گفتار شماره‌ی ۲۵۹_راه کوتاه ظلم!!؟راه طولانی عدل!!؟

به اشتراک بگذارید
۴.۲
(۵)

ما بدین در، نه پی حشمت و جاه، آمده‌ایم!!؟؟

از “بد حادثه!”، اینجا، به “پناه”، آمده‌ایم!!!؟

رهرو منزل عشقیم و، ز “سر حد عدم!؟”

 تا به “اقلیم وجود!”، اینهمه راه، آمده‌ایم!!؟؟…

حافظ، غزل ۳۵۹

***

“راه کوتاه ظلم!!؟ راه طولانی عدل؟؟!!”

پادشه، پاسبان درویش است

 گرچه نعمت، به فرّ دولت اوست

“گوسفند” از برای “چوپان” نیست

بلکه چوپان، برای خدمت اوست

سعدی، گلستان، باب اول/ ح۲۸

***

..نیاید به نزدیک دانا پسند

“شبان” خفته و، “گرگ”، در گوسفند…

بوستان، باب اول

***

…سر “گرگ”، باید هم اول برید!؟

نه چون “گوسفندان” مردم درید

بوستان، باب اول

_راه طولانی از ادای وظیفه‌ی رعیتی_گوسفند صفتی_ تا دریافت حق شهروندی

 سهم فاجعه‌بار مردم ایران،

 در نظام دو هزار و هفتصد ساله‌ی استبداد سلطنتی!!؟

مشهور است که بعد از دستگیری میرزا رضا کرمانی (۴۹=۲۲مرداد۱۲۷۵ -۱۲۲۶/ ۱۸۹۶- ۱۸۴۷م)_ ضارب منتهی به قتل ناصرالدین شاه قاجار (زندگانی۶۵=۱۲۷۵-۱۲۱۰ه.ش/۱۸۹۶-۱۸۳۱م)_هنگام بازجویی از او، پرسیدند:

 _چرا حضرت ناصرالدین شاه را کشتی؟ او پاسخ داد:

_سراسر مملکت را، فساد و فقر گرفته، و همه تقصیر از او _ناصرالدین شاه _ بود. چرا که سر رشته‌ی همه چیز در مملکت، به او ختم می‌شد. و تمام قوا، در شخص او، متمرکز بود.

 گفتند: این ربطی به اعلیحضرت ندارد، و اطرافیان او مقصرند، او _ناصرالدین شاه_ از خیلی از امور ناراست، بی‌اطلاع بود.

میرزا رضا، پاسخ داد: اگر اطلاع داشت، که حقش بود. و اگر بی‌اطلاع بود، وای به حال مملکتی که، شاهش، از اینهمه ناراستی و فقر و فساد، بی‌اطلاع باشد. همان به، که بمیرد!!؟

 این سخنان و استدلال میرزا رضا کرمانی، برگرفته از بالغ بر ۱۵ صفحه، صورت استنطاق، یعنی بازجویی کتبی از اوست.

تمامی این متن، در اثر گرانقدر _بسیار گرانقدرِ!_ “تاریخ بیداری ایرانیان” نوشته‌ی ناظم الاسلام کرمانی (۱۲۹۸-۱۲۴۱ه.ش/۱۹۱۹-۱۸۶۲م)، در صفحات ۷۷ تا ۹۱، به چاپ رسیده‌ است. (ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، ۱۳۹۶)

 جالب توجه است، که در متن کامل صورت بازجویی، خطاب به میرزا رضا کرمانی، از زبان بازجو، آمده‌است که:

 “…این دلیل، صحیح نبود که ذکر کردید، شما مرد منطقی حکیم مشرب هستید، جواب را با برهان، باید ادا کنید…” (تاریخ بیداری ایرانیان، ص۸۰)

ذکر این عبارت که “شما مرد منطقی حکیم مشرب هستید”، دلیل و شاهدی است، بر این که، چرا او را “میرزا رضا”، لقب داده ‌بوده‌اند!!؟

بطوریکه می دانیم در زبان فارسی، عنوان “میرزا” را، همانند یک “پیشاوند” بر سر اسم کوچک مردان، به این دلیل به کار می‌برده‌اند، که آن شخص، از جمله شهرت به سواد، و فضل علمی و، فلسفی داشته‌ است.

میرزا رضا کرمانی
عکس ناصرالدینشاه در سال ۱۲۶۸ه.ش، توسط نادار عکاس فرانسوی
طراحی ناصرالدینشاه از چهره خودش در ۳۰ سالگی که با خط خود روی آن چنین نوشته است: «صورت خودم که در آینه نگاه کردم کشیدم. در رودخانه جاجرود که از نیاوران سوار شدیم برای شکار
روز چهارشنبه ۱۳ شهر محرم الحرام سنۀ ۷۷ بیچی ئیل»

ناظم الاسلام کرمانی، مولف سه جلد “تاریخ بیداری ایرانیان”

_انتظار و توقع دیرین از مسئولان فرمانروا

تشخیص این که، یک حاکم کل و یک سلطان، یا پادشاه فرمانروای مطلق، باید مسئول رفتار خود، و ناظر بر مسئولیت گماشتگان خود، بر مردمان باشد، و بیهودگی ابلهانه‌ی “داشتن اختیار، برای انجام هر کار”، و “نداشتن هیچ مسئولیت، برای پاسخگویی”، امری نیست که، تنها مورد توجه روشنفکران صدر انقلاب مشروطیت ایران، قرار گرفته ‌بوده‌ باشد؟!!

بلکه، نکته‌ئی بسیار ابتدایی است، که حتی پیرزنان ساده، و بیسواد نیز، از دیرباز در ایران، به خوبی بدان توجه لازم، و عمیق مبذول می‌داشته‌ اند!!؟ و هرگاه که فرصتی می‌یافته‌ اند، به مسئولان، بویژه، به پادشاهان، این نکته را، تذکر می‌داده ‌اند!!؟

به عبارتی دیگر، درک مسئولیت مسئولان، و یا مشاهده‌ی گریز آنها، از مسئولیت رفتارشان، نیازی به داشتن یک درجه‌ی عالی تحصیلی در علوم سیاسی، از دانشگاه‌هایی مانند هاروارد در امریکا، آکسفورد در انگلستان، سوربن در فرانسه، و یا دانشگاه برلین در آلمان، و مانند آنها نداشته‌ است.

 بلکه، احساسی بسیار ابتدایی، طبیعی، ساده، و یا شاید غریزی، در ساده‌ترین طبقات فرودست اجتماعی، از دیرباز در ایران بوده‌است!!؟

ترور خواجه نظام‌الملک توسط فدائیان اسماعیلی، با کارد، از کتاب جامع التواریخ

_ هشدار به مسئولیت پادشاه!

 درباره‌ی رفتار غیر مسئولانه‌اش!

 در سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک!

راه کوتاه ظلم!!؟ راه طولانی عدل؟؟!!

خواجه نظام‌الملک (۷۷=۴۸۵-۴۰۸ه.ق/۱۰۹۲-۱۰۱۸م)، وزیر بزرگ ملکشاه سلجوقی_ظاهراً برای تربیت و آموزش ملکشاه (زندگی۳۹=۴۸۵-۴۴۶ه.ق/۱۰۹۲-۱۰۵۵م) سومین پادشاه سلجوقی، و آشنا کردن او به وظایفش_کتاب سیاست‌نامه را، در سالهای ۴۸۴ -۴۷۹ه.ق/ ۱۰۹۱ -۱۰۸۶م می‌نگارد!

 خواجه نظام‌الملک، به روشنی، درک یک “پیر زن” را، از مسئولیت وظیفه‌ی “سلطان محمود غزنوی”، که مورد غفلت قرار گرفته ‌است، به او، یعنی به سلطان محمود غزنوی، چنین باز می‌نگارد:

“…چون سلطان محمود، ولایت عراق_(= عراق عجم= اراک کنونی)_را بگرفت، مگر زنی را، با جمله کاروان به رباط دیر گچین، دزدان، کالا ببردند.

و این دزدان، از کوچ و بلوچ بودند. و این کوچ و بلوچ، پیوسته‌ی ولایت کرمان است. و این زن، پیش سلطان محمود رفت، و تظلم (داد خواهی) کرد و، گفت:

 _دزدان، کالای من، به دیر گچین برده‌ اند. کالای من، از ایشان، بازستان؛ و یا تاوان کالای من، بده! محمود گفت:

_”دیرگچین” کجا باشد؟؟!! زن گفت:

_ولایت، چندان گیر که بدانی، که چه داری، و به حق آن رسی، و نگاه توانی داشت!!؟

محمود گفت:راست می‌گویی، ولیکن هیچ دانی، که این دزدان چه جنس بودند، و از کجا آمده‌ بودند؟ زن گفت: از “کوچ و بلوچ” بودند، و از نزدیکی “کرمان” آمده بودند.

محمود گفت: آن جای دور دست، و از ولایت من بیرون است، و من بدیشان جبر نتوانم کرد.

زن گفت: تو چه “کدخدای جهان” باشی؟؟!! که در کدخدایی خویش (قلمرو کشور خویش)، تصرف نتوانی کرد؟؟!! و چه “شبان” باشی؟؟! که “میش” را، از “گرگ”، نگه نتوانی داشت؟؟! پس، چه من، با این ضعیفی و تنهایی، و چه تو، با این قوت و لشکر؟! [ پس چه تفاوت است، میان من و تو، در توانایی و ناتوانی، یعنی در داشتن، و نداشتن قدرت سلطنتی؟؟!!]

محمود را، آب در چشم بگشت، گفت:

_راست می‌گویی، همچنین کنم. تاوان کالای تو، بدهم و، تدبیر ایشان، چنانکه توانم کرد، می‌کنم…” (سیاست‌نامه، به اهتمام هیوبرت دارک، انتشارات علمی‌فرهنگی، چاپ هشتم،۱۳۸۷، ص۸۶ تا ۸۷)

برای محمود غزنوی، تا هند و سومنات، برای چپاول و کشتار و غارت، راه از مرکز ولایت او _راهی دست‌کم پنج برابر میان عراق عجم، یعنی اراک تا کرمان_ بهیچ وجه، طولانی نمی‌نموده ‌است!!؟ولی، برای پاسخگویی، و پس دادن تاوان غارت دزدان قلمرو خود، از رباط “دیر گچین” تا “کرمان”، در قلمرو ولایت او، راهی بسیار طولانی و دور بوده‌ است!!!؟؟ راستی را که، “راه زور و ستم”، پیمودنش برای خودکامگان، چه هموار و کوتاهست!!؟؟ و پیمودن “صراط مستقیم نیکی و داد”، چه ناهموار و، سخت و، طولانی است!!؟؟

ننر بازی، ولنگاری، و بهانه‌جوئی را می‌بینید، برای کسی که خود را “کدخدای جهان” می‌داند، تا چه حد بیشرمانه، و گستاخی است؟؟!!

نگاره‌ئی از ملکشاه سلجوقی، سومین پادشاه سلجوقیان، از کتاب “جامع التواریخ”

_هشدار پیر زن، به سلطان سنجر

حکیم نظامی(۷۲=؟۶۰۲-؟۵۳۰ه.ق/؟۱۲۰۵-؟۱۱۳۵م) در منظومه‌ی “مخزن الاسرار”(۵۷۰ه.ق) خود، درباره‌ی “پیرزنی ستمدیده”، که از سلطان سنجر سلجوقی_(زندگی۷۳=۵۵۲-۴۷۹ه.ق/ ۱۱۵۷-۱۰۸۵م) هشتمین پادشاه‌ سلسله‌ی سلجوقیان _داد خواهی کرده ‌است، به نظم شیرین خود، چنین روایت می‌کند:

 پیرزنی را، ستمی در گرفت

 دست زد و، دامن سنجر گرفت

 کای ملک، آزرم تو، کم، دیده‌ام

وز تو همه ساله، ستم دیده‌ام!!!…

 پیرزن، در دنباله‌ی سخن خود، به سنجر می‌گوید:

_ یکی از شحنه‌های سیه مست تو_ یعنی گزمه‌ها و پلیس‌های تو_ دیشب به کوی من آمد، و مرا از خانه‌ام بیرون کشید. چند لگد، بر سر و صورت من زد، و گفت:

_پیرزن قوزی! (گوژپشت)، دیشب در سر کوی تو، کسی را کشته ‌اند. زود باش بگو، مقتول که بوده‌ است؟! قاتلش کیست؟! نام و نشانش چیست؟! اکنون کجاست؟!…

آنگاه، به زور داخل خانه‌ی من شد، و سراسر خانه‌ی مرا گشت، که این قاتل خونریز، کجا در خانه‌ی تو، پنهان شده ‌است؟!

 ای پادشاه، زبونی و خواری از این بیشتر، که پاسبان سیه مست تو، به جای انجام وظیفه، در نگهبانی نوبت کشیک شبانه‌ی خویش، به میخانه رفته، و مستی کرده، و حالا از من پیرزن بی‌خبر گوژپشت ضعیف، می پرسد که، آن قاتل کجاست؟؟!! کیست؟؟!! نامش چیست؟؟!!…

 کشیک شب آن محله، برای میخواری و مستی از سر پست خود غیبت می‌ورزد، و حالا قتلی را که در غیبت او، انجام گرفته ‌است، قاتلش را، در خانه‌ی من، جستجو می‌کند؟؟!!

 میخوارگان، دخل و ثروت، به نام خدمت خویش، از هزینه‌ی دولت می‌گیرند، و آن وقت تاوان کوتاهی و تقصیر خود را، بخاطر فرار از خدمت، از پیرزنان بدبخت می‌خواهند؟؟؟!!

 برای دقت بیشتر، در نقل مضمون نظم و شعر حکیم نظامی، شایسته است، این گفته‌ی او را در اینجا، به تناوب تکرار نماییم:

 شحنه‌ی مست آمده در کوی من

 زد لگدی چند، فرا روی من

 بیگنه، از خانه برونم کشید

موی کشان، بر سر کویم کشید

 در ستم آباد زبانم نهاد

 مهر ستم، بر در خانم نهاد

 گفت: فلان نیمه شب، ای گوژپشت

 بر سر کوی تو، فلان را، که کشت؟؟!!

خانه من جست، که خونی کجاست؟؟!!

 ای شه، از این بیش زبونی، کجاست؟؟؟!

شحنه بود مست، که آن خون کند

عربده، با پیرزنی چون کند؟!

رطل زنان، دخل ولایت برند

 پیر زنان را، به جنایت، برند؟؟؟!

  آن نوکر خائن تو، که این ستم را، بر من روا داشته ‌است، نه تنها مرا آزار داده‌ است، و سِتر عورت مرا دریده، بلکه فاتحه‌ی شهرت عدل تو را هم، خوانده است!!!

ای پادشاه، به تو اخطار می‌کنم، که در قصاص این سینه‌ی مجروح و روح آسیب دیده‌ی من، اگر تو کوتاهی کنی، من در روز قیامت، از این بیداد، دامنت را در برابر بارگاه حضرت سرمدی، خواهم گرفت، و از تو شکایت خواهم نمود:

 آنکه درین ظلم، نظر داشتست

ستر من، و عدل تو، برداشتست

 کوفته شد سینه‌ی مجروح من

هیچ نماند از من و، از روح من 

 گر ندهی داد من، ای شهریار!

با تو رود روز شمار، این شمار

ای سنجر! سوکمندانه، من در تو، اثری از عدل و داد نمی ‌بینم، و از ستمکاری، تو را برکنار نمی یابم.

از پادشاهان راستین، قوت و یاری انتظار می رود. ولی از تو، به جز خواری و زاری، نصیبی دیگر برای ما، وجود ندارد. مال یتیمان را چپاول کردن، حلال و شایسته نیست. از این غارتگری، دست فرو شوی!!!…

از غارت پول و پله‌ی ناچیز پیر زنان، صرف نظر کن، و شرم بدار!!

تو ادعای پادشاهی داری! ولی، کارت بیشتر، تباهی و گدایی است:

…او که تا آب سبو، پیوسته از ما خواسته ‌است

گر بجویی تا به مغز استخوانش آن ماست

خواستن کدیه است، خواهی عُشر خوان، خواهی خراج

زانکه که گر ده نام باشد، یک حقیقت را رواست

چون گدایی چیز دیگر نیست، جز خواهندگی

هر که خواهد، گر سلیمانست و، گر قارون؟!_:

گداست!!!  _ انوری(۸۰=۵۸۵-؟۵۰۵ه.ق/۱۱۸۹-؟۱۱۱۲م)، شعر “والی شهر ما”

پادشاهی که، درست مدیریت با مسئولیت داشته ‌باشد، باید به رفاه و سلامت رعیت، همت گمارد، تا اینکه همه نیز، فرمانش را، به جان بپذیرند.

عصیان نورزند، و محبت و مهر او را، در دل بپروراند. از او نترسند _تاکید می‌کنم، از او وحشت نکنند_ بلکه، او را دوست بدارند!!!

داوری و داد، نمی‌بینمت

وز ستم، آزاد نمی‌بینمت

از ملکان قوت و یاری رسد!!!

از تو، به ما، بین که چه خواری رسد؟؟!!

 …بر پله‌ی پیره‌زنان، ره مزن (پول و پله‌ی پیرزنان)

شرم بدار از پله‌ی پیره‌زن!! 

 بنده‌ای و، دعوی شاهی کنی؟!

شاه نه‌ای، چونکه تباهی/گدایی کنی

شاه، که ترتیب ولایت کند

حکم رعیت، به رعایت کند 

تا همه، سر بر خط فرمان نهند

دوستیش، در دل و در جان نهند!!؟…

(کلیات نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، تصحیح استاد وحید دستگردی (۱۳۲۱-۱۲۵۸ه.ش/۱۹۴۲-۱۸۸۰م)، به اهتمام پرویز بابایی، انتشارات نگاه، ۱۳۸۸، صص۵۳-۵۲)

نگاره‌ئی از سلطان سنجر سلجوقی بهنگام بزم، از کتاب “جامع التواریخ”

_قابوس نامه، و شکایت زنی به پادشاه، از ستم کارگزارش

 عنصرالمعالی کیکاووس (۶۸=؟۴۶۲-۴۱۲ه.ق/؟۱۰۶۹-۱۰۲۱م) در کتاب گرانقدر “قابوس‌نامه”، نگاشته در تاریخ ۴۷۵ه.ق/۱۰۸۲م، در باب چهل و دوم، در “آیین و شرط پادشاهی” از جمله می نگارد:

 “…و نیز، ای پسر به روزگار خال تو (دایی تو)، سلطان مسعود…چون به پادشاهی نشست، طریق مردانگی و شجاعت، نیک دانستی. اما، طریق ملک داشتن_(مدیریت کشور داری)_نه!!

 از پادشاهی، با کنیزکان معاشرت کردن، اختیار کرد. چون لشکر و عمال(کارگزاران دولت) دیدند که، به چه مشغول است، طریق نافرمانی، بر دست گرفتند، و شغل‌های مردمان، فرو بسته شد، و لشکر و رعیت، دلیر شدند، تا روزی از رباط فرآوه، “زنی مظلومه” (پیرزن ستمدیده)، آمد، و از عامل (حاکم) بنالید.

سلطان مسعود، وی را نامه‌ای فرمود. زن نامه بستد و، برد. عامل، بر آن کار نکرد و [با خود] گفت این ” پیر زن “، کی باز به غزنین رسد(اینهمه راه سخت و طولانی را، چگونه می‌تواند بپیماید؟؟! پس، ولش کنیم، بی‌جواب برود!…)

[لکن، با اینهمه_ بر خلاف پندار خام حاکم ستمباره_ با همه‌ی سختی و طول راه آن] پیر زن، دیگر باره، بازگشت، و باز به غزنین آمد. و به مظالم (دادخواهی) رفت، و داد خواست.

سلطان مسعود، او را دیگر بار، نامه فرمود. پیرزن گفت:

_ یک بار نامه بردم و، کار نکرد!

سلطان گفت: من، نامه دادم. چون کار نمی‌کند، چه توان کرد؟؟!

 پیرزن گفت: ای خداوند! تدبیر این کار، آسان است. مملکت چندان دار، که به نامه‌ی تو کار کنند!! و باقی، بگذار تا کسی دیگر، بدارد، که بر نامه‌ی او کار کنند. و تو، همچنین به عشرت خویش، همی باش، تا بندگان خدا، در بلا و محنت، گرفتار نباشند!!!؟

مسعود، از سخن پیرزن سخت خجل شد. بفرمود، تا داد آن پیر زن، بدادند. و آن عامل را، بر “فراوه”، به دار آویختند!!!؟…”(عنصرالمعالی کیکاووس، قابوسنامه، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی(۱۳۶۹-۱۳۰۶ه.ش/۱۹۹۰-۱۹۲۸م)، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۸، ص۲۳۲)

این‌ نمونه‌ها_که هنوز دهها نمونه‌ی دیگر باقی دارد_ از جمله افتخارات نظام بی‌چون و چرای شاهنشاهی ایران است، که بهنگام اعلام حزب رستاخیز (اسفند ۱۳۵۳/ مارس۱۹۷۵)، اعتقاد و ایمان به عظمت و معصومیت آن، از جمله “مثلث برمودای سیاسی افتخارات شاهنشاهی”، اعلام گردید.

چه آسیب‌شناسی بجا و رسایی، بی‌سانسور، بدون ریا کاری، و هیچ تظاهر بخوبی و نیکوکاری، واقعا، در طول جشن‌های به اصطلاح ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی ایران، بعنوان افتخارات هویت مقدس ناسیونالیستی بی‌تای ما، از سوی پهلوی دوم، به نسل ما، تحمیل گردیده‌ است!!!؟ آری، بگفته‌ی مولانا:

عشق‌هایی کز پی رنگی، بود!!؟

عشق نبود!!؟ عاقبت، ننگی بود!!

والسلام من اتبع الهدی: درود بر کسانی که، با نیت پاک خدمت به خلق، پای در راه هدایت و خیر راستین، فرو در می‌نهند!!

پیرپونت مورگان(۱۹۱۳-۱۸۳۷م) بانکدار، خیر و مجموعه دار هنری امریکایی، در سال۱۹۱۱ نسخه‌ی خطی‌ئی از کلیات نظامی را خریداری کرد که احتمالا در سالهای حدود ۱۱۴۱تا ۱۲۰۹ نقش شده است.
در یکی از صفحات این مجموعه، نگاره‌ئی۱۲در۱۲سانتیمتری از«سلطان سنجر و پیرزن دادخواه» است که متاسفانه نقاش این اثر ناشناخته مانده است.

این گفتار نخستین بار در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”: سه‌شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸/ ۱۲ نوامبر ۲۰۱۹، به شماره‌ی ۱۷۵ منتشر شده است.

تاریخ انتشار در سایت خط چهارم با تجدید نظر و اضافات: سه شنبه ۳ مهر ۱۴۰۳/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۴

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۲ / ۵. ۵

یک دیدگاه

  1. واقعا ممنون از نویسنده گرام و دانشمند این گفتار. بسیار تاثیرگذار بود بخصوص که دادخواهان پیرزنانی بودند بی یار و یاور که یا نان روزانه خود را از دست داده بودند یا تنها حامی خودشان را. یعنی ضعیف ترین قشر از هر جامعه ای. گفتاری بسیار اموزنده برای هر پادشاه و هر حاکمی. آرزو داشتم که مشاوران و همنشینان هر پادشاه و هر حاکم و هر رییسی این نکات را میدانستند و بدان عمل میکردند که این کره زمین بسیار زیبا را زیباتر و دوست داشتنی تر میکردند. با تبریک به همه دست اندر کاران و تشکر فراوان از تهیه و تدوین چنین گفتارهایی و با ارزوی سلامتی و طول عمر زیاد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *