سعدی! به روزگاران، مهری/ فکری نهاده بر دل
بیرون نمیتوان کرد، الا به روزگاران!
عاشقان را؟! ملت و مذهب؟!:_ جداست
عاشقان را؟! ملت و مذهب؟!: خداست
#مثنوی، دفتر دوم
کفر چو منی؟!:_ گزاف و آسان نبود!؟
محکمتر از ایمان من!؟! :_ ایمان؟! نبود
در دهر !؟ چون من؟! : _ یکی!! و آنهم کافر؟؟!
_پس، در همه دهر!؟ : _ یک مسلمان؟! نبود!!
دل گفت: مرا، “علم لدنی” هوس است!؟
تعلیم کنم، اگر ترا دسترس است
گفتم که: الف!!!
گفت: دگر؟؟!
گفتم: هیچ مگو!!!
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است
#لا_ادری/ منسوب به خیام
توضیح: این گفتار در پاسخ به دیدگاه بانو کرماندخت پاکان، درباره ی گفتار شمارهیB 188_ خدمتگزاران نظام سلطنت، صادق؟! ، یا منافق؟! تنظیم شده است.
بانو پاکان، در بخش دیدگاههای گفتار شمارهیB 188، با طرح این دغدغه، دیدگاه خود را، به ثبت رسانده اند که:
“…سوکمندانه، چنانکه از عادتهای نکوهیده ی ما ایرانیان است،ما آنچنان که شایسته ی یک شهروند هشیار و آگاه و مشارکت جو در تعیین سرنوشت خویشتن است، علاقه و میلی به مطالعه، بویژه مطالعه ی تاریخ سرزمینمان نداریم. و فقط به شنیده ها، و احیانا، به آنچه در فیلم ها و مستندها_ که مغرضانه تهیه شده اند_ اکتفا و تکیه می ورزیم!؟
احساس می کنم، در بعضی از این مستندها، واقعیات تاریخی، بطرز عجیب و غریبی، دستکاری می شوند، و گاه حتی مصاحبه شوندگان، اصرار در وارونه نمودن، و دیگرگون جلوه دادن حقایق دارند!؟
نه تنها، گاه دربارهی حقایق، سکوت می ورزند، و آنها را کتمان می کنند، که گاه حتی به وارونه کردن آنها نیز، مبادرت می نمایند، که این دیگر خیلی جای نگرانی دارد!؟
می ترسم از اینکه همنسلانم، به دلیل جذابیت و رنگ و لعاب این مستندها، و مصاحبه ها، اطلاعات و محتویات آنها را، بدون بررسی، عین واقعیت بپندارند، و آنها را دربست، همانگونه که ارائه شده، بمثابه “لا اله، بدون الا الله”، بپذیرند!؟
در مدت آشنایی با گفتارهای شما، پس از حدود دو سال و نیم، مطالعه ی گفتارها و کتابها، و تماشای مستندها، و مصاحبهها، به این نتیجه رسیده ام، که حقایق و واقعیت های تاریخی را، بیش از آنکه در مستندها، جستجو کنیم، باید در لابلای سطرهای نوشتهها، بجوییم و بیشتر، در کتابهای تاریخ و خاطرات، بیابیم.
نمی دانم، آیا به نتیجهی درستی رسیده ام، یا نه؟
و چقدر نگرانی ام، درباره ی همنسلانم، درست و بجاست؟
و برای درمان و، پرهیز از آن، چه باید کرد؟
احتمال می دهم که فقط من، دستخوش این دغدغه نشدهام، بلکه بسیاری دیگر از خوانندگان این گفتارها نیز مانند من، این مشکل را پیدا کرده بوده باشند.
بدیهی است، هر توضیحی که از این دغدغه بکاهد، موجب امتنان خواهد بود.”
از آنجا که پاسخ به دغدغه ها و نگرانی های این خواننده ی گرامی، فراتر از ظرفیت پاسخگویی در بخش دیدگاه ها می نمود، شمارهی مستقلی بدان اختصاص داده ایم.
یک یادآوری ضروری:
خوانندگان محترم توجه فرمایند، عباراتی که در متن گفتارهای #خط_چهارم، به رنگ آبی، مشاهده می فرمایید، حاوی “لینک” و دارای پیوند هستند. برای باز شدن لینک ها، و دسترسی به اطلاعات بیشتر در مورد عبارتهای لینک دار، فقط کافی است عبارتهای آبی رنگ، را با انگشت لمس بفرمایید.
_حقیقت ناتمام، گاه گمراه کنندهتر از دروغ تمام است!
بانوی گرامی، کرماندخت پاکان، درود بر شما!
مشکل دو سال و نیمهی شما، در برخورد با جهلهای تاریخی، و حقیقتهای ناتمام گزینشی، مشکل بالغ بر نیم قرن تمام زندگانی خود این صاحب قلم بوده است.
پاسخ خود من، و شما را، ما از همان آغاز در سرودهی سعدی یافتیم که:
سعدی! به روزگاران، مهری/ فکری نهاده بر دل
بیرون نمیتوان کرد، الا به روزگاران!
نقد ذهنیتها، که بالغ بر ۵۵ سال در دورهی پهلویها، در انواع کتابهای درسی، جشنهای شاهنشاهی، و دیگر جشنها و فرصتها، حزب رستاخیز، و مانند آن، در ذهنها، فرو کوفته شده است را، نمیتوان یک شبه، و با یک یا دو گفتار، پالایش نمود!؟
تجربهی آلمان هیتلری و اعتقاد هیتلر، و وزیر تبلیغاتش ژوزف گوبلز(۴۸=۱۹۴۵-۱۸۹۷م) این بوده است که:
“دروغ هر چه بزرگتر باشد، باور کردنش، آسانتر، و نقد و انکارش دشوارتر است.”
تعبیر“بزرگتر”، در مورد دروغ، دروغی است که، بزرگتر از ذهنیت، امکان اطلاع، تجربه، و فراتر از درک شنوندگان آن باشد. راه چاره را، ما در همین یافتیم که، حقایق را، تا آنجا که میسر است، کشف کرده، و در این کانالها و سایتها، به اطلاع جویندگان حقیقت، فرو برسانیم!؟
ما هم، این گفتهی گویندهی شهید قربانی آغاز دورهی انقلاب مشروطیت ایران، میرزاده عشقی(۲۹=۱۳۰۳-۱۲۷۳ه.ش /۱۹۲۴-۱۸۹۳م) را که ترورش را، دو مامور فرستادهی شهربانی رضاشاه_ البته بعنوان اشانتیونی، از کشتن گربه، در درگاه حجلهی جشن عروسی سلطنت پهلوی اول، و“انقلاب به اصطلاح مخملی” پهلویها_ انجام دادهاند!!؟؟، رهنمای خویش قرار داده ایم که:
با من، ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود؟!
کمکم، این زمزمه، در جامعه، آغاز شود!!؟…
شما، بانو پاکان! خود، نشانهی حقیقت این جنبش زمزمهای(ویسپرینگ کمپین Whispering Campaign) هستید، که بقول خودتان، از دو سال و نیم پیش، بدین جنبش خوشه چین معرفت، پیوسته اید. و ما، پس از دو سال و نیم آزگار، انتظار بخاطر واکنشها، تازه، افتخار آگاهی، از تردید شما، فرا یافته ایم!؟ :
برو! خوشه چین باش!_ سعدی صفت!؟ :
_ که گردآوری “خرمن معرفت”
لکن، توجه داشته باشید که، اصولا، نوشتهها، آن هم گفتارهایی با سبک، و کم و بیش، سنگینی نوشتههای #خط_چهارم، و #فردا_شدن_امروز، هرگز، نمیتوانند، همانند فیلمهای تبلیغاتی به اصطلاح “مستندِ” پر جلوهی_۳۰ دقیقهای، ۶۰ دقیقهای و یا حداکثر ۹۰ دقیقهای_ با موسیقی و تصویرهای جالب پر زرق و برق، رقابت ورزند!؟
اما، سرانجام، این گفتارها، با همهی محدودیت و ضعف نفوذی اشان، همانند شعلهی لرزان شمع، یا کبریتی، در تاریکی، ابهت ظلمت مطلق را، در هم فرو میشکنند، و آنرا به نسبیتی، در خور تردید و کنجکاوی، و نقد، بدل می گردانند!!؟
_یک دستکاری در حقیقت وارونه!؟
از ضعف تجربه، و فقر حافظهی تاریخی!؟
در همین چند شب اخیر، حدود چهارشنبه ۱۸ تیر۹۹/ ۸ جولای ۲۰۲۰، یک گویندهی غربت نشین ایرانی، که در سالهای قبل از انقلاب، سریالی جذاب و پر تماشاگر، به نام “مراد برقی” را، کارگردانی و بازی می کرد، در برنامه ای، به نام “نگاه”، با کمال اطمینان و شجاعت_مودبانه، برای اینکه نگوییم با کمال وقاحت_ دو بار با تاکید، یاد آور شد که:
_”یادتان باشد که رضاشاه، بخاطر کشف حجاب، کسی را نکشت، یا شلاق نزد، و به هیچ کس، آزار ی نرسانید!” !!!؟؟؟…
در صورتیکه، رسوایی به مسلسل بستن پناهجویان مسجد گوهرشاد، که بیشتر بخاطر مخالفت با کشف حجاب اجباری، قیام کرده بودند را، نه تاریخ، و نه حتی رسانههای بین المللی آن روزگار، و نه بسیاری از سالمندانی که آن دوره را، تجربه کرده اند، هنوز، فراموش نکرده اند!!؟
رضاشاه، افزون بر این کشتار، استاندار و نایب التولیهی آستان قدس رضوی، محمد ولی اسدی(۵۷=۱۳۱۴-۱۲۵۷ه.ش/۱۹۳۵-۱۸۹۶م) را، که از اجرای فرمان آتش به اختیاری، خودداری یا کوتاهی ورزیده بود نیز، به اعدام محکوم ساخت، و همچنین، شادروان محمدعلی فروغی(۶۷=۱۳۲۱-۱۲۵۴ه.ش/۱۹۴۲-۱۸۷۵)را، در دورهی دوم نخست وزیریاش، از جمله بدلیل حمایت از محمدولی اسدی، خانه نشین نمود!!؟؟
یادآوری: برای اطلاع بیشتر، دربارهی انواع آزارها، و هزینه هایی که مردم ایران بخاطر کشف حجاب، تغییر لباس، و دوبار تغییر کلاه به کلاه پهلوی، و از پهلوی به شاپو، در دورهی پهلوی اول پرداختهاند، از جمله رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۷۳.
بیهوده نیست که، میگویند: دروغ که خناق نمی آورد؟؟!…
برای آن که، مراد برقی هنرمند را، زیاده از حد، نیشگون نگرفته باشیم، و نفس گرمش را، به سردی بدل نساخته باشیم، به دو نکته، در مورد او، باید توجه خاص نماییم:
۱)_مراد برقی، یک هنرمند است، بویژه یک نقش آفرین در صحنهی تئاتر، و سینما. از یک هنرمند، نباید انتظار نقد روشنفکرانهی گسترده، و عمیق، یا به اصطلاح عمودی و افقی داشت. این هنرمندان، آنچنان گرفتار تمرین نقشها هستند، که فرصت مطالعه در آثار آسیب شناسیهای تاریخی و اجتماعی را، دارا نیستند!؟
جهان بینیهای آنها، بیشتر امپرسیونیستی است، یعنی جسته وگریخته، از شنیدهها، و شایعهها، و احیانا تیترهای درشت مطبوعات، و خلاصه گوییها، و مستندهای گزینشی، تبلیغاتی و زاویه دار سینمایی، سر چشمه گرفته است. مراد برقی هنرمند ما نیز، یک استثنا در قاعده نیست!؟
۲)_ این هنرمند، این مراد برقی، که ما عمدا، نام شریفش را ذکر نکردیم_ تا اهل غیبت، فضول باشیها، نا خوانده ملاها، و فرصت طلبان، با سرعت، نام او را نگیرند و بگویند، فلانی، راجع به فلانی بد گفت_ در هر حال ایشان در سال ۱۳۱۶ه.ش متولد شده اند. یعنی، اولا، در سال ۱۳۱۴ه.ش، که واقعهی مسجد گوهر شاد اتفاق افتاده است، ایشان هنوز، به دنیا نیامده بوده اند! دیگر آنکه، در شهریور سال ۱۳۲۰ که #پهلوی_اول، ایران را بخاطر تبعید اجباریاش ترک گفت، مراد برقی هنوز، چهار سال هم از سنش فراتر نرفته بوده است! یک بچهی سه سال و نیمه، و یا حتی چهار ساله، از عملیات و کارهای به اصطلاح #انقلاب_مخملی_پهلوی_اول، چه میداند، که آنرا دیده، چشیده و لمس کرده بوده باشد؟؟!!
او همهی خاطرات، و شنیدههای رمانتیکش را، از پهلوی اول، از دهان این و آن، و بقول خودش مهاجران غربت نشین اجباری از ایران، در کشورهای بیگانه، شنیده است، و شنیدههایش نیز، همه مبتنی بر گفتههای گزینشی، پیشداوریها، و دریغ ها و حسرت ها، از گذشتهی طلایی توهمی آنان، ژرفتر و گستردهتر، نمیتواند رفته بوده باشد!!؟؟
برای نمونه، در همان “نگاه” کذایی گزینشیاش، یک اشتباه لپی دیگر نیز، دربارهی آمار زنان حرمسرای ناصر الدینشاه، کرده است که برای شناسندگان تاریخ عصر قاجار، یک جابجایی خنده آور، بیش نیست!؟
هنرمند ما گفت:
_زنهای حرم ناصرالدینشاه که ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ تا بوده اند، همه یا بیسواد بوده اند، یا اگر سواد داشتند، آنرا مخفی می کردند، زیرا اگر کسی باسواد بود، او را شلاق می زدند!!؟؟
برای نمونه، در مورد آمار زنان ناصرالدینشاه، اسناد مورد توجه عدد ۵۰ تا ۸۴ نفر را، جزء #زنان_حرمسرای_ناصرالدینشاه، فرا بر میشمارند.
رقم پانصد تا هزار زن در حرمسرا، ویژهی فتحعلی شاه قاجار، پدر بزرگ ناصرالدین شاه قاجار بوده است. او هم این زنان را، به توصیه و اجبار سرسلسلهی قاجاریه، آغا محمدخان قاجار گرفته است. زیرا، چنانکه مشهور است، آغا محمد خان، از روی عقده، و انتقام جویی گفته بوده است که، مرا اخته کرده اند تا مقطوع النسل باشم، من حالا بوسیلهی این برادر زاده ام، انقدر تولید مثل می کنم، تا ایران، تا قیام قیامت از شر قاجار، خلاصی پیدا نکند!!؟( در این باره بیشتراز جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شمارهی ۱۳۷ و ۱۷۴ )
و اما، دربارهی سواد، در دربار ناصرالدین شاه، بسیاری از زنان، سواد داشته اند، و حتی شعر هم می گفته اند!؟ از جمله آنکه، ادبیات ایران، نوشته ی کتاب “امیر ارسلان نامدار” را، مدیون یک زن باسواد، از حرم ناصرالدینشاه شده است. این بانو، دختر ناصرالدینشاه، شاهدخت #فخرالدوله (۳۳=۱۳۱۱-۱۲۷۸ه.ق/۱۸۹۳-۱۸۶۱م) است. داستان امیر ارسلان را #نقیب_الممالک(۶۲=۱۳۰۰-۱۲۳۸ه.ق/۱۸۸۲-۱۸۲۲م) ، بگونه ی شفاهی، در حرم ناصرالدینشاه، برای او نقل می کرده است. و زنان او از پشت پرده، مستمع نقال بوده اند، و از جمله، فخرالدوله نیز، این داستان را تند نویسی نموده و امکان چاپ وانتشار بعدی آنرا، فراهم کرده است. ( رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۱۸ )
مراد برقی هنرمند خاطره انگیز ما، بهتر آن است که در ۸۳ سالگی، از خاطرات قبل از تولد، بویژه قبل از بلوغش چیزی نگوید. بلکه، از خاطراتی بگوید که، پس از بلوغ و نوجوانی، آنها را دیده و تجربه کرده است!؟
اصلا، برای یک برنامهی یک ساعته در هفته، چه لزومی دارد، که کسی برای پر کردن برنامهی خود، به گذشته های دور برود؟؟!! انقدر مسایل تازه، کنشها و واکنشهای احمقانه، و صادقانه، همه گیریهای کرونایی مرگ و میر سیاستمداران، هنرمندان، و شاعران وجود دارد، که یک برنامهی ده ساعته در هفته هم، نمیتواند، جالبترین آنها را معرفی نماید. بهتر است ایشان، بدین مسائل بپردازند، بجای آنکه به آسیب شناسی تاریخی، و مقایسهی دورههای تاریخی با یکدیگر مبادرت ورزند!؟
این درست مانند آنست که، کوهنوردی ناشی، بخواهد از قلهی دماوند بالا رود، و یا به کوهنوردی در سلسله جبال هیمالیا، برای سبقت جویی از قهرمانان پیشین، در مدتی کوتاهتر، خود را به قلهی مونت اورست برساند، آن هم با چه وسایلی؟؟!!
البته، چون فرصت جمع آوری آخرین وسایل کوهنوردی را نداشته است، به برگرفتن چند قاشق و، چنگال و، کفکیر و، خاک انداز و، کلنگ و دسته کلنگ، از آشپزخانه و انبار منزل خود، اکتفا ورزد!!؟؟
آقاجان، هنرمند عزیز و گرامی! کوهنوردی که، دیگر شترسواری نیست!؟ خودمانیم، تو برای این کار مجهز نیستی!؟ عرض خود می بری و، زحمت آسیب شناسان تاریخ و جامعه شناسان معرفت میداری!!؟
لطفا، به حیثیت، شخصیت، ذهنیت و آگاهی و دانشمندی بسیاری از تماشاگران خود، بیشتر احترام بگذارید!
_دشنام گویی به اعراب
هنوز پس از ۱۴۰۰ سال، پس از حملهی اعراب به ایران، این سلطنت طلبان، به همهی اعراب فحش میدهند، و همهی بدبختی خود را، از حضور اعراب در ایران میدانند!!؟ و اینان، همچنان هنوز بدین زودی، فراموش می کنند که در همین تاریخ عصر پهلوی، روی داده است، که پهلوی دوم را در آوارگی تاسف بارش، در جستجوی پناهگاهی، هیچ کس، جز یک پیشوای عرب_ انورسادات (۱۹۸۱-۱۹۱۸م)_پناه نداده است!!؟
در همین چند شمارهی پیش_ در سایت خط چهارم، گفتار شمارهیc183/ و کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۷۰_ با تصویر نشان داده شده است که همسر سوم پهلوی دوم، بانو فرح دیبا، بعنوان سپاس، بر سنگ مزار این حاتم طایی قرن بیستم، بخاطر پناهی که به او و همسرش داده بود، خاضعانه، در حالت سجود، فاتحه می خواند!!؟
و این به اصطلاح سلطنت طلبان، باز هنگام فحاشی به اعراب، این مهماننوازی فداکارانه را، به محاق فراموشی و غفلت، در میسپرند!!؟؟

_کانال ویژهی بیحرمتی به اعراب، و دین آنان!؟
مدیر یک ماهوارهی طرفدار پهلویها، هر شب، به عرب و اسلام توهین می کند، حضرت معصومه(س) را، با لحنی نه شایستهی یک بانو، به زشتی نام می برد، و از امامان، بویژه حضرت ثامن الائمه، امام هشتم(ع) را، از تندگویی و دشنام خود، در امان نمیدارد!!؟
این مرد، باز بی توجه به تضادها، در گفتار و رفتارش، باز میگوید که، ما ایرانیان، چه نیازی به دینی جز دین پاک حضرت وخشور زرتشت، داریم؟! بویژه با سادگی بسیار خلاصه شده، و معجزه آسا، در سه اصلِ “اندیشهی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک”؟!
این مدعی، در حالی از سه اصل سهل ممتنع وخشور زرتشت یاد می کند، که خودش، با گفتار خشم آلود و ناسزا گویش، به مقدسات بالغ بر یک میلیارد و نیم بشر امروزی، توهین می کند، و با گفتار تند و نفرت افشانش، نیت و اندیشهی پلیدش را، آشکار می سازد!؟ و در ضمن حرکاتش، با تکان دادن دستها، کردارش را، همراه با گفتار و اندیشه اش، به آلودگی از نفرت و خشم، آشکار مینماید!؟
این مدعی تهی از منطق، حتی یک لحظه، نمیاندیشد که، کدام صفتش، اندیشهاش، گفتارش، و یا کردارش، کدامیک با اصل توحیدی سه گانهی یکتای وخشور زرتشت_“اندیشهی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک”_ هماهنگی، یا پشتوانه دارد؟؟!
تو، وقتی که با جهانی در پیکار و ستیزی، آن هم با پرخاش و دشنام، چگونه خود را پیرو وخشور زرتشت میدانی؟؟! آیا اندیشهات را، نیک میشماری؟؟! شیوهی پرخاش درگفتارت را، نیکو میپنداری؟؟! و یا کردار پر نفرتت_که کارگردان کل اندیشه و گفتار توست_ میتواند، اثری از پرتو نیکی، داشته باشد؟؟! کدامیک؟؟؟!!!
انسان، واقعا در میماند که، آیا چنین مردی، با چنین درک و معرفتی، دشمنی داناست، و یا دوستی نادان، برای سلطنت، و یا هر آنچه که از آن، به اصطلاح، دفاع می فرماید؟؟؟!!!
در خانه اگر کس است؟!_:
یک اشاره، بس است!!؟

_ایدئولوژی،
چهار رابطهی اصلی، در روابط انسانی!؟
از گذشتههای دور، همواره هم دین، و هم سلطنت، در تنظیم مسائل اجتماعی و سیاسی، و حتی اخلاقی، مشارکت و تاثیری موثر داشتهاند.
برای شناخت بهتر تفاوت قدرت سیاسی و دینی، بهتر است، رابطهی انسان با خودش، با دیگران، و با این جهان، و جهان دیگر را مورد بررسی قرار دهیم. مجموع این روابط را، می توان در چهارگونه مشخص نمود:
۱)_رابطهی انسان، با خودش
۲)_رابطهی انسان، با دیگران
۳)_رابطهی انسان، با جهان
۴)_ رابطهی انسان، با جهان دیگر، یا جهان پس از مرگ
هر یک از این روابط، به ضابطههایی نیازمندند. برای نمونه، انسان در رابطه با خودش، آیا حق دارد، خود را بکشد؟! آیا حق دارد خود را بدنام سازد؟! آیا حق دارد بردگی کند؟! خود را بفروشد، بصورت تن فروشی و یا روسپی گری؟! آیا حق دارد بهداشت خود را، رعایت نکند؟! و نیز آیا حق دارد، و یا باید در تربیت خود بکوشد؟! و مانند آن…
در رابطهی دوم، رابطهی انسان با دیگران، باز آیا انسان حق دارد، با دیگران دشمنی یا دوستی ورزد؟! با دیگران در کسب و کار، و یا زناشویی مشارکت نماید؟! در آموزش و پرورش، طبق شرایط و ضوابطی، با دیگران همکاری کند؟! و یا اگر نخواست، مشارکتش را بهم بزند؟! و یا زناشویی اش را، به جدایی و طلاق منجر سازد؟!، و، و، و…
و در مورد رابطهی سوم، رابطهی انسان با جهان، انسان با محیط زندگی خود، چگونه باید رفتار نماید؟ آیا مجاز است که آن را آلوده سازد؟! زبالههای خود را، در هر کجا که دلش می خواهد بریزد؟! و یا در هر کجا که، دلش می خواهد، اسقاط اضافات نماید؟! مثلا، پای هر درختی که رسید، قضای حاجت بکند؟! و، و، و،… که بزرگترین مسالهی جهان امروز ما، همین رابطهی سوم است، یعنی رابطهی انسان، با محیط زیستن خویشتن است!؟
و اما، رابطهی چهارم، آیا انسان مجاز است که به جهان دیگر، بی توجه و بی اعتنا باشد؟! یا بر عکس، جهان دیگر و زندگی پس از مرگ را، با ایمان باور نماید؟! و بخاطر آن، بیشتر از کارهای خود را، منوط و مشروط به تصور خویش، از عاقبت خود، در جهان دیگر قرار دهد؟!

تعیین شرایط، یا بطور کوتاهتر و بعبارت دیگر، تعیین ضوابط و قانونمندیها، در روابط چهارگانهی انسان را، عموما، می توان “جهان بینی” و“آرمان انسانی” نامید. کوتاه سخن، وظیفهی جهان بینی، برای هرکس، تعیین ضابطهها، در رابطه هاست. البته، منظور از این رابطهها، بیشتر همان رابطههای چهارگانهی اصلی است.
جهان بینی، هرگاه، مورد قبول یک گروه، یک حزب، یک فرقه، و یا یک نحله(بر وزن دجله)، قرار گیرد، آن گاه، آنرا “ایدئولوژی” می نامند.
“ایدئولوژی” را می توان، به مرام، مسلک، اعتقاد، یا جهان بینی و آرمان جمعی، تعبیر کرد. کوتاه تر، ایدئولوژیها را می توان به “ئیسم” ها خلاصه نمود. مانند : کمونیسم، ناسیونالیسم، انتر ناسیونالیسم، فاشیسم، نازیسم، راسیسم( نژاد پرستی)، فمینیسم، پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان اسلامیسم، و مانند آن … .
بدین ترتیب، “ئیسم”، یک پساوند مکتبی است که، علاقه، تعصب، و اعتقاد راستین گروه، یا یک مکتب فکری را، بیان می دارد. وقتی حافظ می گوید:
جنگ هفتاد و دو ملت، همه را، عذر بنه!
یعنی، جنگ فرقهها، و پیروان “ئیسم” های مختلف را، معذور بدار!؟ آنها:
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند!
بدیگر سخن، چون حقیقت را نیافتهاند، به راه “ئیسم”های بی حقیقت افسانه وار، و اساطیری، گرویده اند!؟
#ئیسم های فکری و عقیدتی، عموما، جنبهی افراطی دارند. موجب تعصب ورزی می گردند، و نبرد با فرقههای دیگر، و نفرت پراکنی در آنها، مندرج است!!؟ خودستایی و دیگر ستیزی را، به آسانی در “ئیسم” ها، می توان بازیافت.
این ابیات، حاکی از خودستایی، و افراط در برابر تفریط است:
چینیان، گویند: ما نقاش تر
رومیان، گویند: ما با کرّ و، فر
#مولوی، دفتر اول مثنوی
هنر؟! نزد ایرانیان است و بس!
ندارند شیر ژیان را، به کس!
همه یکدلانند و، یزدانشناس
به نیکی، ندارند، ز اختر سپاس
#فردوسی، داستان پادشاهی بهرام
ایکاش که همهی ایرانیان، یکدلان بودند. گفتنش، چه دعوی آرزویی آسانی است؟! ولی حقیقت کجا؟! و واقعیت، کجا؟!
با مرور اندکی که بر“ئیسم” ها نمودیم، آشکار می شود که عموما، ئیسم ها، با معنی منفی و افراطی، همراه اند. احتمالا، برای نشان دادن جنبهی افراطی و منفی مکتبهای فکری، و ایدئولوژیها، از پساوند منفی و بیمارگونهی ئیسم، استفاده کرده اند!؟
زیرا، پساوند “ئیسم” ها در پزشکی، و بهداشت همگانی، جنبهی بیمارگونه و منفی دارند. مانند روماتیسم، راشیتیسم، الکلیسم، مورفینیسم، و مانند آنها… .
اتفاقا، این جنبهی منفی “ئیسم” که در مورد بیماریهای جسمی و اعتیادها، مورد استفاده قرار گرفته است، در آسیب شناسی روانی نیز، برای نمودن انواع آزارها، و بیماریهای روحی نیز، بکار گرفته شده اند، مانند سادیسم، مازوخیسم، و موارد دیگر…
_انسان، و ایدئولوژیها
با توجه به فراوانی و تنوع در “ئیسم” ها، مکتبهای فکری و اعتقادی، مرامها و مسلکها، و ایدئولوژیها، می توان انسان را، یک “حیوان ایدئولوژیک” دانست.
زیرا، بطور کلی، در جانوران، مرام و مسلک، و دسته بندی ایدئولوژیکی، و اعتقاد به ایدئولوژیهای مختلف، دیده نمی شود. مثلا تا کنون، کسی در شناخت جانوران نشنیده است، که مورچهها، موریانهها، و یا حتی پلنگها، شغالها، و یا گاو و گوسفندها را، به مورچههای ناسیونالیست، گاوهای فمینیست، شترهای نژاد پرست راسیست، و امثال آن، تقسیم نموده باشند!؟ این صفت و منش، یعنی “ئیسم گرایی”، از امتیازات ویژهی انسان هاست، که بخاطر جنبهی افراط گرایی در آنها، ناچار، برای رسیدن به یک تعادل نسبی، و جهان وندی در جامعهی بشری، باید آسیب شناسانه، به پیشگیری، و درمان افراط گری در آنها، پرداخته شود.
شاید، شعار حد طلایی رسیدن به چنین تعادلی، در همزیستی مسالمت آمیز انسانها با یکدیگر_ و نه وحدت مبالغه آمیز آنها، با یکدیگر_ بهمین گفتهی حافظ، بس بسیار بسنده بود که، گوییم:
آسایش دو گیتی؟؟!:
_ تفسیر این دو حرف است!؟:
_ با دوستان؟!:_ مروت!!؟
_ با دشمنان؟!:
_مدارا!
#حافظ، غزل شمارهی ۵
نه انتظار داشته باشیم، بگونهی مبالغه آمیز، و خلاف طبیعت انسانی، که همه دشمنان خود را نیز دوست بدارند، و نه پیوسته، با آنها در جنگ و ستیز و نفرت پراکنی به سر برند. و نه آنکه دوستان را نیز، مانند دشمنان بپندارند، و تفاوتی میان آنان ننهند. بلکه، با دوستان، جوانمردی و مروت ورزند، و با دشمنان نیز، در همزیستی مسالمت آمیز، مدارا نمایند.
نکتهی جالب اینست که، حافظ_ آگاه و نا آگاه_ به هر چهار رابطهی اصیل انسانی، توجه داشته است که می گوید:
آسایش دو گیتی؟؟!:
_ تفسیر این دو حرف است!؟
“گیتی اول”، که شامل سه نوع رابطه است، همین دنیای کنونی ماست، که در آن، با دوست، یا دشمن، بسر می بریم. و “گیتی دوم”، اشاره به رابطهی چهارم، و متافیزیکی انسان است، که انسانها در مورد آن نیز، با یکدیگر اختلاف نظر گاه بسیار شدید دارند، که جنگهای صلیبی، یکی از جلوههای نا خوشایند، و فلاکت بار آنها، بشمار می رود!؟
چنانکه اشاره رفت، تمام رابطهی چهارم، که مربوط به زمان پس از مرگ است، و شرایط نفی و انکار، و ایمان به قداست آن، تا حتی مرحلهی شهادت بخاطر آن را، می توان “رابطهی دینی” انسانها نامید.
و سه رابطهی دیگر_ رابطه با خود، و دیگران، و جهان_ را رابطهی مدیریت این جهانی، رابطهی سلطنتی، و یا “رابطهی سیاسی-اجتماعی” نامید.

_رابطهی دینی، و سلطنت استبدادی
در گذشته، عموما، رابطهی سیاسی، با رابطهی دینی، یا مذهبی، تفکیکشان چندان از هم روشن، و آسان، نمینموده است.
گاه این دو رابطه_ رابطهی سیاسی، و دینی_ مکمل یکدیگر بوده اند، و تحت رهبری دو رهبر، یکی برای رهبری سیاسی، و دیگری رهبری مذهبی، مستقل از یکدیگر، گاه با همکاری، و گاه با تضاد با یکدیگر، عمل می کرده اند!؟_یعنی در سه حالت، در برابر یکدیگر، وجود داشته اند: حالت تقابلی، تعاونی و بیطرفی!؟
زمانی نیز، بسیاری از افراد می کوشیده اند که رابطهی سیاسی یا سلطنتی را، با رابطه ی دینی یا شرعی یکی نموده، و در اختیار یک تن بگذارند.
در تاریخ ۲۵۰۰ ساله ی سلطنت ایران، می بینیم که، مثلا، کوروش(۶۸=۵۳۰-?۵۹۸ق.م) تمایل دارد که از قدرت مذهبی، توام با قدرت سیاسی و سلطنتی، بهرمند شود. چنانکه در بابل، خود را رسول و فرستاده ی مردوک، خداوند بابلیان معرفی می کند. و در مورد یهود، و نجات و رهایی آنها، از اسارت بابلیان و آزاد گذاردن آنها، برای رفتن به اورشلیم، خود را مسیح نجات بخش، فرستاده از جانب یهوه، می خواند. و جالب تر اینکه یهودیان نیز، او را، همان مسیح موعود میدانند، که یهوه، او را، مامور رهایی ایشان ساخته است!؟
اما، بنظر بسیار بعید می نماید، که کوروش، در داخل ایران، در جشن های شاهنشاهی اش، مثلا بمناسبت برپایی جشن های نوروزی، در خطابه ای بلند، به ایرانیان گفته باشد که:
ایرانیان! آسوده بخوابید که مردوک_ خدا-بت بزرگ بابلیان_ و یا یهوه_ خدای اسرائیلیان_ بخاطر شما، بیدار است!!؟؟
#کوروش، به احتمال قوی، در ایران مایل بوده است که، خود را با فره ایزدی، اعطا شده به او، از طرف میترا_ خداوند نور و آفتاب_ و یا اهورا مزدا_ خداوند مورد تبلیغ و ستایش وخشور زرتشت_ معرفی نماید.
تاکید بر ذکر میترا، یا اهورا مزدا از این جهت است که، در زمان کوروش، هنوز دین ایرانیان یکدست میترایی، یا اهورایی نبوده است. هر دو دین، کم و بیش، بگونهی موازی در ایران، مورد پرستش مردمان بوده اند!؟
این نکته، بخصوص از آنجا دانسته می شود که، برای کوروش_ اگر راست باشد_ مدفن و مزاری فرا ساخته بوده اند!؟
در آیین زرتشتی، عموما، مردگان را، بخاک در نمیسپردهاند!!؟
البته_به احتمال قوی_ کوروش، خود بخوبی می دانسته است، که او نه نمایندهی مردوک است، و نه نمایندهی یهوه!؟ زیرا این دو خدا، ضد یکدیگر اند. #مردوک، یک بت است، و #یهوه، یک خدای توحیدی است، که ضد هر بت، و خدایان دیگر بوده است!؟ کوروش، نمیتوانسته است، در آن واحد، هم فرستادهی یک بت، وهم نمایندهی یک خدای واحد ضد همهی بتها باشد!؟؟
در مورد ایران نیز، کوروش، نمیتوانسته است خود را، یکسره، فرستادهی #میترا، یا #اهورا_مزدا، معرفی نماید!؟؟ از اینرو، سیاستش اقتضا میکرده است، که در بابل، خود را فرستاده و نمایندهی بت بزرگ_ مردوک_ معرفی نماید. و به اسرائیلیان نیز، که هیچ آروزی بزرگی جز رهایی، از اسارت بابلیان نداشته اند، خود را، فرستاده ی رهایی بخش یهوه، تبلیغ نماید!؟ بویژه آنکه، در آنزمان در بابل، نه رویترز، و نه آسوشیتدپرس، نه بیبیسی، و نه سیانان و نه دیگر خبرگزاریهای جهانی، نماینده داشته اند، که بلافاصله، دعویهای متضاد او را، به همهی جهان، مخابره نمایند!!؟؟
در قدیم که خبرگزاریها و رسانه های مدرن وجود نداشته اند، می گفتند: “لاف” در غریبی، و” گاف”، در بازار مسگرها!؟
کوروش، به ضرورت زمان، بنظر می رسد که از حکمت نهفته در این ضرب المثل، حداکثر سود بهینه را، فرا جسته بوده است، اردشیر بابکان نیز، همینطور!!؟؟
کم و بیش، حدود هفت قرن، پس از کوروش، همچنین #اردشیر_بابکان (۶۲=۲۴۲-?۱۸۰م) در دورهای که بنظر میرسید، آیین زرتشتی، یکسره بر ایران غلبه نموده بود، و #میترائیسم را، از حضور آشکار، در میدان وسیع ستایشها، به کنار_اگر نه یکسره بفراموشی_ سپرده بوده است، بلکه کلا به حاشیه فرو رانده بوده است، می کوشد که قدرت سلطنتی، و قدرت مذهبی و دینی را _ یعنی قدرت ناشی از سه رابطهی اصلی انسانی، با رابطهی چهارم اخروی انسان را_ در شخص خود، متمرکز و متحد سازد. یعنی خود را، هم ” #موبد_موبدان “، و هم ” #شاهنشاه “ بنامد!؟
_جمشید، نخستین “خود-خدا-بین!؟”، در تاریخ اساطیری ما
لکن در تاریخ اساطیری ما، که شاید خیلی پیش تر از کوروش و قطعا، صدها سال قبل از اردشیر بابکان اتفاق افتاده است، نخستین کسی که_ البته در تاریخ اساطیری_ به جمع قدرت دینی و سیاسی، یا #شهریاری و #موبدی در خود پرداخته است، طبق روایت شاهنامه، #جمشید_جم بوده است. چنانکه فردوسی، دربارهی او می گوید:
…گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
بر آمد بر آن تخت فرخ پدر…
به رسم کیان تاج بر سرش تاج زر …
*
منم گفت با فره ایزدی
همم “شهریاری”، همم “موبدی”
یکایک به تخت مهی بنگرید
به گیتی، جز از خویشتن را ندید
“منی؟!” کرد، آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس…
*
چو این گفته شد، فرّ یزدان از او
بگشت و جهان شد پر از گفتگو
“منی” چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و، برگشت کار…
*
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست آن فر گیتی فروز…
#شاهنامه ، پادشاهی جمشید
بگونه ای که ملاحظه می فرمایید، این دگر دیسی اخلاقی و خود-خدا-بینی جمشید را، فردوسی، نه از خصال خوب او، بلکه از ناسپاسی، فرعون صفتی، و ارتداد او بر می شمارد. بنابر این، تعارض و تقابل #قدرت_سیاسی و #قدرت_مذهبی امری تازه به دوران رسیده نیست، بلکه از قدیمترین خصلتهای شوم خودکامگی، حتی در دوره ی #تاریخ_اساطیری ما، بشمار می رود. بدیگر سخن، این اردشیر بابکان نیست که نخستین گام خطا را، در ایران، در راه خودکامگی برداشته است، بلکه نخستین کس، جمشید بخت برگشته بوده است.
معمولا هنگامی که این چهار رابطهی ایدئولوژیک، در اختیار شخصی، قرار گیرد و یا در حکومتی همه را تحت الشعاع خود قرار دهد، سخن از “حکومت تامه”، یا “خود کامگی تمامیت خواه”، با عنوان ئیسمیِ “توتالیتاریسم”(totalitarisme) بکار می رود. و بقول شوخ طبعان آذریهای عزیز ما، مدعیان خودکامگی میگویند:
“هامّسی مَنیم دِی”، همه اش مال منه! خُب! پس بخور! تا بیاره!؟

در انگلستان قرن شانزدهم، هنری هشتم(۵۵=۱۵۴۷-۱۴۹۱م)، پس از اختلاف خود با پاپ در رم، خود را افزون بر پادشاه انگلستان، دارای اختیارات ویژهی پاپ در انگلستان نیز، معرفی نمود. و تعیین اسقف اعظم کانتربری را، از اختیارات خاص پادشاه قرار داد.
انگلستان هنوز هم، بصورت نمادین، اسقف اعظم کلیسای انگلستان_آنگلیکن_ را برگزیدهی پادشاه، و ملکهی انگلستان بشمار می آورد. (در این باره بیشتر رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۷۸، “مردی برای تمام فصول”)
نشانههایی در دست است، که پهلوی دوم، با تشکیل “سپاه دین”، در سال ۱۳۵۰_ سال جشنهای شاهنشاهی_ بعنوان یک اصل انقلابی، همانند تشکیل “سپاه دانش”، مقدماتی در سر میپرورانده است که، احیانا، بعنوان پادشاه تنها کشور شیعهی جهان، بخود اجازهی سروری دینی را، توام با سلطنت شاهنشاهی، یکجا، اعطا نماید، و به زیردستان خود بقبولاند، و شیعیان دیگر کشورهای جهان را نیز، از جمله رعایای خود بشمار آورد؟! او این عمل را، به یاری شادروان امام موسی صدر(۵۱=?۱۹۷۹– ۱۹۲۸م/ ?۱۳۵۷-۱۳۰۷)، در میان شیعیان لبنان، آغاز نمود.
که البته اعلام اصل انقلابی تشکیل “سپاه دین”، خود سبب خشم و انتقاد شدید، در میان طلاب، مدرسین، و گروهی از آیات عظام، در حوزه های قم، مشهد، و حتی نجف گردید!؟
در پی اعلام تشکیل حزب رستاخیز _اسفند ۱۳۵۳/ ۱۹۷۵م_ تقریبا چهار سال قبل از انقلاب ایران در بهار سال ۱۳۵۴، در کلاس درسی که این صاحب قلم ، در دانشکدهی الهیات، بعهده داشت، در نخستین جلسهی پس از تعطیلات نوروز، مثل اینکه اکثر دانشجویان، که بسیاری از آنها، به لباس روحانیت ملبس بودند، منتظر ایجاد بلوا و غوغایی، از پیش آماده گشته بوده باشند، در آن میان، یکی از دانشجویان، یکباره، ندا در داد که :
_ مثل اینکه، اعلیحضرت شاهنشاه، خواهان لقب تازه ای، افزون بر القاب سابق خود هستند؟!
و دیگر دانشجویان نیز، که منتظر چنین جرقهای بودند، یک به یک به صدا در آمدند که، چه می گویی؟! یعنی چه؟! چه لقبی؟! و، و، و،…
و این صدا بلند شد که:
_مثل اینکه ایشان را، باید از این پس، اعلیحضرت “امام-شاه آریا مهر” بخوانیم؟؟!! برای اینکه با تشکیل سپاه دین، و حزب رستاخیز، با تاکید بر لزوم ایمان به قانون اساسی، و شاهنشاهی ایران می خواهند، وحدت سلطنت و دین را نیز، در آستان تمدن بزرگ، یکجا، مختص رهبری خود فرمایند؟؟!!
آن روز، نه درسی گفته شد، و نه درسی خوانده شد. بلکه، ساعت کلاس، با خشم و عصبانیت به پایان رسید. و همه در حیاط دانشکده متفرق شدند، و با صدای بلند به بحث و گفتگوهای اعتراضی ادامه دادند.
_آیا پهلوی دوم، از علم لَدُّنی، برخوردار بودهاست؟؟!!
و البته این همهی ماجرا نبود، و اینگونه اعتراضها و مقاومتها، همچنان به شکلهای مختلف ادامه داشت. از جمله خاطرهی دیگری که، در گفتارهای گذشته _ گفتار شماره ی ۱۸۶، علم لَدُّنی_ نیز بدان پرداخته شده است، و نقل آن در اینجا خالی از فایده نخواهد بود:
“در سازمان اداری مدیریت دولتی، واقع در خیابان آبان شمالی، از خیابان کریمخان زند، در تهران_قبل از انقلاب ۵۷/ ۱۹۷۹م_مقرر شده بود که، بعنوان“آموزش ضمن خدمت”، برای مقامات بلند پایهی اداری، مانند رؤسای ادارات و مدیرانکل، و گاهی حتی برای معاونان وزارتخانهها، دورههایی تکمیلی، برگزار نمایند. بعدها، وظیفهی اجرای آموزش ضمن خدمت، در مورد ارتشیان بلندپایه، مانند سرهنگان و تیمسارها_اعم از سرتیپها، یا سرلشکرها_ نیز به آن افزوده گردید!
از جمله در تابستان ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳م، سمیناری برای افسران عالیرتبه، به اصطلاح امرای ارتش، نیز همچنان، در محل سازمان امور اداری، تشکیل گردید.
در نخستین روز آغاز این دوره، یک هیئت آموزشی سه نفره را، دعوت نمودند، که به آموزش مسائل انسانی، بویژه به “گروپ دینامیک”، یا “پویاییهای کنش، و واکنش متقابل انسان سازمانی”، یا به کنش و واکنش متقابل انسان در سازمانها، نکاتی را برای این امیران ارتش، مطرح سازند.
ظاهراً، در آقایان امیران که احساس میکردند، زیردست استادانی شخصی، و نه ارتشی قرار گرفتهاند، مقاومتی پدید آمدهبود!؟ چنانکه از طرف یکی از شرکتکنندگان در این سمینار، در مورد امر تقلید از مجتهد، به “تقلید محض”، یا بهعنوان “احوط”_ تقلید گزینشی، از دشوارترین فتواها، از دیدگاه مجتهدان مختلف_ سئوالی در کلاس مطرح گردید. یکباره، کسی که ظاهراً، بهعنوان جناب تیمسار مورد خطاب قرار میگرفت، و گویا ارشد یا مبصر کلاس بود، از آن میان گفت:
_ما، چه نیازی به گفتههای این و آن داریم؟ #شاهنشاه که خود از موهبت ” #علم_لدنی ” برخوردارند، و مسلما، از کودکی “نظر کرده!؟”هم بودهاند، سخنانشان برای ما حجت است، و بس!
بگفتهی فردوسی بزرگ:
“چه فرمان یزدان؟؟! چه فرمان شاه؟؟!!
که یزدان، خدا هست و!!
_شه!!؟ : پادشاه!!! ”
این هنگام، یکباره، یکی از سه استاد، که بیشتر جنبهی مدیر آموزشی هیئت را داشت، خط کشی را که روی میز، نزدیک او بود برداشت، و دو سه بار آن را با عصبانیت، بر روی میز کوفت و گفت:
– آقایان محترم! تیمساران ارجمند! دستگاهی که به شما، موهبت افتخار ارشدیت در سلسله مراتب ارتشی را، بخشیدهاست، ما را نیز برگزیده، و شایستهی آن دانستهاست، تا برای کسب معرفت بیشتر از دانش روابط انسانی، و ویژگیهای تعامل روانی انسان و سازمان، با یکدیگر، به شما، نکتههایی را بیاموزیم. از اینرو، در این کلاس، ما ارشد شما هستیم، و ادای احترام به ما، بر شما یک وظیفهی ارتشی است!!؟
و ما از علم لدنی، هیچ بهرهای نداریم. علم ما اکتسابی است، و آن هم پس از دهها سال تحصیل، و رنج فرا گرفتهشدهاست.
اگر شما، علم اکتسابی ما را قبول ندارید، ما هم اکنون از این جا برمیخیزیم، و به دفتر موسسه رجوع کرده، در نامهای مینگاریم که، شرکتکنندگان در این کلاس، پذیرای ما نیستند، و به فرا گرفتن و آموختن از ما، به هیچروی آمادگی ندارند، پس ما، از شرکت در این دوره معذوریم.این منطق، یکباره کار یک بمب ساعتی را کرد. به همهمه، چند نفری گفتند:
-استاد، لطفاً به شما برنخورد. شما، حتماً بهتر از ما میدانید، که انسانها در هر مقامی و در هر سنی که باشند، بمحض آنکه ناگزیر شوند، در کلاسهای درس حضور یابند، دوباره، فیلشان یاد هندوستان میکند، و عین بچههای شیطون، شلوغ میکنند! خواهشمند است، این شلوغی کودکانهی دیررس را، از ما به دل نگیرید!!
ما گوش به فرمانیم!! شما نیز، لطفا، به کار خود، طبق وظیفه اقدام فرمایید.”
این حکایت، شمهای از رواج توهمِ داشتن“علم لدنی”، و رابطهی شاه با ملکوت اعلی در آسمانها، و دریافت وحی یا الهام را، در آن زمان_درست یا نادرست؟!، تظاهر و ریاکاری؟!، یا حقیقتا باور یقینی و راستین؟!_ در میان بویژه نزدیکان به تاج و تخت پهلوی دوم، آشکار میسازد!!؟
پس از پایان این جلسهی درس، در دفتر رئیس سازمان مدیریت، شادروان دکتر سهراب فیروزیان(۸۲=?۱۳۸۵-?۱۳۰۳ه.ش/ ۲۰۰۶-۱۹۲۴م)، با شنیدن گزارش بحث و گفتگویی که در کلاس پیش آمده بود، خواه و ناخواه، با خنده و شوخی گفت:
_ آقایان عزیز، آن تیمسار بیچاره، تقصیر نداشته است، با تشکیل سپاه دین، بعنوان یک اصل انقلابی، تشکیل و تجدید حیات دوبارهی قاضیان عسکر، خب معلوم است که، مقدمات اعتقاد به علم لدنی حضرت پادشاه را، دست کم در ارتش، پیشاپیش، فراهم کرده اند!
و خوشبختانه شما هم که کار خود را، خوب از پیش برده اید، و آنان را به اطاعت معتاد، از بالا دست، به پوزش و عذر خواهی وا داشته اید. بنابر این، بر ما منت بگذارید، و درستان را همچنان در جلسات آینده ادامه دهید…
و یک اشارهی مهم دیگر، از آقای دکتر فیروزیان، در این حال، که او با کمی شوخی و جدی، و لحنی طنز آمیز، بر گفتهی خود افزود که:
_ ایکاش که همچنین، میتوانستیم یک چنین دورهی فشرده ای در روابط انسانی، و مدیریت اداری، و کشوری را، برای شاهنشاه و شهبانو نیز، برگزار کنیم، تا آنها که خواهان انقلاب کلی، از جمله انقلاب اداری در ایران هستند، بدانند که چاکرانشان، با چه الفاظ، اصطلاحات، و تعاریف علمی، مشغول اشاعهی نیات انقلابی ایشان هستند!؟؟
و یک استاد تیزهوش بذله گو_حاضر در آن دفتر، که متاسفانه به نام معرفی نشده بود_ یکباره، گفت:
_آن وقت، نکند، خدای نکرده، مصداق ضرب المثل مشهور “چو دزدی با چراغ آید!…”، مصداق یافته، تحقق پیدا کند،…؟؟!!
و باز، استاد دیگری که گویا او نیز، از استادان دعوت شده در مرکز بودند، پس از سخن دکتر فیروزیان، با آن استاد ظریف بذله گو، با خنده گفتند که:
_خب بله، اینها زمینه سازی و مقدماتی برای مغزشویی، و تثبیت مقام منیعِ “انا ربکم الاعلی”ئی_فقط من، برترین پروردگار والای شما هستم (النازعات= ۷۹/ آ ۲۴)_حضرت شاهنشاه هستند.
و یکی دیگر از حاضران، افزود که:
_آقا نفرمایید، این سخن فرعون است، نه خداوند!
و آن آقا، دوباره جواب داد که :
_در هر حال، این آیه در قران، به نقل از بیان فرعون روایت شده است، و در نتیجه، یک آیهی قرانی، و مصداق وحی منزل است!؟ پس، وظیفه ی سپاه دین، یعنی “وعاظ السلاطین” آینده ی ایران نیز، همین است و، بس!
_وعاظ السلاطین
اشارهی آن استاد _برای ما ناشناخته_ به واژهی“وعاظ السلاطین”، خود اشاره به رمز وارهای است که، گشودنش، در این رهگذر، بسیار بر درک ذهنی آن استاد، و بسیاری دیگر از مردم صاحبدل، و هشیار آنزمان از تحولی که در ایجاد جو حاکم “خدا-شاهی”، تصریح داشت، لازم می نماید.
چنانکه در ادامه توجه خواهید فرمود، نام شناخته شدهی کتاب “وعاظ السلاطین” به ترجمهی فارسی، با عنوان“نقش وعاظ در اسلام” انتشار یافته بود. اهمیت اشارهی آن ناشناس بزرگوار به عنوان عربی کتاب، و نه ترجمه ی فارسی آن، خود می تواند، حاکی از آن باشد که آن نازنین ناشناس، بر زبان عربی تسلط داشته، و بر کتابهای انتقادی عرب زبان نیز، نسبتا، وقوف داشته است!؟
در بغداد در سال ۱۳۳۳ه.ش/ ۱۹۵۴ کتابی منتشر گردید، به نام “وعاظ السلاطین”_ بیشتر بمعنی واعظان مداح و مبلغ پادشاهان.
نویسندهی این کتاب دکتر علی الوردی( ۸۲=۱۹۹۵- ۱۹۱۳م/۱۳۷۴-۱۲۹۲ه.ش) خود، یک اعجوبهی خود ساخته، در محیط سلطنت زده ی دیکتاتوری آنزمان عراق، بشمار می رود که شرح حالش خواندنی است.( منبع و لینک آن برای خوانندگان علاقمند ما، در همین جا بدست داده شده است.)
علی الوردی، در حقیقت دانسته یا ندانسته، با گسترش اسلام، می خواهد نشان دهد که، بجای “شاعران درباری”، اینک دیگر“واعظان درباری”، قلمرو وسیعتری از آنان را، برای تبلیغ خود از سلطان وقت، در اختیار گرفته اند. شاعران درباری، فقط در دربارها شعر می خواندند، ولی واعظان درباری، در تمامی مسجدها، تکیهها، و حسینهها، و احیانا در نمازهای جمعه، در مصلیها، گستره ای صدها برابر شاعران مداح، در اختیار داشته اند. او، اینان را، در گله پروری عوام کالانعام، مسئول اصلی عقب ماندگی جهان اسلام می شمارد!!؟؟

چهارسال بعد، این کتاب، بوسیلهی محمدعلی خلیلی(زندگی_??_ ) به زبان فارسی و با عنوانی تا حد زیادی رمز واره تر _ و در نگاه سطحی، گمراه کننده تر_ به نام “نقش وعاظ در اسلام” ترجمه، و انتشار یافته است.
به احتمال قوی، مترجم گرانمایه محمد علی خلیلی، بخاطر خفقان حاکم بر جو مطبوعاتی ایران، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲/ آگوست ۱۹۵۳م، و یکه تازی پهلوی در عرصهی سلطنت، ناچار دیده است که نام کتاب را، آگاهانه و عمدا، بگونهای بسیار ملایمتر از اصل، تغییر مصلحتی دهد. این کتاب، توسط انتشارات گوتنبرگ در سال ۱۳۳۷/ ۱۹۵۸م، منتشر شده است.
در همان سالهای اول انتشار کتاب “نقش وعاظ در اسلام”، برای صاحبدلان ضدخودکامگی، انتشار این کتاب، یک برکت، یک موهبت، یک نور افکن، یک بمب ساعتی، و انفجاری در آن سالهای سلطهی ساواک، بر قلم و زبان همهی روشنفکران اصیل ایران، بشمار می رفت!!؟
لکن، سوکمندانه بخاطر آنکه چپ، و بویژه حزب منحلهی توده، بر عرصهی نقد و روشنفکری ایران، غلبه داشت، و شعار مشهور مارکسیستی “دین افیون توده هاست”، باز هم باید بگوییم سوکمندانه، هر چه که نام دین و اسلام، بر آن مهر خورده بود، یکباره، از طرف این نیروی چپ، ناآگاه به نوع دیگری، تحت نفوذ خودکامگی فکری استالینستی قرار گرفته، و به اصطلاح امروز بایکوت می شد!؟ آنها نمی خواستند حتی نام دین و اسلام، با احتمال همه موشکافیها و نقادی هایش، هرگز، خوانده شود!؟؟
نسل امروز، با کمال تاسف، نمی داند، و حال آنکه باید بداند، که دوران خفقان پس از ۲۸ مرداد، خود، بزرگترین عامل فنری بیش از حد فشردهی عقدههای ناشی از خفقان سیاسی، و بزرگترین عامل انفجاری انقلاب ۵۷ گردیده است!!؟
اصطلاحی که بتواند رمزوارههای اسامی برگزیده، بوسیلهی الوردی و محمد علی خلیلی را در زبان فارسی برساند، معادلی است که از سالهای قبل از انقلاب منتشر گردید، آن هم در نقد روحانیونی که بطرفداری از شاه، و بویژه برای تربیت سپاه دین انتخاب شده، و سخن پراکنی می کرده اند، یعنی“واعظان و روحانیان طاغوتی”!؟
شایسته ی تکرار است که، آن استاد ناشناخته، که آنروز در دفتر رئیس موسسهی آموزش مدیریت دولتی_ دکترسهراب فیروزیان_ به تلویح و اشاره گفت که :
_ وظیفه ی سپاه دین، یعنی وعاظ السلاطین آینده ی ایران نیز، همین است و بس!
منظورش، دقیقا، همین “واعظان طاغوتی” بوده است.

_مصادره به مطلوب اسلام
و نه، رد و انکار آن
خوانندگان گرامی ما، لطفا لحظهای چند، تامل و مکث فرمایند که این گفتگوها، در کجا، و کم و بیش درچه زمان، و با چه کسانی، انجام یافته است؟؟!
یکی دیگر از اصول #انقلاب_سفید، یا شاه و ملت، همانند اصلاحات ارضی، حق رای زنان، سپاه دانش، اصلی به نام “انقلاب اداری” بود.
زیرا، ادارات، یکی از بزرگترین مراکز انبوه نا راضی تراشان، از مردمانی که سرو کارشان با ادارات، تشریفات، تاخیرها، گم شدن مدارک، رشوه، و فساد و، و، و،…می افتاد، تشخیص داده شده بود. از اینرو اصل “انقلاب اداری” را، بعنوان دوازدهمین اصل انقلابی، در شمار اصول انقلاب شاه و مردم، اعلام داشتند.
منظور از اصل “انقلاب اداری”، این بود که، کارمندان را قبل از ورود به ادارات، در آغاز استخدام، قبل از ورود به خدمت، و بعدها، آنان را که در انجام خدمت مشغول بودند، در آموزشهایی در ضمن خدمت، با اصول مدیریت نوین اداری، تعاون و همکاری با مردمان، انجام کارها بدون تشریفات، و کاغذ پراکنیهای وقت گیر، در اسرع وقت، برای جلب رضایت خاطر مراجعان، تربیت نمایند!!؟
مرکز آموزش مدیریت دولتی، درست بعنوان یک نهاد، و انستیتو تشکیل گردیده بود، که این امر آموزش پیش از اشتغال، و در حین خدمت را، یعنی کل فلسفهی انقلاب اداری را، در آنجا، به یاری استادان برجسته، و دعوت متخصصان و کارشناسان بزرگ، و با تجربه، با تشکیل دوره های پیاپی، در سطح های مختلف برای کارمندان، روسای ادارات، مدیران کل و معاونان، و حتی چنانکه ملاحظه شد، برای ارتشیان در سطحهای بسیار بالا نیز، به تحقق رسانند.
دکتر سهراب فیروزیان، از سال ۱۳۴۳، به معاونت وزارت آبادانی و مسکن انتخاب شده بود، و سپس چند سال بعد به استانداری مستقل کرمانشاه ارتقاء مقام یافته بود، و از آنجا نیز، با کوله باری از تجربهی اداری و استانداری، به ریاست مرکز آموزش مدیریت دولتی انتصاب شده بود، و چند سالی بود که در این سمت، بخوبی نیز، خدمتگزاری نموده بود.
به تعبیر دیگر، اصل انقلاب اداری و مرکز آموزش مدیریت دولتی اداری، همه می بایستی از برگزیده ترین، وفادارترین، مطمئن ترین، و انقلابی ترین مردان شاه، برای آماده سازی ایران، بهنگام ورود به آستانه ی تمدن بزرگ، تشکیل، انتخاب و با جدیت، مشغول بکار شده بوده باشند!؟
در نظر آورید، آنوقت درچنین جایی، بقول بچههای خودمانی، در درون لانهی زنبور، از سطحی بودن و نفاق و دو رویی در کندوی زنبور، همه داد سخن داده بودند!!؟ اینجا_ مرکز آموزش مدیریت دولتی_ مدرسهی فیضیهی قم نبوده است، تعلقی به حوزههای دینی نداشته است، اینجا یک مرکز شاهنشاهی، برای آموزشهای بقول آن استاد ناشناس، مغزشویی و آماده سازی، برای قبول اصل “انا ربکم الاعلی”ئی شاهنشاه، تشکیل شده بود. و آن وقت، ملاحظه می کنیم که، همه در چنین مرکزی، با طنز و شوخی، و متلک، از فریب و ریای این آموزش ها، و مغزشویی ها، سخن به زبان می آوردند؟؟؟!!
آن هم نه پس از مدتی خصوصی و محرمانه صحبت کردن، بلکه، بلافاصله، پس از کلاس درس، و جنجالی که خبرش به گوش رئیس مرکز رسیده بود، خود او، تیر خلاص را به کانون قلب فلسفهی مدیریت انقلاب اداری، و هدف فریب و مغزشوییهایش خالی کرد، و رفیق کنار دستش نیز، بدون هیچگونه آشنایی قبلی، با تازه واردان، و بی هیچ ملاحظه و پروا، تیر دوم خلاص را، شلیک نمود!؟
نکتهی مهم دیگر، در این شفاف و صریح گوییهای نقدهای طنز آمیز، جرات آنان بود، که در یک محیط کم و بیش امنیتی، در اوج شهرت قدرت ساواک، که همواره چندتن از ماموران آن نیز، در زمرهی کارمندان عالیرتبهی ادارات، و بویژه در میان افسران ارشد ارتش، وجود و حضور می داشته اند!؟
این ماجراها، همه مربوط به زمانی حدود ۵ سال قبل از انقلاب، و حدود دو سال و نیم قبل از آنکه آقای امینی، حسابدار یا ذی حساب دانشکده ی الهیات، شکایت داشت که:
_…بسیاری میگویند، ایران بهشت شدهاست. ولی، من احساس میکنم که، در جهنم زندگی میکنم. نمیدانم آنها اشتباه میکنند، و ایران بهشت نیست. یا من دیوانه شدهام، که در بهشت، احساس زندگی در جهنم مینمایم!؟ ( رک به: سایت خط چهارم گفتار شماره ی ۱۸۷، ناهماهنگی خواست ها و امکانات)
با اشارهای که درباره ی سپاه دین، و تجدید و تقویت “قاضیان عسکر” در میان آمد_ و البته بزودی در بخشهای زیرین با تفصیل بیشتری بدانها خواهیم پرداخت_ نتیجهی کلی اینست که، پهلوی دوم، نه تنها، هرگز قصد پیکار با دین اسلام و یا کاهش از حرمت و اهمیت آن را، در سر نمی پرورانید، بلکه دقیقا، درست، بر خلاف ادعا و تبلیغات امروزی بیشتر از سلطنت طلبان ماهواره ای، که دین اسلام را، برای ایرانیان، زاید و مضر تبلیغ میکنند، شاه می خواست، تمام قدرت سیاسی، و متافیزیکی رابطهی چهارم، بر ساختار ایدئولوژیها را، که نمونهی اعلای آن، در ایران، دین مبین اسلام بشمار می رود، یکسره مصادره به مطلوب خود، کند. وخود همان به اصطلاح طنز آمیز همان دانشجوی الهیاتی، “امام-شاه” شود، و همانند #اردشیر_بابکان و یا #هنری_هشتم، هم حاکم عرف، و هم حاکم شرع، پیشوای سیاسی، و اداری و اجتماعی، و پیشوای مذهبی ایران، در یک “شخص واحدِ خودِ خویشتن”، گردد!؟
ما، در گذشته این نکات را، در مورد شاه، بدیهی می پنداشتیم، ولی امروز مشاهده می کنیم، که گویی این نکات از دقایق نظری، و دور از ذهن اکثریت از مبلغان و مدعیان سلطنتی ایران بشمار می روند!؟ برای آنان، این آرزو و رویای پهلوی دوم، برای به چنگ آوردن وسایل دینی، برای حکومت تامه، بر همهی ایرانیان مسلمان، و بویژه شیعیان جهان، گویی موضوعی سرّی بوده است، که در کرهی مریخ، به فعالیت پنهانی خود ادامه می داده است، و نه در ایران!؟
جان کلام آنکه، هر نقد و ایرادی که می خواهند، و می شود و ممکن است، بر خاندان پهلوی فرو در خوانند، لکن آنها هر چه بوده اند، دشمنی آشکار، یا نبرد و ستیزی پنهان و آشکار با دین، بویژه با اسلام و تشیع نداشته اند. ایمان قلبی شان هر چه هست، دور از امکان درک ما، در قلمرو ذات سرمدی و کرام الکاتبین است و بس!
برای نمونه پهلوی دوم، در تظاهر به رعایت جزئیات در تشریفات مذهبی حتی اصرار می ورزید، چنانکه هرگاه قصد سفری مهم در پیش داشت، که جهانیان نیز باید از آن آگاه گردند، در برابر رسانهها می ایستاد، تا امام جمعهی منتخبش_ دکتر سید حسن امامی(۷۷=۱۳۵۸-۱۲۸۱ه.ش/۱۹۷۹-۱۹۰۲م)_ دعای بدرقهی سفر را، در پشت سرش معمولا در کنار شانهی راستش، جایی که محل نشستن کرام الکاتبین نیکویی نگار است، دعا را در گوشش زمزمه می کرد، و آرام با چهارانگشت خود، شانه ی راستش لمس را می نمود!!؟

گهگاه نیز، او را از زیر دروازهی قران رد می کرد، تا کلام مجید حامیاش باشد. البته جای تامل بسیار است که، آیا پهلوی دوم در سفرهای مکرر، کوچک و محرمانه ای نیز، که آرام، به کیش یا نوشهر، با هلی کوپتر یا هواپیما می نمود، حتما به خواندن دعای بدرقه، توسط دکتر امامی اصرار می ورزید، و یا از زیر آستانه ی قران رد می شد، یا نه؟؟!
یک یاد آوری دیگر، در مورد مدیر مسئول مرکز آموزش مدیریت دولتی، آقای سهراب فیروزیان قابل ذکر است که او از خانواده ای بوده است که، در اوایل دهه ی اول ۱۳۰۰ شمسی، نام شخصی او را “سهراب” انتخاب کرده اند، و فامیلش را “فیروزیان” گذاشته اند.
سهراب که، نام اساطیری پسر رستم دستان، در شاهنامه است، و فیروزیان، از نام فیروز بر گرفته شده، که چندین پادشاه و و شاهزادههایی را قبل از اسلام، فیروز نامیده اند. و چنین کسی، به تخطئه ی خاندان فردی می پرداخت، که خواستار بازگشت ایران به عصر کوروش و ساسانیان بودند، ولی نام هایشان همه اسلامی و بویژه شیعی، با پساوند ”رضا” می بود: محمد رضا، علیرضا، غلامرضا، عبدالرضا، احمدرضا، محمود رضا و حمیدرضا؟؟!! درست هفت تن، برای هفت روز هفته!؟
این بیان یک واقعیت است، و نه نقدی بر آقای فیروزیان، یا پهلویها، بخاطر اسامیاشان. بلکه، این وضع، نشان دهندهی شدت شکاف، و گرایش های متضاد، درمیان ملت ایران بوده است، که هم ایران باستان در زمان ما، همچنان مورد احترام بوده، حضور و جریان داشته است و دارد، و هم اسلام، و بویژه تشیع، با قدرتی هرچه تمامتر، حاکم بوده است!؟!
_دینمداری، و خاندان پهلوی
چنانکه اشاره رفت، هیچ کس نمیتواند_ چه موافق و چه مخالف_ به پهلویها، عنوان لامذهبی بدهد، و بویژه اسلام ستیزی را بدانها منسوب دارد!؟ ویا احیانا، بگویند که پهلویها، می خواسته اند، که بجای اسلام، مثلا آیین وخشور زرتشت را، با مکر و تزویز و توطئه، جایگزین اسلام نمایند!!؟
در هر حال، پهلویها، عموما، یا به باورمندی راستین، و یا به تظاهر به باورمندی، میکوشیده اند، تا که خود را، مسلمانی پاک دین، در گفتار و رفتارشان، باز نمایند!!؟
پهلوی دوم، که رسما، خود را نظر کردهی حضرت ابوالفضل العباس(ع) میدانست. و خواهر دوقلوی او نیز، بانو اشرف پهلوی، پس از نجات از تروری ناموفق در فرانسه_۲۲شهریور ۱۳۵۶/ ۱۳سپتامبر ۱۹۷۷_ به زیارت حضرت ثامن الائمه(ع) شتافت، و در گفتگویی رادیو تلویزیونی، نجات خود را، نشانی از نظر ویژهی ذات باری، و ائمهی معصومین(ع) نسبت به خود میدانست!!؟
از بد حادثه، ندیمهی بانو اشرف_ خانم فروغ خواجه نوری( ۱۳۵۶- ?۱۳۰۰ ه.ش/ ۱۹۷۷-?۱۹۲۱م)_ که در کنار او نشسته بوده است، سپر بلای او می گردد، و درجا به قتل می رسد. بانو اشرف، نه با صراحت، ولی به تلویح، همین امر را، می خواست به حساب نظر خاص پروردگار نسبت به خود، جلوه دهد. یعنی، آن که، باید کشته شود، نجات می یابد، و آن که هدف ترور نبوده، کشته می شود!!؟؟
امید است خوانندگان گرامی، نام این بانو را _ #فروغ_خواجه_نوری _ بخاطر سپارند، زیرا ما در آینده، به احتمال قوی، گفته هایی مسلما، نه چندان بی اهمیت، در رابطه با شناخت شخصیت پهلوی دوم، دربارهی او_ ان شاء الله!؟_ خواهیم داشت.
_عقده گشایی رضا،
در پهلوی اول_ شاهرضا؟!
پهلوی اول، نام خود را بعنوان “رضا”، البته خود انتخاب نکرده بود. او، همانند همهی کودکان دیگر_نامش، خواسته یا ناخواسته_منتخب خانوادهی مسلمانش بوده است.
لکن او، نام هیچ یک از پسرانش را_ بعنوان نشان ارادت خاص، نسبت به ایران باستان، و شهریاران آن_ نه #کوروش، نه #داریوش، نه #خشایارشا، و نه #کمبوجیه، یا #بردیا، و مانند آنها… نهاد. بلکه، بگونهی یک شیفتهی رضا زده_چنانکه پیش تر، در بالا نیز اشاره شد_ نام تمامی هفت پسرش را، با پساوند متبرکِ “رضا”، ترکیب نمود: محمد رضا، علیرضا، غلامرضا، عبد الرضا، احمدرضا، محمود رضا، و حمید رضا !!؟
و نیز، نام دخترانش را هم، نه به تقلید از هخامنشیان و ساسانیان، نامی فارسی مثل #رکسانا، #آتوسا، #سامبیکه، #تومیریس، #آزرمیدخت، یا #میترا و، و، و … انتخاب ننمود!؟ بلکه، یکی را خدیجه، به میمنت نام همسر پیامبر اکرم(ص)، مشهور به شمس پهلوی_ به احتمال قوی، مخفف از شمس الملوک_ نهاد. و دیگری را، زهرا، مشهور به اشرف پهلوی_ احتمالا، آن هم مخفف از اشرف الملوک_ برگزید؛ که هر دو نام_صریح و شفاف_ عربی است، و هیچگونه اثری، از ایران قبل از اسلام، در خود، نهفته ندارند!!؟
و با تبرک جویی از حضرت صدیقهی کبری، فاطمه الزهرا(س)، #پهلوی_اول، نه یکی، بلکه دو دختر دیگرش را، بگونهی ناب و خالص، بدون پساوند و پیشاوند، فاطمه، نام نهاد. یکی دختر مریم سواد کوهی، نخستین همسرش، و دیگری، فاطمه، چهارمین فرزند از همسر دیگرش، ملکه عصمت_عصمت الملوک دولتشاهی_ که در دومین ازدواجش، همسر تیمسار خاتم، فرماندهی فقید نیروی هوایی گردیده بوده است. به ترجیح تسمیه، به نام دختر پیامبر اکرم(ص)، توجه شود که، از یک پدر، چند دختر، افتخار نامیده شدن یافته است به: زهرا، فاطمه، و باز هم فاطمه!!؟ سه دختر، از یک پدر، متبرک به نامهای دختر پیامبر اکرم(ص)!!؟
و اما، بخاطر تکرار پساوند رضا، در ترکیب نام فرزندان هفتگانهی پهلوی اول، در همان سالها، شوخ طبعان، برایش به طنز، مضمونی کوک کرده بودند که:
_ جناب رضا پهلوی، که تولیت عظمای حضرت امام رضا(ع) را با افتخار یدک میکشید، به زیارت حضرت امام رضا(ع) رفته بود، و در حرم، ضریح را محکم گرفته بود، و عرض نموده بود که:
_ یا حضرت رضا(ع)، تو رضایی و من هم رضا، و فرزندان این چاکرت هم، همه رضا هستند: محمد رضا، علیرضا، غلامرضا، عبد الرضا، احمدرضا، محمود رضا، و حمید رضا !!؟ دیگر چه میخواهیم، ما همه رضاییم، پس گور پدر چندین میلیون ملت نا رضا!!!؟؟…
همچنین پهلوی دوم، گرچه نام نخستین فرزندش را “شهناز” نهاده بود، ولی در ازدواج نهاییاش، بازگشت به نامهای عربی، مانند لیلا، رضا، و علیرضا، همانند پدرش، برای دور تازهی سلسلهی پهلوی، از رضاها را، آغاز نمود، آنهم شفاف و آشکار، بدون هیچگونه درنگ و نهفتگی سری، و رازآمیزی!!؟
_پهلوی دوم در زیارت حج بیت الله الحرام
به دعوت رسمی ملک سعود (۶۷=۱۹۶۹-۱۹۰۲م/ ۱۳۴۷-۱۲۸۰ه.ش) از پادشاه ایران، پهلوی دوم، بطور رسمی، از ۲۱ تا ۲۶ اسفند ۱۳۳۵_۱۲ تا ۱۷مارس۱۹۵۷_ به عربستان سعودی سفر نمود. پس از ملاقات رسمی، فرصتی نیز، برای زیارت حج پیش آمد. عکس پهلوی دوم در حال احرام، و انجام مراسم حج، بسیار مورد تبلیغ قرار گرفت، و آنرا بعنوان، حج پادشاه اسلام، و تنها پادشاه کشور شیعهی اسلامی، بسیار مورد ستایش رسانههای رسمی، قرار دادند!!؟ و برعکس مخالفان نیز، آنرا نمونهی سالوس و ریا، و تظاهر دروغین او به اسلام، بخاطر مردم فریبی و خام کردن مومنان، دانسته، و بسیار نکوهیدند.
از جمله می گفتند، او به بهانهی ملاقات رسمی از عربستان، فرصت یافته، که نذر خود را نیز ادا کند!؟ شایع شده بود که این نذز، بخاطر بازگشت دوباره به ایران، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲/ آگوست ۱۹۵۳، و بویژه بخاطر غلبه بر دشمن آشتی ناپذیر خود_ زنده یاد دکتر محمد مصدق_ انجام یافته بوده است!؟
پارهای از مخالفان، ایراد می گرفتند که:
_این چه انجام حجی است، که او سرش را نتراشیده است؟!
و موافقان، در پاسخ می گفتند که:
_این یک حج عمره بوده است، و در حج عمره، ضرورتا، نباید سر را تراشید، و،و،و…
در هر حال، دربار سلطنتی ایران، بسیار تکیه بر علایق مذهبی، و اسلامی پهلوی دوم می نمود، و کوشش داشت آن را به رخ کسانی بکشد، که در اسلامیت راستین پادشاه، تردید می ورزیدند، بویژه چپها!!؟؟

_دو سفر توسل به مشهد، و عتبات عالیات
بخاطر نجات سلطنت از انقلاب،
توسط نایب السلطنه ایران، ملکه فرح
نخستین سفر، در خرداد ماه ۱۳۵۷/ ژوئن ۱۹۷۸، حدود هشت ماه، قبل از انقلاب ایران بود، خاندان سلطنت و همراهانشان، دسته جمعی به مشهد مقدس مشرف شدند. تصاویر و فیلم های بسیاری از این سفر، در اینترنت موجود است، از جمله تصویری که ملکه و ولیعهد را، در حال بوسیدن ضریح مقدس نشان میدهد.
در سفر دوم، آخرین روزهای آبانماه ۵۷/ نوامبر ۱۹۷۸، حدود سه ماه قبل از انقلاب ۵۷، فرح پهلوی، همزمان با عید غدیر، برای یک سفر دو روزهی زیارتی، راهی عراق میشود. او عصر ۲۷ آبان، همراه با مادرش_فریده دیبا_ و دو فرزند و رئیس دفترش دکترسیدحسین نصر(متولد ۱۳۱۲ /۱۹۳۳م)، تهران را، به مقصد بغداد ترک مینماید.
در این سفر، ملکه فرح، بطور غیر رسمی، به بهانهی عیادت از آیه الله خویی(۹۳=۱۳۷۱-۱۲۷۸ه.ش/۱۹۹۲-۱۸۹۹م)، و به احتمال قوی، با استدعای دخالت ایشان در پیشگیری از انقلاب، به دیدار ایشان می رود. این دیدار، در مطبوعات و رادیو تلویزیون، هیچ نمایش رسمی نیافته است. با این وصف، خبر در میان مردم پخش شد، و جنجال های خبری فراوانی را دامن زد.
از سوی دیگر، شگفتمندانه، ساواک، خبر این سفر را تایید کرد. چنانکه، از جمله، در مکاتبات و گزارشهای بعدی ساواک، نامه ای مربوط به این سفر، انتشار یافته است. و حتی نامهای، در این مورد از حضرت آیه الله فقید خویی، مبنی بر این که این ملاقات، فقط بخاطر عیادت بوده است، و نه چیز دیگر، نیز منتشر گردید. خوانندگان گرامی، در تصویرهای الحاقی به همین متن، می توانند این دو سند_ نامهی ساواک، و نامه ی آیت الله خویی_ را مشاهده فرمایند.


در پی هر دو سفر جنجالهای فراوانی، دربارهی نامتناسب بودن و یا ناشیانه بودن حجاب مصنوعی اسلامی ملکه فرح، در ایران، و محافل مذهبی برپا گردید، و حتی در بسیاری از، مطبوعات نیز، بازتاب فراوان یافت، که شتر سواری که دیگر، دولا دولا ندارد؟؟!! و، و، و،…

_نقش قاضیان عسکر، در ارتش!؟
در عصر پهلوی
از دورهی پهلوی اول، از اوایل ۱۳۰۱ه.ش،“قاضی عسکر”(واعظ مذهبی برای ارتشیان)، بعنوان یک فرد روحانی، در تمام طول سال، بمناسبتهای مختلف روزهای مذهبی، اعم از تولد یا شهادت بزرگان دین، با لباس خاص روحانیت، ولی دارای یک درجهی مشخص نظامی_ در شبهای پیش از طلوع روز عزاداری یا جشن ها که روز تعطیل بشمار میرفتند_برای سربازان، و نظامیان، سخنرانی های مذهبی، ایراد مینمود.
عنوان“قاضی عسکر”، یک عنوان سنتی بود، که به واعظ لشکریان، تعبیر می شد، و ربطی به شغل قضاوت در مورد نظامیان نداشت. هر چند عنوان قاضی عسکر، القای شبهه می کند که شخص، احیانا، می بایستی به شغل قضاوت در ارتش اشتغال داشته بوده باشد!؟ درج بخشی از یک مقالهی مفصل، با عنوان” نهادهای مذهبی، در ارتش رضاشاهی”، به قلم پژوهندهی محترم حسین مولایی(زندگانی_??_)، که در سایت موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، منتشر شده است، ما را از هر توضیح بیشتری، در این باره، معذور و بی نیاز مینماید. در این مقاله، از جمله، و بویژه آمده است که:
“…سمت قاضی عسکر، که از دورهی صفویه، در نیروی نظامی ایران وجود داشت، و نشاندهندهی رابطهی دین با نظامیگری، در دورهی صفویه بود، در دورهی حضور رضاخان در وزارت جنگ، مجددا، در ارتش برقرار شد…
در ۸ فروردین ۱۳۰۱ / ۲۹مارس ۱۹۲۲_زمان وزارت جنگ، و سردار سپهی پهلوی اول_ آقای سید ابراهیم(زندگانی_??_)، قاضی عسکر سابق وزارت جنگ، به سمت قاضی عسکر کل قشون منصوب، و مقرر شد که کلیهی واعظین لشکرها، تحت نظر او قرار گیرند.
این انتصاب، در حکم ۳۳ عمومی قشون، که در ۲۲ فروردین ۱۳۰۱ و با امضای رضاخان، وزیر جنگ و فرمانده کل قشون، بایگانی شده، مورد اشاره قرار گرفته است، و شرایط اختصاصی قاضی عسکر در آن، بدین ترتیب شرح داده شده است:
“قاضی عسکر” باید از فقهای اثنیعشریه بوده، و احکام اسلامی را از، اعتقادات و عبادات و معاملات شرعیه، و حدود محاکمات و قوانین مملکتی، واقف باشد، و عالم و معروف به تقوی و تدین باشد.
در همین حکم، در رابطه با جایگاه و نوع پوشش قاضی عسکر، تصریح شده است که:
«قاضی عسکر” در قشون، دارای احترامات و اعتبارات یک نفر فرماندهی فوج(لشکر) خواهد بود، و در لباس روحانی بوده، و سر دست لبادهی سیاه او، دارای نوار سبز باریکی خواهد بود…”
(منبع : موسسهی مطالعات و پژوهشهای معاصر )
_قاضی عسکران ارتش!؟
وعاظ السلاطین ایران
خوانندگان گرامی، توجه فرمایند که نصب این نوار سبز، در دور آستین قبای قاضیان عسکر، از این نظر بوده است که، نشان دهد، قاضیان عسکر، اگر چه لباس روحانی بر تن دارند، ولی روحانیان رسمی دولتی هستند، و با دیگر روحانیان حوزوی، و غیر دولتی، و امثال آنها متفاوت اند. کوتاه سخن، #وعاظ_السلاطین اند!!؟

یادآوریها :
۱)- در متن، در جلوی نام دو شخصیت_ آقای حسین مولایی، و جناب قاضی عسکر آقای سید ابراهیم_بطوری که ملاحظه می فرمایید، در درون پرانتز، دو علامت “خط تیره”(_) ، و علامت”سئوال”(؟) ، نهاده شده است، این علایم در مواری گذارده می شود، که پس از جستجوی زیاد، تاریخ تولد یا وفات، یا هر دوی آنها را نیافته ایم. برای جبران رعایت دقت در گاهشماری هایی که بدست نیامده است، نهاده می شود تا خواننده ی گرامی، سرگردان تولد و وفات آنها نگردد. و اگر خود امکانی داشت، آنها را بجوید، و در متن گزیدهی خود بگذارد. و در صورت امکان، ما را نیز لطفا، خبر آگاه سازد.
۲)- انتخاب عنوان “قاضی عسکر” را صفویه نیز خود، از عثمانی ها، برگرفته بوده اند. البته با تغییری در کیفیت محتوای وظایف آنان. چون در میان عثمانی ها، گویا، قاضی عسکر ها از حق قضاوت دادگاهی، و شرعی نیز، برخوردار بوده اند. در صورتیکه در ایران، قاضی عسکر، در حقیقت واعظ عسکر، یعنی واعظ ویژه، برای لشکریان بوده و بس، و نه چیزی بیشتر! (برای اطلاع بیشتر از #قاضی_عسکر، در امپراتوری عثمانی رک به لینکی که برای سهولت جستجوی شما، در اینجا گذارده شده است.)
سمت و فعالیت قاضی عسکر، در دورهی پهلوی دوم نیز، همچنان، مانند دورهی پهلوی اول، در ارتش، منظما، ادامه یافته است.
_خدا، شاه، میهن
وظایف اصلی قاضی عسکر
در ارتش ایران، بویژه در دورهی پهلوی دوم، یک مثلث، یا تثلیثی شبیه تثلیث مسیحی ” #پدر_ پسر_ روح القدس “، تنظیم گردید. بدین مضمون که: “خدا، شاه، میهن”
یکنوع ظرافت، و مهارت گرافیکی بگونهای که در تصویر مثلث دیده می شود، بکار رفته بود که، خدا، و میهن، در پایه های زیرین دو ساق مثلث، قرار گیرد، و در راس مثلث، شاه_ نعوذ بالله!_برتر از خدا و میهن، بسانی که، گویی بر تارک تاجی نشسته است، جلوه گر شده بود!!؟؟
خانم #مینو_صمیمی، منشی بین المللی نایب السلطنه ملکه فرح، در خاطراتش، درباره ی این خدا سازی از شاه، مذهب تازهی آریا مهری_شاه-شبانی مطلق_ در سالهای قبل از انقلاب، چنین می نویسد:
“…در مدارس بمرور تعلیمات اسلامی، کمرنگ شد، و در عوض، تبلیغات گسترده ای در باب ضرورت وطن پرستی و عشق به شاه، همه جا را فرا گرفت، عکس شاه در هر گوشه ای به چشم می خورد، و بخصوص یکی از تصاویر، او را در حالتی نشان می داد که گویی خداوندگار، در مقابل بندگان خود، مشغول اظهار تفقد است.
در این جریان #ساواک نقش عمده ای به عهده داشت، و به عنوان گرداننده ی اصلی ماشین تبلیغات رژیم سعی می کرد، شاه را به صورت یک موجود “فوق بشر”، جلوه دهد، تا جایی که حتی در یکی از پوسترهای مربوط به شعار “خدا_شاه_ میهن” عمدا، لغت “شاه” را، بزرگتر و بالاتر از “خدا” نوشته بودند. “(مینو صمیمی، پشت پرده ی تخت طاووس، انتشارات اطلاعات ۱۳۶۸، ص ۵۱)
بگفتهی مشهور، اندک اندک جمع مستان می رسند. رسیدن به این صورت کامل شاه-شبانی مطلق در مذهب آریا مهری یکباره انجام نگرفته است. بلکه آن هم دستخوش آرام آرام تحولی گردیده است، تا آنکه شاه بر اریکه ی ملکوت خداوندی بجای خداوند، حضرت ذات سرمدی_نعوذ بالله!!؟؟_ تکیهی غاصبانه زند!؟
در این باره، از نویسندهی دیگری، فرایند این تحول را، چنین پی می گیریم که:
“… تا قبل از پادشاهی پهلوی اول، شعاری مخصوص سر در قسمتهای ارتشی تهیه شده بود، با این عنوان: “خدا، میهن، شاه!” یعنی مردم هر کشوری، پادشاه را، برای حفاظت میهن می خواستند، و او مکلف به رعایت موازین و مقرراتی بود که، نخست مردم، و سپس وطن، در حریم امن قرار داشته باشند.
ولی از اواسط دوران پهلوی اول، چاپلوسان، و متملقین آن شعار را تغییر دادند، بگونه ای که شد: “خدا، شاه، میهن!”
یعنی پادشاه در کشور، ارجح و اولی بود، بر اصل وجود میهن. یعنی از بین رفتن میهن برای مردم و پادشاه، چندان اهمیت نداشت. مهم آن بود که پادشاه، ولو با از دست رفتن قسمتهایی از وطن، بر اریکهی خود، تکیه داشته باشد…”

_برنامهی اجرایی قاضیان عسکر
چنانکه، اشاره رفت، قاضیان عسکر_در حقیقت واعظان لشکر_ همواره، در تمام مراسم تولدها، و عزاداریهای قدیسین مذهبی، سخنرانی می نموده اند، و در غیر این موارد، دست کم نیز، هر ماه یک یا دوبار، افزون بر سخنرانیهای مربوط به اعیاد و سوکواری های مذهبی، برای نظامیان، بویژه سربازان وظیفه، به ایراد وعظ و خطابه می پرداختند. و در تمام موارد، اصل بر این بود که شاه را “ظل الله”، سایهی خدا، بر زمین، واجب التعظیم، و اوامر او را، مانند اوامر الهی، واجب الاطاعه، به سربازان معرفی، وبا تاکید، تبلیغ نمایند!؟ و این گفتهی منسوب به فردوسی را، در دل و ذهن آنها، فرو نشانند که:
چه، فرمان یزدان؟! چه، فرمان شاه؟!
که یزدان، خدا، هست و!؟ شه؟!، پادشاه
معمول این بود که، قاضیان عسکر، یا واعظان لشکر، خلاصهای از گفتار خود را، پیشاپیش، و یا بعد از ایراد سخنرانی، کتبا، نوشته، به بخش مربوطهی امور قاضیان عسکر، تقدیم نمایند. اگر دسترسی به بایگانی این خلاصهی خطابه ها، روزی فراهم آید، آن وقت می توان معلوم کرد، که چه زیاده روی هایی مبالغه آمیز، و افراطی_بویژه از جانب بادمجان دور قاب چین ها، کاسه های از آش گرمتر، و قاضیان خوش رقص عسکر_ در باره ی خدا-شاهی های پهلویان، کرده بوده اند؟؟!!
_سپاه دین
زمینهی آموزشهای مذهبی در ارتش، بویژه به وجود قاضیان عسکر، و سخنرانی های آنان، آرام آرام، زمینه را، برای تشکیل یک سپاه مستقل دینی_در آستان تمدن بزرگ_ بعنوان “سپاه دین”، قرینهی “سپاه دانش”، در ارتش، فراهم میساخت!؟
#سپاه_دین، حدود ده سال پس از سپاه دانش، در سال ۱۳۵۰/ ۱۹۷۱م، از جملهی ثمرات جشنهای ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی ایران، بعنوان یک اصل انقلابی دیگر، ایجاد گردید.
اخبار تشکیل سپاه دین را، مطبوعات ایران، از جمله روزنامهی اطلاعات، در تاریخ اول آبان ۱۳۵۰/ ۲۳ اکتبر ۱۹۷۱، منتشر کرده اند.
_مضمون، و صدور فرمان سپاه دین
آقای مهدی عباسی_(_؟؟_)_ در بهمن ۱۳۹۰/ ژانویه ۲۰۱۲، در مقاله ای تحت عنوان” دین داری شاهانه، به سبک پهلوی”، که در وبسایتی تحلیلی خبری، منتشر شده است، از جمله چنین نوشته است که:
“…یکی از مهمترین سیاستهای مذهبی پهلوی دوم، تأسیس “سپاه دین”، در سال ۱۳۵۰ میباشد، که به دستور شاه انجام شد.
و طبق فرمانی از طرف پهلوی دوم، بدین مضمون اعلام شد که:
_نظر به این که بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام، و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه، پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است، و معتقدیم که جامعهی ایرانی، باید در زمینههای مادی و معنوی، هماهنگ پیشرفت کند، به موجب این فرمان مقرر میداریم، سپاه دین، از مشمولان خدمت وظیفهی عمومی، که در رشتههای دینی و علوم و معارف اسلامی تحصیل کردهاند، تشکیل شود، و به اجرای وظایف خود بپردازند. مسئولیت اجرای این فرمان، و ادارهی سپاه دین، به عهدهی سازمان اوقاف خواهد بود.
۲۴ مرداد ۱۳۵۰/ ۱۵آگوست ۱۹۷۱_ کاخ سعدآباد”
(مهدی عباسی: دین داری شاهانه به سبک پهلویها)
این فرمان، غوغایی را در میان روحانیت، بوجود آورد. با این مضمون که، پادشاه می خواهد، همانند #کوروش، و بیشتر همانند #اردشیر_ بابکان، رئیس دولت و دین، هر دو با هم گردد!؟؟ یعنی خود، هم فرماندهی سیاسی، و هم حاکم شرع، یک جا، بعنوان وظایف سلطنتی، حوزه های دینی را نیز، یا تعطیل و یا به زیر فرمان خود، اداره نماید!؟؟
تشکیل سپاه دین، حدود سه سال قبل از تشکیل حزب رستاخیز_۱۱ اسفند ۱۳۵۳/ ۲ مارس۱۹۷۵_ خود زمینهی خشم و جدایی روحانیان بزرگ، و طلاب دینی را فراهم آورد.
در همان زمان، یکی از دانشجویان دانشکدهی الهیات، در سر کلاس درس، برخاست و گفت:
_حالا معلوم شده است که چه کسانی:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش!؟
آنروز این صاحب قلم، برای آرام کردن دانشجویان، و ادامهی درس خود، حدود نیم ساعتی را، مجبور بود به شکل های مختلفی_ با تلاشی در واقع بیهوده!_ دانشجویان به خشم آمده را، به آرامش دعوت بنماید!؟
لکن، درحقیقت، آنروز نه ما توانستیم درسی بگوییم، و نه آنها آمادگی داشتند، درسی غیر از مسالهی روز خودشان، بگیرند، که زحمات و تحصیلات خود را، بیهوده می دانستند. و می پنداشتند که در آینده، کاری نیز بدانها، ارجاع داده نخواهد شد!؟ مگر آنکه، یا قاضی عسکر شوند، و یا به سپاه دین ملحق گردند، که آن هم، حتما، هفتخوانی در پیش رو بود، که به اصطلاح به معرف ها، و یا پارتی های گردن کلفت، نیازمند بودند!؟
آیا شگفت نیست، که با وجود چنین اسنادی، و چنین تاسیسات و نهادهایی، امروزه می بینیم که، گوئیا_در نظر سلطنت طلبان دو آتشه_ هیچ خبری از این مقولات، و اصل انقلابی سپاه دین، و فرمان تاسیس انبوه قاضیان عسکر، از دوران پهلوی اول، و تجدید و تاکید بر آن، دردوره ی پهلوی دوم، هرگز، وجود نداشته بوده است؟؟!! و مدعیان سلطنت، خواهان بازگشت سلطنت بدون اسلام اند، و بشیوه های مختلف، به توهین بدان می پردازند!؟

_قانون اساسی مشروطیت، بر مبنای مذهب تشیع!؟
طبق قانون اساسی مشروطیت ایران، پادشاه، باید سوگند بخورد که از جمله، حامی مذهب تشیع اثنی عشری باشد. این فرایند_ ارج نهادن ویژه، و حمایت از تشیع اثنی عشری_ از زمان صفویه، بگونهی یک سنت، سوگند و تعهد همهی پادشاهان ایران، به انضمام پهلوی ها بوده است.
شاه عباس کبیر(زندگی۶۰=۱۰۳۸- ۹۷۸ه.ق/ ۱۶۲۹-۱۵۷۱م)، بخود لقب کلب آستان علی، امیر المومنین(ع) را داده بود؛ یعنی سگ آستان حضرت امیر المومنین(ع)!؟ در صورتیکه هیچ گاه در تاریخ، اثری از آن نیست، که حضرت امیرالمومنین(ع) سگی را، بعنوان محافظ، یا نگهبان خانهی خود، نگهداری کرده بوده باشد؟؟!
ولی، #شاه_عباس با همهی تکبرش با انتخاب این عنوان، کلب آستان علی(ع)، به یقین، خواسته بوده است، که حد اعلای کوچکی و تواضع خود را، در برابر عظمت و بزرگی حضرت امیر مومنان(ع) ابراز دارد!!؟
پهلویها هم، خود را، مفتخر بعنوان تولیت عظمای آستان قدس رضوی، میدانسته اند. پادشاه ایران، هر سال، احیانا، در زمان تولد حضرت رضا(ع)، یا شهادت و مناسبتی دیگر، به عتبه بوسی حضرت ثامن الائمه(ع)، خود را مشرف میگردانیده است. و البته، نایب التولیه های ایشان، در آستان قدس رضوی، از درآمدهای ویژهی آستانه، و املاک موقوفی آن، چکی بالغ بر بیش از نیم میلیارد تومان، به ایشان تقدیم می کرده اند!؟ که ظاهرا، از حساب شمارهی یک بانک عمران_ حساب ویژهی درآمدهای آستانهی قدس رضوی_ برداشت می شد، و به حساب شمارهی دو بانک عمران_ حساب ویژهی تولیت عظما، اعلیحضرت همایونی_ فرو ریخته میگردید!؟؟
فراموش نفرمایید، در زمانی که یک سفر زیارتی، برای عتبه بوسی حضرت رضا(ع) چکی بالغ بر بیش از نیم میلیارد تومان، پاداش این عتبه بوسی، به پهلوی اول و دوم تقدیم میگردیده است، دلار به نرخ ۷ تومان، یا ۷۰ ریال بوده است!؟؟ ثروت حاصل از وجود مزار حضرت رضا(ع) در ایران، بی دردسر، برابر با ثروت حاصل، ولی پر دردسر چندین چاه نفت، بشمار می رفته است، و چنانکه، هنوز، همچنان، ادامه دارد!؟
از اینرو، آن آقای به اصطلاح وکیل مدافع، یا مبلغ بیمنطق پهلویها، در آن برنامهی آنچنانی تلویزیونی که نفرت و بیزاری از اسلام را، به نام طرفداری از شاهنشاهان پهلوی، تبلیغ می کند، نمیداند که، هرگز، پهلوی ها، اگر هم باطنا، ایمان نمیداشته اند_ باز هم تاکید می کنیم، هرگز_ به چنین رسوایی، در ابراز بی دینی، و اسلام ستیزی، و تشیع هراسی، تظاهر نمی نموده اند!!؟؟
حداقل، مگر می توان از گنجینهی سترگ اقتصادی، یعنی درآمد خالص و بی دردسر دهها چاه نفت، بخاطر خوشحالی یک مبلغ، یا وکیل ملحد و متنفر از اسلام و دین، صرفنظر نمود؟! در احتمال یک در میلیارد، موفقیت ابعد از بعید بازگشت پهلویها به ایران، مسلما، جزء اولین کارها، بیزاری جستن از چنین مبلغان بی منطق و منکران حقایق، توام خواهد بود!؟
این وضع کنونی ماست، با این وصف، ما به کوچکی و ضعف زمزمهی خود معترفیم، ولی هرگز، مایوس نمیگردیم، ان شاء اله. و به قدرت شکست ابهت مطلق تاریکی محض، با شعلهی لرزان شمع، و یا کبریتی حقیر، فرا می اندیشیم. و ایمان داریم که، این شمع لرزان، سرانجام به نورافکنی آفتاب-سان، پرتو افشان خواهد شد، و در فرجام، برد همیشه با حقیقت خواهد بود، چه ما زنده باشیم و آنرا ببینیم، و چه نا زنده، آنرا، به دیدارش موفق نگردیم!!؟ کار ما، همانند همان پیر ضعیف صد و اند ساله است، که نهال گردو می کاشت، تا دست کم، پس از مرگش، دیگران از آن بربخورند!!؟( رک به: #خط_چهارم، متن گفتار شمارهی ۱۹۱، تیتر“انوشیروان و پیرمرد برزگر نهال کار“)
_واپسین بازیافت؟؟!
کوتاه سخن، بازگرداندن ایران، به مطلق ایران باستان، همان اندازه ناممکن است، که فرو شستن و پالایش ایران باستان، از دامن جامعهی ایران اسلامی!؟ هرکس که این واقعیت را، دور از نظر بدارد، و یا بدان اهمیت ندهد، در هر رهبری سیاسی و اجتماعی، شکست خواهد خورد!؟
بهرام که گور می گرفتی همه عمر؟؟!
دیدی که چگونه گور؟؟!!
بهرام گرفت!
و نیچه(۱۹۰۰-۱۸۴۴م) گفته است که:
هر آنچه که ما را مجروح ساخته است، همان باید درمانمان شود.( رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز،گفتار شمارهی۶۷)
و البته در مورد پهلوی دوم، باید گفت، هر آنچه را که آرزو داشت، از مذهب، موجب استواری و پایداری و تقویت سیاسی سطلنتش گردد، همان، انحصار شکن، و پایان بخشِ قدرت سیاسی سلطنتیاش گردید. و به گفته ی مشهور، آنچه را که می خواست:” قاتق نونش بشه!؟ قاتل جونش شد!!”

_واپسین پرسشهای کوتاه
ممکن است تکراری به نظر برسد، ولی ضروری است که، سلطنت طلبان دین ستیز، بدین پرسشها به کوتاهی، دست کم، پیش وجدان خود، اگر واقعا آنرا دارا هستند، پاسخ گویند که:
آیا پهلوی ها، دین نداشته اند، و به دروغ، تظاهر به مسلمانی و تشیع می نموده اند؟ پاسخ، آری یا نه؟
۱)_ اگر پهلویها، همه اش به دروغ، و حیله و تزویر، به عقیده مندی به اسلام و تشیع، تظاهر می کرده اند، و میلیونها، انسان ساده دل و معتقد به اسلام را، فریب می دادهاند، شما چگونه، چنین مردمان دروغگوی دو روی دو گوی مکار و حیله گر را، شایسته ی باحق، به سلطنت ایران می دانید؟؟؟!!
۲)_ و اگر نه، پهلویها، براستی مسلمان و پیرو مذهب تشیع بوده اند، و بواقع نیز، برای استواری هر چه بیشتر اسلام، و تشیع به ایجاد نهاد قاضیان عسکر، و صدور فرمان انقلابی تشکیل سپاه دین، دو شاهد عادل و دین گستر_ #سپاه_دین و #قاضیان_عسکر_ را بعنوان سوگند صداقت خود، در دین مداری ارائه نموده اند، چگونه شما، بر خلاف آنان، و بر خلاف فرمان اصل انقلابی تشکیل سپاه دین، با اسلام در ستیزید، و می خواهید_ در ناکجا آباد توهمی خودتان_ پهلوی ها را، بدون اسلام، در ایران دوباره حاکم سازید؟؟؟!!
با تجدید سپاس و ارادت_خط چهارم
و این داستان، همچنان ادامه خواهد داشت، ان شاء الله
تاریخ انتشار: پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹/ ۱۶ جولای ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱۴
دانم که ندانم!
(سقراط)
با تشکر از آخرین گفتار عمیق و جدید “حقیقت ناتمام، گمراه کنندهتر از دروغ تمام!؟”؛ مخصوصا بخش مستند و مفصل مقدماتی مرتبط با افشای استنادهای شفاهی دروغین تاریخی، توسط برخی افراد سیاسی نمای بیسواد سیاسی و تاریخی!
(شایان ذکر؛ هدف این دیدگاه مشخصا نقد فقط شخص مراد برقی نیست؛ بلکه مراد اصلی، نشان دادن انواع نامرادانیست که با دخالت بیجای خود در رشته هایی که نه تخصصش را دارند و نه اسنادش، چه بسا حتی از روی صداقت و سادگی، رهروان هر طریقتی را نه تنها به گم-راهی رهنمون میکنند؛ بلکه از طرفی هم، ایجاد مشکل و سنگ اندازی در مسیر مرشدان راستین و روشنگر محقق/متخصص!
طماعان و ناصادقانی که هدفمند و غرض ورزانه دست به هر گونه تحریفی از انواع تاریخی و سیاسی و…؛ و حتی سندسازی جعلی میزنند تا فعل شانتاژ، که جای خود !)
مراد برقی خاموشی آور!
___________________
مراد از این دیدگاه، اشاره یی کوتاه از منظری دیگر به نقطه نطرات ابرازی/ابزاری و انحرافی امثال مراد برقی های نامراد بی برق، در مورد مسائل تاریخ و تاریخی ایران، و بدتر از آن، افتخار کاذب به گفتارهای اکثرا شفاهی و
فی البداهه و بی سندشان است!
غَایَهُ اَلْجَهْلِ تَبَجُّحُ اَلْمَرْءِ بِجَهْلِه!
شادمانى آدمى به نادانى خود،نهایت نادانی است!
امام علی(ع)
و بدتر، اینکه، همین جهلیات/جعلیات، چه بسا بعدها،متاسفانه، در گذر زمان، خود سندی دست دوم میشوند، بی هیچ اساس و پایه یی.
یعنی ورود یکسری اسناد بی هویت در تاریخ و سیاست که بعدها بسیاری به فراخور حال و اهدافشان از این گفتارهای ناآگاهانه کورمراد، سود خود را میبرند.
مثلا، جایی، در بحثی سیاسی/تاریخی، در پاسخ سوالی که فلان حرف و حدیث را کی/ ِکی و کجا گفته(؟!)، مواجه شدن مخاطب با این پاسخ، که جناب مراد برقی در فلان شبکه ماهواره یی در فلان تاریخ!
جعل/جهل سند، به همین سادگی!
(با عرض معذرت، به قولی، حالا خر بیار باقالی بار کن!)
بنظر، یکی از دلایل مشکلات و پیچیدگی ها و معماهای تاریخی هر کشوری(تاریخ-بیماری!)، از جمله و بالاخص ایران عزیز، همین دانایی های کاذب یا کم دانی های گنده نما با شکل و ظاهری فریبنده و ادعای دانایی، و متاسفانه انتشار آن در طول و عرض و عمق تاریخ تا به امروز بوده و هست، و ای کاش در آینده، دیگر نخواهد بود!
اگر مراد تو ای دوست، بی مرادی ماست
مراد خویش، دگرباره من نخواهم خواست!
(سعدی)
نامرشدان بی طریقت!
_________________
در واقع، نقطه نظرات کاذب و به ظاهر جذاب نامرادان و نامرشدان کلاس ندیده بی طریقت، بجز گمراهی جویندگان حقیقت، تا ایجاد و شکل گیری کلافهای سردرگم، هیچ نتیجه دیگری در پی ندارد که هیچ، بلکه در گذر زمان، باز کردن چنین کلافهای سردرگم تاریخی، خود کلافه کننده تر شده و در ادامه ماییم و سلسله نسلهای آینده (همچون نسلهای پیشین) و انبوه کلافهای شلخته تلنبار و گم-سر در پس و پیش، و اکثرا ناممکن در گشایش؛ تا حتی سردرگمی محققان و متخصصان در مختصات امور سیاسی/تاریخی؛ یاس علاقه مندان تاریخ هم که جای خود!
درمانِ دلِ شکسته آغاز نکن
با نوشِ لبت دوباره اعجاز نکن
پیچیده به هم کلافِ سر در گمِ دل
این عقده ی پیر و کهنه را باز نکن!
(سینا دژاگه)
عقل و کفایت اشاره!
_________________
برای گشودن گره های کور-در-کور و در گور تاریخ، توانی مضاعف در مضاعف در انواع رشته های تخصصی، آنهم توسط یک تیم مجرب چند تخصصه و چند زبانه میطلبد، که خوشبختانه شاهد این توان و تلاش مشدد در ضیافت مضاعف خط چهارم هستیم؛ به تعبیری دیگر، حضور در کلینیک تخصصی تاریخ درمانی!!
مایه مباهات است که این طریقت حقیقت یاب سترگ، نه توسط یک تیم تحقیقی، بلکه…!
افسوس که طبق منشور خط چهارم و تذکر چندین باره مولف، قرار نیست تعریف و تمجیدی داشته باشیم، حتی بجا؛ بلکه بجای هر تعریض تحسینی، درک درست مطلب و مطالب گفتارها، مدنظر باشد، بهتر است؛ که خوشبختانه هنوز هست!
با اینهمه، فکر کنم تلویحا حد/حق مطلب را ادا کرده باشم؛ شکر!
العاقل تکفیه الاشاره
والجاهل تخفیه المناره!
(لاادری!)
عاقل را اشارتی کافیست،
نادان را مناره هم پنهان است!
[لطفا اگر کسی صاحب این کلام معجز و پر معنا را بشناسد و معرفی کند، سپاسمندم از اشارتش، جهت لا-ادری!]
گربه عسکران:-))
_____________
و اما آخرین اشارت کوتاه عقل پسند و عمیق-معنی، به ابتکار سوء/سودی سلطنت پهلوی در تشکیل سپاه دین – بعد از نوع به اصطلاح دانشی آن (سپاه دانش) – و ظهور نهاد/نهال قاضی عسکران اسلام-نما/-نماد در ارتش شاهنشاهی(!)، فقط به همین بیت کوتاه، اما پر کنایه، و دقیقا مرتبط با موضوع مطروحه بسنده میکنم:
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا!!
(عبید زاکانی)
به امید موفقیت روز افزون ِ متدارکین ِ افسون-گون ِ خط چهارم در پی مراد و مرادهای تاریخی، در آستانه مرداد ماه؛-)
آخر به مراد دل رسیدیم
خود را و ترا به هم بدیدیم
سر بر خط عهد تو نهادیم
خط، گرد زمانه درکشیدیم!
(انوری)