گفتار شماره‌ی۲۵۶_ سایه‌ی سیاه جوّ خودکامگی، بر روابط انسانی در ایران!!!؟

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۱)

استقلال سیستم:

با سیستم نمی‌توان به دلخواه رفتار کرد! سیستم ها ضوابط خاص خود را دارند، که باید شناخته شوند، و رعایت گردند والا، غالبا، نتیجه زیانبار خواهد بود.

***

 “و زکاتُ العلمِ نشرُه”

“بهترین زکات دانشی که فرا آموخته‌اید، انتقال آن، به دیگران است”

***

یاد دارم، ز پیـر دانشـمـند

تو هم، از من، به یاد دار، این پند

هرچه، بر “نفس خویش”، نپسندی

نیز، بر “نفس دیگری” مپسند!

سعدی، مواعظ

***

بر کسی مپسند، کز تو آن رسد

کِت نیاید خویشتن را آن پسند

ناصر خسرو

_”هر روز، یک نیکی”، آموزه‌ی پیشاهنگی

 یک معلم پیشاهنگی، که هفته‌ئی یکبار، شنبه‌ها، دو ساعت، در کلاس درس ششم دبستان، حضور می‌یافت، یکروز، از آیین راستین پیشاهنگی، برای شاگردانش درس می‌گفت که:

_هر پیشاهنگ، دست‌کم، هر روز، یک “کار نیک”، باید انجام دهد. منظور از “کار نیک”، انجام کاری است که در آن، خدمت به دیگران، منظور شده ‌باشد.

معلم، پس از این توضیح، از دانش‌آموزان خواست که، از این پس، هر هفته که من می‌آیم، البته شایسته است، که شما تمام کارهای نیکی را، که در طول هفته‌ی گذشته، انجام داده‌اید، ذکر کنید، و یا شرح دهید.

ولی، از آنجا که این کار، خیلی وقت‌گیر است، و ما شاید به شنیدن کارهای نیک همه‌ی شاگردان، موفق نشویم، پس بهتر است که شما، به انتخاب خودتان، یکی از بهترین کارهای هفته‌ی گذشته‌اتان را انتخاب کنید، و صبح شنبه، در کلاس درسمان، برای ما، همگی، بازگویی کنید.

هفته‌ی بعد، معلم پیشاهنگی، طبق قرار و وعده‌ای، که با دانش آموزان گذاشته ‌بود، رو به مبصر کلاس کرد، و گفت:

_“کاظ-ماقا!”_(=خلاصه‌ی رضا کاظم آقایی)_تو مبصر کلاس هستی، بگذار از تو آغاز کنیم. بهترین کار نیکی که، هفته‌ی گذشته کرده‌ای، چه بوده‌ است؟

 “کاظ-ماقا”: اجازه آقا، پنجشنبه‌ی گذشته، سعی کردیم، یک پیرزن بسیار ناتوان را، از اینسوی خیابان، به آنسوی خیابان ببریم. مثل اینکه چشمهایش هم خوب نمی‌دید!!

معلم پیشاهنگی: آفرین، آفرین، بسیار خوب، “کاظ-ماقا”، چه کار نیکی کرده‌ای!

پس از آن، معلم، رو به شاگردی که، کنار مبصر نشسته بود کرده، گفت:

_جوادی! تو چه کار کرده‌ای؟

جوادی: آقا اجازه، ما به “کاظ-ماقا” کمک کردیم.

معلم: آفرین!

معلم، سپس رو به شاگرد دیگری، گفت:

_حسنی! تو چه کرده‌ای؟

حسنی: آقا، ما هم به “کاظ-ماقا” کمک کردیم.

معلم گفت: خب!

و شروع کرد از دیگران پرسیدن. دانش آموزان، همه، می‌گفتند که ما هم به “کاظ-ماقا” کمک کرده‌ایم!؟

 آخرین نفر، سی و ششمین شاگرد کلاس بود. معلم رو به او کرده، و با تردید، پرسید:

 _ببینم، نکند تو هم، مثل بقیه، به “کاظ-ماقا” کمک کرده‌ای؟!

آخرین نفر: بله آقا!

معلم: نمی‌فهمم، آخر بردن یک پیرزن از این ور خیابان، به آن ور خیابان چه کاری بوده است، که شما “همه دسته جمعی” کمک کرده‌‌اید؟!

 آخرین شاگرد: اجازه آقا، آخه شما که مشکل رو نمی‌دونید، خیلی کار سختی بود!

معلم: نمی‌فهمم، یک پیرزن رو به اون طرف خیابون بردن، چه کار سخت و دشواری بوده؟!

آخرین شاگرد: آخه آقا، اون پیره‌زنه، نمی‌خواست بره اونطرف خیابون!

معلم: چی؟؟!!! اون نمی‌خواست بره؟! پس برای چی، پیرزن بیچاره را، به زور کشیدید اونطرف؟؟!!!

بچه‌ها (با همهمه): اجازه هست آقا!

شلوغ نکنید، همه با هم حرف نزنید. یکنفر، “کاظ‌ماقا” تو بگو!

کاظ‌‌‌ماقا : آخه آقا، اونطرف خیلی بهتر بود. کلی درخت بود، سایه‌ی زیاد داشت، نیمکت هم بود، پیر زنه می‌تونست، بره اونطرف، راحت زیر سایه‌ی درخت بشینه. ولی مثل این که، خوبی بهش نیومده بود، نمی‌فهمید، “ما نیت خیر داشتیم”، خیلی هم نفرینمون کرد، آقا!؟

معلم: آخه فکر نکردید، شاید اون پیرزن، سرکوچه، خونه‌اشون بوده، شاید خریدی کرده، و می‌خواسته بره خونه‌اشون، یا شاید روز پنجشنبه بوده، وایساده، قوم و خویشی بیاد دنبالش، و ببردش به مهمونی؟؟!!

“کاظ‌ماقا”: آقا، ما اینا رو دیگه نمی‌دونستیم. اونم، هیچی دیگه به ما نگفت. فقط جیغ و داد می‌کرد، که “خیرندیده‌ها” ولم کنید، من نمی‌خوام برم اونور!!! “

محتوای این داستان، شوخی نیست. خیلی هم جدی است.

 دقیقاً، از شوخی که بگذریم، مساله در تاریخ ایران و سیاست پهلوی اول و دوم، برای رسیدن به “تمدن بزرگ”، مصداقی راستین برای همین “کار نیک پیشاهنگان مدرسه X”، بویژه مبصر آن “کاظ‌ماقا” است.

دختران عضو پیشاهنگی سال ۱۳۱۶ه.ش
پسران عضو پیشاهنگی در ایران

“کاظ‌ماقا”، کاریکاتوری از همه‌ی خودکامگان به اصطلاح خیرخواه تاریخ است، که هر چه را که فکر می‌کنند، به سود مردم و ترقی و تمدن آنهاست، به آنها حقنه می‌کنند. جسارت نشود، یعنی نظر خود را، به مردم به زور تحمیل می‌کنند، بدون اینکه به خواستن یا نخواستن راستین مردمان، کوچکترین اهمیتی بدهند!!!؟؟؟

برای نمونه، شاهدی از تاریخ معاصر ایران:

“شبکه‌ی خبری ان بی سی، نه روز پس از برقراری حکومت نظامی، توسط پهلوی دوم، در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷/ ۸ سپتامبر ۱۹۷۸، مصاحبه‌ئی با وی انجام داد. وقتی گزارشگر از پهلوی دوم پرسید:

_چه اشتباهی رخ داده است؟!

پهلوی دوم، با لحنی خسته و مستاصل پاسخ داد:

_پیشرفت بیش از حد، قدرت خرید بیش از حد، حتی شاید کمبود اقلام مصرفی، تورم، و همچنین اشتباهات دولت، که در واقع بلند پروازی می‌کردند. آنها، باید توجه بیشتری به مردم می داشتند؛ مجموعه‌ئی از مشکلات.”

-قاعده‌ی طلایی در اخلاق

سوکمندانه، در بررسی سابقه‌ی آموزه‌های اخلاقی، در میان ملت‌های مختلف، به یک قاعده‌ی اخلاقی مشترک، در میان همه‌ی آنها رسیده‌اند که بدان، به سبب شمول گستره‌ی آن در میان ملت‌ها، عنوان قاعده‌ی طلایی(The Golden Rule)  داده‌اند. شما می‌توانید تحت همین عنوان “قاعده‌ طلایی”، در همه‌ی فرهنگ‌های فلسفی، و اخلاقی آن را جستجو کنید.

