اسد الله علم: یار غار، و حریف حریم حجره و گرمابه و گلستان پهلوی دوم، که درعین حال با نوشتن حقایق گفتگوهای محرمانه با پهلوی دوم، خاطرات بسیار مفصل هفت جلدی، به تاریخ ایران خدمت کرده است.
به اشتراک بگذارید
۵
(۳)
از خدا جوییم توفیق ادب!!؟
بیادب، محروم گشت از لطف رب!!؟
بیادب، تنها نه خود را داشت بد!!
بلکه، آتش در همه آفاق زد!!
مثنوی، دفتر اول، بخش چهارم
***
شاه گفتا که: گربه، گُه خورده است!
نروم من به شهر کرمانا!
قرائتی وارونه، از موش و گربهی عبید زاکانی(۷۱=۷۷۲-۷۰۱ه.ق/۱۳۷۰-۱۳۰۱م)
***
صد زخم زبان شنیدم از تو
یک مرحمتی، ندیدم از تو
منظومهی لیلی و مجنون، نظامی(۷۱=۶۰۸-۵۳۷ه.ق/۱۲۱۱-۱۱۴۲م)
***
زبان قدرتشان، عاری از ادب است؛ و لکن برای فحش و فضاحت، بسیار خوب و روان است!!!؟؟
_از بی ادبان. هر چه از ایشان، در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن، پرهیز کردم.”
(گلستان، باب۲=در اخلاق درویشان/ح ۲۱)
از آنجا که لقمان، زبان حکمت و فرزانگی را، برای گفتگو با مردمان، انتخاب کرده بود، ناچار، آنتیتز، یعنی روش ضد شیوهی سخن بی ادبان را، انتخاب کرده بوده است!
لکن، ظاهراً، پهلوی دوم (۱۳۵۹-۱۲۹۸ه.ش)_ چنانکه به زودی خواهیم دید_ چون “زبان قدرت” را، برای تحکم به دیگران، اختیار نموده بود؛ ناچار، همان روش بیپروایان و بیملاحظهگان، در گفتار و پرخاشهای آزاردهنده را، برای برقراری رابطه خود با زیردستان، و حتی دیگران از بیگانگان، مناسبتر یافته بوده است!!؟
“زبان قدرت”، زبان نکبت، نفرت، گستاخی، و خودستایی است. زبان زورگویی و، مردمآزاری است. زبان بیشرمی و، هتاکی است. زبان همهچیز برای خود خواستن، و هیچ سهمی برای دیگران، نشناختن است. همه، خود_فرعون بینی و، دیگران گوساله پنداری است.
در مقایسهی خودکامگان با یکدیگر، سخن از خوبی و بدی، در میان نیست. بلکه، سخن از درجه بندی در کیفیت بد از بدتر، و حتی از بدترین، در میان است.
خودکامگان نیز، دارای صغیر و کبیر اند! لکن، نه در شکوه، عظمت و والایی؛ بلکه، در پستی و پلشتی و، بیشرمی و بیپروایی.
کوتاه سخن، خودکامگی، ورزش و تمرین، در ستایش خود، و نکوهش، کوچکداشت و تحقیر دیگری است. از اینرو، غیر خود، یعنی “دیگری”، برای خودکامه، تفاوت نمیکند که، پدر یا مادر، پسر یا دختر، برادر یا خواهر، نزدیک یا دور، در خویشاوندی باشد، و یا، صد پشت بیگانه!!؟
“خود”، خود است، و “غیر”، غیر خود است! فاصلهی میان خود و غیرِ خود، دیگر کم یا زیاد، دور یا نزدیک باشد، تفاوتی نمیکند. غیر، غیر است، و لاغیر! همین و بس!!
اسد الله علم(۱۳۵۷-۱۲۹۸ه.ش)، یار غار، و حریف حریم حجره و گرمابه و گلستان پهلوی دوم، که درعین حال با نوشتن حقایق گفتگوهای محرمانه با پهلوی دوم، خاطرات بسیار مفصل هفت جلدی، به تاریخ ایران خدمت کرده است.
_شاه-واژگان ادبیات آریا مهری!!؟
اکنون، در متنهای روایت شده در ادامه، بویژه از یادداشتهای اسد الله علم(۱۳۵۷-۱۲۹۸ه.ش)، خواهیم دید که، پهلوی دوم، در کوچکداشت و تحقیر دیگران، با چه ادبیات و تعارفاتی ضد انسانی، اظهار بزرگی در کرامت انسانی فرمودهاند؛ حتی بیشتر و بی پرواتر از سلف ناخلفش در نظام شاهنشاهی، محمدعلی شاه قاجار(۱۳۰۴-۱۲۵۱ه.ش) در عبور از سراپردهی عفت کلام:
۱)_” اسدالله علم: عرض کردم، رئیس سازمان برنامه و وزیر پست و تلگراف، از این که ترک مناقصه بشود، ترس دارند.
شاهنشاه فرمودند: گُه میخورند، من میخواهم [تا] سال ۱۹۷۱ که انگلیسها از خلیج فارس خارج میشوند، این کار آماده باشد، و ما لااقل، با تمام نقاط کشور، ارتباط داشته باشیم. به هر دو ابلاغ کن، هر غلطی میخواهند بکنند، ولی طرح باید [تا] ۱۹۷۱پیاده شده باشد_پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۴۸/۱۹۶۹م “( یادداشتهای علم، به کوشش علینقی عالیخانی، انتشارات معین، ۱۳۹۳، ج ۱، ص۲۵)
۲)_” اسدالله علم: یک نفر، پیامی از انگلستان آورده بود، که خلاصهی آن اینست: در ملاقات نیکسون_ویلسون در مورد ایران، این نظر قاطع است که، اگر غرب بخواهد با شوروی معامله بکند، ایران را، وجه المصالحه نخواهد کرد.
شاهنشاه فرمودند:
گه خوردند، چنین حرفی زدند. مگر ما خودمان مردهایم [که آنها (انگلیس و امریکا) بتوانند ما را معامله کنند؟] قبل از آنکه چنین کاری بکنند، مگر ما نمیتوانیم هزار زد و بند با روس و غیره بکنیم؟ بعلاوه، قدرت ما، طوری است که، آن قدر هم دیگر راحتالحلقوم نیستیم (که ما را به آسانی قورت بدهند.)_چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۴۸/۱۹۶۹م “(یادداشتهایعلم، ج۱، ص۲۳۳)
۳)_”اسدالله علم: اعلیحضرت فرمودند، این دکتر کنی، رئیس و دبیرکل حزب مردم، چه غلطهایی کردهاست!؟ عرض کردم نمیدانم. فرمودند: بلی، در اصفهان میتینگ داده و گفتهاست، این دولت یک دولت ارتجاعی است. و بعلاوه، اگر انتخابات شهرداریها و انجمن های ولایتی آزاد باشد، حزب ما خواهد برد. اولاً، چطور به خود جرئت دادهاست، بگوید دولت من، دولت ارتجاعی است؟
ثانیا، چطور ممکن است، این حرف را بر دهان بیاورد، که انتخابات در سلطنت من، آزاد نیست؟!…بسیار خوب، چطور انتخابات را میبرد؟ با پشم خایهاش، میخواهد اکثریت ببرد؟
عرض کردم، خیر. ولی دولت هم اکثریتی ندارند. به علاوه مردم لا لحب علی، بل از بغض معاویه، به او ممکن است رأی بدهند، ولی من چنین فکر نمیکنم، این ادعای خود اوست.
۴)_ “اسدالله علم: صبح برای مانور دریایی حرکت کردیم، که با کشتیهای جنگی، باید انجام میشد و با کشتی، به جزیره ابوموسی، و تنبهای کوچک و بزرگ رفتیم. مانور که عبارت از تیراندازی با موشک و توپ به هدفهای دریایی بود، و همچنین سرعت عمل کشتیها، شاهنشاه را خوشحال نکرد، که بسیار هم عصبانی کرد. چند گلوله توپ، به هدفها انداخته شد، حتی یکی هم به هدف نخورد. شاهنشاه، خیلی عصبانی شدند، و به فرمانده نیروی دریایی فحش دادند. تا عصری حرف نزدند. من هر چه کردم که عرض کنم، نیروی دریایی ما جوان است، تکمیل میشود، شاهنشاه قانع نشدند…
فرمودند: من که، این قدر با خارجیها لجاجت میکنم، و پدرشان را در میآورم، به پشتیبانی اینهاست. اینها هم که، اینطور گُه از کار در میآیند. آدم نمیداند چه کار کند؟ _یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۲/۱۹۷۳″( یادداشتهای علم، ج ۳، ص۳۹)
یادآوری: پهلوی دوم، در گفتگو با اوریانا فالاچی(۲۰۰۶-۱۹۲۹م)، مصاحبهگر بین اللملی ایتالیایی، در تاریخ مهر ۱۳۵۲/ اکتبر ۱۹۷۳، میگوید:
“من آن دموکراسی شما را نمیخواهم! آیا متوجه نیستید؟ من نمیدانم که با آن نوع دموکراسی چه کار کنم! همهاش مال خودتان! دموکراسی جالب شما! خواهید دید، که در چند سال آینده، این دموکراسی، شما را بکجا خواهد کشانید….
بهر حال “پادشاهی”، تنها راه حکومت بر ایران است. اگر “من” قادر بودهام که کارهایی را صورت بدهم، یا تقریباً کارهای زیادی را، این بدان سبب بوده که، من “پادشاه” بودهام. برای اینکه کاری صورت بگیرد، شما احتیاج به “قدرت” دارید، و برای داشتن قدرت، شما نمیتوانید از کسی اجازه بگیرید، یا از کسی “مشورت” قبول نمایید. شما نمیتوانید و نبایستی، تصمیمات خود را، برای کسی توضیح بدهید و…”( اوریانا فالاچی: مصاحبه با تاریخ سازان، ترجمه مجید بیدار نریمان، انتشارات جاویدان، صص ۳۳۷_۳۳۶)
ظاهرا، پادشاه ایران، نه تنها با دموکراسی نمیداند، چه کار کند، بلکه با دیکتاتوری هم، برای پیشرفت کارهایش گرفتاری و مشکل دارد!؟؟
۵)_ “اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم. کارهای جاری را…در مورد مذاکرات نفت عرض کردم. نفتیها، پیغام فرستادهاند که، اگر ما، در مورد گازی که همراه نفت استخراج نمیشود…امر شاهنشاه را بپذیریم، یعنی تخفیف را قبول کنیم، وضع ما با کشورهایی نظیر ابوظبی، قطر، عربستان، نیجریه و…بهم میخورد. چون با آنها قرار قیمت تمام شده به اضافه مبلغی معین داریم…حال که ما قبول کردیم، اگر پروژههای ما در مورد عمل آوردن گاز، مورد قبول شاهنشاه واقع نشود، اصولا مردود است. پس چرا شاهنشاه، این مطلب را قبول نمیفرمایند؟!
شاهنشاه فرمودند: به آنها، هم به سفیر انگلیس، هم به سفیر امریکا، بگو من نمیتوانم راجع به “ثروت کشورم، که مال خودم است!؟”، یعنی مال مردم است، شاه بخشی بکنم.
