گفتار شماره‌ی ۲۷۱_ دو خط سیاست و معرفت در پیوند با ابدیت

مظهری نزدیک به دو خط سرخ افقی متجاوز سیاست استکباری، و بلندی خط عمودی مبارک ایثاری معرفت
به اشتراک بگذارید
۵
(۴)

…جمع نشین، ور‌‌ نه پریشان شوی

خیره مشو، خیره مرو زین چمن

ور نه، چو جغدان، سوی ویران شوی

ور بگریزی ز خرابات شام

بارکش غول بیابان شوی…

مولانا، دیوان شمس

*

 بهار عمر تو آمد؟ خزان عمر من است!

بهار عمر تو هم، پایدار نخواهد ماند!

لا ادری (ناشناس)

 

 

_کامیابی‌های موقت‌، کفاره‌های دائم

 چنانکه پیش‌تر نیز در گذشته، در گفتار شماره‌ی۶۴ کانال تلگرام فردا شدن امروز، در اهمیت آگاهی از تاریخ، و حافظه تاریخی اظهار داشته‌ایم، جرج سانتایانا(۸۹=۱۹۵۲-۱۸۶۳م) فیلسوف اسپانیایی تبار امریکایی می‌گوید:

“هر کس که گذشته‌ی خود را، فراموش کند_ تاریخ خود را نداند_ ناگزیر است که، پلشتی ها و خطاهای آن را، به تلخی، دوباره، تکرار نماید.”

 این مطلب را، ویلیام شایرر(۸۹=۱۹۹۳-۱۹۰۴م) در اثر شاهکارگونه‌ی خود، “ظهور و سقوط رایش سوم”، به عنوان شعار اهمیتِ آگاهی، از سرنوشت رایش سوم آلمان (۱۲=۱۹۴۵-۱۹۳۳م)، در پیشانی کتاب خود عنوان کرده ‌است.

شرحی از وداع پهلوی دوم _۲۶دی۱۳۵۷/ ۱۶ ژانویه۱۹۷۹_را از کتاب ارزنده‌ی استاد دکتر عباس میلانی، “نگاهی به شاه”، در اینجا شایسته‌ی نقل می‌دانیم:

“… شاه، که همیشه پایبند و نگران جزئیات مراسم رسمی بود، در فرودگاه به دقت متوجه بود که، ببیند از سران لشکری و دولتی، کدام یک طبق رسم مألوف، برای بدرقه آمده‌اند. در عین حال، نگران و مضطرب هم بود. می‌خواست هر چه زودتر با هواپیما، کشور را ترک گوید. از دیدن فوج خبرنگاران برآشفت. با لحنی دلزده و عصبانی پرسید:

_کی، این‌ها را، دعوت کرده؟

 ولی آن روزها، کار دربار آشفته بود. هیچ‌کس نمی‌دانست، یا دست‌کم، نمی‌گفت که مسئول حضور خبرنگاران کیست…

 به لحاظ حضور همین فوج خبرنگار، شاه ناچار شد چند کلمه‌ئی، بر سبیل سخنرانی بگوید…شاه گفت، خسته است و محتاج استراحت. گفت، پس از رفع خستگی و ملال، به مملکت بازخواهد گشت. اما، دردی پنهان نکردنی، بر چهره‌اش نقش بسته بود. اشک در چشمانش حلقه می‌زد. نه به مخاطبان، که به دور دستی، نا روشن و تهی خیره بود…

 در تمام این لحظات، ملکه، با فاصله‌ئی اندک، صحنه را نظاره می‌کرد. نیم گامی، پشت شاه ایستاده بود. کلاه پوستی به سر داشت. در چشمان و حالت صورتش، نه تنها غم و همدلی با همسرش، که نگرانی برای آینده‌ئی ناروشن موج می‌زد. تصویری که از این لحظه به جا مانده… یکی از یادگارهای سخت گویای آن لحظه‌ی تاریخی است.

…در گذشته، رسم بر این بود که، در دوران غیبت شاه از مملکت، فرماندهی کل قوا، بطور موقت، به رئیس ستاد ارتش، واگذار می‌شد. در آن روزهای پیشین، شب قبل از سفر شاه، فرمان موقتی شاه، برای انتصاب رئیس ستاد ارتش، به فرماندهی کل قوا، از دربار به رئیس وقت می‌رسید. اما این بار، شب قبل، از فرمان مألوف خبری نبود.

قره باغی، با دستپاچگی درصدد بود که، خود را به شاه برساند، و فرمان را، که از لحاظ قانون اساسی مهم بود، به امضای او برساند. انگار، حتی در فرودگاه هم شاه، رغبتی به امضای این حکم نداشت. بالاخره، بعد از تلاش و تقلای فراوان، شاه، قره باغی را نزد خود خواند. فرمان را از دستش گرفت، و آن را بر پشت قره‌باغی نهاده، امضا کرد. وقتی بعد از دریافت فرمان، قره‌باغی، دوباره طبق رسم مألوف، پرسید که:

_آیا اعلیحضرت فرامینی برای اجرا دارند؟

شاه، شانه‌هایش را با بی‌تفاوتی بالا انداخت و گفت:

هرچه لازم به نظرتان آمد، بکنید. من حرفی ندارم….

 وقتی شاه، به پاویلون سلطنتی فرودگاه رسید، از شاپور بختیار هم نشانی نبود…

شاه که سخت نگران رفتن بود، به اطرافیانش دستور داد که، هر چه زودتر، علت تاخیر بختیار را جویا شوند. اما، وضع بدتر از آنی بود که، شاه تصور می‌کرد. کارمندان اعتصابی فرودگاه، تلفن‌های پاویلون سلطنتی را، از سر خشم، قطع کرده بودند. شاه دستور داد راه حلی پیدا کنند. و بالاخره معلوم شد که، بیسیم ارتش، هنوز، از کار نیفتاده است. پس از چندی، شاه از شنیدن این خبر، خوشحال شد که، بختیار… برای عرض ادب راهی فرودگاه است. بختیار…از رفتاری که شاه با مصدق کرده بود، هنوز، دلگیر و دلخور بود. اما وقتی به فرودگاه رسید، نیم نگاهی به شاه، و چهره غمبارش، کفایت کرد که، حلقه‌ی گرد گریه، از گوشه چشم‌های بختیار، جاری شود. شاه، دستان بختیار را، در دست گرفت و گفت:

_برای شما آرزوی موفقیت دارم. ایران را به شما می‌سپارم، شما را به خدا.

 تیمسار بدره‌ای، از فرماندهان ارتش، و بختیار، در پی شاه و ملکه، وارد هواپیمای سلطنتی شدند… هر دو مرد… بطور رسمی، از شاه خداحافظی کردند…بعد از چندی، شاه که چشمانش، دوباره پر از اشک بود، دست دو مرد را فشرد، و به سوی اتاق خلبان حرکت کرد…

 هنوز، انگار هواپیمای شاه، بطور کامل، از باند فرودگاه مهرآباد، پرواز نکرده بود که، روزنامه‌ی کیهان، پرتیراژترین روزنامه مملکت در آن زمان، شماره ویژه‌ئی چاپ کرد و با استفاده از درشت‌ترین حروف ممکن، نیمه بالای صفحه اول را، صرفاً با دو کلمه پر کرد: “شاه رفت”.

غریب این بود که، بیش از سه دهه پیش، سرمایه آغاز کیهان را، شاه، از ثروت به ارث رسیده از رضا شاه، تامین کرده بود…

 در هواپیمای سلطنتی_شهباز_ که شاه و اطرافیانش را، به مصر می‌برد، نه تنها نشاطی  نبود، که اضطراب و افسردگی، در هوا موج می‌زد. شاه، خلبانی هواپیما را، در زمانی که تهران را ترک می‌گفت، بعهده داشت. لحظاتی بعد، اتاق خلبانی را، ترک گفت و به سرعت از کنار صندلی‌هایی که ویژه نگهبانان و همراهانش بود، گذشت و به بخش هواپیما، که ویژه او، و خانواده سلطنتی بود رفت….

 در قسمت واپسین کابین هواپیما، بخشی را برای او، بازسازی کرده بودند. چندان تجملی نداشت. و از یک اتاق نشیمن و میز کنفرانس، یک اتاق خواب، همراه با حمام و دستشویی تشکیل می‌شد…

وقتی که شاه، به پشت هواپیما، و بخش ویژه خود رسید، گرسنه بود. غذا خواست، اما به زودی دریافت که، پیش از پرواز، آن دسته از کارمندان فرودگاه، که تامین غذای هواپیما را به عهده داشتند، از تامین غذا، برای پرواز سلطنتی، امتناع کرده بودند. گویا، رئیس این بخش، به نحوی پر خطاب و عتاب گفته بود:

_بگذارید، ساندویچ‌هایی را که، خودشان درست می‌کنند، بخورند.

حتی ظروف و لیوان‌های کریستال شهباز، به سرقت رفته بود. در یک کلام، هواپیمای شاه را از تهران، به عمد و غیض، بدون هیچگونه غذا، و ظرفی، راهی مصر کرده بودند…

حدود یک ساعت بعد از آغاز پرواز، (تیمسار) جهان‌بینی، محافظ دیرین شاه، به بخش ویژه خاندان سلطنتی فراخوانده شد. از در که وارد شد، شاه را لمیده بر مبلی، یک دست زیر سر، خسته و خموده دید. کتش را از تن بیرون، و کرواتش را شل کرده بود. چشمانش پف کرده و قرمز رنگ می‌نمود. حکایت از شب‎‌های بیخوابی و، پر اضطراب و پر اشک داشت. بی آن که سرش را برگرداند، شاه خطاب به جهان بینی گفت:

_شماها، در مورد تصمیم ما به ترک ایران، چه فکر می‌کنید؟!

 ۲۵ سالی می‌شد که جهان‌بینی، فرماندهی تیم محافظان شاه را، به عهده داشت. می‌گفت در تمام این دوران، این نخستین بار بود که “اعلیحضرت نظر مرا، در مورد مسأله‌ای جویا می‌شد!!!؟”(عباس میلانی، نگاهی به شاه، صص۵۲۱_۵۱۵)

وداع ابدی با ایران و سلطنت، همراه با بیماری، در انتظار شدید مرگ در غربت!!؟

_دو کودتا، و سپس انقلاب اسلامی؟!

پهلوی دوم، تنها دقایقی چند، قبل از خروجش از ایران_ در تاریخ ۲۶ دی ۵۷/ ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹_ دست‌های بخیار را گرفته، و به او گفت: “… ایران را به شما، و شما را به خدا می‌سپارم!!”

این احساس صاحب اختیاری، و واگذاری آن به دیگری، در حقیقت کودتای دومی بود که در تاریخ مشروطیت ایران، پس از کودتای محمدعلی شاه قاجار انجام می گرفت!!؟

و بسیاری از مردم هم در شعار “بختیار، نوکر بی‌اختیار”، پاسخ خود را، به رد واگذاری اختیار به بختیار، به جهانیان اعلام داشتند.

اتفاقا پهلوی دوم هم، بالغ بر دو ماه قبل از آن_ در تاریخ ۱۵ آبان ۵۷/ ۶ نوامبر ۱۹۷۸_ در برابر مردم و رسانه‌ها، به صراحت ابراز داشت که: “صدای انقلاب شما را شنیدم.”

اینک هر کس می خواهد هر نام دیگری بر آن بگذارد، اختیار دارد که خلاف پادشاه خود، سخن بگوید!!؟

و بالاخره، ارتش هم، پس از خروج پهلوی دوم از ایران، در تاریخ یکشنبه ۲۲ بهمن ۵۷/ ۱۱ فوریه ۱۹۷۹، اعلام بیطرفی از فرماندهی کل قوا نمود.

_خط سیاست و خط معرفت

  چنانکه در بالا دیدیم، پهلوی دوم، در هواپیمای وداع از وطنش، خسته و فرسوده، برای نخستین بار، پس از ۲۵ سال، از تیمسار جهان‌بینی_سرپرست گارد سلطنتی محافظانش_ می‌پرسد:

_شماها، در مورد تصمیم ما به ترک ایران، چه فکر می کنید؟؟!!

جهان بینی، با شگفتی تمام، بعدها برای مولف کتاب “نگاهی به شاه” می‌گوید:

_در تمام این دوران_ بیست و پنج سال گذشته_ این نخستین بار بود که، اعلیحضرت، نظر مرا در مورد مسئله‌ئی جویا می‌شد!؟

 همین اعلیحضرت، هیچ وقت نظر کسی را، درباره امری مورد علاقه‌ی خویش، جویا نمی‌گردید. چنانکه پیش‌تر نیز، در گفتار شماره‌ی ۲۶۹، اشاره رفت، پهلوی دوم، در مصاحبه با بانو اوریانا فالاچی، در رد توجه به دموکراسی نخست می‌گوید:

۱)_”…من، آن دموکراسی را نمی خواهم! آیا متوجه نیستید؟ من نمی‌دانم با آن نوع دموکراسی، چه کار کنم! همه‌اش مال خودتان!…” (اوریانا فالاچی، مصاحبه با تاریخ سازان، ترجمه: مجید بیدار نریمان، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۳، ص۳۴۴)

۲)_و آن گاه، پهلوی دوم، اظهار می‌دارد که: ” به هر حال، پادشاهی، تنها راه حکومت بر ایران است. اگر من قادر بوده‌ام که کارهایی را، صورت بدهم، یا تقریباً کارهای زیادی را، این بدان سبب بوده که من “پادشاه” بوده‌ام. برای اینکه، کاری صورت بگیرد، شما احتیاج به “قدرت” دارید، و برای داشتن قدرت، شما نمی‌توانید “از کسی اجازه بگیرید، یا از کسی مشورت قبول نمایید.” و نبایستی تصمیمات خود را برای کسی توضیح بدهید…” (مصاحبه با تاریخ سازان، ص۳۳۷_۳۳۶)

_بازیگر، یا بازیچه‌ی قدرت؟؟!

قدرت، بت عیار است، که هر لحظه به رنگی دگر آید!

تراژدی خودکامگیِ قدرت_خود قدرت را می‌گوئیم، نه قدرتمندان را_ در اینست که، “قدرت”، با هیچ کس، خویشاوندی، دوستی و وفا ندارد!!؟ قدرت اگر مدتی، خود را در اختیار کسی می‌گذارد، بهیچ وجه، تضمین نمی‌کند که، همیشه، به دلخواه آن شخص، رفتار کند، و یا تمام وقت، تا پایان عمر شخص قدرتمند، با او صمیمی، و وفادار باقی بماند!!؟

 قدرت، خود، سخت، بطور مطلق خودخواه است! و هرگاه دلش بخواهد، دیگران را به بازی می‌گیرد، رفیق نیمه راهشان می‌شود، می‌گیرد و، ولشان  می‌کند_ نه تنها ولشان، بلکه، بیرحمانه، پرتابشان می‌کند، به دره‌های سقوط!

قدرت، بازیچه‌ی هیچ کس نیست! بلکه، او خود، بازیگر اصلی است.قدرت خود، همه را به بازی می‌‌گیرد، و دیگران همگی بازیچه‌های قدرت اند!!؟ همانند عروسک‌های خیمه شب بازی!! گوئیا، هیچ چیز، برای قدرت جدی نیست. یک شوخی، و یک قماربازی محض است!!

وقتی، سعدی می‌گوید: “به نوبت اند ملوک، اندرین سپنج سرای/ کنون که نوبت توست، ای ملک به‌عدل گرای!”، هیچ کس، جز خود قدرت، این مدت نوبت را تعیین نمی‌کند؛ و نه تنها، خود نوبت را، بلکه مدت دوام آن را، نیز، پیشاپیش، مشخص نمی‌نماید. به یکی، نوبت یکروزه، یا یک شبه، یا چند ماهه می‌دهد، چنانکه به شیرویه شش ماه فرصت داد، و به انوشیروان، نزدیک به نیم قرن. و همینطور به ناصرالدین شاه نیز، حدود ۴۹ سال، و به نوه‌اش محمدعلی_میرزا، مدتی کمتر از سه سال، آن هم با هزار آشوب و بدبختی، و به پهلوی اول حدود ۲۰ سال و، به پهلوی_دوم حدود ۳۷ سال، سهمی از خود را، قدرت، از آنِ خود، به آنها، تفویض داشته‌است!!

آنچه که، بر زورمندان، حکام ستم، و خودکامگان، در طول چندین هزار سال دوام دور باطل سلطنت، تفهیم نگردیده‌است، اینست که آنها، هرگز، از این تلون مزاج قدرت، درس عبرت، فرا در نگرفته‌اند!!؟

سوکمندانه، سلطنت طلبان هم _بدتر از خود سلاطین زورمند_ کم و بیش، به فاجعه‌ی بازی قدرت، با قدرتمندان بازیچه، و بیوفایی قدرت با آنها، هرگز، توجه نداشته‌اند!!؟

همه _سلاطین خودکامه و سلطنت طلبان_ فقط، به سهم ناپایدار، و نامعلوم خود از قدرت، جز بگونه‌ئی مقطعی_نه تاریخی، و نه عمودی_ ننگریسته‌اند!!؟ و از اینرو، همیشه، خود از قدرت، سخت غافلگیر شده، و بشدت، رو دست خورده‌اند!!؟ و در حقیقت، خود، بمراتب، بیشتر از دیگران، قربانی جهل و درک خویشتن، از ماهیت متلون قدرت، گردیده‌اند!!؟

_همه، بی‌مشورتی! همه، پرسش معرفتی!

 این نبرد-شیوه‌ی عدم احساس نیاز به “مشورت با دیگران”، و یا توضیح دادن، درباره‌ی چرایی کارهای خود به آنان، بهیچ‌وجه، از جمله، روش شخصی استثنائی پهلوی دوم نبوده ‌است.

 خودکامگان، عموماً، همگی، در بی نیازی از مشورت با دیگران، یا عدم احساس نیاز به توضیح دادن در چرایی کارها، و تصمیم‌های خویش، کم و بیش، همه، فراتر از زمان و مکان، یک پهلوی دوم بوده، و هستند!!؟

به یاد آوریم، تلاش‌های خواجه احمدحسن میمندی (?۷۵=۴۲۴-?۳۴۹ه.ق/۱۰۳۳-?۹۶۰م) را، برای معرفی دانشمندان به سلطان محمود غزنوی، که می‌خواست تا مگر، کارهای سلطان، به سامان‌تر، و تصمیماتش، کمتر، خودخواهانه باشد!!؟؟ سلطان محمود، از جمله با این دانشمند استثنایی، ابوریحان بیرونی، چه روشی را در پیش می‌گیرد؟! (رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز: گفتارهای۱۳۱و ۱۱۷/ چهارمقاله‌ی نظامی عروضی، تصحیح علامه قزوینی، انتشارات جامی، ۱۳۷۲، ص+۹۲)

ابوریحان(۷۵=۴۲۷-۳۵۲ه.ق/۱۰۳۶-۹۶۳م)، نه تنها در زمانه‌ی خودش، دانشمندی یگانه بوده‌ است. بلکه، حتی امروزه هم، با همه‌ی سخت گیری‌ها، در تعریف علم و دانشمندی، یک دانشمند والا، بمعنی امروزی کلمه‌ی دانش، نیز، بشمار می‌رود!!

پرسشی که سلطان محمود، از ابوریحان می‌کند، فقط آزمونی است برای اینکه بداند، او نسبت به خواسته‌های سلطان، و ذهن بسیار محدودش، چه بینشی دارد؟؟! سلطان محمود از ابوریحان می‌پرسد که، ابوریحان، من از کدامیک از درهای اتاق چهار دری بالای برج قصر شاهانه‌ام، بیرون خواهم رفت؟ (چهار مقاله‌ی نظامی عروضی، ص۹۲)

 سلطان محمود، مایل است بداند که، آیا ابوریحان با رمل و اسطرلاب، می‌تواند اراده‌‌ی او را، پیش‌بینی کند؟!

 ابوریحان، به گمان نزدیک به واقعیت پندار ما، نه از روی رمل و اسطرلاب، بلکه، از روی تیزهوشی استثنائی خویش، که یک سلطان خودکامه‌ی مغرور و لجباز، در برابر پاسخ او، چه خواهد کرد، از این رو نظر خود را، روی کاغذ می‌نویسد، زیر تشک سلطان می‌گذارد. سلطان‌محمود، ساده دلانه می‌پندارد که، ابوریحان، غرور و لجبازی کودکانه او را، نادیده گرفته، و مثلا می‌گوید، از در شرقی یا غربی، یا شمالی، یا جنوبی!

 پس سلطان محمود، دستور می‌دهد که، کارگران از پیش تعیین شده بیایند، و میان دو در، دیوار را خراب کنند، شکافی تازه بگشایند، تا شاه، از آن بیرون رود. و سلطان محمود، پس از این نمایش می‌گوید: خوب، ابوریحان فکر‌ می‌کنی درست تشخیص داده بودی؟

ابوریحان سر تعظیم فرود می‌آورد، و می گوید:

_حضرت سلطان، اگر به پیش بینی من، که در روی کاغذ نوشته‌ام، و زیر تشک حضرت سلطان است، نظری بیفکنند، درستی پیش بینی مرا، مشاهده خواهند فرمود.

 هنگامی که محمود، به آن نوشته نظر می افکند، و می‌بیند که در آن نوشته است:

 “از هیچ یک از این چهار در، بیرون نرود. بر دیوار مشرق، دری کند و از آن در بیرون شود.”(چهار مقاله، ص ۹۲)

 سلطان محمود، به جای آنکه، از این پاسخ، اندازه‌ی بالای هوشمندی و دانش ابوریحان را، در یابد و بدان با تشویق، احترام گذارد؛ درست، همانند کودک لجوجی که، حرفی غلط زده، و تو دهنی خورده است، با خشم، نسبت به ابوریحان رفتار کرده، و دستور می‌دهد که، او را از همان بالای قصر، به پایین، فرو در افکنند!!

 ظاهراً، خواجه حسن میمندی نیز، این برخورد را، پیش بینی کرده بوده است. از اینرو، احیاناً، دستور داده بوده است که، دورا دور قصر را، با چیزهایی مانند علف، و برگ و یا شاید، حتی لحاف و پنبه مستور دارند، تا دانشمند مورد غضب، از سقوط خود، بیش از اندازه، آسیب نبیند. و فدای درست گویی پیش‌بینی خود نگردد!!؟( چهار مقاله، ص۹۳)

ابوریحان بیرونی، مظهر و مصداق خط ایثاری پایدار معرفت، در پیوند با ابدیت!!؟

شاهدها را بیشتر کنیم، به انوشیروان به اصطلاح دادگر رجوع نماییم.

_انوشیروان، بی‌اعتنا به مشورت دانشمندان

۱)_سعدی که اندرزگوی پادشاهان جبار است_“…کنون که نوبت توست، ای ملک، به‌عدل گرای!…”_ از رفتار بی‌اعتنای انوشیروان نسبت به مشورت، و نظر گویی دانشمندان دربار خویش، چنین روایت می‌کند:

 “وزرای انوشیروان، در مهمی از مصالح مملکت، اندیشه همی‌کردند. و هر یک رایی[دیگر] همی زدند!!؟ و انوشیروان، همچنین تدبیری، اندیشه همی‌کرد!!!؟ بزرگمهر را، رای ملک اختیار آمد!!!؟؟ وزیران در خفیه (پنهانی، دور از شاه) از بزرگمهر پرسیدند که:

_رای ملک را، چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم [که آن را پسندیدی]؟!

 بزرگمهر گفت: بموجب آن که [انجام] کار معلوم نیست. و رای همگان در مشیت (خواست خداوند) است، که صواب آید یا خطا. پس، موافقت با رای پادشاه، اولی تر است، تا اگر [نتیجه] خلاف صواب آید، به علت متابعت (پیروی از پادشاه)، از معاتبت (سرزنش و کیفر) او ایمن باشم.

 خلاف رای سلطان، رای جستن

به خون خویش، باید دست شستن

 اگر خود روز را، گوید شب است این

 بباید گفت: این هم، ماه و پروین”

( گلستان : باب ۱/ح ۳۱)

 بزرگمهر حکیم، که در جوانی، با شور و آرمانگرایی خویش، خود را _بنا به روایت به امید مشاورت (وزیر مشاور؟!)_ به دربار انوشیروان می‌رساند، در میانسالی، و بنا به تجربه در می‌یابد که، به خاطر “تنازع بقا”، حفظ سلامت و صیانت نفس خویش، بهتر است، از مددرسانی و اصل تعاون نسبت به پادشاه بی‌اعتنا به نظرهای دیگران، خود داری ورزد، و فقط فکر آن باشد، که هر روز تا شام، بلکه، جان خود را سالم به منزل برد!!؟

_خودکامگی و تنازع بقا

۲)_دست کم، سه قرن پیش از سعدی، مورخ بزرگ، طبری (۸۶=۳۱۰-۲۲۴ه.ق/۹۲۳-۸۳۹م)، سند تاریخی رسوای دیگری از واکنش انوشیروان به اصطلاح عادل، در پرسشی گرهگشا، از طرح مالیات بندی او، نمونه‌ئی بدست می‌دهد، که حتما بزرگمهر _باحتمال قوی_ در آن جلسه، حضور داشته، و از آن بخاطر حفظ جان خویش، از تنازع بقا، درس عبرت آموخته بوده است.

البته، بد نیست که پیشاپیش لطفا، داستان سهم شیر _همه چیز مال شیر است و هیچ چیز مال دیگران!!؟_ را نیز یاد آور شویم. در حکایت‌ها و داستان‌های شبه کلیله و دمنه‌یی آمده‌است که، روزی شیری خسته و تنبل، بعنوان “پادشاه جنگل” به زیردستان خود، گرگ و روباه فرمان داد که:

 “امروز من حوصله شکار ندارم، به شکار بروید و خوراک روزانه‌ی ما را شکار کنید.”

مدتی بعد گرگ و روباه، گاو، گوسفند و خرگوشی را، که با همدستی یکدگر (بنابر اصل موقت تعاون) شکار کرده ‌بودند، بخدمت سلطان جنگل آوردند. شیر، رو به گرگ کرد و گفت:

_ سردار، طعمه‌هایی که آورده‌ای، تقسیم کن!” گرگ با تعظیم گفت:

 _گاو، از آن حضرت سلطان! گوسفند، برای بنده، چاکر حقیر! خرگوش، سهم جناب روباه!

 شیر، خشمگین او را فراخواند که: “قدمی نزدیکتر بیا”، و چون گرگ گامی بجلو آمد، شیر چنگ انداخت و، دو چشم گرگ را فرو‌ برکند.

 سپس شیر، رو به روباه، فرمان تقسیم طعمه داد! روباه با تعظیم گفت:

_ قربان! گاو، ویژه‌ی ناهار حضرت سلطان است! گوسفند، شام حضرت سلطان باشد؛ زیرا شب با معده‌ی سبک‌تر باید خوابید. و خرگوش، لقمه‌الصباح، ناشتایی، صبحانه‌ی حضرت سلطان باشد!

 شیر با خوشحالی گفت:

_ آفرین، آفرین! این تقسیم بندی، عالی را از کجا آموخته‌ای؟!

 روباه با تعظیم گفت:

 _از چشمهای در‌آمده‌ی سردار گرگ، حضرت سلطان!

در این داستان، چنانکه مشاهده کردید، بخش اعظم تنازع‌بقا در کار است، و تعاون در حد اندکی، هنگام شکار گاو و گوسفند و خرگوش، در همدستی گرگ و روباه، خدمت کرده ‌است؛ حس‌تنازع‌بقا زیر ساز استوار حیات خودکامگان است، و نه تعاون‌بقا!!؟

_بازگشت به روایت طبری

بنابر نوشته‌ی مورخ بزرگ، محمدبن جریر طبری:

“و …چنان بود که، پیش از پادشاهی کسری انوشیروان، شاهان پارسی به نسبت آبادی و آبگیری از ولایتی، یک سوم خراج(مالیات) می‌گرفتند، و از ولایتی یک چهارم، و از ولایتی یک پنجم، و از ولایتی یک ششم، و باج سرانه مقدار معین بود. و شاه قباد پسر فیروز_ پدر انوشیروان_در اواخر پادشاهی خویش، بگفت تا زمین را از دشت و کوه مساحی (مساحت)کنند، تا خراج آن، معین باشد و مساحی شود.  ولی، قباد از آن پیش که، کار مساحی به سر رسد، بمرد. و چون کسری انوشیروان، پسر قباد به پادشاهی رسید(۵۳۱م)، بگفت تا کار قباد را به سر برند، و نخل و زیتون و سرها را شماره (سر شماری)کنند. سپس، به دبیران خویش بگفت، تا خلاصه‌ی آن را، استخراج کردند. آنگاه بارعام داد، و به دبیر خراج (وزیر دارایی) خویش بفرمود، تا آنچه را، درباره محصول زمین، و شمار نخل و زیتون و سر، به دست آمده بود برای آنها بخواند، و او برخواند. پس از آن، کسری انوشیروان گفت:

می‌خواهیم که بر هر جریب نخل و زیتون، و بر هر سر، خراجی مقرر داریم، و بگوییم تا به سه قسمت در سال (چهار ماه یکبار) بگیرند. تا در خزانه‌ی ما، مالی فراهم آید، که اگر در یکی از مرزها، یا یکی از ولایات خللی افتاد، که محتاج به مقابله، یا فیصل آن شدیم، مال آماده باشد، و حاجت به خراج گرفتن فوری، و شتابزده نباشد. شما، در این باب چه اندیشه دارید؟

 هیچ‌کس از حاضران، مشورتی نداد، و کلمه‌ئی نگفت. و کسری انوشیروان، این پرسش را “سه بار” تکرار کرد. آنگاه، یکی از آن میان، جرات کرده، برخاست و گفت:

 _ای پادشاه، که خدایت عمر دهاد! چگونه بر تاکی که بمیرد، کشتی که بخشکد، و نهری که فرو رود، و چشمه یا قناتی که، آب آن ببُرد (خشک شود)”خراج دائم”، توان نهاد؟؟!!

 خسرو انوشیروان گفت: ای مرد شوم!!! از چه طبقه مردمی؟

 گفت: از دبیرانم!

 کسری انوشیروان گفت: او را، با دوات‌هایتان بزنید، تا بمیرد.

 و دبیران، به خصوص او را بزدند، که در پیش کسری انوشیروان، از رای او، [آن مرد شوم!!!؟؟، و ننگ همکاری، با همکار بد پلید ناهماهنگ]، بیزاری کرده باشند!!!”

(محمد بن جریر طبری،ترجمه: ابوالقاسم پاینده(۷۱=۱۳۶۳-۱۲۹۲ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۱۳م)، انتشارات اساطیر، چاپ اول۱۳۵۰، ج ۲، ص۷۰۲ / کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار ش ۱۳۱)

_مامون، بی‌اعتنا به مشورت دانشمندان

 و بنیانگذار دار الحکمه، خانه‌ی حکمت و فرزانگی؟!!

با توجه به خلیفه مامون الرشید (خلافت٨٣٣ -۸۱۳م /زندگی ۸۳۳-۷۸۶م )، و ایجاد “دار الحکمه”_خانه فلسفه و فرزانگی_ نخست، این پندار، در انسان امیدوار خوش‌بین، ایجاد می‌شود که، لابد که، مامون بنظر فیلسوفان و دانشمندان، در کارهای خویش، اهمیت می‌داده است؟؟!!

اما، در عمل، مامون از جمله، در مورد رفتار ویژه‌اش با مانویان_ پیروان مانی( ۲۷۴-۲۱۶م)، پیامبر ایرانی_ همچنان، همان خودکامه‌ی خود محور، و خود بین است، که به پرسش از دیگران، و مشورت با آنان، هیچ اهمیت نمی‌دهد. بلکه، فقط خود، و خودش، و لاغیر، برای او نظرش، مهم است. مامون، به گفته‌ی مشهور، خودش، یک تنه هم می‌برد، هم می‌دوزد و هم می‌پوشد!!؟

به روایت مورخ اندیشمند، علی بن حسین مسعودی(۶۵=۳۴۵-?۲۸۰ه.ق/۹۵۶-?۸۹۳م)، مولف مروج الذهب:

“درباره‌ی ده تن از اهل بصره، که معتقد به مانی و قائل نور و ظلمت بودند، برای مأمون خبر آورده بودند. و او بگفت، تا همه را، که نامشان یکایک گفته شده بود؛ پیش وی بیاورند! یک “طفیلی”‌، آنها را بدید و با خود گفت:

_اینها را، حتما، به مهمانی و جشن می‌برند. و با آنها به راه افتاد، و از فرجام کارشان خبر نداشت.

گماشتگان،آنها را به کشتی نشاندند. طفیلی گفت: حتما، آنها به گردش می‌روند. و با آنها به کشتی نشست.

آنگاه، بند آوردند؛ و همه را، در بند کردند. طفیلی را، نیز، بند نهادند. طفیلی گفت:

_طفیلی شدن، کار مرا، به بند کشید. آنگاه رو به پیران کرد و گفت:

_قربانتان شوم؛ شما کیستید؟ و چرا شما را، به بند کرده اند؟

گفتند: تو کیستی، که جزء یاران ما نبوده‌ای؟

 گفت: به خدا، نمی دانم. من، یک طفیلی هستم. امروز، از خانه بیرون آمدم، و شما را با وضع نکو بدیدم، و گفتم حتما، پیران و سالخوردگان و جوانان، برای مهمانی فرا هم آمده‌اند. و با شما، به راه افتادم؛ چنانکه، یکی از شما هستم. به این زورق آمدید؛ دیدم فرش شده، و سفره‌های پر، و انبان‌ها و سبدها دیدم؛ گفتم، حتما، به گردش قصر و باغی (پیک نیک) می‌روید، روزی مبارک است، و خرسند شدم. ولی، این گماشته آمد، و شما را بند نهاد. و مرا، نیز، بند نهاد. عقل، از سرم پرید. بگویید قصه‌ی شما چیست؟

همه خندیدند و مسرور شدند و گفتند:

_اکنون، به شمار ما آمده‌ای؛ و بندت نهاده‌اند. ما، پیرو مانی هستیم، که احوال ما را به مأمون خبر داده‌اند. و حالا، ما را، پیش خلیفه، مامون می‌برند؛ که از کار ما، باز جویی می‌کند. و از مذهب ما، تحقیق می‌کند. و می‌گوید، توبه کنیم، و از مذهب مانی، بگردیم و در این زمینه، امتحانمان می‌کند. از جمله، این است که، تصویر مانی را، به ما نشان می‌دهد؛ و می‌گوید، آب دهان، بر آن بیندازیم. و از او، بیزاری کنیم. و می‌گوید، که یک درّاج را، که پرنده‌ی آبی است، بکشیم (چون کشتن پرندگان، در مذهب ما، حرام است)!. هرکه دستور او را، بپذیرد؛ نجات یابد. و هر که، نپذیرد، کشته می‌شود. وقتی، تو را بخوانند، و به معرض امتحان آرند؛ حقیقت حال، و اعتقاد خود را، چنان که می‌توانی، بگو. می‌گویی، طفیلی هستی؛ و طفیلی، قصه‌ها و خبرها، می‌داند. اکنون، در این سفر، تا بغداد، از قصه‌ها و حوادث مردم، برای ما نقل کن.

وقتی، به بغداد رسیدند، و آنها را، پیش مأمون بردند. نام آنها را، یکی یکی، می‌خواند و از مذهبش می‌پرسید، و اسلام، بر او عرضه می‌کرد، و به معرض امتحان می‌آورد، و می‌گفت، از مانی بیزاری کند، و صورت مانی را، بدو نشان می‌داد و می‌گفت، آب دهان بر آن اندازد. آنها، نیز، دریغ می‌کردند؛ و عرضه‌ی شمشیر می‌شدند. وقتی، از کار آن ده نفر، فراغت یافت، و نوبت طفیلی رسید؛ شماره‌ی آن گروه، کامل شده بود. مأمون به گماشتگان گفت: این، دیگر کیست؟

 گفتند: به خدا نمی‌دانیم، او را، با این جماعت دیدیم، و او را، نیز، با خود بیاوردیم. مأمون بدو گفت: قصه‌ی تو چیست؟

گفت: ای امیر مومنان، زنم طلاقی باشد؛ اگر از گفتار آنها، چیزی بدانم. من یک مرد طفیلی هستم.

 قصه‌ی خویش را، از اول تا آخر، برای او بگفت. مأمون بخندید و صورت مانی را، بدو نشان داد؛ که لعن کرد و گفت:

_بدهید، تا روی آن کثافت کنم. بخدا، من نمی‌دانم مانی کیست. یهودی بوده، یا مسلمان بوده است.

مأمون گفت:

_به جهت اینکه، در کار طفیلی شدن، افراط کرده و، خویشتن را، به خطر افکنده، تنبیهش کنند…”(مروج الذهب: علی بن حسین مسعودی، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده(۷۱=۱۳۶۳-۱۲۹۲ه.ش/۱۹۸۵-۱۹۱۵م)، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۹۰، ج۲، ،صص۴۲۳_۴۲۲/ کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار ش۱۰۹)

 مامون، به جای آنکه مانویان را، به‌دست بازجویان و قاضیان بسپارد، خود یک تنه، هم بازجو، هم قاضی، و هم مأمور اجرای حکم، درباره آنان می‌گردد. پیشداورانه آنان را زندیق می‌انگارد، و دستور می‌دهد که به عکس مانی تف کنند. یا کارهای بدتر نمایند. و اگر آنها، از این عمل خودداری کردند، بلافاصله، دستور اعدامشان را، به اجرا گذارد. مهم‌تر از همه‌ی این رفتار مامون در این روایت، شهرت شیوه‌ی کلیشه‌ئی رفتار او، در نزد دیگران، و بویژه با مانویان است. پیشاپیش، مانویان می‌دانسته‌اند که در حضور مامون، چه بر سر آنان خواهد آمد.

از اینرو، مانویان، رفتار مامون با خویشتن را، بطور دقیق، برای طفیلی، بازگو می‌کنند. و با تحمل و مدارایی استثنائی، به او پیشنهاد می‌کنند که، هر چه مامون در بی‌حرمتی، انکار و تبری جستن از مانی، به تو گفت، حتی آب دهان افکندن بر تصویر مقدس او، تو که از ما نیستی، حتما، انجام بده، تا از مرگ رهایی یابی!!؟؟

_خود محوری پهلوی دوم؟!

 در مورد خود-محوری پهلوی دوم، پیش‌تر در گفتار شماره‌ی ۲۶۹، دیدیم که هنگامی که مسئول گارد محافظ او می‌گوید:

“…فردا یکشنبه را، که برای دادن جام آریامهر_به برنده اول مسابقات بین المللی تنیس_ به کلوپ شاهنشاهی، قرار است تشریف ببرید، آنجا بلیط فروخته شده، کنترلی نداریم، و بهتر است شاهنشاه تشریف نبرند! “

 پهلوی دوم با بی اعتنایی، و ابراز دشنامی ناشایست می‌گوید:”مگر من، مصدق السلطنه هستم که، از زیر پتو بخواهم حکومت کنم؟ جمعه ۴ آبان،۱۳۵۲”(یادداشت‌های علم، ج ۳،ص۲۲۳)

 و خود بر خلاف نظر ماموران امنیتی، لجبازانه، در محل جشن ورزشی شرکت می‌جوید!؟؟

 مثال‌های این خودرأیی، در مورد پهلوی دوم را با تواتر بسیار، در یادداشت‌های علم می توان به دست داد.

_ بی اعتنایی هیتلر، به مشورت دیگران

 هیتلر(۱۹۴۵-۱۸۸۹م) با آنکه، تجربه‌ای از جنگ، بیشتر از یک گروهبان نظامی، آنهم نه در جبهه پیکار، بلکه در کارهای مدد رسانی دسته‌هایی از صلیب سرخ یا آذوقه رسانان، و جمع آوری مجروحان_ در جنگ جهانی اول(۱۹۱۸-۱۹۱۴م)_ نداشته است، هنگام تکیه زدن بر کرسی صدراعظمی آلمان، بهیچ روی به نظرها، و مشورت‌های ژنرال‌های خود، از جمله در جنگ با روسیه، و سرمای سخت جانفرسای آن، اعتنا نمی‌کرده است. بلکه، فقط با زور و قلدری دستور می‌داده است.

مشهورترین اصلی که، هیتلر بدان اعتماد داشته است، و خودخواهی و بی‌اعتنایی‌های خود را، نسبت به رای کارشناسان، با توسل بدان اعلام می‌کرده است، این اصل بوده است که:

“تاریخ را برندگان می‌نویسند. ما اگر غالب شدیم، تاریخ را آنگونه که می‌خواهیم می نویسیم. و اگر شکست خوردیم، آنها هرچه خواستند بنویسند.”

 هیتلر، با خود فریبی از این پندار مطلق زده‌ی تاریخ نگاری، هرگز، توجه نداشته است که بسیاری از مطلعان بیطرف، و حتی پنهان از نظر سانسور زورمندان، حقایق تاریخی را، به طور نسبی، البته ضبط می‌کنند، پی جوئی می‌نمایند، و در مقایسه با روایت‌های مختلف دیگر، روایت برتر را‌، استوار می‌دارند، و گواهی می‌دهند. یکی از بهترین شواهد این ادعا، یادداشت های اسدالله علم است، که ما بارها بدان استناد جسته ایم.

تاریخ‌نویسی هم، امری نسبی است و نه مطلق، و خود همین پندار که تاریخ نویسی، بطور مطلق، از دو حال خارج نیست: یا پیروزمندان آن را می‌نویسند، یا شکست‌خوردگان، تصوری متعصبانه، پیشداورانه، ناراستین، غیر واقعی و کلی بافی است!!؟

_مطلق پنداری، از ضایعات غالب بر باور خودکامگان

 تاکید باید کرد که، مطلق‌زدگی در اندیشه‌ها و باورها، در حقیقت، گریز از احتمالات و نسبیت‌هاست. زیرا، بگفته‌ی مشهور، یک سیب را که به بالا پرتاب می‌کنند، دهها چرخ می‌خورد، تا به پایین سقوط کند. نه اینکه، یکراست برود به بالا، و در همان زاویه، مستقیما، به پایین فرو افتد!!؟ در مورد هر رویداد، واقعا نمی‌توان، همه‌ی احتمالات چرائی، چگونگی، و شکل‌پذیری آن را پیش‌بینی نمود. ما، از حدود، ۱۹۰۵میلادی بدینسوی، در دوران نسبیت نظری اینشتین بسر می‌بریم. زیرا کمتر چیزی را، چنانکه می‌نماید، می‌توانیم، همانگونه که می‌نماید، صورت و کیفیتی مطلق بپنداریم!؟

بطوریکه می‌دانیم، حکیم عمر خیام(۹۶=۵۳۶-۴۴۰ه.ق/۱۱۳۱-۱۰۴۸م) نیز، فیلسوفی در درجه‌ی اول ریاضیدان بوده است. اشاره‌ی او نیز، در رباعی مشهور و منسوب به او، به تفاوت نسبی شگرف میان “بود” و “نمود”، انسان را به اعجاب، بر می‌‌گمارد:

مردی، به زنی فاحشه گفتا: مستی!؟:

_هر لحظه، به دام دگری، پا بستی!

گفتا: مردک!!؟، هر آنچه گویی هستم!!

      اما تو! چنانکه می‌نمایی:

                                  هستی؟؟!!

_خط معرفت

 در برابر خط سیاسی خودکامگان، که هر چیز را، می‌خواهند محکوم نظر خود دارند، با عقل‌کل پنداری، فقط متکلم وحده باشند، بی اعتنا به گفته‌های دیگران، فقط نظر خود را، حتی بر دانشمندان تحمیل نمایند، ارباب اهل خط معرفت_ پیروان اصیل شک دستوری، شکاکان حرفه‌ای اندیشه و نقد آن_ پرسشگران دائم از خود، و از غیر خویشتن‌اند!!؟

سعدی، تنها کسی را که با لقب” امام مرشد ” یاد می کند، امام محمد غزالی است(۵۰۵-۴۵۰ه.ق/ ۱۱۱۱-۱۰۵۸م). اتّفاقاً، غزّالی، همین امام مرشد سعدی، و از افتخارات بزرگ ما ایرانیان، مثال صادقی برای پرسشگری اهل معرفت است. و همه‌ی علم و دانش خویش را، مدیون این طبع پرسشگر خویش می‌داند. به روایت سعدی:

 “… امام مرشد، محمد غزالی را_ رحمت الله علیه_ پرسیدند که، چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟!

گفت: بدان که، هرچه ندانستم، از پرسیدن آن، ننگ نداشتم!!”

(گلستان، باب هشتم= در آداب صحبت)

مظهری نزدیک به دو خط سرخ افقی متجاوز سیاست استکباری، و بلندی خط عمودی مبارک ایثاری معرفت

_پرسشگری هنگام سقوط، و زوال قدرت

 شاید، زیاده از حد، اغراق نباشد، اگر بگوییم اولین و آخرین پرسش‌های خودکامگان، بیشتر، تنها در هنگام سقوط، و مشاهده‌ی زوال قدرتشان انجام گرفته‌است!!؟

 از این روست که، تیمسار جهان‌بینی، هنگامی که شاه را در حال ترک وطن، و ترک قدرت کاذب مطلق، ضعیف و زبون و فرو کوفته، افتاده بر روی مبلی، بدون کت، با کرواتی آویزان و شل_تصویری که کمتر کسی از ندیمان شاه، حتی پیش‌تر، شاهد آن بوده است_ می‌بیند، و شاه نظر او را درباره تصمیم ترک وطن سوال می‌کند، جهان بینی، با شگفتی تمام می گوید:

” این نخستین باری بود که شاه، از من_ سرپرست محافظان گارد سلطنتی_ در طول ۲۵ سال گذشته، پرسش می نمود؟!”(نگاهی به شاه، ص۵۲۱)

 غالب مردم ایران نادانسته، هویت تاریخی خود را، برمبنای خط سیاسی، از پادشاهان خود قرار می دهند. چقدر از کوروش و به اصطلاح از اعلامیه حقوق بشر او سخن می‌گویند، و کمتر، از زرتشت، مانی، مزدک، جاماسب حکیم، بزرگمهر بختگان، یا ابوریحان بیرونی، و بوعلی سینا و دیگران یاد می‌کنند.

در آینده، شاید با گسترش آموزش، عبرت جویی از تاریخ، و فرهیختگی، هموطنان ما، در تکیه بر هویت خود، بیشتر از خط سیاسی رویگردان شوند، و به خط معرفت در تاریخ و فرهنگ خود، روی آورند. و از منبع افتخارات خود_ اگر براستی افتخاری برای ما نسبت به دیگران وجود داشته باشد، که البته وجود دارد_ تغذیه نمایند.

ویرانه‌های معبد سومنات، بدست محمود غزنوی در سال ۴۱۶ه.ق/۱۰۲۶ م : پیامد تجاوز خط سرخ سیاست استکباری

سلطان محمود، در خط سیاسی! ابوریحان بیرونی در خط معرفت!

سلطان محمود غزنوی، در سال ۴۱۶ه.ق/ ۱۰۲۵م به هند حمله برد، تا معبد سومنات را تخریب کند، گنجینه‌ی طلا و جواهرات و سنگ‌های گران بهای آن را از زبرجد و، یاقوت و الماس و عقیق به چنگ آورد. و با استثمار مصادراتی خود، بر گنجینه مالی و مادی خویش بیفزاید. همزمان با او، ابوریحان بیرونی، به هند شتافت، تا فروتنانه، در برابر استادان بزرگ معرفت هندوستان، زانو زند، و زبان دشوار سانسکریت را، که کلید دستیابی به معرفت هند است بیاموزد، تا کتاب “ما لِلهند” آنچه که ویژه معرفت هندوستان است را، برای جهانیان، به ارمغان آورد. ماللهند، کتابی است از مراجع مهم شناخت معرفت آسیایی و هندو، که حتی تا امروز، از منابع مهم هندشناسی در غرب، به شمار می‌رود!!؟

 محمود غزنوی، از سرداران بزرگ خط سیاسی ایران است. و ابوریحان بیرونی، از مرشدان بزرگ خط معرفت هویت ماست.

 خط خود را انتخاب کنید! آیا خط سیاست محمود غزنوی را می‌خواهید؟ یا خط معرفت ابوریحان بیرونی را می‌پسندید؟! انتخاب با شماست، و میزان، سنجه‌ی شخصیت آگاه، و ناآگاه شماست!

سومنات بازسازی شده بر فراز خرابه‌های آن

_صلابت، و پایداری خط معرفت؟!!

و سرانجام کوتاه سخن این که، “خط سیاسی” مقتدران، بیشتر افقی است و ناپایدار، در حالیکه “خط معرفت” نیکنامان، بیشتر عمودی است و استوار! چنانکه فردوسی گوید:

بناهای آباد، گردد خراب

زباران و ز تابش آفتاب!!؟

پی افکندم از نظم، کاخی بلند!!

که از باد و باران، نیابد گزند!!

نمیرم از این پس، که من زنده ام!!

چو تخم سخن را پراکنده ام!!؟

هر آنکس که دارد، هش و، رای و، دین

پس از مرگ، بر من، کند آفرین!!؟

*

سعدیا! مرد نکونام، نمیرد هرگز!!

مرده آنست، که نامش، به نکویی، نبرند!!

سرشار، و گوارا باد، اینچنین اعتماد به نفس، و صلابتی ناگفتنی که خط معرفت، به آدمی فرا می‌بخشد!! ارزانی و گوارا باد!

دانشمند فقید علی‌اکبر داناسرشت ( ۷۸=۱۳۶۸-۱۲۹۰ه.ش/ ۱۹۸۹-۱۹۱۱م) قاضی عالی مقام، استاد فلسفه و علوم اسلامی، و مترجم “تحقیق ما للهند”

والسلام علی من اتبع الهدی: درود بر کسانی که، با نیت پاک خدمت به خلق، پای در راه هدایت و خیر راستین، فرو در می‌نهند!!

با سپاس از همکاری صمیمانه‌ی بانو زهره رمضانی، در تایپ، جستجوی منابع، و باز یافت تصاویر مناسب برای این گفتار.

تاریخ انتشار در کانال تلگرام فردا شدن امروز: جمعه ۲۸تیر ۹۸/ ۱۹ژوئیه ۲۰۱۹

تاریخ انتشار در سایت خط چهارم با تجدید نظر و اضافات: دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۳/۱۷ مارس ۲۰۲۵

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۴

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *