الا ای همای همایون نظر!
خجسته سروش مبارک خبر!
فلک را، گوهر در صدف، چون تو نیست
فریدون و جم را، خلف، چون تو نیست
به جای سکندر، بمان سالها
به دانا دلی، کشف کن حالها
حافظ، مثنویات
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن
که عن قریب تو بیزر شوی و، او بیزار
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی
شب شراب نیرزد به بامداد خمار
به اول همه کاری، تأمل اولیتر
بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
سعدی، قصاید
“مرد آخر بین مبارک بنده ایست”
مولوی، مثنوی/ دفتر اول
_کوروش و ذوالقرنین اکبر
استدلالی بس نامنطقی، و سفسطهآمیز
در یکی از شبهای پاییزی_ ۲۶ مهر ۱۳۹۸ / ۱۸ اکتبر ۲۰۱۹_ بطور تصادفی، از نیمههای گفتار یک سخنور، که در یکی از تلویزیونهای جهانی، پخش میشد، همراه شدم. سخنوری خطیب، داد سخن در داده بود.
انصاف را، از کمال نسبی “فن خطابه”، برخوردار بود. سلیس و روان، سخن میگفت. لکنت و مکثی، در کلامش نیافتم. ربط کلامش، کمنظیر بود. از عزیزی که در کنارم بود_به سبب دشواری آزار دهندهام در دید_ پرسیدم از شکل و قیافهی این مرد سخنور، میتوانید حدس بزنید که، در چه سن و سالی به سر میبرد؟ چون صدایش هنوز جوان و پرقدرت مینماید، و نمیتواند مردی مسن باشد؟!
آن عزیز گفت، بنظرم ۸-۳۷ سال، حداکثر ۴۰، ۴۲ سال، از عمرش میگذرد!؟
با تخمین این سن و سال، به احتمال قوی، این مرد خوش سخن، دوران پیش از انقلاب را، یا اصلاً ندیده بودهاست، و یا آن زمان، در یکی دو سال اول زندگانیاش به سر میبردهاست.
و با این احتمال، او از گذشته، هر چه میگفت، خود، آن را تجربه نکرده بوده است، و به اصطلاح نسبت به گذشته، از تجربهی شخصی و مشاهدهی میدانی برخوردار نبودهاست. لکن، آشکارا، کوشش داشت که_به خاطر تاکید بر ضرورت سلطنت “پهلوی سوم” _ بند ناف “پهلوی دوم” را، به “کوروش بزرگ” پیوند زند!!؟؟
در تجلیل از کوروش بزرگ میگفت، “علامه طباطبایی” (۷۹=۱۳۶۰-۱۲۸۱ه.ش/۱۹۸۱-۱۹۰۴م) در تفسیر گرانقدر خود_“تفسیر المیزان”_ تاکید کرده است که “ذوالقرنین اکبر”، همان کوروش بزرگ است!!!؟؟
به حافظهی خود، از محتویات تفسیر علامهی طباطبایی، دربارهی ذوالقرنین اکبر، تردید ورزیدم. و از عزیزی که، همواره، در این موارد یار من است، خواستم در تفسیر علامهی طباطبایی نکات یاد شده، دربارهی ذوالقرنین را، برایم بازخوانی کند.
در ترجمهی فارسی تفسیر علامهی طباطبایی، نکات مربوط به ذوالقرنین، در جلد سیزدهم، در “سورهی الکهف”، ذیل آیات ۸۳ تا ۹۷، طی ۳۸ صفحه، از صفحهی ۴۹۸ تا۵۳۶ قرار دارد. سورهی “الکهف”، خود هجدهمین سورهی کلام مجید است.
دربارهی “ذو القرنین”، در تفسیرها و تاریخهای اسلامی، و مجموعههای حدیث، روایات فراوان است، و تعین شخصیت ذوالقرنین، یعنی تطبیق شخصیت او، با یکی از بزرگان تاریخی، گوناگون و متعدد است.
هیچگونه وحدت نظری اجماعی، برخوردار از یقین قاطع، دربارهی تطبیق لقب ذوالقرنین، در یک شخصیت خاص، وجود ندارد.