“قاعده‌ی طلایی” را، در یونان باستان، در چین در آموزه‌های کنفوسیوس (۷۲=۴۷۹-۵۵۱ق.م)، و حتی در آثار یهود و مسیحیان، و حتی در میان مسلمانان_چنانکه در ابیات نقل شده از سعدی، و ناصر خسرو در سرآغاز این گفتار می‌توان دید_فرا یافته‌اند.

فرمول قاعده‌ی طلایی، بدینگونه بیان شده‌است که:

“هر چه را، به خود نمی‌پسندی، به دیگران هم، نپسند!! و هر چه را، که برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم، بپسند!!”

این به اصطلاح قاعده‌ی طلایی، سوکمندانه، یک قاعده‌ی خودکامگی “کاظ‌ماقایی” است. اجازه دهید آن را در عمل، اندکی بیشتر شرح دهیم.

پدری در خانواده، آبگوشت دوست ندارد و نمی‌پسندد، حالا طبق این قاعده، او باید، خوردن آبگوشت را، برای اعضای خانواده_هر چند هم که دوست داشته باشند_ منع کند. یعنی برای آنها هم، نپسندد!!

یا برعکس، یک بزرگ خانواده، مرد یا زن، خیلی دوست دارند، که با بیشتر از غذاها،  سیرترشی بخورند. اما، بچه‌ها، سیرترشی دوست ندارند. از سیر، بکلی بدشان می‌آید، ولی چون پدر یا مادرشان می‌خواهند، و آن را می‌پسندند، آنها نیز، ناچار باید، سیر و سیرترشی را بپسندند، و حتما بخورند!! در صورتیکه اگر مثلا کوفت یا زغنبوت می‌خوردند، خوش‌ترشان بود تا سیرترشی بخورند!!؟

 دهها و صدها، از این تحمیل پسند خود بر دیگران، و یا تحمیل ناپسندهای خود بر دیگران_به اصطلاح، “اوامر، و نواهی غیر شرعی!!!؟”_می‌توان مثال آورد. از جمله، تحمیل سلیقه و پسندهای مختلف، در رنگ‌ها، و پارچه‌ها، برای شال گردن، پیراهن، و انواع لباس‌ها، ملحفه‌‌ها، و پرده‌ها. و یا امان از اختلاف و تحمیل سلیقه، در پسند بوی عطرها، و دعوا بر سر آنها و، و، و.

در صورتیکه، همین یک “قاعده‌ی به اصطلاح طلایی اخلاقی”، کافی می ‌بوده‌است، که: تمام افراد جامعه‌های بشری را، به جنگ و جدال با یکدیگر، برای ابد، بدون فطرت صلح، سوکمندانه بهم مشغول دارد!!!؟؟؟

 

-هیتلر، “کاظ‌‌ماقای” بزرگ!!؟

هیتلر، از یهودیان، نفرت داشت. از کولیان، بدش می‌آمد. و  نسبت به معلولان جسمی و روانی، بیرحم بود. و به نام پاکسازی نژاد آریایی، می‌خواست نابودی همه‌ی آنها را، نه تنها در کشور خود، آلمان، بلکه در هر کشور دیگری که فتح می‌کرد، مانند چکسلواکی، اتریش، لهستان، رومانی، یونان، و، و، و، با زور، بر همه تحمیل کند، و اجرا نماید. همه، باید، از او، فقط، اطاعت کنند؛ و از هرکس و هرچیز، که او بدش می‌آید، آنها نیز، بدشان بیاید. و به نابودی آنها، مشترکا، به خواست و اراده‌ی هیتلر، دست جنایت، فروگشایند.

می‌بینید، “خواست و پسند کاظ-ماقایی” چه معنی نکبت، و شومی دارد، و نسبتا در طول تمام تاریخ دیکتاتوری‌ها، مسلط بوده، و عمومیت داشته‌ است؟؟!!

_شناسه‌های خودکامگی، یا “کاظ‌ماقایی”!؟

شناسه‌های نه‌گانه‌ی زیر را، کم و بیش می‌توان، در همه‌ی خودکامگان ملاحظه نمود!! ذکر کم و بیش، بر این نکته اشاره دارد، که در هر یک از این شناسه‌ها، ممکن است خودکامه‌ئی، سهمی بیشتر از دیگر خودکامگان داشته باشد، و در پاره‌ئی، سهمی کمتر از دیگران، داشته باشد. و یا شاید، همه را، یکجا، در یک خودکامه، با شفافیت، نتوان بازیافت. ولی، در هر حال، خودکامگان، دست‌کم، در طیفی از شناسه‌‌های نه‌گانه‌ی خودکامگی، یا به اصطلاح “کاظ‌ماقایی” حالتی، کم و بیش، شناور دارند:

۱)_ کودک طبعی، کودک روانی، یا کودک منشی: ناپختگی و عدم بلوغ، در بزرگسالی! در نتیجه:

۲)_ دمدمی مزاجی: تلون مزاج، عدم ثبات رای و نااستواری خواست‌ها، مانند کودکان. و بگفته‌ی شاعر:

هر لحظه، این بت عیار، به رنگی دگر آید!!؟؟، در نتیجه:

۳)_ گستاخی، و بیشرمی: احترام هیچکس را، رعایت نکردن! ، در نتیجه:

۴)_ خود برتربینی مطلق: خود فرعون بینی، تا مرز “خود خدا بینی”، و “انا ربکم الاعلایی”!!؟ یعنی هیچکس_جز خود_ را داخل آدم ندانستن، و خود را، چون خدای همه پنداشتن!!؟ در نتیجه:

۵)_ فرمان دادن به “خود هیچ بینی” دیگران: فراموش کردن خود، تجربه و همه‌ی آگاهی و دانش زیردستان، در برابر خودکامگان!!؟ در نتیجه:

۶)_ خود رأیی، پند ناپذیری: مشورت با “هیچ کس” نکردن!!؟ در نتیجه:

۷)_ بی‌احتیاطی، عدم مصونیت در برابر حتی اشتباهات پیش‌پا افتاده!!؟ در نتیجه:

۸)_ فرجام نا‌اندیشی، یا عاقبت نابینی، بر خلاف مثل مشهور “مرد آخر بین، مبارک بنده‌ئی است”!!؟ در نتیجه:

۹)_ عاقبت نابخیری، بد فرجامی!!؟ عموماً، ناکامی، سرخوردگی، شکست، و افسردگی عمیق! در نتیجه: احیاناً تبعید، درماندگی، بیکسی و تنهایی در زادبوم، و یا مرگ در غربت، یا حتی، زندان، اعدام، قتل، و خودکشی…!!؟

_محمود غزنوی، نمونه‌ی نسبتا کاملی از خودکامگی، یا “کاظ‌‌ماقایی”

چنانکه در کتاب “چهار مقاله” نظامی عروضی آمده ‌است، در گفتگوی کوتاهی که محمود غزنوی با ابوریحان بیرونی، نموده است، بیشتر از این شناسه‌های طیف خودکامگیِ “کاظ‌‌ماقایی” را، می‌توان در شخصیت او، در مقایسه، و در برابر ابوریحان بیرونی فرا یافت:

“محمود غزنوی، به ابو ریحان می‌گوید که:

_بو ریحانو (ابوریحان!)، پادشاهان “طبع کودکان” دارند! اگر، می‌خواهی از”من”، بهره‌مند شوی، “تنها، به میل من!”، رفتار کن، نه به داده‌های دانش خودت”!!

(چهار مقاله‌: نظامی عروضی، شرح و تصحیح علامه قزوینی و دکتر معین، انتشارات جامی، ص ۹۳/ همچنین کانال‌های اینستاگرام و تلگرام “فردا شدن امروز”، گفتارهای شماره‌ی ۱۱۷ و ۱۵۶، ۱۶۶)

و باز هم، سعدی، درباره‌‌ی محمود غزنوی:

“یکی از ملوک خراسان، محمود سبکتکین را، به خواب چنان دید که، جمله وجود او ریخته بود و خاک شده. مگر چشمان او، که همچنان در چشم خانه همی‌گردید و، نظر می‌کرد. سایر حکما، از تأویل این فرو ماندند؛ مگر درویشی که، به جای آورد و، گفت:

“هنوز نگران است که، ملکش با دگرانست.”( گلستان، باب اول/ ح۲_ کانال‌های اینستاگرام و تلگرام “فردا شدن امروز”، گفتارهای ۱۲۴ و ۱۴۳)

_سایه‌ی سیاه سه هزار ساله‌ی جوّ خودکامگی،
بر روابط انسانی در ایران!!!؟

صحبت حکام، ظلمت شب یلداست!!؟

نور ز خورشید جوی، بو که بر آید!؟

حافظ، غزل شماره‎‌‌ی ۲۳۲

سه هزار سال زیستن یک ملت، در جوی حاکم، تحت سلطه‌ی کامل بیشرمانه‌ی چنین محمود غزنوی‌ها_ کاظ‌‌ماقاها _ حقیقتا، هنوز، جای شگفتی است، که از وجود تک ستاره‌ها، و نوابغی چون بزرگمهربختگان‌ها!؟، فارابی‌ها!؟، زکریای_رازی‌ها!؟، ابوریحان‌ها!؟، ابن_سیناها!؟، خوارزمی‌ها!؟، فردوسی‌ها!؟، عمرخیام‌ها!؟، عطارها!؟، مولوی‌ها!؟، سعدی‌ها!؟، حافظ‌ها!؟، و، و، و خوشبختانه، نه به گزافه، همچنان سخن می‌رود. بگفته‌ی حافظ:

از این سموم، که بر طرف این چمن بگذشت

عجب که بوی گلی هست و، رنگ یاسمنی!؟

غزل ۴۶۸

ابوریحان بیرونی، دانشمند به معنی دقیق کلمه

_پهلوی اول، و کلاهبرداری و کلاه‌گذاریِ “کاظ‌ماقایی”!!؟

پهلوی اول، دوبار، تغییر کلاه را، بر مردمان تحمیل کرد:

۱)_ بار نخست، دیماه سال ۱۳۰۷ه.ش، کلاه پهلوی را، بعنوان نماد و نشانی از تمدن، بر سر مردم، به زور، فرو بر گذاشت!!؟ که از خود پهلوی اول نیز، برای نمونه و الگو، عکسی در روی اسکناس‌ها و تمبرها، با “کلاه پهلوی” چاپ کردند، و با همان تصویر کلاه پهلوی، سکه نیز، به نام او ضرب کردند. (مخبرالسلطنه هدایت: خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوار، ۱۳۴۴، چاپ دوم، ص ۳۸۲)

لکن، هنوز _سوکمندانه_ بر ما، معلوم نگشته ‌است، که چرا: شش سال بعد_خرداد ۱۳۱۴_ ناگهان، کلاه تمدن، شکلش را، در توهم پهلوی اول تغییر داد، و دستور آمد که “کلاه پهلوی” را بردارند، و به جایش “کلاه شاپو” بگذارند؟!

چه بسیار کلاه‌های پهلوی که، در خیابان و بازار، پلیس از سر مردم بر می‌داشت، و پاره می‌کرد. و یا مردمان پلیس را که می‌دیدند، پا به گریز می‌نهادند، و پلیس با سوت زدن مستمر، در پی آنان می‌دوید، تا کلاهشان را بردارد، و پاره کند!!!؟

چنان که برای خود این صاحب قلم، در سه سال و نیمگی اتفاق افتاد، که وقتی همراه برادر، به بازار رفته بود، یکباره، رئیس کلانتری بازار، که خود هوس گردش روزانه، یا هر چند روز یکبار غافلگیرانه، به بازار کرده بود، کلاه از سرم برداشت، و زیر چکمه، آن را لگد مال و، پاره کرد.

من در عالم کودکی خود، وقتی به بالا نگریستم، چکمه‌ئی در پای مردی دیدم، مرد قد بلندی که به نظرم همانند غولی، که از چراغ جادوی علاءالدین بیرون آمده باشد، جلوه کرد.

باید اعتراف کنم، که تا چند سال بعد، من هنوز از “چکمه” می‌ترسیدم، و هر چکمه‌ئی که می دیدم، فکر می‌کردم صاحب آن غولی است، که به بچه‌های کوچک هم رحم نمی‌کند!!؟

 این نمایش رعب و وحشت، مسلما، نمی‌تواند نام “انقلاب مخملی” داشته‌باشد؟؟! چنانکه یکی از “اگر-مندان جاوید شاهی”، کتابی تحت عنوان “انقلاب مخملی پهلوی‌ها” نوشته‌است، و پیوسته فروش آن را، در تلویزیون‌های ایرانی خارج از کشور، تبلیغ می‌کنند!!؟

پهلوی اول همراه با فرزندانش با کلاه پهلوی

_”کمدی الهی دانته”؟!، نه!
“کمدی شاهنشاهی”؟!،آری!

جامعه و کشور ما، خوشبختانه، هرگز، خالی از طنز، و شوخ‌طبعی نبوده‌است.

 در همان دوران، “ظریفی”، در مجلس می‌گفت، بزرگترین خدمت پهلوی اول، به جنس مرد، این بوده ‌است که او، مردان ایران را، نه یک بار، بلکه دوبار، به صورت مضاعف، متمدن ساخته ‌است. یعنی، دو بار، کلاه مستعمل مردان را، برداشته، و دوباره، کلاه نو، بر سرشان فرو نهاده ‌است!!؟؟

مخبر السلطنه هدایت، در کتاب ارزنده‌ی “خاطرات و خطرات”، با اشاره به تغییر کلاه، از پهلوی به شاپو، می‌نویسد که:

 “در خیابان لاله زار، پلیس متعرض مردی شد، که کلاه پهلوی بر سر داشت. آن مرد، کلاه پهلوی خود را، روی زمین انداخت، لگدمال کرد، و دیگر، کلاه بر سر نگذاشت. هستند مردان با غیرت!” (مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، چاپ اول ۱۳۳۰، انتشارات زوار، ص۴۰۷)

همچنین، مخبر السلطنه، باز هم در مورد تغییر کلاه_ و این بار، در مورد کلاه خود_ می‌گوید:

 “… در ملاقات، روزی شاه، کلاه شاپو مرا از سرم برداشت، و گفت حالا این چطور است؟

 گفتم: فی الجمله از آفتاب و باران حفظ می‌کند. اما، آن کلاه_ کلاه پهلوی_ که داشتیم اسمش_ (کلاه پهلوی)_ بهتر بود_(از اسم شاپو).

آشفته چند قدمی حرکت فرمودند، گفتند: آخر، من می‌خواهم همرنگ جماعت شویم، که ما را مسخره نکنند!

گفتم: البته اعلیحضرت، مصلحتی در نظر گرفته‌اند.

و در دلم گفتم، زیر کلاه_ سر و مغز خام و نافرهیخته را_ است که مسخره می‌کنند، و تقلیدهای بی حکمت!”(خاطرات و خطرات، چاپ ششم ۱۳۸۵، ص ۴۰۷/ همچنین برای اطلاع بیشتر، درباره‌ی تغییر کلاه و کشف حجاب، رک به: یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، تهران ۱۳۶۲، انتشارات عطار، ج۴، ص+۴۳۱)

_انسان‌ها، یا موش‌های آزمایشگاهی؟!،
در نظر خودکامگان_”کاظ‌ماقاها”!؟

دقیقا، اگر دقت شود، روش به اصطلاح متمدن ساختن ایرانیان، به اراده‌ی پهلوی اول، گوئی مردم ایران، در دست او، موش‌های آزمایشگاهی، یا خوکچه‌های هندی بوده‌اند، که او، بی‌توجه به خواست آنها، به هرگونه که می‌خواست، در زندگی و سرنوست ‌آنها، دخالت می‌کرد. همه، مانند پیرزن اسیر در دست “کاظ‌‌ماقا” و تیم همکارانش، باید به هر سازی که او می‌زد، مطیعانه برقصند.

کوتاه سخن، نگاه پهلوی اول به ملت ایران، همانند نگاه “کاظ‌‌ماقا”، به آن پیرزن بیچاره بود!؟ و دعوی‌اش؟:

_”خیر خواهی محض، برای مردم ایران”!!؟

_اعمال سلیقه‌‌ی”کاظ‌‌ماقایی”، در کشف حجاب پهلوی اول!

تحمیل و تعمیم تمدن، بوسیله‌ی کلاه برداشتن و کلاه گذاشتن بر سر مردان، بصورت کشف حجاب تحمیلی _“کاظ‌‌ماقایی”_ نسبت به زنان نیز، اعمال گردید، تا “عدل مدنی”، در برابری زن و مرد، رعایت گردد!!؟  

 پهلوی اول، پس از سفر به ترکیه، به فکر کشف حجاب اجباری افتاد. تنها، کسانی که بالغ بر ۷۵ تا ۸۰ سال از عمرشان می گذرد، می‌توانند به یاد آورند که چگونه، آنها چادر و روسری از سر زنان می‌کشیدند، و پاره می‌کردند.

 سرانجام، در مشهد گروهی که در مخالفت با کشف حجاب اجباری، برخاستند به گلوله بسته شدند. آنها در مسجد گوهرشاد پناه گرفتند. لکن پلیس پهلوی اول، آنان را به مسلسل بست؛ و این نمونه‌ی دیگری از انقلاب مخملی پهلوی‌ها بود!

_اونیفورم “کاظ‌‌ماقایی”، برای کودکان دبستان، و دبیرستانی

در طول همین دوره‌ی تاریخ “تغییر کلاه” و “کشف حجاب اجباری”، پهلوی اول، برای “متمدن ساختن!!؟؟” دانش‌آموزان مدارس نیز، دستور داد که همه، باید، اونیفورم، بویژه برای پسران از پشم گوسفند با رنگ آبی روشن، فراهم سازند. از آنجا که تهیه‌ی بافت این پارچه‌ها را، کارخانه‌ی کازرونی در اصفهان بعهده گرفت، پارچه‌ها به نام “پارچه‌ی کازرونی” شهرت یافتند.

دو آسیب_یکی جسمانی، و دیگری روانی_از تحمیل این اونیفورم، بویژه بر دانش‌آموزان دبستانی، فراگیر شد:

۱)_از آنجا که، برای نخستین بار، تولید انبوه و سریع در مدت کوتاه، “کارخانه‌ی کازرونی” را، مجبور به تولید کرد، انتخاب پشم گوسفندان، با دقت بهداشتی لازم، همراه نبود، و یکباره، بیماری “سیاه ‌زخم”، ناشی از پشم گوسفندان مبتلا به سیاه زخم، در مدارس سراسر کشور، شایع گردید.

در صورتیکه، هیچگونه پیش‌بینی، در تهیه و امکان درمان سیاه ‌زخم، در آن دوران، آن هم به فراوانی، برای مقابله با این “اپیدمی”_بیماری همه گیر وبایی_حتی به ذهن کسی خطور نکرده ‌بود.

ویروس “سیاه زخم”، آنچنان خطرناک و مسری، بسرعتی کم‌نظیر است، که امروزه در زمره‌ی انواع بمب‌های بیولوژیک، از تکثیر واگیردار عامل سیاه زخم، و پخش آن در بین مردمان بی‌اطلاع یک کشور، برای قتل عام‌ها، و فوق کشتارها، شوربختانه، سوء استفاده می‌شود!!!

۲)_کوتاه کردن شلوارها تا سرزانو، برای پسر بچه‌های دبستانی، مصیبتی تازه بوجود آورد، که بیشتر لاتها‌ی ولگرد، چاقوکشان نالوتی، با بیشرمی هرچه تمام‌تر، سخنانی بچه‌‌بازانه و همجنسگرایانه، به این کودکان معصوم بی‌دفاع می‌زدند.

لات‌ها، اسم آن شلوارک‌های کوتاه را، “تونیکه‌ی پهلوی” گذارده بودند. و به کندن آنها از پای بچه‌ها، تهدید می‌کردند، و گاه کودکان را می‌گرفتند، و در برابر تلاش‌های مذبوحانه‌ی آنها، همانند سادیست‌های آزارگر، هر‌هر می‌خندیدند، و جیغ و داد کودکان را، مسخره می‌کردند. کودکان را، آزار می‌دادند، متلک می‌گفتند، و آنها را بسوی خود دعوت می‌کردند، و با قربان صدقه رفتن‌های بسیار کثیف، برای این کودکان معصوم و بی‌دفاع، دلهره می‌آفریدند. و شوق مدرسه رفتن را، برای این کودکان معصوم، بصورت مصیبتی بزرگ، مسخ کرده‌ بودند!!؟؟   

شمار زیادی از این بچه‌ها، سعی می‌کردند، که شلوار بلند تهیه کنند، و هنگام ورود به مدرسه، آنها را از داخل، تا بزنند و با نخ، یا کشی آن را ببندند، که از زانو تا قوزک پایشان، برهنه، بیرون بماند.

آنگاه، جنگ تازه‌ای در مدرسه، بین ناظم‌ها با قیچی، و کودکان، آغاز می‌شد. چون، بسیاری از این ناظم‌ها، با قیچی، بخش تا شده‌ی شلوار را می‌چیدند، که بچه‌ها نتوانند در کوچه، آن را تا روی کفش خود، پایین بیاورند!!؟؟

اینها، نمونه‌هایی است، از روش‌های متمدن سازی کاظ‌ماقایی پهلوی اول، که آن آقای جاوید شاهی، کوچکترین اشاره‌ئی در کتاب تمدن مخملی پهلوی‌ها بدان ها نکرده است_ عمدا؟! یا جهالتا؟!، یا هردو؟! برای رمانتیک ساختن ” نظام سلطنت کاظ‌ماقایی”.

_معمای زیستن، تحت قانون جنگل

و تکلیف زیردستان این خودکامگان، در تنازع بقا چیست؟

در کف گرگ نر خونخواره‌ای

غیر تسلیم و رضا، کو چاره‌ای؟؟!!

(از حکمت عامه)

 یعنی، تسلیم به ظاهر، و نفرین در پشت سر و در دل، دروغ گفتن، دو رویی نمودن، و ریاکاری کردن، قورباغه آسا، دو زیستی، زیستن!!؟؟

و بگفته‌ی حافظ :

می خور، که حافظ و مفتی و، محتسب،

چون نیک بنگری، “همه”، تزویر می‌کنند

و سوکمندانه، این آسیب شناسی اخلاقی حافظ، تنها، ویژه‌ی زمانه‌ی خودش نیست. بلکه، آسیب شناسی اجتماعی راستین مردم ایران، در طول تمامی تاریخ ایران بوده‌است!!

به دیگر سخن، آسیب شناسی اخلاقی این مردمان: در رویارو تعارف کردن، خوش استقبالی، و در فرجام بد بدرقه‌ بودن، ناسازگاری، گریز از تعاون و همکاری در یک تیم، دروغ گفتن، و سوگند به دروغ خوردن، تقیه، و ریاکاری، قورباغه‌آسا، دو زیستی زیستن، و، و، و فاجعه‌ئی امروزی، و یا مربوط به نسل امروز، و دیروز نیست. بلکه، مرده‌ریگی، دست‌کم، سه هزار ساله است، که نظام شاهنشاهی، بر ما، تحمیل کرده‌است.

اصل حاکم تنازع بقا، در قانون جنگل، مشمول تابع متغیر دائم شدن زیردستان، از طبیعت متغیر دائم خودکامگان فرا دست، بوده ‌است.

داریوش بزرگ در کتیبه‌ی بیستون می‌گوید:

خداوندا! کشور مرا از “قحطی” و “دروغ” محفوظ بدار!!؟

***

آینه؟! گر، نقش تو بنمود راست؟!

خود، شکن! آیینه شکستن خطاست!!

من که چنین عیب شمار توام؟!

در بد و نیک، آینه دار توام!! (نظامی)

و السلام علی من اتبع الهدی: درود بر کسانی که راه درست و راست را، پیروی می‌کنند.

تاریخ انتشار با تجدید نظر و اضافات، در سایت خط چهارم: دوشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۳/ ۲۲ جولای ۲۰۲۴

این گفتار پیش تر در کانال تلگرام ” فردا شدن امروز” با شماره‌ی ۱۷۳، در تاریخ چهارشنبه ۸ آبان ۱۳۹۸/ ۳۰ اکتبر ۲۰۱۹ منتشر گردیده است.

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۱

۲ دیدگاه

  1. نویسنده این اثر چنان استادانه تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعی و فلسفی و روانشناسی را در بررسی خودکامگی بهم امیخته و در عین حال چنان ساده و همه فهم مطلب مینگارند که واقعا حیرت انگیز است. شاید بعضی از مثالها مع الفارق بنظر برسند ولی نویسنده محترم با یک اشاره انگشت تمامی خودکامگان تاریخ را نشانه میگیرد و همه را با تازیانه حافظ و دیگر بزرگواران چنان میکوبد که انسان با خود میگوید چه بکنم که این گفتار را همه بخوانند و معنای دقیق آنرا چنان که مد نظر نویسنده است بفهمند. با اینهمه برای من یک سوال همیشه باقی خواهد ماند که آیا این خود ما انسانها فرد به فرد نیستیم که این خودکامگان را بوجود میاوریم. آیا مردمان خود فروخته چاپلوس و جاه طلب نیستند که این خدایان خودکامگی را بوجود میاورند و سپس خود از این خوان نعمت(نکبت) بهره میبرند. چون در بعضی از کشورها بخاطر آزادی و برابری در مقابل قانون و بهره مندی از اموزش و پرورش درست و تقسیم ثروت عادلانه بین اعضا نه مردم دیکتاتور پرورند و نه سیستم دیکتاتور پذیر. به هر حال امید فراوان دارم که این گفتارها ادامه یابند و دست اندر کاران و بخصوص نویسنده معظم و استاد گرام در سلامت کامل باشند با طول عمر زیاد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *