گفتار شماره‌ی ۱۹۵_ تورم سلطنت و کاهش شدید حرمت آن

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۳)

کم شود قیمت کالا، چو فراوان گردد!

در فراوانی کالا، ضرر آمیخته اند

#قا_آنی (۴۷=۱۲۷۰-۱۲۲۳ه.ق/ ۱۸۵۴-۱۸۰۸م)

با شهِ ایران، ز “آزادی” سخن گفتن، خطاست

کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران، ز مذهبها جداست

کار ایران با خداست…

باش تا بیرون ز رشت آید، سپهدار سترگ

فَرّ دادار بزرگ

آن که گیلان، ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست…

کار ایران با خداست…

#ملک_الشعرای_بهار

برگ چغندر اومده

 آبجی مظفر اومده

 دور، دور، دورشو ببین!

 امیر بهادرشو ببین!

 چادر و چاقچورش کنید

 از شهر بیرونش کنید…

#عارف_قزوینی (۵۵=۱۳۵۲-۱۲۹۷ه.ق/۱۹۳۴-۱۸۸۰م)

آنچه در این گفتار می خوانیم

 _تورم سلطنت و کاهش شدید حرمت آن

 شاید در میان صفویان، هیچ پادشاهی مانند شاه سلطان حسین (سلطنت۳۰=۱۱۳۵-۱۱۰۵ه.ق/۱۷۲۲-۱۶۹۴م)_پادشاهی به پشتوانه‌ی موروثی بودن سلطنت_ که بیشتر به دلقک شبیه بوده است، تا پادشاهی قدر قدرت، به حرمت و قداست لفظ شاه، سلطان، و شکستن طلسم تابوی آن، آسیب نرسانده باشد!!؟؟

انسان، واقعا، در می ماند، که آیا تشبیه کردن #شاه_سلطان_حسین، به یک دُن کیشوت شرقی، درست است؟؟! یا هنوز توهینی به شخصیت دُن کیشوت واقعی کتاب سروانتس اسپانیایی(۱۶۱۶-۱۵۴۷م) است؟؟!( برای اطلاع بیشتر درباره ی دُن کیشوت، از جمله رک به: سایت #خط_چهارم، گفتار شماره ی ۱۸۷، نا هماهنگی خواست ها و امکانات)

 پس از شاه سلطان حسین، بُز گر دیگر گله‌ی سلطنتی، در سلسله‌ی قاجاریه، فتحعلی شاه قاجار است (سلطنت۳۸=۱۲۵۰-۱۲۱۲ه.ق/۱۸۳۴-۱۷۹۷ م)!!؟ این شاه ریش تا به کمر، ملقب به “خاقان سُرسره” (؟؟؟!!)، که بزرگترین هنرش این بوده است که آلت جبران گر اختگی عمویش، آغا محمد خان قاجار(مدت سلطنت، حدود یکسال و چهار ماه=۱۲۱۱-۱۲۱۰ه.ق/۱۷۹۷-۱۷۹۶م) بوده باشد.

زیرا، #آغا_محمد_خان، بنا بر مشهور، گفته بوده است که:

_ مرا مقطوع النسل کرده اند؟؟!! حالا، من از این برادر زاده ام، آنقدر جوجه کشی می کنم، که تا قیام قیامت، مردم ایران، از حضور و دخالت قاجارها، خلاصی نیابند!

در نتیجه‌ی تحقق این عمل، و آرزوی #آغا_محمد_خان، شهرت دارد که #فتحعلی_شاه_قاجار، بدلیل زن بارگی بسیارش، تا هزار فرزند، از دختر و پسر، تولید مثل فرموده است!!؟ در حقیقت بهای سلطنتی را، که بدست آورده بوده، این بوده است که، نقش اسافل اعضای عموی اخته‌ی خود_ سر سلسله‌ی خاندان قاجار_ را، با شدت و قدرت هر چه تمامتر، بازی نماید!!؟؟( کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۷۴ و منابع آن)

آیا این تعامل را می توان، اعتلای سلطنت خاندان قاجار دانست؟؟! یا کمکی هر چه تمامتر به انحطاط، و افول مقطعی آن، در بلندای تاریخ سه هزار ساله‌ی سلطنت در ایران؟؟!

از مهمترین هنرنمایی‌های این شاه قاجار_ فتحعلی شاه_ افزون بر کثرت تولید مثل آنچنانی‌اش_ حمله به روسیه، و شکست مفتضحانه‌ای است، که به دو قرار داد ننگین گلستان (۱۲۲۸ه.ق/ ۱۸۱۳م) و ترکمانچای (۱۲۴۳ه.ق/۱۸۲۸م) منتهی گردیده است. حاصل این دو قرارداد را، به جدا کردن سر، از تن ایران، تشبیه کرده‌اند. یعنی جدا کردن، و واگذاری مذبوحانه‌ی هفده شهر مشهور قفقاز، به روسیه‌ی تزاری، که رو و زبان مردمان را، در بدگویی، پرخاش و ناسزا به شاه ایران، باز کرد!!؟

و ناصرالدینشاه (سلطنت ۴۹=۱۳۱۳-۱۲۶۴ه.ق/۱۸۹۶-۱۸۴۸م) که از جمله به دلایل:

۱)-شکست ایران در جنگ با انگلیس، بخاطر افغانستان، که البته از زمان پدرش، محمد شاه قاجار آغاز شده بود، و سرانجام به تسلیم ایران، و امضای سند ننگین تسلیم افغانستان به انگلستان، به وسیله #ناصر_الدین_شاه در سال ۱۲۷۳ه.ق/ ۱۸۵۷م منجر گردید. 

 ۲)_ و شکست در قرارداد تنباکو، که به فتوای میرزای شیرازی (۸۲=۱۳۱۲-۱۲۳۰ه.ق/ ۱۸۹۵-۱۸۱۵م)، ناصرالدینشاه تسلیم شد، و در برابر این فتوا، اعلام لغو امتیاز در سال ۱۳۰۹ ه.ق/ ۱۸۹۲م، اتفاق افتاد.

۳)- و افزون بر اینها، به خاطر فرمان قتل امیرکبیر (۴۶=۱۲۶۸ -۱۲۲۲ه.ق/۱۸۵۲-۱۸۰۷م)_ بنیانگذار دارالفنون_ در سال ۱۲۶۸ه.ق/ ۱۸۵۲م، در حال سیه مستی، سلطنت را به پایین ترین حد انحطاط، و سقوط احترامش فرو در کشانید!!؟ تا جایی که در میان بسیاری از مردمان، قتل شاه را، واجب می شمردند!!؟

 در فضایی اینچنین علیه پادشاه و سلطنت، میرزا رضای کرمانی (۱۳۱۴-۱۲۶۳ه.ق/ ۱۸۹۶-۱۸۴۷م) با غرور و افتخار، به ترور ناصرالدینشاه پرداخت. و خود را، در نتیجه‌ی این صید موفق، “رضای شاه شکار” لقب داد: یعنی، من قهرمانی هستم، که شاه بدکاره را، مجازات می کند! خود ستایی، به افتخاری که در طول تاریخ ایران، تا آنزمان، کمتر شنیده شده بوده است!!؟

پس از قتل ناصرالدین شاه، در سال ۱۳۱۳ ه.ق/ ۱۸۹۶ م، هنگامی که ولیعهدش مظفرالدین شاه (سلطنت۱۱=۱۳۲۴-۱۳۱۳ه.ق/۱۹۰۶-۱۸۹۶م) از تبریز به تهران حرکت می‌کرد، در میان مردم، افکار عمومی، چنان از سلطنت و خاندان آن رنجیده، و تنفر پیدا کرده بود، که از ولیعهد او_ مظفرالدین_ با این ترانه استقبال نمودند_ترانه ای که عارف (۵۵=۱۳۵۲-۱۲۹۷ه.ق/۱۹۳۴-۱۸۸۰م) ترانه سرای مشروطیت، آنرا ساخته، و نواخته بود:

برگ چغندر اومده

 آبجی مظفر اومده

آبجی مظفر اومده

با یک گله خر اومده

 دور، دور، دورشو ببین

 امیر بهادرشو ببین!

 چادر و چاقچورش کنید

 از شهر بیرونش کنید…

 در حالی که، این به اصطلاح آبجی مظفر، یکی از استثنایی‌ترین پادشاهان خوب، در طول تاریخ ایران، با صدور فرمان مشروطیت، از کار درآمد!!!؟ ( در این باره بیشتر رک از جمله به: تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۲۸)

 لکن، بلافاصله _پس از صدور فرمان مشروطیت_پسرش محمد علی میرزا (زندگی۵۳=۱۳۴۲-۱۲۸۹ه.ق/۱۹۲۴-۱۸۷۲م)، زیانمندترین پادشاه، به زیان حرمت سلطنت در سلسله‌ی قاجار، و بلکه در طول تمام تاریخ ایران، از آب درآمد، که هرچه را که پدر، بخاطر استقرار مشروطیت رشته بود، او به بدترین شکل ممکن، ریش ریش کرد!!؟

ویرانی مجلس شورای ملی، پس از به توپ بستن آن، بدستور محمد علی میرزا، بوسیله ی کلنل لیاخوف، قزاق روسی تزاری

 از جمله اینکه، او_ محمد علی شاه_ با وقاحت تمام، اصرار داشت که طبیبان به ریاست اعلم الدوله ثقفی (۸۲=۱۳۲۳- ۱۲۴۱ه.ش/ ۱۹۴۴۱۸۶۳ م)_ پزشک مخصوص دربار_ گواهی دهند که، مظفرالدین شاه، محجور و دیوانه شده بوده است، و در حال جنون و دیوانگی، و محجوریت، چنین فرمان نحسی را صادر کرده است. از این رو فرمان مشروطیتش، ارزش رسمی و قانونی ندارد!!؟

لکن، چون موفق به دریافت چنین گواهینامه‌ای، از طرف اطباء نگردید، زیرا #اعلم_الدوله_ثقفی _ پاسدار بزرگ سوگند بقراطی، آیت شرف پزشکان_ به آوارگی خود خواسته، تن در داد، و پنهانی از ایران گریخت، تا بدین خیانت تن در ندهد. آنگاه مجلس شورای ملی، و نماد عدل مظفر آن را، به یاری قزاقان روس، به توپ ویرانگر بست!!!