از جمله کسانی را، که احتمال میدهند منظور کتاب مجید، از شخصیت ذوالقرنین بوده باشند، این تنوع در احتمال را، در همهی تفسیرها، از جمله در تفسیر علامهی طباطبایی مشاهده مینماییم:
۱)_“اسکندر کبیر”، بیشترین فردی است که، در درجهی اول، مورد اشارهی مفسران قرآن است.
۲)_یکی از پادشاهان عرب حمیری یمن: در مورد این ذوالقرنین یمنی، ضمنا یادآور شدهاند که، چندین پادشاه در یمن، دارای لقب ذوالقرنین بودهاند. در ترجمهی فارسی تفسیر علامهی طباطبایی، بخشی را به ذکر اشعاری به عربی، و ترجمهی آن به پارسی اختصاص دادهاند، که شاعرانی، با افتخار به وجود ذوالقرنین، در میان پادشاهان یمنی خود، سرودهاند، و به آن افتخار ورزیدهاند.
۳)_یک پادشاه چین، که ساختن دیوار چین را نیز به او نسبت میدهند، به نام “شینهوانگتی”، به عنوان سومین نامزد لقب ذوالقرنین، مورد نظر کلام مجید را یاد کردهاند.
۴)_از صحابهی رسول اکرم(ص)، و نیز مولی امیرالمومنین(ع) که مورد سوال قرار گرفته اند، که منظور از ذوالقرنین چه کسی است؟ آیا او فرشته بودهاست؟ یا پیامبر بودهاست؟ یا یک پادشاه؟ پاسخهای داده شده اینست که، او نه فرشته، و نه پیامبر بوده است؛ بلکه مردی موحد، نیکنام، و نیک کردار بودهاست، که احیاناً، با “خضر نبی”، دوستی داشتهاست. در زمان حضرت نوح، و یا به احتمالی قویتر، در زمان حضرت ابراهیم، به سر بردهاست. با حضرت ابراهیم مصافحه کردهاست، و به زیارت بیت الله الحرام، نائل آمدهاست.
۵)_نام “کوروش”، در ادبیات اسلامی و ایران، عموماً در ۹۰ سال اخیر متداول شده است. از اینرو، در تفسیرهایی که در تمام دورهی اسلامی، تا قرن گذشته نگاشته آمده است، نام کوروش را نمیبینیم. لکن در حدود ۱۰۰ سال اخیر، در تفسیرهایی، احتمال کوروش به عنوان ذوالقرنین نیز، داده شده است.
_ابوالکلام آزاد، نخستین مدعی یکتایی ذوالقرنین و کوروش بزرگ
احتمالا، نخستین کسی که نام کوروش را معادل ذوالقرنین، در کلام مجید یاد کرده است، ابوالکلام آزاد (۷۰=۱۹۵۸-۱۸۸۸م)، مرد مسلمان بزرگ هندی بوده است.
ابوالکلام آزاد اثر خود را تحت عنوان “کوروش یا ذوالقرنین” نگاشتهاست. این اثر خوشبختانه، به فارسی نیز ترجمه شده است. نخستین بار بهمت زنده یاد باستانی پاریزی، در سال ۱۳۲۹، با مقدمهئی از استاد سعید نفیسی، انتشار یافتهاست.
و دیگر بار بوسیلهی دو مترجم ارجمند_مسلم زمانی و علیاصغر قهرمانی مقبل_ ترجمه شده است و بهمت انتشارات نی، در سال ۱۳۹۷ انتشار یافته است.
در نتیجه:
۱)_علامه طباطبایی، در تفسیر بزرگ خود، به هیچ وجه، یاد و ذکری انحصاری، و اختصاصی به عنوان کوروش در تعبیر کلام مجید، از لقب ذوالقرنین، نکرده است.
۲)_او نیز، مانند هر مفسر بزرگ دیگری، کوشش کرده است، که جامع همهی نامهایی باشد که میتوانستهاند، مصداقی برای عنوان “ذوالقرنین” در کلام مجید باشند.
۳)_بر فرض آنکه_ فرض محال که، محال نیست_ علامهی طباطبایی قید کرده باشد_ که نکرده است!!_ لقب ذوالقرنین در قرآن مجید، تنها، متوجه یاد کرد از کوروش بزرگ است؛ معنیاش این نیست که، چون علامهی طباطبایی، در تفسیر خود گفتهاست_که نگفته است!!_منظور از “ذو القرنین”، در کلام مجید، فقط، همان کوروش کبیر است، پس مسلمانان که اکثریت مردم ایران را تشکیل میدهند_اعم از سنی و شیعه_ باید از پیامبر اسلام(ص)، و یا از مولی امیرالمومنین(ع) دست فرو شسته، و دنبالهرو کوروش شوند؟؟؟!! هیچ انسان مسلمانی از آن، چنین نتیجه نمیگیرد که پس ما باید از این پس، دنباله رو کوروش، و یا پیرو کسانی شویم، که با این رطب و یابسها میکوشند، شخصیتی حاضر را، به کوروش کبیر فرو بر چسبانند!!
رسالت کلام مجید اینست که، “برترین پیام”، در میان پیام ۱۲۴۰۰۰ پیامبر است. مسلمانان و اشارات قرآن، به “پنج رسول اولو العزم” اشاره دارد:
۱)_نوح نبی(ع)
۲)_ابراهیم خلیل(ع)
۳)_موسی کلیم(ع)
۴)_عیسی مسیح(ع)_ که سلام بر همهی آنان باد!
۵)_و رسول اکرم(ص)، به عنوان خاتم پیامبران
منظور از “اولو العزم” پیامبری است که پیامی جهانی، از پروردگار یکتا دارد. و هر اولو العزم بعدی، که ظهور کند، دورهی پیروی از اولو العزم قبلی را، منسوخ میدارد، و پیامی نو، جهانی تازه، و پیامبری جدید، از نو آغاز میشود.
بنابر این، معنی یاد کرد اسامی پیامبرانی چون آدم، نوح، ابراهیم، موسی، و عیسی_ که بر همهی آنان، درود باد_ و دیگران در کلام مجید، این نیست که، مردمان ترک اسلام کنند، و به آنها و ما قبل اسلام رجوع نمایند.
لقب ذوالقرنین_ که در کلام مجید، سه بار آمدهاست_ نیز، مشمول همین قاعده است. نه آنکه مسلمانان با شنیدن نام ذوالقرنین، و تعبیری سست، بدون اتفاق نظر و قاطع، در تطبیق آن نظر به کوروش_هر چند هم که کوروش بزرگ و بی نقص باشد_ ترک اسلام گویند، و بعد از ۲۵۰۰ سال پس از کوروش، به کسانی که میخواهند او را، از اخلاف کوروش نشان دهند، بپیوندند.
آیا خطیب بزرگوار که به تفسیر علامه طباطبایی ارجاع میدهد، این نکات را از روح محتویات تفسیر طباطبایی، و پیام قرآن در رسالت اسلامی، میداند؟؟! و باز_ به قصد و عمد_ انکار میورزد، و همهی احتمالات را، به یک شخصیت مورد نظر خود_ کوروش_ فرو میکاهد، و مردم را به ترک اسلام، و سر سپردن به دعوت ناراستین خود، فرا میخواند؟؟؟!!!
انشاءالله که چنین کسی، نه “دوست نادان”، و نه “دشمنی دانا” است، که به قصد توطئه، در لباس دوستی آشنا درآمده و ریاکارانه، با انکار حقایق، بخواهد مغلطهئی تکراری را، دربارهی “دور باطل سلطنت استبدادی”، با شعبدهی سحر بیان، به مردمان بی خبر از قرآن، و به پشتوانهی اعتبار استناد به تفسیر علامهی طباطبایی، فریبکارانه و، سوفسطایی صفت، بقبولاند!!؟ در هر حال چه او، دوستی نادان، و یا دوستی دانا و راستین باشد، شاید خود، احتمالا، گرفتار این توهم ناراستین “یکی پنداشتن شخص با نهاد”_شخص پادشاه با نهاد سلطنت، یعنی “یکی پنداشتن فرد با سیستم”_است.
باز هم میگوییم، انشاءالله که چنین نیست. خود او نیز، ناخوانده و از روایت شفاهی، از کسی شنیده است که در تفسیر المیزان علامه طباطبایی آمده است، که منظور از ذوالقرنین، همان کوروش است!!!؟؟؟ سوکمندانه، این اشتباه فاجعه آمیز، در اینترنت هم رخنه کرده است که علامه طباطبایی گفته است که ذوالقرنین همان کوروش است!!!؟؟ در صورتیکه چنین نیست!!
_پرسشی دوران ساز، از خطیب بزرگ تفسیر کبیر علامه طباطبایی
این پرسش، نه فقط از خطیب سخنور بزرگی است، که از او یاد کردهایم، بلکه از همهی کسانی است، که مردم را، به بازگشت به سلطنت دعوت میکنند. و پرسش این است که:
فرض کنیم_فرض محال، که محال نیست_ همه و اگر نه همه، دستکم اکثریتی قاطع، برای انتخاب یک فرد، به عنوان پادشاه_آن هم به قول شما “پادشاه مشروطه”، نه مستبد_ رای میدهند.
در برابر قبول این دعوت، شما چه تضمینی میتوانید بدهید، یا میدهید، و چگونه سلطنت آن قربانی دعوت خود را، بیمه میکنید، که همان بلایی که سر “محمدعلی شاه”، “احمد شاه”، “پهلوی اول” و “پهلوی دوم” آمده است، سر این یکی، استثنائاً، تکرار نشود، و پس از چند سالی، او نیز به عاقبت شوم چهار پادشاه به اصطلاح مشروطهی قبل از خود، مبتلا نگردد؟؟؟!!!
_سیهمستی شادیهای عقدکنان سلطنت،
بدون توجه به عواقب سهطلاقهکردنهای اجباری آنها
یادآور میشویم، که منظور از “عاقبت شوم سلطنت”، این است که محمدعلی شاه (زندگی۱۳۰۴-۱۲۵۱ه.ش/۱۹۲۵-۱۸۷۲م) را، نخست، از سلطنت “خلع” کردند، و سپس از کشور به “اخراج و تبعید”ش کشانیدند. محمدعلی شاه (سلطنت۱۲۸۸-۱۲۸۵ه.ش/۱۹۰۹-۱۹۰۷م) در خارج از ایران، با فقر و فلاکت و آوارگی و، بیماری روزگار بسر برد و مرد؛ بدون آنکه توانسته باشد، حتی وصیت کند، او را در وطن، در مقبرهئی قابل احترام، مثلا کنار مقبرهی پدر بزرگش “ناصرالدین شاه”، در شاهعبدالعظیم به خاک سپارند!!؟؟
همین عاقبت شوم، نصیب پسر ارشدش، یعنی ولیعهدش “احمد شاه” گردید. احمد شاه (زندگی ۱۳۰۸-۱۲۷۵ه.ش/۱۹۳۰-۱۸۹۸م) را، نه تنها از سلطنت خلع کردند، بلکه دیگر او را، مانند پدرش، به واگذاری سلطنت به ولیعهدش، مختار و مجاز ندانستند، و سلطنت قاجار را، با او برای همیشه، به پایان رساندند!!؟؟
احمدشاه (سلطنت۱۳۰۴-۱۲۸۸ه.ش/۱۹۲۵-۱۹۰۹م) نیز، مانند پدرش مخلوع شد. و در خارج از وطن، آواره، بیمار، و به مرگ در تنهایی و غربت محکوم گردید. او نیز نتوانست وصیت کند، که او را در وطنش به خاک بسپارند!!؟؟
پس از اینان، نوبت به سلطنت خاندانی از نو، یعنی “خاندان پهلوی” رسید. و باز تکرار همان عاقبت شوم!!؟؟
همه چیز پهلویاول (سلطنت۱۳۲۰-۱۳۰۴ه.ش/۱۹۴۱-۱۹۲۵م)، در ظاهر با احمدشاه، و محمدعلی میرزا، متفاوت بود. جز یک چیز، عاقبت شوم اجبار به استعفا، تبعید از وطن، بیماری و مرگ در تنهایی و در غربت_هزاران کیلومتر، دور از خاک وطن_ بدون آنکه، امید آن داشته باشد، که در وطن به خاکش سپارند!!؟؟
نوبت به “پهلوی دوم” (سلطنت۱۳۵۷-۱۳۲۰ه.ش/۱۹۷۹-۱۹۴۱م) رسید. او هم شباهتی به احمدشاه، در آغاز سلطنت یافت. یعنی پدر را اخراج کردند، ولی سلطنت را، به فرزندش وا سپردند. این فرزند_ پهلوی دوم_ با همهی کرّ و فرّ و، دعوی “انقلاب سفید” و “انقلاب شاه و مردم”، و، و، و سرانجام، با شباهت کامل، به سرنوشت سلطان مخلوع قبلی گرفتار آمد. یعنی از سلطنت خلعش کردند، حتی در خارج از کشور، آب خوش از گلویش پایین نرفت، و پیوسته میترسید که او را شکار کنند، و به ایران بیاورند، و به صندلی محکمه نشانده، و به نام خائن بزرگ، مورد محاکمهاش، قرار دهند. او نیز، مانند اسلاف مخلوع خود، در خارج از وطن، در آوارگی، چشم از جهان فرو بست، بدون آنکه بتواند مقبرهئی آرام، در خاک وطن داشتهباشد!!؟؟
آیا سلطنتطلبان بیخبر از تاریخ و سرنوشت شاهان میخواهند، چنین سرنوشت شومی را، به “پهلوی سوم”_یا هر اول، یا دوم، یا سوم دیگری_پیشکش فرمایند؟؟!! چه امید و پیشکشی بس ناجوانمردانه، مسلمان نشنود! کافر نبیند؟؟!!…
“شب شراب نیرزد به بامداد خمار!”
_مشروعیت کاذب ابراز نفرت و دشنام به عرب
در اینجا، ذکر یک نکته، بسیار مهم و ضروری است. باید یادآور شویم که بیشتر از سلطنت طلبان، به اعراب دشنام و ناسزا میگویند. و حتی نفرت خود را، تا مرحلهی یک “ناسیونالیسم منفی” ضد عرب و نژادپرستی، ارتقاء میدهند، که هر چه بر سر ما آمده است، از اعراب بودهاست، این عربها بودهاند که به ایران حمله کردند، و سلطنت ساسانی را برانداختند، و ایران را دچار هجوم و غارت و ویرانی نمودند…
لکن توجه ندارند که در دوران آوارگی پهلوی دوم، در صورتی که تمام دولتهای به اصطلاح متمدن، مانند امریکا، انگلستان، فرانسه، و غیره که میلیاردها دلار در معاملات خود با پهلوی دوم و ایران، از قبل او سود برده بودند، حاضر نشدند آن مرد را، به هنگام بیماری و آوارگی، در کشور خود پناه دهند!!!؟؟؟
مگر، فقط، یک جوانمرد عرب، انور سادات (۱۹۸۱-۱۹۱۸م) رئیس جمهور مصر، که با قبول خطر حتی دشمنی انقلابیون ایران با خود، او را برادر خود_“برادرم، اعلیحضرت شاهنشاه ایران”_ نامید، و کوشش کرد، تمام تشریفاتی را، که برای یک پادشاه در مقام سلطنت_ و نه معزول و مخلوع از سلطنت_ برای او با بزرگواری فراهم سازد، و به او پناه دهد که آخرین روزهای عمر خود را، با ایمنی و عدم دلهره، از ربودن و شکارش برای بردن به ایران، آسوده چشم از جهان برهم نهد!!؟؟ و با احترامی هر چه تمامتر در مسجد الرفاعی در قاهره که مقبرهی بزرگ سلاطین مصر، بویژه خاندان فاروق، پدر و برادر ملکهی سابق ایران، فوزیه بود، و با اجازهی او به خاک فرو در سپارند.
اتفاقاً، همین پادشاه_پهلوی دوم_تنها کسی بود، که با طلاق دادن “فوزیه” (۹۲=۱۳۹۲-۱۳۰۰ه.ش) شاهدخت مصری، و بازگرفتن شهناز (۱۳۱۹ه.ش) در دوران کودکی، که بیش از هر زمان به وجود مادر نیاز داشت، ملکه فوزیه را، چون یک بیوهی ناخواسته و مطرود به مصر باز پس فرستاد. این طلاق، امر خوش یمنی برای مردم مصر نبود، که دخترشان را طلاق دهند، و با بی اعتنایی، او را به صورت یک بیوه به خانه باز گردانند!!؟؟
با این وصف، این نمونهئی از مروت و جوانمردی همان اعرابی است، که چون “حاتم طائی”، از این آوارهی بی پناه، چون مهمانی عزیز، استقبال ورزیدند، تا باشد درس عبرتی گردد برای نمکخورهای نمکدان شکن و ناسپاسان مغرور خودبرتربین ناراستین!!؟
و شگفتا که این بزرگواری و رحمت همچنان، هر ساله برای همهی کسانی که در سالروز مرگ پهلوی دوم به مصر، برای دیدار و خواندن فاتحه بر سر مزارش گرد هم میآیند، ادامه داشته است. یعنی با تغییر چندین دولت در مصر، جوانمردی “انور سادات”، بهیچ روی، امری شخصی نبودهاست، بلکه، مروت و مهمان نوازی ملتی از بزرگواران عرب است!!!؟…
_دایرهالمعارف ۵ جلدی “شاهکشی در ایران“
فصل الخطاب در
آسیب شناسی نهاد فاجعهبار سلطنت
ضمنا، کسانی که هنوز به عنوان سلطنت، راهی برای نجات ایران میاندیشند، و بجای پیش اندیشی در آینده، نقش کاسهی داغتر از آش را بازی میکنند، و به گرامیداشت میراث ارتجاعی سه هزار ساله، اصرار میورزند، خوب است در برابر خواندن ناقص سرنوشت کوروشها، حتما، به پنج جلد کتاب “دایره المعارف شاه کشی در تاریخ ایران”، شامل ۳۶۹۲ صفحه، در قطع A4، نظر بیفکنند.
زیرا، چنین دایرهالمعارفی در جهان، شاید، بینظیر باشد. و فقط حاصل مردهریگ اصرار ارتجاعی به بقای دور باطل نهاد سلطنت در ایران است.
لطفا، این پنج جلد کتاب را هم بخوانید، و در تفکر سیاسی خودتان بازاندیشی کنید، که چه باید کرد تا چند جلد دیگر، بر این دایرهالمعارف، بر حجم این دفتر خونبار افزوده نگردد، و اهرمن نامبارک سلطنت، برای ادامهی حیات عمر شوم خویش، دیگر، قربانیهای انسانی تازهئی، از میان ما برنگزیند و ملت ما، به این ۵ جلد بس کند. و روزی از نو، بدون “شاه کشی” و آواره ساختن این و آن، روزگاری بهتر آغاز فرماید.
شاید این ضربالمثل، بویژه از تجربهی اخراج شاهان، و کور کردن و، کشتن آنها است که، سوکمندانه، گفتهاند که:
“مردم ایران، بیشتر، خوش استقبال، ولی، بد بدرقه اند!”
انصاف را، یک مادر تا چه حد میتواند، داغ از دست دادن عزیزانش را تحمل نماید؟؟!
و در واپسین یادآوری، یک مادر را در نظر بگیریم، مادر پهلوی سوم. تجربهی او_ ملکه سابق ایران _از زندگی چیست؟؟!
او در کاخی به سر برده است، که دائم صحبت از پدر شوهرش_پهلوی اول_ و اخراج او، نقل تلخ مجالسشان بوده است. همین مصیبت اخراج و تبعید و آوارگی، تجربهی مشترک او با همسرش_پهلوی دوم_ نیز بوده است. همسرش در غربت چشم از جهان فرو میبندد. سپس دخترش لیلا (۳۱=۱۳۸۰-۱۳۴۹ه.ش/۲۰۰۱-۱۹۷۰م)، خودکشی میکند، پسر دیگرش، علیرضا (۴۴=۱۳۸۹-۱۳۴۵ه.ش/۲۰۱۱-۱۹۶۶م) نیز، هم سرنوشت با خواهرش، زندگی را وداع میگوید!!؟
اکنون، عدهئی جمع شده و اصرار دارند، تنها پسر بزرگ او هم بیاید، و تنها شغل عاقبت شوم پدر و پدربزرگش را، به عهده گیرد، بدون اینکه هیچ تضمینی برای آینده در دست باشد!!!؟؟؟
یک زن، یک مادر، با چنین مصیبتها و داغهایی چقدر میتواند تحمل کند، و باز هم از این پیشنهاد استقبال نماید؟؟!!…
“مرد آخر بین، مبارک بندهای ست”
و البته،“جوجهها را هم، آخر پاییز میشمارند، و نه اول آن”_ ضرب المثل ایرانی
“با تجدید نظر و اضافات “
این گفتار نخستین بار در تاریخ شنبه ۲۷مهر ۱۳۹۸/ ۱۹ اکتبر۲۰۱۹ در کانال تلگرام “فردا شدن امروز” به شمارهی ۱۷۰ منتشر گردیده است.
تاریخ انتشار در سایت خط چهارم: یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳/ ۲۱ آوریل ۲۰۲۴
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۵