا برگشتم؟؟! زیرا پدر هر شش ماه یکبار، برایم کتابی می فرستاد، نخست کتاب “خط سوم” دکتر صاحب الزمانی را فرستاد، و چقدر کتاب جالبی بود!؟؟ بعد کلیات شمس را، فرستاد( دکتر موحد)، و سپس ابو سعید ابو الخیر، اسرار التوحید، بعد تذکره الاولیاء و….”

زنده یاد جمشید مشایخی( ۱۳۹۸-۱۳۱۳ه.ش) از چهره های ماندگار تئاتر و سینما در ایران
نادر مشایخی(متولد ۱۳۳۷ه.ش) آهنگساز و رهبر ارکستر

_مقایسه‌ی خط سوم با “وجدان بیدار”

کاری را که “خط سوم”، با شمس تبریزی نموده است، همانند کاری است که اشتفان تسوایگ با کاستلیو (۱۵۶۳-۱۵۱۵م) در “وجدان بیدار” در برابر کالون نموده است. هر دوی این آثار، از دو قهرمان افسانه‌ئی خود، اسطوره زدایی کرده اند، و آنان را بصورت شخصیتی واقعی، در متن دوره‌ئی از واقعیت تاریخی، قرار داده اند. اشتفان تسوایگ، شخصیت مه آلود کاستلیو را در نبرد با کالون، در تاریخ پروتستانتیسم مسیحی و قهرمان‌هایش، به روشنی تمام، قرار می‌دهد!!؟

و “خط سوم”، از چهره‌ی مه آلود و خیال انگیز “شمس تبریزی”، قهرمانی می‌سازد، که آفریننده‌ی مولانا، مولوی رومی، صاحب مثنوی و خداوند دیوان کبیر است!!؟ شخصیت شمس تبریزی، در کم و بیش دو نیمه‌ی سی ساله تقسیم می‌شود، که نیمه‌ی اول در دوران آشفتگی‌های ایران قبل از مغول است، و دوره‌ی دوم، تثبیت شخصیت او را در دوران مغول، نشان می‌دهد!!؟ و در هر دو مورد، واکنش‌های روشنفکرانه‌ی عارفانه‌ی او را، در بر خورد با اشخاص، و موقعیت‌های تاریخی و جغرافیایی به ثبت می‌رساند، تا جایی که استاد ناظری، او را کلید واژه‌ی شناسه‌ی هویت عارفانه‌ی ایرانی، تشخیص می‌دهد!!؟

سباستین کاستلیو(۱۵۶۳-۱۵۱۵م) مبلغ و متکلم فرانسوی، قهرمان رمان وجدان بیدار اشتفان تسوایگ

_مقایسه‌ی دو رویداد همسان،

در دو جامعه‌ی ناهمسان!؟؟

و حالا لحظه‌ئی بنگریم به واکنش‌هایی که در جامعه‌ی باز غربی، و جامعه‌ی بسته‌ی ایرانی با این دو واقعیت، خود آرایی می‌نمایند. در مورد اول_چنانکه در بالا بدان اشاره رفت_‌ توماس مان، بعنوان سخنگوی جامعه‌ی غربی، درباره ی وجدان بیدار، حتی پس از دریافت جایزه‌ی نوبل ادبی اش، در سال ۱۹۲۹م، چنان فروتنانه ولی با شهامت و عظمت به تقدیر و ستایش اشتفان تسوایگ می‌پردازد که:

_”… این چنین مشتاقانه، و این چنین یکسره مسحور موضوع، و مجذوب ساخت و پرداخت آن؛ مدّتها بود مثل این”کاستلیوی” کتاب شما، کتابی نخوانده بودم.

غوغایی است این کتاب. تکان دهنده‌است و شوربرانگیز، گرد هم آورنده‌ی همه‌ی چیزهای دوست داشتنی، و نفرت انگیز روزگار ماست، در نمودگاری تاریخی، که به ما می‌آموزاند: مساله، پیوسته، همانی است که، همیشه‌ی تاریخ بوده‌است. این، هم غم انگیز است، و هم تسلّابخش.

