در استبداد سلطنتی، که خواستار سکوت مرگبار و یکنواختی همهی مردمان، بسان ساکنان یک گورستان است، “تنازع بقا” اقتضا میکند که هنوز، کسانی که رمقی در جان دارند، و از ذهنی نقاد و خلاق، در شناخت آسیبهای خفقان استبدادی، برخوردارند؛ ناچار واحههایی چون دژهایی استوار، برای سنگربندی و پناهجویی خود، در این برهوت انتخاب کنند؛ که بظاهر متعلق به برهوت اند، ولی در واقع مخالف آن، در ستیز و تلاش با برهوت و، برهوتمند اند!!؟
این تلاش دیالکتیکی، واکنشهایی ضد اضداد خود_برهوتی، و ضد برهوتمندی_ را همواره، در تاریخ بهمراه خود داشته است!!؟ البته، در برابر سیطرهی قدرقدرتان خود-محور برهوتی، فعالیت این مخالفان برهوت، بسیار باریک و ناچیز مینموده است!؟؟ ولی، همیشه وجود داشته است، و همواره، در تلاش گسترش ضد برهوتی خود، با جان و دل، فرا میکوشیده اند!!؟؟ آنان، از سرچشمهی تعاون بقا، بر خلاف تنازع بقا گام بر میداشته اند_ آهسته آهسته، ولی همواره، مدام و پیوسته!!؟
طفیل هستی عشق اند، آدمی و پری/ ارادتی بنما، تا سعادتی ببری _ حافظ غزل شمارهی ۴۴۳ * روابط انسانی، معاملهئی دو سویه است!!؟_ نه یکسویه، میان خودکامگان و قربانیان آنها!؟؟
_کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان!!؟
یک واحه، در برهوت؟؟!
در دورهی #پهلوی_دوم، در برابر ساواک، رکن دوم، و بویژه وزارت اطلاعات، و فرهنگ و هنرش، و کمیتهی مشترک آنان، که بشدت #سانسور را، بر موسیقی، شعر، ترانه، نمایشنامه، فیلم، کتاب، روزنامهها، و، و، و، حاکم ساخته بودند، یکباره کانونی پیدا میشود، به نام “کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان“_تاسیس ۱۳۴۴ه.ش/۱۹۶۵م_بعنوان یک واحهئی، پناهگاه و سنگری، کم و بیش استوار، برای نفس کشیدن آزاد، در میانهی برهوت خفقان و سکوت استبداد!!؟؟
اداره کنندهی این کانون، بانو لیلی امیر ارجمند (متولد۱۳۱۷ه.ش/ ۱۹۳۸م)، از دوستان بسیار نزدیک ملکهی ایران، بانو فرح دیبا، بشمار میرفت. و یکباره میبینیم، در انتشارات این انجمن، یاغیگریهایی استثنایی و شگفت، نسبت به حکومت مطلقهی سانسور در کشور، پدید میآید!!؟؟
برای نمونه، چاپ کتاب “ماهی سیاه کوچولو“، نوشتهی یاغی بزرگ، صمد بهرنگی(۱۳۴۷-۱۳۱۸ه.ش/۱۹۶۷-۱۹۳۹م) در یکصد و پنجاه هزار نسخه_کم و بیش هشتاد برابر تیراژ معمولی کتاب ناشران دیگر در آن زمان_ انتشار می یابد، و تا آنجا که ممکن است، در کتابخانه های مدارس سراسر کشور، توزیع می گردد!!؟
آرم، و لوگوی ویژهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانکتابخانهی سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در میان کودکان عشایر لر
_انجمن آثار ملی ایران!!؟
واحهئی دیگر از رهایی و آزادی، در برهوت خفقان استبدادی؟؟!
بنظر میرسد که “انجمن آثار ملی“_ تاسیس۱۳۰۱ه.ش/ ۱۹۲۲م، بعدها با تغییر نام “انجمن آثار و مفاخر فرهنگی“_ نیز، یکی دیگر از این واحههای آزادی، بر ضد برهوت خفقان و استبداد حاکم در کشور، بشمار میرفته است!؟؟ یعنی روشنفکرانی چریکواره، شبیخون زنان، در آن انجمن که به اصطلاح دارای “کارت سفید“، از طرف دستگاه شاهنشاهی بوده است، سنگر میگرفته اند، و به نام اعتلای این پادشاه، یا آن پادشاه، آثاری منتشر میساختهاند، که در اصل نه برای تجلیل، بلکه بخاطر تحلیل_ تحلیل نقطههای ضعف روانی پادشاهان_ میکوشیده اند!!؟
نمای ورودی “انجمن آثار ملی“، عمارت امیر بهادر_حسین پاشا خان(۷۳=۱۲۹۷-۱۲۲۴ه.ش/۱۹۱۸-۱۸۴۵م) وزیر دربار مظفرالدین شاه، در محل معروف به سر پل امیر بهادر. انجمن آثار ملی، در بدو تأسیس از سال ۱۳۰۱ه.ش/۱۹۲۲م، مکان مشخصی نداشته است، و جلسات انجمن، هر بار در خانه یکی از اعضاء مؤسس انجمن، تشکیل میشده است. سرانجام، در سال ۱۳۴۶ هـ. ش/۱۹۶۷م_ ۴۵ سال پس از تاسیس انجمن آثار ملی_ خانه قدیمی و بزرگ “حسین پاشا خان“، ملقب به “امیر بهادر“، وزیر دربار مظفرالدین شاه واقع در محل معروف به سر پل امیر بهادر –معروف به حسینیه امیر بهادر- با حدود سه هزار مترمربع وسعت، جهت استقرار “انجمن آثار ملی” خریداری میشود. قدمت بنای این ساختمان، به سال ۱۲۷۹ هـ. ش /۱۹۰۰ میلادی باز میگردد، و دارای تالار بزرگ آینه کاری در طبقهی همکف، و تالار بزرگ سخنرانی، در طبقهی اول است.تالار آینهی عمارت امیر بهادر، تالار کنونی انجمن آثار ملیامیر بهادر، حسین پاشا خان(۷۳=۱۲۹۷-۱۲۲۴ه.ش/۱۹۱۸-۱۸۴۵م)، وزیر دربار مظفرالدینشاه قاجار، صادر کنندهی فرمان مشروطیت ایران
بدیگر سخن، این آثار، “ذم شبه مدح” بوده است_ یعنی نکوهشی فریبنده، که گویی ستایشی از چیزی یا کسی است!!؟ مانند کتاب “نادر نامه“، که در ظاهر، برای بزرگداشت نادر شاه افشار، نگارش یافته است؛ ولی در حقیقت، در درون آن، اینجا و آنجا، به تباهکاریهای این پادشاه_ #نادر_شاه_افشار _ در کشور، همانند یک وصف افشاگر، از ننگ راهزنیهای یک عیار قطاع الطریق، و حرامی راهزن، بطور شفاف، پرده بر میدارد!؟!؟
_درونمایهی راستین “نادر نامه”؟؟!
مولف گرانقدر “نادر نامه“_شادروان محمد حسین قدوسی (?۱۳۶۳-۱۲۷۸ه.ش/ ?۱۹۸۴-۱۸۹۹م)_ در شرح قتل عام، کشتار، و تاراج نادرشاه در هند، از جمله مینویسد که :
۱)_قطعهئی افشاگر از نادر نامه: “…سپاهیان ایران_تحت فرمان نادرشاه_ از بازار صرافان، تا عیدگاه قدیم، شروع به کشتار نمودند، و سلحشوران ایرانی، به خانهها و دکانها، حمله بردند. و ساکنین آنها را، از دم تیغ گذرانیدند، و آنچه قیمتی بود تاراج نمودند. و بازار صرافان و جواهریان، و راسته بازار و دکانهای تجار، و ارباب ثروت را چپاول کردند. و ساختمانهای بیشماری را منهدم کردند، یا طعمهی حریق ساختند!!؟” (محمد حسین قدوسی: نادرنامه، انتشارات انجمن آثار ملی، سال ۱۳۳۳، ص ۱۵۶)
“کشتار نمودند“، “به خانه ها و دکانها، حمله بردند“، “ساکنین آنها را، از دم تیغ گذرانیدند“، “آنچه قیمتی بود تاراج نمودند“، “بازار صرافان و جواهریان، و راسته بازار و دکانهای تجار و ارباب ثروت را چپاول کردند“، “ساختمانهای بیشماری را منهدم کردند، یا طعمهی حریق ساختند” !؟!؟!؟
آیا، براستی این صفتهای صد در صد منفی، که اعمال واقعی نادر، و سربازان او را، در هندوستان نشان میدهد، وصف وایکینگها (Vikings)، دزدان دریایی یک چشم است، که کشتیهای قربانیهای خود را، نخست از اموالشان، به غارت در میربوده اند، و سپس کشتیها را فرو میشکستند، و با سرنشینان بیچارهی آن، همه را بدست طوفان مرگبار، و امواج هولناک دریاها، فرو در میسپردند؟؟؟! و یا وصف واقعی بزرگواری و جوانمردی اسواران، و بهادران تاجبخش یک ملت استثنایی، در نیکوکاری و بخشایشگری است، که سردار بزرگ آنان، بعنوان نمونه، و الگوی رهبری در جهان، انجام میداده اند، تا بر میراث بزرگ کردار نیک نیاکانشان بیفزایند؟؟؟!
آیا وظیفهی “انجمن آثار ملی“، ایجاد ادبیاتی اینچنین رسوا، از یک پیشکسوت آریا-مهری، یعنی نادر شاه افشار است، که برای برزگداشت تاریخ ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی ایران، برای افتخار جهانی، و آریا-مهری پهلوی دوم، منتشر میساخته است؟؟؟! و یا همان، بنا به فرضیهی ما، “انجمن آثار ملی“، در حقیقت یک واحهی آزادی و آزاد اندیشی برای مستند سازی تباهکاریهای شب یلدای حکام ستمبارهی ایران، زیرکانه و ماهرانه، در برهوت استبداد، فعالیت مینموده است؟؟؟!
۲)_قطعهئی دیگر، افشاگر، از نادرنامه: “…نادرشاه، در دوران اقامت در مشهد، با دقت هر چه تمامتر به بازرسی حسابهای خراسان پرداخت، و از جریان آن بسیار بر آشفت، و عدهئی از مسئولین را به هلاکت رسانید!!؟…”( همان منبع، نادر نامه، ص۱۹۹)
۳)_اعدام، تنها به استناد شایعههای اثبات نشده: “…نادرشاه، در مرو، رفتار شدیدی به عمل آورد …حاکم شهر را، از مقام خود منفصل ساخت… عدهئی را که شایع شده بود، رضا قلی میرزا_ فرزند ارشد نادر_ را، در ادعای تاج و تخت ایران تشویق کردهاند، اعدام نمود!!؟”( همان منبع، نادر نامه، ص۱۹۷)
۴)_خبرهایی از بد رفتاریهای نادر، هر روز بدتر از دیروز: “…پیکهایی که هر روزه، به اردوگاه… میآمدند، راجع به اقدامات وحشت انگیز نادر، خبرهای تازهئی میآوردند!!؟…” ( همان منبع، نادر نامه، ص۲۱۳)
نتیجه آنکه، نویسندهی نادرنامه_زنده یاد محمد حسین قدوسی_ این کتاب را، در ۵۵ سالگی خود، در سال ۱۳۳۳ه.ش/ ۱۹۵۴م، برای نخستین بار، در انتشارات “انجمن آثار ملی“، منتشر ساخته است. اکنون پرسش اینست که، آیا واقعا نویسندهی این کتاب، از این فرصت استفاده کرده است، تا در بزرگداشت و افتخار نادر، و مدیریت شاهنشاهی او، اثری پدید آورد؟؟!! یا، از خصلت و خوی سفاکی و رهزنی و چپاولگری نادر، به یاری چتر حمایتی سانسور واحهی فرهنگی انجمن آثار ملی، ادای وظیفه در روشنگری مردمان، و خوانندگان خود، نسبت به تاریخ شاهنشاهی ایران بنماید؟؟؟!
_نادریسم
مرام و مسلک نادرشاه افشار
آنچه را که در بالا، از فساد مدیریت نادرشاه یاد شد، تنها، نقدی نبوده است که، در کتاب “نادر نامه“، بصورت استثنایی آمده بوده باشد. بلکه، خود نمونهی مشتی از خروار، بوده است!!؟
زیرا، نویسندهی “نادر نامه“_زنده یاد استاد محمد حسین قدوسی_حکایتهای کوچکی را، جمع آوری نموده است، که در عین کوچکی، ناهماهنگیها، نابسامانیها، و عدم تعادلهای روانی بسیار بزرگ نادر، بی منطقیها، و غیر قابل پیشبینی بودنهای رفتاری او را، بخوبی آشکار میسازد. این ناهماهنگیها، همچنان، ضمنا، روشن میگرداند، که چرا، سردارانش، بخاطر پیشدستی از قتل عام خود بدست نادر، دست به یکی میکنند، و ریشهی فساد او را، از بیخ و بن بر میکنند، که بگفتهی شاعری گمنام، از آن پس دیگر، “نه نادر بجا ماند و، نه نادری“!!؟
_هفت حکایت کوچک،
از نابسامانیهای بزرگ روانی نادرشاه
و اما، حکایتها:
۱)_ واکنش نادر از پشیمانی کور کردن چشم پسرش: “…شبی، نادر در اردوگاه از چادرها بازرسی می کرد. به چادری رسید که چراغ نداشت. از بیرون چادر پرسید :
_چرا، این چادر روشن نیست؟!
یک نفر در چادر جواب داد: کسی که کور است، روشنایی نمیخواهد!؟؟
نادر، از روی صدا فهمید که، پسرش رضا قلی میرزا است. به قدری خشمناک شد، که فردای آن روز، دستور داد کسانی که، در امر کور شدن پسرش حضور داشته، و مانع او نشدند، همه را به قتل برسانند!!!؟…”( نادرنامه: ص ۵۸۶)
تضاد در شخصیت این مرد _جناب نادر شاه_ را، ملاحظه میفرمایید؟؟! در گفتار شمارهی ۲۲۳_ثابتها و متغیرها…_ نادر، یک نفر را که در اجرای فرمان او، کوتاهی کرده بوده است، اعدام مینماید. و اینجا، کسانی را که، هنگام اجرای حکمش، در کور کردن پسرش، مانع او، از اجرای حکم نشده اند، همه را اعدام مینماید، که چرا مانع از کار من نشدید؟؟!! و در این منع خود، از اجرای حکم من، کوتاهی ورزیدید؟؟! چه شخصیت با منطقی!!؟ بنا به ضرب المثل مشهور، “مسلمان نشنود!؟، کافر نبیند!؟؟“
۲)_ تخلف از تعهد، هر چند به سود نادر: “…نادر برای سقاخانهی طلا، که در وسط صحن عتیق حضرت رضا (ع) است، میخواست سنگ بزرگی که در هرات بود، برای منبع آن سقاخانه به مشهد بیاورد. چون بسیار کار پر زحمتی بود، کسی داوطلب نمیشد. تا اینکه یک نفر، تعهد نمود ۳۰ روزه، آن سنگ را، به مشهد حمل نماید.
تعهد کننده، به خیال خویش، حسن خدمت نموده، برای دریافت پاداش، ۲۸ روزه، یعنی دو روز هم زودتر از تعهد خود، سنگ را به مشهد رسانید. نادر به او گفت:
_ اگر مطابق تعهدات خود، عمل می کردی، یعنی روز سیام، سنگ را، می آوردی پاداش میگرفتی!؟؟ اینکه بر خلاف قول و تعهد عملکردی، و دو روز اختلاف وعده داری، پاداشی نداری!؟!؟ “( نادرنامه، ص ۵۸۷)
یعنی، چرا زودتر از آنچه گفتی آوردی؟؟! قرار بود سی روزه باشد!!؟ به چه مناسبت سی روز را، بیست و هشت روز کردی؟؟!
۳)_ اعدام یک سردار، به سبب تخلف از فرمان، هر چند به سود خود، و لشکریان نادر : “…در یکی از جنگها، نادر، سرداری را، با عدهئی از قوا ماموریت میدهد، تا پلی را که احتمال عبور دشمن از آن میداد، نگاهداری نموده، و از تصرف آن، به وسیله دشمن جلوگیری نمایند!!؟
سردار، با قوای کافی به طرف پل عزیمت، و پس از گذشتن از آن پیشروی کرد، و با حملهی شدیدی قوای دشمن را شکست داده، فراری مینماید، و تصور میکند که حسن خدمت او، مورد تحسین نادر قرار گیرد. پس از اینکه به حضور نادر رسید، نادر به وی سخت پرخاش نموده، و گفت:
_ تو دستور نگاهداری پل را داشتی، چرا بدون اجازه به دشمن حمله نمودی؟؟؟!! و فرمان داد، او را از دو چشم نابینا کردند!؟!؟!؟” ( نادرنامه، ص ۶۲۴)
به چنین انسانی، و چنین پیش بینی ناپذیری واکنشهایش، انسانی چون “اکوان دیو“، “دیو وارونه کار“، میگویند. و البته “اکوانیسم” یعنی وارونهکاری غیر منتظره، غیر قابل پیشبینی بشیوهی رفتار اکوان دیو!!؟
داستان این دیو، و درگیری رستم با او را، شاهنامهی فردوسی به تفصیل، در نزدیک به حدود ۲۰۰ بیت سروده است.
انسان نمیداند، “اکوان دیو“_دیو وارونه کار_ در حماسهی ایران باستان را، از الگویهای عینی و واقعی افرادی چون نادر شاه، که به احتمال قوی در روزگاران خودکامگی و استبداد، وجودشان فراوان بوده است، گرفته اند؟؟! یا نادر، احیانا، با شنیدن داستان ” #اکوان_دیو “، به تقلید از وارونه کاریهای او، اکوان دیو را، بعنوان من دلخواه خویش برگزیده است که، گفتارها، و اعمالش، غیر قابل پیش بینی باشد، و خود را یک اکوان دیو، در سلسلهی شاهنشاهی ایران، قرار داده بوده است؟؟؟!
در شاهنامهی فردوسی، در داستان اکوان دیو، از قول رستم، چنین آمده است که:
ایا فلسفه باف بسیار گوی!!؟
نپویم به راهی که گویی، بپوی!!؟…
اگر گویم او را، به دریا فگن؟!
بکوه افگند، بدگهر اهرمن ( اکوان دیو)
همه واژگونه بود، کار “دیو“
که فریاد رس باد، گیهان خدیو!!؟…
در تعبیر شاهنامه و رستم، چنانکه اشاره رفت، “اکوان دیو“، مظهر شخصیت انسانهایی است که، همه کارشان، “پیش بینی ناپذیر” و “واژگونه” است. از جمله، نادرشاه، یا بخودی خود، یک اکوان دیو بوده است، یا به تقلید، روش واژگونگی بودن _ صفت برجستهی اکوان دیو_ را برای خود، بعنوان یک الگوی فرمانروایی مطلق، برگزیده بوده است!؟؟ چون بهتر از این روش، نمیتوانسته است، مردم و زیردستان و ملت ایران را، از این پیشبینی ناپذیری رفتار و گفتارش، برای همیشه، در بلاتکلیفی، ندانم کاری، وحشت، تردید و ارعاب دائم، نگاه دارد!؟؟؟
و نمونهی دیگر از این روش ” #اکوانیسم “، در افتخار دیگری از نظام شاهنشاهی ایران، یعنی جناب پهلوی اول، و رفتار شبه پدر خواندههای مافیاییاش، با نصرت الدولهی فیروز (۱۳۱۶-۱۲۶۴ه.ش/۱۹۳۸-۱۸۸۵م)، و بوسهی مرگشان، بر پیشانی و صورت قربانی که در حقیقت صدور فرمان اعدامشان محسوب میگشته است، مشاهده شده است.
گزارش این جلوهی “اکوانیسم” را ما مدیون روایت مخبر السلطنه هدایت (۱۳۳۴-۱۲۴۲ه.ش/۱۹۵۵-۱۸۶۴م) در یادداشتهای بسیار ارزندهی او _ خاطرات و خطرات_ هستیم:
_”… ۱۸ خرداد ۱۳۰۸، در مراسم روضه خوانی تکیهی دولت، جمع بودیم. آلبومهایی مشتمل بر عکس هایی از راه آهن جنوب رسیده بود. شاه_ پهلوی اول_ سینه به سینهی نصرت الدوله فیروز_ [وزیر مالیهی منتخب پهلوی اول، در هیئت دولت خودش]_ با بشاشت ( با خنده رویی)، عکس ها را نشان میدادند، و شرحی میفرمودند. بر حسب معمول، شاه، تشریف بردند، و ما بطرف درب شمس العماره، راهی شدیم. جلوی پلهی عمارت بادگیر، یکباره، افسری از نظمیه (شهربانی) جلو آمد، و نصرت الدوله را، جلب کرد!!؟؟
تیمورتاش_(۱۳۱۲-۱۲۶۰ه.ش/ ۱۹۳۳-۱۸۸۱م) وزیر دربار وقت_ هم بیخبر بود؛ همه، متحیر ماندیم. راست گفته اند که خندهی سلاطین، نمودن دندان شیر است!؟؟” ( مهدیقلی هدایت: خاطرات و خطرات، انتشارات زوار، چاپ ششم، ص ۳۸۵)
۴)_ شورشها بر ضد نادر، از شدت هراس از خود او: “…ترس و وحشتی که نادر، همهجا ایجاد کرده بود، طوایف سیستان و بلوچستان افغان را، به شورش علیه او، برانگیخت!!؟…” ( همان منبع، نادر نامه، ص ۲۱۴)
هنگامی که “ترس” از چیزی، یا واقعهئی و یا کسی، بشدت انسان را تهدید میکند، انسان مورد تهدید، گاه در دفاع از جان خود، عکسالعملی پیشگیرانه نشان میدهد که، بتواند احتمال خطر مرگ را، مغلوب سازد. یعنی بظاهر ترس زیاد، از ترساننده، شجاعت پیشدستی با او را، در بسیاری از موارد بوجود میآورد.
یکی از این موارد، در مورد هرمز چهارم _سلطنت ۵۹۰-۵۷۹میلادی/ زندگی ۵۹۱- ?۵۵۱میلادی_ پسر ارشد خسرو انوشیروان است، که پس از مرگ انوشیروان، بعنوان ولیعهد و جانشین او، در سال۵۷۹میلادی، بجای پدر_خسرو انوشیروان_ به تخت سلطنت فرو بر مینشیند!!؟
هرمز، وزرای خدمتگزار پدر را، به یکباره، زندانی مینماید، که موجب شگفتی کم و بیش، همگان میگردد. سعدی در گلستان، بدون ذکر نام این وزیران، در مورد این دستگیری، چنین روایت مینماید که:
_”هرمز را گفتند: وزیران پدر را چه خطا دیدی، که بند فرمودی( به زندان افکندی)؟؟! هرمز گفت: خطایی معلوم نکردم!!!؟ ولیکن دیدم که، مهابت من( ترس از من) در دل ایشان، بیکران است!!؟ و بر عهد من( به رفتار من بعنوان پادشاه)، اعتماد کلی ندارند!!؟ ترسیدم از بیم گزند خویش، آهنگ هلاک من کنند!؟؟ پس قول حکما را، به کار بستم، که گفتهاند:
در کالبدشکافی رفتار و نیت هرمز، دو احتمال، ممکن است وجود داشته باشد:
۱)_ واقعا ترس از ترس، هرمز را، بخاطر پیشگیری از خطر وزرای پدر نسبت به خود، به زندانی کردن و در حقیقت نابودی ایشان وا داشته است؟؟!
۲)_ و یا اینکه، هرمز سفسطه میکند؟؟! هرمز، بیشتر، احیانا، روش اکوان دیو_ دیو وارونه کار_ را، در پیش گرفته بوده است، تا کسی نتواند، کنش ها و واکنشهای او را، پیشبینی نماید!؟؟
زیرا، به فرض آنکه، واقعا آن وزیران خطرناک بودهاند؛ زندانی کردن آنها، ضرورتی نداشته است. هرمز بعنوان پادشاه جوان، میتوانسته است، جشنی بگیرد؛ خدمتگزاران پدر خود را بازنشسته کند، و با هدیهها، و انواع انعامها، و عنوانها، آنان را، در نظر دیگران مفتخر سازد، و اجازه دهد که به خانه روند، و دوران بازنشستگی آرامی را در پیش گیرند!!؟ و این رفتار را، حتی به نفع خود، تمام کند که، هر کسی که به پادشاه زمان خودش، دست کم در زمان ساسانیان، خدمتگزاری کند، پس از پادشاه مخدوم آنان، با احترام و افتخار تمام، بعنوان خدمتگزاران وفادار شاه زمان خود، باز نشسته خواهد شد!!!؟ چه لزومی دارد که آنان را زندانی کنند، و احیانا زجر دهند؟؟!!
بر خلاف سعدی، فردوسی در شاهنامه از پارهئی از این وزیران، حتی نام میبرد، و سپس در مورد زندانی کردنشان میگوید:
هر آن کس که، نزد پدرش ارجمند
بُدی شاد و ایمن، ز بیم گزند (هر کسی که نزد پدرش انوشیروان، ارجمند، شاد و ایمن بود)
یکایک، تبه کردشان بی گناه (بدون گناه تباهشان ساخت)
_هیچ، نخست کورش کردند، پس از چند ماه برای خلاص شدن از شر کوری هم، خفه اش نمودند!!؟
و البته، همهی اینها، با اجازه و اشاره ی پسرش، و ولیعهدش، خسرو پرویز!!؟ چون خسرو پرویز، کمی بیشتر از پدرش، برای رسیدن به #نوبت شکوه، جلال و قدرت شاهنشاهی، عجله داشت، و نمیتوانست صبر کند، تا پدرش بطور طبیعی بمیرد، و نوبت جانشینی او فرا رسد!!؟ در نتیجه، کمی زودتر نوبت مرگش را، جلو انداخت؛ چون به گفتهی سعدی: “به نوبت اند ملوک، اندرین سپنج سرای“!!؟
_چگونه؟! به چه تفصیلی؟؟!
_تفصیلش بماند برای بعد، مثلا هنگام ذکر وقایع مربوط به “شاه میری“_ والسلام!!؟
۵)_ اجرای عدالت، پس از به اصطلاح استنطاق، از یک مجرم : “…هنگامی که نادر، در بیابان اردو زده بود، یکی از رعایای قریه مجاور شکایت کرد، که فلان سرباز مقداری از ماست هایم را، خورده است. نادر سرباز را، احضار و بازخواست نمود. سرباز انکار کرد.
نادر به شاکی گفت: شکم این سرباز را پاره می کنم، اگر ماست داشت، که به سزای خود رسیده است. و الا تو را نیز، به قتل میرسانم!؟!؟!؟
شاکی قبول نمود، ولی سرباز امتناع کرد. نادر گفت:
_ اینک، دو تقصیر مرتکب شدهای! یکی آنکه به رعیت ظلم کردی، و دیگر آنکه، به نادر دروغ گفتی!!؟؟
آنگاه دستور داد، او را به مجازات رسانیدند.[ آیا شکمش را پاره کردند، یا فقط سرش را از بدن جدا نمودند؟؟!!]…”( نادرنامه، ص ۵۹۸)
این هم نمونهئی از دادگستری و عدالت دوستی اکوان دیوی جناب نادرشاه افشار!!؟
۶)_همچنین اجرای به اصطلاح عدالت، در تخلف از فرمان : “…در جنگ کرنال هندوستان، که قوای نادر، در مقابل سپاهیان هندوستان اردو زده بودند، از طرف نادر حکم میشود، که شبها در اردو و چادرها خاموشی باشد، و به هیچ وجه روشنایی چراغ، نداشته باشند!!؟
در یکی از شب ها، که نادر …در اردو مشغول گردش و سرکشی بود، از دور، روشنایی ضعیفی را، در چادری میبیند. پس از رفتن به چادری که، روشنایی در آن است، مشاهده می نماید، که سربازی در عقب چادر نشسته، و شمع کوچکی را روشن کرده، مشغول نوشتن کاغذ است. نادر نزدیک شده از سرباز می پرسد: چه مینویسی ؟؟!
سرباز جواب میدهد: کاغذی برای نامزدم مینویسم.
نادر میگوید: بخوان!!
سرباز قرائت می کند: با اینکه فردا، جنگ با دشمن شروع می شود، اگر در جنگ کشته شدم، این آخرین کاغذی است که برای تو مینویسم_ تو را به خدا میسپارم.
نادر به سرباز میگوید: به دنبالش بنویس که، شب است و اینک برخلاف دستور نادر شاه مشغول نوشتن کاغذ هستم، چون به وظیفه سربازی عمل نکرده، مستحق مجازاتم. لذا با خنجر، شکم خود را پاره کرده، و در همین مکان به زیر خاک میروم _خداحافظ ابدی!!؟
و آنگاه در حضور نادر، سرباز، شکم خود را با خنجر درید، و شبانه او را در همانجا، به خاک سپردند!؟!؟!؟…”( نادرنامه، ص ۶۱۶ )
خوانندهی گرامی توجه نماید، که در دورهئی که بیسوادی عمومیت داشته است، این سرباز جوان، باسواد بوده است. بالاتر از همه نامزدی گرفته بوده است، که معمولا در آنزمان با جلب رضایت و همکاری دو خانواده_خانوادهی عروس و داماد_ با تشریفات و جشنی انجام میگرفته است. اینک بالاتر از آن، با عواطفی بسیار ظریف، جوانک میخواهد، نامزدش را، از انتظار در آورد، و چون نمیداند، فردا در جنگ چه بر سرش خواهد آمد، در نتیجه بجای خواب، با دلهره و انتظار بیداری میکشد، شمع کوچکی میافروزد، و در شعلهی شمع، احیانا، در واپسین شب امید به زندگی خود، با عزیز گرامیاش به راز و نیاز میپردازد. مینویسد، “اگر فردا در جنگ کشته شوم، این آخرین نامه ی من برای تو خواهد بود” و خداحافظی را بگونهی وداعی ابدی، تقدیم نامزدش مینماید!!؟
آنوقت، نادر که خود به احتمال قوی، بیسواد بوده و از خواندن و نوشتن محروم بوده است، گوئیا به سواد داشتن این سرباز، ناخواسته حسد میبرد، و ابراز این روابط ظریف مهرآمیز را، گناه بزرگ نافرمانی آن جوان میشمرد که مجازاتش در نظر این “اکوان دیو“، فقط مرگ است، آن هم به شیوهی خودکشی!!؟ آنهم سرباز خودش باید دستور مرگ را، از طرف فرماندهی اکوان دیوش، به اجرا در آورد. و باز هم چه وظیفه شناس، که هیچگونه تردید و مکثی در اجرای فرمان فرماندهاش، بجا نمیآورد، اطاعت محض است. بگفتهی رستم فرخزاد: “تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو!“
زیرا آن سرباز میبایستی با اینهمه ظرافت در درک و عاطفه، و داشتن سواد، بجای نادر مینشسته است، و نادر بجای او نقش سربازان صفر را، بعهده میداشته است!!؟ و این نمونهئی است از هزاران افتخارات وارونهی همانندی که نظام شاهنشاهی ایران، حمال وار، یدک کش آن، در طول تاریخ سه هزار سالهی ایران بوده است!!؟
از طرفی دیگر، این جوانی که خود را بدست خود، نابود میسازد؛ نمونهی یک “انسان انتحاری” در چند قرن پیش است!؟ با این تفاوت که، انسانهای انتحاری مذهبی امروزه، فکر میکنند که، انتحارشان موجب میشود، که به بهشت بروند؟؟! انسان انتحاری زمان نادر، که بخاطر نافرمانی از نادر خودکشی میکرده است، فکر میکرده است، با خودکشی خود، به کجا بغیر از جهنم میتوانسته است برود؟؟؟!
_هوشنگهای لب دوختهی جان سوخته؟!!
بدون ذکر نام کسی، یا لقبی، یا کنیه، و یا حتی اسم مستعاری از او، بسیار دشوار است که، در موارد مختلف بخواهیم دوباره و سه باره، از او یاد نماییم؟؟! تاریخ دربارهی رفتار نوجوانی که، در آن شب پر ماجرا شمعی افروخته بود، و نامه ای برای نامزدش مینوشت، شرح کافی داده است؛ ولی از ذکر نام او غفلت ورزیده است!!؟ از اینرو، چون ما شاید بارها بخواهیم بدان نوجوان بازگردیم، و از او یاد کنیم، به او اسمی مستعار تقدیم می داریم_ اسم مستعار “هوشنگ” را_ نمادی از مردی آزاده، هوشمند و هوشیار و کنجکاو، با عطشی سیری ناپذیر از برقراری رابطه با دیگران، و گزارشی از حوادث پیرامون خود!!؟
شیوهی زندگانی هوشنگ را نیز، “هوشنگیسم“، یا هوشنگی-گری مینامیم. زیرا با توجه به وضع خاص شب رویارویی این هوشنگ با نادر، این هوشنگ، واقعا استثنایی در قاعده بوده است. یعنی استثنایی در قاعدهی زندگانی شبانهی اردوی نادری!!؟
هوشنگ، یک تنه در برابر دهها هزار سرباز دیگر، در اردوی نادر، حقیقتا، تافتهئی جدا بافته بوده است. هوشنگ، به اصطلاح امروز، نقش یک شهروند-خبرنگار را، بازی میکرده است. زیرا، از خود، برای نامزدش، و حتی احتمال چگونگی زندگی و مرگش، در فردای آن شب، گزارش میداده است!؟؟
هوشنگ، صوم سکوت اجباری نادر، در اردوی خود را، با افطار سخن نوشتنی در گزارش شهروند-خبرنگاری خود، فرو در شکسته است!!؟
این هوشنگ، و شیوهی هوشنگ-گری اش، این وجود استثنایی آرکهتایپ کهن-الگوی شهروند خبرنگاری، می بایستی، هزاران کنجکاوی را در هر کس که با او روبرو میشده است، برانگیزد!؟؟؟
هر چه هوشنگ، نکته سنج و نکته آفرین بوده است، بر خلاف او نادر، نکته کشی میکرده است. نادر بجای آنکه، کنجکاوی کند، چنانکه هر انسان هوشیاری، در برابر یک پدیدهی بسیار شگفت و بیسابقه رفتار مینماید، بلافاصله میخواسته است، نکته را در نطفه خاموش سازد. اجازه ندهد که آتش این نکته سنج نکته آفرین، کنجکاوی دیگران را بر انگیزد؛ او باید خاموش شود، فراموش شود، هیچ کس را بر نیانگیزد تا مبادا از او تقلید نماید، و شیوهی وی را تکرار کند!!!؟
#رنسانس، تجدید حیات فرهنگی در اروپا_پیش درامد شکوفایی تمدن جدید مغرب زمین_ و راز پیشرفت و یکه تازی مدنی، در میان تمامی اقوام بشری، در جهان معاصر، از شکفتن و تکثیر شکوفه های همین هوشنگها، آغاز گردیده است. هوشنگهایی که در برابر هر نکتهی مبهم، دهها علامت سئوال، در زمین و زمان، در دریاها، و آسمانها و کهکشانها، فرا در میگذاشته اند.
دانش، هنر، تکنولوژی، و صنعت، در اروپای مدرن، همه زاییدهی کنجکاویهای هوشنگها، و هوشنگ گری آنان بوده است.
بر عکس، نادر و نادرها، سبب و علت سکوت و استمرار غفلت قرون وسطایی تمدن ایران، و بطور کلی عقب ماندگی تمدن جهان سومیها، گشته اند!!؟
در حقیقت، نادر، خود با نکتهکشیهایش، یک تنه، بیش از یک قرن، روش بر طول خواب غفلت قرون وسطایی ما، افزوده است!!؟
کسانی که می پرسند، چرا ایران، هماهنگ با بیداری رنسانس اروپا، بیدار نگشته است، و پیشرفتی در علم و تکنولوژی ننموده است، و همچنان در خواب غفلت و عقب ماندگی قرون وسطایی فرو خفته است؛ باید علت را، در نظام سیاسی حاکم در تاریخی بجویند، که بیشتر به نادرها، و نادری-گری آنها، برای سکون و خفقان ملت ها، میدان میداده است؛ و برعکس برای هوشنگ ها و هوشنگ-گری آنها، دایرهی زندگی، نفس کشیدن، پرسیدن و جستجو کردن نظری و عملی آنها را، پیوسته، تنگتر و تنگتر میکرده است. دوختن لبهای فرخی یزدیها، در حقیقت، دوختن لبهای نکته سنج هوشنگها، بوده است!!؟؟ همچنین، امثال میرزاده عشقیها، خسرو گلسرخیها، و، و، و، همه از همین تبار هوشنگهای لب دوخته و جان سوخته اند!!؟؟
۷)_ سیاست راز داری در حفاظت از گنجینه های کلات نادری: “…نادر در قلل مرتفع حصار کلات، برای مخازن جواهرات و نقدینه، جایی معین کرده بود، که محمولهها، به وسیله اسرا حمل میشد، و سپس آنان را به هلاکت می رساندند، تا کسی از محل آنها، آگاه نشود.
و هر مخزنی را یک نفر، تنها، و بدون عائله، نگهبانی میکرد، که دیگر راه برگشت هم نداشت، و آب و آذوقه او را مأمورین، از پایین قلعه برای او میآوردند، و او از بالای کوه، با طنابی بالا میکشید.
نگهبان یکی از مخزنها، یک روز دید، از پایین کوه، اشخاص ناشناسی برایش غذا آوردهاند، و فریاد میکنند که طناب را پایین بیندازد، تا آب و نان به او بدهند. اما فهمید که، آنان قصد سوئی دارند. لذا طناب نفرستاد. آنقدر در گرسنگی و تشنگی ماند، تا هلاک شد. [ این هم یک #انتحاری دیگر نادری!؟؟]
و اکنون نیز معروف است که مقداری از جواهرات و نقدینگی در کلات هست، که از محل آن کسی اطلاع ندارد، و فقط گاهی در شنزارها به واسطه سیلابها، و در دامن کوه ها تکتک، پول نقره، پیدا میشود!؟؟…”( نادرنامه، ص ۶۲۳ )
گوئیا نادر، جز نابودی و حذف فیزیکی، آنهم با انواع شکنجهها، از جمله گرسنگی دادن به مامور امین خود، برای حفظ اموالش تا پای مرگ، هیچگونه حق و شیوهی دیگری برای ارزشیابی کار آنها نمیشناخته است؟؟؟!
کلات نادری، شهر نفوذ ناپذیر گنجینه های نادر شاه افشار
۸)_ لذت بردن از خندهی مازوخیستی، بر اثر شنیدن فحش های آبدار، و احیانا ناموسی نسبت به خود، که معمولا در عرف اخلاقی جامعه ی ما، حاکی از بیغیرتی مطلق است : “…روزی نادر، با گرفتگی احوال، به اتفاق منشی اش، میرزا مهدی خان(?۱۱۸۰-? ۱۱۰۸ه.ق/ ۱۷۶۶-۱۶۹۷م)_مولف دره نادره و جهانگشای نادری_ از پلههای عمارتی بالا می رفتند. نادر، به میرزا مهدی خان، امر کرد که، در زمان بالا رفتن از پله ها، باید مرا بخندانی، و اگر مرا خنده نگرفت، دستور قتل تو را میدهم!!!؟
میرزا مهدی خان، با گفتن قضایا و جملات خنده آوری، هرچه کوشش کرد، در نادر، اثری ننمود، و او را به خنده در نیاورد. تا یکی دو پله به آخر مانده، با خود زمزمه می کرد، بطوری که نادر هم میشنید. میگفت:
_ خدایا زحماتم فایده نبخشید، و حالا اگر این فلان فلان شده _هرچه ناسزا و فحش بود، برای نادر به زبان آورد_ تا بالای پله نخندد، سرم بر باد میرود!!!؟
از شنیدن این فحش های آبدار، نادر را، خنده در گرفت!؟!؟!؟ [و بدین ترتیب، میرزا مهدی خان، به برکت فحش های آبدارش به نادر، جان به سلامت به در برد!؟!؟!؟]…” (نادرنامه، ص۶۱۶)
میرزا مهدی خان استرآبادی(?۱۱۸۰-? ۱۱۰۸ه.ق/ ۱۷۶۶-۱۶۹۷م) منشی نادرشاه افشار، نفر اول از سمت راست در تصویر
وجدان خود را گواه گیریم!!؟ آیا چنین شخصیتی، نامتعادل، وارونه کار، جبار، سفاک، کج خو، بیغیرت و بطور خلاصه، شخصی عوضی چون نادرشاه، براستی می تواند یکی از افتخارات نظام شاهنشاهی ایران، بشمار رود؟؟؟!
و نظامی که، از امثال اینگونه “عوضی پورها”، زنجیروار تشکیل شده است_ نظام شاهنشاهی_ باید، همچنان بعنوان یک سنت مبارک، الگویی برای مدیریت سیاسی ایران، قرار گیرد؟؟؟! و به کودکان خود، در سر آغاز سرود شاهنشاهی بیاموزیم که بگویند_نعوذ بالله_ “چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه! که یزدان خدا هست و، شه، پادشاه”؟؟؟!!!
و یا، انجمن آثار ملی، با چاپ این کتابها، درباره ی نادرشاه، قصدش این بوده است که، با افزایش ادبیات شاهنشاهی از این دست، بر مشروعیت، مقبولیت، و لزوم اعتلا و ادامهی شاهنشاهی در ایران خدمت کرده باشد، و زمینه را برای جشن های متعددی چون جشن های ۲۵۰۰ سالهی شاهنشاهی ایران فزونی بخشد، تا نسل های جوان، با افتخارات گذشته اشان بیشتر آشنا شوند؟؟؟! و از جمله بیشتر نام فرزندانشان را، به نام های برجستگان تاریخ شاهنشاهی ایران، مثلا، نادر، #نادر_نادرپور، #انوشیروان، نوشیروان پور، خسرو، کیخسرو، #کوروش، #کمبوجیه، #بردیا، و، و، و بگذارند، با وجود همه عاقبت نابخیری پادشاهان ایران؟؟؟!
_نامههای طبیب فرانسوی نادرشاه
از انتشارات “انجمن آثار ملی”!؟؟
یکی دیگر از شاهدها، یا قرینهها، در تایید این فرضیه که، “انجمن آثار ملی” نیز، یکی از همان واحههای آزادی، در برهوت استبداد شاهنشاهی بوده است، و سنگری برای کمین روشنفکران محتاط، ولی نقاد، بشمار میرفته است، همین انتشار “نامههای طبیب فرانسوی نادرشاه افشار” است!؟؟
پادری فرر بازن _زندگی در سدهی ۱۸ میلادی_ پزشکی فرانسوی است، که مسئولیت سلامت و بهداشت نادرشاه را، بعهده داشته است. او خود دربارهی خویش و مقام و مسئولیتش در دربار نادر شاه، میگوید که:
_”… در سال ۱۷۴۶م/۱۱۵۹ه.ق…به مقام طبیب اول پادشاه ایران_نادرشاه افشار_ رسیدم… بعنوان طبیب اول پادشاه مجبور بودم که، در همه جا و در همه گاه، او را همراه باشم و هنگامی هم که مقتول شد، چادر من در مجاورت چادر او جای داشت.”(نامههای طبیب نادرشاه، ترجمه دکتر علی اصغر حریری، به ویراستاری شادروان حبیب یغمایی، سال ۱۳۴۰ه.ش/۱۹۶۱م، انتشارات انجمن آثار ملی، ص۲۸ )
این نامهها، در حقیقت یادداشتهای دکتر بازن، از وقایعی است که در تمام مدت پزشکیاش _که ناچار همواره، در همه جا میبایستی همراه نادر میبوده باشد_ از جزئیات شگفت انگیزی در رویدادها، روایت مینماید!!؟
خواندن و تحلیل منصفانهی این یادداشتها در کل، نشان میدهد که، نادر بیشتر یک خودکامهی بسیار پیشبینی ناپذیر_ نمونهی یک اکوان دیو واقعی_ در خونریزی و، سفاکی بوده است؛ تا یک پدر مهربان، برای ملت ایران!!؟؟
دو نفر، در مورد این نامهها، یعنی در ترجمه و انتشارش، در سلسلهی انتشارات انجمن آثار ملی، سهیم و فعال بوده اند:
۱)_ مترجم نامه ها، از فرانسه به فارسی، زنده یاد دکتر علی اصغر حریری (۸۹=۱۳۷۳-۱۲۸۴ه.ش/ ۱۹۹۴-۱۹۰۵م)، بوده است. مترجم نامبرده خود، شرح پر زحمت یافتن، تهیه و ترجمهی این نامهها، یا یادداشتهای بسیار ارزنده از زندگانی و ویژگیهای شخصیت نادر شاه افشار را، در مقدمهی نامهها، آورده است که، در دسترس همگان میتواند به آسانی قرار گیرد.
۲)_استاد فقید حبیب یغمایی (۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)، نخست ترجمهی نامهها را، در مجلدات سوم و چهارم مجلهی “یغما“، سال های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ ه.ش/۱۹۵۱م، با مقدمهی خود، و به احتمال قوی، با ویرایشهای معمول یک مدیر مسئول مجلهئی مانند “یغما“، منتشر کرده است.
استاد یادشده ی فقید_ حبیب یغمایی_ انتشار همین نامه ها را، یکجا، حدود ده سال بعد، بصورت مستقل در سلسلهی انتشارات انجمن آثار ملی، به عهده داشته است.
استاد یغمایی، از این سنگر آزادی واحه آسای انجمن آثار ملی، حداکثر بهره مندی بهینهی خود را، بکار گرفته است. تا بیشتر، نقاط ضعف شخصیت نادر را، بعنوان یک پادشاه مهم، در سلسلهی شاهنشاهی ایران، به معرض شعور، فهم، منطق، و داوری خوانندگان نخبه و زبدهی خود، قرار دهد.
از ظرافت های رندانه استاد یغمایی، از جمله این شرح است که می گوید:
۱/ ۲)_”… در مطالب این کتاب_نامه های طبیب نادرشاه_ چه در ترجمه، و چه در هنگام طبع، به رعایت کمال امانت، هیچگونه تغییر و تحریفی، راه نیافته است!؟!؟!؟”
۲/۲)_ “و اگر جایجای، مولف به صفات نادرشاه، اشاراتی کرده، که موافق طبع خواننده حساس نیست؛ در موارد دیگر به حق و انصاف، چنان سخن رانده، که از عظمت و دلیری و هشیاری آن پادشاه بزرگ، چون پرتو خورشید جهانتاب، اندک تیرگیهای اخلاقی وی را، محو و نابود میکند؟!؟!؟!” ( نامههای طبیب نادرشاه: مقدمهی ناشر، ص ۱)
در نتیجه، استاد فقید، تعارفی تاکتیکی برای دفع بلای سانسور میفرمایند_همانطور که اشاره رفت، بسیار ظریف و رندانه، از جمله اینکه ده سال صبر کرده است، تا اینکه آنها را، دوباره، در سندی رسمی، و معتبرتر از مجلهی خود، منتشر سازد!؟؟؟
زیرا، چنانکه محتوای کتاب نامههای طبیب فرانسوی نادر شاه، نشان میدهد، یافتن آثار “عظمت، دلیری، و هشیاری آن پادشاه بزرگ!؟؟؟” مانند یافتن یک ارزنی است که اندکی از نوکش یا دمش ساییده شده است، در یک سیلو از خروارها ارزن!؟؟؟ یعنی، کاری اگر نه غیر ممکن، بلکه دست کم، ابعد از بعید است!!؟
پیشاپیش، مقایسهی جهانبینی و فلسفهی زندگی استاد حبیب یغمایی، با جهانبینی و فلسفهی زندگی نادر شاه، در تضاد کامل ممکن، قابل تصور میباشد. حبیب یغمایی در دو بیت، به رسایی و کمال دقتی که از میراث رباعیات خیام به یاد داریم، دربارهی جهان بینی خود، میگوید:
به روزگار جوانی، درود باد، درود
که روزگار خوش من، همه، جوانی بود
نبود غصهی “بود و نبود” و، خوش بودم!!؟
خوش است، هر که نباشد، به فکر “بود و نبود“
بدیگر سخن، استاد یغمایی، به اوج بلوغ رندانهی عارفانه، در نگرش خود، به زندگی و فلسفهی حیات رسیده بوده است، و آن این که غمِ “بود و نبود” نمیخورده است، و به داده رضا داده بوده است و، از جبین، گره فرا بگشاده بوده است!!؟_یادش گرامی و پاینده باد!
در حالیکه، برعکس، نادرشاه، تمام وجودش، دغدغهی “بود و نبود” بوده است_ آن هم، فقط “بود“، برای شخصیت خود-محور خویش، و “نبود“، برای هر کس، غیر از شخصیت خودکامهی خویش!!!؟ از جمله، نادر، بگونهئی مشروط و سلبی، فقط حیات و زندگانی دیگران را، در صورت مشاهده و حظ بصری حذف فیزیکی سادیستی رنج آسای آنان، به هر قیمت می خواسته است، که تنها خود بماند، زنده باشد، خود-خواهی و خود-کامگی کند، و دیگران اصلا، نباشند، برای چه باشند که، احیانا، یک در هزار، و یا حتی یک در صد هزار، موی دماغ عفونت زده، یا خار چشمان خشم آلودهی آتشبار او گردند؟؟؟!
استاد فقید حبیب یغمایی (۱۳۶۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۰۱م)با پیگیری هوشمندانهی او، “نامههای طبیب نادر شاه”، پس از انتشار در مجلهی “یغما”، حدود ده سال بعد، بطور مستقل، در سلسله انتشارات “انجمن آثار ملی” انتشار یافته است!!؟
_ده گزینه از نامههای طبیب فرانسوی نادر شاه افشار
در اینجا، تنها ده گزینه_ که تا با “ده فرمان“، دست کم، از نظر شماره و عدد همسان نمایند_ درباره ی “بود و نبود” از نظر نادرشاه، از یادداشتهای دقیق طبیب او، روایت می شود، که شما خود خوانندهی گرامی، حدیث مفصل از این مجمل بخوانید، و معنی واقعی کلماتی که، استاد حبیب یغمایی، رندانه، در ذکر عظمت، دلیری و هوشیاری نادر بکار برده است، معلوم خاطر ظریف مبارکتان گردد!!؟
۱)_ رفتار وارونه، با جان نثار: “…برادر نادر، ابراهیم خان افشار، یکی از سرداران سپاه نادر بود. در سال ۱۱۱۷ه.ش/ ۱۷۳۸م_ چهارمین سال سلطنت نادر_ در مبارزه با شورش لزگی ها، در داغستان روسیه، کشته شد، و جسدش را سوزاندند.
… نادر شاه، به قصد انتقام برادرش، بطرف داغستان حرکت کرد…در همین سفر بود، که یک کار ظالمانه عظیمی از نادر سر زد، که آن خود به تنهایی کافی است، تا او را در نظر آیندگان، مکروه و منفور بنماید!؟؟
چون در هنگام حمله، در یک گردنه، شخص پادشاه_ نادرشاه_ در معرض خطر بزرگی واقع شده بود، و تیر از هر طرف، به سوی او میبارید، یکی از سرداران بدانسو شتافت، و برای حمایت از نادر، خود را [بگونه ی سپر بلا] کمی بالاتر از آن جانب که خطر بیشتری بود، قرار داد.
پس از مراجعت، نادرشاه، او را احضار فرمود!؟؟ سردار مزبور، به امید پاداشی که درخور عمل و فداکاری او باشد، شرفیاب حضور شد.
نادر شاه از او پرسید: چرا خود را در پیش من جای دادی؟؟!! آن مرد، در جواب گفت :
_برای آنکه جان خود را فدا نمایم، تا حیات شاهنشاه، در مقام خطر نیفتد!!؟
نادرشاه خشمگین گردید، و گفت: آیا تو مرا مرد ترسویی میپنداری؟؟! آن گاه فرمود که او را، در حال خفه کنند.
امر پادشاه اجرا شد. و جوانمردی نیز، همان پاداش را یافت که بی غیرتی و خیانت را در خور بود!!؟؟…“(نامه های طبیب نادرشاه، ص۱۹_ ۱۸)
یادآوری: کمتر کسی در بین پادشاهان ایران، دیده شده است که، همانند نادر، به افراطیترین رفتارها، و واکنش ها، کوشیده باشد، تا خود را اینچنین منفور مردمان سازد!؟؟؟
چنانکه طبیب فرانسوی نادر در نامههایش نوشته است، جوانمردی کردن در حق نادرشاه، همانند بی غیرتی کردن نسبت به او، یکسان پاداش داشته است: مرگ توام با شکنجه! یعنی رفتار اکوان دیوی، با یک جان نثار.
۲)_مهابت زیانبار: “…نادرشاه، در نظر بیگانگان و دشمنان سرسخت، مهیب بود. اما کمتر از آن، منفور رعایای خویش نبود!!؟ باجهای گزافی که، با ظلم و سختی سبعانه از مردم می ستاند، رعیت را، به آخرین پایه افلاس رسانیده بود. و سرداران او، با بد رفتاری مخصوص خود، بدبختی و رنج مردم را، افزونتر مینمودند.”(نامههای طبیب نادرشاه، ص ۲۵)
۳)_کفاره ی پیروزی: “…همه جا در اختلال، و همه کس، پریشان حال بود. شهری که در معرض هجوم واقع شود، و پس از فتح به قهر سربازان فاتح واگذار شده باشد، آن گزندها و آن صدمه ها را نبیند، که شهر اصفهان در ۴۵ روز اقامت نادر_در اواخر سال۱۷۴۴م_ از نادرشاه و کسان او دید!؟؟…”(نامه های طبیب نادرشاه، ص۲۶)
۴)_فاجعهی نابودی، کفارهی تهمت: “…وقتی نادر میخواست اصفهان را ترک کند، خواست اثاثه گرانبهای کاخ خود را، شماره کند. سجادهئی که از آرایشهای تخت پادشاهی نادر بود، از سه سال پیش گم شده بود.
نادر نخست به نگهبان گوهرهای سلطنتی، بدگمان شد. متهم انکار کرد. چون تازیانه بسیار خورد، گفت که ماموری که پیش از او نگهبان بوده، سجاده را فروخته است.
نادر، عصبانی شد، و از نام خریدار پرسید، و گفت چه کسی است، که جرات خریداری اثاثیه قصر مرا داشته باشد؟؟!!
متهم مهلت خواست، تا جستجو کند. چون چند روزی گذشت، به آستانه برگشت، و گفت که هشت بازرگان، که دو تن هندی، دو تن ارمنی، و چهار تن جهود باشند، سجاده را خریده اند.
هر هشت نفر دستگیر شدند، و پس از چند استنطاق، از هر یکی، یک چشم کندند. آنگاه ایشان را، با زنجیر گران از گردن به هم بستند، و فردای آن روز بامدادان، به فرمان نادر، آتش بسیار بزرگی روشن کردند، و آن ۸ نفر را، همانگونه که با زنجیر به هم متصل بودند، در میان آتش انداختند.
همگان، حتی دژخیمان نیز، از نگریستن این عقوبت وحشیانه به هراس افتادند.
این نخستین باری بود که، فرمان مجازاتی از این قبیل داده شده بود، و البته، با آن همه تفحص و جستجوها، عامل دزدی، همچنان مجهول ماند!؟؟…”(نامه های طبیب نادرشاه، ص ۲۷)
۵)_ مرض هاری روز افزون: مثلی است مشهور که میگوید، سال به سال، دریغ از پارسال! در مورد نادر، حتی کافی نیست که، بگوییم، سال به سال، بدتر از پارسال!؟؟ بلکه دربارهی این مرد مخوف، باید گفت: روز به روز، بدتر از دیروز!!؟
نادر، بجای آنکه هر چه پا به سن میگذاشت، نرمخوتر و بخشندهتر شود، درست بر عکس آن، هیچ، شکنجه و آزار دیگران، خستهاش نمیکرد؛ بلکه، مانند بیماری یک سگ هار، هر روز گزندهتر، و خطرناکتر از روز پیشش مینمود.
بگفتهی طبیب فرانسوی اش:
_”…بدگمانی های نادر، نسبت به ستمکاریهایش، رو به فزونی می گذاشت. هر روزی، روز زوال، و پایان چند خاندان بود.
روزی نبود که من، از قصر بیرون آیم، و نعش ۲۵ یا ۳۰ مرد را نبینم، که برخی به امر نادر، خفه شده بودند؛ و برخی دیگر، به دست سربازان او، کشته شده بودند!!؟؟…”(نامه های طبیب نادرشاه، ص۲۷)
و این ستمها، شامل حال بیگانگان در هند، و مانند آن نبوده است؛ بلکه نادر، بیشتر در وطن، در همین ایران عزیز من و شما، مرتکب این جنایات میشده است. نادر، فقط برای هندی ها، دشمن شماره یک نبوده است، بلکه برای ایرانی ها، به مراتب خشن تر، و ستمش مدت دارتر، و طولانی تر بوده است!!؟
۶)_ گردشگری و ستمپاشی: “…نادر، پس از شکست سرکشان و ترکان، به اصفهان رفت، و مقداری از زمستان را، در آنجا ماند. سپس از آنجا بیرون آمد، و به کلات خود رفت و مال هایی که ستانده بود، به خزاین خود افزود.
از کلات، به مشهد رفت و … زمستان سال بعد، به اصفهان باز آمد. ۴۵ روز در اصفهان ماند، و در آن مدت، آن چه از ظلم ستم و تعدی که بتوان تصور کرد، به مردم اصفهان رسید، که همه یا به فرمان نادر بود و یا سپاهیانش،… مرتکب می شدند، و مورد هیچگونه باز خواست، و مجازاتی هم واقع نمی گردید!!!؟…“(نامه های طبیب نادر، ص۲۶)
۷)_تقلید از شاه عباس کبیر، در مناره سازی از سرهای بریده
ولی با چه تفاوتی_ بسیار ضد انسانی؟؟! : فرر بازن، طبیب فرانسوی نادر شاه، همچنان میگوید که در سال ۱۱۲۵ه.ش/۱۷۴۶م، … زمانی که من، به مقام طبیب اول نادرشاه رسیدم:
_”…در این سال، نادر از اصفهان… به طرف فارس حرکت کرد، و در راه ستم های شگرفی، از خود نمود. نادر شنیده بود که شاه عباس کبیر، که در شکار بسیار زبردست بوده است، در دوره پادشاهی خود، از کله پارهئی از حیواناتی که خود شکار کرده بود، در چندین شهر، منارههایی برپا ساخته است!!؟
پس نادر نیز، بر آن شد که به نوبه خود، بناهایی به آن نظم بسازد؛ ولی نه از کلهی حیوانات، بلکه از کله مردمان!!؟؟ و بلندای آن را خود معین کرده بود که ۳۰ پا_ حدود ۹ متر_ باید باشد!!؟؟ چنین منارهئی را، در شهر کرمان بنا نهاد!!؟…”(نامه های طبیب نادرشاه، ص ۳۰)
طرح “ژان شاردن”_جهانگرد فرانسوی_ از یک کلهمنار با کلهی چهارپایان شکار شده در سالهای ۱۶۷۰ میلادی
۸)_نادرشاه، سرکشی از هر دستور
حتی از دستور علم پزشکی: طبیب فرانسوی، فرر بازن، اظهار میدارد که، چند ماه بعد_ احتمالا در همان سال اول طبابتش برای نادر شاه۱۱۲۵ه.ش/ ۱۷۴۶م:
_”…من به اقتضای حال نادرشاه، او را مسهلی داده بودم، سرمای سختی بود، و باد سردی به شدت میوزید. برف سنگینی هم میبارید و زمین را می پوشانید. من از پادشاه درخواست کردم که در چادر خود بماند، و بیرون نرود!!؟ ولی او که اطاعت امرهای خود را، از دیگران توقع داشت، هرگز خود را مطیع کسی نمی دانست، و حتی اطاعت از علم (پزشکی) نیز، بر طبع او گران می آمد_[مانند محمود غزنوی در برابر ابوریحان بیرونی]_ پس نادر بر اسب سوار شد، مدتی دراز تاختن و گردشگری کرد.
پیش از آنکه دوا اثر خود را ببخشد، از حرکت اسب و سردی هوا و فزونی خستگی در مزاج نادر انقلابی پدیدار شد، و اندکی خون بواسیری از او رفت، چنانکه به وحشت افتاد!؟
طبیبان دربار نادر_[ #گلادیاتورهای منتظر نابودی رقیب برتر!!؟؟]_مرا تهمت زدند، و گفتند که، من مواد زیان آوری، به خورد نادر داده ام!؟؟ که رودههای او را سوزانده است!؟؟
نادر شاه از آنها پرسید که، آن ماده چیست که به خورد من داده است؟؟!! دیگر کسی را یارای سخن گفتن نبود، و به همین پاسخ بسنده کردند که آن کس که سم را داده است، هم او درمان آن را می شناسد، پس مرا احضار کرد.
به محض ورود من، نادر با چشمانی که، آتش خشم از آن می بارید، در من نگریست، و درد خود را از من دانست!!؟ لیکن باز آن را، برای من شرح داد.
من بی احتیاطی نادر را به رویش کشیده، و به او فهماندم که خطا کرده؛ و خود را به هوای سرد داده است. و در عین حال او را داروی مسکنی دادم، که حدت روده هایش را آرام کرد!!؟…” (نامه های طبیب نادرشاه، صص۳۲_۳۱)
۹)_تزویری برای رقیب یابی: طبیب فرانسوی نادر، همچنان میگوید، در اواخر ماه فروردین ۱۱۲۶/ مارس ۱۷۴۷، همراه نادرشاه، از کرمان حرکت نموده، و با عبور از کویر لوت، و تلفات بسیار، سرانجام به مشهد رسیدیم:
_”… از آنجا که نادر، آرزوی دیدار خانواده خود را داشت، تمام پسران خود را به آنجا احضار کرده بود. من ایشان را ۱۳ تن شمردم، که همه در برابر او صف کشیده بودند. پادشاه به دقت همه را بنگرید، و به آن سه تن از فرزندان خود که مسن تر از دیگران بودند، روی نمود، و به نوبت، به هر یک از ایشان، تاج پادشاهی را بخشیدن خواست، ولی ایشان نپذیرفتند!!؟ و به سبب جوانی بسیار، با تجربه اندک، خود را شایسته آن منزلت ندانستند، و گفتند:
_ برای فرا گرفتن اسرار جهانداری، طول زمان و ورزندگی باید! و سوگند دادند که نادر، همچنان ایشان را به بندگی خود باز گذارد؛ و به اطاعت اوامر شاهانه برگمارد، تا در سایه تعلیم پدر، هنر پادشاهی را، بیاموزند!؟؟
اما از آن کسانی که، اندر آن انجمن حاضر و ناظر بودند، برخی را رای بر این بود، که چون شاهزادگان جوان، خوی پدر را، بسیار خوب میشناختند، میدانستند که این پیشنهاد دامی بیش نیست!! و نادر شاه، بیشتر از خرسندی پسران خویش، دریافتن احساس های درونی ایشان را میخواهد بسنجد، و کمترین حس تمایل به سلطنت، حکم محکومیت ایشان را، به سلب حیات، در دنبال خواهد داشت!!؟…”(نامههای طبیب نادرشاه، ص ۳۴)
۱۰)_نادرشاه هر چه پا به سالتر، بجای نرمخوتر، خونریزتر و سفاکتر: بنظر طبیب فرانسوی، رشد سن نادر_بر خلاف معمول رشد شخصیت انسانی_ نه تنها تعدیلی در شدت عمل، و سفاکی نادر ایجاد نمیکرده است؛ بلکه بر عکس، نادر هر چه مسنتر میشده است، سفاکتر و بیپرواتر، در ابراز خشونت، میگردیده است!!؟ چنانکه، طبیب او تاکید میکند که:
_”…نادر شاه، در دوسالهی واپسین سالهای حیات خود_ سالهای ۲۶-۱۱۲۵ ه.ش/۴۷-۱۷۴۶م_ خست، و بیدادگری را، به درجه اعلا رسانیده بود. بومیان و بیگانگان، شاهزادگان و حاکمان، سربازان و سرداران، همگی از خشم و غضب نادرشاه، اندیشناک بودند.
توطئههای سری، از هر طرف آغاز شد. حتی خویشاوندان او نیز، به شاکیان پیوستند. همه کس را آرزو این بود که، فرصتی به دست آورد، و برای ایمنی زندگی خود، به زندگی نادر پایان بخشد!!!؟…” (نامه های طبیب نادرشاه، ص۳۴)
یعنی درست همان روند متداول حرکت دیالکتیکیِ “الامر/ الشیء اذا جاوز حده، انعکس الی ضده_یعنی هر چیز، هر موضوع، و هر امری که، از حد خود تجاوز کند؛ به عکس خود، یعنی بضد خویش، بدل میشود!!؟”( رک به سایت خط چهارم، گفتار شمارهی ۲۲۳، “ثابتها و متغیرها در فرهنگ و تمدن ایران”)
و این بود “ده گزینه“، از نابسامانی های رفتاری، در سلوک نادریسم_ یادآور “ده فرمان“!! ولی “ده فرمان اهرمنی“، انگیخته از وسوسه های نفس امارهی نادری!!؟
فیلم تاریخی ده فرمان(۱۹۵۶م) به کارگردانی سیسیل بی دمیل (۱۹۵۹-۱۸۸۱م)، با نقش آفرینی چارلتون هستون (۲۰۰۸-۱۹۲۳م) در نقش موسی، و یول براینر (۱۹۸۵-۱۹۲۰م) در نقش فرعون رامسس دوم.
#نادریسم، تنها، یکی از عارضه ها، در آسیب شناسی سلطنت استبدادی، در ایران است!!؟
با اینوصف ،آیا هنوز تردیدی باقی است، که “انجمن آثار ملی“، نه بخاطر بزرگداشت، و تجلیل از نادرشاه افشار، دست به کار انتشار این نامه ها، از طبیب نادر، درباره ی احوال و اعمال او، زده بوده است؟؟؟! بلکه، #انجمن_آثار_ملی، در حقیقت، بیشتر فرصت را غنیمت شمرده، تنها وظیفهی واحه ی آزادی خود را، در برهوت استبداد فاجعه آفرین انجام داده است و، بس!!!؟
آیا شما، خوانندهی گرامی، حاضرید شخصی مثل #نادر_شاه، پدر شما، همسر شما، دایی شما، یا عموی شما، یا کدخدای محل شما، یا شهردار شهر شما، و یا شاهنشاه کشور شما باشد؟؟؟!!
ولی در هر حال سه هزار سال اینگونه نادرها، با شیوه ی نادریسم خود، زده اند، کشته اند، و غارت کرده اند، و ملت را همانند گوسفندانی پنداشتهاند، و حق هیچگونه اظهار نظر، جز اطاعت محض، بدانها نداده اند!!؟
و هنوز، هستند کسانیکه برای ایران، نسخهی نادریسم را، بهترین نسخه، بدلیل قدمت تاریخیاش میدانند!!؟؟ چنانکه گویی بیماری هاری، یا ایدز و سرطان چون هزاران سال قدمت تاریخی دارد، پس نباید با آنها مبارزه کرد و کنارشان نهاد، بلکه برعکس، باید بدانها میدان گسترش و فرمانروایی بخشید!؟؟؟ آیا عجیب و تحیر آفرین نیست؟؟؟!
_پیشینهی کهنسالِ
شعار “مرگ بر شاه”، بجای”زنده باد، جاوید شاه!”
در تاریخ شاهنشاهی ایران
شعار”مرگ بر شاه“، “مرگ بر شاه“، که در آستانهی انقلاب ایران، ورد زبانهای انبوه مردم عصیان زده گردیده بود، از عمق وجدان نا آگاه جمعی مردمان، از گذشته های دور شاهنشاهی، و از ضربه هایی که، از نادریسم ها خورده بودهاند، سرچشمه گرفته بوده است. چنانکه طبیب فرانسوی نادرشاه نیز، همین آرزو را در زمان خود_ اوایل سدهی هجده میلادی/ اوایل سدهی دوازده شمسی_بویژه در دو سال آخر زندگانی نادرشاه، مشاهده کرده است، و در یادداشتهای خود و از آنجا در تاریخ، به ثبت رسانده است. بطوریکه اشاره رفت:
_”…همه کس را آرزو این بود که، فرصتی به دست آورد، و برای ایمنی زندگی خود، به زندگی نادر پایان بخشد.”(نامههای طبیب نادرشاه، ص۳۴)
بارها، شنیده شده است که، نسل های جوان، بیخبر از زمانه، و مقتضیات بحران انگیز آغازین انقلاب، با شکایت گفته اند که:
_شما چه مرگتان بود که انقلاب کردید؟! خوشی زیر دلتان زده بود؟! رفاه و فراوانی زیادی اتان کرده بود، که انقلاب کردید، و ما را گرفتار ساختید؟؟!، و، و، و.
این عزیزان بیخبر از تاریخ، به سبب جوانی اشان که آن دوران، و سختگیریهای سازمانهایی چون #ساواک را ندیده بوده اند، باید بدانند که:
_نه! پدران شما، هیچ مرگشان نبوده است!!؟ خوشی هم، زیر دلشان نزده بوده است!!؟ رفاه و فراوانی افسانهئی هم، زیادی اشان نکرده بوده است!!؟ بلکه، رئیس کشورشان، یکباره، هوس کرده بود که، جانشین مستقیم #کوروش بشود، و در ردیف شاهنشاهانی همانند #نادر قرار گیرد، همین و بس!!؟
از اینرو هر چه، غیر شاهنشاهی بود، حتی تقویم اسلامی و شمسی، همه را پاکسازی کرد؛ تا یک تاریخ ابتر سر و ته زده و دم قیچی، ۳۰۰۰ ساله را به ۲۵۰۰ سال تقلیل دهد، تا از کوروش آغاز شود و به خودش ختم گردد!؟؟ و همانندی با نادر و نادریسم را در حزبی یگانه، عضویتش را، برای همه ی مردم، اجباری نمود. و آنها حق نه گفتن نداشتند، همانند گوسفندان! و اگر نمی خواستند، باید کشور را ترک می کردند، و بجای دیگر می رفتند!!؟ وگرنه آنها، بنظر او، خائن بودند، و جای خائن هم، باز بنظر او زندان بود و، بس!!؟
_دو گونه واحهی آزادی، در برهوت استبداد
واحههای آزادی در برهوت استبداد، دست کم، در قرن معاصر، در ایران، دو گونه بوده اند:
۱)_ واحه های از پیش ساخته ی سازمانی: کانونهایی مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و انجمن آثار ملی، که رسما، مطابق سیاست دولت، ایجاد شده بوده اند. لکن به دلایل مختلفی، از کنترل و سانسور حاکم، بر سایر نهادهای کشور، معاف می بوده اند!!؟
در این کانونها بوده است، که افرادی چون زندهیادها حبیب یغماییها، پناه می بردهاند، و در سنگر مصونیت آن سازمانها، از حد اعلای بهینهی فرصتها، و امکانات، استفاده میکردهاند، و بخاطر آزادی، بر ضد اختناق، بشیوهئی آرام و بی سر و صدا، به مبارزه می پرداختهاند!!؟ که در قسمت بالا به شرح آنها، پرداخته شد.
۲)_ واحههای خود-فراساختهی غیر سازمانی: واحه های آزادی شخصی، و نه سازمانی، که در میانهی برهوت اختناق، به برکت خلاقیت آزادگان، ساخته میشدهاند، آنها خود در آن سنگر میگرفتهاند، و از درون این واحهها، با مهارت، و البته ایثار و فداکاری و جان نثاری، پیام های آگاهی بخش و بیدار باش را، به خارج از واحهها، به اصطلاح، درز میدادهاند!؟؟
در سالهای حکومت حاکم یزد، ضیغم الدوله قشقایی (۱۳۱۲ -۱۲۲۷ه.ش/۱۹۳۳ -۱۸۴۹م)، در سال ۱۲۹۰ش/ ۱۹۱۱م_ پنج سال پس از انقلاب مشروطیت ایران، یعنی درست در دورهی مشروطیت_ که هنوز سلطنت قاجار بر ایران حاکم بود، بخاطر سخنرانیها، و اشعار آزادی خواهانهی فرخی یزدی، دستور می دهد که، لبهای او را بدوزند، و از این جهت، این شاعر آزادیخواه، به “فرخی لب دوخته” شهرت می یابد.
فرخی، این ستمدیدهی قهرمان، برای دومین بار، در دورهی مشروطیت، ولی این بار در دورهی پهلوی اول، گرفتار خشم انگیخته از #پهلویسم می گردد.
فرخی در سال ۱۳۱۷ه.ش/۱۹۳۸م، به وسیلهی شهربانی رضاشاه دستگیر شده، و در تابستان سال ۱۳۱۸ه.ش/ ۱۹۳۹م، به “زندان قصر” منتقل میگردد.
فرخی یزدی، در ۲۴ مهر ۱۳۱۸ه.ش/ ۱۹۳۹م، در “زندان قصر”، در وضع مشکوکی، چشم از جهان فرو می بندد.
دربارهی علت مرگ فرخی یزدی، شایعات مختلفی منتشر شده است، که هیچکدام قطعیتشان، به اثبات نرسیده است!!؟؟
“قصر قاجار” شاید از روی اهانت به قاجاریه، از طرف پهلوی اول، به زندان _زندان قصر_ تنزل درجه یافته بود. فرخی یزدی، به محض انتقال بدین زندان، از ابهامی که در کلمه ی “قصر” وجود دارد، که معمولا ذهن را، به منزل پادشاهان، و یا به قصر شاهانه، هدایت می کند، بهره جسته، و با طنزی سیاه می سراید که:
فرخی!؟ از کرم شاه، شدی “قصر نشین”
بر تو، این منزل نو، فرخ و میمون باشد!؟؟
این نخستین شعری است که، فرخی، بمحض ورود به “زندان قصر“_بصورت واحهی خود-فرا ساختهی غیر سازمانی_ میسراید، و آن را به نحوی، به بیرون می فرستد!؟؟ یعنی درست، زندان اختناق را، با خلاقیت و شجاعت، به واحهئی از آزادی بیان شخصی خود، بدون ایجاد سازمانی، بدل میکند؛ و نتیجهی آن، یعنی سروده ی خویش را، محرمانه و پنهانی، در خارج از زندان، به ضد سازمان زندان قصر، و خفقان عمومی استبداد پهلویسم، منتشر می سازد؛ بدین معنی که، شهرت ظاهرا ایران دوستی، تجدد خواهی، مدرنیسم، و مشروطیت طلبی ناراستین پهلویسم را، افشا گرداند؛ یعنی که، اینجا، کشوری است که حتی، قصر شاهانه را نیز، به زندان اختناق، در برهوت استبداد تبدیل کرده اند، فریب تبلیغات این منافقان را، نخورید!!؟؟؟
قطعه شعری را، که بیت القصیده اش را، در بالا ذکر کردیم، فرخی در ۹ بیت سروده است که از آن میان، این شش بیت در اینجا، نقل می شود:
باید این دور، اگر عالی وگر، دون باشد
گنگ و کور و کر و سرگشته، چو گردون باشد
در محیطی که پسند همه، دیوانهگری است
عاقل آن است که در کسوت مجنون باشد…
عذر تقصیر همی خواهد و گوید، مامور
کاین جنایت، حسب الامر همایون باشد…
نقطهی مرکز آیندهی ما، دانی کیست؟
آنکه امروز، از این دایره بیرون باشد…
لایق شاه بود “قصر”، نه هر زندانی
حاکم جامعه، گر ملت و قانون باشد
فرخی از کرم شاه شدی، قصر نشین!
بر تو این منزل نو فرخ و میمون باشد
انور خامهای(۱۳۹۷-۱۲۹۵ه.ش/۲۰۱۸-۱۹۱۷م)، از زندانیان مشهور ۵۳ نفر کمونیست، که خود با هممسلکانش، هر ۵۳ نفر، به “دستور همایونی پهلوی اول“، در سال ۱۳۱۷ه.ش، به زندان قصر افتاده اند، در خاطراتش از همبند بودن با فرخی یزدی، چنین می نویسد که:
_” در اوایل تابستان ۱۳۱۷ه.ش که در زندان قصر بودم، فرخی یزدی هم در همین بند دو، روبروی سلول من بود…
فرخی بر خلاف بعضی دیگر از زندانیان این بند، نه ثروتی داشت، و نه کس و کاری؛ و نه از اسراری مطلع بود. فرخی تنها یک هنر داشت، و آن هم شاعری بود. ولی این حربه را، با قدرت، علیه رژیم به کار می برد، غزل هایی که در زندان گفته، نمونه ی مبارزه جویی او ست.”(حسین مسرت(۱۳۳۹ه.ش/۱۹۶۰م): زندگی و شعر فرخی یزدی پیشوای آزادی، نشر ثالث، ۱۳۸۴، ص ۴۳۱)
در اینجا، ملاحظه می شود که فرخی، با استفاده از فرصت زندان قصر، خامی، ندانم کاری، و فقدان مهارت زندانبانان در کنترل، و ایجاد خفقان _ به دیگر سخن، با حداکثر استفاده از غفلت زندانبانان_ شعرها و غزل های افشاگر خود را، که حتی در بیرون از زندان نمی توانسته بسازد، و منتشر نماید، در زندان همه را تنظیم کرده، و به شکلی به خارج فرستاده است، که سالها پس از مرگ مشکوکش، منتشر شده، و از جمله به دست ما نیز رسیده اند!؟
این نوع مبتکرانه، از نقد استبداد، به همت شخصی_ بدون وجود نظام، نهاد، یا سازمان خاصی_ بعنوان “واحهی آزادی در برهوت“، کم و بیش، همیشه، خوشبختانه، در تاریخ ایران وجود داشته است؛ که نمونه هایش را، در سخنان بزرگمهر بختگان، اشعار انوری، نظامی، پروین اعتصامی و دیگران، می توانیم ملاحظه بنماییم.
فردوسی خود در این باره، از آزادی خلاق خویش، بهره گرفته و هشدار می دهد که “چو شاعر برنجد، بگوید هجا، هجا تا قیامت بماند بجا“، و بعد نیشزنان، به محمود غزنوی چنانکه با تاکید، منسوب به فردوسی است، می گوید “الا شاه محمود کشور گشای، نمی ترسی از من، بترس از خدای“، و بعد حمله می برد بدو که، “اگر مادر شاه بانو بدی، مرا سیم و زر تا به زانو بدی!؟؟”.
بدینسان، آزادگان آزادیستای، بموازات خفقان حاکم، پیوسته به پیکار خود، علیه ظلم و ستم خودکامگان، می پرداخته اند؛ و با افروزش تک ستاره ها، و شمع های آزادی، همواره مطلقیت آرزویی خودکامگان را، در هم فرو شکسته؛ و آن را به نسبیتی آسیب پذیر_هرچند همچنان نیرومند_ ولی نه هرگز مطلق، بدل نموده اند.
تا جاییکه با کمال اطمینان میتوان باز گفت که، امروزه، این آزادگان آزادیستای، آرام آرام، بر قدرتشان افزوده می شود، و نهادهای بزرگی، در سطح بین المللی، در دفاع از آزادی پدید آورده اند؛ و همچنان نیز، نظارت، کنترل و قدرت اجرایی اشان، همواره بیش از پیش میگردد. و برعکس آن، از قلمرو خودکامگی ها، آرام آرام، فرو کاسته میشود. یکی در حرکتی رو به تقلیل است، و دیگری در حرکتی رو به افزایش!؟
بدیگر سخن خط تنازع بقایی خودکامگان، آهسته، ولی پیوسته، رو به کاهش و تقلیل است؛ و برعکس، خط تعاون بقایی آزادگان آزادیستای، همچنان، آرام آرام، رو به افزایش و صعود است. نشانهها حاکی است که، برد با آزادگان و رکن تعاونی بشریت است، بر ضد خط تنازع بقای آن!
در ماجراهایی، از جمله گرفتاریهای فرخی یزدی، باید ماهیت و عملکرد مشروطیت ایران را، در نظر گرفت که، چگونه بوده است پس از حدود سه هزار سال، برای نخستین بار مردمانی برخاسته اند، و برای مهار قدرت پادشاهان، و قدرت استبدادی، مشروطیت ایران را، با انقلابی نسبتا بزرگ، فرا برآورده اند؛ آنگاه، هنوز که دو سالی از عمر مشروطیت نگذشته است، پسر بنیانگذار مشروطیت_محمدعلی میرزا_ مجلس شورای ملی، نماد کعبهی مشروطیت ایران را به توپ می بندد، و سپس، پنج سال بعد از مشروطیت، یک حاکم جلمبر محلی_ صدها برابر کوچکتر و بیمقدارتر از محمدعلی میرزا_ مثل ضیغم الدوله، در شهرستانی دور از پایتخت، در یزد، به خود جرات میدهد، آزادیخواهان را لب بدوزد!!!؟؟ مصداقی سخت بیشرمانه و رسوا، از جان سختی هیولای کهنسال استبداد، در بلندای تاریخ ایران!!؟
در نتیجه، همه از این رسوایی به جان آمده، که قاجاریه فاقد درک، و عرضهی قدردانی از مشروطیت اند، پس باید منقرض گردند!!؟ و خاندانی شایسته تر، برای حمایت و استقرار مشروطیت ایران، جایگزین آنان بشوند!؟؟
از اینرو، موفق میشوند که، قاجاریه را منقرض سازند. پهلوی اول را بر سر کار می آورند. ولی در زمان این پهلوی، هیولای جان سخت کهنسال استبداد، همچنان، به مسمومیت فضای آزادی ادامه میدهد. چنانکه، در آغاز سلطنت پهلوی اول، افرادی مانند میرزادهی عشقی را، به جرم آزادیخواهی و نقد استبداد، این بار دیگر رسما، شهربانی ماموریت می یابد، که او را در جا، در خانه اش ترور نماید!!؟؟
آنگاه نوبت به آزادیخواه دیگر می رسد، لب دوختهی مشروطیت عصر قاجار_ فرخی یزدی_ را، دوباره به زندان قصر می افکنند؛ با اهمال فراوان، تا با مرگ مشکوکی از میان برود!!؟
این دو قربانی یاد شده، البته صرفنظر از دهها قربانی اینچنین، فقط مربوط به دوران پهلوی اول، در شانزده ساله ی سلطنت اوست. ولی بگفته ی مشهور، “پسر کو ندارد نشان از پدر، تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر!؟“
در نتیجه، پهلوی دوم نیز، می کوشد، که از پدر، در تنبیه آزادیخواهان عقب نماند. از جمله، شرکت در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲/ ۱۹۵۳م، و رفتارش با مصدق، محاکمه، زندانی کردن، و بعد تبعید مادام العمر او احمدآباد، و جلوگیری از ملاقات هواداران مصدق با او، در چارچوب اختیارات یک پادشاه مشروطه، حقیقتا، از یک رسوایی حقوقی بین المللی استقبال نموده است!!؟؟؟ و سپس، تشکیل حزب اجباری رستاخیز، تغییر در تاریخ هجری اسلامی، و آنگاه ابطال و نسخ هر دوی آنها، و اعدام افرادی چون خسرو گلسرخی ها_ شخصی حتی در سخن، و انتقاد به مراتب نرمخوتر از میرزاده عشقی، و یا حتی فرخی یزدی_ به وارونگی، پدر و پسر انقلاب مشروطیت ایران را وارد عصر طلایی معکوس خود ساخته اند، و، و، و.
کاریکاتوری از صحنهی دوختن لب های فرخی یزدی، اثر میرزا محمد صادق سفینه (تولد؟_مرگ؟)، مدیر روزنامهی سفینه النجاه، نخستین جریدهی آزادیخواه مشروطیت ایران در یزد، برگرفته از کتاب “فرخی پیشوای آزادی: حسین مسرت.
و آنوقت، هنوز ۴۳ سال، پس از این سقوط سلطنتی که نمی توانست واقعا مشروطه باشد، کسانی پیدا شده اند که، امروزه می خواهند، بنام سنت سه هزار ساله ی سلطنت در ایران، دوباره، سلطنت به اصطلاح مشروطه را، که موروثی هم باشد، به ایران باز گردانند!!؟؟ و برای ایران آینده، مصرانه، نسخهی سلطنت مشروطه می پیچند!؟؟ و حتی شخصی از خاندان پهلوی را، که خود به صراحت می گوید، “من سلطنت را قبول ندارم، و جمهوری خواه هستم، و البته در مقام جمهوری خواهی نیز، حاضر نیستم داوطلب رئیس جمهوری شوم”، نسخه نویس مصر می گوید: او بیخودی می گوید، حرف او را گوش ندهید، او باید انتخاب شود، چون او بهترین فرصت و فرد برای اعادهی سلطنت در ایران است!؟؟؟
جالبتر اینست که، این نسخه نویس سلطنت مشروطه برای ایران که خود را کینگ میکر “King Maker” (شاه ساز) می نامد، تاکید هم می کند که، من حتی در صورت اجرای این نسخه هم، به هیچوجه انگلستان را، ترک نمیکنم، و برای زندگی به ایران نخواهم رفت!؟؟؟
از اینروست که باید گفت، گوئیا، ظاهرا، کاریکاتور کمدی الهی دانته(۱۳۲۱-۱۲۶۵م)، در نظام مشروطیت ایران، و بازیگران عصر طلایی آن، تکرار میشود!؟؟؟
و این قصهی پر غصه همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار: جمعه ۲۰ اسفند ۱۴۰۰/ ۱۱ مارس۲۰۲۲
کمدی الهی دانته
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۲۲
۱۰ دیدگاه
آرزیم این بود که در آن واحه آزادی محی الدین عربی بودم. و در همان عکس. واقعآ عکسهایی که در همه گفتارها هست زیبا، بجا، و بی نظیرند. ممنون از همه کسانی که این گفتارهای ارزشمند و گران را چنین رایگان در اختیار همه میگذارند
ممنون
و آقای ارسلان نامدار عزیز
ایکاش که ما هم میتوانستیم در آن واحه، و در آن سفر بسوی قبلهی مبارک
همکیشی، با شما، همیار و همقافله باشیم.
سرود خوانان، همسُرایه با سعدی بسُراییم که: ای ساربان!؟ آهسته ران!؟؟ کارام جانم میرود!!:
_آن دل که با خود داشتم!؟ با دل-ستانم می رود، با بی نشانم میرود!!!؟، و، و، و_ با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
تعظیم به آنکه راد مردی آموخت
در آتش بیداد و ستم، جانش سوخت
در زیر شکنجه ستمگر، جان باخت،
هرگز شرف و عزت و مردی نفروخت!
(محمد شایق؛ متخلص به البرز)
دیدگاه نکته ای:
بنظرم، نشان دادن و ثبت سفاکی های امثال نادر شاه، توسط خود شاهان یا استقبال شاهان از ثبت آنها در تاریخ، اولا از روی نادانی منبعث از جنون سفاکی، و نیز، شاید نهادن نهال های ترس و وحشت در دل مخالفان پادشاه هان بوده!!
(بقولی، نهادینه کردن ترس و وحشت در ضمیر ناخودآگاه جمعی مردمان، چه مخالف و چه حتی موافق، تا مگر، یک وقتی، کسی هوس تاراج یا تاج شاهی نکند! )
بیش از ۲۵۰۰ سال قربانی دادن و گرفتن!
از خادمین و مردمان و مخالفان و موافقان و… گرفته تا حتی خود شاه، همه و همه، قربانی خشم بیمارگونه شاهان!!
نکته جالب و تامل برانگیز دیگر گفتار، مازوخیسمی برخورد کردن، پادشاه کشوری با مردمان و فرودستان خویش، از خویش و خویشاوندان گرفته تا حتی فرزندان خویش است؛ که نادریسم نمونه ای عینی از آنگونه رفتار بیمارگونه است!
از جمله، بیچاره مجریان فرامین شاه، مثل کور کنندگان پسر نادر نیز، جان سالم از رفتار بیمارگونه شاه بدر نمیبرند؛ چه رسد به مخالفان یا منتقدان سلطنت!!
از طرفی پسر نادر به فرمان پدر کور میشود، و اجرا کنندگان حکم و دستور شاه_کورکنندگان_ نیز به بهانهی اجرای حکم شاه، اعدام میشدند!!؟ و البته اگر فرامین شاه را هم اجرا نمی کردند، اینبار بخاطر تمرد اعدام می شدند!!؟
در واقع، نمونه ای دیگر با شکلی دیگر از همان حکایت مخدومان بی عنایت و خادمان بع بع گوی بی درایت (گفتار ۱۸۸؛ خدمتگراران نظام سلطنت، صادق یا منافق؟!)
بدین ترتیب، حتی خادمان جان نثار، بی عنایت از خشم مخدوم_ شاه نادر_ نبوده اند؛ مثل سردار شجاع بیچاره ای که شجاعت خویش را خرج جان نادر کرده و خودش را در مسیر تیرهای دشمن قرار داده تا جان نادر از اصابت خدنگ ها در امان بماند نیز، مورد خشم مراد خویش قرار گرفته و اعدام میشود؛ چرا که هنگام قربانی شدن در راه پادشاه، در زاویه ای بالاتر از نادر قرار گرفته بوده است؟!
(قربانی مشدد؛ یکمرتبه قربانی شجاعت، همانا نجات جان شاه که جان سالم بدر برده اما در مرتبه دوم، قربانی غافلگیری سوءنیت شاه بی عنایت، تا بالاخره خادم بع بع گو تسلیم فرمان مرگ ناخواسته پیش بینی نشده میشود!)
بقول نتیجه گیری نامه های طبیب نادری:
“و جوانمردی نیز، همان پاداش را یافت که بی غیرتی و خیانت را در خور بود”!
حال، تنها خدا میداند، شمارش بیشمار نمونه های دیگر از انواع سفاکی های نادر و نادرها در طول تاریخ سلطنت بیش از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی را؛ زیرا نمونه های خشم های وحشتناک و اسفناک ثبت شده اتفاقی و مناسبتی، میتواند تنها مشتکی از خروارها، رفتارهای خشن و منفی ثبت نشده پادشاهان سنگدل در پشت پرده تاریخ باشد_ البته که هست!!
با تبریک پیشاپیش سال نو و امید بهاری پر برکت و سالی پر معرفت برای همه، بویژه خط چهارمیان و ویژه تر، استاد محترم.
مجتبا خیرخواه عزیز
شادمانیم که شما، تا آنجا پیشرفت کرده اید که خود، منتقد و مدعی نقد سلطنت، یعنی نهاد خودکامگان خود-محور شده اید. و خط چهارم، اگر شمار بیشتری از امثال شما را، متوجه این خط وارونه دریافت شده ی سلطنت در ایران کرده باشد، می توانیم احساس کنیم که خستگی از تن ما، برون رفته است و تلاش ما، بیهوده و بی نتیجه نبوده است. با سپاس و ابراز محبت_خط چهارم شما
با سلام و ارادت
در یک جستجوی گوگلی با کلید واژه ی “نادر شاه افشار”، بطور آزاد، همینطور در سایت کتابخانه ی ملی، به منابع زیادی از ترجمه و تالیف دسترسی پیدا می کنیم، که شاید برای مطالعه ی دقیق همهی این منابع، لازم باشه، ماهها، مطالعه ی متمرکز داشته باشیم. ظاهرا، نقطه ی مشترک غالب این عنوان ها و آثار، اینطور به ذهن متبادر می کنه که نادر شاه افشار، در میان شاهان ایران، یک استثناء، یک سردار و قهرمان ملی بوده است. انقدر که حتی در مشهد مجسمه و تندیسی “ناپلئون وار” هم ازش ساختن، و خیلی افتخار آمیز بر سر در باغ موزه ی نادری نصب کردند. کسی چه می دونه شاید پیکرتراش و هنرمند سازنده ی این تندیس سفارشی، ابوالحسن صدیقی(۱۳۷۴-۱۲۷۶ه.ش/۱۹۹۵-۱۸۹۷م)، که تندیس فردوسی، خیام، و یعقوب لیث صفاری رو هم ساخته، هنگام ساخت مجسمه ی نادرشاه، نیم نگاهی هم، به پرترهی معروف ناپلئون فاتح سوار بر اسب، داشته است!!؟
انصافا، با مطالعهی همین دو گفتار اخیر خط چهارم_ گفتار ۲۲۳، و ۲۲۴_ که در مقایسه با آن حجم از آثار جستجو شده در اینترنت، خیلی جمع و جور بنظر می رسه، خیلی خوب می شه، شخصیت نادرشاه افشار رو بعنوان نمونهئی از شاهانی که در طول تاریخ بر مردمان ما و اجدادمون، فرمانروایی کردند را، بشناسیم. و دریابیم که نظام شاهنشاهی، و نهاد سلطنت، برای حفظ حرمت و قداست خودش، از چه کسانی، برای ما قهرمان ساخته، و ما همچنان در غفلت و بیخبری، مبهوت و مسحور و مغلوب این افتخارات ساختگی دروغین باقی موندیم؟؟!
افزون بر این، اصطلاحات فنی و تعبیرهای تازهی خط چهارم، برای مضمون ها و مفهوم های کهنی، که تا حالا مثل خوره، روح و جان ما رو خورده، و بیماری و بلای جان ما بوده، و ما هیچ اسمی هم برای اونها نداشتیم، بنابر این هیچ وقت هم در پی درمانشون نرفتیم، خیلی تحسین بر انگیزه. خط چهارم هر دفعه با یکی از این اصطلاحات و تعبیرهای تازه اش، متر و معیار تازهئی برای ارزیابی پدیده ها بویژه رفتارهای انسانی بدست ما می ده، که من یکی به سهم خودم، بسیار بسیار از این موضوع خرسندم.
مخصوصا که همه ی این متر و معیارهای تازه، برگرفته از ادبیات ماست و در تاریخمون هم یک یا چند ما به ازای واقعی و تاریخی بدست می ده، که این مثال ها موجب می شه اصطلاحات را برای همیشه، به یاد داشته باشم: اکوانیسم، نادریسم، هوشنگیسم، اشانتیونیسم و، و، و.
از اینهمه اشاعه ی بیدریغ معرفت، و آگاهی خط چهارمی اتان بسیار سپاسگزارم.
تندرست و پایدار باشید
بانوی گرامی، آزیتا خرسندی
سلام بر شما، بسیار به خط چهارم خوش آمدید. یکبار در گفتار شماره ۲۲۳_ثابتها و متغیرها در فرهنگ و تمدن ما_ بجای شعر مشهور مولانا: “اندک اندک جمع مستان می رسند/ اندک اندک می پرستان می رسند”، با استقبالی که افرادی با خصلت نکته سنجی و نقادی از خط چهارم نموده اند، این بیت را، بجای شعر مولانا در خور میهمانان عزیز خط چهارم یافتیم که: “اندک اندک نکته سنجان می رسند/ اندک اندک حق پرستان می رسند!؟؟”
اینک شادمانیم که، شما با پیوستن به خط چهارم، کاربرد بیت” اندک اندک نکته سنجان می رسند” بجای “جمع مستان می رسند” را، تایید فرموده اید. بویژه که نکته سنجی شما، از همان آغاز درمورد جستجوی منابع مربوط به نادرشاه افشار، از گنجینه ی کتابخانه ی ملی آغاز شده است، و اندک خط چهارم را، با انبوه کتابخانه ی ملی مقایسه فرموده اید!!؟
و چه افتخاری بالاتر از اینکه، این اندک، در برابر آن بسیار، از توانمندی و حقیقت گویی آسیب شناسانه برخوردار بوده است. و مقابله ی این اندک بیش از بسیار، بر آن انبوه کم مقدار، یادآور کریمه ی شریفه است که می فرماید: “کَم مِن فِئَهٍ قَلیـلَهٍ غَلَبَت فِئَـهً کَثیرَهً”
چه بسا یک گروه یا مقدار اندکی از حقیقت، بر گروه و مقدار انبوهی از باطل غلبه می فرماید.( سوره بقره=۲/ آ ۲۴۹)
بدین ترتیب، بانو خرسندی، بدون رو دربایستی خرسندمان فرمودید. درود، کرامت و سلامت بر شما باد!
امید که این اندک ها روزی بسیار گردند، و استقراء ناقص ما را نیز، به استقرائی تام، کمال بخشند. بدین معنی که هر چه زودتر انسان های تنازعی، که به همه به چشم رقیب می نگرند، به انسانهای تعاونی که به همگان بگونه ی صاحبدلان همدل و همیار می نگرند، بدل گردند. با تجدید احترام و سپاس_خط چهارم شما
شاید اولین بار باشد، اگر اشتباه نکنم که تاریخ ایران و مردانی که آنرا ساخته اند، چنین نقادانه_ و البته بعضی اوقات ستمگرانه، از نظر دیگرانی، که هواخواه آنان اند_ از نقطه نظر روانشناختی، مورد بررسی قرار میگیرند، و این جای تشویق و تحسین دارد.
بنظر من یکی از علل این فجایع، بخاطر شخصیت پرستی خود ایرانیان است، که فکر میکنم هر کدام خود را شاه میدانند، و آن بالایی را شاهنشاه می نامند. …
برای من دانستن معنی واقعی “اکوان دیو “، کلات نادری و زندگی فرخی یزدی بسیار آموزنده بود. امیدوارم این روشنگریها با آن عکسهای جالب، همچنان ادامه یابد ،تا ما با تاریخ خود، بیشتر آشنا شویم.
با سپاس، موفق و پاینده باشید
بانوی گرامی مریم ارسنجانی نیا
شما هم خسته نباشید، و بسیار شادمانیم که حد اقل، دریافت خود را، برای رفع خستگی ما، ابراز داشته اید. چون بسیار اند کسانی که مطالب را در می یابند و خوشحال هم می شوند، ولی اجازه نمی دهند، که ما از خوشحالی آنها خوشحال شویم.
با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
با سلام خدمت دست اندرکاران خط چهارم،
دوباره متنی پر مغز و غنی که دیده ها را به تاریخ سرزمینمان باز میکند. و اما،
سوالی که در ذهن اینجانب نقش میبندد اینستکه چگونه چنین انسانی با وجود چنین خصایص غیر انسانی مراحل قدرت را یک به یک طی کرده و به بالاترین مقام که پادشاهی میباشد میرسد؟
از تجربیات اینجانب اینکه در زمان خدمت خود، در یک اداره دولتی چنین صفاتی را در مقیاسی کمتر، از جانب مدیران مختلف میدیدم : صفت پیش بینی ناپذیر بودن.
سوالی دیگر :آیا حفظ سرزمین عزیزمان مستلزم چنین خونریزی ها و دیو کامگی ها بوده است؟
امید که این فرضیه اشتباه باشد.
با آرزوی سلامتی و طول عمر ، مشتاقانه منتظر مقاله بعدی شما هستم.
آقای حسین عزیز، واکنش شما نسبت به گفتار شماره ی ۲۲۴_ واحههای آزادی در برهوت استبداد_ شامل سه نکتهی قابل تامل بنظر می رسد:
۱)_ چرا، و چگونه چنین خودکامگانی فرومایه، توانسته اند به حد پادشاهی، و شاهنشاهی برسند؟؟؟!
۲)_ خود شما نیز بدون اطلاع قبلی از سلسلهی علت و معلول ها، در نظام شاهنشاهی ایران، شخصا، در اداره ای که بوده اید، تجربه کرده اید که چگونه پیش بینی ناپذیری افراد، وجود دارد، و افراد چگونه یکباره تغییر سمت، رفتار و احیانا شخصیت می دهند؟؟؟!
۳)_ آیا حفظ تمامیت ارضی کشور ما، نیازمند به چنین خونریزی هایی بوده است یا نه؟؟؟!
در پاسخ نخستین سئوال شما، باید یادآور شویم که پاسخ شما به دو صورت می تواند ادا شود.
۱/۱)_ بسیار خلاصه بدین ده صفت_ده صفت خودکامگی_ توجه فرمایید، هنگامیکه شخصی برخوردار از این صفت ها می گردد_ زور، زر، تزویر، بیرحمی، بیشرمی، آزمندی، مسئولیت ناپذیری، عاقبت نااندیشی، شتابزدگی یا فوریت طلبی، غرور دانایی _آن وقت ممکن است با رقیبی نظیر خود روبرو گردد، یا نگردد؟؟! در صورت رویارویی با رقیب گلادیاتوری همانند خود ناچار باید با او به قصد مرگ و زندگی بجنگد!!؟ یا خودش نابود می شود، بدست او، و او پادشاهی را بدست می گیرد؟؟! و یا آنکه رقیب را از میان بر می دارد و خود، جانشین او می گردد؟؟! این خلاصه ترین پاسخ برای چگونگی رسیدن به مقام پادشاهی در فرصت ها و امکانات تاریخی ایران بوده است.
۲/۱)_ و اما پاسخ مفصل شما، قسمتی از آن از مرداد ۱۳۹۶/ آگوست ۲۰۱۷، در کانال تلگرام فردا شدن امروز، تا به امروز که اسفند ۱۴۰۰/ مارس۲۰۲۲ است، در سایت خط چهارم بیان شده است، و امید آن می رود که توفیق نصیب ما گردد که این قصه ی پر غصه را، کالبدشکافی کرده و همچنان تا حد نهایی آن پیش ببریم_ ان شاء الله.
از اینرو، چون پرسش شما نشان می دهد که شما در رشته ی تاریخ و علوم اجتماعی دارای تخصص و مطالعات عمیق نیستید، در صورت علاقه به درک تفصیلی آسیب شناسی سلطنت و پادشاهان در ایران، لطفا، هر وقت فرصتی دست داد، گفتارهای یاد شده را، از آغاز مورد مطالعه قرار دهید، آن هم نه یکبار بلکه، چندین بار.
و اما پاسخ نکته ی شماره ی ۲، موجب خوشحالی ماست که شما بدون تخصص در علوم اجتماعی در محل کار خود، شاهد پیش بینی ناپذیری رفتار و شخصیت کسانی بوده اید، که تحت تاثیر مقام و یا بخاطر مقام چه سریع دگرگون شده اند!!؟ این خود نمونه از کسانی است که اگر۱۰ صفت یاد شدهی خودکامگی در آنها جمع شود، از تاریخ سازان ۳۰۰۰ ساله ی ما می گردند.
دریافت شما، گویای این نکته است که شما خوشبختانه دارای آن استعدادی هستید، که با مطالعه در آسیب شناسی نهاد سلطنت در ایران که موضوع بررسی تمام گفتارهای “فردا شدن امروز” و “خط چهارم” بوده است، بر آگاهیهای لازم تسلط یابید_ ان شاء الله.
اما سئوال سوم شما، مشمول پاسخ به “اگر” ها، آن هم در مورد تاریخ گذشته است که، هیچگاه نمی توان آنها را دیگر تغییر داد. آنچه روی داده است، دگر روی داده، و یادمانشان همچنان تغییر ناپذیر در تاریخ، بر جای خواهد ماند.
با اینوصف، یک نکته ی روشن در اینجا وجود دارد، که با همه ی آن خونریزی ها و سفاکی ها، از ایران عهد باستان، شاید کمتر از یک دهم، یا کمتر از ده درصدش امروز، به نام “ایران”_وطن عزیز امروزی ما_ بر جای مانده است. در همین یکی دو قرن اخیر، “افغانستان” از ایران جدا شده است، هفده شهر قفقاز از دست رفته است_ و در دوره ی پهلوی دوم، بحرین از ایران جدا شده است_ که مایه ی تاسف و خشم نسل های امروز است که از قرار دادهای ترکمنچای و مانند آن یاد می کنند. بنابر این آنهمه خونریزی ها هرگز نتوانسته است، وسعت ایران باستان را، دست کم، تا به امروز حفظ نموده، و از دستبردهایی که بدان زده اند، مصون دارد!!؟
از اینرو همچنان این سئوال باقی می ماند که، “آیا حفظ قلمرو یک کشور به اینهمه خونریزی و سفاکی نیازمند است؟؟؟!” و یا “اینهمه خونریزی و سفاکی ها چند درصد در حفظ قلمرو یک کشور می توانند موثر باشند؟؟؟!؟ و باز آیا، حدود ده درصدی که از وسعت ایران باستان در امروز، به نام ایران وجود دارد، حداقل، در نتیجه ی همان خونریزی ها بوده است، یا عوامل مبارک دیگری غیر از آن خونریزی ها، این وطن عزیز را برای ما و شما، حفظ فرموده است؟؟؟!
با تقدیم ارادت، و تایید مشوقانهی ذهن انگیزنده و تحلیلگر شما_ خط چهارم شما
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
آرزیم این بود که در آن واحه آزادی محی الدین عربی بودم. و در همان عکس. واقعآ عکسهایی که در همه گفتارها هست زیبا، بجا، و بی نظیرند. ممنون از همه کسانی که این گفتارهای ارزشمند و گران را چنین رایگان در اختیار همه میگذارند
ممنون
و آقای ارسلان نامدار عزیز
ایکاش که ما هم میتوانستیم در آن واحه، و در آن سفر بسوی قبلهی مبارک
همکیشی، با شما، همیار و همقافله باشیم.
سرود خوانان، همسُرایه با سعدی بسُراییم که: ای ساربان!؟ آهسته ران!؟؟ کارام جانم میرود!!:
_آن دل که با خود داشتم!؟ با دل-ستانم می رود، با بی نشانم میرود!!!؟، و، و، و_ با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
تعظیم به آنکه راد مردی آموخت
در آتش بیداد و ستم، جانش سوخت
در زیر شکنجه ستمگر، جان باخت،
هرگز شرف و عزت و مردی نفروخت!
(محمد شایق؛ متخلص به البرز)
دیدگاه نکته ای:
بنظرم، نشان دادن و ثبت سفاکی های امثال نادر شاه، توسط خود شاهان یا استقبال شاهان از ثبت آنها در تاریخ، اولا از روی نادانی منبعث از جنون سفاکی، و نیز، شاید نهادن نهال های ترس و وحشت در دل مخالفان پادشاه هان بوده!!
(بقولی، نهادینه کردن ترس و وحشت در ضمیر ناخودآگاه جمعی مردمان، چه مخالف و چه حتی موافق، تا مگر، یک وقتی، کسی هوس تاراج یا تاج شاهی نکند! )
بیش از ۲۵۰۰ سال قربانی دادن و گرفتن!
از خادمین و مردمان و مخالفان و موافقان و… گرفته تا حتی خود شاه، همه و همه، قربانی خشم بیمارگونه شاهان!!
نکته جالب و تامل برانگیز دیگر گفتار، مازوخیسمی برخورد کردن، پادشاه کشوری با مردمان و فرودستان خویش، از خویش و خویشاوندان گرفته تا حتی فرزندان خویش است؛ که نادریسم نمونه ای عینی از آنگونه رفتار بیمارگونه است!
از جمله، بیچاره مجریان فرامین شاه، مثل کور کنندگان پسر نادر نیز، جان سالم از رفتار بیمارگونه شاه بدر نمیبرند؛ چه رسد به مخالفان یا منتقدان سلطنت!!
از طرفی پسر نادر به فرمان پدر کور میشود، و اجرا کنندگان حکم و دستور شاه_کورکنندگان_ نیز به بهانهی اجرای حکم شاه، اعدام میشدند!!؟ و البته اگر فرامین شاه را هم اجرا نمی کردند، اینبار بخاطر تمرد اعدام می شدند!!؟
در واقع، نمونه ای دیگر با شکلی دیگر از همان حکایت مخدومان بی عنایت و خادمان بع بع گوی بی درایت (گفتار ۱۸۸؛ خدمتگراران نظام سلطنت، صادق یا منافق؟!)
بدین ترتیب، حتی خادمان جان نثار، بی عنایت از خشم مخدوم_ شاه نادر_ نبوده اند؛ مثل سردار شجاع بیچاره ای که شجاعت خویش را خرج جان نادر کرده و خودش را در مسیر تیرهای دشمن قرار داده تا جان نادر از اصابت خدنگ ها در امان بماند نیز، مورد خشم مراد خویش قرار گرفته و اعدام میشود؛ چرا که هنگام قربانی شدن در راه پادشاه، در زاویه ای بالاتر از نادر قرار گرفته بوده است؟!
(قربانی مشدد؛ یکمرتبه قربانی شجاعت، همانا نجات جان شاه که جان سالم بدر برده اما در مرتبه دوم، قربانی غافلگیری سوءنیت شاه بی عنایت، تا بالاخره خادم بع بع گو تسلیم فرمان مرگ ناخواسته پیش بینی نشده میشود!)
بقول نتیجه گیری نامه های طبیب نادری:
“و جوانمردی نیز، همان پاداش را یافت که بی غیرتی و خیانت را در خور بود”!
حال، تنها خدا میداند، شمارش بیشمار نمونه های دیگر از انواع سفاکی های نادر و نادرها در طول تاریخ سلطنت بیش از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی را؛ زیرا نمونه های خشم های وحشتناک و اسفناک ثبت شده اتفاقی و مناسبتی، میتواند تنها مشتکی از خروارها، رفتارهای خشن و منفی ثبت نشده پادشاهان سنگدل در پشت پرده تاریخ باشد_ البته که هست!!
با تبریک پیشاپیش سال نو و امید بهاری پر برکت و سالی پر معرفت برای همه، بویژه خط چهارمیان و ویژه تر، استاد محترم.
مجتبا خیرخواه عزیز
شادمانیم که شما، تا آنجا پیشرفت کرده اید که خود، منتقد و مدعی نقد سلطنت، یعنی نهاد خودکامگان خود-محور شده اید. و خط چهارم، اگر شمار بیشتری از امثال شما را، متوجه این خط وارونه دریافت شده ی سلطنت در ایران کرده باشد، می توانیم احساس کنیم که خستگی از تن ما، برون رفته است و تلاش ما، بیهوده و بی نتیجه نبوده است.
با سپاس و ابراز محبت_خط چهارم شما
با سلام و ارادت
در یک جستجوی گوگلی با کلید واژه ی “نادر شاه افشار”، بطور آزاد، همینطور در سایت کتابخانه ی ملی، به منابع زیادی از ترجمه و تالیف دسترسی پیدا می کنیم، که شاید برای مطالعه ی دقیق همهی این منابع، لازم باشه، ماهها، مطالعه ی متمرکز داشته باشیم. ظاهرا، نقطه ی مشترک غالب این عنوان ها و آثار، اینطور به ذهن متبادر می کنه که نادر شاه افشار، در میان شاهان ایران، یک استثناء، یک سردار و قهرمان ملی بوده است. انقدر که حتی در مشهد مجسمه و تندیسی “ناپلئون وار” هم ازش ساختن، و خیلی افتخار آمیز بر سر در باغ موزه ی نادری نصب کردند. کسی چه می دونه شاید پیکرتراش و هنرمند سازنده ی این تندیس سفارشی، ابوالحسن صدیقی(۱۳۷۴-۱۲۷۶ه.ش/۱۹۹۵-۱۸۹۷م)، که تندیس فردوسی، خیام، و یعقوب لیث صفاری رو هم ساخته، هنگام ساخت مجسمه ی نادرشاه، نیم نگاهی هم، به پرترهی معروف ناپلئون فاتح سوار بر اسب، داشته است!!؟
انصافا، با مطالعهی همین دو گفتار اخیر خط چهارم_ گفتار ۲۲۳، و ۲۲۴_ که در مقایسه با آن حجم از آثار جستجو شده در اینترنت، خیلی جمع و جور بنظر می رسه، خیلی خوب می شه، شخصیت نادرشاه افشار رو بعنوان نمونهئی از شاهانی که در طول تاریخ بر مردمان ما و اجدادمون، فرمانروایی کردند را، بشناسیم. و دریابیم که نظام شاهنشاهی، و نهاد سلطنت، برای حفظ حرمت و قداست خودش، از چه کسانی، برای ما قهرمان ساخته، و ما همچنان در غفلت و بیخبری، مبهوت و مسحور و مغلوب این افتخارات ساختگی دروغین باقی موندیم؟؟!
افزون بر این، اصطلاحات فنی و تعبیرهای تازهی خط چهارم، برای مضمون ها و مفهوم های کهنی، که تا حالا مثل خوره، روح و جان ما رو خورده، و بیماری و بلای جان ما بوده، و ما هیچ اسمی هم برای اونها نداشتیم، بنابر این هیچ وقت هم در پی درمانشون نرفتیم، خیلی تحسین بر انگیزه. خط چهارم هر دفعه با یکی از این اصطلاحات و تعبیرهای تازه اش، متر و معیار تازهئی برای ارزیابی پدیده ها بویژه رفتارهای انسانی بدست ما می ده، که من یکی به سهم خودم، بسیار بسیار از این موضوع خرسندم.
مخصوصا که همه ی این متر و معیارهای تازه، برگرفته از ادبیات ماست و در تاریخمون هم یک یا چند ما به ازای واقعی و تاریخی بدست می ده، که این مثال ها موجب می شه اصطلاحات را برای همیشه، به یاد داشته باشم: اکوانیسم، نادریسم، هوشنگیسم، اشانتیونیسم و، و، و.
از اینهمه اشاعه ی بیدریغ معرفت، و آگاهی خط چهارمی اتان بسیار سپاسگزارم.
تندرست و پایدار باشید
بانوی گرامی، آزیتا خرسندی
سلام بر شما، بسیار به خط چهارم خوش آمدید. یکبار در گفتار شماره ۲۲۳_ثابتها و متغیرها در فرهنگ و تمدن ما_ بجای شعر مشهور مولانا: “اندک اندک جمع مستان می رسند/ اندک اندک می پرستان می رسند”، با استقبالی که افرادی با خصلت نکته سنجی و نقادی از خط چهارم نموده اند، این بیت را، بجای شعر مولانا در خور میهمانان عزیز خط چهارم یافتیم که: “اندک اندک نکته سنجان می رسند/ اندک اندک حق پرستان می رسند!؟؟”
اینک شادمانیم که، شما با پیوستن به خط چهارم، کاربرد بیت” اندک اندک نکته سنجان می رسند” بجای “جمع مستان می رسند” را، تایید فرموده اید. بویژه که نکته سنجی شما، از همان آغاز درمورد جستجوی منابع مربوط به نادرشاه افشار، از گنجینه ی کتابخانه ی ملی آغاز شده است، و اندک خط چهارم را، با انبوه کتابخانه ی ملی مقایسه فرموده اید!!؟
و چه افتخاری بالاتر از اینکه، این اندک، در برابر آن بسیار، از توانمندی و حقیقت گویی آسیب شناسانه برخوردار بوده است. و مقابله ی این اندک بیش از بسیار، بر آن انبوه کم مقدار، یادآور کریمه ی شریفه است که می فرماید: “کَم مِن فِئَهٍ قَلیـلَهٍ غَلَبَت فِئَـهً کَثیرَهً”
چه بسا یک گروه یا مقدار اندکی از حقیقت، بر گروه و مقدار انبوهی از باطل غلبه می فرماید.( سوره بقره=۲/ آ ۲۴۹)
بدین ترتیب، بانو خرسندی، بدون رو دربایستی خرسندمان فرمودید. درود، کرامت و سلامت بر شما باد!
امید که این اندک ها روزی بسیار گردند، و استقراء ناقص ما را نیز، به استقرائی تام، کمال بخشند. بدین معنی که هر چه زودتر انسان های تنازعی، که به همه به چشم رقیب می نگرند، به انسانهای تعاونی که به همگان بگونه ی صاحبدلان همدل و همیار می نگرند، بدل گردند.
با تجدید احترام و سپاس_خط چهارم شما
شاید اولین بار باشد، اگر اشتباه نکنم که تاریخ ایران و مردانی که آنرا ساخته اند، چنین نقادانه_ و البته بعضی اوقات ستمگرانه، از نظر دیگرانی، که هواخواه آنان اند_ از نقطه نظر روانشناختی، مورد بررسی قرار میگیرند، و این جای تشویق و تحسین دارد.
بنظر من یکی از علل این فجایع، بخاطر شخصیت پرستی خود ایرانیان است، که فکر میکنم هر کدام خود را شاه میدانند، و آن بالایی را شاهنشاه می نامند. …
برای من دانستن معنی واقعی “اکوان دیو “، کلات نادری و زندگی فرخی یزدی بسیار آموزنده بود. امیدوارم این روشنگریها با آن عکسهای جالب، همچنان ادامه یابد ،تا ما با تاریخ خود، بیشتر آشنا شویم.
با سپاس، موفق و پاینده باشید
بانوی گرامی مریم ارسنجانی نیا
شما هم خسته نباشید، و بسیار شادمانیم که حد اقل، دریافت خود را، برای رفع خستگی ما، ابراز داشته اید. چون بسیار اند کسانی که مطالب را در می یابند و خوشحال هم می شوند، ولی اجازه نمی دهند، که ما از خوشحالی آنها خوشحال شویم.
با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
با سلام خدمت دست اندرکاران خط چهارم،
دوباره متنی پر مغز و غنی که دیده ها را به تاریخ سرزمینمان باز میکند. و اما،
سوالی که در ذهن اینجانب نقش میبندد اینستکه چگونه چنین انسانی با وجود چنین خصایص غیر انسانی مراحل قدرت را یک به یک طی کرده و به بالاترین مقام که پادشاهی میباشد میرسد؟
از تجربیات اینجانب اینکه در زمان خدمت خود، در یک اداره دولتی چنین صفاتی را در مقیاسی کمتر، از جانب مدیران مختلف میدیدم : صفت پیش بینی ناپذیر بودن.
سوالی دیگر :آیا حفظ سرزمین عزیزمان مستلزم چنین خونریزی ها و دیو کامگی ها بوده است؟
امید که این فرضیه اشتباه باشد.
با آرزوی سلامتی و طول عمر ، مشتاقانه منتظر مقاله بعدی شما هستم.
آقای حسین عزیز، واکنش شما نسبت به گفتار شماره ی ۲۲۴_ واحههای آزادی در برهوت استبداد_ شامل سه نکتهی قابل تامل بنظر می رسد:
۱)_ چرا، و چگونه چنین خودکامگانی فرومایه، توانسته اند به حد پادشاهی، و شاهنشاهی برسند؟؟؟!
۲)_ خود شما نیز بدون اطلاع قبلی از سلسلهی علت و معلول ها، در نظام شاهنشاهی ایران، شخصا، در اداره ای که بوده اید، تجربه کرده اید که چگونه پیش بینی ناپذیری افراد، وجود دارد، و افراد چگونه یکباره تغییر سمت، رفتار و احیانا شخصیت می دهند؟؟؟!
۳)_ آیا حفظ تمامیت ارضی کشور ما، نیازمند به چنین خونریزی هایی بوده است یا نه؟؟؟!
در پاسخ نخستین سئوال شما، باید یادآور شویم که پاسخ شما به دو صورت می تواند ادا شود.
۱/۱)_ بسیار خلاصه بدین ده صفت_ده صفت خودکامگی_ توجه فرمایید، هنگامیکه شخصی برخوردار از این صفت ها می گردد_ زور، زر، تزویر، بیرحمی، بیشرمی، آزمندی، مسئولیت ناپذیری، عاقبت نااندیشی، شتابزدگی یا فوریت طلبی، غرور دانایی _آن وقت ممکن است با رقیبی نظیر خود روبرو گردد، یا نگردد؟؟! در صورت رویارویی با رقیب گلادیاتوری همانند خود ناچار باید با او به قصد مرگ و زندگی بجنگد!!؟ یا خودش نابود می شود، بدست او، و او پادشاهی را بدست می گیرد؟؟! و یا آنکه رقیب را از میان بر می دارد و خود، جانشین او می گردد؟؟! این خلاصه ترین پاسخ برای چگونگی رسیدن به مقام پادشاهی در فرصت ها و امکانات تاریخی ایران بوده است.
۲/۱)_ و اما پاسخ مفصل شما، قسمتی از آن از مرداد ۱۳۹۶/ آگوست ۲۰۱۷، در کانال تلگرام فردا شدن امروز، تا به امروز که اسفند ۱۴۰۰/ مارس۲۰۲۲ است، در سایت خط چهارم بیان شده است، و امید آن می رود که توفیق نصیب ما گردد که این قصه ی پر غصه را، کالبدشکافی کرده و همچنان تا حد نهایی آن پیش ببریم_ ان شاء الله.
از اینرو، چون پرسش شما نشان می دهد که شما در رشته ی تاریخ و علوم اجتماعی دارای تخصص و مطالعات عمیق نیستید، در صورت علاقه به درک تفصیلی آسیب شناسی سلطنت و پادشاهان در ایران، لطفا، هر وقت فرصتی دست داد، گفتارهای یاد شده را، از آغاز مورد مطالعه قرار دهید، آن هم نه یکبار بلکه، چندین بار.
و اما پاسخ نکته ی شماره ی ۲، موجب خوشحالی ماست که شما بدون تخصص در علوم اجتماعی در محل کار خود، شاهد پیش بینی ناپذیری رفتار و شخصیت کسانی بوده اید، که تحت تاثیر مقام و یا بخاطر مقام چه سریع دگرگون شده اند!!؟ این خود نمونه از کسانی است که اگر۱۰ صفت یاد شدهی خودکامگی در آنها جمع شود، از تاریخ سازان ۳۰۰۰ ساله ی ما می گردند.
دریافت شما، گویای این نکته است که شما خوشبختانه دارای آن استعدادی هستید، که با مطالعه در آسیب شناسی نهاد سلطنت در ایران که موضوع بررسی تمام گفتارهای “فردا شدن امروز” و “خط چهارم” بوده است، بر آگاهیهای لازم تسلط یابید_ ان شاء الله.
اما سئوال سوم شما، مشمول پاسخ به “اگر” ها، آن هم در مورد تاریخ گذشته است که، هیچگاه نمی توان آنها را دیگر تغییر داد. آنچه روی داده است، دگر روی داده، و یادمانشان همچنان تغییر ناپذیر در تاریخ، بر جای خواهد ماند.
با اینوصف، یک نکته ی روشن در اینجا وجود دارد، که با همه ی آن خونریزی ها و سفاکی ها، از ایران عهد باستان، شاید کمتر از یک دهم، یا کمتر از ده درصدش امروز، به نام “ایران”_وطن عزیز امروزی ما_ بر جای مانده است. در همین یکی دو قرن اخیر، “افغانستان” از ایران جدا شده است، هفده شهر قفقاز از دست رفته است_ و در دوره ی پهلوی دوم، بحرین از ایران جدا شده است_ که مایه ی تاسف و خشم نسل های امروز است که از قرار دادهای ترکمنچای و مانند آن یاد می کنند. بنابر این آنهمه خونریزی ها هرگز نتوانسته است، وسعت ایران باستان را، دست کم، تا به امروز حفظ نموده، و از دستبردهایی که بدان زده اند، مصون دارد!!؟
از اینرو همچنان این سئوال باقی می ماند که، “آیا حفظ قلمرو یک کشور به اینهمه خونریزی و سفاکی نیازمند است؟؟؟!” و یا “اینهمه خونریزی و سفاکی ها چند درصد در حفظ قلمرو یک کشور می توانند موثر باشند؟؟؟!؟ و باز آیا، حدود ده درصدی که از وسعت ایران باستان در امروز، به نام ایران وجود دارد، حداقل، در نتیجه ی همان خونریزی ها بوده است، یا عوامل مبارک دیگری غیر از آن خونریزی ها، این وطن عزیز را برای ما و شما، حفظ فرموده است؟؟؟!
با تقدیم ارادت، و تایید مشوقانهی ذهن انگیزنده و تحلیلگر شما_ خط چهارم شما