تو! مو میبینی و،
من!؟ پیچش مو!
تو! ابرو،
من!؟ اشارتهای ابرو!
تو! قد میبینی و،
من!؟ جلوهی ناز!
تو! دیده،
من!؟ نگاه ناوکانداز!
وحشی بافقی(۹۹۱- ۹۳۹ه.ق/۱۵۸۳- ۱۵۳۲م)
_یک کتاب دوران ساز ؟؟!
در قرن بیست و یکم: “جامعهی باز و دشمنانش”، نوشتهی کارل پوپر
چنانکه در عنوان اشاره رفت، کتاب کارل ریموند پوپر _“جامعهی باز و دشمنانش”_یک کتاب دوران ساز است. بویژه در جامعه شناسی بزرگ و حتی در روانشناسی روابط انسانی در جامعههای باز و بسته!!؟
کارل پوپر(۱۹۹۴-۱۹۰۲م) به ایدئولوژیها بگونهی یک زندان فکری مینگرد، و همهی ناکجا آبادهای ایدئولوژیک را، مسئول بسته ماندن جامعه و دوری از آزادی در جامعههای باز تصور مینماید!!؟
پوپر، بزرگترین ایدئولوگهای تاریخ را، از افلاطون_سدهی چهار و پنج پیش از میلاد، نویسندهی کتاب “جمهوریت”_ گرفته تا بزرگترین معمار دوم جامعهی بسته در قرن نوزدهم_ کارل مارکس(۱۸۸۳-۱۸۱۸م)_ به نقد و انتقاد میکشد!!؟
بدین ترتیب برای انسان عصر ما، پوپر بزرگترین مخالف مارکسیسم بشمار میرود!!؟

پوپر خیالباف نیست، و رمانی شگفت انگیز ننگاشته است؛ بلکه او یک دانشمند ریاضی، اقتصاددان، و سر آمد در شمار دیگری از دانشهای به اصطلاح علوم دقیقه بشمار میرود!!؟
عنوان “جامعهی باز، و جامعهی بسته”، بدرستی معلوم نیست چه زمان، دقیقا بخاطر پوپر فرا در رسیده است؟! اما، شایعهها میکوشند که کشف این عنوان را، به یک خاطرهی کم و بیش رمانتیک مربوط سازند!؟؟
این شایعه، خاستگاه عنوان کتاب پوپر_ “جامعهی باز و دشمنانش”_ را اینگونه تشریح مینماید که:
_ “…کارل پوپر پیش از روی کار آمدن نازیها در سال ۱۹۳۳م/۱۳۱۲ه.ش، با احساس خطر از حملهی هیتلر به اتریش، پیشاپیش از اتریش به “زُلاندنو” سفر کرد. در زلاندنو، مدتی در دانشگاه به تدریس پرداخت. و پس از چندی زلاندنو را، به مقصد انگلستان ترک گفت. این هجرت، نقطهی عطفی بزرگ، در زندگانی علمی پوپر فرا گردید.
هنگامی که پوپر خسته از این سفر طولانی به انگلستان رسید، گویا هوا بسیار مه آلود، و بارانی بود. در اقامتگاهی که مسکن گزید، ناچار پنجره های اتاق را بسته بودند.صبح پس از باران، پوپر با صدای ضربهی در، از خواب برخاست و با گشودن در اتاق خواب خود، با عبارتی مواجه شد، که ظاهرا کارمند یا پیشخدمت محل اقامتش، او را بدان توصیه میکرد که :
_پروفسور برخیزید و لطفاً، پنجره را باز کنید!(! Open The Window, Please). ببینید چه هوای خوب و آزادی است!
پوپر پنجره را باز کرد. هوای آزاد و تابش اشعهی آفتاب از خلال برگها و درختان، او را چنان به شعف آورد که شوقی شاعرانه در او برانگیخت.
واژهی اُپن(پنجره را باز کنید)، همچون سیب افسانهئی نیوتن(۱۷۲۷-۱۶۴۳م) _که او را به کشف جاذبه رهنمون شد_ در ذهن پوپر فرو افتاد. و پرندهی تداعی ذهن پوپر را، به اصطلاح “جامعهی باز و بسته” رهنمون گردید.
“جامعهی باز”، برای پوپر عنوانی شد، که او مدتها پیرامون نقد “مدینههای فاضله “ بدان فرو در اندیشیده بود، و همهی آنها را، “جامعههای فروبسته”ئی یافته بود. و در نتیجه نام اثر جدیدش را “جامعهی باز و دشمنانش” نهاد!!؟
پوپر، در این کتاب “جامعهی بسته” را، در برابر “جامعهی باز”، میگذارد. و چنین معتقد است که جامعهی بسته، همان به اصطلاح “مدینههای فاضله” اند، که تمام ایدئولوژیها، مدعی ایجاد آن هستند. لکن، جامعهی بسته، مظهری از فرمانروایی مطلق، تک آوایی، بدون نفوذ از هرگونه اندیشهی بیرون از “جامعهی بسته”، یعنی یک جامعهی زندانیوارهی استبدادی مطلق بشمار میرود!!؟ هر چند_بنا بر دعوی_ با “نیاتی خیر”، و “فضیلت نما”، فرا ساخته شده باشد!!؟” (کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۲۷)
_اهمیت کتاب پوپر در ایران
اهمیت کتاب پوپر نه تنها جهانی بوده است، بلکه حتی در ایران نیز، بگونهئی استثنایی از آن استقبال شده است. چنانکه مثلا در ظرف ۳۳سال (۱۳۹۷-۱۳۶۴ه.ش) چهار بار، بوسیلهی چهار مترجم کم و بیش با صلاحیت، از متن انگلیسی به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاست. و شگفت انگیزتر آنکه، از چهار ترجمه، دوتای آن را تنها یک ناشر _شرکت سهامی انتشار_ منتشر ساخته است. گوئیا ناشر محترم خواسته است بگوید، شما اگر خواستار آثار پوپر هستید، ترجمه و مترجم محترم آن فرقی نمیکند، من از هر مترجمی که باشد، آن را در اختیار شما می گذارم؟؟!
این چهار ترجمه به ترتیب عبارتند از:
۱)_جامعهی باز و دشمنان آن، نویسنده: کارل ریمون پوپر؛ مترجم: دکتر عزتالله فولادوند(متولد ۱۳۱۴ه.ش/۱۹۳۵م) ؛ تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی؛ ۱۳۶۴.
۲)_جامعهی باز و دشمنان آن، مترجم: علیاصغر مهاجر(۱۳۷۵-۱۳۰۱ه.ش/۱۹۹۶-۱۹۲۲م)، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۶۴.
۳)_جامعهی باز و دشمنان آن، مترجم: امیر جلالالدین اعلم (۱۳۹۶-۱۳۲۰ه.ش/ ۲۰۱۷-۱۹۴۱م) تهران، نشر گفتار، ۱۳۷۶، در دو جلد.
۴)_جامعهی باز و دشمنان آن، ترجمهی رحمتاله جباری (متولد۱۳۲۲ه.ش/۱۹۴۳م)، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۹۷.
_همسو نگری، تایید متقابل در “جامعهی باز”
بیست و سه سال پیش از انتشار کتاب “جامعهی باز و دشمنانش” به زبان فارسی، در سال ۱۳۴۱ه.ش/ ۱۹۶۲م، در کتاب “راز کرشمهها”، در گفتار شمارهی ۲۳_ صفحات ۱۷۳ تا ۱۷۹_ نویسندهی این گفتار یادآور شده بود که از ویژگیهای “جامعهی بسته”، از جمله در ایران، یکی آنست که، عموما، مردمان نسبت به هم “در چاپلوسی افراط، و در تشویق بُخل می ورزند!!؟”.
نمونهی شگفت تایید و تشویق متقابل در “جوامع باز” جهان، نوشتهی زندهی یاد توماس مان(۱۹۵۵-۱۸۷۵م)، نویسندهی آلمانی زبان و برندهی جایزهی نوبل ۱۹۲۹/۱۳۰۸ه.ش است، که عینا از گفتار میان پردهئی به تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۹۸/ ۲ دسامبر ۲۰۱۹، منتشر شده در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، از همین نویسنده، در اینجا، عینا، روایت میگردد:
“توماس مان نوبل گرفتهی بظاهر برتر، به اشتفان تسوایگ(۱۹۴۲-۱۸۸۱م) از نویسندگان بزرگ قرن بیستم، آلمانی زبان و یهودی تبار نوبل ناگرفته، دربارهی اثر گرانقدرش، “وجدان بیدار”_ که خوشبختانه به فارسی نیز دو بار ترجمه شده است_ اینگونه ابراز سپاس، و ادای دین مینماید که:
_آقای اشتفان تسوایگ ارجمند، و عزیزم!
این چنین مشتاقانه، و این چنین یکسره مسحور موضوع، و مجذوب ساخت و پرداخت آن؛ مدّتها بود مثل این “کاستلیوی” کتاب شما، کتابی نخوانده بودم.
غوغایی است این کتاب. تکان دهندهاست و شوربرانگیز، گرد هم آورندهی همهی چیزهای دوست داشتنی، و نفرت انگیز روزگار ماست، در نمودگاری تاریخی، که به ما میآموزاند: مساله، پیوسته، همانی است که، همیشهی تاریخ بودهاست. این، هم غم انگیز است، و هم تسلّابخش.
من از “کاستلیو” هیچ نمیدانستم، براستی از آشنایی با وی خوشوقتم، و با او، دوست تازهئی برای خود، در اعماق تاریخ، یافتهام.
این دوستی را، مدیون کتاب شما هستم، و خود شما. تشکر مرا بپذیرید.
با درود، و آرزوی نیکبختی، از سوی خود، و خانوادهام.
توماسمان ۳۰ می۱۹۳۶/ ۱۳۱۵ه.ش”
_یادآوری: کتاب “وجدان بیدار”، همانگونه که اشاره رفت، دوبار به زبان فارسی ترجمه شده است:
۱)_“وجدان بیدار (تسامح یا تعصب)”، مترجم: زنده یاد سیروس آرینپور(۱۳۹۱-۱۳۱۷ه.ش/۲۰۱۲-۱۹۳۸م)، نشر و پژوهش فرزان روز ،۱۳۷۶.
۲)_در همان سال، زنده یاد عبدالله توکل (۱۳۷۸-۱۳۰۳ه.ش/۱۹۹۹-۱۹۲۴م) نیز، ترجمهی دیگری از همین کتاب، با عنوان “کالون و قیام کاستلیو”، ارائه کرد که نشر مرکز آن را، منتشر ساخته است.
_واکنشی وارونه در جهان بسته
آیا بنظر شما اینهمه ابراز شوق و تشویق از جانب “توماس مان” برندهی جایزهی نوبل، نسبت به شخص و نوشتهی “اشتفان تسوایگ”، چیزی از شخصیت، شهرت، مسئولیت، و جامعیت استقبالگر توماس مان، هرگز فرو کاسته است؟؟! یا برعکس، انسان مسئول و اندیشمند را بر می انگیزد، که نسبت به اینهمه ابراز شوق و تشویق او، به یک همکار محروم از چنان شهرتی، سر تعظیم فرود آورد؟؟!
این روشی است که در “جوامع باز” جهان، نویسندگان و خالقان آثار ادبی و هنری، بخاطر گسترش ژرفای اهمیت فرهنگی، نسبت به خود، کشور و ملت خویش، ابراز میدارند!!؟
حال روشی کاملا وارونه، در وضعیت بسیار مشابه وضعیت توماس مان و اشتفان تسوایگ که در جامعهئی بسته_ مثلا در ایران_ اتفاق افتاده است را، از نظر میگذرانیم، تا مفهوم عمیق “جامعهی بسته” و اثر وارونهی آن، از جمله روی شخصیت نویسندگان و هنرمندان آشکار گردد!!؟
پیشاپیش از این که مثالها، کم و بیش از جمله، مربوط به نویسندهی این گفتار میگردد، از همه خوانندگان گرامی “خط چهارم” پوزش میطلبد، که اگر احیانا رنگی از خودستایی و شکایت از رنج احساس غربت در زاد بوم، در آن مشاهده فرمایند. زیرا، سوکمندانه، در زمان حاضر شاهد بسیار همانندی بهتر از آنچه که عرضه می شود، فرا نیافته ایم.
_”خط سوم”؟!:
کلیدواژهئی برایِ
شناخت هویت عرفان ایرانی
این عنوان، برگرفته از، داوری رسای استاد شهرام ناظری (متولد ۱۳۲۸ه.ش/۱۹۵۰م)، به روایت ویکی پدیاست که میگوید:
-“… ترکیب کلی این اثر_ “سفر به دیگر سو”_ بر اساس نگرش و جهانبینی عارف بزرگ قرن هفتم، شمس تبریزی پیریزی شدهاست. همان طرز تفکری که به عنوان «خط سوم» شالودهی «عرفان ایرانی» را تشکیل میدهد، و عارفان و فلاسفه بزرگ ایران طی هزاره اخیر پیوسته از آن سخن گفتهاند…”(ویکی پدیا، مدخل شهرام ناظری)
_آهنگ “خط سومِ” بانو شکیلا، خوانندهی نامی ایرانی
شکیلا محسنی صداقت (متولد۱۳۴۱ه.ش/۱۹۶۲م) که با نام هنری شکیلا شناخته می شود، خواننده و ترانهسرای ایرانی است، که در نه سالگی با اجرا در یک برنامهی تلویزیونی ایران کار هنری خود را آغاز کرده است. بعدها به “سن دیگو” نقل مکان کرد و در کالج پالومار در رشتهی موسیقی به تحصیل پرداخته است.
بانو شکیلا به زبانهای فارسی، انگلیسی، هندی و اسپانیایی، کردی و لری برنامههای هنری اجرا کرده است. وی در سال ۲۰۰۶ جایزهی آکادمی موسیقی فارسی و یک جایزهی جهانی موسیقی را دریافت نموده است. بانو شکیلا همچنین عضو رسمی رأیگیری در جوایز گرمی است.
بانو شکیلا تاکنون بیش از بیست آلبوم، به زبان فارسی و همچنین آلبومهای بیشماری به زبان انگلیسی منتشر کرده است. شکیلا در درجهی نخست در مورد معنویت، عشق، صلح و بیداری میخواند. متن ترانههای وی از مولوی و دیگر شاعران اصلی ایران الهام گرفته اند.
ترانهی “خط سوم” با آهنگسازی و تنظیم درخشان استاد فقید محمد حیدری(۱۳۹۵-۱۳۱۶ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۳۷م) از ترانههای درخشان و موفق در کارنامهی هنری بانو شکیلا به زبان فارسی، بشمار میرود، که متعلق به آلبوم “آخرین کوکب” است، و در سال ۱۳۷۴ه.ش/۱۹۹۵م منتشر شده است.
ترانهی “خط سوم” بانو شکلیلا با این دکلمه بر گرفته از مقدمهی کتاب “خط سوم” آغاز میشود:
_”آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی او خواندی لاغیر
یکی را هم او خواندی هم غیر
یکی نه او خواندی نه غیر او
آن “خط سوم” منم، آن خط سوم منم!”
و سپس با این ترانه، به آواز شکیلا تعقیب میگردد که:
_”مرا بخوان! مرا بخوان! ای سخن تو سحر عام
ای همه سهل و ممتنع!؟ ای تو نهایت کلام!؟
تنگ شد، عرصهی سخن، ای نفست گره گشا!؟
مرا به معنا برسان، پیش تر از سخن بیا!؟
مرا بخوان! مرا بخوان، که خط سوم تو ام!!؟…”
_جمشید مشایخی
برای انصراف فرزندش، از تصمیم عدم بازگشت به ایران چه می کند؟؟!
آقای نادر مشایخی(متولد ۱۳۳۷ه.ش/ ۱۹۵۸م) از بزرگان موسیقی ایران، فرزند زنده یاد جمشید مشایخی(۱۳۹۸-۱۳۱۳ه.ش/۲۰۱۹-۱۹۳۴م) است. نادر مشایخی، به مناسبت چهارمین سال درگذشت شادروان پدرش، در مصاحبه با آقای علی مظاهری، گزارشگر روزنامهی جام جم در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، چنین میگوید که:
“… من از او (پدرم، جمشید مشایخی) یاد گرفتم، که وطن دوست باشم. ایرانی بودنم را از او آموختم. و خیلی مدیون پدرم هستم. پدر ارزشهای ایرانی و فرهنگمان را، حتی زمانی که خارج از ایران بودم، به شیوهئی خاص به من آموخت.
وقتی از ایران رفتم، به ایشان در فرودگاه گفتم که دیگر به ایران بر نمیگردم، اما چرا برگشتم؟؟! زیرا پدر هر شش ماه یکبار، برایم کتابی می فرستاد، نخست کتاب “خط سوم” دکتر صاحب الزمانی را فرستاد، و چقدر کتاب جالبی بود!؟؟ بعد کلیات شمس را، فرستاد( دکتر موحد)، و سپس ابو سعید ابو الخیر، اسرار التوحید، بعد تذکره الاولیاء و….”


_مقایسهی خط سوم با “وجدان بیدار”
کاری را که “خط سوم”، با شمس تبریزی نموده است، همانند کاری است که اشتفان تسوایگ با کاستلیو (۱۵۶۳-۱۵۱۵م) در “وجدان بیدار” در برابر کالون نموده است. هر دوی این آثار، از دو قهرمان افسانهئی خود، اسطوره زدایی کرده اند، و آنان را بصورت شخصیتی واقعی، در متن دورهئی از واقعیت تاریخی، قرار داده اند. اشتفان تسوایگ، شخصیت مه آلود کاستلیو را در نبرد با کالون، در تاریخ پروتستانتیسم مسیحی و قهرمانهایش، به روشنی تمام، قرار میدهد!!؟
و “خط سوم”، از چهرهی مه آلود و خیال انگیز “شمس تبریزی”، قهرمانی میسازد، که آفرینندهی مولانا، مولوی رومی، صاحب مثنوی و خداوند دیوان کبیر است!!؟ شخصیت شمس تبریزی، در کم و بیش دو نیمهی سی ساله تقسیم میشود، که نیمهی اول در دوران آشفتگیهای ایران قبل از مغول است، و دورهی دوم، تثبیت شخصیت او را در دوران مغول، نشان میدهد!!؟ و در هر دو مورد، واکنشهای روشنفکرانهی عارفانهی او را، در بر خورد با اشخاص، و موقعیتهای تاریخی و جغرافیایی به ثبت میرساند، تا جایی که استاد ناظری، او را کلید واژهی شناسهی هویت عارفانهی ایرانی، تشخیص میدهد!!؟

_مقایسهی دو رویداد همسان،
در دو جامعهی ناهمسان!؟؟
و حالا لحظهئی بنگریم به واکنشهایی که در جامعهی باز غربی، و جامعهی بستهی ایرانی با این دو واقعیت، خود آرایی مینمایند. در مورد اول_چنانکه در بالا بدان اشاره رفت_ توماس مان، بعنوان سخنگوی جامعهی غربی، درباره ی وجدان بیدار، حتی پس از دریافت جایزهی نوبل ادبی اش، در سال ۱۹۲۹م، چنان فروتنانه ولی با شهامت و عظمت به تقدیر و ستایش اشتفان تسوایگ میپردازد که:
_”… این چنین مشتاقانه، و این چنین یکسره مسحور موضوع، و مجذوب ساخت و پرداخت آن؛ مدّتها بود مثل این”کاستلیوی” کتاب شما، کتابی نخوانده بودم.
غوغایی است این کتاب. تکان دهندهاست و شوربرانگیز، گرد هم آورندهی همهی چیزهای دوست داشتنی، و نفرت انگیز روزگار ماست، در نمودگاری تاریخی، که به ما میآموزاند: مساله، پیوسته، همانی است که، همیشهی تاریخ بودهاست. این، هم غم انگیز است، و هم تسلّابخش.
من از “کاستلیو” هیچ نمیدانستم، براستی از آشنایی با وی خوشوقتم، و با او، دوست تازهئی برای خود، در اعماق تاریخ، یافتهام.
این دوستی را، مدیون کتاب شما هستم، و خود شما. تشکر مرا بپذیرید.
با درود، و آرزوی نیکبختی، از سوی خود، و خانوادهام….”