من از “کاستلیو” هیچ نمی‌دانستم، براستی از آشنایی با وی خوشوقتم، و با او، دوست تازه‌ئی برای خود، در اعماق تاریخ، یافته‌ام.

این دوستی را، مدیون کتاب شما هستم، و خود شما. تشکر مرا بپذیرید.

با درود، و آرزوی نیکبختی، از سوی خود، و خانواده‌ام….”

توماس مان(۱۹۵۵-۱۸۷۵م)، نویسنده‌ی آلمانی، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ۱۹۲۹م.
اشتفان تسوایگ(۱۹۴۲-۱۸۸۱م) نویسنده‌ی اتریشی تبار

و اما، شبه توماس مان‌های بزرگوار ما، که هر یک از شهرت و جائزه‌هایی نیز برخوردار بوده اند، در برابر “خط سوم” و بویژه مولف آن چگونه واکنش نشان داده و قدردانی نموده اند؟؟!

۱)_ یکی خاندان بزرگ مشایخی‌هاست که، بیش از سی سال صبر می‌کنند تا پدر بمیرد، و بر حسب اتفاق احیانا چهار سال بعد، روزنامه نگاری بخواهد با فرزند ارشد نام آور او، پرسشی را مطرح سازد، و به ایشان فرصت دهد تا به دگر دیسی خود از نفرت و فرار از ایران، به شیفتگی و بازگشت به ایران، افتخار ورزد!!؟ و درباره‌ی سبب آن بگوید، این امر بدان جهت روی داد، که پدرم هر شش ماه یکبار، کتابی خاص را، از ایران می فرستاد تا مرا به عمق فرهنگ ایران آشنا سازد. نخستین کتاب خط سوم بود که کتاب جالبی است!؟؟ همین و بس!

آیا این بزرگواران مانند توماس مان، نمی‌توانستند نامه‌ئی به نویسنده‌ی چنین دگرگون کننده‌ی احوال یک “متنفر از ایران”، به “عاشق ایران” بنویسند، و قدردانی و سپاس گویند؟ و یا دست کم به ناشر آن کتاب، یادداشتی احیانا تلفنی ارسال دارند، که قدر کتاب شما را ما می‌دانیم، و امیدواریم از اینگونه کتابها مانند خط سوم بیشتر منتشر سازید، و سپاس ما را به نویسنده اش نیز ابلاغ فرمایید؟؟! کاری که البته هرگز، نکرده اند.

۲)_ استاد شهرام ناظری، که خود معترف است که “خط سوم”، کلید واژه‌ی شناسه‌ی هویت عرفان ایرانی اوست نیز نمی توانست مثلا آلبوم خود را، به ناشر و نویسنده‌ی خط سوم تقدیم دارد؟؟!

آیا در اینصورت، چیزی از حق کپی رایتش کم می‌شد، و یا چیزی از حقوق مادی و معنوی سرایش‌های او، کاسته می‌گردید؟؟!! و یا برعکس، همانند واکنش توماس مان، بر ارزش و شرافت انسانی و فرهنگی او حتی بسی می‌افزود؟؟!

۳)_ و خانم شکیلای نازنین، اگر آلبوم ترانه‌ی خاص خود را، بویژه بخاطر جنبه تاریخی و تمثیلی خط سوم، به نام تقدیم به نویسنده‌ی خط سوم، و یا ناشر آن منتشر می‌ساخت، آیا هرگز ممکن بود، نقطه‌ئی یا دندانه‌ئی از شین شکیلای زیبای نام او، چیزی بشکند یا کاسته گردد؟؟!! و، و، و.

کوتاه سخن، این یادآوری‌ها، نق نق فردی و یا دریوزگی ستایش و مدح نیست، بلکه آسیب شناسی یک فرهنگی است که نه تنها خودش، بلکه روشنفکرترین انسانهای خلاقش نیز، به درد نکبت بخل و خودگرایی و خود-محوری در جامعه‌ی بسته گرفتار اند!؟؟؟

_جدایی نادر از سیمین”، در رابطه با “جامعه‌ی باز و بسته”

عنوان بخشی از این گفتار _ جدایی نادر از سیمین در رابطه با جامعه‌ی باز و بسته_ خود کم و بیش به روشنی نشان می‌دهد، که قصد ما در اینجا معرفی سینمایی این فیلم مشهور نیست.

معرفی فیلم “جدایی از نادر از سیمین” را، پیش‌تر مطبوعات سینمایی و رسانه های صدا و سیمایی، نسبتا بطور کامل گزارش کرده اند.

فیلم جدایی نادر از سیمین، به کارگردانی هنرمند ارجمند اصغر فرهادی(متولد۱۳۵۱ه.ش/ ۱۹۷۲م)، در سال ۱۳۸۹، نخستین بار در ایران به نمایش گذارده شده است. سه سال بعد، در سال ۲۰۱۲م/ ۱۳۹۱ه.ش، از طرف آکادمی علوم و هنرهای سینما، در هالیوود، برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شده است.

کوتاه سخن، فیلم “جدایی نادر از سیمین”، افزون بر موفقیت‌های داخلی و دریافت ۲۹ جایزه در ایران، از زمان اکران و انتشارش در سطح بین المللی، بیش از ۵۲ جایزه‌ی جهانی را نیز، به خود اختصاص داده است، و به گزارش نشریه‌ی انگلیسی گاردین، در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر سینمای جهان، در قرن بیست و یکم قرار گرفته است.

این مختصری از افتخاراتی است، که نصیب این فیلم ایرانی گردیده است. اما، نکته‌ئی که کمتر بدان اشاره رفته است، این نکته است که، فیلم “جدایی نادر از سیمین” شاید برای نخستین بار، اهمیت نکته‌ی دو سو نگری در جامعه ی باز، نسبت به جامعه‌ی بسته را، به معرض دید همگان قرار می‌دهد!!؟

سیمین و نادر، بهمراه تنها فرزند دخترشان، مدتهاست که می‌کوشند از ایران بروند، و تمام مقدمات مهاجرت را نیز، فراهم ساخته بوده اند!!؟ لکن، هنگامی که این فرصت فرا در می‌رسد، مانعی بزرگ بر سر راه این تصمیم پدیدار می‌گردد.

به اصطلاح بچه‌ها، آقای آرتیسته، نادر (با نقش آفرینی پیمان معادی) دیگر یکباره نمی‌خواهد، با خانواده‌ی خود از ایران به خارج از کشور، مهاجرت نماید!!؟ زیرا، پدرش، دستخوش بیماری آلزایمر، یعنی کم و بیش، فراموشی نزدیک به مطلق، گردیده است!!؟ کسی را نمی شناسد، حتی پسر خود را، محل منزل خود را نمی داند کجاست، به سختی به سئوالات دیگران پاسخ صحیح می دهد، و، و، و. و نادر می خواهد بخاطر این پدر کم و بیش معلول مطلق، از این مهاجرت صرفنظر نماید!!؟

ولی خانم آرتیسته، سیمین(با نقش آفرینی لیلا حاتمی)، اصرار دارد، که حتما باید این مهاجرت را انجام دهند.

 این اختلافنظر، سیمین را به فکر طلاق و گرفتن حق حضانت فرزندشان از نادر می اندازد. در صحنه‌ئی از فیلم که سیمین و نادر را در محضر قاضی در دادگاه نشان می‌دهد، مکالمه‌ئی میان سیمین و نادر اتفاق می افتد، که شرح آن بدین قرار است:

“نادر از قاضی می پرسد:

 ایشون(سیمین) یه دلیل برا من بیاره، چرا باید تو این موقعیت پاشیم بریم خارج؟

سیمین: تو(نادر) یه دلیل بیار چرا نریم و بمونیم؟؟!

نادر: من هزار تا دلیل برات میارم.

سیمین: خب، یکیشو بگو.

نادر: یکیش پدرم، من پدرمو نمی‌تونم ول کنم، بازم بگم؟!

سیمین: آقای قاضی، پدر ایشون آلزایمر داره، اصلا متوجه نیست که ایشون پسرشه، و اطرافش چی می‌گذره!

به حالش چه فرقی می‌کنه چه تو باشی، چه یک غریبه باشه؟ اون می‌فهمه که تو پسرشی؟!

نادر: من که می‌فهمم اون پدرمه!!؟ [من که می‌دانم او کیست! من که می‌دانم او چه زحمت‌هایی برای من کشیده است، چه بیخوابی‌ها و دلهره‌ها را از سر گذرانده است، تا مرا اینگونه بسازد، که اینک هستم؟!! هنوز هم اگر بزنندش، دردش می‌آید! دستش را بشکنند، معلول می‌شود، و فریاد می‌کشد! هنوز نیمی از انسانیت در او باقی است!؟ هنوز نمی‌توان او را یک استخوان مرده، یک لنگه کفش کهنه‌ی از کار افتاده فرض کرد، و، و، و…

“روابط انسانی” که یکسویه نیست! نمی‌توان یک خیرخواه را، که روزگاری که تو کسی نبودی، به تو کمک‌ها کرده است تا آدم شوی، ولی اینک خود، بر اثر بیماری، دستخوش معلولیت و فراموشی شده است، چون لنگه کفشی کهنه، او را از پای در آورده و به یک گوشه بیفکنی؟؟! این انسانیت نیست…]

_همه، مسئول یکدیگریم!!؟

 در جامعه‌ی باز، همه در سلامت و بیماری، در مرگ و زندگی یکدیگر، مشترک، مسئول و بیمه‌ی هم هستند!!؟ جهان یکطرفه‌ی بسته، به سود هیچ کس نیست، جز به سود ظاهری_ آری، آن هم به سود ظاهری_ یک دیکتاتورِ خودکامه که می‌خواهد همه چیز به سود او و به خواست او، انجام گیرد. و هیچ کس دیگر، حتی فرزندانش، داخل آدم نیستند، و در خور توجه و تکریم نمی‌باشند!!؟

 در “جهان بسته”، خودکامگان حتی بخاطر کوچکترین سود خویش، برادران خویش را می‌کشند، چشم فرزندان خویش را کور می کنند، تا چه رسد به دیگران، و، و، و…!!!؟

سوکمندانه، ایران تا پایان عصر سلطنت پهلوی‌ها، در یک جامعه‌ی بسته بسر می‌برده است که در آن همواره، در حق روشنفکران در تشویق بخل می‌ورزیده اند، و در حق نالایقان قدرتمدار افراط در تملق و، چاپلوسی می‌نموده اند!!؟

آیا این دور باطل، باز هم، همچنان، باید تکرار شود؟؟؟!

 درود بر همه‌ی آنان که راه درست و راست را برگزیده اند، و با جدیت، و بی وقفه، آن را پیروی می‌کنند.

و این قصه‌ی پر غصه، همچنان ادامه خواهد داشت.

تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲/ ۳ می ۲۰۲۳

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۲

۱۸ دیدگاه

  1. گفتار شماره‌ی ۲۳۷ خط چهارم_جامعه‌ی باز، جامعه‌ی بسته_ را که خواندم، واقعا متاثر شدم، از اینکه چرا تاکنون، هیچ کس، بطوریکه نویسنده‌ی “خط سوم” را خشنود سازد، درباره‌ی این وام گیری و اقتباس عنوان “خط سوم” سخنی نگفته است، و یا اگر سخنی گفته شده، چرا به اطلاع نویسنده‌ی “خط سوم” نرسیده است؟!
    البته خوب می دانم که درد دل نویسنده‌، همانطور که خود نیز معترف اند، ابدا گلایه‌ی شخصی نبوده و نیست! و موضوع، تنها، طرح یک بیماری فرهنگی است_”بخل در تشویق و افراط در تملق”! و حتی سهل انگاری، بی‌توجهی و تنبلی، در تایید و تشویق دیگران! بویژه درباره‌ی پیشکسوتان، چهره‌های برجسته‌ی فرهنگی و روشنفکران!
    ولی می‌گویند که اسکندر وقتی می‌خواست رسولی به جای مهمی بفرستد، در انظار عموم، کسی را نامزد می کرد، اما به این نامزد منتخب می گفت، قبل از حرکت، نزد من بیا که حرف مهمی با تو دارم!
    بعد رسول و نامزد منتخب را زندانی می‌کرد، و خودش لباس او را می‌پوشید، و به آن ماموریت می‌رفت. این ماجرا، به تکرار اتفاق می افتاده است، و اسکندر می گفته است که: حرف اسکندر رو، باید اسکندر بزنه، و نه هیچکس دیگر!
    نویسنده‌ی خط چهارم، بقدری خوب مساله را طرح فرموده اند، که بعید می دانم کس دیگری می توانست، بدین نکته‌ی دردناک و پنهانی، اینچنین خوب و خواندنی بپردازد.

    1. آقای سین.نون،میم عزیز
      از ابراز همدردی و لطف شما، بسیار سپاسگزاریم. و اما، مثالی که از اسکندر(۳۲۳-۳۵۶ق.م) آورده اید، نمونه‌ی بسیار کامل و اعلایی از تفاوت “جامعه‌ی بسته” بدست داده اید، که اگر یک دیکتاتور خودکامه بطور مطلق بر آن مسلط باشد، چگونه می‌تواند باشد؟! و اگر، یکسره بطور مطلق در اختیار یک جهان سومی بسته، قرار نگرفته باشد، به چه صورتی می‌تواند تا حدی، امانتی را در حقوقی رعایت نماید!؟؟
      اسکندر اگر خودکامه‌ی مطلق نمی‌بود، و دست کم بخاطر مصالح سیاسی، و احتمال اینکه شاید فرستاده‌‌ئی که به جای خودش می فرستد، آن رسول بیچاره را، با پرسش‌ها و مسائلی روبرو سازد که همانند اسکندر نتواند، حاضر جواب باشد، و بگونه‌ئی رضایت‌بخش بدان پاسخ ها و پیشامدها از خود، واکنش نشان دهد؛ از اینرو ترجیح می داد که خودش برود، تا حتی المقدور، پاسخ‌ها و واکنش‌های مناسب را، خود ابراز دارد؛ در اینصورت نگه داشتن رسول اصلی، در صورتی از نظر سیاسی قابل قبول و انسانی می‌بود، که دیگر بخاطر مطلق زدگی یک دیکتاتور، او را زندانی نمی‌کرد!!؟
      بلکه حتی دوستانه و با لطف، به او می‌گفت، تو در اینجا، در قصر ویژه‌یی از من میهمان می‌باش، با سرود خوانان و خنیاگران فراوان؛ تا کسی مطلع نشود که من محرمانه، بجای تو می‌روم!!؟ در اینصورت با مشکل خاصی هم روبرو نمی‌شوی، که در پاسخ و واکنش مناسب، نسبت بدان عاجز بمانی!؟؟
      در چنین شرایطی، مسلما، آن اسکندر دروغین هم، با تمام وجودش، خشنود و شادمان، مدتی را در قصری شاهانه، بشیوه‌ئی ملوکانه، روزگار در می‌گذرانید!!؟
      اما، خوشبختانه جهان ما، و امکانات و الزامات فراوان “رسانه‌ئی” آن، این اجازه را داده است که جامعه‌ی بسته، دیگر چندان همانند جامعه‌ی بسته‌ی عصر اسکندرها درز ناپذیر نباشد، بلکه اطلاعات بهر صورت، از جایی سد شکنانه، درز می‌کند، و جهان بیرون را از بی اطلاعی محض، نجات می‌بخشد. خودمانیم، یخ‌ها اندکی آب شده اند!!؟ اینطور نیست؟؟!
      بدین ترتیب، بنا به ضرورت “رسانه‌گانی” زمان، کسانی که از عنوان “خط سوم” وام گرفته اند، ناچار امانت را هم، رعایت کرده اند؛ اما، فقط، بزرگواری تشویقی، یا شبه توماس مانی نفرموده اند!!؟
      یادآوری:
      از کاربرد و تفاوتهای واژگان رسانه، رسانه‌ئی، رسانگی، و رسانه‌گانی، منظوری داشته ایم.
      منظور از رسانه، وسیله یا ابزار رساندن چیزی، از جایی به یا جاهای دیگر است. رسانه‌ئی حاکی از قابلیت رسانه ئی شدن چیزی است. رسانگی، به رسانه رسیدن چیزی رسانه‌ئی است که عملا دیگر رسانگی شده است. اما از کاربرد اصطلاح رسانگانی منظور وسیله و امکان رساندن پیام های خبری معصومانه یا تبلیغاتی ایدئولوژیک یعنی مرام ها و مسلک ها و یا تبلیغات سوداگرانه ی بازرگانی است.

      درود و رحمت بر شما، دوست محترم خط چهارم

    2. اتفاقا، به خوبی در خاطرم هست، سال ۱۳۸۰_ حدود بیست و یکسال پیش_ وقتی که آلبوم “سفر به دیگر سو” یادواره‌ی شمس تبریزی، مشهور به آلبوم “خط سوم”، شهرام ناظری را گرفتم، چون کتاب “خط سوم” و نویسنده اش را بخوبی می شناختم، با شادمانی توام با دلشوره، بروشور آلبوم را نگاه کردم، ببینم آیا نامی هم از کتاب و نویسنده‌ی مورد علاقه و آشنای من، در توضیح اثر آمده است یا نه؟؟!
      دیدم که در توضیح اثر، این عبارت نقل شده است که:
      “… عنوان “خط سوم”، برگرفته از مقالات شمس، و کتاب “خط سوم”، نوشته‌ی ناصرالدین صاحب الزمانی است، و “سفر به دیگر سو” نوشته ی کارلوس کاستاندا، ترجمه ی دل آرا قهرمان.”
      با خودم گفتم، باز هم جای شکر دارد، که در این آشفته‌بازار، دست‌کم، نوشته‌اند که عنوان را از کجا برگرفته‌اند.
      با تقدیم ارادت_ فربد

      1. جناب آقای فربد عزیز، خواننده‌ی گرامی خط چهارم!
        ابراز همدردی شما، نسبت به نویسنده ی خط چهارم، جای سپاس بسیار دارد. ولی خوشبختانه، ما را چندان هم بی سهم نگذارده اند، و این موضوع، که آن را حاکی از آب شدن یخ های جامعه‌ی بسته می پنداریم، به تفصیلی البته کوتاه، ولی ملموس گر مقصود، در پاسخ به خواننده ی گرامی اقا یا بانوی سین.نون. میم، داده شده است، که امید است شما نیز پاسخ خود را تا حدی در آن، واکنش کوتاه فرا هم یابید.
        با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما

  2. همه مسئول همیم. این یکی از زیباترین جملاتی است که شنیده‌ام. و اینکه در این گفتار یاد گرفتیم که این امر در یک جامعه باز امکان دارد. چقدر زیبا بود انجا که نادر به سیمین میگه” من که میدونم اون پدرمه و چقدر برای من زحمت کشیده”.یا از زبان شکیلا که” مرا بخوان، مرا بخوان که من خط سوم توام” خلاصه هر چه در زیبایی این گفتار سخن گفته شود کم است و نمیتوان بیانش کرد، فقط باید خواند و خواند و باز هم خواند، بلکه آدم شد.

