نقد صوفی، نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه، که مستوجب آتش باشد…
خوش بود تا محک تجربه، آید به میان
تا سیهروی شود، هر که در او، غش باشد…
خط ساقی، گر از اینگونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ، که به خونابه منقش باشد…
حافظ، غزل ۱۵۵
*
گفت انوری، که بر اثر بادهای سخت
ویران شود، همه عمارت و کاخ سکندری
در روز وعد او، نوزیده است هیچ باد
یا مرسل الریاح، تو دانی و، انوری
منسوب به “فرید کاتب”، همعصر انوری
تاریخ را، با هم ورق بزنیم!!؟
_مردان زلزلهآسای دهریشتری
انوری را ما، بیشتر با شعر “والی بیحیای شهر ما”، میشناسیم. اصل شعر چنین است:
آن شنیدستی، که روزی زیرکی، با ابلهی
گفت: کین والی شهر ما، گدایی بیحیاست!
گفت: چون باشد گدا، آن کز کلاهش تکمهئی
صد چو ما را، روزها، بل سالها، برگ و نواست؟!
گفتش: ای مسکین، غلط اینک از اینجا کردهای
آن همه برگ و نوا، دانی که آنجا از کجاست؟
در و مروارید طوقش، اشک اطفال منست
لعل و یاقوت ستامش، خون ایتام شماست
او که تا آب سبو، پیوسته، از ما خواسته است
گر بجویی، تا به مغز استخوانش زان ماست
خواستن کدیه است، خواهی عُشر خوان، خواهی خراج
زانکه گر ده نام باشد، یک حقیقت را، رواست
چون گدایی، چیز دیگر نیست جز خواهندگی
هرکه خواهد، گر سلیمانست و، گر قارون، گداست
در انتخاب خط ضد استبدادی انوری، پروین اعتصامی(۱۳۲۰-۱۲۸۵ه.ش)، درست در دورهی پهلوی اول، به سرودن قطعهی زیبای اشک یتیم، در استقبال از شعر انوری پرداخته است. (رک به: گفتارهای ۲۴۳ و ۲۶۱ از همین سلسله گفتارها، در سایت خط چهارم)
سوکمندانه، تاریخ دقیق تولد انوری را، نمیدانیم. ولی با ضریب احتمال خطای چند سال، فرض کردهایم، که تاریخ تولد انوری، احتمالاً، سال ۵۰۵ه.ق/ ۱۱۱۲م، بوده است؟؟!!
شهرت دارد که انوری(۸۰=۵۸۵-?۵۰۵ه.ق/۱۱۸۹-?۱۱۱۲م)، افزون بر هنر شاعری، ستارهشناس، و طالع بین هم، بوده است. و به او نسبت دادهاند که، وقوع طوفان و زلزلهئی را، پیشبینی کرده بوده است، که در سال ۵۸۲ه.ق/۱۱۸۶م، همه عمارتهای سخت، و کاخهای سکندری را، از بن، ویران خواهد ساخت.
البته، دیگر عالمان تنجیم و ستاره شناسی نیز، چنین پیشبینی را، تایید کرده بودهاند. مردم_در شهر احیاناً والی بیحیای شعر انوری_از وقوع احتمالی چنان طوفان و زلزلهئی ویرانگر، در انتظاری سخت، در بیم و هراس، در پریشانی، زندگی خود را، فرو در میسپردهاند؟!
در روز میعاد، طوفان و زلزله که هیچ، حتی در شب پیش، یا پس از آن نیز، شمع لالهی منارهی مسجد جامع شهر، چنان آرام میسوزد، و حتی کوچکترین نسیمی هم نمیوزد، تا آن شمع، در سوختن خود، اشکه کند!!؟؟
شعری را، که در آغاز این گفتار، به تمامی نقل نمودیم، حرص شایع آکنده از خشم مردم را میرساند، که ظاهرا، فرید کاتب_از همعصران انوری_ از جانب مردم، به صورت نفرین و دشنامگونه، آن را ابراز میدارد. و از مُرسِل الریاح، حضرت فرستندهی بادها و طوفانها، و زلزلهها، میخواهد که خود، جزای این پیشبینی نادرست انوری را، که موجب اینهمه دلهره، برای مردمان شدهاست، تعیین فرماید!؟ (ابناثیر: تاریخ الکامل، حوادث سال ۵۸۲/ ذبیحالله صفا(۸۸=۱۳۷۸-۱۲۹۰ه.ش): تاریخ ادبیات ایران، ج۲، ص۶۶۳/ دکتر شفیعی کدکنی: مفلس کیمیا فروش، تهران: سخن، چاپ دوم ۱۳۷۴، ص۳۳)
_رابطهی میان تولد و حملهی چنگیز به ایران، با پیشگویی انوری؟؟!!
سالها بعد، پس از حملهی چنگیز خان مغول(۶۷=۶۲۴-۵۵۷ه.ق/ ۱۲۲۷-۱۱۶۲م)_در سال ۶۱۸ه.ق/۱۲۲۱م_گروهی، احتمالاً، بخاطر اعادهی حیثیت به شاعر بزرگ نامی خود_ انوری_ شایع ساختند که طالعبینی انوری، درست بوده است. لکن او، نتوانسته است عینیت آن را، بدرستی، توجیه نماید.
زیرا، گاهشمار تقویممند دقیق، پیشبینی انوری نشان میدهد، که شب میعاد طوفان و زلزلهی ویرانگر، در نمایهی تنجیم افلاک، حاکی از حملهی چنگیز مغول، به ایران بوده است!؟
در این تعبیر شایع، دو نکته نهفته است، که “بینش مردمان” را، در زمان وقوع طوفان و زلزلهی ویرانگر، بیان میکند:
۱)_انوری، بهیچ روی قصد ترساندن و آزار مردمان را، نداشته است. بلکه، احتمالا، دانش طالعبینیاش، او را بدان خبر هولناک از رویداد طوفان، و زلزلهی ویرانگر، مطلع ساخته بودهاست!!؟
۲)_قدرت و وسعت ویرانگری جهانسوز چنگیزخان مغول، در تصور و ادراک مردمان، جز به یک طوفان و زلزلهی بسیار خطرناک و ویرانگر، قابل تصویر و تصور نمیتوانسته بوده باشد!؟
از اینروی، هرچند که، واقعیت پیشبینی انوری_درست یا نادرست_ را نمیتوانیم تایید یا نفی نماییم، لکن، تشبیه حملهی بلاخیز چنگیزخان را، از نظر مردمان، ملاحظه مینماییم که در ایران عصر خود، به رویداد یک طوفان و زلزلهی ویرانگرِ هرچه آباد و آبادانی است، تصویر و تصور کردهاند!؟
حتی، این شایعه به سود انوری، دقیقا هنوز نه با سال تولد چنگیز، و نه با سال حملهی چنگیز به ایران، تطبیق میکند!؟ اما، “شایعهها”، هرگز، هیچگاه، از ذهنهای عدد اندیش و منطقی، بر نمیخیزند. بلکه، از احساسهای پریشان آکنده از حب و بغض و هراس مردمان، تغذیه میشوند!!؟؟
ما از این تصور و تصویر مردمان، از شدت بلاخیزی چنگیزخان، مدد میجوئیم، تا از وجود این “ژانر” یا این “تیپ”، از ” آدمیان زلزله خیز “، آن هم از نوع “ده ریشتری” آنها، در تاریخ تمثل جوییم. یعنی، زلزلههای بلاخیز مردانی خودکامه، جهانگیر، و جهانسوز که جز شرّ و ویرانی، از وجود خود-محور نکبتبار آنان، احتمالا، میراثی دیگر، بر جای نمیماند!!؟؟
معمولاً، شدت درجهی زلزلهها را، با معیار ریشتر ۱/ ۵، ۴/ ۵، ۵/ ۵، ۶/ ۵ و مانند آن اندازهگیری میکنند. زلزلههای بیش از ۹ درجه، و بویژه ۱۰ ریشتری را، حقیقتاً، ویرانگر هر شهر و آبادستان، میدانند!!
مدت رویداد زلزلهها را، غالباً، به چند ثانیه، یا حداکثر به یک، یا یک و نیم دقیقه_البته بگونهی استثنایی_اندازهگیری مینمایند. یعنی کوتاهترین مدت ممکن، برای ویران سازی بهترین آبادانیها!!؟
بدیگر سخن، یعنی، زلزلههای ویرانگر، نیازی ندارند که مدتی طولانی را، در اختیار داشته باشند. به اصطلاح با چشم برهم زدنی، طوفانها و زلزلههای شدید، آبادستانهایی را، به خرابستانهایی خشونتبار، و قتلگاههایی فوق کشتارها، مسخ مینمایند!!؟
این توجه ویژه، به تعیین کوتاهی مدت ویرانگری طوفانها و زلزلهها، از این جهت لازم است، که خودکامگان مستبد تاریخ بشر نیز، برخلاف نیاز به سالهای طولانی، برای سازندگیها و جهان آراییها، برای تخریب، انفجار و تحقق وعدههای خود_خدا بینیشان، به سالهای سال، هرگز، نیازمند نبوده، و نیستند!!؟ بلکه، در کوتاهترین مدت اقتدار فناپذیر خود، ضایعههای هولناک و جبران ناپذیری را، به بار میآورند!!؟


بدست سپاهیان مغول، اثر باساوان، مینیاتوریست هندی(۱۶۰۰-۱۵۶۰م)
_ سه ضد قهرمان زلزلهآسای دهریشتری
بخاطر ارائهی شاهد مثالهایی، ما، سه شخصیت_ناپلئون بناپارت، لنین، و هیتلر، بعنوان نمونههایی مشتی از خروار_ را بسان “زلزلهخیزان دهریشتری تاریخ جهان”، در نظر میگیریم:
۱)_ناپلئون بناپارت(۵۱=۱۸۲۱-۱۷۶۹م): ناپلئون، در دوم دسامبر ۱۸۰۴ میلادی، یعنی ۲۸ روز قبل از آغاز سال ۱۸۰۵م، تاجگذاری نموده است. و در تاریخ ۱۹ اکتبر ۱۸۱۲، ورشکسته از حمله به روسیه، زار و نزار، به وطن باز میگردد.(۱۸۱۲ اکتبر ۱۹_ ۱۸۰۴ دسامبر ۲)
این به اصطلاح “سردار بزرگ تاریخ”، چون پسلرزهی انقلاب دهریشتری کبیر فرانسه_ ۱۷۸۹م_خواسته بود که:
یک)_نخستین انقلاب جمهوری کبیر فرانسه را، با حرکتی ارتجاعی، دوباره، به یک امپراطوری مطلق استبدادی، بدل نماید!
دو)_قدرت استعماری و استبدادی خود را، نه تنها در فرانسه، بلکه در تمامی اروپا، در انگلستان، و حتی در روسیه، فرا گسترد!!؟
سه)_نه تنها، پادشاهان و مردمان کشورهای اروپایی و روسیه را، مقهور خود گرداند، بلکه بر نیروهای طبیعی، مانند برف و سرمای شدید زیر۴۰ درجهی روسیه نیز، غلبه نموده، طبیعت را هم، مسخر و مقهور خود سازد!!؟
سوکمندانه، بسیاری از مورخان_حتی ویل دورانت(۹۶=۱۹۸۱-۱۸۸۵م)، که خود چیرهدستترین طراح ضعف و زبونی ناپلئون است_ هنوز، بیتوجه به ادعای غیر منطقی خود، ناپلئون را، در شمار بزرگترین سرداران نظامی جهان، بشمار میآورند!!؟؟
به گفتهی خود ویل دورانت، ناپلئون، با بالغ بر ۶۸۰ هزار سرباز مجهز، سالم و قوی، در ۲۶ ژوئن ۱۸۱۲، به روسیه، هجوم آورد. اما فقط، چند ماه بعد_۱۹ اکتبر ۱۸۱۲_ با حدود یک سیزدهم از این سپاه، یعنی کم و بیش با حدود پنجاه هزار سرباز زخم خورده، شل، مجروح و بیدست و پا، و معلول_مظهر ورشکستگی کامل یک سردار در جنگ_بعنوان سرافکندگی ننگبار خود_خدا بینانهی خود (ناپلئون) به فرانسه، بازمیگردد!؟ (تاریخ تمدن ویل دورانت، انتشارات علمیفرهنگی، ویرایش جدید چاپ نهم، ۱۳۸۹، ج۱۱، صص+۹۶۲)
با این حساب، یعنی تمام مدت فرمانروایی ناپلئون، از ۲۸ روز مانده به سال ۱۸۰۵، تا ۱۹ اکتبر ۱۸۱۲، کمتر از ۷ سال بوده است، و این زلزلهی ویرانگر انسانی، خوشبختانه، بیشتر، دوام نیاورده است.

_سرزمین سوخته، مردهریگ فاجعهبار زلزلهآفرینهای دهریشتری
یک اصطلاح نظامی، تحت عنوان “سرزمین سوخته” را، ما از ضایعات ویرانگر این مردان زلزلهآسای بر جای مانده در تاریخ، باید به یاد آوریم!!؟(رک به: کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، گفتار ۱۳۹، هیتلر و سرزمین سوخته)
اینک، وصف “شهر سوخته” مسکو، پایتخت روسیه امپراتوری تزارها را، شایسته است از فرانگاشت ویل دورانت، در این جا فرا بر خوانیم:
“…فرانسویان_ارتش ناپلئون_در ۱۶ آگوست، به سِمولِنسک_ منطقهئی پرجمعیت و حاصلخیز، در کنار رودخانه دنیپر، ۳۶۰ کیلومتری مسکو_وارد شدند. در حالیکه، بر اثر طی مسافتهای طولانی، فرسوده شده، و در نتیجهی مرگ و فرار سربازان، تعدادشان به ۱۶۰ هزار نفر، تقلیل یافته بود…
در شب ۱۷ آگوست، خواه بر اثر ناامیدی روسها، یا فعالیت توپخانهی فرانسویها، شهر سمولنسک، آتش گرفته، و موجب وجد و سرور و تحریک “حس جمالشناسی ناپلئون” شده بود. بطوری که، از میرآخور خود، پرسید:
_فکر نمیکنی که منظرهی زیبایی باشد؟
کولنکور پاسخ داد:
_اعلیحضرت! وحشت انگیز است.
ناپلئون گفت: به! بخاطر بیاور که یک امپراتور رومی چه گفته است:
_جسد دشمن، همیشه بوی خوش میدهد!!؟؟…_[(سلیقه را بنازیم، جناب ناپلئون، هنوز هم افتخار بسیاری از فرانسویان، و دیگر افراد خواب دیدهی ملتهای دیگر، چه منظرههای عطر آگینی را، دوست میداشتهاست!!؟؟)]_
اندکی پس از نیمه شب، ۲۵ آگوست فقط یک هفته پس از تصرف سمولنسک، ناپلئون به اتفاق سپاهیان خود، آن شهر را ترک گفت… و به طرف مسکو، پیش راند_مسافت سه هفته راه…
در روز ۱۳ سپتامبر، کوتوزوف _فرمانده لشکر روس_دستور تخلیهی مسکو را صادر کرد، و روز بعد، با قیافهی گرفته، بسوی سرنوشتی نامعلوم، به حرکت درآمد.
در آن روز، ناپلئون،… با ۹۵ هزار نفر، بقیه السیف قوای خود_از ۶۸۰هزار سپاهی مجهز، بگفتهی ویل دورانت_به دروازههای مسکو رسید…
در ۱۵ سپتامبر، ناپلئون، وارد کرملین شد، و در انتظار پیشنهاد صلح آلکساندر اول_تزار جوان روس_نشست. عصر همان روز، حریق مسکو شروع شد.
مسکو، بزرگترین شهر روسیه، و شهر مقدس، یا پایتخت روحانی کشور بود، و ۳۴۰ کلیسا داشت، که با قبه(گنبد واره)های برآمدهی طلایی خود، آسمان را رنگی میکردند. بیشتر این کلیساها، که با سنگ ساخته شده بودند، پس از حریق، باقی ماندند.
اما، خانهها که تقریباً همگی از چوب بودند: ۱۱ هزار باب از این منازل، از جمله ۶ هزار خانه، که از مواد نسوز ساخته شده بودند، ویران شدند.
فرانسویان، ضمن ورود به آن شهر، بعضی از مواضع آتشسوزی را دیدند، و شتابان، آنها را خاموش کردند. ولی، هر دم حریقهای دیگری برپا میشد، و چنان سریع، گسترش مییافت، که شب ۱۵ سپتامبر را، به روز مبدل ساخت. و بر اثر روشنایی خود، نوکرانی را که خواب ناپلئون را، پاس میداشتند، بیدار کرد.
پس از آنکه ناپلئون را بیدار کردند، دستور داد که توپخانهی ارتش، به شلیک بپردازد، و سپس، به بستر خود بازگشت…
در ۱۸ سپتامبر، آتش، پس از آنکه دو سوم مسکو را، از بین برد، کاهش یافت…”( تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۱۱، صص۹۷۰_۹۶۶)
نمونهئی از، برکات حضرات امپراتوران، در خدمت به تمدن بشری: سرزمین سوخته! شهر سوخته! خانمانهای سوخته! و خاکستر شده، و، و، و.
ناپلئون، در استناد به گفتهی یکی از امپراتوران روم، که گفته بود “جسد دشمن، همیشه بوی خوش میدهد”، در حقانیت شامهی عطر پرست خود میگوید:
_به! بخاطر بیاور که یک امپراتور رومی چه گفتهاست: جسد دشمن همیشه بوی خوش میدهد…
ظاهرا، این حجت بالغهی ناپلئون، در خوش بویی جسد سوختهی دشمن، شخص نرون(۶۸-۳۷م) بوده است.
طبق شایعهی مشهور، زمانی که، شهر رم، در آتش میسوخت، نرون، چنگ بر دست گرفته، از سر وجد و شوق، تصنیف میخواند، و موسیقی مینواخت، که چه منظرهی وجدآوری در برابر دیدگان خود، مشاهده میکند!!؟؟
میگویند یکی از آثار دیوانگیهای نرون، آتش زدن شهر رم بود، که او را به وجد آورد. ولی بعدها، تقصیر آتشافروزی را، به گردن مسیحیان انداخت، که آنان شهر رم را، به آتش کشیده اند، و به تعقیب و کشتار مسیحیان پرداخت. (تاریخ تمدن ویل دورانت، ج۳ قیصر و مسیح، ص۳۳۲)


_ناپلئون، مجهز به سه بلای جسمانی، به جنگ میرود
معمولا، در روانشناسی عرف سنتی، چهل سالگی را بلوغ دوم، و رسیدن به کمال عقل انسانی میدانسته اند. ناپلئون، برخلاف این انتظار سنتی، از کمال سن بلوغ انسانی، گوئیا، به زوال خردمندی، و افول استدلال منطقی رسیده، در چهل و سه سالگی خود، آن هم با سه عارضهی جسمانی_در زمان او، بیماریهای مهلک_ یعنی درد معده، تکرر ادرار و دشواری مثانه، و هموروئید(بواسیر)، شتابزده به جنگ میرود، که تا دو سه ماهه، روسیه را، فتح نماید!؟؟ ویل دورانت، دربارهی این به اصطلاح سردار بزرگ تاریخ، از جمله چنین مینویسد:
“… ناپلئون در ۴۳سالگی، در حالیکه برای زندگی در اردو، و وظایف جنگی بیش از حد مسن بود، و از بیماریهایی چون درد معده، تکرر، و دشواری ادرار کردن و بواسیر، رنج میبرد، با ارتشی عظیم مرکب از ۶۸۰ هزار سرباز، به جنگ آلکساندر یکم _تزار جوان روسیه_رفت…”( تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۱۱، ص۹۶۳)
_علت العلل جنگ ناپلئون، با روسیه؟؟!!
هنگامیکه، ناپلئون با شهر نیمسوختهئی چون مسکو، روبرو میشود، یکباره، با چه استدلالی، شگفتزده، در نامهئی به تزار روسیه، مینویسد که:
۱)_آیا، اعلیحضرت تزار آلکساندر اول_امپراتور روسیه_ ممکن است به چنین کار شگفتی دست زده باشند، که فرمان به سوختن شهر مسکو، داده باشند؟ و شهری بدان زیبایی و کمنظیری را، برای آنکه بدست دشمن نیفتد، به آتش کشیده باشند؟؟!!
۲)_من، بدون هیچ خصومت و دشمنی، با آن اعلیحضرت، وارد جنگ شدهام!!؟
۳)_انتظار داشتم که اعلیحضرت، از من بخواهد، دست از جنگ بدارم، و من با کمال میل به خواستهی اعلیحضرت، پاسخ مثبت میدادم.
محتوای نامهی این دیوانهی سادیست جنگی، که بدون دشمنی با کسی، وارد جنگ میشود، فقط به امید استشمام بوی عطر آگین لاشهی سوختهی سربازان بدبخت قربانی شده در جنگ، و شیوهی استدلال منطقی او، در نامهاش، به تزار روسیه، دربارهی شخصیت و عقلانیت پریشان این هیولای جنگ پرست، بسیار خواندنی و تامل برانگیز، است. ویل دورانت، با گشاده دستی، این نامه را برای ما، باز مینگارد:
“از ناپلئون به آلکساندر اول_ شهر مغرور و زیبای مسکو، وجود ندارد. راستاپچین، دستور سوزاندن آن را، صادر کرده است. ۴۰۰ نفر آتشافروز، ضمن این عمل دستگیر شدند، و همگی گفتند که بنا به دستور حاکم، رئیس پلیس، شهر را آتش زده اند. آنها تیرباران شدند.
از هر چهار خانه، سه خانه سوخته است… چنین اقدامی، هم بیهوده است، و هم بیرحمانه.
آیا هدف از این کار، محروم کردن ما، از آذوقه بوده است؟
گذشته از این، چه هدف ناچیزی، که به سبب آن، یکی از زیباترین شهرهای جهان را، که نتیجهی قرنها تلاش، و سازندگی است، خراب کنند؟!
امکان ندارد باور کنم، که شما با اصول اخلاقی، احساسات، و عقاید خودتان، دربارهی آنچه که درست و بر حق است، اجازه داده باشید، چنین شرارتهایی مرتکب شوند، که شایستهی فرمانروایی عادل، و ملتی بزرگ نباشد!
من، بدون هیچگونه احساس خصومت، با آن اعلیحضرت، به جنگ پرداختم. یک نامه به تنهایی از طرف شما، قبل یا بعد از آخرین نبرد، مانع از هرگونه پیشرفتی میشد. و من، با کمال میل، از مزیت تصرف مسکو، چشم میپوشیدم…”(تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۱۱، ص ۹۷۱)
طرفداران ناپلئون، تبلیغ میکنند که ناپلئون قصد داشت، آرمان مقدس انقلاب فرانسه_ برابری، برادری، آزادی_را در حقیقت به تمام جهان، بویژه، به اروپا و روسیه، صادر نماید، و، و، و!؟؟
اما، همین نامه، بسادگی نشان میدهد که این مرد، گویی در صفحهی شطرنج، مشغول به “کیشمات” پادشاه دیگری است.
از این ناپلئون باید پرسید که: مردک! با اینهمه تجهیزات وارد جنگ با کشور دیگر میشوی، صدها هزار سربازان و سپاهیان خود، و طرف مقابل را، به کشتن، نقص عضو، معلولیت جسمانی و روانی، و فقر و فلاکت، مبتلا میسازی، و بقول خودت، بدون هیچگونه دشمنی و چشمداشتی به سرزمین آنها؟؟!! بلکه فقط، برای اینکه، او، یک نامهی درخواست به تو بنویسد، و از تو تقاضا کند که، دست از جنگ و تصرف کشورش فرو بداری؟؟!! آنوقت تو، آن نامه را به دنیا نشان دهی، که آن امپراتور، سرتری مرا بر خود، تایید کرده است، و از من، درخواست چشم پوشی از جنگ نموده است، و من، بسیار بزرگوارانه و جوانمردانه، به درخواست او، جواب مثبت دادهام؟؟؟!!!
آیا، باز نظر شکسپیر، درست نیست که اینهمه، “هیاهوی بسیار، بر سر هیچ”، بوده است؟! تنها بخاطر یک خود-برتر بینی جنون آمیز؟! آن وقت دیگر، تمنای عطر بوی سوختهی نعش دشمنان، مورد درخواست “نفس شریر امارهات” نمیبود؟؟!
آیا درست نیست که “ذلک، هو خسران المبین”؟ و اینهمه، زیانی آشکار و مطلق و محض، بی هیچ سودی این جهانی یا آن جهانی، نخواهد بود؟؟!!
بیچاره تودهها، که در طول تاریخ، اسیر دست چنین شاه-شبانان دیوانهئی بوده اند، و هنوز نیز، گوئیا، در زوایای این جهان، امثال نکبتشان، همچنان، فاجعه میآفرینند!!؟؟

_دومین زلزلهگر: ولادیمیر ایلیچ لنین
۲)_ولادیمیر لنین(۵۴=۱۹۲۴-۱۸۷۰م): لنین و استالین_جانشین او را_ نیروهای چپ در قرن بیستم تا سال ۱۹۹۱_سال سقوط امپراتوری کمونیستی شوروی_با غرور، به عنوان “داهیههای عالم بشریت!!؟؟” معرفی مینمودهاند.
لنین، برای تحقق رویاهای کم و بیش ناممکن انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، سرانجام در پنجم نوامبر ۱۹۱۷_تقریبا دو ماه مانده به آغاز سال ۱۹۱۸_به عنوان نخستین امپراتور کمونیست جهان، در کشور شوراها(Soviet Union)، بر تخت نشست.
در سال ۱۹۱۸، لنین که هنوز یک سال تمام نمیشد که، به سالاری روسیه کمونیست ارتقاء یافته بود، دچار نخستین سکته مغزی میشود، که البته آن را رد میکند. ولی، چنانکه بیشتر از مردم میدانند، کسی که یک بار دستخوش سکته گردید، نزدیکترین نامزد برای سکته دوم و سوم، و بالاخره، ملاقات با جناب عزرائیل است!!؟
لنین در سال ۱۹۲۲ در ماه می_پنجمین ماه سال_ برای بار دوم، دستخوش سکته دوم گردید. و از این هنگام، دیگر به صورت نیمه معلولی، به استقبال سکته سوم مغزی خود، در ۱۹۲۳ میلادی میشتابد. و سرانجام ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴، یعنی هنوز کمتر از یک ماه از ورود به سال ۱۹۲۴ نگذشته است، که لنین میمیرد.
بنیانگذاری کشور شوراهای کمونیستی بوسیلهی لنین، با تخمینهای متفاوتی، به یاری جانشینش استالین(۱۹۵۳-۱۸۷۸م)، به بهای جان بیش از ۵۰ میلیون قربانی، و دهها میلیون زندانی، و تبعیدی، تخمین زده شده است. (ویکی پدیا، ذیل: لنین، وحشت سرخ و چکا/ همچنین ویکی پدیا: ذیل استالین، گولاک زدایی، پاکسازی قومی، اردوگاههای کار اجباری، N.K.V.D، و تصفیهی بزرگ)
بنابر محاسبات، مجموع عمر مفید لنین، برای زلزله آفرینیاش در تاریخ روسیه کمونیستی، در حدود شش سال و دو ماه بطول میانجامد.

_آدولف هیتلر، سومین زلزلهگر دهریشتری
۳)-آدولف هیتلر(۵۶=۱۹۴۵- ۱۸۸۹م): هیتلر، از زمانی که با ورود به جنگ جهانی دوم، اول سپتامبر ۱۹۳۹_نهمین ماه سال میلادی_ جنگ را آغاز میکند، تا تاریخ خودکشیاش، ۳۰ آوریل ۱۹۴۵_چهارمین ماه سال_ وجود ویرانگر این زلزله ۱۰ ریشتری، حدود ۵ سال و ۷ ماه ادامه مییابد!!؟
شمار کشتار جنگ جهانی دوم را، که خود-خدا بینی هیتلر، آن را رقم زده است، بالغ بر۴۰ میلیون نفر کشته، و ۷۰ میلیون زخمی و معلول، برشمرده اند.
کمتر خانوادهئی بوده است در اروپا و روسیه، که یک تن قربانی، تقدیم این زلزله نکرده بوده باشد!!؟ ضمنا، کورههای آدمسوزیاش را نیز، فراموش نکنیم، که مجموعا بالغ بر ۱۴ میلیون انسان را، در آنها، در جهنمی این دنیایی، سراپا، فرو سوخته است!!!؟؟؟
_غوغای هواداری از هیتلر در ایران
در دورهی حکومت نازیها_یعنی هیتلر_در ایران نیز_دههی ۱۳۲۰ بر اثر جنگ جهانی دوم _دو دسته با شدت، مخالف یکدیگر _به طرفداری از هیتلر، و دشمنی با هیتلر_گاه با هم به نزاعهای سخت خیابانی، میپرداختهاند!!؟
_حزب سومکا و هیتلر ایرانی
“سومکا”، کوتاه شده از سوسیالیست ملی کارگران ایران
به تقلید از حزب ناسیونالسوسیالیسم آلمانی
دکتر داوود منشیزاده(۱۳۶۸-۱۲۹۴ه.ش/۱۹۸۹-۱۹۱۴م)، مترجم کتاب “طغیان تودهها”_تالیف خوزه اورتگا ئی گاست(۱۹۵۵-۱۸۸۳م)_ زلف و سبیل خود را، عیناً مانند هیتلر آرایش کرده بود، و خود را، حتی هیتلر آریایی ایران مینامید، و طرفداران بسیاری، به نام اعضای حزب سومکا، گرد خود فراهم آورده بود. از جمله یکی از مشهورترین طرفداران حزب هیتلری سومکا، داریوش همایون بوده است.
داریوش همایون(۸۲=۱۳۸۹-۱۳۰۷ه.ش/۲۰۱۱-۱۹۲۸م) ظاهرا، در یکی از نبردهای پیروان سومکا، با مخالفان خود، یک پایش صدمه دیده بود، که همواره، با دشواری، بگونهی فردی نیمه معلول حرکت میکرد. و طبق شایعات، در آخرین روز زندگیاش، ظاهراً پای معلولش پیچ میخورد، و از بالای پلهها، سرنگون میشود، و این سقوط منجر به مرگ او میگردد. البته ما، آن را به صورت یک شایعه، شنیدهایم و اطلاع دقیق، بر سبب مرگ او را، جایی نیافتهایم، و از فرد مطمئنی نیز، نشنیدهایم!!؟؟
در هر حال، شیفتگی داریوش همایون به حزب سومکا، مربوط به دورهی جوانی او بوده است. داریوش همایون، در اواخر عمر و پس از انقلاب، از طرفداران حزب مشروطه، بشمار میرفته است. داریوش همایون روزنامه آیندگان را، بنیان گذاشت، و چنان که در گفتارهای پیشین_شمارهی ۱۵۵،۱۷۴، ۱۵۰، ۱۴۴، ۱۳۹، و ۱۳۸ از همین سلسله گفتارها در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”_ با حروف درشت طنز آمیزی، دربارهی ایجاد حزب رستاخیز نوشت: “ایران یک حزبی شد.” یعنی دیکتاتوری گردید.

_ادبیات هیتلری در ایران
از جمله ادبیات هیتلری در ایران، کتاب “نبرد من” هیتلر را، به فارسی ترجمه کردهاند، و بارها از آن، تجدید چاپ بعمل آمده است. مبلغان هیتلری، و سومکایی، کتاب طغیان تودهها را نیز، در ردیف “ادبیات ضد تودهها”ی نازیها، بشمار آورده اند.
در کشور شعرها و شاعران، مگر میتوان محبوبی داشت، و برای او مدیحهها نسرود؟؟!! و یا دشمنانش، دربارهی او، هجویههایی نسرایند؟؟!!
از جمله یکی از هجویههای ضد هیتلری، یک ترجیع بند است که، ما متاسفانه اصل آن را بدست نیاوردهایم، و فقط از حافظه، این ابیات چند را، بخاطر داریم، که در گفتار شمارهی ۱۰۹_ از همین سلسله گفتارها، در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”_ نیز، بدان اشاره رفته است:
“هیتلر، ای ژرمن رند مکار!
طشت رسوائیت، فتد آخر کار…
بر چکسلاویان؟! زدی نیرنگ
بر یوگسلاویان؟! زدی ترفند…
هیتلرا ! عاقبتالامر، فنا خواهی شد
بسوی”سنتهلن”، با سر و پا خواهی شد…”
یاد آوری: شایسته است درخواست نماییم، در میان خوانندگان گرامی ما، اگر کسانی هستند که بر شعرهایی در مدح یا هجو هیتلر دسترس دارند، آن را برای ما ارسال فرمایند. البته، آن را به نام خود آن بزرگواران، انتشار خواهیم داد.
_متوسط عمر فرمانروایی سه زلزلهگر دهریشتری تاریخ
ناپلئون حداکثر ۷ سال، لنین ۶ سال، و هیتلر نیز کمتر از ۶ سال، مجموعاً ۱۹ سال، بطور متوسط هر یک از این سه زلزلهگر، حدودا بالغ بر ۶ سال_دقیقا ۳ /۶_ جهان را، به ویرانهی بیسابقهئی در تاریخ تبدیل کردهاند!!؟
براستی، همین سه نمونه، از خودکامگان زلزله آفرین، که میتوان آن را، به عنوان مشتی نمونه از خروار در تاریخ، برشمرد، مصداق کاملی از گفتهی جاودانی شکسپیر_ چنانکه در بالا بدان اشاره رفته است_ میتوان دانست که:
Much Ado About Nothing، “هیاهوی بسیار، بر سر هیچ”، است!!؟
سه خودکامهی زلزلهگر یاد شده_ ناپلئون، لنین، و هیتلر_بنابر نظام ارزشیابی ارزشها، در کلام مجید، حاصل کارشان، “زیان محض آشکار” است: “…ذلک، هو الخسران المبین!” سورهی زمر=۳۹/ آ ۱۵)
_متوسط عمر سلطنت پادشاهان مشروطهی ما
وضعیت رهبری ایران، از آغاز مشروطیت_ یعنی سال ۱۲۸۵ه.ش_ تا پایان سلطنت به اصطلاح مشروطهی پهلوی دوم_۱۳۵۷ه.ش/ ۱۹۷۹م_ بالغ بر ۷۲ سال میگردد. (۷۲=۱۲۸۵-۱۳۵۷)!
در این مدت، ما پنج پادشاه داشتهایم: مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، احمد شاه، پهلوی اول، و پهلوی دوم!!
البته، نایب السلطنهها را نیز، نباید از قلم انداخت. احمدشاه، چون به هنگام سلطنت صغیر بود، تا هنگامی که به سن قانونی یعنی به ۱۸ سالگی رسید، دارای دو نایب السلطنه بوده است:
۱)_عضدالملک قاجار(۸۸=۱۲۸۹- ۱۲۰۱ه.ش/ ۱۹۱۰-۱۸۲۲م): رئیس ایل قاجار، که حدود یک سال و نیم، یعنی ۱۸ ماه، در عمل، پادشاه چهارم مشروطه ایران بوده است.
۲)_ ناصرالملک قاجار، مشهور به قراگوزلو(۱۳۰۶-۱۲۴۵ه.ش/ ۱۹۲۷-۱۸۶۶م): تا هنگام رسیدن احمد شاه، به سن بلوغ رسمی، حدود ۳ سال و ۸ ماه، به جای احمد شاه، رسما، سلطنت کرده است_دربارهاش گفتهاند که آن هم با گرایشهای دیکتاتوری رفتار مینمود.
پهلوی دوم نیز، همسر سوم خود را، به عنوان نایبالسلطنه، انتخاب نمود؛ که درصورت رویداد اتفاقی ناگهانی برای شخص خودش، همسرش به عنوان نایب السلطنه، تا زمان رسیدن ولیعهد به سن قانونی، به سلطنت ادامه دهد. چنانکه میدانیم، این نایب السلطنه با خود پهلوی دوم، به خارج از ایران پناهنده شدند.
این مجموع پادشاهان و نایب السلطنههای رسمی، از پس از مشروطیت تا این زمان، به شمار ۷ نفر بالغ میگردند. با این حساب، متوسط عمر سلطنت پادشاهان مشروطه ۲۸ /۱۰ است: (سال ۲۸ /۱۰=۷÷۷۲)
و شگفت است که، بدانیم این طولانیترین متوسط استثنایی عمر سلطنت پادشاهان، در طول تاریخ ایران، به شمار میرود.

_متوسط عمر سلطنت و پادشاهان، در طول ۲۷۰۹ سال تاریخ پادشاهی ایران
هم اکنون، باید یادآور شد، که در طول دو هزار و هفتصد و نه سال_ از ۷۳۰ قبل از میلاد تا ۱۹۷۹ میلادی_ البته، در طول بلندای عمودی تاریخ، و نه در خط افقی آن، ایران دارای ۴۳۲ پادشاه بوده است؛ که نُه تن از آنها_ پنج پادشاه پارس و انزان، و چهار پادشاه ماد_ قبل از کوروش بر ایران سلطنت کردهاند. بدیگر سخن، کوروش نخستین پادشاه ایران نبوده است. بلکه، کوروش خود، آستیاگ، آخرین پادشاه ماد را_ که پدر مادرش، یعنی ماندانا بوده است_ از تخت سلطنت فرو درکشید، تا سلسلهی خود را، بعنوان نخستین شاهنشاهی ایران، در تاریخ به ثبت برساند. و سلطنت نه پادشاه ایرانی پیش از خود را، در محاق فراموشی تاریخ قرار دهد.
این مغلطه، و تزویر در تاریخ ایران، بعنوان دو هزار و پانصد سال تاریخ شاهنشاهی_ بویژه در تبلیغات مربوط به جشنهای موسوم به ۲۵۰۰ ساله_ در سال ۱۳۵۰ه.ش/ ۱۹۷۱م، در اذهان عمومی فرو در افکندند.
اکنون، بگفتهی مشهور، معما چو حل گشت آسان شود! یعنی برای دست یافتن به طول متوسط سلطنت در ایران، کافی است که رقم ۲۷۰۹ سال را، بر عدد ۴۳۲ پادشاه، تقسیم نماییم: ۲۸ /۶=۴۳۲÷۲۷۰۹
نتیجه، شش سال و اندی، یعنی هنوز کمتر از ۷ سال، متوسط دوره و نوبت سلطنت پادشاهان ایران، در بلندای تاریخ، بوده است.
هرگز، گمان مبرید که در ایران، پادشاهان همه، بالغ بر سی تا چهل سال، سلطنت کردهاند!؟؟ فقط، کافی است به آخرین دورهی پادشاهی_زمان ساسانیان_که منجر به سقوط سلطنت در ایران، در جنگ قادسیه گردید_۱۵ هجری/ ۶۳۶میلادی_ به نابسامانی سلطنت و مدت آن توجه نماییم، تا همچنین بدلیل شکست ایران در برابر اعراب نیز، بهتر راه یابیم.
یادآوری: البته، تاریخ دقیق قادسیه، تاحدی مبهم است. آن را پارهئی ۱۴، عدهای ۱۵، و گروهی نیز سال ۱۶ هجری گفته اند. و ما در این میانه، حد وسط، سال ۱۵ هجری را، ملاک محاسبات خود قرار دادهایم.
_چهارده پادشاه، تنها در ظرف ۵۷ سال (۵۷۹ میلادی تا ۶۳۶ میلادی)
از پس از انوشیروان، تا هنگام جنگ قادسیه، این پادشاهان، بر ایران حکومت کردهاند:
۱)_هرمز، پسر انوشیروان: (۱۱=۵۹۰-۵۷۹م) یازده سال سلطنت
۲)_خسرو پرویز:(۳۸=۶۲۸-۵۹۰م) سی و هشت سال سلطنت
۳)_شیرویه(قباد دوم): سال ۶۲۸م، شش یا هشت ماه سلطنت
۴)_اردشیر سوم_کودکشاه هفت ساله_پسر شیرویه: سال ۶۲۹م، کمتر از یکسال و نیم سلطنت (ترجمهی تاریخ طبری، ج۲، ص۷۸۱)
۵)_شهر وراز: سال ۶۲۹م، چهل روز سلطنت
۶)_خسرو سوم: سال ۶۲۹م، چند روز یا چند هفته، کمتر از یک ماه سلطنت؟!
۷)_جوانشیر: سال ۶۲۹م، چند روز یا چند هفته، کمتر از یک ماه سلطنت؟!
۸)_پوران دخت، دختر خسرو پرویز: سال ۶۳۰م، حدود یکسال و پنج ماه سلطنت
۹)_پیروز دوم: سال ۶۳۱، چند هفته سلطنت
۱۰)_آزرمیدخت، دختر خسرو پرویز: سال ۶۳۱م، شش ماه سلطنت
۱۱)_هرمز پنجم: سال ۶۳۱م، کمتر از یکماه سلطنت
۱۲)_خسرو چهارم: سال ۶۳۱م، حدود یک هفته سلطنت
۱۳)_فرخزاد خسرو: سال ۶۳۱م، حدود ششماه سلطنت
۱۴)_یزدگرد سوم(۴=۶۳۶-۶۳۲م) حدود چهار سال سلطنت.
یزدگرد سوم پس از شکست در جنگ قادسیه_۶۳۶م_ تا سال کشته شدنش، بدست یک آسیابان در شهر مرو، در ۶۵۱م، آواره و سرگردان بوده است. و این مدت سرگردانی را، نمیتوان، در شمار مدت سلطنت او، به حساب آورد.
(برای اطلاع بیشتر رک به: ترجمهی تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، ج۲، صص+۷۸۰/ تاریخ ایران قبل از اسلام: مشیرالدوله پیرنیا، یک جلدی، صص۲۲۴+/ کریستن سن: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، صص+۴۷۷/ گیریشمن، کالیگان: تاریخ ایران، ترجمه دکتر محمد معین و رشید یاسمی، ص۸۷۸)
بدیگر سخن، حتی مورخان، در ذکر نام این پادشاهان عصر انحطاط ساسانی، با هم اتفاق نظر ندارند، تا چه رسد به تاریخ زندگی و مدت سلطنت آنان؟؟!!
_متوسط سلطنت از زمان هرمز، تا یزگرد سوم
بدین ترتیب، بنابر محاسباتی که در بالا رفت، از ابتدای سلطنت هرمز، ۵۷۹میلادی، تا جنگ قادسیه، حدود ۶۳۶م/ ۱۵ه.ق، یعنی در طول ۵۷ سال، چهارده پادشاه، در ایران، سلطنت کردهاند، که متوسط سلطنت آنها،۰۷ /۴ سال شده است. یعنی عددی کمتر از متوسط سلطنت، در طول تمامی تاریخ سلطنت در ایران بوده است:
سال۵۷=۶۳۶م-۵۷۹م
سال ۰۷ /۴ = (پادشاه)۱۴÷(سال)۵۷
این ترازنامهی محاسبهی دوام نظام سلطنت است! و تو خود، حدیث مفصل بخوان از این مجمل!!؟
دقت کنید، این نظامی است که بخاطرش، چه کشتارها که در طول تاریخ، واقعا اتفاق افتاده نیفتاده است؟؟!
جاوید شاهیان به خود آیند، مدت متوسط سلطنت در طول۲۷۰۹ سال تاریخ شاهنشاهی ایران، به هفت سال هم نمیرسد. در صورتیکه، جمهوریهای ۴ ساله، غالبا، در ۲ دوره، بمدت ۸ سال، به ریاست جمهوری نائل میگردند.
عمر سلطنت ایران، بطور متوسط، هنوز کمتر از کوتاهترین مدت ریاست جمهوری در دنیاست. البته، در صورتی که هر دوره جمهوری را چهار سال، چنان که در امریکا متداول است، به حساب آوریم. زیرا، بعضیها، مدتش را ۵، ۶ تا ۷ سال هم، در نظر گرفتهاند.
راستی راستی، عزیزان، این مقدار سلطنت، هیچ، به اینهمه زحمت، کشتار و انقلاب و دردسرش، میارزد؟؟!!
شایستهی تکرار است که: وجدانا، انصافا، و واقعا، میتوان به چنین سیستم استبداد سلطنتی، و به چنین افرادی، پریشان و حتی گمنام، اتکا نمود و دل بست؟؟!
آیا میتوان، نظام پادشاهی را، که با چنین عوارضی، بارها روبرو بوده است، نهادی استوار، برای ادارهی یک کشور دانست؟؟!
آیا هنوز، فرصت مدت ۲۷۰۹ سال، برای این تجربه، و نتیجهگیری از آن، کافی نیست؟؟!!
و نیز آیا میتوان، پادشاهان پریشان احوال، مجهول الحال، و مشکوک الاسم آن را، نماد وحدت ملی، پدر و یا مادر ملت ایران برشمرد؟؟!!
و نیز همچنین آیا میتوان، این نهاد سلطنتی را، در ادارهی مملکت، دارای قدرت و اعتبار کافی، برای حفظ حیثیت و امنیت ملی، در زمان بحرانها، بشمار آورد؟؟!!
باز هم، وجدانا، انصافا، واقعا، و منطقا کسانی که نظام شاهنشاهی را برای ایران، نعمت، مبارک و حافظ امنیت، و اقتدار ملی، میشناسند، بدین نارسائیها، و بدین ضعفهای جبران ناپذیر، هرگز، با عدد و منطق ریاضی و تاریخی، فرا اندیشیدهاند؟؟!! و یا آنکه، کورکورانه و معتادانه، و شرطی شده، تنها، با تقلید از لقلقهی زبان این و آن، مهمل و سترون را، بجای خلاق و پربار، در توهم گرفتهاند؟؟!!
حال آیا، حقیقتا، دیگران، مانند عربها و مغولها، تنها، مقصر شکستهای ما هستند؟؟!! و یا واقعا، و بیش از هر چیز، از ماست که بر ماست؟؟!!
_دوازده بحران بزرگ، در سلطنت،
در ایران
و سرانجام، آیا دوازده بحران بزرگ تاریخ سلطنت در ایران، هنوز کافی نیست، تا نشان دهد که سیستم سلطنت در بحرانها، هرگز، حتی قادر به دفاع از خود، و از شیوهی ادارهی ایران، به سبک خاص خویش هم نبوده، و نیست؟؟!!
منظور از دوازده بحران بزرگ تاریخ سلطنت عبارت است : ۱)_فروپاشی مادها و پارتها بدست کوروش، در دو هزار و پانصد سال پیش، بگونهئی که با توطئهی سکوت همراه بود؛ چنانکه مادها و پارتها نه تنها قادر به دفاع از سلطنت خود نبودند، بلکه مشمول توطئهی سکوت شده، و در خاموشی و فراموشی تیرهی تاریخ فرو خفتند. بطوریکه، تا همین اواخر، کسی از وجود آنان، خبر نداشت. ۲)_حملهی اسکندر،۳)_ حملهی اعراب، ۴)_حملهی مغول، ۵)_حملهی محمود افغان به ایران و انقراض سلطنت صفوی، ۶)_جنگ ایران و روس و جدایی ۱۷شهر قفقاز از ایران، ۷)_جدایی افغانستان از ایران در جنگ با انگلیس، ۸)_اشغال ایران در جنگ جهانی اول۱۹۱۸-۱۹۱۴م، ۹)_ انقراضقاجار، ۱۰و۱۱)_ جنگ جهانی دوم، اشغال ایران، و تبعید پهلوی اول، و ۱۲) پایان سلطنت پهلوی دوم بر اثر انقلاب ۵۷؟؟!!(رک به: کانال تلگرام و اینستاگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۴۹، عجز و شکست سلطنت در دفاع از خود)
یک نتیجهگیری کلی و فوری، برای این نتیجهگیری نهایی فوری، اجازه میخواهیم که ریز ارقام کسری، پس از ممیزها را حذف نموده، و اعداد مربوط به متوسط کلی ادوار مختلف سلطنت در ایران را، برای مقایسه، فقط اعداد صحیح نمایندهی عمر متوسط سلطنت را، در ادوار مختلف تاریخ ایران، در نظر گیریم:
۱)-متوسط عمر سلطنت در ۲۷۰۹ سال سلطنت ایران: ۶ سال
۲)_متوسط دورهی سلطنت از هرمز تا یزدگرد: ۴ سال
۳)_متوسط عمر سلطنت پادشاهان مشروطه تا ۱۳۵۷: ۱۰سال
توجه فرمایید:
یک)_متوسط عمر سلطنت دوران مشروطه، هنوز چهار سال بیشتر از متوسط دوران استبداد سلطنتی ضد مشروطه، چهار سال، یا چهل درصد(۴۰٪)بیشتر بوده است.
دو)_متوسط عمر سلطنت، در پایان عصر ساسانی تا جنگ قادسیه، ۴ سال بوده است. یعنی دو سال، یا بیست درصد( ۲۰٪) کمتر از عمر متوسط سلطنت در کل تاریخ ایران.
سه)_همچنین، عمر متوسط سلطنت پایان عصر ساسانی چهار سال، یعنی ۶ سال یا شصت درصد (۶۰٪) کمتر از متوسط عمر سلطنت مشروطه در ایران بوده است.
معمولا، عدد بالاتر متوسط عمر سلطنت، در ایران(۶، ۴، ۱۰) به احتمال قوی، حاکی از ساختار قدرتمندتر دولتمندی، و پایداری حکومت بشمار میرود.
بنابر این فرض، دورهی ساسانی، هنگام حملهی اعراب، حدود ۶۰٪ ضعیفتر از اقتدار دولتمندی، در زمان پهلوی دوم، و هنگام افول آن بدست انقلاب اسلامی، محسوب میشود.
از اینرو، با این برآورد آماری، در کمیت و کیفیت مقایسهئی ادوار سلطنتی با یکدیگر، نسل امروز، نباید زیاد شگفتزده شود که چگونه ایران ساسانی، بدست اعراب شکست خورده است؟؟! و عکس این تعبیر آماری چنین است که، شکست ایران بدست اعراب، بیشتر بخاطر قدرت اعراب نبوده است!!؟ بلکه، این ضعف فوقالعادهی اقتدار سلطنتی در ایران، موجب این شکست تاریخی گردیده است.
والسلام علی من اتبع الهدی: درود بر کسانی که، با نیت پاک خدمت به خلق، پای در راه هدایت و خیر راستین، فرو در مینهند!!

این گفتار نخستین بار در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، در تاریخ دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸/ ۹ دسامبر ۲۰۱۹، به شمارهی ۱۷۹ منتشر شده است.
تاریخ انتشار در سایت “خط چهارم”، با تجدید نظر و اضافات: چهار شنبه ۵ دی ۱۴۰۳/ ۲۵ دسامبر ۲۰۲۴
با سپاس از همکاری صمیمانهی بانو زهره رمضانی، در تایپ، جستجوی منابع، و باز یافت تصاویر مناسب برای این گفتار.
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱
باور نمیکردم کسی تا به این حد توانمند درباره جنون و دیوانگی مردی مریض بنام ناپلیون و هیتلر و نرون و دیگر دیوانگان تاریخ را بخاطر هیاهو برای هیچ بنگارد. انسان باید سازنده باشد نه ویرانگر و این الفبای زندگی هر انسانی است. بنظر من هر کسی در هر کجای دنیا میخواهد بر تخت سلطنت یا تخت جمهوری یا هر تخت دیگری بنشیند باید مجبور باشد از نظر سه روانشناس ممتاز و جامعه شناس ممتاز تحت معاینات دقیق هم فیزیکی هم روانی و هم جامعه یعنی انسان دوستی و خدمت به جامعه تحت نظر قرار گیرد و امتحان پس بدهد. از نویسنده گرام و همه دست اندر کاران ممنون و با آرزوی سلامتی و طول عمر.