گفتار شماره‌ی ۱۸۷_ناهماهنگی خواست‌ها و امکانات

به اشتراک بگذارید
۴.۵
(۲۵)

خوش بود تا “محک تجربه” آید به میان!!؟

تا سیه‌روی شود، هرکه در او، غش باشد!!؟

#حافظ خانلری: غزل شماره‌ی ۱۵۵

نه هر که چهره بر افروخت، دلبری داند؟؟!

نه هر که آینه سازد، سکندری داند؟؟!

نه هر که طرف کله، کج نهاد و، تند نشست؟؟!

کلاه داری و، آیین سروری داند؟؟!

#حافظ، غزل شماره‌ی ۱۷۴

سعدی!؟ به روزگاران، مهری/فکری، نهاده بر دل!!؟

بیرون نمی‌توان کرد، الا به روزگاران!!؟

#سعدی

آنچه در این گفتار می خوانیم

-پهلوی دوم، و سبقت جوئی از غرب!!؟

به احتمال قوی خوانندگان گرامی به یاد دارند که در گفتار پیشین_ گفتار شماره‌ی ۱۸۶_ هنگام ذکر “واکنش‌های نه گانه”، در رویاروئی فرهنگ‌ها، نهمین واکنش، عنوان “سبقت‌جوئی از غرب” را، با خود همراه داشته‌است؟؟!!

در حقیقت پهلوی دوم، با عنوان“تمدن بزرگ!؟”، و در مصاحبه‌هایش از جمله با بانو #اوریانا_فالاچی، خواهان سبقت‌جوئی از غرب بوده‌است.

اکنون، پرسش اینجاست که آیا او مقدمات ضروری، و وسایل لازم این سبقت‌جوئی از غرب را، بخوبی فراهم کرده بوده‌است، یا نه؟؟! بدیگر سخن، #پهلوی_دوم، برای تحقق خواست‌ها و آرزوهای خویشتن، “امکانات لازم” را داشته؟! و یا فراهم نموده بوده‌است؟؟!

زیرا، به‌احتمال قوی، شکست پهلوی دوم، بیش از هر چیز، ناشی از عدم توجه او، به ضرورت فراهم کردن وسایل لازم، و امکانات ضروری، برای موفقیت، در انجام این“جهش سترگ”_ورود به #آستان_تمدن_بزرگ _بوده‌است!!؟

بدیگر سخن، پهلوی دوم، هدف را در ذهن خود، انتخاب کرده بوده‌است، اما به وسایل کافی، و لازم برای نیل به هدف خود، کمتر، اندیشیده و یا کمتر اهمیت داده بوده‌است!!؟

با روایت چند گزارش از وضع ایران، و روحیه‌ی پهلوی دوم، به پاسخ پرسش بالا، بیشتر، نزدیک خواهیم شد!؟

-نمونه‌ای چند از غفلت‌ها،

در توجه به وسائل ضروری،

برای رسیدن به تمدن بزرگ!!؟ :

۱)- با این پول‌ها، ایران بزرگ و متمدن را خواهیم ساخت؟؟!!: اسدالله علم، در جلد چهارم از خاطراتش، می‌نویسد که:

“یکشنبه اول اردیبهشت ۱۳۵۳/ ۲۱ آوریل ۱۹۷۴- …صبح خدمت اعلیحضرت شرفیاب شدم، عرض کردم:

-باز هم که به علت اضافه افزایش درآمد نفتی کویت، و قطر، و شرکت آنها، بیش از ۵۰ درصد درآمد ما، بطور اتوماتیک در حدود ۴ میلیارد دلار بالا می‌رود. بر حسب قراری که بر پایه‌ی فروش، با کمپانی‌ها منعقد ساخته‌ایم، هر نفعی که دیگران، بیش از آنچه در روز انعقاد قرارداد با ما داشته‌اند، بردند، بر نفع ما، بطور خودکار اضافه می‌گردد.

اعلیحضرت فرمودند: همین‌طور است.

عرض کردم: اکنون درآمد خالص نفتی ما در سال، ۲۲ میلیارد دلار می‌شود.

فرمودند: با این پول‌ها، ایران بزرگ و متمدن را خواهیم ساخت!!؟…”

( #یادداشتهای_علم ، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات معین، ۱۳۹۴، جلد چهارم، ص ۶۸)

۲)-همه چیز داریم!!؟؟؟ : هم پول، هم وسیله، هم مواد اولیه، هم قدرت!!؟؟؟ :

“جمعه ۲ فروردین، تا چهارشنبه ۱۴فروردین۱۳۵۳ / ۲۲ مارس تا ۳ آوریل ۱۹۷۴- …عرض کردم:

– شاهنشاه، هرچه خواسته‌اید، شده‌است.(هرچه خواسته‌اید!!؟؟؟)

“درآمد نفت”ما، از سه‌هزار‌میلیون‌ دلار در سال، به شانزده هزار میلیون دلار(= از ۳ میلیارد به ۱۶ میلیارد دلار!) رسیده‌است، که هیچ‌کس خواب آن را هم نمی‌‌دید!!؟…

از لحاظ “قدرت” هم، که شاهنشاه بی‌همتا هستید. پس باید این شعر را، برای اعلیحضرت بخوانم که:

شکر خدا، که هر چه طلب کردم از خدای

بر منتهای همت خود، کامران شدم

حافظ خانلری: غزل شماره‌ی۳۱۴

اعلیحضرت فرمودند: هنوز، خیلی امیدها دارم. باید این مملکت را، به پایه‌ی بزرگترین کشورهای دنیا برسانم، نه این که در خاورمیانه اول باشم!!!؟؟

دلیلی ندارد که نشود!!؟ هم “وسیله” داریم، هم “قدرت”، و هم “مواد اولیه” داریم (و فرصت چی؟؟؟!!!) مگر دیگران چه کرده‌اند، که ما نتوانیم بکنیم؟؟؟!!…”

( یادداشتهای علم، ج۴، صص ۱۶ تا ۱۷)

-فقدان امکانات، برای تحقق آرزوها!!؟؟

۳)- انبار لازم برای ذخیره‌ی گندم نداریم:

اسدالله علم همچنان می‌نویسد:

“شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۵۳/ ۲۰ آوریل۱۹۷۴- خدمت اعلیحضرت شرفیاب شدم…کارهای جاری باز هم زیاد بود، …عرض کردم که:

-امسال در فارس، گندم زیاد است. شاید نیم میلیون تن، اضافه داشته باشند!؟ عزیز الله قوامی دوست من، که دیشب آمده بود، عرض می‌کرد، باید از حالا فکر انبار بود. چون دولت خریدار منحصر بفرد اعلام شده، اگر انبار نباشد، دچار ناراحتی خواهند شد!!!؟؟

اعلیحضرت فرمودند: فوری، با وزیر تعاون، صحبت کن!!…” ( یادداشتهای علم، ج ۴، ص۶۸)

۴)- در ۹۹ درصد از روستاهای کشور، آب آشامیدنی تمیز نداریم:

“پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۵۳/ ۱۸آوریل ۱۹۷۴- ظهر برای نیم ساعتی جلسه‌ی هیئت امناء “خانه‌های فرهنگ روستایی” را داشتم. و جای بسی تأسف من شد، که وقتی جویا شدم، در دهات چقدر برق و آب آشامیدنی داریم. معلوم شد یک درصد دهات ایران، آب آشامیدنی تمیز دارند!!؟

…خیلی عجیب است، و جای تأسف. قطعا، شنبه به شاه عرض می‌کنم، که با این پیشرفت‌های کشور، این ارقام غیر‌قابل‌قبول می‌باشند…”( یادداشتهای علم، ج ۴، صص ۶۵ تا ۶۶)

-آمار روستاهای ایران

طبق آمار سرشماری در سال ۱۳۵۵، ایران دارای ۹۲۰۰۷ روستا بوده‌است. آن وقت فقط یک درصد(۱%) یعنی ۹۲۰ روستا، از آب آشامیدنی تمیز برخوردار بوده‌اند!!؟؟ و نود و نه درصد(۹۹%) روستاهای ایران، یعنی ۹۱۰۸۷ روستا، در آستان تمدن بزرگ، فاقد آب آشامیدنی تمیز بوده‌اند!!؟؟

مصیبت فقدان برق لازم

۵)- در ۹۶ درصد از روستاهای ایران، از برق خبری نیست، یعنی برق نداریم:

 اسدالله علم، باز همچنان می‌گوید که:

“… در جلسه‌ی خانه‌های فرهنگ روستایی، معلوم شد که روستاهای ایران فقط چهار درصد(۴%) برق دارند،…و این به کلی مغایر نظرات شاهنشاه است.” ( یادداشتهای_علم، ج ۴، صص ۶۵ تا ۶۶)

یعنی، فقط ۳۶۸۰ روستا، از ۹۲۰۰۷ روستای ایران، از برق برخوردار بوده‌اند، و ۹۶ درصد روستاهای ایران، یعنی ۸۸۳۲۷ روستا، در آستان تمدن بزرگ، فاقد برق بوده‌اند!!؟؟

-خانه‌های فرهنگ روستایی

در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۴۷/ ۱۴ سپتامبر ۱۹۶۸، فرمانی از طرف #پهلوی_دوم بدین مضمون صادر گردید:

“با تاییدات خداوند متعال

ما،

محمدرضا پهلوی، آریامهر شاهنشاه ایران

به منظور بالابردن سطح اطلاعات عمومی و اجتماعی، و ایجاد امکان پرورش استعدادهای ورزشی و، هنری و فنی روستانشینان کشور، و ضرورت ارشاد افکار کشاورزان در جهت برنامه‌های آبادانی مملکت، و تقویت حس مسئولیت اجتماعی، و گسترش اصول و اندیشه‌ی تعاون، و عادت به خدمات جمعی، و بسط ارتباط میان روستاهای هم‌جوار و هم چنین به منظور آگاهی روستاییان، به فرهنگ و سنن ملی و #اصول_انقلاب_سفید_ایران با توجه به فرهنگ و تمدن جهان امروز، که از لوازم پیشرفت در دنیای کنونی است، به موجب این فرمان، سازمانی به نام “ انجمن ملی خانه‌های فرهنگ روستایی” به ریاست عالیه والاحضرت همایون ولایتعهد، تشکیل می‌شود. که بر طبق اساسنامه پیوست این فرمان، وظایف محوله را انجام دهد.

 وزارت اصلاحات ارضی و تعاون روستایی طبق این اساسنامه، نسبت به تاسیس خانه‌های فرهنگ روستایی، به اتکای شرکت‌های تعاون روستایی، و شرکت‌های سهامی زراعی، اقدام خواهد کرد.