    1. بانوی گرامی خانم فهیمه مولوی نیا
      آنچه که باید گفته شود، در خلاصه‌ی برداشت شما، از گفتار شماره‌ی ۲۳۷ “جامعه‌ی باز، جامعه‌ی بسته”، شما بخوبی و کوتاهی _ ولی نه کوتاهی مخل، بلکه کوتاهی رسا ( خیر الکلام، قل و دل)_برداشت فرموده و گفته اید. در نتیجه همان جمله ی “ما همه مسئول همیم” و توصیه ی بانو شکیلا را تکرار فرمایید که: مرا بخوان، مرا بخوان، که “خط سوم” توام! همین و بس!
      با سپاس مجدد و تقدیم احترام_ خط چهارم شما

  3. علیرضا استهباناتی
    استاد گرامی دکتر صاحب الزمانی عزیز!
    بمحض آن که متوجه انتشار گفتار جدیدتان شدم، آن را با علاقه و اشتیاق تمام خواندم. نخست آنکه بسیار شادمندم که علیرغم همه‌ی مشکلات و دشواریهایی که کم و بیش می دانم، در این روزگار گرفتار آن هستید، همچنان خلاق و پویا در کار آفرینش مفاهیم تازه از مصادیقی هستید که همه‌ی ما هر روزه با آنها روبرو هستیم، و از فرط تکرار برایمان عادی شده اند، و هیچ نمی پنداریم که اینها همه دردها و بیماریهای اجتماعی ما هستند، که باید به فکر درمانشان باشیم.
    دیگر آنکه، سپاسگزارم از این همه نوآوری و نگاه تازه‌ئی که به فیلم “جدایی نادر از سیمین” داشتید. همانگونه که خود اشاره کرده اید، مسئولیت ناپذیری، و مسئول نبودن در برابر یکدیگر، بی تفاوت بودن به سرنوشت دیگری، همه از جمله ویژگی های مخرب و آسیب زا، و از شناسه‌‌های عارضی مردمان در جامعه‌‌های بسته ی استبدادی اند که متاسفانه بدلیل تاریخ کهن استبدادیمان دچار آن گشته ایم.
    خلاصه آنکه بازنگری نامه‌ی سپاسمندانه‌ی توماس مان به اشتفان تسوایگ، نگاه تازه به فیلم جدایی نادر از سیمین، و نقد سهل انگاریها و بخل ورزیدن در تشویق و تایید متفکران و روشنفکران، بویژه در جهان سوم، در ارتباط با جامعه‌ی باز و بسته‌ی کارل پوپر، کاری بود کارستان، که بی تردید فقط از عهده‌ی قلم گرانسنگ شما بر می آمد و خیلی خوب آن را ادا کرده اید.
    تندرست و شادکام باشید

    1. آقای علیرضا استهباناتی عزیز
      بسیار خط چهارمی سخن گفته اید. و بویژه توجه شما به مورد فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین مطبوع طبع کم و بیش، هر خط چهارمی است. زیرا، محتوای فیلم جدایی نادر از سیمین بسیار نزدیک به بحث فقدان دو سوگرایانه ی جامعه ی بسته در جهان سوم است. موفق و منصور باشید.
      با تقدیم سپاس و ارادت_ خط چهارم شما

  4. با عرض سلام خدمت آقای دکتر، استاد عزیز همه ما
    مطلب این گفتار شما تحلیل بسیار هوشمندانه از یک جامعه یکسویه بود که به روشمندی خاصی مطرح شد.
    اینجانب تاسف خود را ابراز میدارم از اینکه شخصیت های مطرح شده در برابر کتاب ارزشمند شما اینگونه خنثی عمل کرده اند.
    در جامعه باز، مردمان عذری میابند تا به هم متصل شوند ، در جامعه بسته ، عذری میابند تا در خود باشند.
    مثال س‍‍‍‍‍‍پاس توماس مان از استفان تسوایگ تنها یک مثال است. انگیزه اشتیاق توماس مان در ارتباط با آدمیان است.
    حال چرا این اشتیاق در بین ایرانیان نیست؟ این جای پژوهش دارد.
    بنده فکر میکنم ارتباط اقوی بین ارتباط آدمیان با هم و نسبت باز بودن جامعه وجود دارد.
    بدین معنا که ارتباط بیشتر انسانها جامعه ای باز را خواهد داد و بالعکس.
    کمی عمیق تر و چه بسا بعنوان یک فرضیه : جوامع را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: ۱- جوامع بسته که مردمان تنها به روابط اقتصادی بهم متصل اند. ۲- جوامع باز که مردمان تنها به زور اقتصاد و معیشت به هم متصل نیستند. و چه بسا باید اینجا از مولوی یاد کرد: جان گرگان و سگان از هم جداست متصل جان شیران خداست
    امید که آدمیان به خود آیند و قدر شیرمردان جامعه خود را بیش و بیش و بیش تر بدانند.

    1. آقای حسین عزیز! نظر شما کم و بیش، با نظرهای دیگری که سربسته تر دریافت داشته ایم، همسان است. فقط فرقش آنست که شما بیشتر موضوع را به شیوه ی خط چهارمی، با توضیح ،گسترده تر نموده اید. ترجیح ما آنست که نکته ای بر آنچه شما گفته اید، نیفزاییم. و بعنوان یکی از نظرهای مطبوع و محبوب خط چهارمی آن را عینا، منتشر سازیم. با احترام، و تقدیم ارادت خط چهارم شما
      ان شاء همیشه سلامت باشید، و از مزایای جامعه ی باز، بیشتر و بهتر همگی بهره مند گردیم. والسلام

  5. درود ودرود. خدمت استاد محترم. جناب دکتر ممنون از اینکه با نوشته هایتان. فرصت بهره بردن از افاضات شمارا پیدا می‌کنیم. متاسفانه به نکته ای اشاره فرمودید. که شاید تا سالهای آتی هم در کشور ما تصحیح وتر میم نشود انشالله که فقط زمان رسیدن به آن مرحله کوتاهتر شود ک

    1. سرکار بانوی گرامی مژگان دبیری
      با سپاس از اظهار نظرتان که، گفتن را، بر سکوت و بخل ورزیدن ترجیح داده اید. لکن شیوه ی مبارک اظهارنظر شما، بیشتر اشاره ای خط سومی درباره ی موضوعی خط چهارمی است. آن هم در زمانی که ما، خوشبختانه کم و بیش دیگر از خط سوم عبور کرده ایم، و پا در راه پر برکت و متنوع خط چهارم فرو در نهاده ایم.
      زیرا خط چهارم، کم و بیش تجسم مبارک تمام نمای ایده آل بزرگ تمدن بزرگ است!!؟ تمدن بزرگی که سوکمندانه مبتکر آن، آن را بسیار گمراه کننده، مطرح ساخته بوده است؛ که گوییا تمدن بزرگ تنها همان پیشرفت بیشتر در صنعت از ژاپن، و یا در آزادی از سوئد بوده است. در حالیکه، تمدن بزرگ آنچنان درخشان و عظیم است که هنوز دهها ژاپن، و صدها سوئد، به دورنمای کوچکی از حقیقت آن هم، نتوانسته اند، فرا در رسند!!؟ تمدن بزرگ، آینده ی متبارک نه چندان نزدیک بشریتِ هنوز بسیار مایوس، و سخت آرزومند آن است!!؟
      این که گفته شد، شما به شیوه ی خط سومی، به توضیح خط چهارم پرداخته اید معنی اش این است که، تا کسی گفتار شماره‌ی ۲۳۷، درباره ی جامعه ی باز و جامعه ی بسته را خود به خوبی فرو در نخوانده باشد، به هیچ وجه نمی تواند حدس بزند که شما، درباره ی چه چیز به خود زحمت اظهار نظر به ایما و اشاره فرموده اید. یعنی به گفته ی شمس تبریزی :
      من گنگ خوابدیده و، خلقی تمام کر!!؟
      من عاجزم ز گفتن و، خلق از شنیدنش
      در هر حال، گشاده رویی شما در اشاره ای خط سومی، به موضوعی خط چهارمی، در خور ستایش است که، سکوت خط سومی را شکسته اید، و با سکوت خود، بخل ورزانه گوئیا، از قصر خاموشی فرا در نگذشته اید. زنده و سلامت باشید.
      با تقدیم سپاس و ارادت، خط چهارم شما

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *