در نیابد حال پخته، هیچ خام
پس سخن کوتاه باید، والسلام
…گر بریزی بحر را، در کوزهئی
چند گنجد قسمت یک روزهئی
کوزهی چشم حریصان، پر نشد
تا صدف، قانع نشد، پر در نشد
#مثنوی، دفتر اول/ نینامه
مبادا!!؟که در دهر، دیر، ایستی
مصیبت بود!! پیری و، نیستی!
تنور شکم، دمبهدم تافتن
مصیبت بود، روز نایافتن
قحطی، سبب بزرگ کمبود تولید
چنان قحطسالی شد اندر دمشق
که یاران، فراموش کردند عشق
چنان، آسمان بر زمین، شد بخیل
که لب، تر نکردند زرع و نَخیل
بخوشید، سرچشمههای قدیم
نماند آب، جز آب چشم یتیم
نبودی به جز آه بیوه زنی
اگر، برشدی دودی، از روزنی
#سعدی، بوستان، باب اول= در عدل و تدبیر و رای
کم شود قیمت کالا، چو فراوان گردد
در فراوانی کالا، ضرر آمیخته اند
#حکیم_قاآنی (۴۷=۱۲۷۰-۱۲۲۳ه.ق/۱۸۵۴-۱۸۰۸م)
_دو کلید واژهی بنیادین؟!
برای درک بهتر، و حل بیشتر مسائل بشری:
“تولید” ، و “توزیع” !!؟
کاربرد تعبیر، یا تمثیل “ریختن بحر در یک کوزه”، یا گنجاندن همهی آبهای دریا، در یک ظرف کوچک، مانند یک کوزه را، ما، به احتمال قوی، به مولانا جلالالدین مدیونیم. در جهان دانش و علم، بیشتر از اصطلاحات علمی، واقعا، دارای چنین ظرفیت تمثیلی، مانند ریختن یک دریا، در یک کوزه اند!!؟
برای نمونه، عموما، مردمان، از اصطلاح ” #نسبیت_خاص ” از اینشتین(۷۶=۱۹۵۵-۱۸۷۹م)، که در سال ۱۹۰۵م_ یکسال قبل از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران_ منتشر شده است، و یا اصل” #نسبیت_عام “ او، که در سال ۱۹۱۵ انتشار یافته است، چه میدانند؟؟!
همچنین، از اصل” #عدم_قطعیت “، که در سال ۱۹۲۶، از جانب ورنر هایزنبرگ(۷۵=۱۹۷۶-۱۹۰۱م)ابلاغ شده است، نیز معمولا، چیزی جز همین نامها، نمیدانند!؟؟
لکن، برای فهمیدن این نامهای اصطلاحی، حد اعلای آگاهی، بر همهی چالشهای دانش ریاضی در مورد “اصل نسبیت”، ضرورت دارد، که خود، حقیقتا، همانند یک دریا از معرفت بشری است، که انتقالش به ذهن کوچک یک انسان، همانند ریختن دریایی، در کوزهئی است!!؟
اصل “عدم قطعیت” نیز، چنین است. ذکر “انرژی هستهای” نیز، باز از همین مقولهی اصطلاحاتی است، که تنها تمثیل مولوی از ریختن بحری در کوزهئی، میتواند آنرا، در یک سخنرانی، یا گفتگوی کوتاه، برای افرادی با تحصیلات حتی متوسطه، ملموس سازد، و از سنگینی محتوایی که، پشتوانهی کاربرد این اصطلاحات است، برای گوشهای مردم عادی، حتیالمقدور، فرو بکاهد. بدیگر سخن، از این اصطلاحات، ما، اسم را، نسبتا آسان در مییابیم، ولی از عمق و گسترهی مسمای دریاگونهی آنها، مفهوم درستی_جز با تحصیلات خاص_ نمیتوانیم فرا در یابیم!!؟
کار اصلی “علم”، تقسیم بندی، یا مقوله سازی، یا به اصطلاح جهانیتر، کلاسه کردن زیر مجموعههای یک دانش، مانند ریاضیات، فیزیک، شیمی، روانشناسی، جامعهشناسی، زیستشناسی، اقتصاد و مانند آنها، و بویژه انتخاب اسمها، اسمهایی گویا و رسا، به نام “اصطلاحات علمی”، برای مفاهیم کلاسه شدهی دانش است!!؟
اینک، اگر بخواهیم مهمترین مسائل بشری را، به شیوهی علمی_همانند ریختن همان دریا، در کوزهئی_ به مفاهیمی با نامهایی مشخص، دسته بندی نماییم، شاید بخوبی بتوان از دو کلید واژه نام برد:
۱)_ تولید !؟
۲)_ توزیع !؟
برای آنکه_ بیشتر فروتنانه_ با کاهش همهی مشکلات بشری، به دو کلید واژه، دل خوش نکرده باشیم، خواهیم گفت، اگر نه تمامی مسائل، دست کم، هشتاد درصد از مسائل بشری را، میتوان در این دو کلید واژه_ تولید و توزیع_دسته بندی نمود.
ضمنا، هر یک از این دو کلید واژه، یا دو اصطلاح_ تولید، و توزیع_ نیز، هر یک دارای دو جنبهی “مثبت “(+)، و “منفی “( _ )، هستند!!؟ برای ورودی تفصیلیتر، به درک مفهوم دریا-صفت درونمایهی این دو اصطلاح کوتاه دو هجایی_تولید و توزیع_ شاید، اینگونه بتوانیم، بدان بهتر وارد شویم !؟ :
۱)_ منظور آنست که، اگر تولید_در جنبهی مثبت آن_ به معنی تولید انبوه کالا، و خدمات کافی باشد، آنگاه ما، به شرط اول بر طرف ساختن گرسنگی، ارائهی خدمات درمانی و بهداشتی، و تامین مسکن برای همگان، در یک جامعه، دست یافتهایم!!؟ اما، به شرط آنکه، به عامل دوم_ یعنی توزیع_ آن هم با جنبهی مثبت آن نیز، توجه، و رعایت لازم، مبذول گردد!!؟
۲)- توزیع، بمعنی مثبت آن، زمانی تضمین میگردد که، مواد تولیدی، بطور عادلانه، کم و بیش یکسان، در دسترس همگان، قرار گیرد!!؟ و نه فقط بگونهی انحصاری، در اختیار گروه اقلیتی اشرافی، نخبه، و برگزیده، به هر دلیل و عنوان، قرار گیرد، و اکثریتی را، بیبهره از نتایج “توزیع عادلانه“، گرسنه و فقیر، بر جای گذارد_ که سوکمندانه، عموما، تاکنون، در جهان، نسبت به “توزیع عادلانه“، بسیار ظالمانه رفتار شده، و میشود، بدون توجه به اینکه، تولید، به حد انبوه کافی، رسیده یا نرسیده باشد؟؟!
_پیکار برای بالابرد سطح تولید!؟
در کشاکش تنازع، برای بقاء!؟
در گذشتههای دور، عموما، “تولید“، برای همه، به حد کافی نبوده است. از اینرو، یکی از کوششهای خلاق بشر، در این جهت به پیکار پرداخت، تا وسایلی پیدا کند، و به کار گیرد که، تولید را، احیانا، حداقل، از نظر کمّیّت بیشتر سازد. بدین سبب است که به ساختن انواع “وسایل و ابزارها”یی مانند بیل، کلنگ، چکش، اره، و وسایل دیگری نظیر آنها پرداختهاند. یعنی به پدیدهی مددجویی از تکنولوژی، همت گماشتهاند!؟
و نیز، با برخورداری از “نیروی کار انسانی”، با بکار گرفتن انسانها_بگونهی برده، یا مزدور آزاد_و بکار گرفتن دامهایی چون اسب، گاو، الاغ، یابو، گوسفند، سگ، و بویژه شتر _که آن را کشتی صحرا لقب داده اند_ برای بارکشی، شخم زدن زمینها، و پاسبانی از گلهها، به وسایل تولید خود، افزودهاند. اما هنوز، تولید، باز هم در برابر رشد جمعیت انسانها و دامها، و دیگر چارپایان، کافی به نظر نمیرسیده است!؟؟
از اینرو، تلاش و کوشش، برای بالا بردن سطح لازم و کافی، برای “انبوه مصرف کنندگان”، انسانهای خلاق را، به تولید انواع ماشینهای صنعتی، از تراکتور و بُلدوزر گرفته، تا ماشینهای نساجی و نخریسی، قایقها، کشتیهای بخار، زیر دریاییها، قطارها، هواپیماها، و، و، و تشویق نموده است!!؟
افزون بر یکی از جنبههای مثبت “کمیت تولیدی“، توجه به بهبود کیفیت تولیدات نیز، جنبه ای جدی به خود گرفته است. زیرا، “بهبود کیفیت تولیدات“، خود از هدر رفتن بسیاری از “ضایعات تولید انبوه“، جلوگیری مینموده است!!؟
با این وصف، “انقلاب صنعتی”، که از حدود قرن ۱۷ و ۱۸، آغاز شده بود، و دامنهی اوج گیریاش تا به قرن بیست و یکم نیز، همچنان، ادامه یافتهاست، بخوبی نشان داده است، که بدون دسترسی به “اصل توزیع مثبت“، یعنی “توزیع عادلانهی خدمات تولیدی“، و کالاها، هنوز نزدیک به دو سوم از بشریت، در جهان، با محرومیت از توزیع عادلانه _ بسیار سوکمندانه_ همچنان، در گرسنگی، رنج و بیماری به سر میبرند!؟؟
انقلابهایی بویژه، از جمله مانند “انقلاب مارکسیستی-لنینیستی” _در روسیهی شوروی، از ۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱_ با این انگیزه و ادعا آغاز گردید، که “اصل توزیع عادلانه“ را، در تصحیح و تکمیل “اصل تولید انبوه کافی“ بیفزاید، تا دیگر گرسنهئی در جهان، و محرومی از خوراک، پوشاک، مسکن، و خدمات بهداشتی و درمانی، باقی نماند!؟؟
با این وصف، ما که اینک در آغاز دههی سوم قرن بیست و یکم به سر میبریم، با اندوهی دردناک، هر روزه در مییابیم، که اینجا و آنجا، مردمانی از گرسنگی، بیکاری و فقر، خودسوزی، و خودکشی میکنند، جان میسپارند، و یا در شرف مرگها، و دردهای بیدرمان، قرار میگیرند!؟؟؟
بدیگر سخن، “تولید“، کم و بیش، به حد انبوه کافی رسیده است. لکن، “توزیع” همچنان، بیدادگرانه، مانع از رسیدن ثمرات تولید انبوه، به نیازمندان فرو دست، بر جای نکبت بار خود، متوقف مانده است!!؟ جان کلام آنکه، هنوز عدالت در جهان، گسترش لازم و کافی را فرا در نیافته است، یعنی تولید خوب هست، توزیع خوب نیست!!؟؟
_فیلم لورنس عربستان!؟؟:
نمایشگر انحصار طلبی فاجعهبار قبیلهگرائی
و منع توزیع عادلانه!!؟
بحرانهای جدید خاورمیانه، از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴م)آغاز شده است.
این سلسله بحرانها، در خاور میانهی عصر جدید، در حقیقت، از سال ۱۹۲۴میلادی، پس از سقوط امپراتوری چهارصد و هفتاد و یکسالهی عثمانی (۱۹۲۴-۱۴۵۳م)، با تقسیم بندی، یا بهتر بگوییم تکه پاره کردن قلمرو امپراتوری عثمانی، طبق سیاست استعماری انگلستان، تشدید گردیده است. گوشهئی از این بحرانها، در فیلم لورنس عربستان به بهترین شیوه، نشان داده شده است.
فیلم لورنس عربستان، به کارگردانی دیوید لین(۱۹۹۱-۱۹۰۸م)، با نقش آفرینی پیتر اوتول _(۲۰۱۳-۱۹۳۲م)، در نقش لورنس_ و عمر شریف(۲۰۱۵-۱۹۳۲م) در نقش شریف علی، در سال ۱۹۶۲م، اکران شده است.
پس از مقدمات اولیه، در دقیقهی بیستم از فیلم لورنس عربستان_ که فیلمی نسبتا طولانی، بالغ بر ۲۲۷ دقیقه است_نمایش فاجعهی انحصار طلبی قبائلی عرب، آغاز میگردد. در این صحنه از فیلم، لورنس و عرب راهنمایش، در صحرایی تفته، و تشنه، به چاه آبی میرسند، و از آن مقداری آب برداشته، و مینوشند.
شریف علی، سوارکاری که از فاصلهئی دور، شتابان به سوی آنان میآید، با شلیک گلولهئی، عرب راهنما را از پای در میآورد. و لورنس، بدین مضمون، به شریف علی، سوار کار صحرا گرد، میگوید:
_برای چه او را کشتی؟! او دوست من بود!
سوارکار: برای این که، او از این چاه، آب خورد!
لورنس: خب، من هم خوردم!
سوارکار: نوش جانت! تو مهمانی، مهمان عزیزه، و آزردنش، روا نیست. ولی اون کسی نبود، اینجا چاه همه چیزه! افراد قبیلهی اون، حق نوشیدن آب از چاه ما رو ندارن، خودش هم می دونست…
در این گفتگو، ملاحظه میشود که، چگونه عربی، از قبیلهئی خاص، در کمبود آب_ به سبب تولید اندک آب_ برای خود، امتیازی خاص، برای انحصار چاه آب، قائل است؛ و حتی عرب تشنهی دیگری را، که از قبیلهی او نیست، بعنوان دشمن آب دزد، از پای در میآورد!!؟؟
_جعل افتخارات نژادی و طبقاتی!؟
برای انحصار سهم بیشتر، از تولید کمتر!؟
کنش و واکنش بحرانساز تضادهای میان تولید و توزیع را، میتوان به سادگی اینچنین بیان کرد که:
از آغاز که تولید، و خدمات، برای همه، یکسان، و به حد کافی نبوده است، گروهی، کوشش کردهاند تا، با تراشیدن امتیازاتی خاص برای خود_ مثلا، من از نوادگان فریدون فرخم، و یا از خاندان بزرگمهر حکیمم، یا پدر و پدر بزرگم، بانی فلان قلعه، و یا کندن فلان قنات آب بودهاند، و یا مثلا این که، “من آریایی نژادم!؟” و، و، و _ سهم بیشتری از دیگران، از کالا، خوراکیجات، و خدمات، داشته باشند، و برای خود، حتی بصورت موروثی، سهم مالکیتی انحصاری، فرا سازند. و یا به روایت فردوسی، از تفاخر دختر افراسیاب که میگوید:
منیژه، منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده رخم/تنم آفتاب!؟…
و یا، “هنر نزد ایرانیان است و بس!!؟
ندارند شیر ژیان را به کس”، و، و، و
البته این مربوط به زمانی است که حتی شاهدختها هم، حمام آفتاب نمیگرفتهاند، و این عریان نشدن حتی در برابر آفتاب را نیز، از افتخارات شاهدختی خود، میپنداشتهاند.
و یا حتی، عدهئی دیگر، با این دستاویز که، من چون سفید پوست و آزادم، از سیاه پوستان و بردگان برترم، در نتیجه، مدعی داشتن، و گرفتن سهم بیشتری شدهاند!؟
و از اینجا، جنبهی تبعیضها، و آپارتایدها، مانند نژاد برتر، و نژاد پستتر، و امثال آن،در ایجاد ظالمانهی توزیع ناعادلانه پدید آمدهاست، تا هرکس، با تراشیدن امتیازاتی خاص برای خود، سهم بیشتری از “تولیدات کمیاب ناکافی” را، به خود اختصاص دهند!؟؟
شیاد گیسو بر هم بافتهی سعدی، نمونهئی جالب از کوشش جعل امتیاز، برای سود سوداگری بیشتر است.
در گلستان_ باب اول، حکایت ۳۲_ آمده است که:
“شیّادی، گیسوان بافت که، من علویم(از سادات خاندان حضرت علی امیر المومنین،ع هستم)
و با قافلهی حاجیان، از حجاز، به شهری در آمد که، از حج همیآیم!
و قصیدهئی پیش ملک(پادشاه) برد که، من گفتهام!
پادشاه، نعمت بسیارش فرمود، و اکرام کرد، تا یکی از ندیمان حضرت پادشاه، که در آن سال از سفر دریا آمده بود، گفت:
_من او را، عید اضحی(عید قربان) در بصره دیدم!
پس، معلوم شد که، حاجی نیست.
دیگری گفتا: پدرش نصرانی(مسیحی) بود، در ملطیه( از شهرهای ترکیه)، پس او شریف(از سادات) چگونه باشد؟!
و شعرش را، به دیوان انوری در یافتند!
ملک فرمود، تا بزنندش و نفی کنند، تا چندین دروغ در هم، چرا گفت؟؟!
گفت: ای خداوند روی زمین! یک سخن دیگرت در خدمت بگویم، اگر راست نباشد، به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم.
پادشاه گفت: بگو تا آن چیست؟
گفت:
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و، یک چمچه دوغ
اگر راست میخواهی از من شنو
جهاندیده بسیار گوید دروغ
ملک را خنده گرفت و گفت: از این راست تر، سخن تا عمر او بوده باشد، نگفته است.
و فرمود تا آنچه مأمول(مورد آرزوی) اوست مهیا دارند، و به خوشی برود.”
البته همهی شیادان خود برتر فروش، اینهمه بدین آسانی، رسوا نمیشوند!؟ سوکمندانه، جهان، پر است از شیادان دروغ بند، که همچنان پشت اندر پشت، از امتیازات دروغ طبقاتی، و خود برتر فروشی خویش، بهره میبرند، و از گردهی فرو دستان ساده لوح زود باور، سواری میکشند!!؟؟
شوربختانه، این فرقه سازیها، و برتری جوییها، بخاطر جعل امتیازات ویژه برای افراد، گروهها، و طبقات، در جوامع بشری، چنان مزمن گردیدهاست، که گویا، از ابتدا، امری عادی و طبیعی بوده است. از اینرو، هنگامی که، مقدار “تولید انبوه“، با کاربرد ماشینهای صنعتی، به حد بالا رسید، سوکمندانه، اصل جعلی مصنوعی طبیعی جلوه داده شدهی امتیازات نژادی و فرقهئی، دیگر اجازه نداد، که “توزیع عادلانه“ اجرا گردد، و محرومان نیز، از نتایج انبوه تولیدات، و خدمات کافی، برخوردار گردند. اگر، اصل توزیع عادلانه رعایت میشد، هیچ کس، دیگر محروم از بهرهمندی از انبوه تولیدات، و خدمات باقی نمیماند.
باز هم، این رویه، جنبهی زیان بخشش، روز به روز، افزونتر گردیدهاست، تا جایی که شکافی عظیم، بین دارا و ندار، در دنیا پدید آورده است، که “دارندگان” هر روز، داراتر، و “محرومان”، هر روز فقیرتر گردیدهاند!!؟
_جهان سوم!؟؟
عنوان “جهان سوم“، که امروزه، بسیار متداول شده است، یعنی جهانی که در آن، هم سطح تولید پایین است، و هم سطح توزیع ناعادلانه، مصداق مطلق افتضاح است. در سیصد چهارصد سال پیش، جهان سومی وجود نمیداشتهاست!؟ بلکه، فقط “جهان اول“ وجود داشته است، آنهم به نارسایی و نابسندگی سطح تولید، برای همهی اقشار مردمان، و سطح توزیع عادلانه، بگونهی بسیار ظالمانه، و محرومیت افزا !!؟؟
یادآوری شعر سعدی، دربارهی قحطی بزرگ در دمشق، که در پیشدرآمد این گفتار، تنها، چهار بیت از آن نقل شده است، بخوبی وضع جهان اول را، در سدههای میانه، از جمله در عصر سعدی، آشکار میسازد.
شعر بلند سعدی، دربارهی قحطی در دمشق، شامل ۲۲ بیت است، که بسیار خواندنی ست، و از خوانندگان گرامی، خواستاریم که در صورت امکان، تمامی آن شعر را بخوانند، زیرا بلندی آن، اجازه نمیداد، که در متن محدود گفتار ما، تمامی آن، روایت شود!!؟
_جهان اول، جهان دوم ؟!
و جهان سوم ؟؟!
نقشهئی که در صدر این گفتار، آمده است، سه جهان را، با سه رنگ، مشخص نموده است.
منظور از جهان دوم، جهانی است که در آن، ادعا کردهاند، که به توزیع عادلانه و اجرای آن دست یافته اند!؟ لکن، هنوز تولید را، نتواسته اند، به سطحی ضروری و کافی برای همگان برسانند. وجود این جهان دوم، فقط، ادعای بلوک شوروی کمونیستی، میبود، که امروزه، از سال ۱۹۹۱م_با سقوط حکومت شوروی کمونیستی_ بدینسوی دیگر مصداق ادعایی خارجیاش هم، وجود ندارد. تجربه و منطق نشان داده است، در جایی که اصولا، تولید کافی برای همه موجود نباشد، از توزیع عادلانه، چگونه میتوان ابراز دعوی، و سخن نمود؟؟؟!:
ذات نا یافته از هستی، بخش!!؟
کی تواند که، شود “هستی-بخش“؟؟!
#جامی، هفت اورنگ
بدیگر سخن، هنگامی که تولید، نارسا، ناقص و نابسنده است، توزیع عادلانهاش، فقط، افسانه است!!؟؟
از اینرو، اینک در واقعیت، ما، بر پایهی معیار تولید و توزیع، دو جهان در اختیار داریم:
۱)_جهان اول، با تولید انبوه و بالا، اما بدون توزیع عادلانه.
۲)_و جهان سوم، که فاقد هر دو عامل لازم برای رفاه بشر است، یعنی، تولید نا کافی، و توزیع ظالمانه!!؟
و جهان چهارم هم_ که هم تولید در آن، از ضرورت انبوه لازم برخوردار است، و هم به توزیع عادلانهی یکسان و برابر مجهز است_ جز آرزوی آن، مصداقی جهانی، وجود ندارد، مگر بطور اختصاصی در کشورهای کوچکی با جمعیتی اندک مانند سوئد، نروژ، و احیانا، یکی دو کشور دیگر، همچنان که اشاره رفت، اثری واقعی و جهانی از جهان موعود چهارم را، در اختیار نداریم!!؟
_نارسایی توهمی خودکامگان
اگر، بگویند در افغانستان، لیبی، بنگلادش، پاکستان، و، و، و کشورهای دیگری از جهان سوم، سطح تولیدشان پایین است، و توزیع نیز، ناعادلانه و خلل آفرین است، مشکلی خاص، و تقصیر ویژهی رهبران خودکامهی اینگونه کشورهای جهان سومی بشمار نمیرود!؟ زیرا، این مشکلات، از پیش از تولد آنها، در کشورهایشان، از قرنها پیش، به فراگیری، موجود بوده است!!؟ مشکل، زمانی ویژه میشود، که یکی از این رهبران خودکامه، بیخبر از سیر پر فراز و نشیب، نابسامان، و رشد ناموازی تولید و توزیع در تاریخ جهان، دستخوش این توهم خود-برتر بینانه گردد، که فکر کند در عمر کوتاه خود، یا حتی بدتر از آن، در کمتر از طول هفت هشت سال، میتواند کشوری عقب مانده، فاقد تولید کافی، و گرفتار در توزیع ناعادلانه را، به #آستان_تمدن_بزرگ برساند!؟
_تمدن بزرگ،
یا جهان موعود چهارم
“تمدن بزرگ”، احتمالا، تعبیر تازهئی از “جهان موعود چهارم“ است، زیرا، جهان موعود چهارم، که همه، در انتظار آنند، جهانی است که، سطح تولید با کیفیتی بالا، به حد کافی، برای همه، وجود دارد. و افزون بر آن در تکمیل کمال والای تسلی بخش سطح تولید، سطح توزیع نیز، به حد اعلاء، فراگیر، همگانی، و برخوردار از عدالت اجتماعی، و انصاف نیکفرجام بیسابقه، و آرزویی، در چنین جهانی برقرار است !!؟؟؟
و این در ایران ما، مشکل پهلویها، بویژه پهلوی دوم بود. تاکید میورزیم که، مشکل جهان سومی ایران عصر پهلوی، تقصیر پهلوی اول و دوم نبوده است. بلکه، همواره، یک گرفتاری تاریخی جهان سومی بوده و هست_ و چنانکه اشاره رفت_ بالغ بر دو سوم مردم جهان، گرفتار نکبت بودهاند، و نیز هستند، یعنی “فقر تولید“ و “فقر توزیع عادلانه“.
از اینرو، اگر بر #پهلوی_دوم، نقدی میرود، به هیچ روی، جنبهی خصومت شخصی با او ندارد. بلکه نقد از او، نقد از توهم اوست، که میپنداشت یکتنه، بیمشورت از این و آن، با صدور یک، دو، سه، تا به اصطلاح هفده اصل انقلابی میتواند، ایران را، ظرف ده سال، به بهشت برین، که موجب حسرت کشورهایی چون ژاپن، سوئد، و حتی امریکا میگردد، به آستان تمدن بزرگ، به جهان موعود چهارم، فرا برساند!؟
امید است که شیفتگان نامبرده، این ملاحظات را، در نقد #انقلاب_سفید به یاد آورند که ما از آنها، پادشاه پهلوی دوم را، بیشتر با انصاف، داوری میکنیم، تا آنان با پیشداوریهای نابجایشان!!؟؟
_اعترافی آگاه، و منصفانه
لکن، هنوز با انصاف، معتقدیم که، به احتمال قوی، زمانی که پهلوی دوم، در برابر رسانههای همگانی اعتراف کرد که:
_ “من، صدای انقلاب شما را شنیدم”
یا هنگام وداعش از ایران، در آخرین سفر بیبازگشتش، دستان یک دوستدار و شیفتهی مصدق_شاپور بختیار_ را در دست گرفت، و با تکان دادن سریع و شدید آنها، به او گفت:
_ “من، ایران را به شما(مصدقیان) میسپارم، و شما را به خدا”
و نیز هنگامی که به همسرش، که میگفت، شما بروید، من میمانم، و بعنوان نایب السلطنه میکوشم، تا امور را سر و سامان بدهم، یاد آور شد که:
_” لازم نیست، شما، نقش ژاندارک را بازی کنید!”
به احتمال قوی_شاید، تحت تاثیر یک بیداری یکبارهی الهامگونهی شبه وحیانی_ او پی برده بود که، انقلابش، کاری عبث بوده است!؟ و بجای مثلا ریشه کن کردن بیسوادی در آخر کار، با افزایش دو میلیون بیسواد دیگر، افزون بر دوازده میلیون بیسواد قبل از انقلاب سفید، ایران را، با چهارده میلیون بیسواد، بر جای میگذارد، و آنرا، به جانشینان مصدقی خودش، میسپارد و بس!
یادآوری: منظور پهلوی دوم از اخطار به همسرش که:” لازم نیست، شما، نقش ژاندارک را بازی کنید“، میتواند این نکتهی ضمنی بسیار مهم، در هدف اصلی، در قیام ژاندارک باشد.
زیرا ژاندارک_بنا بر مشهور_ احساسش این بودهاست که از طرف آسمان، یا مسیح، و روح القدس، ماموریت یافته است که پادشاه زمان خود، در فرانسه را، که در برابر هجوم انگلیس ها، ناتوان، و عاجز از دفاع از خویشتن، بر جای مانده بود، خودش و سلطنتش را، از شر هجوم انگلیسها، رهایی بخشد. بدین معنی، به احتمال قوی، پهلوی دوم میخواسته است به همسرش بگوید، شما دیگر لازم نیست در آخر کار بخواهید مانند ژاندارک، به نجات سلطنت من، و ولیعهد پسرت، فداکاری و جانبازی کنید. بگذار سلطنت را، نگهبانان اصلیاش_ یعنی مصدقیان، و شاپور بختیار_ طبق قانون اساسی ایران، اداره نمایند!!؟؟
باز هم به احتمال قوی، بطور ضمنی، پهلوی دوم میخواسته است به همسرش بگوید اگر شما با این گروه نظامیان و ساواکیها، برای بقای سلطنت در خاندان ما، دخالت نکنید، سلطنت مشروطه_ مشروطهی واقعی_ در خاندان پهلوی محترم شمرده شده، و به خودی خود، طبق قانون اساسی، ادامه خواهد یافت.
ضمنا، بهمین سبب که ژاندارک رسالت خود را، برای نجات پادشاهی فرانسه، رسالتی آسمانی اعلام نموده بود، انگلیسیها، کلیسا را وادار نمودند، که او را تکفیر کنند، و رسول کذابش از طرف خداوند بنامند، و با زنده سوزیاش، او را مانند یک ملحد، کیفر دهند، تا حتی در آینده، در ذهن تودههای مردم، این باور برجای نماند که حق با ژاندارک بوده است، و انگلیسها، به طمع استعماری خود، او را به ناحق، نابود ساخته اند!!؟؟؟
با این وصف، بعدها کلیسا، ژاندارک را شهید، و بیگناه اعلام داشت، و با اعطای قداست به او، به اعاده ی حیثیت و راستینی رسالت و قیامش، مبادرت ورزید.
( در این باره بیشتر رک به: عباس میلانی، نگاهی به شاه، صص ۵۲۱و۵۱۲/ یادداشتهای اسدالله علم، جلد پنجم، ص ۲۱۲/ همچنین کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای ۱۸۲، و ۱۴۷)
باری، در انقلاب سفید پهلوی دوم، نه تولید، به سطح کفایت رضایت بخش رسیده بود، و نه توزیع، هرگز، جنبهی عادلانه، به خود گرفته بوده است. زیرا، بدیهی است که، کار قرنها و همدستی و همیاری صدها میلیون بشر را، هیچ کس نمیتواند، یک تنه، آن هم در ظرف ده پانزده سال، به انجامی رضایت بخش، و فرجامی فرخنده، برساند!؟؟؟
ایران، یا هر کشور دیگری از #جهان_سوم، هرگز، نمیتواند به تمدن بزرگ، یا جهان موعود چهارم، به تنهایی برسد، آن هم در زمانی که، دیگر کشورها، همچنان در مراحل ابتدایی جهان سومی، باقی ماندهاند. رسیدن به جهان موعود چهارم، یک مرحلهی تاریخی، در سراسر جهان است، که به هماهنگی تولید بالا، و توزیع عادلانهی فراگیر، در سراسر جهان، نیازمند است. و این کیفیتی انحصاری، برای این یا آن کشور، نمیتواند باشد!؟
القصه!؟ خلاصه آنکه، هر جا، و هرگاه، که آن دوقلوهای بنیادین ما_تولید و توزیع_ با هم، سر سازش داشته باشند، با هم به همیاری یکدیگر بپردازند، از همانجا، راه به سوی ناکجا آباد سعادت، جهان مبارک چهارم موعود، آغاز میگردد!!؟
اما_سوکمندانه_ هرجا، و هرگاه که این دوقلوهای بنیادین، سر ناسازگاری با یکدیگر بر داشته باشند_ که غالبا نیز همواره، چنین بوده است!!؟_ آنگاه، راه، تنها بیشتر، بسوی جهنم، هموار میگردد!!؟ و دیگر، در این کشاکش ناسازگاری دوقلوهای تولید و توزیع، برای هیچ کشور، فرد و ملتی، تفاوت نمیکند که بنیانگذار تاریخیاش در دو سه هزار سال پیش، فرعون آخناتون، یا رامسس سوم، اسکندر ذوالقرنین یا کوروش کبیر، و یا حتی آغا محمدخان قاجار، خواجهی تاجدار، و یا هر کس دیگری بوده باشد؟؟!
در این بلبشوی ناسازگاریهای تولید و توزیع با یکدگر، تفاوت نمیکند که، پرچم ملتی، یک رنگه، یا چهار رنگه، و یا ده رنگه باشد؟؟! و یا سرود ملی اشان، سه چهارتا باشد_ چنانکه در قصهی پر آب چشم، گفتار شمارهی۱۸۲، کانال تلگرام فردا شدن امروز، بدان اشاره رفته است_ و یا سفرهی نوروزی هفت سینشان دارای “هفت شین”، و یا “پنج شین” بوده باشد؟؟! چنانکه شاعر _فردوسی_میگوید:
از ین پنج شین، روی غفلت متاب!:
_شب و، شاهد و، شمع و، شهد و، شراب!!؟
و یا بر هر پرچمشان، نقشی از کبوتر صلح، با شاخهی زیتون، و یا عقابی خشمگین در حال حمله، و یا هلال ماه و یک ستاره، و یا حتی شیر و خورشید با شمشیر کشیده، نقش بر بسته باشد، یا نباشد؟؟!! و نیز، همچنین در تراز نامهی برد و باختها، در بلندای تاریخشان، فاتح بابل و مصر بوده باشند، و یا مغلوب حملهی عرب و مغول، قرار گرفته باشند؟؟!!
در جایی که، تولید و توزیع بر ضد یکدگر قیام کردهاند، اینهمه، جهاز فرعی و سطحی، همه، به گفتهی سعدی، در جایی است که:
خانه، از پای بست ویران است
خواجه!؟ در بند نقش ایوان است
در موارد افتخارات، به داشتنها، و گرفتنهای فاتحانه، “حکمت عامیانه” میگوید:
فکر نان کن، که خربزه، آب است!!؟
و “حکمت عالمانه” میگوید:
گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر، تو را چه حاصل؟؟!
و به گفتهی منسوب به امیر مومنان(ع):
رادمرد/جوانمرد، کسی نیست که بخاطر پدر خود، فخر فروشد و بگوید، پدرم چنین و چنان بود. بلکه، رادمرد، در حقیقت کسی است که، به خود، متکی شود و بگوید: این منم، چنانکه باید و شاید. ( رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۲۵)
آری، سرانجام، بگفتهی سعدی:
جانا! بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب، جهنم است!
همین و والسلام، زیرا، زندگی پیوسته با آینده است_ و نه، با گذشته!!؟_ و هر که را آینده باشد_ و نه، گذشته!!؟_ زنده است.
و این قصهی پر غصه، هچنان ادامه دارد
تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۹ / ۱۸ نوامبر ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۲۷