و اما، شبه توماس مانهای بزرگوار ما، که هر یک از شهرت و جائزههایی نیز برخوردار بوده اند، در برابر “خط سوم” و بویژه مولف آن چگونه واکنش نشان داده و قدردانی نموده اند؟؟!
۱)_ یکی خاندان بزرگ مشایخیهاست که، بیش از سی سال صبر میکنند تا پدر بمیرد، و بر حسب اتفاق احیانا چهار سال بعد، روزنامه نگاری بخواهد با فرزند ارشد نام آور او، پرسشی را مطرح سازد، و به ایشان فرصت دهد تا به دگر دیسی خود از نفرت و فرار از ایران، به شیفتگی و بازگشت به ایران، افتخار ورزد!!؟ و دربارهی سبب آن بگوید، این امر بدان جهت روی داد، که پدرم هر شش ماه یکبار، کتابی خاص را، از ایران می فرستاد تا مرا به عمق فرهنگ ایران آشنا سازد. نخستین کتاب خط سوم بود که کتاب جالبی است!؟؟ همین و بس!
آیا این بزرگواران مانند توماس مان، نمیتوانستند نامهئی به نویسندهی چنین دگرگون کنندهی احوال یک “متنفر از ایران”، به “عاشق ایران” بنویسند، و قدردانی و سپاس گویند؟ و یا دست کم به ناشر آن کتاب، یادداشتی احیانا تلفنی ارسال دارند، که قدر کتاب شما را ما میدانیم، و امیدواریم از اینگونه کتابها مانند خط سوم بیشتر منتشر سازید، و سپاس ما را به نویسنده اش نیز ابلاغ فرمایید؟؟! کاری که البته هرگز، نکرده اند.
۲)_ استاد شهرام ناظری، که خود معترف است که “خط سوم”، کلید واژهی شناسهی هویت عرفان ایرانی اوست نیز نمی توانست مثلا آلبوم خود را، به ناشر و نویسندهی خط سوم تقدیم دارد؟؟!
آیا در اینصورت، چیزی از حق کپی رایتش کم میشد، و یا چیزی از حقوق مادی و معنوی سرایشهای او، کاسته میگردید؟؟!! و یا برعکس، همانند واکنش توماس مان، بر ارزش و شرافت انسانی و فرهنگی او حتی بسی میافزود؟؟!
۳)_ و خانم شکیلای نازنین، اگر آلبوم ترانهی خاص خود را، بویژه بخاطر جنبه تاریخی و تمثیلی خط سوم، به نام تقدیم به نویسندهی خط سوم، و یا ناشر آن منتشر میساخت، آیا هرگز ممکن بود، نقطهئی یا دندانهئی از شین شکیلای زیبای نام او، چیزی بشکند یا کاسته گردد؟؟!! و، و، و.
کوتاه سخن، این یادآوریها، نق نق فردی و یا دریوزگی ستایش و مدح نیست، بلکه آسیب شناسی یک فرهنگی است که نه تنها خودش، بلکه روشنفکرترین انسانهای خلاقش نیز، به درد نکبت بخل و خودگرایی و خود-محوری در جامعهی بسته گرفتار اند!؟؟؟
_جدایی نادر از سیمین”، در رابطه با “جامعهی باز و بسته”
عنوان بخشی از این گفتار _ جدایی نادر از سیمین در رابطه با جامعهی باز و بسته_ خود کم و بیش به روشنی نشان میدهد، که قصد ما در اینجا معرفی سینمایی این فیلم مشهور نیست.
معرفی فیلم “جدایی از نادر از سیمین” را، پیشتر مطبوعات سینمایی و رسانه های صدا و سیمایی، نسبتا بطور کامل گزارش کرده اند.
فیلم جدایی نادر از سیمین، به کارگردانی هنرمند ارجمند اصغر فرهادی(متولد۱۳۵۱ه.ش/ ۱۹۷۲م)، در سال ۱۳۸۹، نخستین بار در ایران به نمایش گذارده شده است. سه سال بعد، در سال ۲۰۱۲م/ ۱۳۹۱ه.ش، از طرف آکادمی علوم و هنرهای سینما، در هالیوود، برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان شده است.
کوتاه سخن، فیلم “جدایی نادر از سیمین”، افزون بر موفقیتهای داخلی و دریافت ۲۹ جایزه در ایران، از زمان اکران و انتشارش در سطح بین المللی، بیش از ۵۲ جایزهی جهانی را نیز، به خود اختصاص داده است، و به گزارش نشریهی انگلیسی گاردین، در فهرست ۱۰۰ فیلم برتر سینمای جهان، در قرن بیست و یکم قرار گرفته است.
این مختصری از افتخاراتی است، که نصیب این فیلم ایرانی گردیده است. اما، نکتهئی که کمتر بدان اشاره رفته است، این نکته است که، فیلم “جدایی نادر از سیمین” شاید برای نخستین بار، اهمیت نکتهی دو سو نگری در جامعه ی باز، نسبت به جامعهی بسته را، به معرض دید همگان قرار میدهد!!؟
سیمین و نادر، بهمراه تنها فرزند دخترشان، مدتهاست که میکوشند از ایران بروند، و تمام مقدمات مهاجرت را نیز، فراهم ساخته بوده اند!!؟ لکن، هنگامی که این فرصت فرا در میرسد، مانعی بزرگ بر سر راه این تصمیم پدیدار میگردد.
به اصطلاح بچهها، آقای آرتیسته، نادر (با نقش آفرینی پیمان معادی) دیگر یکباره نمیخواهد، با خانوادهی خود از ایران به خارج از کشور، مهاجرت نماید!!؟ زیرا، پدرش، دستخوش بیماری آلزایمر، یعنی کم و بیش، فراموشی نزدیک به مطلق، گردیده است!!؟ کسی را نمی شناسد، حتی پسر خود را، محل منزل خود را نمی داند کجاست، به سختی به سئوالات دیگران پاسخ صحیح می دهد، و، و، و. و نادر می خواهد بخاطر این پدر کم و بیش معلول مطلق، از این مهاجرت صرفنظر نماید!!؟
ولی خانم آرتیسته، سیمین(با نقش آفرینی لیلا حاتمی)، اصرار دارد، که حتما باید این مهاجرت را انجام دهند.
این اختلافنظر، سیمین را به فکر طلاق و گرفتن حق حضانت فرزندشان از نادر می اندازد. در صحنهئی از فیلم که سیمین و نادر را در محضر قاضی در دادگاه نشان میدهد، مکالمهئی میان سیمین و نادر اتفاق می افتد، که شرح آن بدین قرار است:
“نادر از قاضی می پرسد:
ایشون(سیمین) یه دلیل برا من بیاره، چرا باید تو این موقعیت پاشیم بریم خارج؟
سیمین: تو(نادر) یه دلیل بیار چرا نریم و بمونیم؟؟!
نادر: من هزار تا دلیل برات میارم.
سیمین: خب، یکیشو بگو.
نادر: یکیش پدرم، من پدرمو نمیتونم ول کنم، بازم بگم؟!
سیمین: آقای قاضی، پدر ایشون آلزایمر داره، اصلا متوجه نیست که ایشون پسرشه، و اطرافش چی میگذره!
به حالش چه فرقی میکنه چه تو باشی، چه یک غریبه باشه؟ اون میفهمه که تو پسرشی؟!
نادر: من که میفهمم اون پدرمه!!؟ [من که میدانم او کیست! من که میدانم او چه زحمتهایی برای من کشیده است، چه بیخوابیها و دلهرهها را از سر گذرانده است، تا مرا اینگونه بسازد، که اینک هستم؟!! هنوز هم اگر بزنندش، دردش میآید! دستش را بشکنند، معلول میشود، و فریاد میکشد! هنوز نیمی از انسانیت در او باقی است!؟ هنوز نمیتوان او را یک استخوان مرده، یک لنگه کفش کهنهی از کار افتاده فرض کرد، و، و، و…
“روابط انسانی” که یکسویه نیست! نمیتوان یک خیرخواه را، که روزگاری که تو کسی نبودی، به تو کمکها کرده است تا آدم شوی، ولی اینک خود، بر اثر بیماری، دستخوش معلولیت و فراموشی شده است، چون لنگه کفشی کهنه، او را از پای در آورده و به یک گوشه بیفکنی؟؟! این انسانیت نیست…]
_همه، مسئول یکدیگریم!!؟
در جامعهی باز، همه در سلامت و بیماری، در مرگ و زندگی یکدیگر، مشترک، مسئول و بیمهی هم هستند!!؟ جهان یکطرفهی بسته، به سود هیچ کس نیست، جز به سود ظاهری_ آری، آن هم به سود ظاهری_ یک دیکتاتورِ خودکامه که میخواهد همه چیز به سود او و به خواست او، انجام گیرد. و هیچ کس دیگر، حتی فرزندانش، داخل آدم نیستند، و در خور توجه و تکریم نمیباشند!!؟
در “جهان بسته”، خودکامگان حتی بخاطر کوچکترین سود خویش، برادران خویش را میکشند، چشم فرزندان خویش را کور می کنند، تا چه رسد به دیگران، و، و، و…!!!؟
سوکمندانه، ایران تا پایان عصر سلطنت پهلویها، در یک جامعهی بسته بسر میبرده است که در آن همواره، در حق روشنفکران در تشویق بخل میورزیده اند، و در حق نالایقان قدرتمدار افراط در تملق و، چاپلوسی مینموده اند!!؟
آیا این دور باطل، باز هم، همچنان، باید تکرار شود؟؟؟!
درود بر همهی آنان که راه درست و راست را برگزیده اند، و با جدیت، و بی وقفه، آن را پیروی میکنند.
و این قصهی پر غصه، همچنان ادامه خواهد داشت.
تاریخ انتشار: ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲/ ۳ می ۲۰۲۳
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱۲
خدا به علم مولف محترم استاد دکتر صاحب الزمانی چه این دنیا و چه آن دنیا برکت و به ایشان خیر کثیر بده. برای دورافتاده از وطنهایی مثل ما، نوشته هایی پرمغز میآفرینند,,، که هم به رشد شخصیت اجتماعی و عاطفی مان کمک میرساند و هم امیدی و پنجره ای برای نگاه به آینده میدهد. دست آخر هم ما را از خواندن اخبار فست فودیی، نجات میدهد!! با احترام فراوان.
آقای محمد حسین از برلین آلمان
لطف و ستایش مکرر شما نسبت به شخص مولف آنقدر بالا و بیکران است که ناچار برای رفع هر سوء ظن، و شرم نسبت خودخواهی ناگزیر از عدم انتشار آنها شده ایم. لکن به وجود هموطنان خوش ذوق و پر ایمانی چون شما که در خارج از وطن زندگی می کنید، افتخار می ورزیم. سلامت و پایدار باشید. خط چهارم شما
با درود و سپاس از مطالب آموزنده ای که در این گفتار ارائه کرده اید.
یکی از نکات جالبی که در این گفتار به آن اشاره شده مبحث کاربرد چاپلوسی و تشویق است. با اینکه ما همه به اثرات شگفت انگیز تشویق واقف هستیم ولی خواسته یا ناخواسته کمتر از کسی تعریف میکنیم. بارها پیش آمده که در جمع دوستان از یک عملکرد یا رفتار خوبی تمجید شده و عکسالعمل شخص تمجید شده این بوده که: براستی منظور تو از این تعاریف چیست؟ یا در مقابل به دنبال چه چیزی هستی؟؟
به نظر من افراط در چاپلوسی ریشه ژرفی در فرهنگ ما دارد و آنقدر ریشه دار و پر رنگ شده که هر رفتار دیگری در کنار آن و یا بجز ان به نظر عجیب و غیر عادی است. ما گاهی فراموش می کنیم که نه تنها کرده های ما اثرگذار هستند بلکه گاهی اثر ناکرده ها و آنچه در آن امساک می ورزیم در تعیین مسیر یک واقعه بسی ژرف تر خواهد بود.
ممنون از مطالب جالب و پویا که مثل همیشه اطلاعات جامعی از منابع مختلف را به طرز زیبایی تلفیق کرده و خواننده را به تفکر وا میدارد.
قلمتون همواره توانا و پربار باد!
ارادتمند، ریاضی
بانوی گرامی، خانم لیلا ریاضی
شما به لب مطلبی که در گفتار شمارهی ۲۳۷ بدان پرداخته شده است، بخوبی رسیده اید. از درک شما، و شجاعتتان در ابراز آن، با کمال امتنان سپاسمندیم. خط چهارم شما
باعرض سلام
کتاب خط سوم کتاب بسیار ارزشمندیست. اما دو نقد به کتاب وارد است.
اول
برای اینکه آگاه شوید چرا اسلام واقعی و مسلمان واقعی نداریم (همینطور عرفان واقعی و عارف راستین) چند سطر زیر را که اظهارنظر دستهجمعی ۱۲ دینشناس برجسته است با دقت مورد مطالعه قرار دهید:
«ذاتزدایی و طبیعتزدایی از هرگونه متعلق شناخت و معلومشدن این حقیقت که هرگونه شناخت مسبوق به یک منظر (perspektiv) است و نیز معلومشدن این حقیقت که تفکیک تفکر از زبان ممکن نیست و معلومشدن وابستگی تفکر و زبان به قدرت موجب شده که امروز همۀ دانشها امر تفسیری (hermenutik) دیده شوند. دانشمندان دینشناس نیز دیگر از ذات و طبیعت دین سخن نگویند و هر دین را یک امر تفسیری بدانند که باید در روند (kummonikation) و در ارتباط با قدرت و شرایط و امکانات «گفتمان» بررسی شود.»
Michael Stausberg, Religionswissenschaft, Walter de Gruyter, Berlin, Boston 2012
به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام (سخنرانیها، مقالات، گفتگوها)، نشر الکترونیکی، ص ۲۷۴
دوم
نویسنده محترم به عشق افلاطونی مابین مولانا و شمس که احتمالا رگه های از همجنسخواهی را در خود دارد نمی پردازد و احتمال آن را به کل رد می کند.
اشارتی بر مشک خود بوینده/پوینده گفتمان گفتار ۲۳۷ “جامعه باز” ، “جامعه بسته”:
من در عجبم که می فروشان، کایشان
به زانچه فروشند، چه خواهند خرید؟!
(خیام)
بنظر، خالقان آثار شگرف و عظیم، همچون خط سوم، به سبب عظمت افکارشان، هیچ نیازی به تشکر و قدر دانی/شناسی مصرف کنندگان آثارشان ندارند.
تو اول بگو با کیان [و چگونه] زیستی،
پس، آنگه بگویم که تو کیستی؟!
(سعدی)
اگر مصرف کننده خوب، بخوبی دانست و توانست که سپاسمندی هر چند اندک و ساده، از خالق اثری داشته باشد، در وافع شایستگی خود را معرفی و اثبات کرده است.
شایستگی ای که تاثیری شایسته/بایسته در مسیر وجدان فکری خود مصرف کننده داشته و اثرات مثبت آن در زوایای زندگی شخصی و اجتماعی اش، رخ خواهد داد.
همانطور خداوند، به سبب عظمت اش، نیازی به تعریف و تمجید و عبادت کسی ندارد، چون عبادت خدا، تنها پالودگی خود عابد است و بس!
ضمن تشکر و سپاسگذاری از گفتار تخصصی مختص به سپاسمندی، بنظرم در جوامع و افراد بسته، مشکلی [و مشکلاتی]، حتی فراتر از عدم سپاسگذاری از خالقان هر اثری، مشهود است!
از جمله، مثلا، مسئله کپی رایت که اقتباس کنندگان یا وام گیرندگان از آثار اصلی، نه تنها رعایت حقوقی/مالی و معنوی صاحب اثر را نمیکنند، بلکه بر خلاف رعایت شئون اخلاقی، از جمله عدم حفظ امانت، بدون هیچ اشاره ای به منبع و منابع اثرشان، همه را بنام و کام خودشان و کسب معروفیت شان (بجای کسب معرفت) میزنند؛ معروفیتی، حاصل از بی معرفتی؛ پس شهرت کاذب!
مثل کاتب کاذب_تاجر مابی که، هیچ اثر و هنری از خود نداشته و تنها با کپی/پیست آثار/افکار دیگران، تنها در پی سود از سوداگری، اما ویرانگری است!
و این در واقع، همان نشاندن بن بر شاخ و زخمی کردن خود، یا بریدن بن شاخه ای است که بقول سعدی، ن تنها سودی نداشته بلکه خود_ویرانگری_ست:
یکی بر سر شاخ، بن میبرید
خداوند بستان، نگه کرد و دید
بگفتا، گر این مرد، بد میکند
نه با من که با نفس خود میکند!
(سعدی)
در نتیجه، عدم رعایت قوانین کپی رایت یا حداقل، اعلام عنوان صاحب اثر اصلی، بعنوان کمترین نشانه سپاسمندی و… در جوامع بسته، حاصل اش، متاسفانه، رشد خوانندگان و مصرف کنندگانی کاذب با انبوهی از مشکلات ثابت لاینحل، همچون کلاف های کلافه کننده سر در گم و غیر قابل گشایش است!
اما همانطور که در متن گفتار ب زیبایی به تنها، نمونه ای واضح از جامعه باز اشاره شده بود، بیداری وجدان توماس مان در تقدیر از “وجدان بیدار” اشتفاین تسوایگ، که می تواند موثر و سهیم در بیدارگری جامعه در برابر بیدادگری ها نیز باشد ، ک هست!
قبلا در دیدگاهی در گفتاری از خط چهارم، بعنوان یکی از کارکنان جامعه مطبوعاتی [بسته]، اشاره ای داشتم به تلخی تجربه ای شخصی، در تهیه عکس ها و گزارشی، در ساعات اولیه زلزله ای مهیب در ایران، که نه تنها از گزارش، تقدیری نشد (ک نیازی نبود، چون کمترین انجام وظیفه بود) و نه تنها اسمی از عکاس، در زیر تصاویر ثبت شده از زلزله در هیچ نشریه ای عنوان نشد، بلکه حتی حق ماموریتی هم در نظر گرفته نشده و در ادامه، متاسفانه، توبیخ و جریمه هم شدم و… که حکایتی مفصل داشت و بماند!
وقتی خود رسانه، چنین بسته عمل کرده و با خود رسانه گر چنین کند، دیگر چه انتظاری از رسایی مخاطبان پرورده شده چنین رسانه هایی!؟
وقتی ب خود چنان کنند
با دیگران چه ها کنند؟!
جناب استاد عزیز، فقط به نکته ای اشاره کرده و عرض ام تمام و اتمام شاید عرض اندام و اطاله کلام:
حتما خودتان نیک تر آگاهید که در جوامع بسته، بزرگان معرفت، ب سبب عظمت عزت نفس شان، هیچ نیازی به هیچ سپاسی ندارند و قانع نیز به اندکی از حق و حقوق های مادی و معنوی!
اما، اگر در چنین جوامعی، تولید کنندگان فکری/معنوی، همین مقدار که تهدید/تحریم نشوند، نیازی نیز به تکریم نداشته و تنها با برخورداری از امکانات حداقلی تولید اثر، خود، نوعی سپاسمندی یا شبه_سپاسمندی شایسته ای است، به تولید کنندگان با معرفت معرفتی!
چرا که بزرگان بیدار_وجدان، از شان وجدان_شان، نیازی به تمجید نداشته و بجای آن، بیشتر/پیشتر به چگونگی انتقال و اتصال درست/دقیق تولیدات افکارشان به مصرف کنندگان نیازمند، فکر و تلاش میکنند؛ جهت گشایش افکار افراد بسته و بسته بندی شده در انواع دسته بندی های عقیدتی، و مملو از معضلات زندگی در جوامع خسته از بسته!
با سپاس از گفتار گشایشگر و سراسر سپاس_آموزتان!
پایان دیدگاه، مزین به شعری که سالها پیش از خط سوم خواندم و از هماندم تا حال ثبت در ذهن ام میباشد؛ شاید، بشاید روح پر فتوح این گفتار خط چهارمین را:
می از خم معرفت کشیدن، مشکل
از هستی خود، بریدن، مشکل
تحقیق نکات اهل عرفان، آسان
اما، به حقیقت اش رسیدن، مشکل!
(فتح الله شیرازی)