در خط مشی مشّائان(مکتب ارسطویی)، بوالفضولی وجود ندارد؛ بوالفضول، نکته سنج جمع، مبصر زوایای ناپیداست، “هوش-بهر کلاس”، “آی.کیوی جمع” است!!؟ ایدئال دانش اطلاعاتی مدرن(آی.تی) ادمین پروری است. “ادمین” _بر وزن فرزین یا پروین_ بر گرفته از واژهی انگلیسی “ادمینستریشن” administration است.
ادمین، در حقیقت لقمان حکیم جدید است، که پویاییاش، جمع آوری حکمت مدیریت در هر جمعی است، که با کامپیوتر و پیشرفته ترین وسائل اطلاعاتی و مهارت تکنولوژی اطلاعات، سر و کار دارد!!؟ و آی.تی نیز در حقیقت، کارش تکثیر ادمینها، فزون بخشی به شمار لقمانهای حکیم مدرن است!!؟
بدین ترتیب، “رهبری” نه تنها فردیاش منسوخ نگشته است؛ بلکه دسته جمعی اش، بخشی از شعور جمعی شده است!!؟
“دیباچهئی بر رهبری”، نام اثر مفصلی است که نویسندهی “خط سوم” آن را قبل از “خط چهارم” نگاشته است. این اثر، یعنی دیباچهئی بر رهبری، در ۵۴۳ صفحه، به قطع وزیری، انتشار یافته است. (دیباچهئی بر رهبری: انتشارات عطایی، سال ۱۳۴۵)
پارهئی از صاحبنظران، “دیباچهئی بر رهبری” را، اثری بنیادی تر از خط سوم، در حقیقت آسیب شناسی کلی فرهنگ ایرانش، در طول تاریخ ایران، باز یافته اند. در حالیکه خط سوم، بیشتر توضیح شخصیت شمس تبریزی و مولانا، بر مبنای “جامعه شناسی معرفت”، در یک دورهی خاص در عصر مغول است!!؟
اینک، صورت بسیار مختصری از این اثر مفصل، که دورنمایی از کیفیت و کمیت مدیریت و رهبری_یک ادمین پروری_ است، بصورت یک اشانتیون مینیاتوری، به خوانندگان گرامی “خط چهارم” تقدیم میگردد.
_ضرورت خودشناسی در رهبری
خویشتن شناسی، لازمهی هر زندگی همساز و موفق است. لیکن نیاز رهبران به خویشتن شناسی، به شناخت رساییها، نارساییها، واکنشها، احساسها و اقدامات خود، بمراتب بیشتر از افراد عادی است!!؟
_خودشناسی رهبران
ضمناً پژوهش در حیات بسیاری از رهبران بزرگ، نشان میدهد که آنان خود بخوبی نسبت به روحیه، اخلاق، واکنشها، شیوهی زندگی و رفتار خویش هنگام رهبری، آگاهی داشته اند، و احیاناً نیز پیشاپیش با تصریح بدان اشاره کرده اند!!؟ و یا حتی عملکرد خود را طبق آن، شرط قبول مسئولیت زمامداری خویش قرار داده اند!!؟
_شخصیت دوم رهبران
این کیفیت، غالباً سبب پیدایش، یا زایش « شخصیت دوم » و غیر مترقبهای در رهبران میشود!!؟ و در بسیاری از موارد نیز موجب شگفتی، و یا حتی پشیمانی، بیوفائی و پیمان شکنی بسیاری از بیعت کنندگان، انتخاب کنندگان و یا منصوب کنندگان شخص رهبر میگردد!!؟ در تاریخ، نمونههای فراوانی از اینگونه رهبران متغیر الحال را، میتوان بدست داد. در اینجا ما، تنها به سه تن، از سه قوم، سه تمدن، سه زمان، سه مکان، و از دو مذهب و زبان مختلف، اشاره میکنیم.
این سه قهرمان، با وجود دگر گونی و بعد زمانی و مکانی بسیار، دارای نیمرخهای همانند شگفت انگیزی در شخصیت خود با یکدیگرند!!؟
اینان عبارتند از :
۱ ـمولای متقیان، حضرت امیر المؤمنین، علی ابن ابیطالب(ع) قرن هفتم، از جزیره العرب
۲ _توماس آ- بهکت، قرن دوازدهم، از انگلستان
۳ _جان کوئینزی آدمز، قرن نوزدهم، از آمریکا
۱)_ مولای متقیان، امیر المومنین(ع)
سال سی پنجم هجری، ۶۵۶ میلادی است. سه خلیفه از خلفای راشدین، یکی پس از دیگری، به خلافت رسیده اند. حال دیگر، نوبت رهبری جهان اسلام، و امتیاز داشتن لقب پر افتخار «امیرالمؤمنین»، از آن «علی»(ع) است.
رویکرد مردمان به «علی»(ع)، هنگام انتخاب او به خلافت_ در سن ۵۸ سالگی_ صحنه ای شورانگیز است. پیر و جوان، خرد و کلان، جنگی و پرده نشین، نیرومند و ناتوان، زن و مرد، تندرست و بیمار، همه، به وی، هجوم آورده اند. بیعت با على(ع)، و انتخاب او به رهبری، در تاریخ اسلام، بسیجی بی نظیر است.
این صحنه را، «علی»(ع) خود به زیبائی و گیرائی، در «نهج البلاغه»، هنگام تذکار خاطرات «ایام بیعت برای خلافت» خطاب به اشراف بر آشفتهی قریش که بر خلاف انتظار، خود را در حکومت علی(ع) با سایر مردم، برابر یافتند، به ستم پیشگان جاه طلبی که رهبری دادپرور علی(ع) را، بکام خویش نیافتند، ترسیم میکند :
« آیا به خاطر دارید ؟؟!_ امیر المومنین علی(ع) میفرماید_در آن روز که دست بدامن من زدید، و مانند شتران تشنهئی که بر سر آبشخور از هم سبقت میگیرند، و سخت یکدیگر را میفشارند، عبا از دوش شما فرو افتاده، بند نعلینتان در اثر تصادم و مزاحمت از هم گسیخته بود؟؟!
به یاد دارید که در آن روز، چه آشوب و غوغایی از خانهی من، به راه انداخته بودید ؟؟! :
کودکان کوچکتان را بر سر دست داشتید، تا با پنجههای لطیف و نازک خود، دست مرا لمس، و قلب مرا نرم کنند؟؟!
بیماران نحیف را با دشواری تمام، بسویم، برای جلب رضای خاطرم، سوق دادید؟؟!
پیران سالخوردهئی که جز بوسیلهی عصا و خدمتکار نمیتوانستند، راه روند، آنان نیز از احساسات تهی نبودند، و تا دستهای لرزان و نحیف خود را، در دست من، و طوق بیعت مرا، بر گردن خود نمینهادند، راضی نمیشدند از آستانم دوری گزینند؟؟!
ـ حتی بانوان پرده نشین…
– حتی دوشیزگان نونهال؟؟!
من نخستین بار، هیجان شگفت انگیز شما را، با خونسردی تلقی کردم!!؟ هرچه بیشتر دستها، بطرف من دراز میشد، دستهای من بعقب تر کشیده میشد. به شما گفتم:
ـ مرا معاف دارید!! و مانند گذشته، دیگری را، برای قبول این مسئولیت بزرگ... انتخاب کنید!!؟... بگذارید دیگری “امیر المومنین!؟” شود، و من مانند یک “وزیر”، مانند یک “مشاور” به کشور شما کمک کنم!!؟
زیرا در آن روز که من زمام خلق را بدست گیرم_ همانند یک “مظهر العجائب”، لقبی که سید شریف رضی(۴۰۶-۳۵۹ه.ق/۱۰۱۵-۹۷۰م)، در مقدمه ی نهج البلاغه به شخصیتش تقدیم داشته است_ به “طبقات اعیانی” که مولود سازمان کثیف و آلودهی اجتماع پیشن است_ احترام نخواهم گذارد، به “شکوه و گلایهی اشراف”، گوش فرا نخواهم داد، و همه را به همان چشم که خداوند بدانها نگران است، خواهم نگریست!!؟
فراموش نشود که « بیعت » با من بی مقدمه آغاز نشده است!!؟ و بی فرصت و آسیمه سر، پایان نپذیرفته است!!؟ پس از سه روز، که پرهیزگاران قوم، و مشایخ مهاجر و انصار، باهم مشورت کردند، خلافت مرا ضروری شمردند!!!؟ اکنون شما میخواهید که من از «عدا لـت» و « انصاف » دیده بر بندم؟؟! و ستمگرانه، به هوسهای ناپاک اشراف، تسلیم شوم ؟؟!” (سخنان علی: ترجمهی شادروان جواد فاضل، چاپ دهم، ۱۳۴۵، صص۳-۵۲، در پارهئی از کلمات، با مراجعه به اصل تغییراتی داده شده است.)
_توطئه و تزویر بر سر نیزه کردن قرانها؟؟!
در یکی از مذاکرات مبسوطی که «علی»(ع) با «خوارج نهروان» دارد، گوئیا آنان از امیر المؤمنین خواستار میشوند که او به خطای خود، در فرمان جنگ با لشگر معاویه، هنگامیکه آنان نسخههای قرآن را دست آویز تزویر ساخته بر فراز نیزهها کرده بودند، اعتراف ورزد!!؟ کردهی خود را یکسره خطا و گناه شمارد. آنگاه از آن، اظهار ندامت نماید، و از خدای خویش، همی مغفرت جوید. تا آنان، از نوباز، با وی بیعت کنند، و سر به تمکینش فرود آورند!؟؟
علی (ع)، با اطمینان به درستی تصمیم خویش، به آنان میگوید :
« مرا تکفیر مکنید !!؟ مطمئن باشید، آنکس که بارها سروجان، در راه اعتلاء اسلام، فدا ساخته است هرگز از اسلام، روی بر نتابد!!؟
بیهوده اصرار مورزید که من اقرار بکفر کنم. و سپس لب به توبه و پوزش بگشایم، تا دستهای بیعت شکن و سست عهد شما، یک بار دیگر، انگشتان مرا، دوستانه بفشارند ؛ و از نو باز، پیمان مودت و صمیمیت بر قرار سازند!!؟
در چنین صورتی، من ناچار پیشوائی لغزشکار و گمراه بوده ام. و چگونه از این پس دیگر خواهم توانست، حراست و راهبری قومی را بعهده بگیرم ؟؟!
باز گردید که دیگر روی شما را نبینم!!!؟ سخن مگوئید، تا مگر صدای شما را نشنوم!!!؟… » (سخنان علی: ترجمهی شادروان جواد فاضل، چاپ دهم، ۱۳۴۵، صص۳-۵۲)
_انصاف: عیب آنها جمله بگفتی، هنرشان نیز بگوی
آنگاه در چنین مجلسی ناموافق که خوارج میروند تا همواره سنگ راه، و خار جانکاه چشم رهبر بزرگ مسلمانان گردند، یکی از مجلسیان بر پای خاسته میپرسد :
“آیا مصلحت باشد که دیگر بار، با این طایفه پیکار کنیم؟؟! ” (همان منبع پیشین، ص ۵۳)
در این هنگام « علی » پاسخی میدهد که یکبار دیگر همانندش را، در تاریخ آزادی « غرب »، از زبان «ولتر »، خطاب به «روسو»، اندیشمند رویا پرست منزوی، میشنویم. ولتر در نامهئی خطاب به روسو:
ـ «به خانهی من پناه بجوی. زیرا، اگرچه با تو مخالفم، ولی حاضرم در راه آزادی عقیده ات، جان نثار کنم !!؟».
لیکن با این تفاوت که “ولتر” رهبری جهاندار نیست. و مسئولیت امنیت کشوری را، در برابر هجوم، شبیخون، یغماگری و قتل گروهی متعصب و بی گذشت، بعهده ندارد!!؟ بلکه تنها از پشت میز تحریر کم مسئولیت خویش، در نامهئی، به اندیشمندی تنها، ترسان و در بدر که خود در آواره ساختن، و دامن زدن آتش فتنه بر ضد او، دست داشته است، مینگارد. و به وی ـ احیاناً نیز با اندکی شیطنت و تزویر و تعارف، چنانکه خوی اوست ۔۔ دلداری میدهد!؟؟
ژان ژاک روسو، و ولتر، از گالری رخسارههای ملی لندن
لیکن « علی » امیر المومنین(ع) در عین قدرت، هنگام زمامداری و مسئولیت، درست در همان لحظهئی که آشتی را با «خوارج» غیر ممکن مییابد، و آنان را از درگاه خویش میراند، با انصاف و علو طبعی بیسابقه بی تعارف و استوار و بی شائبه، آنسان که در خور « شاه مردان » است، به آیندگان درس پایمردی، همزیستی، آزادی خواهی، احترام به عقاید مخالف، و عدالت در داوری داده، وصیت و التماس میکند که :
«… « خوارج » را مکشید ! چون آنان قومی مصمم و با ایمان اند. هرچند هم که به باطل ایمان میورزند.
من « ایمان » را بنفسه، تقدیس میکنم و مرد صمیم و راستگو را، دوست همیدارم. « خوارج » در این عقیده که مرا دستخوش « الحاد »میدانند، بباطل میروند. ولی بدین باطل از صمیم قلب، « ایمان » میورزند. من نمیتوانم بدین بستگی و صمیمیت، با چشم تحقیر بنگرم!!!؟…” (سخنان علی از نهج البلاغه، ترجمهی جواد فاضل، چاپ دهم، ص۳۷۲. با تصرف در نقطه گذاری و کلمات، برمبنای توجه به اصل.)
آنچه بر علی گران میآید، دو روئی و تزویر است. تظاهر به چیزی است که گوینده را در دل، بدان ایمانی نیست. از اینرو، در همان مجلسی که ایمان خوارج را نسبت به عقیده ی مخالف خویش، میستاید، و پاس آنرا محترم میشمارد، در مورد تزویر «معاویه » هشدار میدهد، و حمایت از وی را قاطعانه محکوم میکند:
“… اما «معاویه»، او به فضیلت و حقانیت من، محرمانه آشناست. ولی بظاهر بیگانگی میکند. خویشتن را بر من ترجیح میدهد. و مردم را با دروغ و نیرنگ میفریبد!!؟
مردم شام که دانسته راه باطل پیش گرفته اند، به شکست و سرکوبی شایسته ترند. چون شناخته و آگاه، بر ضد حق و عدالت، قیام کرده اند!!؟ » (همان کتاب، ص ۳-۲۷۲)
« علی »(ع) در عمل استوار ساخت که آنچه میگوید گزافه نیست. مصلحت اندیشی و سیاستمداری نمیکند. بهر اغوای مردمان، اسطوره نمیپردازد، و حماسه نمیسراید. بلکه سخنان او، واقع گویی بی پروای دلاوری راستین، و اتمام حجت پر هیزگاری انعطاف ناپذیر و امین است!!؟ علی(ع)، جز آنچه گفت، نکرد. و هر آنچه کرد، همان را بصراحت از پیش، اعلام داشت. راز کامیابی جاوید، و شکست سیاسی موقت وی را نیز در همین شیوهی استوار، و پرهیزگاری انعطاف ناپذیرش باید جستجو نمود!!؟
او در سال ۴۰ه.ق/ ۶۶۱م، در سن ۶۳ سالگی به سال قمری، و ۶۲سالگی به سال شمسی به شهادت رسیده است.
توماس آ بهکت، صدر اعظم هانری دوم
۲)_ توماس آ. بهکت
اینک نوبت دومین رهبر بر گزیدهی ما فرا میرسد.
قرن دوازدهم میلادی است. و ما، در انگلستان بسر میبریم. توجه ما به شخصیت خارق العاده و شگفتی است که به نام « توماس آ.بهکت »خوانده میشود. وی در حدود سال ۱۱۱۸م متولد شده است، و در روزهای اول سال ۱۱۷۰ میلادی _در سن ۵۲ سالگی_ در سمت اسقف اعظم، در کلیسای « کنتربوری» به ضرب خنجر چندتن شوالیه، از پای درآمده است!!؟ « بهکت» را مجموعهئی از اضداد_ “مظهر الاضداد؟؟!”_ دانسته اند. وی بهر کار که دست میآزید، از هر چیز دیگر میبرید، و یکسره خود را با وفاداری و صمیمیتی خلل ناپذیر، وقف آن میساخت.
وی یکزمان، معاون اسقف اعظم کنتر بوری بود. و تا سرحد جنون و اعجاب_کاملا راهبانه_ در حفظ حقوق کلیسا، و اعتلای آن میکوشید. سپس، « هانری دوم »(۱۱۸۹-۱۱۳۳م)، به پیشنهاد اسقف «کنتر بوری»، وی را به صدارت بر گزید. « بهکت »، علیرغم انتظار اسقف سالخورده_کاملا صدارت مابانه، و به سود سلطنت و ضد کلیسا_ پشت به کلیسا کرد، و جانبازانه جانب پادشاه را گرفت. حتی به جنگ رفت. فنون سپاهیگری آموخت. و فرماندهی لشگری بزرگ را، به اختیار گرفت!!؟ یار و ندیم شاه شد. در بزم، و رزم، هم پیاله و هم پیمان پادشاه گشت. صریح و بی پروا، به طرفداری از قدرت شاه، به محدودیت کلیسا، قد برافراشت!!؟ مالیاتهای سنگین و گرانباری بر اموال کلیسا بست، تا هزینهی جنگهای «هانری » را تأمین نماید. آنگاه در همین هنگام، هانری دوم، مرتکب همان اشتباهی شد که پیش از او “تئوبالد” اسقف کنتر بوری، مرتکب شده بود :
«... اسقف سالخورده وفات یافت. و شاه به فکر افتاد که « بهکت » را بجای وی، به اسقفی کنتر بوری بگمارد؟! اعتقادشاه آن بود که «بهکت »، با آن همه نزدیکی و عوالم دوستی که با شاه دارد، چون به مقام اسقفی برسد، باز همچنان مانند سابق، طرفدار نظریات شاه خواهد بود؟؟!
اما « بهکت »، در قبول این مقام، مردد بود. زیرا از طرفی شاه را صمیمانه دوست میداشت، و از طرفی دیگر، خوب میدانست که وظیفهی مقام تازهی او، تا چه اندازه خطیر و ضد سلطنت است؟!!
معروف است که « بهکت » از قبول این سمت، امتناع ورزید. و حتى صریحاً به شاه اظهار کرد که در مقام اسقفی انگلستان، ناگزیر است از نظریات کلیسا پشتیبانی کند!!؟ اما، شاه در پیشنهاد خود اصرار ورزید، و عاقبت بهکت در سال ۱۱۶۲ به مقام اسقفی.. برگزیده شد!!!... »(لوول توماس : شعلههای نبوغ، ترجمهی محمد سعیدی، چاپ پدیده، تهران ۱۳۴۴، ص ۱۲۵)
« بهکت » در مقام جدید، بکلی بر خلاف انتظار هانری دوم، و نیز دستگاه مذهبی انگلستان که او را دشمن خود، و مأمور اجرای خواستهای هانری در کلیسا میدانست، یکباره در سمت جدید، با شگفتی تمام، تغییر روش، زندگی و شخصیت داد :
“… از همهی امور دنیوی چشم پوشید. و با آنکه از جانب پاپ اجازهی مخصوص، به نام او صادر شده بود که همچنان در سمت صدارت باقی بماند، معهذا به میل خود، از شغل صدارت استعفا داد؟!! سفرههای رنگین و خوراکهای لذیذ را به دور افکند. جز در موارد رسمی که ردای فاخر اسقفی را بدوش میافکند، در سایر مواقع مانند یکی از کشیشان معمولی، جامهی بسیار ساده میپوشید؟!!
وی، مقرری کشیشان را مضاعف ساخت. و در حفظ اموال کلیسا… سخت پایداری میکرد. در صورتیکه شاه اصرار داشت که حقوق و دارایی کلیسا را محدود سازد!!؟…
خلاصه آنکه بهکت، همچنانکه روزی طرفدار بیچون و چرای دربار، و پادشاه بود، امروز طرفدار سر سخت کلیسا شده بود…” ( همان کتاب، ص ۱۴۵)
بدین ترتیب هنوز یکسال از تاریخ انتصاب بهکت، به اسقفی اعظم انگلستان نگذشته بود، که روابط او با دوست دیرین بزم و رزم خویش، به تیره ترین وضع ممکن در آمد. چنانکه بنا بر مشهور هانری دوم، یکباره، هنگام خشم میگوید:
” آیا در میان شما، یکنفر نیست که مرا از شر این اسقف جسور راحت کند؟؟!…”
چهار تن از حاضران، این گفته را چنین تعبیر کردند که بهکت، باید از میان برداشته شود، و همین پندار، منجر به قتل فجیع بهکت، در درون کلیسای کنتربوری گردید!؟؟؟
صحنهی قتل توماس آ بهکت
۳)_ جان کوئینزی آدمز سیاستمدار موفقی که سیاستمدار نبود؟!!
” دادرس باید خود را بندهی خدا بداند، نه بندهی خلق!” این سخن از نهج البلاغه نیست. از قلم یک کشیش، یا یک روحانی نیز تراوش نکرده است. بلکه، از یک سیاستمدار حرفهئی است. از یک سناتور، از یک رئیس جمهور، و سرانجام یک نمایندهی کنگرهی آمریکاست. از کسی است که مردم او را انتخاب کرده اند، و طبق سنت معمول نمایندگان انتخابی در کشورهای دمکراسی، وی باید عموماً ـ بخاطر انتخاب مجدد، یا دست کم حق شناسی سطحی و ظاهری از انتخاب کنندگان خود ـ تابع متغیر از مردم باشد، و در جلب رضایت آنان بکوشد!؟؟
یک سیاستمدار حرفهئی، معمولا اگر مانند غالب از سوداگران سیاسی، معتقد نباشد که موفقیت او بستگی مستقیم با مقدار رشوه، توصیه، مجامله، عوام فریبی، تملق، سازش، و دو گوئی و دوروئی دارد، دست کم از وی انتظار میرود، پیرو فورمول « جان مورلی John Morley » باشد که « کندی » فقید نیز آنرا تأیید کرده است، یعنی در اندیشه و رفتار خود استوار سازد که :
« سیاست، میدان مبارزهئی است که در آن، انسان باید همیشه مراقب باشد، و ببیند اگر رسیدن به « مصلحت درجهی اول» میسر نیست، « مصلحت درجهی دوم » را فرا یابد. در واقع سیاست، عرصهئی است که پیوسته انسان باید بین دو خطا، کوچکترینش را، انتخاب کند...»
(جان اف کندی: سیمای شجاعان، ترجمهی الف. خواجه نوری، سازمان کتابهای جیبی. چاپ سوم، تهران ۱۳۴۲، ص ۲۱)
جان کوئینزی آدمز (۱۸۴۸-۱۷۶۷) John Quincy Adams، ششمین رئیس جمهور ایالت متحده امریکا
لیکن قهرمان ما، از همان آمیزههای شگفت و نادر تاریخ است که نخستین چهره از « سیمای شجاعان »کندی، و مثل اعلای پایمردی و دلاوری او، بشمار میرود!!؟
« جان کوئینزی آدمز »(۱۸۴۸-۱۷۶۷)، سومین قهرمان برگزیده ی ما، ستارهئی است که در آغاز قرن نوزدهم، در امریکای شمالی درخشیده است. زندگانی او نیز مملو از فراز و نشیبهای بهت انگیز است. شخصیتش آمیختهئی از اضداد است!!؟ بگفتهی « جان. اف. کندی » :
«... موقع تولدش، تمام عواملی که برای سعادت و توفیق یک فرد لازم است، در مورد او مهیا بود. البته به استثنای روحیه و صفاتی که لازمهی آسایش خیال است!!؟ در نتیجه، به جای آنکه زندگیش سراسر توأم با هماهنگی، سعادت و خلاقیت خارق العاده باشد، روحش دائما در تلاطم و عذاب بود. زیرا همیشه خود را با محیط نامناسب مییافت!!؟
غالباً احساس تعدی و اجحاف میکرد. و همیشه بیم شکست داشت. با اینکه وجدان محکمش، به کمک استعدادهای ذاتی، او را به موفقیتهای بینظیری رسانید، معذلک از ابتدا، تا انتها، همیشه یک نوع احساس امکان شکست مزمن، روحش را در عذاب میداشت » (سیمای شجاعان، همان چاپ، ص ۴۵-۴۴)
«کوئینزی آدمز» را یک « پییُوریتَن”، یک پرهیزگار افراطی به شمار آورده اند!!؟
جان کوئینزی آدمز، او خود، و پدرش_ جان آدمز( ۱۸۲۶-۱۷۳۵م)_ به ریاست جمهوری آمریکا رسیده اند!!؟ اما، چنانکه، « جان اف، کندی »(۱۹۶۳-۱۹۱۷م)یاد آور میشود، در تاریخ جمهوری امریکا نیز، تنها همین پدر و پسرند که دیگر برای دومین بار، به ریاست جمهوری، انتخاب نگشته اند!!؟
حقیقت پرستی، پاکدامنی، و پای بندی « آدمز» به اصول مطلق اخلاق و عدالت در عرصه سیاست، موجب تجلی رفتارهای ظاهرأ شگفت و متضادی از وی شده است؟؟!
برای مثال « آدمز»، تا حد جنون و تعصب، به پدر خود عشق و اخلاص، میورزیده است. کوچکترین کم لطفی کسی، نسبت به پدرش، از نظر وی، شاید بزرگترین جرمها بشمار میرفته است؟! با این وصف میبینیم، هنگامیکه پای مصالح آیندهی کشورش در میان است، او، به بهای از دست دادن کرسی سناتوری خود، و دامن زدن به آتش نفرت و دشمنی بیشتر از کسانی که او را انتخاب کرده اند، یکباره و بی پروا، به سود سر سختترین رقیبی که برای همیشه موجب شکست پدرش در انتخاب مجدد به ریاست جمهوری آمریکا، شده بوده است (توماس جفرسن ۱۸۲۶-۱۷۴۳م)رأی میدهد؟؟!
در تعقیب این طرفداری از حقیقت و پیروی از ندای وجدان، «جان کوئینزی آدمز»، مورد حملهی همه جانبه قرار گرفت. نامههای اهانت آمیز بسیاری از انتخاب کنندگان خود، دریافت داشت. در میان این نامهها، یک نامه با امضای مستعار «یک فدرالیست»، بیش از همه، جهان درون وی را، پریشان ساخت؟؟! در آن نامه نوشته بود :
“ای لوسیفر! ای پسر صبحدم! چگونه تو بدین پستی گرائیده ای ؟! خدا کند این سقوط تو، غیر قابل جبران نباشد!؟؟ ای آدمز! درست بخاطر بیاور که کیستی؟؟! برگرد به « ماساچوست »! بر گرد به وطنت، و به انهدامش کمک نکن!!؟ نتایج اعمالت را در نظر بگیر ! بیدار شو، قبل از اینکه وقت بگذرد!؟؟» (سیمای شجاعان: ص۴۲)
لیکن با همه تلخکامی، در پایان آنروز، « جان کوئینزی » در یادداشتهای روزانهی خود نوشت:
” آتیهی سیاسی من، رو به تنزل است. و چون مدت نمایندگیم هم، قریبا به پایان میرسد، میدانم که بعد از آن، اجباراً از سیاست دور شده به وضع یک فرد عادی برخواهم گشت!!؟ ولی من در راه انجام وظیفهی وجدانیم، خود را برای این پیش آمدها، حاضر کرده ام. و در خلال این مدت، از خدایی که همهی خوبیها، و مواهب عالی، ناشی از اوست، خواستارم که مرا یاری کند؛ تا در انجام خدمات اساسی به میهنم، لغزش پیدا نکنم!!؟...”( همان کتاب، ص ۳- ۴۲)
و باز هنگامیکه همین کوئینزی آدمز ناگزیر میشود، به سبب مخالفتها، کرسی سنا را رها کند، در یادداشتهای خود مینویسد :
“برای من غیر ممکن است بر این کرسی بنشینم، و نتوانم مطابق وجدانم، از حق دفاع کنم!!؟ با این حال، باید اضافه نمایم که از تمام این اعمال، باوجود تمام مصائب و مشکلاتی که برایم بوجود آورده اند، به هیچ وجه، پشیمان نیستم!!؟ یعنی اگر باز لازم شود، حاضرم عین همین اعمال را تکرار کنم!!؟ ولو اینکه بدانم، اتهامات، نامحبوبیتها، سر خوردگیها، و از دست دادن مقامات، برایم ده برابر بیشتر گردد!!؟…» (همان کتاب، ص۲)
سرانجام، پس از پایان دوره ریاست جمهوریش، هنگامیکه مردم « پلیموت » از وی خواستند که نمایندگی آنها را در مجلس شوری قبول کند، علیرغم اندرز اقوام و دوستان خود، به مردم پاسخ داد که نمایندگی آنها را خواهد پذیرفت، اما به دوشرط :
« ۱)_ نخست آنکه او خودش را داوطلب نمایندگی اعلام نکند، و از کسی تقاضای رأی ننماید. بلکه مردم، خود، او را انتخاب کنند!!؟
۲)_و دوم آنکه اگر انتخاب شود، بهیچ دسته و حزبی، تعلق نداشته باشد. بلکه رویه ی مستقلی را، طبق عقیده و وجدان خویش، تعقیب نماید!!؟... »(همان کتاب، ص ۶۲)
«جان کوئینزی آدمز»، به پاداش رفتار راستین، زندگانی شرافتمند، و استواری شیوه اش، با وجود شرائط غیر عادی و سنگینی که برای انتخاب خود پیشنهاد میکرد، با اکثریت قابل ملاحظهئی انتخاب شد. و از این پس، با عنوان پر افتخار «پیر فصیح!!»، تا پایان عمر، نفوذ، قدرت، حیثیت و احترام خویش را، در مبارزه علیه “برده فروشی!؟”، و “برده داری!؟”، بکار برد.
جان آدمز( ۱۸۲۶-۱۷۳۵م)، دومین ریاست جمهوری ایالت متحده امریکا
_کوتاه سخن
بطور خلاصه، “رهبری” تا حد زیادی، مادر زاد است. در همه یکسان نیست. پارهئی از این موهبت، بیشتر، و پارهئی دیگر، کمتر بر خوردارند!!؟ هر کسی نمیتواند رهبر نیک و موفقی از کار در آید!!؟ استعداد رهبری را بخوبی میتوان پرورش داد. و خوشبختانه امروزه، اصول، فرضیهها، و روشهای فراوان و سودمندی، برای پرورش رهبری، وجود دارد که عملا میتوان از آنها در روابط انسانی، بهرهمند گشت. البته رهبری مانند هر استعداد دیگری، در بشر مستقل نیست!!؟ و تحت تاثیر “هالهی عمومی شخصیت” هر کس قرار دارد. سازمان اجتماعی، تربیت اولیهی خانوادگی، و تجربیات گوناگون و موثر در زندگی بزرگسالی افراد، همه بخوبی ممکن است در تعیین جهت و خط مشی قدرت رهبری آنان، موثر واقع شود. و رهبرانی خودپرست و خودکامه، یا آزاد منش و انسان دوست، بپروراند.
درود بر همهی آنان که راه درست و راست را برگزیده و با جدیت، و بی وقفه، آن را پیروی میکنند.
تاریخ انتشار: یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲/ ۱۶ آوریل ۲۰۲۳
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۸
۱۰ دیدگاه
از اینکه توانستم به این خوبی و فصاحت دلیل دشمنی خوارج را باحضرت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام را، بفهمم آن هم از نقطه نظر یک دانشمند و روانشناس مجرب. “قبلا با کتابهای این نویسنده آشنایی داشتم جز دیباچه ای بر رهبری” و توانستم دلیل معروفیت جان کویینزی آدامز”پیرفصیح” مخالف برده داری، و توماس-آ-بکت، اسقف کانتربوری را که فیلمی هم از زندگی او دیده بودم از نقطه نظر روانی، بفهمم بسیار خوشوقتم. و آرزو میکنم این گفتارها ادامه پیدا کنند. بخصوص که نسل جوان ما باید با مفاخر خودی و غیر خودی از اینگونه بیشتر آشنایی پیدا کنند. ممنون از همه دست اندرکاران
بانوی گرامی سرکار خانم فهیمه مولوی نیا
دقت شما_ با توجه به سطحی خواندن و سطحی نگریستن متداول بسیاری در امروز_ در متن سخنان نهج البلاغه بسیار قابل تحسین، شگفتی آفرین، و امتنان آمیز است. اگر کسی به شبهایی از تعزیه هایی که به نام ” علی جانم علی، علی جانم علی” که در کمال اخلاص در تاریکی که از روشنایی یک شمع هم دریغ می شود دقت نماید، می رساند که روح بزرگ آن جناب چنان در طول قرن ها جاذبه ی شگفت خود را فقط ژرف تر و گسترده تر ساخته است که کبیرهای خود کامه ای همانند شاه عباس کبیر بدون تعارف و جلب نظر از کسی، قرن ها پس از شهادت آن بزرگوار افتخار می کند که مهر سجل احوال خود را به توصیف “کلب آستان علی” سگ در نشسته در آستان مولای متقیان بخواند. درک این عظمت را به شما تبریک می گوییم. و شما را از زمره ی آنان می دانیم که خواهان این استدعای قلبی هستیم که راه درست و صحیح را انتخاب کرده و همچنان به پیروی از آن ادامه می دهند.
درود بر شما، با احترام و سپاس_ خط چهارم شما
درود بر دکتر صاحب الزمانی عزیز، استاد محترم .
استاد عزیز کتاب دیباچه ای بر رهبری شما سالها پیش مطالعه کردهام ، در دورانی که ارادت به رهبران چپ تاریخ هنوز مایه اصلی تفکر حقیر را شکل میداد. از دیباچه لذت بردم، با زبان بسیار ساده و تفکیک رهبر خودکامه و واژه برساخته شما ( رهبر مردم-کام ) خط روشنی را تصویر کردی .آن زمان که برنامه انتقالی تروتسکی در ذهن من یکه نازی میکرد. با خود گفتم، اگر پهلوی ها این دیباچه را با قلب خود مطالعه کرده بودند احتمالا آواره نمی شدند. این مطلب هنوز هم صادق است. پایدار باشید.
جناب مهندس برمایه ی بسیار عزیز
دیدار مبارک دیروزتان پس از سالها سکوت، بیخبری ها و ندیدن ها، آفرینش دو ساعتی از یک واحهی جان بخش و فرح آسا در برهوت زندگانیم بود. پس از آن نوشته ی فصل الخطاب بدرقهی کتبی اتان در خط چهارم، مستند سازی از یک واقعه ی تاریخی بود که همانند همیشه، کوچکترین تردیدی نسبت به سخنان محبت آمیزتان را می زدود که رنگ تعارفات و خوشایند گویی های روزمره نداشته باشد. و اما آنچه که درباره ی سرنوشت پهلوی ها و دیباچه ای بر رهبری یادآور شده اید، نخست آنکه پهلوی اول، شانس یاری اش کرد که در زمانی باشد که هنوز دیباچه ای بر رهبری به رشته ی تحریر در نیامده بوده است. و او توانست بی هیچ مزاحمت فکری و وجدانی، تقدیر تاریخ در مورد عاقبت خود را، تعقیب نماید. و اما پهلوی دوم نیز، شاید، احتمالا اگر هم دیباچه ای بر رهبری را می خواند، اعتماد به نفس مبالغه آمیزش درباره ی حقانیت بی نظیر دریافتهایش، به او اجازه نمی داد که مزاحمت نوشته ها، و اندرزهایی نظیر عبرت جویی ها از امثال دیباچه ای بر رهبری ها، کوچکترین تزلزلی در ادامه ی روش به باور خویش درست ترینش، ایجاد کند و یا شاید گفته شود که تاریخ، سرنوشت پایان سلطنت به وسیله ی او را، احیانا چنان رقم زده بود، که هیچ دیباچه ای بر رهبری نمی توانست در پایان سلطنت او، و احیانا سلطنت در ایران، کوچکترین تغییری، یا دغدغه ای ایجاد نماید. کوتاه سخن، از همه حسن اندیشه ی شما، که صادقانه درباره ی مضامین دیباچه ای بر رهبری اندیشیده اید، سپاسمندم و همچنان نکته سنجی های دیدگاه ویژه ی شما، مورد استقبال و انتظاری گرم است. خوشبخت آنانکه راه راست و درست را انتخاب کرده اند و همچنان به راه منتخب خود احترام می گذارند، و به راه خود با شجاعت و استقامت ادامه می دهند!!؟ خط چهارم مخلص شما
با عرض سلام و ارادت به نویسندهی خط چهارم
هم گفتار ارزنده اتان را خوانده ام، و هم دیدگاههای آموزنده و گفتگوهای پر نکتهی آن را. آنچه که در دیباچهی این گفتار توجهم را به خود جلب نمود، ادبیات آی تی ئیستی و تطبیقی نویسنده دربارهی واژهی “ادمین”، و ارتباط آن با فرهنگ گذشته و اهمیتش در امروز بود:
“ادمین، در حقیقت لقمان حکیم جدید است، که پویاییاش، جمع آوری حکمت مدیریت در هر جمعی است، که با کامپیوتر و پیشرفته ترین وسائل اطلاعاتی و مهارت تکنولوژی اطلاعات، سر و کار دارد!!؟ و آی.تی نیز در حقیقت، کارش تکثیر ادمینها، فزون بخشی به شمار لقمانهای حکیم مدرن است!!؟” و سر انجام نتیجه گیری فشرده و جمع و جوری که می گوید:
” “رهبری” نه تنها فردیاش منسوخ نگشته است؛ بلکه دسته جمعی اش، بخشی از شعور جمعی شده است!!؟
بنظرم بهتر از این نمی شد تکلیف خواننده را در همان بدو ورود به گفتار روشن ساخت
با سپاس فراوان، منتظر گفتارها و جستارهای روزآمد و بدیعتان هستیم.
ارادتمند شما_ علیرضا شمساوری
آقای علیرضا شمساوری عزیز! بیان شما، و برداشت شما، از گفتار ۲۳۶ دقیقا، مصداق تعریف از خط چهارم است، که هر کس آزاد است از آن تعبیر و تفسیر و برداشت خود را داشته باشد. خوشبختانه شما، خود را یک خط چهارمی اصیل نشان داده اید. و خوشبختی بیشتر آنکه برداشت شما، کاملا تبریک و خوشایندی از خط چهارم است. امید است که این حالت خط چهارمی خود را، حفظ فرمایید و همواره برداشت های خود را از گفتارهای خط چهارم بیدریغ ابراز دارید. با سپاس و تقدیم ارادت_ خط چهارم شما
سلام،
نمی دونم آیا انتخابی آگاهانه در زمان انتشار این گفتار، بکار بوده است یا بیشتر تصادف، و اتفاق و همزمانی؟
درست در ایامی که شیعیان در حال برگزاری مراسم سوگواری برای مولی امیرالمومنین(ع) بودند، گفتاری اینچنین مختصر و ساده، همراه با ترجمه هایی خواندنی و جذاب از نهج البلاغه، در معرفی علی امیر المومنین(ع) بعنوان رهبر استثنایی در جهان اسلام منتشر می گردد که بسیار آموزنده و افتخار بر انگیز است.
با سپاس از نویسنده ی خط چهارم، مشتاقانه در انتظار فرازهای دیگر و قسمت های بعدی از کتاب دیباچهئی بر رهبری هستیم.
با سپاس مجدد
بانوی یگانه سمرقندی تبار
درود بر شما
اتفاقی بودن یا عمدی بودن بحث دربارهی رهبری مولی امیر المومنین در ماه مبارک رمضان، بسیار دشوار است که بگوییم کاملا عمدی یا کاملا غیر عمدی بوده است. زیرا از مدتی پیش در اندیشه ی تلخیص دیباچه ای بر رهبری بوده ایم، بدون توجه به تاریخی که مشغول تنظیم آن شده بودیم. احیانا بیشتر اتفاقی بوده است که در نزدیکی های شهادت حضرت ایشان، این گفتار منتشر شده است. در هر صورت آنچه که مهم است، این نکته نیست که آیا تاریخ انتشار مطلبی با تاریخی خاص از زمانی، بطور عمد انتخاب شده یا بطور اتفاقی، بلکه مهم موضوع اصلی آنست که امیدواریم شما چنانکه یادآور شدید، ضمنا از کلمات منتخب از ترجمه ی نهج البلاغه و نثر و شیوه ی بیان مردمی آن تحت تاثیر قرار گرفته، و مجذوب آنها گشته اید. در هر حال شما، همچنان از برداشت ها و واکنش های خود، خوانندگان عزیز خط چهارم را بیخبر نگذارید. با تقدیم ارادت_ خط چهارم شما
با سلام و ارادت خدمت خوانندگان گرامی خط چهارم، و نویسنده محترم آن.
انتخاب بسیار ارزنده و به جایی از کتاب دیباچهئی بر رهبری، در شناخت رهبری و ضرورت خودشناسی رهبران بود.
نکته جالب توجهی که این گفتار برای بنده داشت، آن بود که در کتاب دیباچهئی بر رهبری، اگرچه هیچ نامی از زنده یاد محمد مصدق(۱۳۴۵-۱۲۵۸ه.ش) به عنوان یکی از رهبران بلامنازع و اثرگذار در تاریخ صد و پجاه ساله اخیر ایران نیامده است، اما مطالعه این فراز، مطلبی را در ارتباط با شادروان محمد مصدق در ذهنم متداعی ساخت.
محمد مصدق، به هنگام انتخاب پهلوی اول به مقام سلطنت در ایران، یکی از مخالفان مشهور و پروپاقرص این انتخاب بود. مصدق با شناخت درستی که از شخصیت پهلوی اول داشت، معتقد بود که او مدیری استثنایی، و با کفایت در مدیریت بحران های ایران است. بنابراین انتخاب پهلوی اول، در مقام “سلطنت مشروطه”، یعنی پادشاه بیکارهی تماشاچی، که باید به سوگند قانون اساسی وفادار بماند و در هیچ امری از مدیریت ایران دخالت ننماید، او را از حیز انتفاع ساقط خواهد ساخت.
و اگر به سوگند قانون اساسی وفادار نماند و بخواهد پادشاهی کند، که بازهم دیکتاتوری سابق برقرار خواهد شد؟؟! علیرغم همه تلاشهای مصدق، پهلوی اول اتفاقا، می خواست که در مقام سلطنت بنشیند، و تمام اقتضائات این مقام را نیز رعایت نماید!
محمد مصدق هم پهلوی اول را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را، که دیگر شاه خودکامهی خود رای نمی خواستند. و پهلوی اول هم به عنوان یک رهبر، خودش را خوب میشناخت؛ و نیاز زمانه اش را نمی دانست و نادیده انگاشت که همه تلاش مشروطه و مشروطه طلبان این بود، که دیگر پادشاه یا سلطان قدر قدرت مطلق العنان نمی خواستند!
به امید گفتارهای روشنگر بعدی، موفقیت های روز افزون شما در نشر معرفت و آگاهی.
ارادتمند شما_ آزاده مولیان
سرکار بانو آزاده مولیان
درود بسیار بر شما، و تبریک بر اینکه پس از حدود پنجاه و هشت سال که انتشار دیباچهئی بر رهبری، آن هم در چاپهای مختلف و متعدد می گذرد، شما نخستین کسی هستید که به مساله ی فقدان حتی نام مصدق در دیباچهئی بر رهبری اشاره فرموده اید. سوکمندانه این تبریک همراه با یک فاجعه ی بزرگ در مساله ی سانسور در عصر پهلوی است. مصدق تنها در دوره ی پهلوی اول، محکوم به خانه نشینی و سکوت نبود، بلکه در دوره ی پهلوی دوم به مراتب بیشتر آسیب دید، محاکمه، زندان، کودتا و تبعید مادام العمر در حبس خانگی در احمد آباد. حال این سئوال پیش می آید که کتابی درباره ی رهبری نوشته می شود، و مولف آن بخش مهم زندگانی خود را در دوره ی پهلوی دوم به سر برده است، نام مصدق، ملی کردن صنعت نفت، کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدق، و ، و ، و همه ی ناکامی های مصدق را دیده و از سر گذرانده است و حتی یک بار هم نامی از مصدق در کتابی بعنوان دیباچه ئی بر رهبری نیاورده باشد؟؟! زمان انتشار دیباچهئی بر رهبری مصدق هنوز در آخرین روزهای حیاتش بود. این فاجعه در یک کلام خلاصه می شود که انتشار دیباچهئی بر رهبری، در دوران پهلوی دوم، فقط به شرطی امکان داشت که بقول سرگروه مشترک بررسی کتاب، نامی از شخصی بعنوان میم، صاد، دال، قاف در کتاب برده نشود!!!؟
از اینرو، ناچار برای نجات هشتاد درصد از دیباچه ئی بر رهبری ناگزیر شدیم بیست درصد آن را قربانی حذف نام کسی نماییم که بگفته ی سر سانسور چی از میم صاد دال قاف تشکیل شده بود. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! با تقدیم ارادت و سپاس _خط چهارم شما
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
از اینکه توانستم به این خوبی و فصاحت دلیل دشمنی خوارج را باحضرت مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام را، بفهمم آن هم از نقطه نظر یک دانشمند و روانشناس مجرب. “قبلا با کتابهای این نویسنده آشنایی داشتم جز دیباچه ای بر رهبری” و توانستم دلیل معروفیت جان کویینزی آدامز”پیرفصیح” مخالف برده داری، و توماس-آ-بکت، اسقف کانتربوری را که فیلمی هم از زندگی او دیده بودم از نقطه نظر روانی، بفهمم بسیار خوشوقتم. و آرزو میکنم این گفتارها ادامه پیدا کنند. بخصوص که نسل جوان ما باید با مفاخر خودی و غیر خودی از اینگونه بیشتر آشنایی پیدا کنند. ممنون از همه دست اندرکاران
بانوی گرامی سرکار خانم فهیمه مولوی نیا
دقت شما_ با توجه به سطحی خواندن و سطحی نگریستن متداول بسیاری در امروز_ در متن سخنان نهج البلاغه بسیار قابل تحسین، شگفتی آفرین، و امتنان آمیز است. اگر کسی به شبهایی از تعزیه هایی که به نام ” علی جانم علی، علی جانم علی” که در کمال اخلاص در تاریکی که از روشنایی یک شمع هم دریغ می شود دقت نماید، می رساند که روح بزرگ آن جناب چنان در طول قرن ها جاذبه ی شگفت خود را فقط ژرف تر و گسترده تر ساخته است که کبیرهای خود کامه ای همانند شاه عباس کبیر بدون تعارف و جلب نظر از کسی، قرن ها پس از شهادت آن بزرگوار افتخار می کند که مهر سجل احوال خود را به توصیف “کلب آستان علی” سگ در نشسته در آستان مولای متقیان بخواند. درک این عظمت را به شما تبریک می گوییم. و شما را از زمره ی آنان می دانیم که خواهان این استدعای قلبی هستیم که راه درست و صحیح را انتخاب کرده و همچنان به پیروی از آن ادامه می دهند.
درود بر شما، با احترام و سپاس_ خط چهارم شما
درود بر دکتر صاحب الزمانی عزیز، استاد محترم .
استاد عزیز کتاب دیباچه ای بر رهبری شما سالها پیش مطالعه کردهام ، در دورانی که ارادت به رهبران چپ تاریخ هنوز مایه اصلی تفکر حقیر را شکل میداد. از دیباچه لذت بردم، با زبان بسیار ساده و تفکیک رهبر خودکامه و واژه برساخته شما ( رهبر مردم-کام ) خط روشنی را تصویر کردی .آن زمان که برنامه انتقالی تروتسکی در ذهن من یکه نازی میکرد. با خود گفتم، اگر پهلوی ها این دیباچه را با قلب خود مطالعه کرده بودند احتمالا آواره نمی شدند. این مطلب هنوز هم صادق است. پایدار باشید.
جناب مهندس برمایه ی بسیار عزیز
دیدار مبارک دیروزتان پس از سالها سکوت، بیخبری ها و ندیدن ها، آفرینش دو ساعتی از یک واحهی جان بخش و فرح آسا در برهوت زندگانیم بود. پس از آن نوشته ی فصل الخطاب بدرقهی کتبی اتان در خط چهارم، مستند سازی از یک واقعه ی تاریخی بود که همانند همیشه، کوچکترین تردیدی نسبت به سخنان محبت آمیزتان را می زدود که رنگ تعارفات و خوشایند گویی های روزمره نداشته باشد. و اما آنچه که درباره ی سرنوشت پهلوی ها و دیباچه ای بر رهبری یادآور شده اید، نخست آنکه پهلوی اول، شانس یاری اش کرد که در زمانی باشد که هنوز دیباچه ای بر رهبری به رشته ی تحریر در نیامده بوده است. و او توانست بی هیچ مزاحمت فکری و وجدانی، تقدیر تاریخ در مورد عاقبت خود را، تعقیب نماید. و اما پهلوی دوم نیز، شاید، احتمالا اگر هم دیباچه ای بر رهبری را می خواند، اعتماد به نفس مبالغه آمیزش درباره ی حقانیت بی نظیر دریافتهایش، به او اجازه نمی داد که مزاحمت نوشته ها، و اندرزهایی نظیر عبرت جویی ها از امثال دیباچه ای بر رهبری ها، کوچکترین تزلزلی در ادامه ی روش به باور خویش درست ترینش، ایجاد کند و یا شاید گفته شود که تاریخ، سرنوشت پایان سلطنت به وسیله ی او را، احیانا چنان رقم زده بود، که هیچ دیباچه ای بر رهبری نمی توانست در پایان سلطنت او، و احیانا سلطنت در ایران، کوچکترین تغییری، یا دغدغه ای ایجاد نماید. کوتاه سخن، از همه حسن اندیشه ی شما، که صادقانه درباره ی مضامین دیباچه ای بر رهبری اندیشیده اید، سپاسمندم و همچنان نکته سنجی های دیدگاه ویژه ی شما، مورد استقبال و انتظاری گرم است. خوشبخت آنانکه راه راست و درست را انتخاب کرده اند و همچنان به راه منتخب خود احترام می گذارند، و به راه خود با شجاعت و استقامت ادامه می دهند!!؟ خط چهارم مخلص شما
با عرض سلام و ارادت به نویسندهی خط چهارم
هم گفتار ارزنده اتان را خوانده ام، و هم دیدگاههای آموزنده و گفتگوهای پر نکتهی آن را. آنچه که در دیباچهی این گفتار توجهم را به خود جلب نمود، ادبیات آی تی ئیستی و تطبیقی نویسنده دربارهی واژهی “ادمین”، و ارتباط آن با فرهنگ گذشته و اهمیتش در امروز بود:
“ادمین، در حقیقت لقمان حکیم جدید است، که پویاییاش، جمع آوری حکمت مدیریت در هر جمعی است، که با کامپیوتر و پیشرفته ترین وسائل اطلاعاتی و مهارت تکنولوژی اطلاعات، سر و کار دارد!!؟ و آی.تی نیز در حقیقت، کارش تکثیر ادمینها، فزون بخشی به شمار لقمانهای حکیم مدرن است!!؟” و سر انجام نتیجه گیری فشرده و جمع و جوری که می گوید:
” “رهبری” نه تنها فردیاش منسوخ نگشته است؛ بلکه دسته جمعی اش، بخشی از شعور جمعی شده است!!؟
بنظرم بهتر از این نمی شد تکلیف خواننده را در همان بدو ورود به گفتار روشن ساخت
با سپاس فراوان، منتظر گفتارها و جستارهای روزآمد و بدیعتان هستیم.
ارادتمند شما_ علیرضا شمساوری
آقای علیرضا شمساوری عزیز! بیان شما، و برداشت شما، از گفتار ۲۳۶ دقیقا، مصداق تعریف از خط چهارم است، که هر کس آزاد است از آن تعبیر و تفسیر و برداشت خود را داشته باشد. خوشبختانه شما، خود را یک خط چهارمی اصیل نشان داده اید. و خوشبختی بیشتر آنکه برداشت شما، کاملا تبریک و خوشایندی از خط چهارم است. امید است که این حالت خط چهارمی خود را، حفظ فرمایید و همواره برداشت های خود را از گفتارهای خط چهارم بیدریغ ابراز دارید. با سپاس و تقدیم ارادت_ خط چهارم شما
سلام،
نمی دونم آیا انتخابی آگاهانه در زمان انتشار این گفتار، بکار بوده است یا بیشتر تصادف، و اتفاق و همزمانی؟
درست در ایامی که شیعیان در حال برگزاری مراسم سوگواری برای مولی امیرالمومنین(ع) بودند، گفتاری اینچنین مختصر و ساده، همراه با ترجمه هایی خواندنی و جذاب از نهج البلاغه، در معرفی علی امیر المومنین(ع) بعنوان رهبر استثنایی در جهان اسلام منتشر می گردد که بسیار آموزنده و افتخار بر انگیز است.
با سپاس از نویسنده ی خط چهارم، مشتاقانه در انتظار فرازهای دیگر و قسمت های بعدی از کتاب دیباچهئی بر رهبری هستیم.
با سپاس مجدد
بانوی یگانه سمرقندی تبار
درود بر شما
اتفاقی بودن یا عمدی بودن بحث دربارهی رهبری مولی امیر المومنین در ماه مبارک رمضان، بسیار دشوار است که بگوییم کاملا عمدی یا کاملا غیر عمدی بوده است. زیرا از مدتی پیش در اندیشه ی تلخیص دیباچه ای بر رهبری بوده ایم، بدون توجه به تاریخی که مشغول تنظیم آن شده بودیم. احیانا بیشتر اتفاقی بوده است که در نزدیکی های شهادت حضرت ایشان، این گفتار منتشر شده است. در هر صورت آنچه که مهم است، این نکته نیست که آیا تاریخ انتشار مطلبی با تاریخی خاص از زمانی، بطور عمد انتخاب شده یا بطور اتفاقی، بلکه مهم موضوع اصلی آنست که امیدواریم شما چنانکه یادآور شدید، ضمنا از کلمات منتخب از ترجمه ی نهج البلاغه و نثر و شیوه ی بیان مردمی آن تحت تاثیر قرار گرفته، و مجذوب آنها گشته اید. در هر حال شما، همچنان از برداشت ها و واکنش های خود، خوانندگان عزیز خط چهارم را بیخبر نگذارید. با تقدیم ارادت_ خط چهارم شما
با سلام و ارادت خدمت خوانندگان گرامی خط چهارم، و نویسنده محترم آن.
انتخاب بسیار ارزنده و به جایی از کتاب دیباچهئی بر رهبری، در شناخت رهبری و ضرورت خودشناسی رهبران بود.
نکته جالب توجهی که این گفتار برای بنده داشت، آن بود که در کتاب دیباچهئی بر رهبری، اگرچه هیچ نامی از زنده یاد محمد مصدق(۱۳۴۵-۱۲۵۸ه.ش) به عنوان یکی از رهبران بلامنازع و اثرگذار در تاریخ صد و پجاه ساله اخیر ایران نیامده است، اما مطالعه این فراز، مطلبی را در ارتباط با شادروان محمد مصدق در ذهنم متداعی ساخت.
محمد مصدق، به هنگام انتخاب پهلوی اول به مقام سلطنت در ایران، یکی از مخالفان مشهور و پروپاقرص این انتخاب بود. مصدق با شناخت درستی که از شخصیت پهلوی اول داشت، معتقد بود که او مدیری استثنایی، و با کفایت در مدیریت بحران های ایران است. بنابراین انتخاب پهلوی اول، در مقام “سلطنت مشروطه”، یعنی پادشاه بیکارهی تماشاچی، که باید به سوگند قانون اساسی وفادار بماند و در هیچ امری از مدیریت ایران دخالت ننماید، او را از حیز انتفاع ساقط خواهد ساخت.
و اگر به سوگند قانون اساسی وفادار نماند و بخواهد پادشاهی کند، که بازهم دیکتاتوری سابق برقرار خواهد شد؟؟! علیرغم همه تلاشهای مصدق، پهلوی اول اتفاقا، می خواست که در مقام سلطنت بنشیند، و تمام اقتضائات این مقام را نیز رعایت نماید!
محمد مصدق هم پهلوی اول را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را، که دیگر شاه خودکامهی خود رای نمی خواستند. و پهلوی اول هم به عنوان یک رهبر، خودش را خوب میشناخت؛ و نیاز زمانه اش را نمی دانست و نادیده انگاشت که همه تلاش مشروطه و مشروطه طلبان این بود، که دیگر پادشاه یا سلطان قدر قدرت مطلق العنان نمی خواستند!
به امید گفتارهای روشنگر بعدی، موفقیت های روز افزون شما در نشر معرفت و آگاهی.
ارادتمند شما_ آزاده مولیان
سرکار بانو آزاده مولیان
درود بسیار بر شما، و تبریک بر اینکه پس از حدود پنجاه و هشت سال که انتشار دیباچهئی بر رهبری، آن هم در چاپهای مختلف و متعدد می گذرد، شما نخستین کسی هستید که به مساله ی فقدان حتی نام مصدق در دیباچهئی بر رهبری اشاره فرموده اید. سوکمندانه این تبریک همراه با یک فاجعه ی بزرگ در مساله ی سانسور در عصر پهلوی است. مصدق تنها در دوره ی پهلوی اول، محکوم به خانه نشینی و سکوت نبود، بلکه در دوره ی پهلوی دوم به مراتب بیشتر آسیب دید، محاکمه، زندان، کودتا و تبعید مادام العمر در حبس خانگی در احمد آباد. حال این سئوال پیش می آید که کتابی درباره ی رهبری نوشته می شود، و مولف آن بخش مهم زندگانی خود را در دوره ی پهلوی دوم به سر برده است، نام مصدق، ملی کردن صنعت نفت، کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدق، و ، و ، و همه ی ناکامی های مصدق را دیده و از سر گذرانده است و حتی یک بار هم نامی از مصدق در کتابی بعنوان دیباچه ئی بر رهبری نیاورده باشد؟؟! زمان انتشار دیباچهئی بر رهبری مصدق هنوز در آخرین روزهای حیاتش بود. این فاجعه در یک کلام خلاصه می شود که انتشار دیباچهئی بر رهبری، در دوران پهلوی دوم، فقط به شرطی امکان داشت که بقول سرگروه مشترک بررسی کتاب، نامی از شخصی بعنوان میم، صاد، دال، قاف در کتاب برده نشود!!!؟
از اینرو، ناچار برای نجات هشتاد درصد از دیباچه ئی بر رهبری ناگزیر شدیم بیست درصد آن را قربانی حذف نام کسی نماییم که بگفته ی سر سانسور چی از میم صاد دال قاف تشکیل شده بود. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل! با تقدیم ارادت و سپاس _خط چهارم شما