اگر در این زمینه اصرار بکنید، همه چیز را بهم میزنم. “زور هم دارم، و روی ثروت خود نشستهام.” شما هم، هیچ گهی نمیتوانید بخورید. و تاکید فرمودند که، همینطور بگو_ چهارشنبه۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۲/۱۹۷۳”(یادداشتهای علم، ج۳، ص۴۰)
۶)_”اسدالله علم: عرض کردم، نخست وزیر_ هویدا_ عرض میکند، مسالهی ساختمان بیمارستان شیعیان لبنان را، اجازه فرمایید منصور قدر، سفیر جدید ما که میرود، مطالعه کرده، نظر بدهد. فرمودند:
_نخست وزیر گه خورده!! که میگوید روی “امر من”، باید قدر، برود مطالعه کند. بگویید، فوری باید تصمیم بگیرد، این کار باید شروع شود_ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۵۲/۱۹۷۳” (یادداشتهای علم، ج ۳،ص ۸۳)
۷)_”اسدالله علم: شاهنشاه فرمودند:…زمان مصدق از بدترین دوران زندگی و سلطنت من است. این پدر سوخته پای جان من هم، ایستاده بود. هر روز صبح، خود را رفته میدیدم. و ناچار فحشهای جرائد را هم، برای چاشنی کار باید بخوانم. پدرسوخته کریمپورشیرازی_[که دستگیر و در زندان کشته شد]_از اهانت به ناموس من هم، خودداری نمیکرد_یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۵۲/۱۹۷۳” (یادداشتهای علم، ج۳، ص۱۴۴)
یادآوری :امیرمختار کریمپورشیرازی(۳۳=۱۳۳۲-۱۲۹۹ه.ش/۱۹۵۴-۱۹۲۱م)، روزنامهنگار، شاعر و فعال سیاسی، هوادار ملی شدن صنعت نفت بوده است. در ۳۳سالگی در زندان قصر به آتش کشیده شد. دربارهی این فاجعهی هولناک_ زنده سوزاندن یک زندانی بیدفاع در زندان_ برای اطلاع بیشتر، از جمله رک به: ویکی پدیا، ذیل واژهی “کریمپور شیرازی”
۸)_”اسدالله علم: راجع به برنامه بی.بی.سی و بدگویی انگلیسها صحبت شد. شاهنشاه را خیلی نگران دیدم… عرض کردم باکی نیست. فرمودند:
_البته، باکی نیست، ولی این پدر سوختهها، که اخیرا اینقدر راه آمده بودند، چطور یکدفعه برگشتند؟ به هر صورت، دیگر اعتنای سگ به آنها نکنید_ یکشنبه ۱۶مهر ۱۳۵۲/۱۹۷۳″ (یادداشتهای علم، ج۳، ص ۱۸۱)
۹)_ “اسدالله علم: عرض کردم، سفیر پاکستان هم، استدعا دارد، اعلیحضرت به استقبال بوتو[نخست وزیر پاکستان] تشریف ببرید، چون دوست شماست.
فرمودند: گُه خورده!
عرض کردم، وقتی مطلب را، به من گفت، رد کردم. فرمودند:
_اگر غیر این کرده بودی، که چشمم روشن می شد_ سه شنبه۲۴ مهر ۱۳۵۲/۱۹۷۳″ (یادداشتهای علم، ج۳، ص۱۹۱)
ذوالفقار علی بوتو(۱۹۷۹-۱۹۲۸م) نخست وزیر پاکستان که در کودتایی علیه او، به اعدام محکوم شد.
یاد آوری: توجه شود که ذوالفقارعلی بوتو(۵۱=۱۹۷۹-۱۹۲۸م)، نخست وزیر پر قدرت پاکستان بوده است. در همان زمان، پاکستان، بالغ بر چهار برابر ایران، جمعیت داشته است. با اینوصف، چون عنوان او، نه “پادشاه”، بلکه، “نخست وزیر” بوده است، پادشاه ایران، کسر شأن خود، میدانسته است که، شخصا، به استقبال او، تا فرودگاه برود. لکن، اگر یک پادشاه بیعرضهی کشوری، حتی با سه چهار میلیون جمعیت_ مثلا مثل اردن_ سفر مینمود، پهلوی دوم، حتما، به دیدنش میرفتند. بعبارت دیگر، دموکراسی، و انتخاب رئیس یک کشور، بشیوهی دموکراتیک، از نظر پهلوی دوم، درخور احترام برابر، با کشوری و پادشاهی مستبد نبوده است!!؟
یادآوری سفیر پاکستان، برای همین اتفاق افتاده است که، پهلوی دوم را، متوجه سازد که، بوتو، رئیس منتخب دهها میلیون پاکستانی، بشیوهی دموکراتیک، به ایران میآید. تشریفات رسمی او، اقتضا میکند، که رئیس کشوری با جمعیتی بالغ بر چهار برابر جمعیت ایران است، مورد استقبال شخص اول ایران، قرار گیرد. زیرا، بوتو هم شخص اول کشور پاکستان است. ولی، او گُ…میخورد که چنین نکتهی حقارت آمیزی را به پهلوی دوم، متذکر میشود!
البته، این تحقیر مقام، ویژهی شخص ذوالفقار علی بوتو نبوده است. روش عمومی شخص پهلوی دوم، در بیاعتنایی، نسبت به هر رئیس منتخب کشوری دموکراتیک، بشمار میرفته است که عنوان پادشاهی نداشتهاست!!
۱۰)_”اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم، عرض کردم، فردا یکشنبه را، که برای دادن جام آریامهر_ به برنده اول مسابقات بینالمللی تنیس_ به کلوپ شاهنشاهی قرار است تشریف ببرید، آنجا بلیط فروخته شده، کنترلی نداریم، و بهتر است، شاهنشاه تشریف نبرند.
فرمودند: گارد[جاویدان] گه خورده! مگر من، مصدق السلطنه هستم، که از زیر پتو بخواهم حکومت کنم؟ جمعه ۴ آبان ۱۳۵۲/۱۹۷۳” (یادداشتهای علم، ج۳، ص۲۲۳)
یادآوری: پس گارد محافظ، که وظیفهاش حفظ امنیت، و محافظت از شخص اول مملکت بودهاست، در مواردی که قادر به شناسایی و کنترل افراد مورد سوء ظن، در میان جمعیت نیست، چه باید بکند، تا “گُه زیادی” نخورده باشد؟؟!! یعنی، پس فلسفهی وجودی گارد محافظ، با صرف بودجهئی با ارقام نجومی، برای تشکیل گارد محافظ پادشاه، چه میتوانست بوده باشد؟؟!
۱۱)_ “اسدالله علم: عرض کردم، یک قسمت پول زمین والاحضرت ثریا(همسر دوم پهلوی دوم، که بخاطر نازائی طلاق داده شدهاست) را، که در سرخه حصار ملی شده، از دولت گرفتم. ولی دولت به من میگوید، بنویس که این پول را (هشت میلیون تومان) دولت در اختیار دربار میگذارد، و اسمی نبرید.
فرمودند: دولت غلط کرده، همچو حرفی زدهاست. بنویسید که باید بدهید، تا به آنها که احجاف شده پرداخته شود.
عرض کردم، قبلاً نوشته بودم، ولی میگویند، اینطور بنویسید، تا دولت گرفتار توقعات دیگران نشود(یعنی دولت، زمین دیگران را، غصب کند و بهای آنرا هم نپردازد).
یادآوری: آقای علم هم، درس خود را، خوب فرا گرفته است، یعنی به همان زبان ادبیات آریا مهری جواب میدهد؛ و قول سعدی را بکار میبندد که:
“خلاف رای سلطان رای جستن، به خون خویش، باشد دست شستن
اگر خود روز را، گوید شب است این، بباید گفت: این هم، ماه و پروین!” (گلستان، باب اول: در سیرت پادشاهان، ح ۳۱)
۱۳)_” اسدالله علم: بازهم صحبت حزب رستاخیز شد. عرض کردم، استقبال مردم عجیب است، و نخست وزیر(هویدا) هم، خیلی پکر است. فرمودند: چرا؟
عرض کردم، آخر “ایران نوین”(حزب اکثریت)، ادعای اکثریت قاطع، بین مردم ایران را داشت، و شاید هم حسابهای دیگر؛ کسی چه میداند.
فرمودند: البته_[هویدا]_ آدم باهوشی است. اما مطمئن هستم که، هیچ گُهی نمیتواند بشود؛ ولی یک هزارم هم، ممکن بود برای خودش، خیالهایی بپروراند!!؟ چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۵۳/۱۹۷۴″ (یادداشتهای علم، ج۴، ص ۴۰۹)
۱۴)_”اسدالله علم: سر شام…قدری هم در خصوص فیلمهای نامناسب به حال کشور، و بعضی افراد غیر وطن پرست، و…صحبت شد.
شاهنشاه فرمودند: میخواهم فیلمی را که یک آدم بدخواه وطن، بعنوان یک فیلم (از لحاظ فیلم) تهیه میکند، هرگز، نباشد. این “عنتلکتوئل بازی”(روشنفکر بازی!) به چه درد کشور میخورد؟…
بیچاره پهلبد، شوهر والاحضرت شاهدخت شمس، و وزیر فرهنگ و هنر(که مسئول صدور جواز نشان دادن فیلمها، در سینماها بود) بسیار ناراحت شد_ شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۵۴/۱۹۷۵″(یادداشتهای علم، ج ۵، ص۲۷)
۱۵)_”اسدالله علم: رئیس دانشگاه تهران (دکتر هوشنگ نهاوندی)، کاغذی به من نوشته بود که، چون استادان، شکایت از کمی حقوق خود را، به پیشگاه همایونی تقدیم داشتهاند؛ نخست وزیر گلهمند است.
فرمودند: نخست وزیر گُه خورده، که گلهمند است؛ همینطور بگو_ یکشنبه اول خرداد ۱۳۵۴/۱۹۷۵″ (یادداشتهای علم، ج۵، ص۱۲۱)
۱۶)_” اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم. مقداری کارهای جاری را عرض کردم. در مورد حزب رستاخیز، عدهای از دانشگاهیان، به این که دسته بندی حزب، در بالا معین شده، و حزب به دو جناح [هوشنگ] انصاری و [جمشید] آموزگار(وزیر دارایی و وزیر کشور) تقسیم شده است، ایراد گرفته بودند که، این دسته بندی، باید از داخل حزب شروع میشد، نه این که یک دفعه، دو جناح، به قیادت دو نفر وزیر، از بالا تعیین شود. و پیشنهاد کرده بودند که، دانشگاهیان یک دسته به نام “هواداران اصالت عقل” بوجود بیاورند، که برحسب فرمودهی مکرر شاهنشاه تابع هیچ “ایسمی” نباشند.
شاهنشاه فرمودند: ابدا، اجازه نمیدهم. اینها، باید، به یکی از دو جناح بپیوندند. منتها، اگر زوری دارند، خود جناح را، در دست بگیرند، و اگر هم زوری ندارند، که هیچ!
عرض کردم، ایراد دیگری هم دارند. و آن این که، این دو نفر، خیلی معروف به نزدیکی به آمریکا هستند، حالا چرا هر دو باید در یک فرانت باشند؟ تاملی فرمودند و فرمودند که:
_این را دیگر گُه میخورند. من بهتر میدانم یا آنها(استادان دانشگاه)؟
عرض کردم، البته شاهنشاه…شاهنشاه، عاقل، عادل و با انصاف است_ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۵۴/۱۹۷۵ “(یادداشتهای علم، ج۵، ص۱۷۰)
یادآوری: در شناخت شخصیت شاه، که آیا نجیب زاده، و آزاده بوده است، یا نه؟ یعنی به قول انگلیسها، جنتلمن بوده است یا نه؟، چندان اختلاف نظری در میان مردان شاه، وجود نداشته است. تنها اختلاف نظرشان این بوده است که، آیا، آشکارا، به پارهئی از نظریات شاه، ابراز تردید کنند، یا نه؟ و یا ظاهرا تایید نمایند، بدون آنکه باطنا، به گفتهی خود اعتقاد داشته بوده باشند. نقل قول زیر، از کتاب نویسندهی گرامی آقای ایرج پارسی نژاد (۱۳۱۷ه.ش/۱۹۳۸م)، شاهد رسایی برای گفتهی بالا بدست میدهد:
“دکتر محمود صناعی: اعلیحضرت _محمدرضا شاه پهلوی_ شروع کردند به فرمایشات حکیمانه که انقلابی که ما در ایران کردیم، لنین در شوروی، مائو در چین، و کاسترو در کوبا نکردند. ما زمین را به روستاییان دادیم فئودالها را خلع ید کردیم، بیآنکه از دماغ کسی خون بیاید…. و سپس رو کرد به پرویز ناتل خانلری(۱۳۶۹-۱۲۹۲ه.ش) که:
شنیدهام شما علاوه بر استادی در زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی، صاحب نظریات و افکاری در زمینه مسائل اجتماعی ایران هستید. به نظر شما، نباید این افکار ما، تئوریزه شود؟ و در دانشگاههای ایران و جهان تدریس شود؟
دکتر خانلری درماند که چه بگوید. گفت، به گمان این خدمتگزار، این افکار باید در کمیتههای تخصصی بررسی شود. و صاحب نظران اقدام کنند.
ظاهراً، اعلیحضرت از این حرف خوشش نیامد. و رو کرد به من که آقای صناعی(۱۳۶۴-۱۲۹۸ه.ش) من شنیدهام که شما علاوه بر دانش تخصصی خود، در دانشگاه لندن، شاگرد هارولد لسکی(۱۹۵۰-۱۸۹۳م) بودهاید. این کاری که ما در ایران کردهایم … به نظر شما نباید این افکار تئوریزه و تدریس شود؟
دکتر صناعی: گفتم آقای خانلری به عرض مبارک رساندند، این افکار باید در کمیتههای تخصصی بررسی شود، و تصمیم گرفته شود. شاه ظاهراً از این جوابها خوشش نمیآمد، و منتظر جواب مقدر و در انتظار تایید و تکریم بود.
نوبت که به دکتر باهری(۱۳۸۶-۱۲۹۷ه.ش) رسید گفت: چاکر از دوستان خود، در عجبم که چرا فرمایشات مبارک را موکول به کمیته و کمیسیون میکنند؟! اظهر من الشمس است که همهی نظریات اعلیحضرت، هرچه زودتر، باید به زبانهای مختلف ترجمه شود، و در دانشگاههای جهان تدریس شود.
اعلیحضرت از پاسخ دکتر باهری بسیار خوشحال و خوشنود شد. با لبخند قهوهاش را نوشید و گفت:
_البته من هم اینجور خیال میکنم. آقایان مرخصند.
موقع خروج از کاخ، دکتر باهری، ملامت کنان به دکتر خانلری گفت: مگر سرت به تنت سنگینی میکند؟؟! باید بررسی شود یعنی چه؟! باید همین جواب را میدادی که من دادم.
و پاسخ دکتر خانلری این بود که همین خوشرقصیها را میکنید که دیوانهاش کردهاید!” (ایرج پارسی نژاد: یادها و دیدارها، فرهنگ نشر نو، ۱۴۰۱، صص۲۱۱-۲۱۰ )
۱۷)_ “اسدالله علم: شاه فرمودند: این احمقها، آمریکاییها، خیال میکنند، بدست عربستان سعودی، چون نفت زیاد دارد، هر گُهی میخواهند، میتوانند بخورند؟! شنبه ۱ شهریور ۱۳۵۴/۱۹۷۵”(یادداشتهای علم، ج۵، ص۲۰۶)
۱۸)_”اسدالله علم: کارهای[جاری] را عرض کردم…منجمله مخارج زیرزمینی کاخ جهاننما را، که علیا حضرت تعمیر میفرمایند. عرض کردم به جای ۸ میلیون تومان، ۲۳ میلیون میشود. بسیار ناراحت شدند(چون باید دولت پول بدهد).
شاهنشاه فرمودند: آخر این چه وضعی است؟
عرض کردم، به من فرمودهاید که، از کارهای علیاحضرت شهبانو ایرادی نگیرم، من هم کاری ندارم. فقط، چون باید به دولت مینوشتم بیشتر پول بدهند، به عرض رساندم.
بقدری عصبانی شدند که، من دیگر در این خصوص حرفی نزدم. باز ناچار بودم عرض کنم مخارج [تعمیر] و مبلمان کاخ عفیفآباد شیراز ۲۶ میلیون تومان شده، آن را هم علیاحضرت، فرمودهاند، باید ارتش بدهد، چون باشگاه افسران خواهد شد.
فرمودند: هیچ تناسبی ندارد، ارتش گُه خورده، چنین مخارجی را، بدون تصویب من قبول کرده_دوشنبه ۳ شهریور ۱۳۵۴/۱۹۷۵″(یادداشتهایعلم، ج ۵، ص۲۱۶)
۱۹)_”اسدالله علم: شاهنشاه فرمودند: واقعاْ آمریکا خر تو خر عجیبی است[اشاره به نزاعهای سنا و رئیس جمهور در مورد سیاست خارجی]. ما را ببین که باید متکای ما(تکیهگاه ما) اینها باشند. ضمنا، کیسینجر هم، مادر قحبهی عجیبی است_ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۵۴/ ۱۹۷۵”(یادداشتهایعلم، ج ۵، ص۲۵۸)
فرمودند: پدر سگ، نوشته من لوئی چهاردهم هستم. در صورتیکه او “مغز ارتجاع”، و “من لیدر انقلابم!”_ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۵۴/ ۱۹۷۵”(یادداشتهایعلم، ج ۵، ص۲۸۳)
لویی چهاردهم(۱۷۱۵-۱۶۳۸م)، پادشاه فرانسه، در مقایسه با پهلوی دوم
یادآوری: دربارهی مقایسهی شاه با لوئی چهاردهم و یا لوئی شانزدهم، که نیویورک تایمز، بدان اشاره کردهاست، و به تیراژ قبای پهلوی دوم برخورده است، نویسندهی محترم ” نگاهی به شاه”، دکتر عباس میلانی، یادداشتی دارد، که برای شناخت آغاز زمینههای انقلاب ایران، و درک پیشاپیش آن، از جانب خارجیان درخور یادآوری است:
“… در دسامبر ۱۹۷۸، کنت مارانش، که سالها رئیس سازمان جاسوسی فرانسه بود، و از دوستان شاه بشمار میرفت، از طرف رئیس جمهور وقت فرانسه، به تهران گسیل شد… مارانش از آنچه در تهران دید، شگفت زده شد. به این نتیجه رسید که، روزگار سلطنت شاه به سر آمده است.
مارانش میگفت، شاه او را در اتاقی تاریک پذیرفت. با این حال عینک تیرهای به چشم زده بود… وقتی مارانش، بعد از پایان ماموریتش به پاریس بازگشت، به ژیسکار دستن رئیس جمهور فرانسه گفت، “شاه به یک لوئی شانزدهم، بدل شدهاست.” رئیس جمهور هم، نتیجه گرفت که، پس کار او تمام است.
چهار سال قبل از مقایسهی شاه با لوئی شانزدهم، خبرنگاری از نیویورک تایمز، شاه را با لوئی چهاردهم قیاس کرده بود، که شوکت دربارش، او را به “خورشید شاه” معروف کرده بود. حال فرانسوی مطلعی، شاه را، با لوئی شانزدهم قیاس پذیر میدانست که، حکومتش، زمینهساز انقلاب کبیر فرانسه شد.”( عباس میلانی: نگاهی به شاه، انتشارات پرشین سیرکل، ۱۳۹۲، ص۵۱۴)
لویی شانزدهم(۱۷۹۳-۱۷۵۴م) که او را بیشتر به پهلوی دوم، همانند کرده اند. با این تفاوت که او سر خود را زیر گیوتین در انقلاب فرانسه از دست داد.
۲۱)_” اسدالله علم: مصاحبه زکی یمانی، وزیر نفت عربستان سعودی، با روزنامه واشنگتن پست را، به عرض مبارک رساندم…با کمال خونسردی ملاحظه کرده، فرمودند:
_پدرسگها، حداقل نزاکت بین المللی را هم، رعایت نمیکنند، ولی شما اعتنا نکنید…_شنبه ۱۹ مهر ۱۳۵۴/ ۱۹۷۵”( یادداشتهای علم، ج ۵، ص۲۹۲)
یادآوری: درست برخلاف خودشان که چقدر نزاکتهای بین المللی را، رعایت میفرمودند. از جمله در مورد استقبال از ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر منتخب ملت پاکستان، که در شمارهی ۹ همین گفتار از آن یاد شده است!!؟
۲۲)_” اسدالله علم: روزنامه نیویورک تایمز، شرحی نوشته بود که، روشنفکران ایران، خواستار تحولات عمیق و اساسی، در اجتماع ایران هستند.
شاهنشاه خندیدند، فرمودند: …روشنفکر کدام گُهی است؟ اینها، اشخاصی هستند که، هزاران نوع عقده دارند. خود ما اسم روشنفکر بر آنها میگذاریم، و آنها را علم میکنیم، برای خردهگیری به خودمان!!؟ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۵۴/ ۱۹۷۵” (یادداشتهای علم، ج ۵، ص۳۲۲)
یادآوری: برای رفع هرگونه تردید، آقای علم یادآور میشوند که، مقصود شاهنشاه، در اینجا از روشنفکران، که خودشان آنها را علم میکنند، همسر ایشان شهبانو، نایب السلطنه، و رئیس شورای سلطنتی ایران بوده است!!؟
۲۳)_”اسدالله علم: به شاهنشاه عرض کردم، باز [رضا] قطبی، پسر دائی علیا حضرت شهبانو، رئیس [رادیو و] تلویزیون [از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷] ناز کرده، به خیال استعفا افتاده است.
یادآوری: دربارهی آقای رضا قطبی(۱۴۰۳-۱۳۱۷ه.ش)، و ابتکار و دخالت او دربارهی مدیریت و انتخاب اولویت اخبار رادیو تلویزیون، نویسندهی محترم “نگاهی به شاه”، دکتر عباس میلانی، چنین یادآور میشوند که:
“…برای نسلی از ایرانیان، اخبار بعد از ظهر رادیو، انگار، به جزئی همیشگی از مناسک روزانه بدل شده بود. در اوج قدر قدرتی شاه، گفتهها و کردههای آن روزش، همیشه، در رأس اخبار بود. آنگاه، نوبت به فعالیتهای آن روز ملکه، میرسید و تنها پس از این گزارشها، اخبار، به ترتیب واقعی اهمیت خود، قرائت میشد.
وقتی رضا قطبی _که از نزدیکان ملکه بود_ به ریاست رادیو تلویزیون دولتی ایران منصوب شد، دستور داد اخبار را، نه بر اساس تقدم و تأخر از پیش تعیین شده، بلکه بر اساس اهمیت هر واقعه، عرضه کنند. دیری نپایید که او را به ” تجدید نظر” واداشتند، و اخبار سلطنتی، باز، در رأس اخبار قرار گرفت. یکی از نخستین نشانههای افول قدرت شاه، این واقعیت بود که، اخبار رادیو و تلویزیون، دیگر تقدم اخبار سلطنتی را، رعایت نمیکرد. و جایگاه هر خبر، بر اساس اهمیتش بود، و لا غیر. ولی در آن روز سرد ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹/ ۲۶ دی۱۳۵۷، گفتهها و کردههای شاه و ملکه، براستی، در رأس اخبار بود.”(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص۵۰۹)
۲۴)_” اسدالله علم: جریان مسافرت نمایندگان سناتورها[ی آمریکا] را، که در مورد فلسفه، و لزوم فروش اسلحه، به ایران مطالعه میکنند…و رفتن آنها به بندر عباس، و ترتیبی را که داده بودم، عرض کردم که، آنها را مجموعا اداره کردیم و فکر نمیکنم گزارش نامناسبی بدهند.
شاهنشاه ضمن اظهار خوشوقتی، خندیدند. فرمودند:
_ما را ببین که اسیر چه گُههایی، هستیم؟؟!! سه تا پسر جُعلق …(مفعول همجنسگرا؟؟!)، راجع به سرنوشت ما، باید تصمیم بگیرند!!؟…_ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۵۴/۱۹۷۵”(یادداشتهای علم، ج ۵، ص۵۱۰)
۲۵)_”اسدالله علم: وقتی خواستم مرخص شوم، عرض کردم صبح به هرمز_غریب، رئیس کل تشریفات سلطنتی، امر فرمودید مسیر حرکت امروز رئیس جمهور هند، که از خیابان شاهرضا، پهلوی به طرف سعدآباد است، از شاهراه ونک باشد.
البته، او هم اطاعت کرد، ولی توی سر خودش میزد که، بیش از یک ساعت وقت ندارم، ممکن است خوب انجام نشود. فرمودند:
۲۶)_”اسدالله علم: درخواست یکی از افسران ارتش را، به عرض رساندم، شاهنشاه فرمودند: “اینها احساس نمیکنند، که من اگر نسبت به یکی تبعیض بکنم، چطور میتوانم جواب اینهمه افسران ارتش را بدهم؟
عرض کردم، هیچ کس چنین احساسی نمیکند. همه کس میگوید، کار من انجام بشود، مملکت هم بر باد برود، رفته! فرمودند:
_این ایراد ما شرقیهاست، و منحصر به ایران هم نیست. حالا “پدر سگ فرنگی” به ما میگوید، چرا دموکراسی ندارید؟!_ دوشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۵۵/۱۹۷۶”(یادداشتهای علم، ج ۶، ص۲۳۶)
۲۷)_ “اسدالله علم: اعلیحضرت فرمودند…در این جا هم شپشهای لحاف کهنه، مثل[علی] امینی و الهیار صالح و[مظفر] بقائی و امثالهم، به راه افتاده و در باغهای دور دست ملاقات میکنند!
عرض کردم، به نظر غلام، سر بی صاحب میتراشند، مگر آمریکاییها دیوانه شده باشند، که وضع موجود را، به هم بریزند.
فرمودند: حتی امینی گفته “تابستان داغی” در پیش داریم. به این جهت، من که هر سال تابستان به اروپا میرفتم، میخواهم امسال در ایران بمانم. باید به آمریکاییها حالی بکنی که، اینجا نمیتوانند حکومت نوکر بوجود بیاورند. بر فرض چنین غلطی کردند، برای آنها به قیمت میلیونها سرباز، و میلیاردها دلار تمام میشود. مگر در همسایگی شوروی، آمریکا میتواند از این گُهها بخورد؟
عرض کردم، خودشان هم، البته توجه دارند، و اینقدر هم احمق نیستند. ولی به هرحال سعی در برقراری رابطه، با طبقات مختلف دارند_ سهشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۵۶/١٩٧٧”( یادداشتهای علم، ج۶، ص۴۶۴)
۲۸)_ دکتر عباس میلانی مینویسد: “به شاه خبر میدهند که ژورژ پمپیدو، رئیس جمهور وقت فرانسه، در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شرکت نمیکند. شاه در اعتراض میگوید:
_مگر، مرتیکه فکر میکند چه کاره است؟”(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص ۴۰۷)
۲۹)_ دکتر عباس میلانی میگوید: “شاه، درباره هنری پِرِشت، مسئول دفتر ایران در وزارت امورخارجه آمریکا_در زمان پرزیدنت جیمی کارتر_میگفت:
_این مادرسگ، از هواداران جرج مک گاورن، کاندیدای ناکام حزب دموکرات آمریکا، برای ریاست جمهوری در سال ۱۹۷۲ است.”(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص۴۸۳)
۳۰)_ دکتر عباس میلانی:”وقتی شاه، پس از خروج از ایران در یکی از بیمارستانهای نیویورک بستری بود، آنتونی پارسونز(۷۴=۱۹۹۶-۱۹۲۲م/ ۱۳۷۵-۱۳۰۱ه.ش)، که در دوران انقلاب، سفیر انگلیس در ایران بود، نمایندهی کشورش در سازمان ملل شده بود. او طی یک سخنرانی، به شدت از شاه انتقاد کرد. شاه، با دیدن این سخنرانی، به اردشیر زاهدی گفت:
_ببین مادر قحبه، چه می گوید!”(عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص۵۳۰)
آنتونی پارسونز، سفیر سابق بریتانیا که با انتقاد خود از پهلوی دوم، او را به ذکر بدترین فحش ها، وادار کرد.
واپسین یادآوری: قدرتگرایان مستبد، هنگام تکیه بر اریکهی قدرت، در اظهار نظر دربارهی این و آن، کمتر رعایت نزاکت، و ادب را لازم میشمارند. بدگویی و هرزه درایی، گوئیا چون اعتیاد به مواد مخدره، عادت ثانوی آنان میگردد. چنانکه حتی پس از سقوط از قدرت، همچنان بیاحتیاطی در کاربرد کلمات زشت و دشنام گونه را، ادامه میدهند.
هیچ خودکامهئی، همانند یک “نجیب زادهی آزادهی خود مقصر بین منصف” هرگز نمیگوید، که تقصیر از خودم بود: خودم کردم که لعنت بر خودم باد!
آیا براستی، یک نجیب زادهی آزاده هرگز دهان خود را به دشنامهایی رکیک، بویژه به مادر کسی، آلوده میسازد؟؟!
سرانجام، مسالهی کجایی، و سرمنشاء فحشها، یعنی از کجا آمده اند، برای ما نیز همچنان، چون معمایی لاینحل باقی میماند. آیا پهلوی دوم، که همه چیز را در سلطنت، از پدر خود، پهلوی اول، به ارث برده است، این فحشها را هم، از پدر به غنیمت گرفته است؟! یا معلمی ویژهی فحش آموزی، بعنوان یک اسلحه در دست پادشاه، به دربار میآمده است که او را به سلاح فحشها مسلح سازد، تا در دفاعهای پیش روی، یا در برابر حملهها، از فحشها درست مانند اسلحهها، بهره برداری کند؟! والا، فحشها که_نعوذ بالله_ وحی و الهامی منزل نیستند، تا از آسمان، بر قلب پاک برگزیدهئی نازل شوند!!؟
در غیر اینصورت پس از کجا، این فحشها، به دربار پهلوی رسوخ پیدا کرده اند؟! زیرا پهلوی دوم، که یک فرد عادی نبوده است، تا هر وقت که بخواهد در کوچهها و بازارها، و میدان تجمع لاتها پرسه بزند، و از آنها این فحشها را بیاموزد. در هر حال باز هم همچنان منشاء این فحشها در دربار و ادبیات آریا مهری، برای ما مجهول باقی میماند.
با خرابات نشینان، تو به بیهوده ملاف
هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد
حافظ، غزل ۱۲۵
پس آیا، دشنامها هم، مقام خود را در زبانهای مردمی، داشته و دارند؟؟!
آری،
تو چون خود کنی اختر خویش را، بد
مدار از فلک، چشم نیک اختری را
ناصر خسرو(۴۸۱-۳۹۴ه.ق/۱۰۸۸-۱۰۰۴م)
رودهای آرام، اندک اندک آلوده می شوند. این کارون است که هر دو سه کیلومتر یکبار، فاضلاب ها بدان غلبه می کنند، بدون آنکه کارون خود، قادر به دفاع از خویشتن باشد.خودکامگان نیز، با دشنام هایشان، روح و جسم رعایای بی پناه را آلوده می سازند!
والسلام علی من اتبع الهدی: درود بر کسانی که، با نیت پاک خدمت به خلق، پای در راه هدایت و خیر راستین، فرو در مینهند!!
این گفتار نخستین بار در کانال تلگرام فردا شدن امروز، به شمارهی ۱۴۵، در تاریخ یکشنبه ۲۳تیر ۹۸/ ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۹ منتشر شده است.
تاریخ انتشار در سایت خط چهارم، با تجدید نظر و اضافات: سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۳/ ۴ مارس ۲۰۲۵
با سپاس از همکاری صمیمانهی بانو زهره رمضانی، در تایپ، جستجوی منابع، و باز یافت تصاویر مناسب برای این گفتار.
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۳
۲ دیدگاه
متاسفانه بددهنی و فحش دادن فقط مختص به حکمرانان نیست. در ایران دکترها بخصوص جراحان در مقابل دیگران حرفهایی میزنند که دیگران واقعا خجالت میکشند. از نظر خود آقایان دکترها این حرفها کاملا طبیعی است چون مربوط به اعضا بدن انسان است مثل سر و چشم و غیره. سلاطین و حاکمان چون قدرقدرت انتظار ندارند کسی برخلاف حرف و دستور آنان عمل کند. ولی من خیلی میخواستم بدانم که آیا این امر در مورد زنان حاکم یا ملکه ها هم صدق میکند یا نه. انگلستان از اول دارای حکمران زن بوده در ایران باستان هم زنان حاکم بیشمارند. من تا حال نه در فیلمهایی که از آنها دیده ام یا کتابهایی که خوانده ام الفاظ زشت و برخورنده ندیده ام، شاید هم اشتباه میکنم. آیا این موضوع هیچ ربطی به مرد سالاری و اینکه آنان قدرقدرتند و حتی در خانواده های معمولی همه کشورها دیده میشود که پدر میتواند راحت به همسر و فرزندانش فحش و ناسزا بگوید ندارد. با تشکر از از همه دست اندرکاران و آرزوی سالی پربارتر و پر از مهربانی و نیکو کاری
با سلام وآرزوی سلامت جناب دکتر آقای دکتر چنانچه مستحضرید. گویا پهلوی اول هم از چنین گفتاری مبری نبوده است. بنابراین تربیت عاطفی انسانها قبل از هر چیزی به نوعی ارثی میشود چه از پدر وچه از مادر. در نوشته ها خوانده ایم که ملکه مادر هم در ارتباط با شوهر تاجدار ش. کم از این الفاظ در وقتهای تجدید فراش استفاده نمیکرده است. وحتی ملکه فوزیه مهمترین دلیل طلاق خودرا. نداشتن رفتار وگفتار سلطنتی دربار پهلوی عنوان کرده است. ونهایتا باید گفت. سلاح دیکتاتورها. زر. وزور وتز ویر است. بنابراین چه در گفتار وچه در افکار وچه در رفتار. به هر حال همه ما که چه در سطح زندگی معمول خود وچه در سطح جامعه وحکومت با این مهم روبرو بوده وهستیم. درد را زندگی کرده ایم
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
متاسفانه بددهنی و فحش دادن فقط مختص به حکمرانان نیست. در ایران دکترها بخصوص جراحان در مقابل دیگران حرفهایی میزنند که دیگران واقعا خجالت میکشند. از نظر خود آقایان دکترها این حرفها کاملا طبیعی است چون مربوط به اعضا بدن انسان است مثل سر و چشم و غیره. سلاطین و حاکمان چون قدرقدرت انتظار ندارند کسی برخلاف حرف و دستور آنان عمل کند. ولی من خیلی میخواستم بدانم که آیا این امر در مورد زنان حاکم یا ملکه ها هم صدق میکند یا نه. انگلستان از اول دارای حکمران زن بوده در ایران باستان هم زنان حاکم بیشمارند. من تا حال نه در فیلمهایی که از آنها دیده ام یا کتابهایی که خوانده ام الفاظ زشت و برخورنده ندیده ام، شاید هم اشتباه میکنم. آیا این موضوع هیچ ربطی به مرد سالاری و اینکه آنان قدرقدرتند و حتی در خانواده های معمولی همه کشورها دیده میشود که پدر میتواند راحت به همسر و فرزندانش فحش و ناسزا بگوید ندارد. با تشکر از از همه دست اندرکاران و آرزوی سالی پربارتر و پر از مهربانی و نیکو کاری
با سلام وآرزوی سلامت جناب دکتر آقای دکتر چنانچه مستحضرید. گویا پهلوی اول هم از چنین گفتاری مبری نبوده است. بنابراین تربیت عاطفی انسانها قبل از هر چیزی به نوعی ارثی میشود چه از پدر وچه از مادر. در نوشته ها خوانده ایم که ملکه مادر هم در ارتباط با شوهر تاجدار ش. کم از این الفاظ در وقتهای تجدید فراش استفاده نمیکرده است. وحتی ملکه فوزیه مهمترین دلیل طلاق خودرا. نداشتن رفتار وگفتار سلطنتی دربار پهلوی عنوان کرده است. ونهایتا باید گفت. سلاح دیکتاتورها. زر. وزور وتز ویر است. بنابراین چه در گفتار وچه در افکار وچه در رفتار. به هر حال همه ما که چه در سطح زندگی معمول خود وچه در سطح جامعه وحکومت با این مهم روبرو بوده وهستیم. درد را زندگی کرده ایم