ضمنا مقرر می‌داریم، کلیه دستگاه‌ها و سازمان‌های مسئول، برای تحقق بخشیدن به هدف‌های مورد نظر، از هیچگونه همکاری دریغ ننمایند- بیست و سوم شهریور ماه ۱۳۴۷ شمسی” (ویکی پدیا، انجمن ملی خانه‌های فرهنگ روستایی)

از فصاحت، بلاغت، مبالغه و جامعیت، در وظایف این خانه‌های فرهنگ روستایی، بنظر نمی‌رسد که نکته‌ای فروگذار شده باشد!!؟

-ریاست عالیه‌ی خانه‌های فرهنگ روستایی؟؟؟!!

ضمنا، در ضمن صدور همین فرمان، ریاست عالیه‌ی این خانه‌ها، به عهده‌ی فرزند خود، #پهلوی_سوم _ولایتعهد_ واگذار شده‌است!!؟؟

توجه شود که در این زمان، کسی که باید عهده‌دار نظارت عالیه بر اداره‌ و کارکرد این سازمان‌ها باشد، پهلوی سوم(تولد ۱۳۳۹ه.ش/ ۱۹۶۰م)_یعنی ولایتعهد_تنها ۸ سال داشته‌است. یعنی احیانا، کلاس دوم یا سوم ابتدایی، بوده‌است!!!؟؟؟

و خدا می‌داند که، چه بوق و کرناهایی در تبلیغ این فرمان شبه #سنگنوشته‌_داریوش_بزرگ ، در مطبوعات و رادیو تلویزیون، از چه مبالغه‌ها، فرو گذار نکرده بوده‌اند؟؟؟!!

مشهور است که:

“آوای دهل شنیدن!؟

از دور خوش است!!؟؟”

-تربیت ولایتعهد،

برای اداره‌ی مدینه‌ی فاضله‌ی تمدن بزرگ؟؟!

آیا چنین کودک هشت ساله، سال دوم یا سوم مدرسه‌ی ابتدایی، توانایی خواندن درست متن فرمان را، داشته‌است، تا چه رسد به معنی آن، و یا اجرای محتویات آنرا؟؟!!

می‌گویند: سنگ بزرگ علامت نزدن است!!؟ اجرای چنین فرمانی، به تشکیلاتی بسیار بزرگ، دست‌کم با دهها، بلکه واقعا صدها کارمند متخصص در رشته‌های ورزشی، هنری، فرهنگی و غیر آن، مطمئنا، نیازمند است. بویژه، یک کار تمام وقت شبانه روزی، بعهده‌ی مدیریت با تجربه، و آگاه آن است.

آیا، انتظار و توقع انجام چنین سازمان بی‌سابقه، و بزرگی را می‌توان از یک کودک هشت ساله‌ی سال دوم، یا سوم مدرسه‌ی ابتدایی، انتظار داشت؟؟؟!!

شاید، پدر مهربان چنین فرزندی، اطمینان داشته‌است که، فرزندش نیز، همانند خودش، “نظر کرده” بوده‌است. و بویژه از #علم_لدنی ، تا حد اعلای آن، بهره‌ی کافی  برده بوده‌است؟؟؟!!

در هر حال چنین تعیین تکلیف، و واگذاری مسئولیتی چنین بزرگ، برای یک پادشاه آینده، تربیت دموکراتیک یک پادشاه مشروطه، برای آینده نیست. پادشاه مشروطه‌ای که طبق قانون اساسی مشروطیت ایران، از هر مسئولیت مبرّاست. بلکه، تربیت یک خودکامه‌ی قدر قدرت، در سنت نظام شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله‌ی ایران است.

ذهن و دماغ کودکی را، از چنین عنوان‌ها  پر کردن، او را از همان کودکی، تافته‌ای جدا‌بافته، پروردن است. تلقین مسموم خود-برتر-بینی کاذب، به یک کودک نوباوه است، که همه‌ی بزرگان، کارشناسان، #ابن_سینا ‌ها و #ابوریحان ها، باید در برابر او، با تمکین، به سجده افتند. و هر کلامش را، وحی منزلی بیسابقه، بشمار آورند. و تنها، بله‌قربان‌گویان و مدیحه‌سرایانش باشند و، بس!

بدین ترتیب، این تمدن بزرگ آینده، با تربیت چنین مدیر و رهبری برای آن، مسلما، یک مدینه‌ی فاضله‌ی دموکراتیک، از شهروندان آزاد و آزاده نخواهد بود. بلکه، یک مدینه‌ی جابره، برای گلادیاتورهای رقیب‌کش است، که سوکمندانه، آینده‌ی بهتری را، به ما، به‌هیچ‌روی، وعده نمی‌دهند!!!؟؟

-تکلیف ما لا یُطاق؟؟!!

و‌گرنه، اگر کسی براستی چنین تکلیفی را، از فرد مُکَلَّف در این رهگذر، پهلوی سوم– گفتیم براستی، و نه تعارف و تشریفات_خواسته باشد، در اصطلاح مفسران و اخلاق اسلامی، “تکلیف ما لا یطاق” است. یعنی تکلیفی که بر شخص مکلف، یعنی شخصی که باید تکلیف را انجام دهد، قابل تحمل نیست. یعنی بیش از طاقت تحمل اوست!!؟ “تکلیف ما لا یطاق”، تکلیفی ممنوع و ناشایست است. فقط در قوانین اجرائی حکومت‌های مستبد آنرا، بر زندانیان محکوم به اعمال شاقه، تحمیل می‌کنند!!؟

علمای کلام، و مفسران احکام اسلامی، از مقتضیات رحمت واسعه(رحمانیت)، و رحمت خاصه‌ی خداوند متعال(رحیمیت) می‌دانند، که ذات سرمدی، هرگز، به بندگان خود، تکلیف ما‌ لا‌ یطاق نمی‌فرماید.

بدیگر سخن، تکلیف ما لا یطاق را، از صفات سلبی خداوند متعال بشمار می‌آورند، که نسبت آن به خداوند، در حد شرک، “لزوم ما لا یلزم”، و از گناهان کبیره، و ضد توحید است.

در کلام مجید، نفی این لزوم ما لا یلزم، “الزام غیر لازم”، لازم شمردن آنچه که لازم نیست_ همانندها: واجب شمردن آنچه که واجب نیست، حلال دانستن آنچه که حلال نیست، حرام کردن آنچه که حرام نیست، مکروه شمردن آنچه که مکروه نیست #و_و_و…_ بدین سان تصریح یافته‌است که:

” لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها”:

خداوند، هیچ کس را به امری تکلیف نمی‌فرماید، مگر آنچه را که در توانایی انجام، و در وسع اقدام او باشد.( سوره‌ی بقره=۲/ آ ۲۶۸)

کوتاه سخن، لزوم ما لا یلزم، و تکلیف ما لا یطاق می‌تواند از گنده‌گویی‌های یک خود-خدا‌بینِ تنگ‌نظرِ کوته‌بین زمینی باشد، و هرگز، در شأن خداوند آسمان‌ها و زمین، نخواهد بود.

-کمیت ناچیز خانه‌های فرهنگ روستایی

در برابر کمیت پرنیاز روستاهای ایران

درست، شش سال بعد از صدور فرمان تاسیس خانه‌های فرهنگ روستایی، در اردیبهشت ۱۳۵۳_ سه سال پس از انجام جشن‌های شاهنشاهی_ آقای امیر اسدالله علم، در خاطرات خود، از آمار گسترش این خانه‌های فرهنگ روستایی، و کمبود برق در این خانه‌ها، با شوک یاد آور می‌شود که:

۶)- خانه های فرهنگ روستایی بسیار کم داریم:

“ما ۲۰۰۰ خانه‌ی فرهنگ روستایی داریم، و فقط در ۱۳۶ خانه برق هست.”(یادداشت‌های علم، ج ۴، صص ۶۷ تا ۶۸)

 طبق روایت علم، در این گزارش، یعنی:

یک)- فقط در ۲۰۰۰ روستا، از ۹۲۰۰۷ روستای ایران، خانه‌های فرهنگ روستایی، ساخته شده بوده‌اند. یعنی تنها حدود ۲% از روستاهای ایران، دارای خانه‌های فرهنگ روستایی بوده‌اند.

دو)- آن وقت تازه از این ۲۰۰۰ خانه‌ی فرهنگ روستایی، تنها حدود ۷%، یعنی ۱۳۶ خانه، از خانه‌های فرهنگ روستایی برق داشته‌اند، و حدود ۹۳% ، یعنی ۱۸۶۴ خانه‌ی فرهنگ روستایی، از برق، بی‌بهره بوده‌اند؟؟!!  

آیا این ضرب‌المثل مشهور که می‌گوید:

“آفتابه لگن شصت تا، ولی شام و ناهار هیچی”، نزدیک به مصداق این هیاهوی بسیار بر سر هیچ نیست؟؟!!

به یاد داریم که در همان زمان، یکی از تندگویان پرچم دار ارتجاع سرخ می‌گفت:

“شپش خودش چیست، که کله پاچه اش باشد؟؟!”

آنهمه بلند پروازی، از “شان نزول” صدور فرمان تشکیل انجمن ملی خانه‌های فرهنگ روستایی، به ریاست عالیه‌ی یک پسر بچه‌ی هشت ساله، دانش آموز کلاس دوم یا سوم ابتدایی، و این هم وضع حاصل از شق‌القمر آن طفل معصوم!!؟؟

و همه‌ی اینها، بخاطر مجهز نبودن برای ورود به آستان تمدن بزرگ_ تنها با تجهیزات اندکی بالای صفر، دعوی آمادگی برای ورود به آستان تمدن بزرگ، آن‌هم تا دو سه سال آینده؟؟؟!!

-سپاه دانش، از اسطوره تا واقعیت

۷)-در میان شمار فرمان اصل‌های انقلاب سفید، یا شاه و ملت، که تا نوزده شماره صادر شده است: مانند اصل اصلاحات ارضی، تشکیل خانه‌های انصاف، سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها، تغذیه‌ی رایگان، اعطای حق رأی به زنان، و مانند آنها، بیش از همه عنوان “سپاه دانش” جنبه‌ی برجسته‌ترین و به اصطلاح سوگلی اصل‌های انقلابی را، بخاطر ریشه کنی بیسوادی و گسترش آموزش رایگان برای همه، به خود اختصاص داده‌است.

چون بدون سواد، هیچ یک از اصول دیگر، نمی‌توانست تحققی جامع و کامل فرایابد.

اصل انقلابی“سپاه دانش”، هنوز هم بیش از سایر اصل‌ها شهرت دارد. زیرا، هستند کسانی که امروزه دارای درجه‌های لیسانس، فوق لیسانس، و حتی دکتری‌اند که می‌گویند، اگر اصل سپاه دانش نبود، ما هرگز، به چنین درجاتی نمی‌رسیدیم!!!؟

البته این سخن برای اقلیتی، مطمئنا، درست است. لکن واقعیت چنان‌که پیش‌تر نیز در گفتار ۱۳۸_ از همین سلسله گفتارها_ بدان اشاره رفته‌است، اینست که خود این اصل سپاه دانش، منشاء یکی از بزرگترین احساس تبعیض‌ها و نارضایی‌ها، و سفسطه‌ها در میان مردم گردیده‌بوده‌است.

سپاه دانش برای نمونه، قرار بود پنج هزار جوان دیپلمه را، برای آموزش ابتدایی، روانه‌ی روستاها ‌نماید. فراموش نکنیم_چنانکه اشاره رفت_ در همان زمان ایران دارای ۹۲۰۰۷ روستا بوده‌است.

بدین ترتیب، مبالغه‌ای که درباره‌ی اثر وجود سپاه دانش، در مبارزه با بیسوادی رفته بوده‌است، و از آن اسطوره‌ای در خاطره‌ها بجا مانده‌است، افسانه‌ای بیش نیست. زیرا، واقعیت  حاکی ازآنست که، تنها ۵۰۰۰ روستا، از ۹۲۰۰۷ روستا_یعنی تنها حدود ۸% _ از روستاهای ایران، از نعمت سوادآموزی بوسیله‌ی سپاه دانش برخوردار بوده‌اند.

بدیگر سخن، عنوان سپاه دانش، خود موجب نارسایی و عدم کفاف نیروی آموزشی را، برای ریشه کنی بیسوادی در روستاهای ایران، کاملا، آشکار و افشا گردانید.

افزون بر این، قرار بود که سپاهیان دانش در خانه‌های روستایی منزل گزینند، و در همان‌ها نیز، به آموزش سواد و درس‌های ابتدایی، بپردازند. 

چنانکه دیدیم، تنها ۲۰۰۰ روستا، خانه‌های فرهنگ روستایی داشته‌اند، یعنی بالغ بر ۳۰۰۰ سپاهی دانش، امکان منزل‌گزینی در خانه‌های روستایی را، دارا نبوده‌اند. و از مشکلات فقدان مسکن مشخص، سخت در التهاب و عذاب به سر می برده‌اند.

و مشکل مضاعف دیگر آنکه، از ۲۰۰۰ خانه‌ی فرهنگ روستایی، تازه ۱۳۶ خانه، دارای امکان استفاده از روشنایی، و پخت و پز، با برق بوده‌اند. و تو خود، حدیث مفصل بخوان از این مجمل اشاره به دشواری‌ها، حتی برای اداره‌ی امکان زندگی بسیار ساده، برای سپاهیان اعزامی دانش، به روستاها؟؟؟!! 

 -در آستان ورود به تمدن بزرگ،

۲۲ درصد باسواد، ۷۸ درصد بیسواد

۸)- برای نمونه، چنانکه در نهمین کنفرانس آموزشی رامسر، ۱۳ شهریور ۱۳۵۵/ ۴ سپتامبر ۱۹۷۶ _ تنها دو سال قبل از انقلاب ۵۷_به نقل از سخنرانی پهلوی دوم تصریح گردیده‌است، تنها:

“… بیست و دو درصد از جمعیت کشور، زیر پوشش سطح‌های گوناگون آموزش قرار گرفته‌اند!!!؟”( #مجله‌_ﻧﮕﯿﻦ: سخنرانی پهلوی دوم، در نهمین کنفرانس ارزشیابی انقلاب آموزشی، شماره‌ی ۱۳۶، ۳۱ شهریور ۱۳۵۵، صص۲تا ۳)

تنها بیست و دو درصد، از صد در صد جمعیت، چه معنی می‌دهد؟؟!

تالی فاسد آن اینست که، هفتاد و هشت درصد از جمعیت ایران، هنوز، محروم از امکانات آموزشی بوده‌اند!!؟ آن هم در سال ۱۳۵۵/ ۱۹۷۶م، یعنی دقیقا دو سال مانده به آغاز انقلاب ۵۷/ ۷۹؟؟!

آیا با برخورداری تنها ۲۲% از جمعیت یک کشور، از امکانات آموزشی و دیگر کمبودهای انبوه و هولناک_ که در بالا بدان‌ها اشاره رفته‌است_می‌توان هرگز، جمعیت آن کشور را آماده‌ی ورود به آستان تمدن بزرگ برشمرد؟؟! آن هم تنها با فرصت وعده‌ داده شده به، تا دو سه سال دیگر؟؟؟!!

۹)-اسدالله علم همچنان در یادداشت‌های خود، می‌نویسد:

“جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۵۳/ ۲۶ آوریل ۱۹۷۴- قدری راجع به #حزب_اقلیت، که در وضع بسیار بدی گرفتار شده، عرض کردم که زبان و قلم آنها بسته، و در تقسیم مشاغل هم که سهمی ندارند؟!…

شاهنشاه، راجع به حزب اقلیت فرمودند: در هفته‌ی آینده، حرف‌هایی خواهیم زد، تو خواهی دید!

-اما چه خواهد بود، نمی‌دانم؟!…” (یادداشت‌های علم ،ج ۴، ص ۷۷)

۱۰)-در اینجا، یکبار دیگر پاسخ پهلوی دوم، به بانو اوریانا فالاچی_اکتبر۱۹۷۳/ مهر ۱۳۵۲_ را، درباره‌ی دموکراسی از مد نظر بگذرانیم. وقتی بانوی خبرنگار، اوریانا فالاچی از پهلوی دوم، می‌پرسد که:-

“اعلیحضرت!؟ آیا دموکراسی در ایران وجود دارد؟

پهلوی دوم، در ابتدا با قاطعیت پاسخ می‌دهد که:-

“به شما اطمینان می‌دهم که وجود دارد، به شما قول می‌دهم که در بعضی موارد، دموکراسی در ایران، خیلی بیشتر از #دموکراسی کشور شما در اروپا می‌باشد…”

و باز وقتی خبرنگار، سئوال خود را، تکرار می‌کند که:-

“اعلیحضرت!؟ ممکن است سخن خود را به درستی ادا نکرده باشم. منظورم از دموکراسی، آن دموکراسی است که، مردم می‌توانند آزادانه، آنچه را که می‌خواهند به زبان بیاورند. آن دموکراسی که در غرب وجود دارد، و شالوده‌اش به #پارلمان گذاشته شده‌است، پارلمانی که اقلیت‌ها هم، حق اظهار وجود دارند.”

 و این‌بار پهلوی دوم، یکباره، متضاد با گفتار قبلی‌اش در #تایید_دموکراسی در ایران، بصراحت در #رد_دموکراسی، چنین پاسخ می‌دهد که:-

“ولی من، آن دموکراسی را نمی‌خواهم! آیا متوجه نیستید؟

“من” نمی‌دانم که، با آن نوع دموکراسی، چه کار کنم!

 همه‌اش مال خودتان، دموکراسی جالب شما!

خواهید دید، که در چند سال آینده، این دموکراسی، شما را بکجا خواهد کشانید.

اوریانا فالاچی: خب، درست است که امکان دارد آن یک قدری بی‌نظم باشد. ولی، آن تنها چیز ممکن است که، اگر خواسته شود به انسان، و آزادی فکر او، احترام گذاشته شود.

پهلوی دوم: آزادی فکر، آزادی فکر!؟

دموکراسی، دموکراسی!؟ با کودکان پنجساله که اعتصاب راه می‌اندازند، و به خیابان‌ها می‌ریزند؟ آن دموکراسی است؟ آن آزادی است؟

اوریانا: بله، اعلیحضرت!؟

پهلوی دوم: خوب، ولی نه برای من…

دموکراسی، آزادی، دموکراسی!؟ این کلمات چه مفهومی دارند؟!…

و آن گاه، پهلوی دوم، در ادامه اظهار می‌دارد که:-

” به هر حال، “پادشاهی”، تنها راه حکومت بر ایران است. اگر “من” قادر بوده‌ام، که کارهایی را، صورت بدهم؟! یا تقریباً کارهای زیادی را، این بدان سبب بوده که من “پادشاه” بوده‌ام.

برای اینکه، کاری صورت بگیرد، شما احتیاج به “قدرت” دارید، و برای داشتن قدرت، شما “نمی‌توانید از کسی اجازه بگیرید، یا از کسی مشورت قبول نمایید.” و نبایستی تصمیمات خود را برای کسی توضیح بدهید…”(اوریانا فالاچی، #مصاحبه_با_تاریخ_سازان، ترجمه مجید بیدار نریمان، انتشارات جاویدان،۱۳۶۳، صص۳۳۳تا ۳۴۴و صص۳۳۶ تا ۳۳۷/ همچنین رک به: کانال‌های تلگرام و اینستاگرام “فردا شدنِ امروز”، گفتارهای۱۳۸، ۱۴۴و ۱۶۹)

شما خوانندگان گرامی، مقصود اعلیحضرت پهلوی دوم را، از چگونگی پادشاهی، درک فرموده‌اید که، این پادشاهی مشروطه است؟؟!! یا همان پادشاهی قدرقدرتی، و استبدادی سنتی #کوروش، #انوشیروان، #محمود_غزنوی، #نادر_شاه_افشار، #آغا_محمد_خان و بالاخره #محمد_علی‌_شاه_قاجار ، و، و، و… که بخاطر سرنگونی‌اش انقلاب مشروطیت ایران در ۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۰۶م بوجود آمد؟؟!! 

به‌دیگر سخن، از نظر پهلوی دوم، فقط داشتن پول، و قدرت، یا تنها داشتن زر و، زور و، احیانا مقداری تزویر و پنهان‌کاری، برای رساندن یک کشور، که فقط یک درصد روستاهایش از آب آشامیدنی تمیز، و تنها چهارصد روستاهایش از برق برخوردارند، کافی است، که با جهشی نود و نه درصدی، و نود و شش درصدی، از عقب ماندگی قرون وسطایی، به تمدن بزرگ نائل آمد!!؟؟

آنچه را که پهلوی دوم گویا، هرگز بدان نیندیشیده‌است، اینست که، دقیقا در چه مدتی می‌توان چنین گام‌های جهشی را برداشت؟؟! گاه در اظهاراتشان فرموده‌اند، دو ‌سه سال وقت لازم دارم.

امیر عباس هویدا(۶۰=۱۳۵۸-۱۲۹۷ه.ش/۱۹۷۹-۱۹۱۹م) که سیزده سال نخست وزیر ایران بوده‌است، بارها که گویی تکیه کلامش شده بود، می گفت: ما از جهت بودجه و پول چیزی کم نداریم، آنچه که کم داریم آدم است!!؟؟

البته پر واضح است که، منظور آقای #هویدا از داشتن آدم، داشتن نیروی انسانی ماهر، بوده‌است. یعنی تحصیل کرده‌های کاردان، یا به اصطلاح تکنوکرات‌های ورزیده، و با تجربه‌ی کافی، برای جبران عقب‌ماندگی‌های قرون وسطایی، در جهش بسوی تمدن بزرگ بوده‌است.

امروزه اسناد نشان می‌دهند که، در سال‌های ۵۲ و ۵۳، که پهلوی دوم این ابراز آرزوهای بلند خود را نموده‌است، شخصا بر بیماری سرطان خویش، آگاهی کامل داشته‌است. و نهایت، از ابراز آن، حتی به نزدیکان خویش، خودداری می‌نموده‌است.

در صورتیکه انجام کارهای لازم، برای جهش سترگ بسوی تمدن بزرگ_چنانکه اشاره رفت_ حداقل به تربیت دو سه نسل افراد تحصیل‌کرده، و کاردان، به اصطلاح تکنوکرات‌ها، یعنی دست کم دهها سال فرصت، برای تحقق چنان آرزویی مورد نیاز بوده‌است.

این یکی از مشکلات خودکامگان است، که تنها برای انجام آرزوهای بزرگ خویش، به سه عامل زور و، زر و تزویر می‌اندیشند، و زمان، یا فرصت لازم برای کاربرد موفق زر، و زور و تزویر را، هرگز، به حساب نمی‌آورند!!؟؟ و راز بزرگ شکست آنها نیز، در درجه‌ی اول، از جمله در همین فرصت ناشناسی آنان، برای تحقق آرزوهایشان بوده‌است!!!؟

-احساس عمومی تغییری بسیار بزرگ!!؟؟

ورود به تمدنی بزرگ، یا خروج از نظام شاهنشاهی

 چرا، هنگامی که زمینه‌ی انقلاب ۵۷/ ۱۹۷۹_بویژه از واکنش به جشن‌های شاهنشاهی۱۳۵۰/ ۱۹۷۱م_ آرام آرام برای رسیدن به طوفان انقلاب، به حرکت درآمده‌ بود، پهلوی دوم از قرار گرفتن در آستان تمدن بزرگ، سخن به میان می‌آورد؟؟!

 باز #تلنگری_روانکاوانه، می‌توان_ با احتیاط و احتمال_اظهار نمود که در کشور، حرکت و یک نوع پیش‌لرزه، یک طوفان در روابط انسانی در جامعه، ذهن‌های حساس را، فرا گرفته‌بود.

آیا هرگز، وضع و هیجانی پر تلاطم، پیش‌درآمد یک طوفان را مشاهده فرموده‌اید، که گویی همه چیز در حال التهابی مجهول است؟؟!!

پرندگان بویژه پرستوها، سارها و مانند آنها را دیده‌اید، که چگونه سراسیمه و بی‌هدف، به هر سوی آسمان در پرواز و گشت، هستند؟؟!!

حتی سگ‌ها و گربه‌ها نیز، با وضعی غیر‌عادی روبرو می‌گردند، و پاره‌ای خود را این‌سو و، آن‌سو پنهان می‌کنند #و_و_و

در مهرماه ۱۳۵۵ /۱۹۷۶م، در نخستین روزهایی که آموزش دانشگاه‌ها آغاز شده‌بود، نویسنده‌ی این سطور، در دانشکده‌ی الهیات، درسی بعنوان “بهداشت روانی” تقریر می‌نمود.

هنگام تعطیل کلاس‌ها، در ساعت ۹ شب، هنگام خروج از دانشکده، با مرد وزینی که در حسابداری دانشکده کار می‌کرد _ و متاسفانه امروز نامش را با تردید بخاطر دارم_ با هم از دانشکده خارج شدیم. او، به من اظهار داشت که اجازه می‌دهید، چند قدمی با شما، همراهی کنم، و درد دلی را با شما، در میان گذارم؟! طبیعتا، به او ابراز داشتم، با کمال افتخار.

وی_ با احتیاط بگوییم آقای امینی_ اظهار داشت که بسیاری می‌گویند، ایران بهشت شده‌است. ولی، من احساس می‌کنم که، در جهنم زندگی می‌کنم. نمی‌دانم آنها اشتباه می‌کنند، و ایران بهشت نیست. یا من دیوانه شده‌ام، که در بهشت، احساس زندگی در جهنم می‌نمایم!؟ مثل اینکه، هیچ‌چیز از جمله من، در سر جای خودمان نیستیم. همه چیز، بهم ریخته‌است. نمی‌خواهم سرتان را درد بیاورم، و حتی از مشکلات خود با حسابداری دانشگاه، یا بسیاری از همکاران، و بحث‌های بیهوده بر سر مسائل جزئی، وقتتان را بگیرم. هر چیز را که من، می‌پندارم مهم است، آنان با بی‌اعتنایی، بدان اهمیت نمی‌دهند. هیچ‌کس بفکر اداره‌ی کشور نیست، همه از قبول مسئولیت سر باز می‌زنند، و از انجام کارها، بهنگام طفره می‌روند #و_و_و

من، ناچار من باب تسلی خاطر او، یادآور شدم که:

-جناب امینی، من فقط می‌توانم به شما اطمینان بدهم، که از نظر من و دانش من، شما شخصی بقول خودتان دیوانه، نیستید. و قبول دارم که کشور مسائل بسیاری دارد، و حتی #حزب_رستاخیز هم، مشکلی از مشکلات مملکت را اعم از اداری، و غیر اداری، حل نکرده‌است. آدم‌ها، همان آدم‌های قدیمی هستند، یک شبه که نمی‌توان با تغییر نام حزبی، افراد تازه‌ی عضو آن را، از انسان‌هایی غیر مسئول، به انسان‌های مسئول، بدل کرد، و مانند آن.

من، امید آرامش و سلامت کامل برای شما دارم. و به‌احتمال قوی، بزودی با بازنشستگی خود، از درگیری با مسائل اداری آسوده می‌شوید، و خاطری آرام می‌یابید.

 او _آقای امینی _بنا به حافظه‌ی کنونی من، با عذر خواهی و تکرار چندبار خداحافظ، خداحافظ، اضافه کرد که ان‌شاء‌الله، ان‌شاء‌الله، و رفت.

وضع روحی آقای امینی، در آن سال‌ها بهیچ‌وجه وضعی استثنایی نبود. اکثر از مردم، دستخوش التهاب سراسیمگی، همانند پرندگان آسیمه سر در پرواز قبل از طوفان، بسر ‌می‌بردند. و وضع بهیچ وجه عادی نبود. و جو، مسلما پر از التهاب بود، و همه در انتظار تغییری بزرگ، بودند!!؟

وضعی را که مولفان مکاشفات انجیلی، وضعی آخر‌الزمانی می‌نامیدند. گویی، زمانی می‌خواست برود، و زمان دیگری جانشین آن گردد. این وضع را، جوانان امروز، هرگز، نمی‌توانند در نظر مجسم کنند.

تنها مردانی مطلع از تاریخ، که سنشان متجاوز از هفتاد سال به بعد است، اگر هنوز زنده هستند، بخاطر می‌آورند.

کشور، در آستانه‌ی تغییری بزرگ بسر می‌برد. لکن، هیچکس نمی‌دانست این تغییر چگونه است. مثبت است یا منفی، بر خلاف وضع موجود است، یا به شدت وضع موجود را، بهینه تثبیت و، استوار می‌سازد؟؟؟!!!…

 پهلوی دوم، با اعتماد به نفسی مبالغه‌آمیز، احساس می‌کرد که همه‌ی کارهای او_ مانند انقلاب سفید، یا انقلاب شاه و مردم، و جشن‌های شاهنشاهی، تغییر تاریخ، و برقراری خط مستقیم میان سلطنت خود و سلطنت کوروش_ همه، آنچنان بجا بوده‌است، که ایران را جوی بزرگ فرا گرفته‌است، و او تعبیری جز، قرار گرفتن در آستان تمدن بزرگ، نام دیگری بدان نمی‌توانست فرا دهد!!؟

 چنانکه، حدودا یکسال بعد، در اسفند ۱۳۵۳/ ۱۹۷۵م، فرمان تشکیل حزب یگانه رستاخیز را نیز صادر نمود، و به ویژه اتکاء و ایمان به نظام شاهنشاهی، بعنوان ستون فقرات هویت سیاسی تاریخی ایران را، ویژه‌ی آن می‌دانست!؟

 این احساس، در مخالفان با سلطنت استبدادی، و حزب رستاخیز، و در دیگران، نزدیکی و لزوم شروع یک انقلاب ضد سلطنتی، و پایان کار استبداد سلطنتی را تصویر می‌کرد. و در مجموع همان احساس متضاد آخرالزمانی یاد شده در بالا را، در میان مردم، به شدت فراگیر می‌ساخت!؟

 از جمله اعتراف شاه، خطاب به ملت، به اینکه:

“من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم”، گویی هوشیاری و بیداری ناگهانی، از رؤیایی بود که او خود-محورانه و بسیار خوشبینانه، آنرا به سود خود تعبیر می‌کرد، و از آن با عنوان “ورود به آستان تمدن بزرگ” تعبیر می‌نمود، و حال آنکه اینهمه چیزی نبود، جز پیش لرزه‌های انقلاب اسلامی در پیش، و تعبیر اصلی آن، انقلابی به زیان او بود.

-شاهدانی دیگر بر فرض تعبیر دگرگونه‌ی جو انقلابی

البته تمام مردان شاه، همه مانند تیمساران یاد شده_ در گفتار ۱۸۶ از همین سلسله گفتارها_ او را دارای “علم لَدُنّی” نمی‌دانستند. بلکه در برابر فرمان‌های انعطاف ناپذیرش، ناچار، سکوت می‌نمودند. یکی از آنان و نزدیکترین‌شان به شاه را، می‌توان در شخصیت اردشیر زاهدی، جستجو نمود، و شاهد آورد.

از آقای #اردشیر_زاهدی، سخنانی زیاد ضد انقلاب اسلامی شنیده نشده‌است، و یا احیانا، کمتر شنیده شده‌است.

نامبرده، یعنی آقای اردشیر زاهدی، نخستین داماد پهلوی دوم، و وزیر امور خارجه‌ی او، و سفیر کبیر ایران در واشنگتن، که از صمیمانه‌ترین افراد اهل بیت خاندان پهلوی بشمار می‌رود، در مصاحبه‌ای با آقای #امیر_تاجیک _ مستند‌ساز و مدیر سابق شبکه‌ی مستند_که بخش‌هایی از ویدیوی آن، در رسانه‌ها منتشر شده‌است، و همه را شگفت‌زده، و بسیاری را حتی بهت زده کرده‌است، ظاهراً، در ابراز اما و اگرهای آقای تاجیک_ یکباره، بر خلاف گذشته_می‌گوید:

“…شما نگذارید من دهنمو باز کنم.

شما جوانید، شاید نمی‌دانید، پدرت هم شاید اون‌موقع[مثل شما، جوان بوده‌است].

از این‌هایی که بودند[بپرسید].

هی، منم منم نکنید، نکنیم.

اگر عیب نداشتیم، انقلاب نمی‌شد!

خیلی صاف و، پوست کنده، بهتون بگم. اگر ما، مردم رو ناراضی نمی‌کردیم[انقلاب نمی‌شد].

 من، سربسته می‌گم…ما مقصریم!…”

(برگرفته از مصاحبه‌ی امیر تاجیک با اردشیر زاهدی،

در مستند #آخرین_دیپلمات / همچنین رک به: گفتار شماره‌ی ۱۸۵، ویدئوی این گفتگو در یوتیوب موجود است.)

به‌احتمال قوی آقای اردشیر زاهدی، اینک پس از ۴۱ سال بعد از انقلاب ۵۷/ ۷۹، یک شبه به این نتیجه‌ی نهایی نرسیده‌است. بلکه باز هم به‌احتمال قوی، از همان آغاز_همانند اعترافات اسدالله علم در یادداشت‌هایش_ اشتباهات توهمی پهلوی اول را، تشخیص می‌داده‌است. و احیانا، از ترس یا ملاحظات دیگر، همواره بالغ بر چهل سال، درباره‌ی داوری نهایی خود، در مورد پایان کار پهلوی دوم، سکوت مصلحتی یا اجباری، نموده بوده‌است. لکن سرانجام، اعتراف به حقیقت را_در شهود طلایه‌های آغاز سفرش به ابدیت_ طبق برداشت خود، از وقایع، ضروری احساس کرده‌است.

-دُن کیشوت، و دن کیشوتیسم در تاریخ معاصر ما

دُن کیشوت وارگی

خوانندگان گرامی ما_ به احتمال قوی_ تاکنون بارها نام “دن کیشوت”، قهرمان خیال پرداز اسپانیایی را شنیده‌اند، و یا احیانا، فیلم یا کارتونی که از زندگانی او، تهیه نموده شده‌است، را دیده‌اند؟؟!!

دن کیشوت، رمانی نوشته‌ی نویسنده‌ی مشهور اسپانیایی، سروانتس است(۶۹=۱۶۱۶-۱۵۴۷م).

به اقرار #سروانتس، کتاب او، برگرفته از ترجمه‌ای از رمانی عربی نوشته‌ی سید حامد بن انجلی است.

از نظر جامعه‌شناسی معرفت، این نوشته‌ی اسپانیایی، برگرفته از اثری عربی، یک اتفاق کم‌نظیر در ادبیات جهانی بشمار می‌رود.

زیرا، این رمان دائما در نوسان بین تخیل و واقعیت است، و عموما، ترجیح توهم بر واقعیات را، در  پی دارد. زیرا، با فتح اسپانیا بدست اعراب، در حدود ۷۵۰ میلادی، تا پایان سلطه‌ی اعراب بر اسپانیا ۱۴۹۲ میلادی – همزمان با سال کشف امریکا بدست اسپانیایی‌ها_ هر دو جامعه‌ی اسپانیایی و عرب، در کشاکش بین پیروزی و شکست، به سرمی‌بردند. عرب‌ها می‌پنداشتند که، با فتح اسپانیا و شمال افریقا، کلید ورود به دروازه‌ی تمامی اروپا را، بدست آورده‌اند، و به پیروزی نهایی خواهند رسید. و اسپانیایی‌ها، همواره در اندیشه‌ی وحدت مسیحیان، با یک نهیب از جنگ‌های صلیبی، اعرا ب را، برای همیشه، به دریا فرو در خواهند افکند!!؟؟

بویژه که اسپانیایی‌ها، پس از پیروزی بر اعراب در ۱۴۹۲، و کشف قاره‌ی امریکا، شاید از هر صد نفر اسپانیایی، دست‌کم، یک نفر دچار“عقده‌ی خود-دن کیشوت-بینی” شده بوده‌است. زیرا، آنها خود را هم پیروز بر اعراب، و هم کاشف دنیای جدید امریکا، فرا می‌شمرده‌اند. و این همزمانی دو پیروزی با یکدیگر، در دو جبهه‌ی بزرگ_ بیرون راندن اعراب از اسپانیا، و کشف قاره‌ی جدید امریکا_ به‌احتمال قوی، در تاریخ پیروزی‌های جهان، بیسابقه و یا دست‌کم، بسیار کم‌نظیر بوده‌است!؟

در این رهگذر، اشاره به این واقعیت ضروری است،  که خود-برتر-بینان خود کامه، پیشاپیش، کمتر، به عاقبت خویش فرو در اندیشیده‌اند!!؟؟

برای نمونه، سرانجام عاقبت هیتلر به چه انجامید، و یا سرانجام پیروزی مضاعف اسپانیا، و مصیبت‌هایی که آنها بر اثر غرور، بر سر سرخپوستان امریکا آوردند، امروزه به کجا انجامیده‌است؟؟!!

اسپانیا، در میان کشورهای جهان، حتی در اروپا، از چه مقام استثنایی والایی، برخوردار است؟!

جز احتمالا، در نخستین نظر، خاطره‌ی تلخ ننگ ابتکار نخستین دادگاه‌های تفتیش عقاید_ #انکیزیسیون _ و شکنجه‌هایش برای گرفتن اقرار دلخواه شکنجه‌گران از متهمان، و سپس بر اساس آن اقرارهای به زور گرفته شده‌ی کاذب، زنده سوزی انسان‌ها، در هیمه‌های شعله‌ور آتش‌ها_ الگویی برای بی‌پروایی گستاخ هیتلر، در ایجاد کوره‌های آدمسوزی در قرن بیستم؟؟؟!!

#سروانتس (۱۶۱۶-۱۵۴۷م)

-نیچه، و واژگونی ارزش ارزش‌ها

نیچه(۵۶=۱۹۰۰-۱۸۴۴م) فیلسوف آلمانی، کسی است که کاربرد اصطلاح “واژگونی ارزش ارزش‌ها”_ Umwertung der Werte_را بیش از هرکس بدو مدیونیم!؟

نیچه، از جمله در انتظار ظهور “فوق بشر”، بسختی بسر می‌برد. اصطلاح فوق بشر نیچه را، به نارسایی و تردید افکنی بعنوان “ابرمرد” ترجمه کرده‌اند. البته در خود آلمان هم، اصطلاح “فوق بشر” را، بعنوان “ابرمرد”_مرد فوق العاده، مردی برتر از مردهای دیگر_ متملقانه و مدیحه سرایانه، به مفهوم ابرمرد مورد انتظار نیچه، در تبلیغات نازی‌ها، لقبی برای  #هیتلر عنوان کرده‌اند!؟

اصطلاح “فوق بشر” (ئوبر منش ueber-Mench) نه یک مرد فوق العاده، بلکه به نسلی از بشر_ شامل مرد و زن هر دو_ برتر از انسان‌های امروز، معنی می‌دهد. یعنی به‌هیچ‌وجه، به انسان‌های امروزی یا قهرمانان و افراد بزرگی در میان آنان، توجه ندارد. همانگونه که انسان‌های امروزی، برتر از انسان “نئاندرتال” Neandertal پدید آمده‌اند، به پندار نیچه یک نسل و نژاد، از بشری فوق انسان‌های امروزی، پدید خواهد آمد!؟

در هر حال، یکی از مقدمات طلوع “فوق بشر”، بنظر نیچه، “واژگونی ارزش ارزش‌ها” بوده‌است.

از اینرو، ما حقیقتا، ناگزیر به نقد و دگرگونه سازی معنی و ارزشیابی دوباره‌ی بسیاری از مفاهیم، از جمله لقب‌ها و عنوان‌های جا افتاده از گذشته، در تاریخ هستیم.

یکی از این لقب‌ها لقب مشهور “کبیر”– مانند اسکندر کبیر، کوروش کبیر، شاه عباس کبیر، و، و، و…– و دیگری “اکبر” مانند “ذوالقرنین اکبر”، است.

-ارزشیابی شخصیت اسکندر کبیر!؟

اسکندر (زندگی۳۳=۳۲۳-۳۵۶ق.م) در حدود ۱۶ سالگی، به فکر جهانگیری افتاد. و بعد با احساس رسالت متمدن سازی ملت‌های وحشی، به کشیدن جنگ از مقدونیه به یونان، و از آنجا به خاور میانه، ایران، افغانستان، تا به هندوستان اقدام ورزید.

عنوانی که به رسالت اسکندر کبیر داده‌اند، هلنیزه کردن جهان، یعنی آشنا کردن جهان به تمدن یونانی، بوده‎است.

از این میان، نصیب ما ایرانیان از این “کبیر!” و رسالت متمدن سازی‌اش، چه بوده‌است؟ آیا ایران جز قتل و غارت، ویرانی بخش مهمی از جنوب ایران، و سوزاندن و ویران کردن پرسپولیس یا تخت جمشید، نعمت یا درست‌تر گفته شود، نکبتی بیشتر، نصیبش شده‌است؟!

و بیشتر از اروپاییان، که هنوز از لقب بادکنکی “کبیر!!؟؟” برای اسکندر، بخود می‌بالند، چه نکته‌ی مثبتی را، در مورد این مالیخولیایی نا‌آرام، و ویرانگر تمدن‌ها، و بویژه عاقبت کار او، می‌توانند ارائه دهند؟؟!!

اثر اغواگر، و فریب این تبلیغات کاذب و پردازش مدیحه سرایانه‌ی این به اصطلاح کبیرها را، سوکمندانه، ما در تمام طبقات ملت خود نیز، فرا می‌یابیم. برای نمونه، حافظ وقتی می‌خواهد کهن الگویی، برای تدبیر و جهانداری بدست دهد، به اسکندر کبیر، نسبت می‌دهد که:

نه هر که چهره بر افروخت، دلبری داند

نه هر که آینه سازد، سکندری داند؟!

غزل شماره‌ی ۱۷۴

“سکندری دانستن؟؟!!” در نظر حافظ ، چه معنی می‌دهد؟ جز منزلت والای مدیریت عالی کشورداری برای اسکندر، به تعبیر سکندری دانستن ذو‌القرنین اکبر؟؟!!

ظاهرا حافظ، کوچکترین معنی منفی، بویژه فاجعه‌آفرینی و ویرانگری، برای اسکندر، در نظر نداشته‌است. ولی امروزه، آگاهان به نقد راستین تاریخ و شخصیت‌ها، دیگر فریب کبیرها، و ذوالقرنین اکبرها را، نمی‌خورند. و شما چطور، خواننده‌ی گرامی ؟؟!

بررسی در مورد این” کبیرها!!؟؟” در نظام واژگونی ارزش ارزش‌ها، کم و بیش این نتیجه را بدست می‌دهد، که آنها در حقیقت، نه کبیر به معنی بالغ و کامل، بلکه بیشتر صغیر مهجور مالیخولیایی، و توهم زده‌ی “مجنون دن کیشوت واره” اند.

اگر به گفتار، رفتار و کردار متضاد و نابسامان آنان دقت شود، کمتر موجب افتخار ملت‌ها، و بیشتر دردسر ساز و، فاجعه آفرین در تاریخ آنها، بشمار می‌روند!!؟

کوتاه سخن، تاریخ گذشته را همانند جریان روز، نمی‌توان دربست پذیرفت، و بدان بی‌شرط و قید، افتخار ورزید. زیرا بسیاری از افتخارها، در واپسین تحلیل “نا-افتخار” اند!؟ آیا تاراج هندوستان، و تخریب معبدها و شهرها، و قتل عام‌های مردم آن دیار را، بوسیله ی محمود غزنوی، و نادرشاه افشار، می‌توان جزء افتخارات تاریخی ملت ایران، بشمار آورد؟؟!! #و_و_و…  

-رمان دن کیشوت نوشته‌ی سروانتس

رمان دن کیشوت، نوشته‌ی سروانتس، اگر نگوییم سرآغاز همه‌ی ادبیات علمی و تخیلی است، لکن می‌توان گفت که، حتما یکی از سرآغازهای مهم آن رشته از ادبیات تنیده از تخیل، یا بهتر بگوییم توهم، و واقعیت‌هاست!

وجود شخصیت دن کیشوت، با همه‌ی تضادهای موجود در ذهن او، بخاطر اصرار به واقعیت پنداری توهم‌هایش، ئیسمی تازه را، در جهان گزافه‌ی ئیسم‌ها، رقم زده‌است!؟

“دن کیشوتیسم”، شاید مناسب‌ترین عنوان، برای مشاهده‌ی میان تضادهای سرسام آور، در واقعیت‌های موجود در جامعه‌ی ایران عصر پهلوی دوم، باشد!؟؟ یعنی نسخه نویسی‌ها، و صدور فرمان‌های انقلابی پهلوی دوم، انسان را گرفتار پندار نوعی دن کیشوتیسم تازه، در ایران قبل از انقلاب، می‌سازد!؟؟

-دن کیشوت، یا پهلوان پنبه

برابری برای دن کیشوت، شاید بتوان در زبان فارسی “پهلوان پنبه” را قرار داد!؟ البته دن کیشوت ،هنوز با زلم زیمبوهای فراوانش، به‌مراتب مفهومی بسیار قوی‌تر را، از پهلوان پنبه، بر اذهان القا می کند.

اگرچه اصطلاح پهلوان پنبه، نتواند با مفهوم گسترده‌ی “دن کیشوت واره” برابری کند، لکن سعدی از “دن کیشوت واره‌ها” بعنوان “آدم‌های مالیخولیایی” یاد می‌نماید. یعنی کسی که، به توهم جنون آسای زیاده خواهی افراطی در جهانگیری، و یا سود جویی و قناعت ستیزی، به‌دیگر سخن، به استثمار بیش از حد جهان، نظر دارد!؟

برای نمونه، به حکایت ۲۲ از باب سوم گلستان،“در فضیلت قناعت” بدین روایت از سعدی، برخورد می‌کنیم که :

“بازرگانی را دیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتکار. شبی در جزیره ی کیش مرا به حجره ی خویش برد.

همه شب دیده بر هم نبست از سخنان پریشان گفتن، که فلان انبازم(شریکم) به ترکستان است و فلان بضاعت (سرمایه و کالا) به هندوستان. و این قباله ی فلان زمین است و فلان مال را فلان کس ضمین(ضامن) است.

گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوائی خوش است!؟ باز گفتی: نه، که دریای مغرب(مدیترانه) مشوش است!! سعدیا، سفری دیگرم در پیش است، اگر کرده شود، بقیت عمر به گوشه ای بنشینم!!!

گفتم: آن کدام سفر است؟ گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین، که شنیدم عظیم قیمتی دارد. و از آنجا کاسه‌ی چینی، به روم آورم، و دیبای رومی به هند، و فولاد هندی به حلب، و آبگینه ی حلبی به یمن، و برد یمانی(یمنی) به پارس.

و از آن پس ترک تجارت کنم، و به دکانی بنشینم. انصاف از این ماخولیا(=مالیخولیا) چندان فرو گفت، که بیش طاقت گفتنش نماند. گفت: ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده ای یا شینده ای. گفتم:

آن شنیدستم که روزی تاجری

در بیابانی بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیا دار را

یا قناعت پر کند یا خاک گور”

-مرور بر آمار کمبودها، در آستان تمدن بزرگ

چنانکه در بالا _در بخش نمونه‌ای چند از غفلت‌ها، در توجه به وسائل ضروری، برای رسیدن به تمدن بزرگ!!؟_ یاد آور شدیم، در اینجا به تلخیص، اندکی از تضادها را با واقعیت‌ها، یکبار دیگر با هم مرور نماییم:

۱)-از ۹۲۰۰۷ روستا در ایران، تنها دو درصد(۲%) از روستاها از آب آشامیدنی برخوردار بوده‌اند!؟

۲)-از صد در صد روستاهای ایران، تنها چهار درصد(۴%) از روستاها، از نیروی برق استفاده می‌کرده‌اند!؟

۳)-از صد در صد روستاهای ایران، تنها دو درصد(۲%) از روستاها، دارای خانه‌های فرهنگ روستایی بوده‌اند!؟

۴)-از ۲۰۰۰ خانه‌های فرهنگ روستایی، تنها ۱۳۶ خانه، یا فقط هفت درصد( ۷%) از روستاها، از آب و برق، می توانسته‌اند بهره‌مند گردند!؟

۵)-از کل روستاهای ایران، تنها هشت درصد(۸%) از روستاها، از #سپاه_دانش برخوردار بوده‌اند!؟

۶)-از کل جمعیت ایران_ بگفته‌ی شخص پهلوی دوم، در نهمین کنفرانس آموزشی رامسر، شهریور ۱۳۵۵_ فقط بیست و دو درصد( ۲۲%) باسواد، و بقیه یعنی هفتاد و هشت درصد (۷۸%) بیسواد، و محروم از نعمت خواندن و نوشتن بوده‌اند!؟( #مجله‌_نگین ، همان شماره‌ی بالا) 

این مقدار فقر از دارایی را، در اصطلاح متداول فارسی زبانان فرهیخته “بضاعت مزجات” می‌نامند. بضاعت مزجات، یعنی سرمایه‌ای بسیار اندک، حقیر، ناچیز و بی‌مقدار، که بیشتر حاکی از فقر است تا از دارایی.

آن وقت، یک فرد برخوردار از قدر قدرتی، با چنین بضاعت مزجاتی، مدعی است که در دو، سه سال آینده، ما به آستان تمدن بزرگ، فرو در خواهیم رسید، که از برترین‌های تمدن غربی – ژاپن در صنعت، و سوئد در سوسیالیسم_ پیشرفته‌تر خواهیم بود؟؟؟!!

-تشخیص صداقت در بیان، و سلامت در روان

یک پژوهشگر منصف، درمی‌ماند که آیا ادعای چنین شخصیتی، ناشی از فقدان صداقت در بیان است؟؟!! و یا  فقدان سلامت، در روان؟؟!!

بدین معنی که، در احتمال نخستین، آیا او می‌داند که از نابوده‌ها سخن می‌گوید، لکن آنها را بخاطر تبلیغ، و فریب دیگران، به سود خود، آگاهانه، و ریاکارانه، مخفی می‌دارد، و دروغ می‌گوید؟؟!!!

و یا، همانند یک دن کیشوت، از تعادل روانی برخوردار نیست، و با فقدان سلامت روان، توهم‌ها و آرزوهای خویش را، با همه‌ی فاصله‌اشان با واقعیت‌ها، شدنی، بودنی، و واقعیت‌های محض، می‌پندارد ؟؟!!

آری، سوکمندانه در مورد خودکامگان خود-قدر‌قدرت-بین، بیشتر اوقات هر دو عارضه_ فقدان صداقت در بیان، و فقدان سلامت در روان_ دست به دست یکدیگر، فاجعه آفرینی مضاعف می‌نمایند!!؟

برای نمونه، هیتلر، هم در اظهاراتش صداقت نداشت، و از نظر روانی نیز، از سلامت و تعادل متناسب برخوردار نبود. از کوچکترها، در خودکامگان و بسیار نزدیک به زمان ما، می‌توان #معمر_قذافی را، نمونه‌ی یک فاجعه‌ی مضاعف، یعنی فاقد صداقت در بیان، و فاقد سلامت در روان، به معرض تامل و عبرت نهاد!!؟؟

-معمای انصاف در داوری‌های تاریخی

مشکل بیشتر، ناشی از این پدیده‌ی گیج کننده و تردید آمیز، در آنست که حتی در آینده، داوری تاریخ، کمتر ممکن است به وحدت کلمه، فرا رسد. زیرا، همواره کسانی، تحت تاثیر تبلیغات بی‌محدودیت، و غیر مشروطی که قرار گرفته بوده‌اند، کمتر می توانستند به تضاد منطقی این داده‌های سیل آسا پی ببرند!!؟؟

در حقیقت از پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲/ ۱۹۵۳م، پهلوی دوم، با صدور مرتب اصول انقلابی تا نوزده اصل، و ذکر نام انقلاب سفید، و شاه و مردم، تبلیغات برای جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، و نسبت دادن نا‌درست اعلامیه‌ی حقوق بشر به کوروش، و ذکر پیوند خود با خط شاهنشاهی خویش به کوروش_ کوروش! آسوده بخواب، که ما بیداریم!!_تشکیل حزب رستاخیز، تغییر در تاریخ اسلامی هجری شمسی، با بمباران پیاپی القایی ذهن‌های کم مقاومت، چنان اثری مخرب در خاطره‌ها، برجای فرو در نهاده‌است، که  حرف‌های مخالف آنرا، هر چند هم واقعیت باشد، نمی‌خواهند، و یا حتی نمی‌توانند پذیرا گردند!!؟ زیرا، گوئیا آنها دیگر همه معتادانی، از زمره‌‌ی مرحوم “احمد لا یَنصَرِف” اند!!؟ 

این از میراث قدرقدرتان خودکامه‌ی تاریخ است که، بر اثر القای شبهه و بمباران تبلیغات _از همه‌ی رسانه‌های در اختیار، و خاموش کردن هر صدای مخالف_ به کام خود، همواره، داوری تاریخ را، دستخوش اختلال می‌گردانند!؟ و پهلوی دوم مسلما، یکی از این بزرگان وحدت شکن داوری منصفانه، بر صفحه‌ی تاریخ، برای همیشه برجای باقی خواهدماند!!؟

از اینرو بنظر می‌رسد که بسیار ابعد از بعید است که، با همه‌ی تلاش و زحمتی که در راه جستجوی واقعیت‌ها، از خلال در هم تنیده‌ی القائات توهمی، بر خود هموار کرده‌ایم، همه‌ی خوانندگان، با ما موافق و یکسو گردند. لکن، چه کنیم که واقعیت‌ها، بر ما بیشتر از تخیلات و توهمات، فرمانروایی می‌کنند. بر خلاف پیروان مرحوم “احمد لا ینصرف” ما ناخواسته از تبار “ناصر لا-مُنصَرِف” ایم. انصراف از نقدهای ضروری، تاکنون، برای ما میسر نگشته‌است.

آری:

سعدی! به روزگاران مهری/فکری نهاده بر دل

بیرون نمی توان کرد، الا به روزگاران

یادآوری‌ها:

۱)-درباره‌ی سروانتس، و رمان دن کیشوت، خوانندگان گرامی را، به خواندن خلاصه‌ی بسیار بسیار ارزنده از آن، در فرهنگ آثار اروپایی، جلد سوم، صص۲۰۳۲ تا ۲۰۳۷ به ترجمه‌ی زنده یاد محمد قاضی(۸۴=۱۳۷۶-۱۲۹۲ه.ش)، توصیه می‌نماییم.

۲)-افزون بر آن، شایسته‌ی یادآوری است که، رمان دن کیشوت، نخستین بار به ترجمه‌ی بسیار خواندنی، و روان زنده یاد #محمد_قاضی از مترجمان پیشکسوت ایران، به همت انتشارات نیل، در سال ۱۳۴۹ به زیور طبع آراسته گردیده‌است، و در حال حاضر نیز، انتشارات ثالث، آنرا تجدید چاپ کرده‌است. 

 ۳)-فیلم دن کیشوت، به کارگردانی رافائل خیل (۱۹۸۶-۱۹۱۳م) در سال ۱۹۴۸م منتشر شده است. البته کارگردانان دیگری نیز، بر پایه‌ی رمان سروانتس، به ساخت فیلم دن کیشوت، همت گماشته‌اند، که در اینجا بخاطر فضل تقدم، ما تنها از نخستین نسخه‌ی آن، نام برده‌ایم. نسخه‌ی دیگری از این فیلم نیز، در سال ۲۰۰۰ به کارگردانی “پیتر ییتز”، به ثروت گرانقدر هنر هفتم افزوده گشته‌است.

۴)-همچنین، در این رهگذر دنیای کودکان هم، از این داستان بهره مند گردیده‌است. کارتن دُن کیشوت، محصول کشور اسپانیا، در سبک انیمیشن و ماجراجویی به کارگردانی “ژوزه پوزو” در سال ۲۰۰۷ میلادی منتشر شده‌است، که با کسب ۴.۷ امتیاز در سایت معتبر IMDB از نمایشی موفقیت آمیز برخوردار بوده‌است.

یک یادآوری دیگر:

۵)-درباره‌ی سید حامد بن اِنجلی، نویسنده‌ی عرب زبانی که سروانتس، از ترجمه‌ی کتاب او در نوشتن دن کیشوت بهره برده است، سوکمندانه، با همه‌ی کوششی که در تمام مدارک عربی، و قاموس‌های اعلام جستجو کردیم، تا کنون هیچ شرح حال و نشانی از او نیافته‌ایم. البته این نویسنده، متعلق به نویسندگانی است که در ادبیات اسلامی به قول امروزی‌ها ژانری را پدید آورده‌اند، که پیشگام ادبیات علمی-تخیلی امروز بشمار می‌روند. مانند هزار و یک شب، اسکندر نامه، مختار نامه، رموز حمزه، سمک عیار، نسیم عیار، حسین کرد شبستری، و سرانجام امیر ارسلان نامدار #و_و_و

و این قصه همچنان ادامه دارد

سه شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹/ ۲۴ مارس۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۵ / ۵. ۲۵

۱۸ دیدگاه

  1. باسلام من باوجوداینکه دوبار بیشتر به خدمت استادنرسیده ام بار اول درسالهای ۵۴ یا۵۵ دردانشگاه تهران در یکی ازکلاسهای اسپرانتووباردوم در جلسه نیچه شناسی فودلادونددرسال۸۳ اما همیشه خودرا یک شاگرد کوچک ایشان دانسته واعلام کرده ام زیرا می توانم به حق ادعا کنم که همه نوشته ها ونگاشته ها وسخن رانیهای وکتابهای ایشان را خوانده ام از اصول آموزش انشاء ومنطق برای همه گرفته تا زن درحقوق ساسانی وسفرنامه شوروی سابق در مجله مسائل ایران وخداوند دو کعبه وخط سوم تا امروز واین نوشته های سرشار از شورحیات ودلسوزی برای مردم والبته باید بگویم مانیفست دکتر کتاب ارزنده وبی نظیر دیباچه ای بررهبری است این کتاب دوران ساز بیشترین اثر را برمن داشته است وخود استاد در انتهای کتای اذعان کرده است که این کتاب دیدگاه خواننده را دگرگون خواهد کرد
    روش استاد دربیان مطالب ساده روشن آموزنده با دلیل وذکر شاهد ودرعین حال انگیزنده وخالی ازهرگونه حب وبغض است یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک آری من اگر ازسالهای ۴۹ و۵۰ با ایشان آشنا نشده بودم به یقین در یگی از گروههای سیاسی مستهلک شده واز پهنه روزگار محو شده بودم ومن زندگی جسمانی وحیات فکری نا قابل خودم را مدیون ایشان می دانم افسوس که سعادت همنشینی با استاد برای من به علل مختلف دست نداده است اما کمتر نوشته ازایشان بوده که من مخصوصا دراین عصر اینترنت نخوانده واکثر سئوالاتم را از نوشته های او جواب نگرفته باشم وکوتاه سخن استاد دلیل راه وآموزگار بزرگ من بوده وخواهد بود وفقط یک سئوال کوچک وخصوصی دارم اسم کوچک ایشان محمد حسن است یا ناصرالدین ویا ناصرالدین جزء نام خانوادگی ایشان است

    1. آقای لبیب بسیار گرانمایه، نامه‌ی شادمانی بخش و سپاس آفرین شما موجب بسی امیدواری گردید. بویژه که نامه‌ی شما، حاوی مژده‌ی فرگشت روئین روانی شما، در برابر دام های بلای ایدئولوژی های القایی فنا برای هیچ، با اشاره به مددرسانی دیباچه‌ای بر رهبری در این رهگذر، به شما بوده است.
      هر چند دیر، لکن سرانجام، خط چهارم، به یمن رسانه های دیجیتالی معجزه آسای قرن ما، سبب گردیده است، که اخباری از حدود نیم قرن پیش را، به جبران دیرگاهی‌اشان سرانجام، با ما در میان گذارد.
      کوتاه سخن، اخبار خوب را هرچه زودتر باید به اهلش رسانید. زیرا، بخوبی می توانند فرصت هایی برای ایجاد کارها و خلاقیت هایی بس ثمربخش بیافرینند.و اما در پاسخ به پرسش شخصی و خصوصی شما، درباره‌ی اسامی مختلف و چگونگی پیوند آنها با یکدیگر، از آنجا که حتی ندانستنش مصیبتی آسمان بر زمین دوز، به بار نمی آورد، با اجازه می‌ماند برای زمانی شایسته‌ی طرح گفتگوهای خصوصی و شخصی. تا آنزمان، با آرزوی سلامت، امنیت، رفاه و امکان خلاقیت برای شما، و با تجدید ارادت_ خط چهارم

      1. آقای دکتر کی می توانم فقط وفقط به مدت کوتاهی به خدمت شما برسم مگر خود شما شرح دیدار تاریخی وبیاد ماندنی خودرا با سوروکین به زیبائی بیان نکرده اید؟ حتما به خوبی بیاددارید که دریک فرصت مطالعاتی نادر این همه راه دراز تا آمریکا رابرخودرواداشتید وسرانجام شاهد مقصودرا در آغوش گرفتیداینک من همان صاحب الزمانی سال۴۶و۴۷ هستم که می خواهم اندک زمانی بله اندک زمان کوتاهی در محضرتان باشم لطفا نظرخودرا در صورت موافقت برایم امیل کنید با تشکر!

  2. از اشک آتش و مجتبی متشکرم که تشکر کردند از دکتر- آن هم تشکری عمیق و قلبی- بدون اینکه قصد مدیحه سرایی داشته باشند. دکتر هم ادیب است و هم روانشناس و فرق سخنان قلبی و نوک زبانی را خود بهتر از حتی گوینده میداند. من هم فقط قصد تشکر دارم. نقد سخنان بزرگان نقد خود است. دکتر در حدی از تجربه و دریافت است که سخنانش را باید گوش کنیم. این را الآن میگویم که دوره فوق لیسانس خود را با ایشان گذراندم و قبل از آن نیز سالها از محضر ایشان استفاده کردم. متاسفانه فرصت نشد مموآری را که راجع به ایشان به زبان اسپرانتو -که آن هم در دوره معاصر هدیه ایشان است به هموطنانم- نوشتم به فارسی بازگردانم. از سال ۲۰۱۳ در اروپا زندگی و عموما در محیطهای فرهنگی کار می کنم. در دوران دانشگاه در ایران استادانم را باایشان (دکتر صاحب زمانی) مقایسه میکردم و به تناسب دوری و نزدیکی افکار آن استادن تصمیم میگرفتم با کدامشان بیشتر یا کمتر حشر و نشر داشته باشم. اعتراف میکنم که کمتر استادی در ذهن من نمره قبولی میآورد. شاگرد دکتر صاحب زمانی صاحب سلیقه ای میشود که دیگر تن به مقیاسهای معمول نمیدهد. در اروپا هم همین مقیاس بکارم میآید. بدون تعارف باید بگویم که ذهن وقاد و فکر نقاد دکتر بعلاوه دل روشن و ضمیر آینه وار او گنجی است که هموطنانم میتوانند از آن برای فرهیزش فردی و عمومی خود سود جویند. دکتر صاحب زمانی دارای اندیشه ای فراتر از زمان و مکان است اکنون که حدود ۸۹ سال دارند و از دوران متقدم جوانی در کار فرهیزش خود و دیگران بودند و خود شاگردی امثال برتراند راسل را کردند بدون تردید میتوان گفت از الگوهای بدون اشتباه ما هستند. گاه نقدهایی از خوانندگان ایشان میبینم که بنظرم کمی عجولانه قضاوت میکنند. عزیزان خواننده فراموش نکنید در چه زمان و مکانی زندگی میکنید و طاقت گفت و شنید چقدر؟
    پاینده باشید دکتر
    شاگرد همیشگی شما
    نواب مظفری

    1. جناب مظفری سلام؛ با تشکر از تشکرتون(به سهم خودم)؛ مطمئنا حضور شما و دیدگاههاتون مغتنم خواهد بود؛ با توجه به تخصص وتجربه شما با کلام و ادبیات و نیز سابقه گران-/-سنج/-قدر شاگردی آراء و اندیشه های استاد در سالهای دور.
      خرسند میشیم اگه نقدی هم داشتید، حتی نقد خودتون!

      هر کجا هستید موفق و مجلل باشید، به هر زمان و حال و در هر حال؛ به امید بهترین حالات از پس حول حالنا(ی) نوروزی!

  3. آنچه که در خلال این اسناد تاریخی و استدلالات کاملا منطقی، خواننده را بیش از پیش مسحور می کند، قدرت مثال نازدنی قلم سحار نویسنده است، که در کمال سادگی و زیبایی، بدون آنکه توجه خواننده را از موضوع اصلی منحرف کند، او را به سفری می برد در طول و عرض تاریخ و جغرافیای بشر.

    سفری،
    از غزنوی ها تا قذافی ها
    از نئاندرتال ها تا ابر انسان ها
    از حزب رستاخیز تا القاب بلاخیز
    از احمد لاینصرف تا ناصر لا-منصرف
    از فقدان تکنوکرات تا اعترافات آخرین دیپلمات
    از اسکندر کبیر در یونان تا ولیعهدی صغیر در ایران
    از یادداشت های علم تا هفتاد و هشت درصد جمعیت بی قلم
    از ورود به آستان تمدن بزرگ تا فقدان امکانات، برای تحقق آرزوهای سترگ
    از شراره های آتش انکزسیون دادگاه های تفتیش عقاید اسپانیایی تا جهنم آشویتس و کوره های آدم سوزی آلمان نازی
    از  “لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها” تا Umwertung der Werte
    از کوچ پرستوها تا خروج از نظام شاهنشاهی
    از آنچه که بود، آنچه که هست تا آنچه که شایسته است بوده باشد.

    ناگفته پیداست، چه بسا گفتنی های بسیاری، افزون بر این ها، در خاطر نویسنده جاری است که بنا بر ملاحظاتی به رشته ی تحریر در نیامده است، لیکن، بی هیچ گزافه ای، تحسین چنین ذهن پر باری، با این حجم از اطلاعات تابناک، هرگز، هرگز، هرگز، کافی نیست.

    چنین سلطه ای بر این وسعت از تاریخ و حضور ذهنی بی نظیر برای یافتن الگوها و تطبیق آنها، با اشراف بر چندین زبان دشوار دنیا عمیقا ستودنی است
    .
    و این است مزیت علم اکتسابی بر علم لدنی.

    1. آقایان عزیز مجتبی و آقای محترمی که در زیر نام مستعار “اشک آتش” خود را پنهان کرده اید_ ای ناقلاها_ تا حدی حدس می زنم که چه کسانی می توانید باشید!!؟
      در هر صورت شما دو عزیز، مرا با معمایی سخت روبرو ساخته اید!؟ زیرا ، اگر سخنان و مدایحتان را تایید کنم، که سخت خودستایی و در عین حال خلاف واقعیت است!؟ و اگر نفی و انکار کنم سخت بی ادبی و بازهم خلاف واقعیت است. از شما سپاسگزارم و باید اعتراف کنم که نخست بسیار زیبا، دقیق، و رسا نوشته اید!!؟ و از صمیم قلب خواهانم که ذهنتان همچنان پویاتر، پربارتر، و آفریننده تر بماناد!!؟ و دیگر آنکه تا حد زیادی از خستگی های چند ده ساله‌ی زندگی ام را از ناسپاسی ها، تا حد زیادی فرو کاسته اید. درود بر شما!
      با سپاس بسیار_ خط چهارم

    2. آفرین اشک آتش؛ جانا سخن از زبان ما میگویی!

      با سلام، شما مورد خیلی مهم و موارد خاصی را اشاره کردی ک منم سعی میکردم بگم، اما الکن؛ شما خیلی دقیق و رسا همه را گویی از زبان دل ما گفتی؛ ممنون همدل!

      هرچند قبلا در دیدگاهم اون پایین از تعبیر روش پردازش دیجیتالی برای گفتارها استفاده کردم؛ چون اگه دقت کرده باشید، قبل از شروع هر گفتار، استاد تیتر[ک] واره رئوس اصلی مطلب را اعلام میکنند، سپس داده ها را تعیین و بعد تعریف وقایع مفصل در فصلهای مجزا همراه با ردیف کردن ارقام و آمار و سپس با استفاده از اسناد آرشیوی/تاریخی و ذکر دقیق مرجع و عناوین و اسامی+ اشاره به تاریخ تولد و وفات، و نیز محاسبه سن، افراد و حتی وقایع و.. و سرانجام شروع به پردازش اطلاعات و نتیجه گیری نهایی کاملا منطقی، در نتیجه علمی؛ و این یعنی شاهکار یا بقول شما سحر، اما چون از نوع علمی، پس حلال و حلال(باتشدیدلام) در هلال اندیشه(نواندیشی)؛ طبعا مانا و ماندگار!

      اگه دقت کرده باشید، با توجه به نکته سنجی و ریز بینی تان ک حتما هم دقت کردین، حتی در میان موضوع های اصلی، نویسنده از انواع شعر، ضرب المثل، خاطره و موارد علمی مثل روانکاوی و فلسفی نیز جهت اثبات نظریاتشون خیلی بجا سود میبرند.
      اینه که خواننده از گفتارهای تحلیلی/تحقیقی استاد کمال لذت را میبره؛ چون در مسیر خواندن مطالب همزمان از کلی انواع اطلاعات علمی و فرهنگی و ادبی و حتی هنری و…تاریخی نیز بهره مند میشه.
      و چون تحلیل سیاست و تاریخ در اینجا بطور کاملا علمی و منطقی(نه خشک و سطحی) ارائه میشه، همون چیزی که متاسفانه در سطوح مختلف اجتماعی و حتی دانشگاهی ما خیلی اندک هست، همینه که اکثرا از هر چی تاریخ و سیاست و… حتی آموزش خسته و دل چرکین و فراری میشن، اما اینجا همه با شور و شوق وصف ناشدنی هر گفتار را تا آخر با شوق/ذوق وصف ناشدنی پیگیری میکنند.

      نکته جذاب و دال بر ادعاهای بالایی هم اینکه هیچ متوجه شدین، هروقت استارت شروع هر گفتار را که میزنید خودبخود همچین غرق خودخواسته در مطلب میشین ک حتی دلتون نمیاد لحظه یی فاصله بیفته در خواندن(؟) گویی تا آخر دلتون نمیخواد حتی لحظه یی چشم از نوشته ها بردارید؛ و جالبتر از همه؛ وقتی غرق ارادی در مطالعه هستید همزمان انگار نگران پایان مطلب هم هستید؛ یعنی اصلا دوست ندارید به پایان گفتار برسید، زیرا حیفتون میاد زود تموم بشه… و این یکی از همون مصادیق بارز جمله معروفه “چه زود دیر میشه!”؛ اینجا میشه گفت “شروع نکرده تموم میشه”؛ خب چون خوش میگذره، نه خشک!!

      و نکته پایانی باریکتر از مو هم اینکه، هر گفتار این مجموعه از اون دسته آثار ماندگاری هستن که بقولی “وقتی به پایان میرسه، تازه شروع میشه”!!

      با سپاس از نظر متفاوت و دقیق و منحصر بفردتون در نشان دادن منحصر بفردی آثار استاد؛ همچنان یابنده و پاینده باشید؛ هم نظر شما؛ آتش اشک؛-) مجتبی.

      1. سپاس از هم اندیشی شما جناب مجتبی، و تشکر بی پایان از پاسخ گرم و نجیبانه و فروتنانه ی استاد فرزانه، و همچنین تمام عزیزانی که در تهیه و انتشار این مطالب همت می وزند.

  4. شاهنشاه یا شاه شاهان چه معنی می دهد؟
    درباره ی ارزشیابی مجدد از ارزش هایی که برای واژگانی چون کبیر و اکبر یادآور شده اید، نمی دانم چرا نزدیکترین عنوان به زمان ما_ لقب شاهنشاه_ را یادآور نگشته اید؟؟
    من از مدتها پیش، درباره ی مفهوم واقعی این واژه اندیشیده ام که شاهنشاه یعنی شاه شاهان چه معنی می دهد؟
    در زمان پهلوی دوم، ایران مگر چند پادشاه داشته است که ایشان لقب شاه شاهان، یا شاهنشاه را برای خود برگزیده اند؟؟!! و روی آن نیز پیوسته تاکید می کرده اند؟؟!!
    با تقدیم ارادت و سپاس – یکی از آقایان ناشناس از خوانندگان تقریبا همیشگی شما

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *