آنکس که بداند، و بخواهد که بداند؟!
خود را، به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند، و بداند که بداند؟!
اسب شرف، از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند، و نداند که بداند؟!
با کوزه ی آب است، ولی تشنه بماند
آنکس که نداند، و بداند که نداند؟!
لنگان خرک خویش، به مقصد برساند
آنکس که نداند، و بخواهد که بداند؟!
جان و تن خود را، ز جهالت برهاند
آنکس که نداند، و نداند که نداند؟!
در “جهل مرکب” ابدالدهر بماند
آنکس که نداند، و نخواهد که بداند؟!
حیف است، چنین جانوری، زنده بماند
ملا احمد نراقی (۱۲۰۸-۱۱۵۰ه.ش/۱۸۲۹-۱۷۷۱م)
_”غرور دانایی”
از پیامدهای مطلق خودکامگی
در یادکرد بزرگمهر بختگان، از دانایی بشر_همه چیز را همگان دانند، همگان هنوز از مادر نزاییده اند_ آنچه که بیش از همه، ماهیت دانایی را نشان می دهد اینست که: دانایی امری مطلق نیست، بلکه نسبی است. چنانکه گفته اند: هرکس بقدر فهمش، فهمید مدعا را.
هیچ کس نیست_البته غیر از حضرت ذات سرمدی_ که همه چیز و یا حتی یک رشته از معرفت و دانش بشری را، بطور مطلق، بداند؛ با اینوصف کسانی هستند که با غرور تمام میپندارند که همه چیز را، دربارهی هر کس، و یا هر چیز، حتی بهتر از دیگران میدانند!؟؟
شاید، مخاطب این کلام مجید که میفرماید: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ _ ای انسان چه چیز تو را نسبت به پروردگار بخشنده ات، مغرور ساخته است؟؟! احتمالا، همین “غرور دانایی” باشد!؟؟ ( کلام مجید، سورهی انفطار: ۸۲/ آ۶)
بطور کلی، اگر بخواهیم رابطهی انسان را با دانایی بسنجیم، پنج حالت اصلی را میتوانیم در نظر آوریم:
۱)_ کسی که نمیداند، لکن میداند که نمیداند.
۲)_ کسی که میداند، ولی نمیداند که میداند.
۳)_ کسی که میداند، و میداند که میداند.
۴)_ کسی که نمیداند، و نمیداند که نمیداند( در جهل مرکب ابدالدهر بماند).
۵)_ کسی که نمیداند، اما در خیال و توهم خود، می پندارد که همه چیز را، حتی بهتر از دیگران میداند.
این پنجمین نفر کسی است که گرفتار عارضهی غرور کاذب دانایی شده است.
کسانی نظیر ناپلئون، هیتلر، موسولینی، استالین، و کوچکتران آنها، صدام حسین و قذافی، قربانیان عارضهی غرور دانایی اند، که حتی دیگران و بخشهای مهمی از جهان را، قربانی همین غرور کاذب دانایی خود نموده اند.

در حال حاضر جنگی که در اوکراین پیش آمده است، نتیجهی همین عارضهی غرور دانایی است که در کسی پیدا شده است که میپنداشته است نیاز به “مشورت”_ اتاق فکر_ و دانستن بیشتر ندارد، همه چیز را میداند، و میپنداشته است که هر چه زودتر بر همه چیز پیروز خواهد شد، و مخالفان او کسانی هستند که همه چیز را نمیدانند!!؟ و این غرور کاذب دانایی موجب شده است که، توهمِ جنگِ پنداری چند روزه را، به ماهها طول فاجعه بار جنگ فرو در کشانیده است!؟؟
آیا، هیتلر هرگز کوچکترین اندیشهئی کرده بود که جنگی را که آغاز میکند، منجر به خودکشی خودش میگردد؟؟! و، و، و.
با مطالعه در زندگانی پهلویها، متوجه میشوید که آنها نیز هر دو، گرایش به غرور دانایی داشته اند!؟ پهلوی اول با همه اعتماد به نفسش نسبت به دانایی خودش در انجام کارها، خیلی چیزها را نمیدانست. از جمله اینکه هرگز نمیپنداشت که پس از ۱۶ سال سلطنت، چه فاجعهئی در انتظار او میتواند باشد؟؟!_ استعفا، تبعید اجباری بدون آگاهی از آنکه در کجا باید تبعید خود را بگذراند، و دور از وطن، در غربت چشم از جهان فرو بندد!؟؟
در مورد پهلوی دوم نیز، حداقل احساس میشود، که خود او، با اصرارش به خروج از وطن و سپردن تمام کشور به یکی از مریدان زنده یاد دکتر مصدق _ دکتر شاپور بختیار_ و با وجود اصرار بسیاری از نظامیان و غیر نظامیان که از او میخواستند در ایران بماند گویا، ۲۵ % درصد متوجه شده بود که همه چیز را نمیدانسته است، و به صلاح اوست که هر چه زودتر کشور را ترک نماید، تا گرفتار عاقبت پیش بینی ناپذیر خود، بصورتی که نه در شان اوست، گرفتار نگردد!؟؟
آیا شما میتوانید تصور نمایید که چه وقت پهلوی دوم، معتقد شد که همه چیز را میداند، و بویژه ماموریتی شاید آسمانی برای انجام خدمت به وطنش دارد، تا ایران را به آستان تمدن بزرگ برساند؟؟! و چه هنگام توجه یافت که او همه چیز را نمیدانسته است؟؟! و دست کم کوشید که، در روزهای آخر سلطنتش، خودش، برای پیشگیری از فاجعههایی به مراتب بدتر، به سلطنت خود خاتمه دهد، و ایران را هر چه زودتر ترک نماید؟؟! آیا او هرگز به فکرش خطور کرده بود که با خروجش از ایران، و ترک سلطنت، دو فرزند دلبندش، لیلا و علیرضا، از فرط یاس و نا امیدی خودکشی خواهند کرد؟؟!
و کوروش نیز مسلما، همه چیز را نمیدانست، و میپنداشت که میداند!؟؟ اما، شکست و قتلش در جنگ با ملکه ماساژت ها _ یعنی بدست یک زن_ به احتمال قوی ثابت می کند که او نیز گرفتار غرور دانایی، یا “توهم همه چیز دانی” بوده است!؟؟
محمود غزنوی نیز، در برابر ابوریحان بیرونی، میپنداشت که نیازی به دانش او و امثال او ندارد!؟ خود بهتر میداند که چه کند!؟ چنانکه به ابوریحان گفت: اگر میخواهی از من برخوردار شوی، مطابق میل من سخن بگو، نه مطابق دانش خودت!!؟ (منبع: چهار مقاله نظامی عروضی، تصحیح : دکتر محمد معین و علامه قزوینی،انتشارات جامی، سال ۱۳۷۲، ص۹۳)
_آیا دانایی، توانایی است؟ و نیز آیا توانایی، دانایی است؟!
هنگامی که پهلوی دوم، از دخترش شهناز نزد اسدالله علم اظهار شکایت مینماید، وقتی که علم میگوید جوانان چنین و چنان اند، پهلوی دوم به علم میگوید: پس تو لهلهی او_ شهناز_ باش! (یادداشتهای اسداله علم: تصحیح علینقی عالیخانی، ج۱/ص۲۲۴)
و این درست همان چیزی است که قانون اساسی ایران می خواست به پادشاه وقت بگوید که تو که حتی گاه در مورد تربیت فرزند خودت نمیدانی چه کنی، و او را بدست کسی که میپنداری لایق پرورش اوست فرو در میسپاری، بدان که تمام مدیریت مملکت نیز چنین است، که تو نمیتوانی همه چیز را با دانایی محدود و ناچیز خود مدیریت نمایی!!؟
از اینرو به پادشاه مشروطه یاداور شدند که بگذار کارها بدست کاردانان لایق سپرده شود، تو در هیچ کار دخالت نکن، در کنار باش، فقط نقش یک پدر مهربان را بعنوان نماد وحدت ملی برای مردم بازی کن!!؟
ولی، پهلوی دوم که حتی نمی توانست مشکل خود با دخترش را که یتیم تر از یتیم شده بود حل کند، می خواست بدون اتاق فکری واقعی و شایسته، مملکت را اداره نموده و آن را طی دو سه سال در صنعت از ژاپن پیش رفته تر، و در امور اجتماعی از سوئد بهتر نموده، و بدانجا برساند!!؟ و سر انجام، به احتمال قوی، قبل از آنکه انگلیس امریکا یا روسیه یا به اصطلاح خودش “اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه” موجب سرنگونی اش گردند خودش بدست خودش قربانی غرور دانایی خود، یا توهم همه چیز دانی خویش گردید!!؟
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل “غرور دانایی”
تاریخ انتشار: دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲/ ۲ اکتبر ۲۰۲۳

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱۰
“تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی، نادانم!
(ابن سینا)
با سپاس از آخرین گفتار دانایی_افزون تان؛ بنظرم اتفاقا دانایان اصلی و اصیل، بیشتر به کم دانی خویش معترفند.
خیلی از ما این جمله معروف را شنیده ایم که “درخت هر چه بار/ثمره اش بیشتر باشد، افتاده تر است”.
به همین سبب یکی از مشاهیر معرفت و دانایی معترف بود:
دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت!
(منقول از ابو سعید ابوالخیر، منسوب به ابن سینا)
شاید یکی از موانع اصلی برخی، در مسیر پیشرفت، همین توهم دانایی است که نه تنها خود، بلکه بسیاری را نیز قربانی توهم خویش می کنند، تا حتی نسل ها قربانی چنان توهماتی میشوند.
و انسان های گرفتار توهم دانایی، مسئولیت و موقعیت شان هر چه بزرگ و مهمتر باشد، اشتباهاتشان نیز بزرگ تر است، در نتیجه، تعداد دیگر_قربانیان غیر از خودشان نیز بیشتر می گردد.
چرا که به قول استاد:
غول ها، اشتباهاتشان نیز غول آساست!
حسن ختام، جمله ای معروف است که، از سالها پیش بعنوان لوگوی ثابت روی جلد ماهنامه اطلاعات علمی، در خاطرم مانده است:
انسان ها در دانایی نابرابر، اما در نادانی برابرند!
(منظور؛ از آنچه که هنوز کشف/اختراع… /مطرح و اثبات نشده است. یعنی همه نسبت به آن بیخبر و نادانند!)
آقای مجتبی خیرخواه گرامی
اشارات شما به اشعار و از جمله به منسوب و منقول از این و آن، درست کاری است که آگاه و ناآگاه ادبیات را به روانشناسی و هنر پیوند می دهد. در برابری انسانها در نادانی، باید تردید ورزید. زیرا نادانی هم نسبی است و نه مطلق. برخی نادان و برخی نادان تر و برخی بسیار نادان اند. اگر همه یک اندازه نمی دانستند کار آموزش دانایی به آنان به احتمال قوی آسان تر می گردید.
شادمان و مبتکر و خلاق باشید.
با احترام_ خط چهارم شما
با سلام و احترام
گنجینهی پر بهای ادب فارسی رو اگر مورد پژوهش و جستجو قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که مسالهی دانایی، دانش، آگاهی، و نسبت و رابطهی این موضوعات با انسان، همچنین تاثیر میزان درک و حجم دانش و آگاهی در رفتار انسان ها که چقدر موجب تواضع و فروتنی، و یا کبر و غرور و نخوت می شه، بخش قابل توجهی از شعر و نثر را به خودش اختصاص داده، و همیشه علم و دانش و دانایی مورد ستایش قرار گرفته:
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند – فردوسی
*
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود- فردوسی
*
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را- ناصر خسرو
*
سر فرو میآورد هر شاخه از بارآوری
میکند افتادگی، انسان اگر دانا شود_ خسرو نیشابوری
*
اما این چند بیت از ملا احمد نراقی که در سر آغاز این گفتار به آن استناد جسته اید، ظاهرا از بقیه مشهورتره و رابطه ی انسان رو با آگاهی و دانایی خیلی خوب مشخص کرده، که البته نویسنده ی گفتار خط چهارم، این رابطه رو در پنج شماره تنظیم کردند که بسیار قابل تامل و دقیق بود.
و چقدر جای اندوه، سوگ و تاسف است که مثل همیشه ی تاریخ، هنوز هم جهان، همچنان گرفتار انسانهایی است که دچار عقده یا توهم دانایی اند، و گوششان بدهکار هیچ نصیحت و توصیه ای نیست که نیست.
با ارادت و سپاس و آرزوی تندرستی و شادکامی برای شما_فهیمه انصاری نیشابوری
بانوی گرامی، فهیمه انصاری نیشابوری!
سپاس از ابراز دیدگاه شما، بویژه که به قدمت عقدهی دانایی در ادب فارسی توجه فرموده اید. غرض از این گشت و گذار در ادب فارسی، در درجه ی اول، از این نکته سرچشمه می گیرد که امراض روان-تنی امری انسانی است. و اختصاصی به شرق و غرب ندارد. ذکر امراض روان تنی، در مورد عقده یا غرور دانایی، از اینجا سرچشمه می گیرد، که نخست منشاء آن در ذهن و روان انسان است، و سپس جسم را تحت تاثیر قرار می دهد؛ تا آنجا که بسیاری از جسم ها را به بیماری و فرسودگی و نابودی فرو در می کشاند. در هر حال سپاس مجدد از یادآوری شما.
با احترام_ خط چهارم شما
باعرض سلام. وآرزوی سلامت برای نویسنده. طبق معمول به نکاتی اشاره فرمودند که ای کاش مورد نظر و بهره گرفتن خودکامگان قرار گیرد. اما متاسفانه همیشه گفته شده که تجربه منتقل کردنی نیست
سرکار علیه بانو مژگان دبیری
مانند همیشه از یادآوری بجای شما، سپاسمندیم. موفق و پایدار باشید_ خط چهارم شما