 سپس در #باغشاه ، قتل‌هایی به راه انداخت، که در آن میان، قتل سید جمال الدین واعظ (۴۷=۱۳۲۶-۱۲۷۹ه.ق/۱۹۰۸-۱۸۶۲م)_پدر محمد علی جمالزاده_ که او را به “صدر الواعظین” لقب داده بودند، و به ویژه دریدن شکم ملک‌المتکلمین (پادشاه سخنوران_۴۹= ۱۳۲۶-۱۲۷۷ه.ق/۱۹۰۸-۱۸۶۰م) _ پدر مهدی ملک زاده، نویسنده‌ی تاریخ مشروطیت ایران_با سرنیزه، و سپس دستور مُثله کردن، یعنی قطعه قطعه کردن سلاخ وار، و جنون آمیز بدن #ملک‌_المتکلمین، دیگر هیچ حرمت، و احترامی برای مقام سلطنت، باقی نگذاشت. بگونه ای که، بسیاری او را، دیگر نه پادشاه، بلکه محمد علی میرزا، سلاخ باغشاه، نامیدند!!؟

و کار را به جایی رسانید، که با قیامی بزرگ، با آمدن سردارانی چون ستارخان و باقرخان، علیه این “شاه-سلاخ” منفور نکبت، در مجلس شورای ملی، او را از سلطنت خلع نمودند، و به تبعیدش مجبور ساختند!!!؟ (برای اطلاع بیشتر درباره‌ی محمد علی شاه، از جمله رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای  ۱۲۸، ۱۳۰،۱۲۹، و ۱۳۹/ سایت خط چهارم گفتار A 183-شومی و بدعاقبتی شاهان)

کشتار مشروطه خواهان تبریز، بوسیله ی قزاق های روسیه ی تزاری، به خواست محمد علی شاه، ۱۳۳۰قمری/ ۱۲۹۰شمسی/ ۱۹۱۱ میلادی

_موروثی بودن سلطنت؟؟!

بزرگترین نقطه‌ی ضعف، در نظام شاهنشاهی ایران

مورد #محمد_علی_شاه، بخوبی نشان می‌دهد، که بدترین و ویرانگرترین استخوان لای زخم نظام سلطنت در ایران، “جنبه ی موروثی بودن” آن، بوده است!!!؟ که هر از گاهی، پادشاهی اینچنین نحس و بدخواه و کینه توز، و ویرانگر، می توانسته همه‌ی رشته‌های مدنی و سیاسی نسبتا مثبت را، به تباهی، فساد، و نابودی کشد!!!؟

 البته، چنانکه دیدیم #محمد_علی_شاه، در طرف افراطی سلطنت، نمونه‌ی سلاخ فعال قلدر، و گردن کلفت نتیجه‌ی موروثی بودن سلطنت است؛ و در برابر، در جنبه‌ی تفریطی آن، #شاه_سلطان_حسین، نمونه‌ی اعلای پفیوزی، و توسری خور مولود سلطنت موروثی را، به معرض تجربه‌ی تلخکام و زهرآگین مردمان، از“نظام استبداد سلطنت موروثی” می گذارد!!؟ و هیچ چیز نمی تواند، از پیدایش چنین سلطان‌های نابجای غیر متعادل_ تا زمانی که سلطنت موروثی باشد_ مانع گردد!!!

موروثی کردن سلطنت، یک قمار بدخیم سلطنتی است، که باخت در آن، همیشه، بیشتر از برد در آن است.

موروثی بودن سلطنت، یک بیماری ساختاری در نظام سلطنت است، ونه یک بیماری بدخیم مقطعی شخصی این خودکامه، یا آن پادشاه مستبد!!؟ از اینروست که، با تغییر یک شخص، یا دو شخص نیز، درمان نمی شود. زیرا، نهادش بیمار و عارضه دار است_ شایسته‌ی تاکید است که، این نهاد است که از درون بیمار و عارضه دار است_ و نه‌چنانکه اشاره رفت_ بیماری فردی یک یا دو شخص!!؟

کسی چه می‌داند، فرزندش در آینده، بر افتخارات او می‌افزاید، یا اثری نالایق و ننگ بار، از والدین خود، بر جای باقی می‌گذارد؟؟!

همین محمد علی شاه “علیه ما علیه!!؟” را، بنگریم که انتظار می‌رفته است، که با توجه به والدینش، “ابن الخیرتین” _بهترین نمونه، آمیزه ئی از ژن های بسیار خوب_ از کار درآید؟؟!! 

زیرا محمدعلی شاه، از طرف مادر_ اُم خاقان(۶۲=۱۳۲۷-?۱۲۶۵ه.ق/۱۹۰۹-?۱۸۴۸م)، آن هم چه اُم خاقانی_ نوه‌ی دختری امیر کبیر است، که ما نخستین نهاد علمی مدرن را، به او مدیونیم: _ یعنی، دارالفنون را.

و از طرف پدری، او فرزند بلافصل مظفرالدینشاه است: _ که نخستین اهدا کننده‌ی فرمان و نهاد مشروطیت، در بلندای سه هزار ساله ی سلطنت استبدادی در ایران، بوده است!!؟

ولی، محمدعلی شاه، گوئیا، بواسطه‌ی معجزه‌ی منفی وارونه‌، در جهش ژن‌هایش، در نهایت خُبث طینت، در اندیشه، در گفتار، و در کردار، از کار، به در آمده است!!؟

معلوم نیست، آنچه که مد روز شده است، بعنوان “ژن‌های خوب!!؟؟”، در نتیجه پس چرا بهترین ژن‌ها ،نتیجه‌ی زناشویی دو نخستین استثنایی مثبت ایران_ امیر کبیر، و عدل مظفر_ در او، همسان اکوان دیو_ دیو وارونه کار_ شوربختانه، به وارونگی، از نوع بدترین آن، از کار به در آمده است: محمد علی میرزا، سلاخ-شاه باغشاه؟؟؟!

خوبی نوح، ایمان اهل توحید است. لکن، بدخیمی پسرش، چگونه موروثی بودنش قابل توجیه است که “پسر کو ندارد، نشان از پدر، تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر”؟؟! و :

پسر نوح!؟ با بدان بنشست!!؟

خاندان نبوتش؟! گم شد!!

یعقوب، پیر مشفق کنعان است. لکن، توطئه گری برادر کشی پسرانش_ به استثنای یوسف و بنیامین_ از کجا ناشی شده است؟؟! 

به دورترها می رویم، به سرآغاز آفرینش از دیدگاه ادیان ابراهیمی، #هابیل و #قابیل نخستین برادران و نخستین فرزندان بشریت، از آدم و حوا به شمار می روند. ظاهرا، گویا نطفه‌ی این دو برادر، در بهشت کاشته شده بوده است!!؟ ولی سرانجام، بخاطر عشق به خواهر تنی خود، قابیل، هابیل را می کشد!!؟؟ در اینجا چگونه می توان، جهش ژنتیک را در سلسله ی اجداد، به پشتوانه ی امکان جنایت یک فرد تبهکار، از پدر و مادری خوب، توجیه نمود؟؟!

از جمله مقلدان هابیل در برادر کشی_ سوکمندانه ممدوح #حافظ _ # شاه_شجاع است، که برای ستایش از کار خوب برادر کشی خودش، شعر هم سروده است:

محمود برادرم، شه شیر کمین!

می کرد خصومت، از پی تاج و نگین

کردیم دو بخش، تا برآساید خلق

او زیر زمین گرفت و، من روی زمین

(برای اطلاع بیشتر در این باره، از جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای  شماره ی ۱۱۵و ۱۰۷)

بنابر این، امید به وارث خوب، از والدین خوب، سوکمندانه، امیدی، بسیار پر خطر است. تا جایی که #نظامی آنرا چنین مورد سئوال قرار می دهد که:

گیرم، پدر تو بود فاضل!؟

از فضل پدر!؟ تو را چه حاصل؟؟

( در این باره بیشتر از جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شماره‌ی ۱۵۹، ۱۲۵، و ۱۲۲)

_تاکید بر عدم اعتماد، بر خوبی حاصل از توارث، در میان انسانها

از اینرو، شایسته‌ی تاکید است که: بزرگترین خطر، در سلطنت مشروطه_چنانکه اشاره رفت_ در درجه‌ی اول، همان موروثی بودن آنست!!؟؟ امری که مشروطه خواهان، هنگام تدوین قانون اساسی مشروطیت، یکسره، از خطر ضمنی آن غفلت ورزیده اند!!؟؟

_فرو ریخت حرمت، از عنوان‌های سلطنتی

 بدین ترتیب، در اوایل مشروطیت ایران ۱۳۲۴ه.ق/۱۲۸۵ه.ش/۱۹۰۶م، در میان عامه‌ی مردم، دیگر هیچ احترامی، برای “سلطنت”، “سلطان”، نام “شاه”، و عنوان “شاهنشاه”، در دل های بیشتر از  مردمان، باقی نمانده بوده است!!؟ و این عنوان‌های سلطنتی و درباری، و منسوب به شاهان، به صورت طلسم نکبت باری برای مردم، همانند رواج سکه‌های قلب افشاء شده، به در آمده بوده است!!؟

در آن گیر و دار، اگر کسی، جرات می کرد، از #فردوسی روایت کند که، آخه بابا: “چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه، که یزدان خدا هست و شه پادشاه”، معلوم نمی‌توان کرد، که مردم خشمگین، و از جان و زندگی سیر شده‌ی آنزمان، از دست فتنه‌های سلطنتی، چه بر سر آن خروس بی محل، ممکن بود، به در آورند؟؟!

امیر کبیر، مظفر الدینشاه، اُم خاقان، و محمدعلی شاه

_رضا شاه، و درخواست برقراری جمهوری در ایران

نکته‌ی بسیار مهمی که در کشاکش #استبداد و #سلطنت، ویا #سلطنت_مشروطه، و انتخاب#نظام_جمهوری برای ایران، بویژه در طول ۵۷ سال سلطنت پهلوی‌ها سعی شد، که دیگر مورد اشاره و گفتگو قرار نگیرد، این نکته است که #رضا_شاه خود، هنگام فرستادن #احمد_شاه به اروپا، و دریافت حکم حکومتی از او، و رسیدن به مقام سردار سپهی، کوشش داشت که همانند آتا تورک (۱۹۳۸-۱۸۸۱م)، در ایران، سیستم جمهوری را برقرار سازد، و البته خود نیز، نخستین رئیس جمهور ایران گردد. ( یحیی دولت آبادی (۱۳۱۸-۱۲۴۱ه.ش/۱۹۳۹-۱۸۶۲م): #حیات_یحیی، انتشارات عطار، ۱۳۳۱، ج۴، ص+۳۴۵ )

در این باره، همچنین می‌توان به مقاله‌ی مفصل دو نویسنده‌ی محترم، سعید عابدی، و محمود باهوش فاردقی، تحت عنوان “بررسی جنبش جمهوری خواهی رضا خان، زمینه‌ها و دلایل ناکامی”، مراجعه نمود.( لینک دسترسی به مقاله دراینجا)

در این مقاله، از جمله درباره‌ی پیشینه‌ی فکر جمهوری خواهی در ایران، آمده است که :

“…دومین باری، که سخن از جمهوری در ایران به میان آمد، هنگام انتشار ترجمه‌ای از رساله یا کتابچه‌ای است، که در باب قواعد حکمرانی فرانسه، توسط ژول ریشار_[پس از تشرف به اسلام]_مشهور به میرزا رضا خان(۱۳۰۸-۱۲۳۱ه.ق/۱۸۹۱-۱۸۱۶م )_[لطفا با رضاخان سردار سپه اشتباه نشود!]_ ترجمه و منتشر شد…”

#ژول_ریشار _ میرزا رضاخان_ از استادان مدرسه‌ی دارالفنون بوده است. از اینرو، توجه شود که اندیشه‌ی جمهوری خواهی، توسط معملین فرانسوی زبان #دار_الفنون، حتی در زمان ناصرالدینشاه، در ایران مطرح شده بوده است!!؟

در ادامه‌ی روایت منقول از مقاله‌ی بالا، می خوانیم که:

“…ژول ریشار_ همان میرزا رضاخان_ خود از  اعضای وزارت انطباعات(مطبوعات) بوده است… بی شک چاپ و توزیع چنین مکتوبی، در میان ایرانیان، خالی از تأثیر نبوده است. و چندی بعد، یک نویسنده ناشناخته در رساله‌ای فارسی، در آخرین دهه پیش از مشروطیت، از حکومت فردی انتخابی، یعنی “جمهوری” طرفداری کرده است. ” ( همان منبع پیشین: “بررسی جنبش جمهوری خواهی رضا خان، زمینه ها و دلایل ناکامی” )

اهمیت ترجمه‌ی این مکتوب، بیشتر در آنست که، این ترجمه، احتمالا، از جمله منابعی بوده‌است که می‌تواند، مورد مطالعه و جلب توجه رضاخان سردار سپه نیز، قرار گرفته باشد.یعنی، به احتمال قوی، همین ترجمه و نشر مجدد آن، در رساله‌ای در دوران مشروطیت، رضا خان سردار سپه را، در اندیشه‌ی انتخاب جمهوریت، و گزینش خود، بعنوان نخستین رئیس جمهور ایران، سخت تحت تاثیر قرار داده بوده باشد!؟

_دو نخستین‌ها:

 از پهلوی ها

یکی خواهان جمهوریت، و دیگری پذیرای انقلاب ۵۷

بنابر این، همانگونه که ۳۷ سال، بعد ازخروج رضا شاه از ایران، در ۱۴ آبان ۱۳۵۷/ ۱۹۷۸م پهلوی دوم، پسر رضا شاه، نخستین نامگذار عنوان “انقلاب” به جنبش مردم ایران بود، و بویژه تاکید کرد که “صدای انقلاب شما را شنیدم”، رضا خان سردار سپه نیز، قبل از رسیدن به مقام سلطنت، نخستین کسی است_ از بلند پایه ترین مقامات سیاسی_ که پس از مشروطیت، خواهان “لغو سلطنت”، و “تشکیل نظام جمهوری” در ایران بوده است.

جان کلام آنکه، رضاشاه، نخستین پادشاهی است در ایران، که در آغاز، خواهان جمهوریت بوده است، و پسرش پهلوی دوم، نخستین کسی است، که سرانجام انقلاب ۵۷ را، بعنوان “انقلاب” علیه نظام سلطنت پذیرفته است!!؟؟

_شعر و ترانه بخاطر جمهوری

از جمله شعرهایی که درباره‌ی آزادی، و نخست الغای سلطنت استبدادی سروده شده است، و بعد در دوران جمهوری نیز، بر سر زبانها می‌گردید، این شعر ملک الشعرای بهار است، که درباره‌ی آزادی می گوید:

با شهِ ایران، ز “آزادی” سخن گفتن، خطاست     

کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران، ز مذهبها جداست

کار ایران با خداست…

تا آنجا که می گوید:

باش تا بیرون ز رشت آید، سپهدار سترگ

فَرّ دادار بزرگ!

آن که گیلان، ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست

کار ایران با خداست…

و در این بیت است که، عموما، آنرا اشاره به سردار سپه می دانسته اند. و بعد تفسیرها، بنا به خواست سردار سپه، در این روال حرکت می کرد، که خود همین سردار سپه، رئیس جمهور گردد، و بخاطر شایستگی و اقدام بیسابقه‌اش، مادام العمر، رییس جمهور ایران باقی بماند!؟؟

البته، کسانی نسبتا زیاد و مهم، از ترس آنکه مبادا، جمهوریت رضا خانی در ایران، راه جمهوریت ضد دینی آتاتورک در ترکیه را در پیش گیرد، با تشکیل نظام جمهوری مخالفت کردند، و به رضا شاه تلقین کردند که، نظام سلطنت قاجار را، ملغی ساز، و خود، سلسله‌ی سلطنتی جدیدی را تشکیل ده!!

از اینرو، چون #رضا_شاه، طبعا، وسوسه‌ی بقای در قدرت، و موروثی کردن آنرا در خاندان خود، داشت، این نظر را پذیرفت، و یک شبه، همه‌ی گفتگوهای چندماهه، و شعرها و سرودها، بر سر ضرورت نظام جمهوری، و تشکیل آن در ایران، تعطیل و ممنوع  گردید!!؟ و از آنگاه بود که، در جستجوی یارانی موافق سلطنت خود، و خاندانش بر آمد.

مهدی بامداد نویسنده‌ی “شرح حال رجال ایران”(۶جلد)

 _سلسله‌ی قاجاریه، تنها یک مرد، و یک نیم مرد داشته است!

در اسناد تاریخی، آمده است که، رضا شاه در تحقیر سلسله‌ی قاجاریه، و ارزش کار و سلطنت آنان، گفته بوده است که:

“در میان قاجاریه، فقط یک مرد، و یک نیم مرد وجود داشته است. مردش، خانم فخرالدوله (۷۳=۱۳۳۴-۱۲۶۱ه.ش/۱۹۵۵-۱۸۸۳م) است، که هنوز زنده است. و نیم مردش هم، سر سلسله‌ی قاجاریه، آغا محمدخان قاجار بوده است و بس!” ( مهدی بامداد: شرح حال رجال ایران، ج۳، ص۱۹ / رجال عصر پهلوی، دکتر علی امینی، انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی، ۱۳۷۹، ص۱۴)

مشکل نظام سلطنت، یکی دوتا نیست. هر پادشاه، در درجه ی اول، شخص خودش را قبول دارد و بس! و حتی چشم ندارد که جانشین و ولیعهد خودش را ببیند، تا چه رسد به پادشاهان دیگر _ که البته، زنجیره‌ی مستمر وجود آنها، نوبت سلطنت را بدو رسانده است!!؟ بویژه اگر پادشاهان دیگر، از خاندان‌های دیگر باشند.

رضاشاه، در داوری اش درباره ی قاجاریه_“تنها یک مرد و نیم در سلسله ی قاجاریه وجود داشته است”_ این پارادکس، یا تضاد درونی نظام سلطنت را، بخوبی نشان می دهد.

شاهد دیگر که نامش نیز، بعنوان “نیم مرد”، بر زبان رضا شاه رفته است، #آغا_محمد_خان است، که بنیانگذار سلسله‌ی قاجاریه است. باز در جنگ‌ها و نفرت‌های این مرد، دیده می‌شود که، نسبت به سلسله‌ی زندیه، سلسله‌ی پیش از خودش، نهایت نفرت را داشته است. و چون یکی از آنها، در کودکی یا نوجوانی اش، او را اخته کرده بوده است، او، نفرت خود را، از جزء، به کل خاندان زندیه تعمیم می دهد، و نسبت به آخرین پادشاه زندیه_ لطفعلی خان زند(۲۶=۱۲۰۹ -۱۱۸۳ه‍.ق/۱۷۹۴-۱۷۶۹م)_ که هیچگونه دخالت یا گناهی، در مورد اخته ساختن او نداشته است، نهایت بیرحمی، توام با نهایت بیشرمی را، بدان جوان، روا می دارد، و تا جایی در این نابخردی نفرت منفورش، پیش می رود که حتی مردم کرمان را، به قصاص اینکه، به پادشاه جوان خود، یعنی به #لطفعلی_خان_زند، هنگام فرار، پناه داده بوده اند، رفتاری بیسابقه، بکار می بندد. بدین معنی که، اکثر مردان بزرگ آن شهر را یا می کشد، و یا کور می کند.

سخن از چندین من، چشم بوده است که او، خواسته تا جلادانش از مردم کرمان، در آورند. حتی به کودکان شیرخواره هم رحم نمی کنند.

این خط لعنت، خطی است که در دوره‌ی ما، آنرا بعنوان خط استوار نظام شاهنشاهی ایران، بدان عنوان “رکن اصلی هویت ایرانی”، فرو می بخشند!؟ تا جایی که ملاک پذیرش و عضویت در #حزب_رستاخیز ایران را، شخصا، پهلوی دوم، اعتقاد به قانون اساسی_ که خود، هرگز آنرا اجرا نکرد_ و داشتن ایمان به نظام شاهنشاهی ایران، مشروط ساخته بود.

مغول از سرها، کله مناره ساخت و آغا محمد خان از چشم‌ها، تپه!؟

_دلایل احتمالی مرد نامیدن بانو فخر الدوله؟!

بانو یا بطوری که شهرت دارد خانم #فخر_الدوله، با آنکه از قاجاری‌های بزرگ است، حتی مورد احترام و توجه خاص رضا شاه بوده است. چنانکه، بر خلاف اکثر از موارد، هنگامی که رضا شاه، می خواهد با او ملاقات کند، بجای خواستن او به دربار، خودش، شخصا، پیغام می دهد که می خواهد برای ملاقات این بانو، به خانه اش برود.

دلیل این توجه و احترام، به احتمال قوی، می‌تواند در درجه‌ی اول، این دو سبب باشد که در زیر، آمده است:

۱)_ پشتیبانی از رضاشاه، در برابر کارشکنی‌های شاهزادگان قاجار:

_رویارویی مخملی دو گلادیاتور، با احترام متقابل نسبت به یکدیگر

شادروان محمود طلوعی(۸۵=۱۳۹۴-۱۳۰۹ه.ش/۲۰۱۵-۱۹۳۰م)، به نقل از دکتر علی امینی، پسر بانو فخرالدوله، یاد آور می شود که:

“اوایل سلطنت رضا شاه، روزی از دربار خبر دادند که، شاه می‌خواهد به دیدن مادرم بیاید. مادرم، فوراً دستور داد وسایل پذیرایی را آماده کنند، و مبل ها را طوری ترتیب دادند، که رضا شاه، پایین تر از مادرم بنشیند.

در ضمن مادرم دستور داد، لنگه‌ی در ورودی باغ را هم ببندند، که رضا شاه، نتواند با کالسکه یا اتومبیل خودش وارد باغ شود، و ناچار مقداری راه را پیاده، تا عمارت طی کند. مرا هم که بچه ده دوازده ساله‌ای بودم، دم در فرستاد، که از شاه استقبال کنم.

رضا شاه، همراه من، تا داخل عمارت آمد، ولی روی مبل ننشست. و همانطور، در حالی که قدم می‌زد، شروع به صحبت کرد، و قدم زنان به داخل باغ برگشت، و مادرم هم، ناچار، به دنبال او روان شد.

در باغ، روی کنده‌ی درختی نشست_[در حالیکه جای خاصی برای نشستن مادرم نبود، و او در مقابل شاه، که نشسته بود، به ناچار  ایستاده به سخنان شاه، گوش فرا داد!!؟]_و در آنجا بود که منظور اصلی خود را، از آمدن به دیدن مادرم بیان کرد و، گفت :

_خانم فخرالدوله! شنیده‌ام که شاهزاده های قاجار، هنوز، در گوشه و کنار، برضد من تحریک می‌کنند. آنها خیال می‌کنند که، من تاج را از سر احمد شاه، برداشته‌ام. در حالی که، تاج، بر زمین افتاده بود، و من، آن را، از روی زمین برداشتم!!؟

آمده‌ام به شما بگویم، که این شاهزاده‌ها را جمع کنید، و به آنها بگویید که، از این کارها دست بردارند. و گرنه، آنها را معدوم خواهم کرد!!

 رضا شاه، پس از گفتن این حرف، از جای خود بلند شد، و ضمن خداحافظی، به مادرم گفت:

 _چون برای شما احترام قائلم، خواستم مطالب را، قبلا به شما گفته باشم. و گرنه از میان بردن این تحریکات، برای من، کار آسانی است!!؟

رضا شاه رفت. و مادرم شاهزاده‌های قاجار را خبر کرد، که فردای همان روز، در خانه‌ی ما جمع شوند، و به آنها گفت:

_ کاریست گذشته، و رضا شاه بر تخت نشسته، و مقاومت در مقابل او بیفایده است. این شخصی که، من می‌شناسم، ملایمت و گذشت، سرش نمی‌شود. و اگر تمکین نکنیم، دودمان مان را به باد خواهد داد. بنابراین، بهتر است دست از پا خطا نکنیم، و کنار بنشینیم.

 وقتی شاهزاده ها رفتند، مادرم به دیدن رضا شاه رفت، و به او گفت که از بابت قاجاریه، خیالش راحت باشد!!

 بعد از  آن هم، مادرم، هر وقت مشکلی پیش می‌آمد، مستقیماً، به رضاشاه مراجعه می‌کرد. و از آن جمله، یادم هست که، یک بار مالیه، مالیات سنگینی برای مادرم تعیین کرده بود، که با مراجعه‌ی مستقیم مادر، به رضا شاه، دستور رسیدگی مجدد داده شد. و رضا شاه صریحاً، به وزیر مالیه‌ی وقت گفته بود که: مراعات خانم فخرالدوله را بکنید!

 ( #محمود_طلوعی: از طاووس تا فرح، نشر علم، ۱۳۷۰، صص۲۲۷-۲۲۵)

 ۲)- کمک بانو فخرالدوله، در سرمایه گذاری، برای ایجاد بانک ملی ایران، به درخواست رضا شاه:

“… وقتی رضا شاه تصمیم گرفت بانک ملّی را تأسیس کند، برای بازاری‌ها پیغام فرستاد، که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار، حاضر به این کار نشد.

وقتی خبر به خانم فخرالدّوله، مالکی بسیار ثروتمند و دختر مظفّرالدین شاه_ خواهر ناتنی محمدعلی شاه_ رسید، به رضا شاه پیغام فرستاد که:

_مگر من مرده ام که می خواهی از بازار پول قرض کنی ؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. و به این ترتیب، بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد. “( لینک نقل قول در اینجا )

لازم به یادآوری است، پدر بانو فخر الدوله، مظفر الدینشاه، و مادرش، اشرف الملک خانم سُرور السلطنه (تولد؟-وفات؟)، دومین همسر عقدی مظفرالدین شاه پس از تاج‌الملوک _ مادر محمد علیشاه_ بوده است. این توضیح ، از آن جهت ضروری می نمود، که برخی رسانه‌ها، به اشتباه بانو فخر الدوله را، خواهر مظفر الدینشاه گفته اند.

بانو فخرالدوله، دختر مظفرالدینشاه، مادر دکتر علی امینی سیاستمدار

۳)- ادامه‌ی همکاری بانو فخرالدوله، در دوران سلطنت پهلوی دوم

بانو #فخر_الدوله، برای بهبود و آبرومندی وضع نابسامان #ترافیک در تهران_پایتخت شاهنشاهی_ که رفت و آمد، بر اثر درشکه ها، در خیابان‌های آن، وقت گیر، و پر زحمت شده بود، با ایجاد #نخستین_موسسه_تاکسیرانی، از جمله خدمت بزرگی به #پهلوی_دوم، انجام داده است.

بانو فخر‌ الدوله، در سال‌های ١٣٢۴ه.ش/۱۹۴۵م، با خرید و وارد کردن ۱۰ دستگاه اتومبیل فورد_ شیک‌ترین تاکسی‌ها در زمان خود_از یک شرکت خارجی، آنها را به کسانی واگذارد که، رانندگی بلد بودند. این راننده‌ها، با دریافت ۵ ریال، مسافران را، بطور تکنفره، و شخصی، در سطح شهر تهران، در کمترین مدت جابه‌جا می‌کردند. ضمنا، مسافران، در این مدت کوتاه هم_بر عکس درشکه‌ها_ مصون از باران و، باد و آفتاب، در ماشینی بسیار شخصی، به مقصد خود می رسیدند. در حالیکه، همین امر، با درشکه‌های فرسوده، بیش از یکساعت، تا یکساعت و نیم بطول می‌انجامید. (مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی: فخر الدوله و تاکسی، لینک دسترسی به منبع در اینجا)

۴)- خیریه و موقوفات بانو فخر الدوله

خانوم #فخر_الدوله، برای امور خیریه، موقوفاتی بوجود آورده بود از جمله:

در #کهریزک یک #آسایشگاه _سالمندان_ که شاید نخستین خانه برای نگهداری و پرستاری از سالمندان از کار افتاده بوده است_ بوجود آورده بود، که هزینه‌های آن نیز، از موقوفات مخصوص آن پرداخت می گردید.

همچنین چند #مسجد، بنا ساخته بود، که شبهای جمعه در آنها، به مراجعان آنجا، شام هم می دادند. این مراکز البته در آنزمان، پناهگاه امیدی برای گرسنگان و تهیدستان بود. از جمله‌ی آن مسجدها، یکی #مسجد_امین_الدوله در تهران است، که اینک سالهاست، در فهرست میراث ملی ایران به ثبت رسیده است.

مسجد فخر الدوله، در منطقه‌ی دروازه شمیران تهران

۵)- سرپرستی کودکان بی سرپرست

بنا به روایت #محمود_طلوعی:

“…خانم فخر الدوله، علاوه بر هفت پسر و یک دختر، چندین پسر و دختر دیگر داشت که همگی اطفال سر راهی بودند، و خانم فخر الدوله آنان را فرزندان خود می نامید. وضع زندگی این اطفال بسیار خوب بود. و بعد از بزرگ شدن، … بانو فخرالدوله، به دختران جهیزیه، و به پسران سرمایه ی لازم ، جهت کار می داد.

این پسران و دختران همه ساله، با شوهران و همسران و فرزندان خود، عید نوروز به دیدار خانم فخر الدوله می رفتند… “( محمود طلوعی: از طاووس تا فرح، ص ۲۲۹)

یاد آوری: در ارایه‌ی منابع، درباره‌ی بخش اول، مربوط به بانو فخر الدوله، از جمله به جلد سوم، از کتاب “شرح حال رجال ایران”_ که خود یک دایره المعارف است_ استناد شده است.

توجه فرمایید عنوان کتاب ۶ جلدی نویسنده‌ی ارزنده‌ی فقید، مهدی بامداد (۷۶=۱۳۵۲-۱۲۷۶ه.ش/۱۹۷۳-۱۸۹۷م) به نام “شرح حال رجال ایران”، تالیف شده است.

در اینجا هم ملاحظه می شود، که اهمیت شخصیت خانم فخرالدوله، دختر مظفرالدینشاه، بگونه‌ای بوده است، که یک مورخ بزرگ تاریخ سیاسی ایران، این بانو را، به ناچار، در ردیف رجال سیاسی ایران، مورد پژوهش ویژه قرار داده است. یعنی در حقیقت، #مهدی_بامداد نیز_همانند رضا شاه_ خانوم فخر الدوله را، مانند یک مرد سیاسی، پنداشته و معرفی نموده است. چنانکه، خود تصریح می کند که:

” فخر الدوله زنی بود، بلکه می‌توان گفت مردی بود، بسیار فعال، پشتکار دار، مدیره، مدبره، خیلی مرتب و منظم، اجتماعی، عاقل، و با اطلاع از اوضاع مملکتی، و جریان روز…”

( مهدی بامداد: #شرح_حال_رجال_ایران، ج ۳، ص ۱۹۹)

_کفایت و اعتماد به نفس بانو فخرالدوله، در اداره‌ی امور

توان مدیریت، و قدرت رهبری و تنفیذ بیان، و امکان فرمانبرداری از خانم فخرالدوله را، در جمع کردن شاهزادگان قاجار، که سرشان هنوز بوی قرمه سبزی می‌داده است، و وسوسه‌ی نقد و انتقاد از رضا شاه را داشته‌اند، می‌توان دریافت، که چگونه، پس از اتمام حجت او، همه خاموش شده، اطاعت ورزیده‌اند، و ساکت به گوشه‌ای فرو در خزیده‌اند.

و دوباره، اطمینانی که خانم فخرالدوله از قدرت تنفیذ کلام خود، داشته‌است، و اطمینان داشته، که همه نسبت به سخن او، اطاعت می‌ورزند، از اینجاست که او یک روز بعد، نزد رضا شاه می‌رود، و به او نیز، اطمینان می‌دهد که، از طرف قاجار، لازم نیست نگرانی داشته باشد!

کمتر مردی است، که چنین اعتماد به نفسی، در رهبری‌های سیاسی و سلطنتی ایران، از خود نشان داده باشد.

بانو فخر الدوله، در حقیقت، بعلت احترام و عشقی که به پدر خود، مظفرالدین شاه و میراث او، #مشروطیت_ایران داشته است، فراتر از پیوند خون و نسل و خویشاوندی، به احتمال قوی، با مشاهده‌ی رفتار بسیار سخیف برادرش، #محمد_علی_میرزا، به این نتیجه رسیده بوده است که، قاجاریه دیگر، صلاحیت و کفایت زنده داشت میراث پدرش_مشروطیت ایران را_ نداشته‌اند؟؟! و شخص رضا خان، دارای آن مدیریت و لیاقت هست، که بتواند این میراث را_ان شاء الله_ به خوبی، مورد حمایت خود قرار دهد، و حتی ارتقاء بخشد؟؟!

 _فرجام اندیشی زنان استثنایی، در تاریخ ایران

مصلحت اندیشی، در میان این زنان استثنایی، غالبا، فراتر از سود شخصی، و خانوادگی و خویشاوندی می‌رود، و اثر ارزش کلی یک میراث خوب را، در نظر مجسم می‌دارد!!؟

نمونه‌ی دیگری، افزون بر خانم فخر الدوله، خاتون بزرگ، بانو #گوهر_شاد_آغا است_ که ما، در آینده با تفصیل بیشتری از آن یاد خواهیم کرد_ این بانو، در مورد مالیات گمرکی گرفتن از #شاه_نعمت_الله_ولی، به همسرش، #شاهرخ_میرزا_ جانشین #امیر_تیمور_گورکان _ اندرز می دهد که، این کار را نکن! :

“… اگر گمرک این تنخواه را، از شاه نعمت الله ولی، مطالبه کنی، در تاریخ ها خواهند نگاشت، که سلطان هندوستان، آنقدر تحفه و هدیه به درگاه نعمت الله ولی، فرستاد، که شاهرخ شاه، پادشاه ایران، از  مالیات گمرگی بر آن هدایا، نتوانست بگذرد.

لهذا، شاهرخ شاه، به والی کرمان نوشت که، مطلقا، تقاضای تمغا(مالیات) ننمایند.”

(احمد علی خان وزیری: #تاریخ_کرمان ، تصحیح باستانی پاریزی، انتشارات علم، ۱۳۸۵، ص ۵۷۹)

شایسته‌ی یادآوری است، که این بانوی گرانقدر نیز، بخش قابل توجهی از ثروت خود را، صرف امور خیریه نموده بوده است. و موقوفاتی نیز، از خود بجای گذاشته است، که #مسجد_گوهر_شاد در مشهد، یکی از مهمترین موقوفات ایشان است، که در سال ۱۳۱۴ه.ش/ ۱۹۳۵م، به #فرمان_رضا_شاه، معترضان نسبت به قانون #کشف_حجاب_اجباری را، که در این مسجد، پناه جسته بودند، بدون توجه به ارزش میراث فرهنگی و تاریخی آن مسجد، به گلوله بستند. وآن مسجد را، به ویرانه‌ای از تل آجر و خاک تبدیل نمودند، که در تصویر زیر مشاهده می فرمایید.

در حقیقت، رضا شاه بگونه‌ای دیگر، کار ناکرده‌ی شاهرخ شاه را، عملا، انجام داد. یعنی آن مسجد با شکوهی که، در میان آثار فرهنگی ما، از افتخارات ویژه، بشمار می‌رفت، یکسره، نابود کرد و به یک ویرانه، مبدل ساخت. در صورتیکه اگر کمی شکیبایی داشت، و خودکامگی شکیبا ناپذیر خود را، تا حدی مهار می کرد، می توانست به مقصود خود از تنبیه مخالفانش برسد، بدون آنکه، آن مسجد افتخار را نابود سازد!؟ یعنی دورا دور مسجد را محاصره می کرد، و با بلندگو، اعلام می‌داشت که شما، مرده، یا زنده، باید تسلیم شوید، و الا، این در، بروی شما باز نخواهد شد!

و به احتمال قوی، اگر نه همه، حتما، گروهی تسلیم می‌شدند، و او می‌توانست در را بگشاید. و هر بلایی را که نفس اماره اش، فرمان می‌داد، بر سر همه‌‌ی آنها بیاورد.

لکن رضا شاه، یک ویژگی ویرانگر خودکامگان را نیز، در این هنگام، آشکار ساخت_ بی صبری، و نا شکیبایی، برای اجرای فرمانش، به هر بها و قیمتی که باشد، حتی ویران کردن تمدن، یا نمادهایی برجسته از آن، چون مسجد گوهر شاد!؟

آنان که  از #انقلاب_مخملی_پهلوی‌ها، یاد می‌کنند و کتاب می‌نویسند، از ساختن راه آهن و کندن تونل کندوان، بعنوان شاهکارهای سازندگی، و نمادهای تمدن انقلاب مخملی رضا شاهی یاد می نمایند، انصاف را، اگر دیدگان، و حتی وجدان خود را، در برابر تخریب میراث بزرگ و فرهنگی، نظیر مسجد گوهر شاد، سانسور نمی کردند!؟

کوتاه سخن، این عمل قتل عام، و ویرانگری مسجد گوهر شاد را، نمی‌توان نمونه‌ای از انقلاب مخملی پهلوی ها دانست. بلکه رضا شاه، درست، به مصداق فرمول خوفناک هیتلری، به حمله‌ی برق آسا (بلیتس-کریگ Bilitz-Krieg) دست، سابقه، سلطنت، و دیگر خدمات خود را، همه را آلوده، خنثی، و بدنام ساخت!!؟_ خدماتی که، به نتیجه‌ی خنثی کننده‌ی “لگد زدن گاو نه من شیر” تشبیه شده است؛ گاوی که پس از دوشیدنش، در سطلی لبالب از شیر، پس از ادرار در آن، با لگد خویش، سطل را بر زمین، یکباره، واژگون می سازد!!؟

رضا شاه، با خراب کردن مسجد گوهر شاد، هم ایرانیان وطن دوستی را، که شیفته‌ی نمادهای بزرگ معماری در ایران بودند، ناراضی ساخت، و هم مذهبیان را_ از هر فرقه و گروه مسلمان!؟

زیرا به پندار آنان، رضا شاه اهانتی نابخشودنی، با تخریب خانه‌ی خدا، نموده بود. تعصب او، در تسریع کشتار و تخریب، تا بدانجا رسید، که نایب التولیه‌ی آستان_ محمد ولی اسدی_ را که ضمنا، استاندار و آتش به فرمان او بشمار می رفت، به جرم این که، در قتل عام و تخریب مسجد گوهرشاد، درنگ ورزیده بود، تیرباران نمود!؟

و حتی در این مورد، به شفاعت محمد علی فروغی_یعنی به کسی که سلطنت خود را تا حد زیادی به همیاری او مدیون بود_ وقعی ننهاد!!؟

کوتاه سخن، دست کم، بویژه از نظر اکثریت اهالی مشهد مقدس، بسیاری از مردمان، حتی، تبعید و آوارگی رضا شاه را، شش سال پس از قتل عام، و به توپ بستن مسجد گوهرشاد، نتیجه‌ی انتقام الهی، و نفرین حضرت امام ثامن(ع)، بخاطر بی احترامی نسبت به خود، مشهد مقدس، و مسجد گوهر شاد می دانستند!!؟ ( در این باره بیشتر از جمله رک به : سایت خط چهارم گفتار ۱۸۳C / کانال تلگرام فردا شدن امروز گفتار شماره ی ۱۷۳)

اگر بخاطر مبارکتان باشد، رضا شاه، به خانوم فخر الدوله، در مورد مخالفت شاهزادگان قاجار با خود گفت:

“…خانم فخرالدوله! شنیده‌ام که شاهزاده های قاجار، هنوز، در گوشه و کنار، برضد من تحریک می‌کنند…

آمده‌ام به شما بگویم، که این شاهزاده‌ها را جمع کنید، و به آنها بگویید که، از این کارها دست بردارند. و گرنه، آنها را معدوم خواهم کرد!!…

 _چون برای شما احترام قائلم، خواستم مطالب را، قبلا به شما گفته باشم. و گرنه از میان بردن این تحریکات، برای من، کار آسانی است!!؟” 

 ( #محمود_طلوعی: از طاووس تا فرح، نشر علم، ۱۳۷۰، صص۲۲۷-۲۲۵)

این “می دانم، با مخالفان خود چه کنم… من آنها را معدوم خواهم کرد!!؟” نخست آنکه، از نظر نظری، بیان کسی نیست که می خواهد، انقلاب مخملی نماید!؟ و دیگر آنکه، از نظر عملی، رضا شاه، در واقعه‌ی مسجد گوهر شاد، عملا، این کار_ معدوم کردن مخالفان و معترضان_ را بی کم و کاست، و با شدت و بیرحمی هر چه تمامتر، به اجرا در آورده است.

ظاهرا، در فاجعه‌ی مسجد گوهر شاد، رضا شاه، برای هیچ کس احترامی قائل نبود، تا به سراغ آنها برود و به آنان هشدار دهد. و حتی حاضر نشد نمایندگانی را از طرف معترضان مشهد، برای گفتگو، نزد خود بپذیرد. نماینده‌ی رسمی آنها_ آیه الله سید حسین طباطبایی قمی(۱۳۲۵-۱۲۴۴ه.ش/ ۱۹۴۶-۱۸۶۵م)_ را که به تهران، و شهر ری آمده بود، نخست توقیف کرد، و سپس ممنوع الملاقات نمود. 

شیخ محمد تقی بهلول (۱۳۸۴-۱۲۸۹ه.ش/۲۰۰۵-۱۹۱۰م) ، واعظ و محرک مردم به قیام مشهد، که از مشهد، نخست به افغانستان گریخت، و سپس بعنوان نخستین ایرانی از ستم رضاشاه، به ژاپن پناهنده شد، در آغاز انقلاب ۵۷ به ایران بازگشت. و مورد استقبال تمام، از طرف انقلابیون ضد سلطنت قرار گرفت، و گفتگوها و مصاحبه‌های او، درباره فاجعه‌ی شوم مسجد گوهر شاد، موجب گشت که پرونده ی تبهکاری های رضا شاه در مسجد گوهر شاد، و بی احترامی به صحن مقدس امام ثامن_ پس از چهل و چهار سال_ از نو باز، گشوده شود.

پس از آن پژوهش‌هایی در آن باره آغاز گردید، و آثاری چند ارزنده درباره ی آن “به اصطلاح انقلاب مخملی”، انتشار یافت.( برای اطلاع بیشتر در این باره از جمله رک به : حسن شمس آبادی، “قیام گوهر شاد”، مجله‌ی مطالعات تاریخی، سال هفتم، تابستان ۱۳۸۹، شماره‌ی ۲۹ )

اگر این نکات مهم و ظریف را در نظر نگیریم، که هرگز کندن یک تونل، و زدن چند پل برای قطار راه آهن، و یا تعمیر تخت جمشید، #و_و_و… نمی تواند، تخریب یک نماد افتخار آمیز، از نظر وطن پرستان را، و نیز، ویران کردن مسجدی که از نظر مسلمانان خانه‌ی خدا بشمار می رود، جبران نماید، گرفتار غفلتی گمراه کننده شده‌ایم.

نخستین بار این بنی امیه بودند، که به خانه‌ی کعبه اهانت ورزیدند، و سپس قرمطیان، و سومین نفر، رضا شاه بود، که به چنین تبهکاری_ تخریب خانه‌ی خدا، از نظر مردم مسلمان_دست خود را آلوده ساخت، تا جایی که مسلمانان واقعی، دیگر نمی توانستند او را حتی مسلمان بدانند!

چگونه ممکن است، مردمی که #محمد_علی_میرزا را، بویژه بخاطر #به_توپ_بستن_مجلس_شورای_ملی، هرگز، نبخشیدند، #رضا_شاه را، بخاطر #قتل_عام و #به_توپ_بستن_مسجد_گوهر_شاد، در جوار حرم حضرت ثامن الائمه(ع) بتوانند ببخشند، بخاطر انقلاب مخملی‌اش؟؟!!

سانسورچیان، هرچه می خواهند سانسور کنند. لکن، حافظه‌ی حقیقت جوی تاریخی، هرگز، تبهکاری‌ها، و زیانکاری‌های خشن، و غیر مخملی خودکامگان را، از یاد نمی برد!؟ و سرانجام، عموما، در نخستین فرصت، آنها را افشاء، و عاملان آنها را رسوا می نماید، و با رسانه‌های در اختیار، رسوایی اشان را جهانگیر می سازد. و با ثبت آنها، سوکمندانه، تاریخ تبهکاری‌ها را هم، ابدی می گرداند!!؟

_تاریخ مذکر، و تصوف مذکر؟؟!

و باز، در تاریخ مذکر، و مردسالار ایران، همواره، ذکر بانوان با شخصیت، در ضمن شرح حال رجال مشهور، مشکلی تاریخی، و معمایی سنتی بوده است.

#تذکره_الاولیای_عطار_ نگارش حدود ۶۱۰ه.ق/۱۲۱۳م_ در میان تمام عارفان #عرفان_مذکر_ بالغ بر ۹۷ تن صوفی بزرگ_ که تذکره الاولیاء به آنها پرداخته‌است، در میان آن نود و هفت نفر، تنها یک نفر، #رابعه‌_عدویه _ بر وزن نظریه، یا علویه_(۸۵=۱۳۵-?۵۰ه.ق/۷۵۲-?۶۷۰م) زن بوده‌است. یعنی، چیزی نزدیک به حدود یکصدم کل محتوای تذکره الاولیای عطار، به شرح حال یک زن، اختصاص یافته‌‌است، و نه بیشتر!!؟ آن هم با چه مشکلاتی، در همسان سازی این زن، در ردیف رجال نامی تصوف؟؟!

در نتیجه، عطار، خود را مجبور دیده‌است، که پیش از ورود به شرح حال عرفانی رابعه، حدود یک صفحه، به توجیه عمل خود، که چرا یک زن را، در ردیف مردان تصوف قرار داده‌است، بپردازد!؟؟

شنیدن و خواندن دلائل عطار، در مذکر پنداشتن رابعه، و قرار دادن او در ردیف رجال، هنوز هم خواندنی است، تا ببینیم، که #فمینیسم_عرفانی، در برابر #عرفان_مذکر، چه مشکلاتی در راه داشته است، و هنوز هم، همچنان، دارا می باشد:

“…آن مقبول رجال!!؟، رابعه‌ی عدویه!؟…

اگر کسی گوید که: ذکر او (رابعه)، در “صف رجال”، چرا کردی؟!

گوییم: چون“زن”، در راه خدا،“مرد”، باشد!؟، او را،”زن”، نتوان گفت!!؟

چنان که، “عباسه‌‌ی طوسی” گفت: چون فردا، در عرصات(قیامت) آواز دهند که:

_یا رجال!؟

اول کسی، که پای در صف رجال نهد، مریم_(یک زن، مادر عیسای مسیح)_بُوَد(باشد)!!؟

کسی که، اگر در مجلس حسن بصری(۸۹=۱۱۰ -۲۱ه.ق/۷۲۸-۶۴۱م)_ سومین ولی برگزیده‌ی عطار_حاضر نبودی_(حسن بصری)_مجلس نگفتی، [پس] لاجرم ذکر او، در“صف رجال”، توان کرد!!؟…”

(برای اطلاع بیشتر در این‌باره رک به: #تذکره_الاولیاء، تصحیح دکتر محمد استعلامی، ص۶۱/  همچنین کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۵۹)

      معمول جمع مذکر، در زبان عربی_مانند رجال، جمعِ رَجُل_آن است که در احکام کلی، جمع مذکر، شامل زنان هم می‌شود. بیشترین مفسران کلام مجید، در تفسیر مخاطبان آیات، مسلم می‌دانند، که هر وقت از آیات و عباراتی نظیر“ما، شما را از یک مرد و زن آفریدیم“، یا “ای مردمان“(ایها الناس)، و یا “ای کسانی که ایمان آورده‌اید” #و_و_و… سخن به میان می‌آید، همیشه، این خطاب‌ها و اوامر، که با جمع مذکر آمده‌است، شامل انسان‌ها، اعم از مرد و زن، می‌گردد!!؟

 با این وصف، سوکمندانه، هنوز هستند کسانی، که در زمان ما، هنگامی که سخن از “رجال سیاسی” می‌رود، تردید روا می‌دارند، که آیا زنان نیز، در ردیف #رجال_سیاسی قرار می‌گیرند، یا نه؟! آیا زنان، مانند مردان، حق رای دارند، یا نه؟! آیا زنان، حق انتخاب به نمایندگی از مردم، در شورای شهر، یا در مجلس را دارند، یا نه؟! آیا، بدون تاکید بر زن بودن، آن‌ها می‌توانند وکیل، یا قاضی شوند، یا نه؟! #و_و_و

نهمین ولی برگزیده‌ی عطار

با همه‌ی این یادآوری‌ها، سوکمندانه، از آنجا که تاریخ، همواره، #تاریخ_مذکر بوده است، و به زنان، منصفانه، فرصت و امکان رشد، همانند مردان، داده نشده بوده است، از اینرو، زنان بزرگ یاد شده در گفتار ما، همچنان، تک ستاره‌هایی، در انتهای افق تاریخ، به زحمت سوسو می‌زنند، و نه چون ماه تابان، درخشان، و مورد توجه همگان قرار می گیرند!؟؟ و بیشینه‌ی مردمان نیز، به سختی، بر اثر محدودیت‌های شخصی و ذهنی، کمتر می‌توانند، بدان سوسو زدن‌های پر زحمت، توجهی مبذول دارند. وصف آنان، همان وصف یک گل تنهاست، که در غیبت بهار، گفته شده است که:

“با یک گل بهار نمی شود!”

 به امید روزی که، گل‌ها چنان فرا گیر شوند، که تاریخ و زمین ما را، به فصلی همیشه بهار، فرا آفرینند!!؟؟

ما، خوشبختانه توفیق آنرا یافته‌ایم، که در طول گفتارهای خود، به حق، با تنی چند از این تک ستاره‌های خلاق و باشکوه، از جنس مشهور به لطیف بشریت، آشنا شویم. از جمله مانند #تومیریس ملکه‌ی میترا، شاهبانوهای ساسانی #آزرمیدخت و #پوراندخت، و #سیده_ملک_خاتون، که هنوز مقبره‌ی او در جنوبشرقی تهران زیارتگاه مردمان است.

در باره ی تومیریس در کانال تلگرام فردا شدن امروز گفتارهای۱۵۷، ۱۵۴، ۱۳۳و ۱۱۶/ شاهبانوهای ساسانی در گفتارهای ۱۳۳، ۱۵۵، ۱۷۲ و ۱۷۸ / و سیده ملک خاتون در گفتارهای ۱۵۵، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۶۹، و ۱۷۲، می توانید به شرح مفصلتری از زندگی و فعالیت های آنها، آشنا و آگاه گردید_ البته اگر تاکنون، به چنین توفیقی نایل نگشته بوده‌اید!؟؟

_کوتاهی فاجعه بار مظفر الدینشاه،

در انتخاب ولیعهد خویش

معمار مبتکر صدور فرمان مشروطیت ایران، استثنایی‌ترین پادشاه نیک مردمی، مظفرالدینشاه قاجار، در برابر عظمت عدل مظفرش، یعنی بازگرداندن همه‌ی اختیارات پادشاهی خویش به مردمان، در نوع ویژه‌ی نظام سلطنت مشروطه، یک کوتاهی فاجعه بار نیز، نموده است_ فاجعه‌ای که، تمام اثر تجدد مشروطیت خویش را، با انتخاب ولیعهد نامتعهد، خیره سر، و بیرحم خویش، #محمد_علی_میرزا، همه را، به محاق استبداد، دوباره باز فرو در فرستاده است!!؟

مظفرالدینشاه، با همسر اولش، مادر محمد علی میرزا، #عزت_الدوله، #دختر_امیر_کبیر، مشهور به اُم خاقان، نتوانستند با تفاهم، مدتی طولانی به سر برند. از اینرو از او جدا شد، و با همسر دومش سُرور السلطنه، از خاندان فرمانفرماییان، به شادکامی ازدواج کرد. و این ازدواج، خوشبختانه بسیار پر تفاهم از کار در آمد. از حاصل این زناشویی پرتفاهم و خوشکام، تک ستاره‌ی فخرالدوله، در آسمان تاریخ ایران، طلوع نمود.

#محمد_علی_میرزا، در دوران ولیعهدی‌اش نیز، خشونت و بیرحمی، سر بریدن و مثله کردن مخالفان شخصی خودش، و افراد مخالف سلیقه‌ی شخصی خودش را در تبریز، بارها به اثبات رسانیده بوده است. خلق نامتعادل و بیرحم محمدعلی میرزا، رازی پوشیده نبوده است، که تا پیش از رسیدن به مقام سلطنت، آنرا بروز نداده باشد. از اینرو اگر #مظفر_الدین_ شاه، کمی به تاریخ ایران نظر می افکند و به نمونه هایی از شاهنشاهی زنان مانند #تومیریس، و یا دست کم و مشهور تر از او، توجه به پادشاهی دختران خسرو پرویز، یعنی #آزرمیدخت و #پوراندخت می نمود، و یا باز نزدیکتر در سر راه زیارتش به حضرت عبدالعظیم، توجهی نیز به مقبره و تاریخ زندگانی #سیده_ملک_خاتون می افکند، می دانست و می توانست که، دختری را، که از همان کودکی اخلاق مردم دوستانه و خیرخواهی اش، آشکار شده بوده است، به جانشینی و ولایتعهدی خود برگزیند!!؟؟

و “اگر”، مظفرالدینشاه، دختر خود، بانو فخرالدوله را، به جانشینی خود برمی‌گزید، چقدر می‌توانست تاریخ مشروطه‌ی ایران، به گونه‌ای دیگر، خود آفرینی نماید؟؟؟!!

ولی، ما پیشاپیش نیز یادآور شده‌ایم که “اگر”‌ها در تاریخ جایی ندارند.(رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۷۲ ) زیرا، تاریخ را نمی توان مانند مایعات شیمیایی در آزمایشگاهها، که نتایج نامطلوبی داده اند دور ریخت، نا دیده گرفت، و از نوباز، با آمیزه‌های تازه‌ای از مواد شیمیایی دیگر، آزمایش خود را، طبق “الگوی آزمایش و خطا” تکرار کرد، تا به نتیجه‌ی مطلوب رسانید؟؟!!

“اگر”ها در تاریخ نمی‌توانند، اشتباهات گذشته را جبران کنند، راهی صحیح تر از راه گذشته را انتخاب نمایند، و حتی نمی توانند خطاها را، بگونه‌ی توجیهی قابل قبول، برای مردمان، فرا نمایند!؟ و زیان‌های آن رویدادها را، از مردمان، باز پس زدایند!؟ تنها، فایده‌ی ممکن از “اگر”ها، می‌تواند برای صاحبدلان اندیشمند سبب عبرت آموزی، همانند حکمت آموزی لقمان حکیم_اسطوره ی حکمت و فرهیختگی_ گردد.

مشهور است که از #لقمان_حکیم پرسیدند:

_ادب از که آموختی؟؟!

گفت: از بی ادبان!!؟

_شگفتا، تو از بی ادبان ادب آموخته‌ای؟؟!! چگونه؟؟!!

گفت: آنچه که آنان کردند، دیدم بی ادبی و زیانباره است، من دیگر، آن اعمال را تکرار نکردم!!؟

و این حداکثر فایده‌ی “اگر”ها، در تاریخ، برای آیندگان صاحبدل و اندیشمند است. و سوکمندانه، چقدر این عبرت آموزی از خطاهای گذشته، درصد بسیار ناچیزی، در تاریخ داشته‌اند؟؟! (در این باره بیشتر، از جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۳۱)

لقمان حکیم، اسطوره‌ی حکمت و فرهیختگی

 _پیامدهای سقوط احترام سلطنت، در دلهای مردمان

چنانکه اشاره رفت، در چنین فضایی که کالای سلطنت به ارزان‌ترین بها نیز خریدار نداشت، شانزده سالی به خاطر سلطنت رضا شاه، نفرت از سلطنت به گونه‌ی عقده‌ای فرو خورده در دلها، سرکوب گردید!!؟

 تا این که، سرانجام پس از شهریور ۱۳۲۰، و #تبعید_رضا_شاه_از_ایران، در آزادی کم نظیر، و در حقیقت هرج و مرج حاصل از سقوط موقت استبداد، از جمله نفرت و خشم نسبت به #سلطنت_استبدادی، دوباره خود را نشان داد!!؟؟ و در تصنیف‌های عامیانه، با اسطوره‌ی بدنام محمدعلی شاه، به خاطر قتل‌های فجیع پیاپی در باغ شاه، لقب تازه‌ای بعنوان“پخ پخ علیشاه” برای محمد علی شاه، بر سر زبان‌ها، به ویژه در میان کودکان و نوجوانان افتاد، که با شیطنت دنبال درشکه چی‌ها، در خیابان می دویدند، و ترانه می خواندند که:

علیشاه، پشت باغ شاه،

 نه نه!

 توی باغ شاه،

 ممدلی شاه، پخ پخ علیشاه!؟…

 و بزرگترها نیز، با عنوان “علیشاه”، درشکه‌چی‌های در حال حرکت را متوقف می کردند، تا احیانا، از آنها بخواهند که آنانرا به مقصدی برسانند. و یا برچسب هایی نظیر “بوق علیشاه” و“توتون علیشاه” و … خشم و نفرت خود از سلطنت و پادشاه را، نسبت به صنف درشکه چی‌ها، ابراز می‌نمودند.

از جمله عنوان‌هایی که در مورد صنف درشکه‌چی‌ها، در میان مردم متداول شده بود:

۱)_ بوق علیشاه: درشکه‌هایی که برای اخطار به پیادگان، هنگام عبور از خیابان، از بوق های بزرگی که مخصوص کامیون‌ها بود استفاده می کردند، آنها را بوق علیشاه می نامیدند؟!!

۲)_توتون علیشاه، و یا ۳)_چپق علیشاه: درشکه‌چی‌هایی که در هنگام بیکاری و انتظار مسافر، با توتون چپقی چاق می‌کردند، و می‌کشیدند، “توتون علیشاه”، و “چپق علیشاه” نامیده می‌شدند؟!!

۴)_توبره علیشاه: به درشکه‌چی هایی می‌گفتند، که هنگام توقف در انتظار مسافر توبره‌ای از کاه و جو، به گردن اسب خود می انداختند، تا اسب‌هایشان تغذیه نمایند؟!!

۵)_سطل علیشاه: باز هم چنان به درشکه‌چی‌هایی که سطل آب، از جوی‌های خیابان پر می‌کردند، و به اسبان تشنه خود می‌دادند، به طنز و تحقیر، لقب “سطل علیشاه”، نسبت داده می‌شد؟!!

۶)_یابو علیشاه: چون اسب گران‌تر از یابو بود، و درشکه‌چی‌های کم درآمد و فقیر، به جای اسب، یابو به د رشکه‌های خود می بستند، همچنان، “یابو علیشاه” می خواندند؟!!

 ۷)_ “عطر؟!”علیشاه، “بو علیشاه”، ویا “گند علیشاه”: اسب‌ها غالبا در حین حرکت که شلاق هم می خوردند، تلنگی در می کردند، و بوی نامطبوعی در فضا می پراکندند. از اینرو مردم با نامی که ما از ذکر آن شرمنده ایم، و آن را با “عطر” علیشاه، سانسور ملایم اخلاقی نموده‌ایم، آنها را صدا می کردند؟!!

 _چرا در میان اینهمه عمله‌ی پادشاهی، بیشتر درشکه‌چی‌ها، قربانی عقده گشایی مردمان می‌گشتند؟؟!

زمینه منفی مردم، نسبت به درشکه چی‌ها، و عمله‌ی اصطبل‌های پادشاهی

شاید برای همه‌ی ما امروزی‌ها، این شگفتی و سئوال پیش آید که چگونه است که، مردم بویژه در زمان پهلوی اول، خشم، نفرت و عقده‌ی دل خود را با برچسب‌ها، و تصنیف‌های تحقیر آمیز، نسبت به صنف درشکه چی‌ها، خالی می کرده‌اند؟؟!!

یعنی، از اینهمه کسان نزدیک به دربارها، چگونه صنفی ظاهرا دور از کار سیاست و دربار، بعنوان درشکه‌چی‌ها را مورد خشم و پرخاش خود قرار داده بوده اند؟؟!!

دکترمهدی ملک زاده (۱۳۳۴-۱۲۶۰ه.ش/ ۱۹۵۵-۱۸۸۱م)_پسر ملک المتکلمین، که به احترام یادکرد لقب پدرش، نام خانوادگی ملک زاده را، برای خویش انتخاب نموده است_در اثر ارزنده‌ی #تاریخ_انقلاب_مشروطیت، در این باره توضیحی روشنگر می‌دهد.

“…طویله‌ی سلطنتی، محل کار بخشی از لوطی‌ها، و نالوطی‌ها(پنطی‌ها) در دوره‌ی قاجار بود. واقعه‌ی میدان توپخانه_ پس از به توپ بستن مجلس، بدستور محمد علیشاه_ به دست افراد همین طویله بوجود آمد.

پس از به توپ بستن مجلس، در دوره‌ی استبداد صغیر، این عناصر شریر، از هیچگونه هرزگی، بی ناموسی، و تعدی به دکان و مال مردم، فروگذار نکردند، و در مقابل از مراحم مخصوص شاهانه، بهره مند شدند… هزارها نفر درشکه‌چی، کالسکه‌چی، جلودار چی( چاروادار چی)، شاطر، مهتر، میرآخور، قاطرچی، شتربان، گاریچی، در طویله‌ی سلطنتی مشغول به کار بودند….

طویله‌ی سلطنتی در دوره ی استبداد چندین هزار ساله ی ایران، یکی از دستگاه های مهم درجه اول دولتی بود…ریاست طویله ی سلطنتی را، یکی از امرای بزرگ یا یکی از سرداران نامی عهده دار بود. و چند نفر از شخصیت های مهم، گرداننده ی قسمت‌های مختلف آن بودند…

محمد علیشاه، بعد از قزاقخانه، علاقه ی مخصوص به طویله ی سلطنتی داشت. اعضای طویله ی محمدعلیشاهی، که با وجود خالی بودن خزانه، جیره و مواجب به موقع دریافت می کردند، و از مراحم شاهانه راضی بودند… از رذل ترین و پست ترین و پر روترین مردم تهران بودند، و مردم هر وقت می خواستند کسی را تحقیر کنند، می گفتند اخلاق مهتر ها و جلودار ها(چاروادارها) را دارد.

اینان از حامیان سر سخت و حافظین تخت و تاج پادشاه مستبد بودند… در دفاع از سلطنت محمد علیشاهی، طویله ی سلطنتی، مبدل به یک دژ محکم شد که در آن در حدود دو هزار نفر، افراد مسلح متمرکز شدند…”

( مهدی ملک زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ۶ و ۷، انتشارات علمی، ۱۳۶۳، صص ۱۲۱۴-۱۲۱۱ / همچنین رک به: مسعود نقره کار(۱۳۳۲ه.ش/۱۹۵۳م)، زنگی های گود قدرت، انتشارات فروغ، چاپ دوم ۱۳۹۵، صص ۸۲-۸۱)

توضیح کوچکی افزوده بر شرح جامع زنده یاد دکتر ملک زاده، و نیز دکتر ارزنده مسعود نقره کار، درباره‌ی چرایی بدنامی افرادی چون طویله دارها و چاروادارها(چهارپا داران)، اینست که، نخست ارزانترین و متداولترین کاری که برای جوانان و مردان بیکار در دسترس بود، پیوستن به عمله‌ی طویله، یا چهارپا داران بود، که با پا دویی برای یک چاروادار، و رفتن در پی اسب و الاغ و یابو، وگاهی هم چراندن شتر، آغاز می گردید.

اینان چون فقیر، و شاید هم غریب و بیجا بودند، بیشتر در همان محل نگهداری چهارپایان، در طویله‌ها، و اطراف آنها، می خوابیدند. این چارواداران نوپا، از همان آغاز، بزودی، شاهد جفتگیری‌های بی پروای چهارپایان می‌شدند، و ملاحظه می کردند که، چهارپا داران بزرگتر، اسب و الاغی را که از بقیه قویتر بود، بیشتر برای “جفتگیری‌های کرایه‌ای”، خوب تیمار می‌کردند، و کاه و جو مفصلی نیز، بدان‌ها می‌دادند.

منظور از “جفتگیری‌های کرایه‌ای” آن بود که مثلا، یک پیشه ور دوره گرد که الاغی داشت، و با آن انواع میوه، سبزی، سیب زمینی، صیفی جات مانند هندوانه، خربزه، و طالبی می‌فروخت، برای بار کشی، الاغ ماده را ترجیح می داد. چون الاغ ماده قادر به تولید مثل کره ای مانند خودش بود.

از اینرو، این فروشندگان دوره‌گرد برای کمک به درآمد خود، الاغ ماده ی خود را، برای جفتگیری از الاغ های نیرومند و قوی، به طویله ها، می بردند. و آن مهترها، و یا سرمهترها نیز، که برای کرایه دادن الاغ نر جفتگیر، همیشه چند الاغ نر، آماده در اختیار داشتند، از این فروشندگان دوره گرد، پولی می گرفتند، تا چند ساعتی الاغ ماده‌ی آنها را، با الاغ نر خودشان، نزدیک و هم آخور نمایند. و خر نر آرام آرام تحریک شده، و تا آغاز عمل جفتگیری منظره ای را بوجود می‌آوردند که شاگرد چاروادارها، از همان دوازده سیزده سالگی، که با بزرگترها، جمع می شدند، به تماشای این ماجرا می‌پرداختند. و هر کار خر نر و ماده را با الفاظ عریان رکیک، و با صدای بلند هو می‌کردند.

از اینرو در اثر این نوع ویژگی‌های این نوع حرفه، دیگر شرم و حیا و ملاحظات اخلاقی و اجتماعی، در میان صنف طویله داران، و چهارپاداران، به هیچ روی، جایی برای بحث و گفتگو باقی نمی گذاشت.

همین فحاشی‌های بسیار بیشرمانه، و گستاخ را مردمان، بعنوان “فحش‌های چارواداری” می شناختند. و یکی از ضد حمله های مردمان، به افراد بیشرم که فحش های بد می دادند این بود که، ” برو چاروادار! تو از کدام طویله، یا آخور آمده ای؟؟!!”و مانند آنها.

بیشترین درشکه‌چی‌ها، از همین طبقه‌ی چاروادار‌ها، و عمله‌ی طویله می‌آمدند، که با جمع کردن مقداری پول، خود به شغل مستقل درشکه‌چی می پرداختند.

_فراز و نشیب، در نکوهش درشکه‌چی‌ها!!؟

به یاری تاکسی‌ها، بجای درشکه‌ها!؟ 

تحقیر سلطنت، و پرخاش و نفرت مردم، به وسیله عناوینی چون “بوق علیشاه”، “توتون علیشاه” و امثال آن، از پس از شهریور ۱۳۲۰ تا حدود ۱۳۲۵، به اوج خود رسیده بود. و حتی ورود تاکسی‌های مشهور به “تاکسی‌های خانم فخرالدوله” نیز، که یکباره صنف درشکه‌چی‌ها را، مشمول “مرگ صنفی!!؟” کرد، و چهره‌ی حمل و نقل شهری، و ترافیک را بکلی تغییر داد، نتوانست این خشم را تخفیف دهد. و مردم حتی از این تاکسی‌ها نیز، به طعنه و تحقیر تا مدتی، با عنوان “درشکه‌های فخرعلیشاهی” یاد می کردند!؟

قطع این پرخاش و برچسب و شایعه علیه سلطنت، نه با قلدری و زور، و نه با هیچ “منع و نهی قانونی!؟” اتفاق نیفتاد، مگر وقتی که بر اثر کثرت این تاکسی‌ها، بالاخره تجدد، بر تخفیف سلطنت غلبه کرد. و این عناوین تحقیر آمیز، از ادبیات کوچه و بازار، آرام، آرام، حذف گردید.

 _رویارویی صادق هدایت، با پساوند علیشاهی

“توپ مرواری” رمانی است، نوشته‌ی صادق هدایت. این کتاب در سال ۱۳۲۶ نوشته شد، اما در زمان حیات نویسنده اجازه چاپ نیافت، و نخستین چاپ کتاب به سال ۱۳۵۸ برمی‌گردد.

در کتاب “توپ مرواری” در دوره‌ی اوج تورم تحقیر القاب علیشاهی، صادق هدایت نیز، از زبان قهرمان اصفهانی داستان خود، “سبیل علیشاه”، چنین می نویسد:

“…خوبس خوبس خجالتم نیمی کشند، انگار که حیا ره خوردندشون و آبرو ره قی کردندشون. به جونی جفت سیبیلام، کو دیگی صبری ما، لبریز شدس. معلوم می شد، که این پرتقالیهای ریغونه، روی زمینی سف ن…شیدندنشون، من پش اندر پشتم از برق علیشاه، و بوق علیشاه و، دولت علیشاه و، صفدر علیشاه و، حیدر علیشاه و، قنبر علیشاه و، ببر علیشاه و، ملنگ علیشاه و، مجذوب علیشاه و، فنا علیشاه و، صفا علیشاه و، رحمت علیشاه و، همت علیشاه و، هیبت علیشاه، بودس. و از زمونی هبوطی حضرتی آدم، همه شون صاحبی کشف و کرامت بودن. ئو نعلیناشون جلو پاشون جفت می شدس، ئو پادشاهم بودندشون….

فورا، لشگر جرار خونخوار داوطلبی مرکب از دراویش و….به سرکردگی شاهقلی شاه و، امامقلی شاه و، علیقلی شاه و، پولادشاه و، عبد الصمد شاه، سینه سپر کردند و، کوس رحیل بستند.

اما “سبیل علیشاه” از بس که زیرک و سیاستمدار بود، هرمز هرمزان را، که سر دسته‌ی ستون پنجمش بود، با وجود کبر سن، برای خرابکاری پشت جبهه، به لباس مبدل، قبلا به جزیره ی هرمز فرستاد”

(صادق هدایت: توپ مرواری، ص۷۷-۷۶)

صادق هدایت نیز، از نظر #جامعه_شناسی_معرفت، در خلاء، از انواع علیشاه ها، به طنز یاد نکرده است. بلکه تحت تاثیر زمانه، آشکارا، نوعی شرایط آخر الزمانی سلطنت را، پس از سه هزار سال دریافت نموده است. و این زمان، کم و بیش درست همراه با ” #مرگ_صنفی “، درشکه چی‌هایی بوده است، که مشهور به انواع “اسم‌هایی با پساوند علیشاهی” بوده‌اند.

#صادق_هدایت، ضمنا خود، به احتمال قوی، نخستین گزارشگر ادبی، و فولکلوریک سکه‌ی قلب رواج تنفر انگیز مفهوم پادشاهی در تاریخ ایران، بشمار می رود. تا آنجا که پی جویی‌ها نشان داده است، افزون بر این، صادق هدایت همچنان، ظاهرا، نخستین کسی است که واژه ی غربی “فولکلور” را به مفهوم ادبیات عامیانه، در زبان فارسی متداول ساخته است.

یاد آوری: در مورد آسیب شناسی سلطنت نیز، بیشتر، لطفا رجوع شود از جمله به سلسله گفتارهای فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۸۲، و سلسله گفتارهای خط چهارم، شماره‌های ۱۹۳، ۱۹۷، ۲۰۳، ۲۰۴، ۲۰۶، ۲۱۶ …

همچنین رجوع شود به اثر گرانقدر دکتر سیروس غنی(۱۳۹۴-۱۳۰۸ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۲۹م): “ایران بر آمدن رضاخان، بر افتادن قاجار و نقش انگلیس‌ها“، به ترجمه‌ی دکتر حسن کامشاد(۱۳۰۴ه.ش/۱۹۲۵م)، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۷، ص ۳۱۸) 

و این قصه‌ی پر غصه، همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار: شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ / ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۳

۶ دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *