گفتار شمارهی ۲۲۶_فلسفهی انتظار بزرگ، بخاطر ظهور رهایی بخش اعظم
به اشتراک بگذارید
۴.۹
(۴۰)
چو بشنوی سخن اهل دل؟!_ مگو که “خطا” ست!!؟
سخن شناس نِئی، دلبرا، “خطا” اینجاست
حافظ، غزل شمارهی ۲۲
*
“بانگ بر مادر”
وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم!!؟
_دل آزرده به کنجی نشست و، گریان همیگفت:
_مگر خردی فراموش کردی که، درشتی میکنی؟
چه خوش گفت “زالی” به فرزند خویش!؟؟:_
چو دیدش پلنگ افکن و، پیل تن:_
گر از عهد خردیت یاد آمدی؟؟!:
که بیچاره بودی در آغوش من!!؟:
نکردی در این روز بر من جفا!!؟:
که تو شیرمردی و،
من؟! پیرزن
سعدی، گلستان، باب ششم= در ضعف و پیری، ح ۶
*
“نخستین معلم و مربی من”
گویند: مرا چو زاد مادر؟!!
پستان، به دهن گرفتن، آموخت!؟؟
شبها، بر گاهوارهی من!؟
بیدار نشست و، خفتن آموخت
یک حرف و، دو حرف!؟ بر زبانم؟!!
الفاظ!؟ نهاد و، گفتن آموخت
لبخند؟! نهاد بر لب من!؟
بر غنچهی گل؟! شکفتن آموخت
دستم بگرفت و، پا به پا برد:
_تا شیوهی راه رفتن آموخت!!؟
پس!!؟ هستی من؟!:
ز هستی اوست
تا هستم و، هست!!؟ دارمش دوست
ایرج میرزا (۱۳۰۴-۱۲۵۳ه.ش/۱۹۲۶- ۱۸۷۴م)
“منجی”، یا “ناجی”؟؟!
یک یادآوری ضروری دربارهی معنی و کاربرد لفظِ “ناجی” بجای “منجی“. معمولا، بسیاری از فارسی زبانان، واژهی ناجی را، بجای منجی بکار میگیرند، و یا هر دو، ناجی و منجی را، مترادف یکدگر میپندارند!!؟
در صورتیکه، “منجی“، اسم فاعل در زبان عربی است، بمعنی نجات دهنده، یا رهایی بخش!؟ و “ناجی“، اسم مفعول در زبان عربی است، بمعنی نجات یافته.
بنابر این هنگامیکه، از موعود بزرگ و رهایی بخش بشریت سخن در میان است، درست آن است که، آنرا برابر با “منجی” بکار بریم، و نه با اسم مفعول “ناجی“!!؟
در توزیع بهینهی فرصتهای برابر، برای همهی انسانها، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید، و، و، و.
آقای حسین آقا، برای ما، در همین اواخر پس از انتشار گفتار شمارهی ۲۲۵خط چهارم_ واحههای آزادی در برهوت استبداد_دیدگاهی را مطرح کرده اند، که شامل تردید، و پرسش اساسی بزرگی بوده است.
تامل دربارهی پاسخ بدیشان، از این جهت به تاخیر افتاد، که آیا باید:
۱)_ در پاسخ ایشان چند سطری بطور معمول نگاشته شود؟!
۲)_ و یا بخاطر نیاز به تفصیل و تحلیل بیشتر، گفتاری مستقل، ولی مکمل، نسبت به گفتار شمارهی ۲۲۵ خط چهارم_ واحههای آزادی در برهوت استبداد_ نگاشته گردد؟؟!
تاخیر در این تامل به احتمال قوی، موجب شده است که ایشان، احیانا تصور کنند که شاید، متن دیدگاهشان به دست ما نرسیده بوده باشد؟! از اینرو، دوباره، دیدگاه خود را، البته به همان مضمون، ولی با اندک تغییری در الفاظ ارسال داشته اند، بدین ترتیب که:
_”با تشکر از مطالب پر نغز شما،
بسیار جای خوشوقتی دارد، که در ایران زمین ما، در زمانی نه چندان دور چنین گرد همایی هایی_شبهای شعر انستیتو گوته_ بوده است، امید که تکرار شود.
با توجه به انقلاب ۱۹۶۸_ در فرانسه_ که بر اساس مبانی نیومارکسیستها شکل و پایه گرفت، و خواستار تغییر مراکز قدرت از پدر، و پدر سالاری به غیر بوده (مادر و فرزند)، سوالی که در ذهن این جانب مطرح میشود اینست که:
_آیا سپردن مراکز تصمیم گیری و قدرت به زنان، امری معقول میباشد؟ با توجه به جمله:
“Masculine order, Feminine chaos “
و اینکه ما میدانیم ساختار اجتماعی و فرهنگی در کشور عزیز ما، کاملا با جوامع غربی و کشورهای درگیر انقلاب فوق، متفاوت است.
با تشکر از پاسخ جناب عالی”
چنانکه به زودی ملاحظه خواهید فرمود، در تصمیم برای پاسخ بدین دیدگاه، پرسش دوم اولویت یافته است؛ یعنی که گفتاری در توضیح ضرورت پاسخ به پرسش این خوانندهی گرامی، که میتواند پاسخ به پرسشهای همانند خوانندگان گرامی دیگری باشد، تالیف یابد.
عبارت انگلیسیئی را که ایشان، ماخذ پرسش خود قرار داده اند_Masculine order, Feminine chaos_ بمعنی “نظم یا نظام مردانه، و نابسامانی، هرج و مرج یا آشوب زنانه“، خود ماخذی جز، “مردسالاری” ندارد. نه وحی آسمانی است، و نه برگرفته از پژوهشی علمی دربارهی نظام طبیعت، که بتوان آن را یک اصل، بر مبنای قانونمندی زیست محیطی و علمی دانست.
کوتاه سخن، عبارت “نظم مردانه و هرج و مرج زنانه“، بمعنی دقیق کلمه، یک پیشداوری متداول در فرهنگ عامیانه، و بیشتر از فولکلورهای انگلیسی است، که بر مبنای هیچ پژوهش علمیئی استوار نیست. یک آنتی فمینیسم است، که از دیرباز در تاریخ وجود داشته است. در اروپا و امریکا، نه تنها وجود داشته است، بلکه سوکمندانه، هنوز هم وجود دارد، و بعنوان یک مسالهی گلادیاتوری رقیبانه، در روابط انسانی، میان زنان و مردان، اینجا و آنجا، در هر مساله، آزار و مزاحمت فراوان خود را، همچنان، بهمراه دارد. عبارت “نظم مردانه و هرج و مرج زنانه” با تلخی تمام، مسموم کنندهی روابط مهر آمیز انسانی است.
کم و بیش در اغلب گفتارهای فردا شدن امروز، و خط چهارم، که شمار آن به ۲۲۵ شماره رسیده است، در مدت چهار پنج سالهی گذشته، ما عموما، نظر خود را، نسبت به عدم مشروعیت آپارتاید جنسیتی، یعنی لزوم عدم تبعیض میان زن و مرد، در روابط انسانی، آشکارا، بارها، بیان داشته ایم.
اندک، اندک، جمع “با همان” میرسند: تصویری دیگر از یادمان انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه، همه با هم، بی اعتنا به تبعیض جنسیتی.
در آخرین مثال شما_ از نهضت قیام جوانان در ماه می ۱۹۶۸ در فرانسه_ که از جمله، علیه نهضت مردسالار ژنرال دو گل روی داده است، در تمام تصاویر موجود، هیچ تفاوتی بین جوانان پسر و دختر، دیده نمیشود. بلکه دست به دست هم، همراه و متحد، به اعتراض علیه نظم مردانه، یا به تعبیر آن ضرب المثل مردود “ماسکییولین اُردر” قیام نموده بوده اند. اتفاقا، درست مشابه آن را، در ده شب شعر خوانی بزم سخن _ شب های شعر انستیتو گوته _ نیز در ایران مشاهده میکنیم. بویژه بگونهیی بی ابهام، شفاف، و صریح، در متن این گفتار در وصف از آن اجتماع، آمده است که:
۱)_”…ده شب بینظیر بزم شعر و سخن، …حادثهئی کم و بیش، همانند هفتمین شهر عشق عطار، در آستان وحدت بخش سیمرغ، بدون تبعیضهای مزاحم موجود، میان زن و مرد، پیر و جوان، باسواد و بیسواد، …
بطوریکه، نه تاریخ، و نه زندگانی معاصر، قبل از آن ده شب بزم شعر و سخن، وحدتی اینگونه، بیتبعیض، بدون آپارتاید جنسیتی! یعنی بدون تبعیض بخاطر جنسیت میان زن و مرد و غیر آن، با احساس قدرت و شجاعتی فوق تصور، به همه، هرگز، به خود ندیده بوده است!!؟”
آن وقت با کمال تاسفی پر آب چشم، سوکوارانه، از همزمانیهای تصادفی نکبت بار رویدادهای تاریخی است که در همین مدتی که ما، مشغول تدوین دو گفتار شمارهی ۲۲۵ و ۲۲۶، در خط چهارم بوده ایم، یکباره، #آپارتاید_جنسیتی، با شدت از ظلمتی وحشتناک، در افغانستان طالبان، بر سرنوشت خواهران و برادران عزیز ما، حاکم شده است!!؟؟؟
دانشگاه طالبانی با آپارتاید جنسیتی، قبل از تصمیم به محرومیت مطلق زنان از تحصیل
۲)_اتفاقا، در همین گفتار شمارهی ۲۲۵، در مورد شعر شاعر شیرین سخن فقید، فریدون مشیری(۱۳۷۹ -۱۳۰۵ه.ش/ ۲۰۰۰ -۱۹۲۶م)، ناچار شدهایم، که به او، و خوانندگان او نیز، هشدار دهیم که مبادا، ما را، هنوز از چاله در نیامده، به چاه ویل فمینیسم رادیکال، یعنی زن سالاری، با تبعیض شدید نسبت به مردان فرو افکنند!؟؟
با همهی ارادتی که به شادروان شاعر شیرین سخن، فریدون مشیری، و شخصیت نجیب او داشتهایم؛ لکن، خشم غیر متعادل او نسبت به مردان، موجب جانبداری متعصبانهی وی از زنان گردیده است، و ما ناچار شدیم که به نقد شعر مانیفست گونهی او علیه مردان نیز اقدام ورزیم، از اینرو:
_” … ضرورت اقتضا میکند که، قسمت بیشتری از این سرودهی زیبای شادروان فریدون مشیری خوانده شود، و مورد تحلیل قرار گیرد. زیرا، شاعر در خشمش نسبت به آپارتاید جنسیتی، و تبعیضهای مردان علیه زنان، بیشتر راه افراطیِ انتقامجویانه_ به اصطلاح راه نوعی فمینیسم رادیکال_ را، در پیش میگیرد؛ تا بر عکس، منصفانه، راه تعادل آشتی جویانه، میان دو جنس را. چنانکه میگوید:
بر سر ما، سایهی اهریمن است
هستی ما، زیر پای دشمن است
در مزار آباد ما، آهسته رو
کاندر این مرداب، خون تا دامن است…
در افقها چهرهئی میپرورد
ماه رخساری که پشت توسن است…
گیسوان افشانده بر تاراج باد
تیغ بر کف، راست، چون رویین تن است
باش تا گرد آفریدی، بر جهد
تا ببینی زن، نه آتش، آهن است…
من ز مردان، نا امیدم بی گمان
کاوهی آیندهی ایران زن است!!!؟
در حالیکه زن، در حقیقت، و در واقعیت طبیعیاش، مجهز به برکت عواطف مادرانه و خواهرانه و عاشقانه اش، به هیچ روی، نه “آتش“، و نه “آهن” است. در تکاپوی همزیستی مسالمت آمیز_بویژه در تلاش و چالشهای بهینه زیستی انسانها از هر دو جنس_ ما باید بسیار مواظب باشیم، که از شدت برانگیختگی خشممان، از چاه در نیامده به چاله، و یا از چاله در نیامده به چاه، فرو در نیفتیم!!؟؟؟…” ( سایت خط چهارم: گفتار شمارهی ۲۲۵_واحههای آزادی در برهوت استبداد)
کوتاه سخن، نه افراط و نه تفریط در روابط انسانی_ میان زن و مرد، مرد و مرد، و زن و زن_ به هیچ روی، اصل و معیار نیست؛ اصل و معیار، حد وسط، منزلهئی بین منزلتین، واحهئی در میانهی دو برهوت افراط و تفریط است.
۳)_ضمنا، برای درک بهتر عملی تعبیر ضرب المثل گونهئی که موجب پرسش و تردید خوانندهی گرامی ما شده است_ “ماسکییولین اُردر، فمینین کیآس” ، نظم مردانه و هرج و مرج زنانه_ بهتر است که اگر فرصتی دست دهد، سری به خانهی مردان مجرد بزنید، و در مقایسه سری نیز، به خانهی زنان مجرد، فرو در زنید. آن وقت است که میبینید دست کم در بیش از هفتاد درصد از موارد، برخلاف ضرب المثل مورد استناد، در جایی که زنان، کدبانوی مجرد بوده اند، چه نظمی برقرار است. بطوریکه اگر شبی احیانا، یکباره برق برود، کدبانوی مجرد یاد شده، چه آسان در تاریکی، به اصطلاح چشم بسته، احیانا، میداند کبریت را کجا گذاشته، و شمع را در کدام مکان دیگری نهاده است، آنها را به آسانی بر میدارد، شمع را روشن نموده، و مطلق تاریکی را، به نیمه روشنایی نسبی بدل میفرماید؟؟!
اما، در خانهئی که مردان مجرد، مجبور به زندگی بوده اند، چه نابسامانی و هرج و مرجی است که، احیانا، جناب آقای مجرد، در روشنایی روز، هر بامداد، مدتی را دنبال لنگه جوراب گمشده، لنگه کفش، و یا ساعت مچی اش میگردد، که کجا گذاشته است، و، و، و.
۴)_از نظر فیزیولوژی، یعنی انجام وظایف زیستی، که لازمهی تولید مثل و ادامهی حیات بشر است، زنان و مردان، دارای وظایف کاملا متفاوت زیستی، ولی مکمل یکدیگر هستند. اما، از نظر روانشناختی، پس از هزاران آزمایش مقایسهئی در هوش و استعداد و کار آیی، در کسب معرفت ها و کاربست آنها، تنها، کمتر تفاوتی در کل، میان زنان و مردان وجود دارد!!؟
البته در موارد جزئی و فردی، تفاوتهایی که میان دو مرد، مثل همایون با هوشنگ، ممکن است وجود داشته باشد، همان تفاوتها نیز، میتواند میان دو زن، مثل نوشین و آتوسا هم، وجود داشته باشد!؟؟
بدیگر سخن، همان اندازه که میان افراد مردان، با یکدیگر تفاوت دیده میشود، در میان زنان نیز، حتی در میان دو خواهر_ البته نه دو قلوهای توامان_ تفاوتهای بسیاری، نسبت به یکدیگر، میتواند وجود داشته باشد.
لکن همانطور که اشاره رفت، در کل، و در جامعهی کلان، میان مردان و زنان، تفاوت اگر هم وجود داشته باشد، بسیار ناچیز و اندک است. و البته، تفاوتهایی که، امروزه دیده میشود، بخاطر آنست که، فرصتهای ممتاز را، جامعهی مردسالار، در طول همهی تاریخ، به خود اختصاص داده است، و بر عکس از بخشیدن فرصت های ممتاز، به زنان، بخل ورزیده است!!؟
باز هم از اشاره به شخصیتهای استثنایی، مانند مریم میرزا خانی، نابغهی ریاضی، و یا اخیرا، یاسمین مقبلی(متولد تیر ماه ۱۳۶۲/ ژوئن ۱۹۸۳)، فرماندهی منتخب سفرهای فضایی ناسا که بگذریم، در میان جمع دانشجویان عادی، چنانکه باز هم در همین گفتار ۲۲۵، بدان استناد شده است، به محض اینکه فرصت به زنان داده اند، نسبت دانشجویان دختر برگزیدهی دانشگاهی ما، در مقایسه با پسران، به رقم ۵۶ درصد، در برابر ۴۴ درصد از پسران، ارتقا یافته است!!؟ ناگزیریم عین گفتهها، در گفتار شمارهی ۲۲۵ را، در این باره، در اینجا نیز تکرار نماییم:
_”…در سبقت جویی دختران دانشجو، حتی در رشتههای تحصیلی، چنانکه در پارهئی موارد، در همین ایران عزیز ما، دیده شده است، شمار زنان، گاه تا ۵۶ درصد از کل دانشجویان دختر و پسر را، تشکیل میدهد!!؟ چنانکه پارهئی از مسئولان، در انتخاب رشته، برای دختران، به فکر ایجاد محدودیتهایی افتاده اند، که به سود برابری، و تعادل بین دو جنس تمام شود!!؟_انشاء الله!!؟….” (رک به : ۵۶ درصد از دانشجویان دانشگاههای دولتی در ایران)
از آنجا که انتخاب یاسمین مقبلی، کم و بیش همزمان با گفتار شمارهی ۲۲۵ ما انجام گرفته است، برای اطلاع بهتر و بیشتر دربارهی این بانوی فضایی فضاپیما، آنچه را که ویکی پدیا گفته است، در اینجا بازنویسی مینماییم:
_”…در ژوئن ۲۰۱۷، یاسمین مقبلی یکی از دوازده نفری بود که، به عنوان عضو گروه ۲۲ فضانوردان ناسا (ملقب به «لاکپشتها») انتخاب شد، و آموزش دو سالهی خود را آغاز کرد. یاسمین مقبلی به همراه چهار زن و هفت مرد دیگر، از میان هجده هزار (۱۸۰۰۰) فرد داوطلب برای شرکت در این دوره، برگزیده شدهاست.
در دسامبر ۲۰۲۰ اعلام شد، یاسمین مقبلی یکی از فضانوردانی خواهد بود که در برنامه فضایی آرتمیس ناسا، به منظور فرستادن نخستین زن به روی ماه تربیت خواهد شد…” (ویکی پدیا: یاسمین مقبلی)
یاسمین مقبلی (متولد۱۳۶۲ه.ش/۱۹۸۳م)برندهئی ممتاز از میان هزاران رقیب مرد مدعی، در سطح بین المللی
_سعدی؟! و،
زن بد در سرای مرد نکو؟؟!…
سعدی در گلستان، بویژه در باب دوم، در اخلاق درویشان، از جمله میسراید که:
_ زن بد؟؟! در سرای مرد نکو؟؟!: _
هم در این عالم است، دوزخ او…
گلستان، باب دوم، ح ۳۱
ولی، سوکمندانه سعدی نمیگوید اگر قضیه وارونه شود، یعنی زن نیک سیرت و خوب، در سرای مرد بد سرشت و پلشت_ که اتفاقا زیاد هم اتفاق میافتد_ قرار گیرد، تکلیفش چه میشود؟؟! آیا آن زن نیک سیرت، در دام همسری مردی زشتخو و بد رفتار گرفتار شود، چه خاکی باید به سر کند؟ هیچ، باید فقط بسوزد و بسازد؟؟! آیا برای آن زن هم، همین جهان ناسوتی، باید تمام وقت، دوزخ او باشد؟؟!
در این داوری، سعدی تحت تاثیر جهان بینی حاکم بر زمان خود_ قرون وسطی_ قرار گرفته، یعنی با گرایش هایی آنتی فمینیستی، مردسالارانهی ضد زن، نه فقط، تنها به قاضی میرود، بلکه، فراتر از آن خود، بجای قاضی مینشیند، دلسوزانه برای مرد نکو، از گرفتاری اش، بدست زن بد سرشت و بد خو، عزا میگیرد، که برای آن بیچاره مرد نکو، “هم در این عالم است، دوزخ او“.
البته تنها همین یک مورد نیست، که سعدی نشان میدهد، که فرزند زمان خویشتن است، و در داوری دربارهی روابط انسانی، به هیچ روی فراتر، و پیشرفته تر از زمان خود نمیاندیشد، و لطف و انصاف را، دربارهی زنان، رعایت نمیکند؛ بلکه، سوکمندانه اینچنین است، که سعدی فرزند زمانهی خویشتن، یعنی یک خداوند سخن قرون وسطایی است.
این هنگام است که نسل جوان امروز، نباید تحت تاثیر شهرت سعدی_ که بدون شک خداوند سخن و بلاغت در کلام است_قرار گرفته، داوری یکسویه و یک جانبهی سعدی را، بسود مردسالاری حاکم بر زمانهی خود، وحی منزل پنداشته، و غیر قابل انکار و انتقاد بپندارد.
آری، جای بسیار تاسف است که، حتی خداوند سخنی چون سعدی، مردسالارانه میاندیشد، و به درد و رنج زنان، بهایی نه چندان در خور بزرگی و عظمت خویشتن میدهد. از اینرو وقتی سعدی میگوید:
تو کز محنت دیگران بیغمی؟!
نشاید که نامت نهند آدمی
گوئیا، فراموش میکند که، زنان نیز بخشی از همین دیگران اند_ ولی دیگران رنج دیده، و مورد تجاوز و ستم قرار گرفته.
از جمله، نکتههایی که، در مورد فضای داوری سعدی، باید در نظر گرفت، این است که سعدی، این داستان مرد نکو، و زن بدخو را، در باب اخلاق درویشان قرار میدهد. در صورتیکه در همین باب دوم، یعنی بابی در اخلاق درویشان، یعنی صوفیان راستین در حکایتی دیگر میگوید:
_”…بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا. گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران، بر مصالح خویش مقدّم دارند، و حکما گفتهاند: برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است…”( گلستان، باب دوم، ح۴۳)
آیا هیچ مردی، حتی یکی از صوفیان راستین و برادران صفامند را، سعدی نیافته است که، مراد خاطر یک زن ستمدیده را، بر منافع خود، ترجیح دهد، و دست کم، حکایت او را نیز، در گلستان و یا در بوستانش برای عبرت دیگران، بازگویی نماید؟؟! آری، فقط میتوان افسوس خورد: افسوس، افسوس!!!؟
البته، در اینجا نه قصد ماست و نه فرصت به ما امکان میدهد که رسالهئی تحلیلی دربارهی رابطهی منفی سعدی نسبت به زنان فرو نگاریم. اما، برای اینکه استقراء ما، در مورد موارد کم لطفی سعدی نسبت به زنان، یکسره، ناتمام و ناقص نماند، اشارهی کوتاهی به مورد دیگری از نادیده گرفتن سعدی، حتی در باب یک مادر داغدیده _که بدبختانه افتخار همسری سعدی را میداشته است_در عزای فرزندش، که در باب نهم بوستان “در توبه و راه صواب” آمده است، مفید فایده خواهد بود.
لطفا، عنوان این باب بعنوان توبه و راه صواب، پیشاپیش این تصور را، در ذهن خوانندهی گرامی ایجاد نکند که سعدی، میخواهد از کم لطفی و بی اعتنایی خود نسبت به زنان توبه کند، تا به کسب صواب الهی نائل آید!؟ بلکه درست بر عکس، بدبختانه، ظاهرا، توبه فقط مربوط به دیگران است، و نه به تقصیرها و گناهان خود سعدی. مورد مربوط فقط یک بیت است، آن هم کم و بیش، شامل ۱۴ واژه، نه کمتر و نه بیشتر، از حکایت شمارهی ۱۸اُم بوستان، باب نهم، آنجا که سعدی میسراید:
به “صنعا” درم، طفلی اندر گذشت
چه گویم کز آنم، چه بر سر گذشت
سعدی در این تک بیت، به شیوهی دلالت تضمنی یا ضمنی، به ما میگوید که او، به شهر صنعا، پایتخت یمن نیز، سفر کرده بوده است. در آنجا با کنیزی، یا زنی آزاده، ازدواج کرده بوده است. از حاصل آن ازدواج نیز، طفلی پا به عرصهی وجود نهاده بوده است، و این طفل_که جنسیتش معلوم نیست، پسر یا دختر بوده است_ سوکمندانه، با کوتاهی عمر، به مرگی نابهنگام و ناخواسته مبتلا میگردد. سعدی سوکوار او میشود، و در مورد رنجی که از جانب این کودک از دست رفته به او دست میدهد، میگوید: “چه گویم کز آنم، چه بر سر گذشت؟؟!” یعنی از مصیبت از دست دادن این طفل، چهها از غصه و رنج و اندوه بر سر سعدی فرود آمده است؟؟!
آنچه که سعدی، در این حکایت سوکواری، ناگفته گذاشته است و حتی با دلالت ضمنی، کوچکترین اشارهئی بدان نکرده است، این حقیقت تلخ است که بر سر مادر کودک چه آمده است؟؟؟! بالاخره وجود طفل، غیر از پدر به مادری نیز نیازمند است، که حداقل باید نه ماه بار او را در رحم خود حمل کند، و تا مدت مرگش، کودک شیرخواره را در آغوش بگیرد، شب در کنارش بیدار بماند، بهنگام یکی دو ساعتی او را شیر دهد، و، و، و.
خود-محوری پدر سالارانهی سعدی اجازه نمیدهد، که از سرنوشت این مادر طفل از دست داده، و از سوکواری و عزای او، حتی اشارهئی بنماید که اگر بر تو، وصف مصیبتش، با همه فصاحتت نا ممکن است، آن مادر بیچاره، چه بر سرش آمده است، و پس از مرگ طفل، تو او را طلاق داده، و یا اگر کنیزی بوده است، آن را فروختهای و از بهایش خرج سفر خودت را فراهم نموده ای؟؟؟!
این زن، این مادر داغدیده، یکی از همان دیگرانی است که، تو _ بگفتهی خود سعدی_کز محنتشان بی خبر مانده باشی، نشاید که نامت نهند آدمی!؟؟ متاسفانه، موشکافی و نکته سنجی، در دیگر آثار سعدی، هنوز نمونههای دیگری، از نادیده گرفتن جنس زن و رنج های او را، که سعدی سخت گرفتار بی اعتنایی نسبت به آنان بوده است، بر ملا میسازد.
زنده یاد پوران فرخزاد(۱۳۹۵-۱۳۱۱ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۳۳م) خواهر شاعرهی نامی، فروغ فرخزاد، مولف کتاب زنان کارای ایران، در قطع وزیری، ۱۰۱۲ صفحه، از انتشارات قطره، چاپ دوم ۱۳۸۱.
_ در انتظار منجی فرجامین اعظم
درسی از جامعه شناسی معرفت تاریخی
کم و بیش، بخش اعظمی از مردم جهان، که به ویژه به ادیانی توحیدی، مانند آیین یهود، مسیحیت، آیین زرتشت، و دین مبین اسلام، باور دارند، و حتی گروههایی مانند سرخپوستان که آنان نیز، در انتظار موعود به سر میبرند، چرا به چنین اعتقادی فرا در رسیدهاند، و بدان امید، آرزو و ایمان بستهاند؟؟؟!
زیرا، در یک کلام، همه از ادارهی پر تبعیض و ستمبارهی جهان کلان موجود، بدست مردسالاران، به جان آمدهاند، و تنها امیدشان برای اجرای عدالت راستین، و رستگاری، نجات و رهایی از دست مدیران جبار ستمبارهی جهان، و دفع ستمبارگی، از دیرباز تاریخ، تا به امروز بوده است.
شیعیان اثنی عشری(ع) ذکر و شعارشان، البته در پایان هر وعظ و خطابه و عزاداری، اینست که:
_ یا صاحب الزمان!!؟ به ظهورت شتاب کن، عالم ز دست رفت، تو پا در رکاب کن!!؟ (برای آگاهی به ابیات دیگر این شعر منقول، لطفا، رجوع فرمایید به: شبکهی اجتماعی فارسی زبانان)
هرگز سندی و شاهدی برتر، عینیتر و ملموستر از این آرزو، به ظهور موعود بزرگ، برای ریشه کنی ظلم مدیریت مردان ستمباره، و اجرای عدالت، بی هیچ تبعیض، در تمامی طول تاریخ، بهتر از این نمیتوان باز یافت، و بدان استناد جست. و تو خود حدیث مفصل، بخوان از این مجمل!
چنانکه این جهان، که اکثریت بشریت امروز را، از نظم موجودش با همه انواع شیطانی آپارتایدهای نژادی، طبقاتی، جنسیتی و، و، و، بوجود آورده است، در حقیقت، فریاد علیه نظم مردانه، و نه هرج و مرج زنانه بوده است. امید است که هر صاحبدل نوجوانی، که هنوز اطلاعات، آگاهی، و احاطهاش نسبت به تاریخ مدیریت سیاسی جهان به حد کافی فرا نرسیده است، بدین موضوع، یعنی فغان از دولتمردان در جهان، توجه بیشتری مبذول بدارد.
ترجمه و تالیف بانو عفت برادران رحیمی ( متولد ۱۳۰۹ه.ش/ ۱۹۳۰م)، در ۶۸۸ صفحه، از انتشارات سخن، ۱۳۸۵. (سوکمندانه، تاکنون تصویر و شرح حالی از پژوهشگر گرامی بدست نیاورده ایم.)
_پروین اعتصامی _ نمونهئی از بانویی فرهیخته و فرصت برابر یافته با مردان نمونه
و اینک، بخاطر فصل الخطاب سخن، قلم را به سخنگوی پیشگام لزوم فرصت های برابر برای زنان در همراهی با مردان، به بانوی بزرگ سخن، زنده یاد پروین اعتصامی، فرو در میسپاریم. و البته این بار_ بر خلاف مورد سعدی_ قلم در کف با کفایت محرم رازی است، که خود مظهر و نمونهئی الگویی از یک زن فرهیخته، و فرصت تحصیل و تربیت یافته است:
طایر آدمیت راست دو بال
یک نساء است و دگر هست رجال
این دو بال، ار که برابر نشود
طیران هیچ میسر نشود…
زن اگر بود از این پیش اسیر
یا که در جامعه، نادان و حقیر
چون نشد تربیتش همچو رجال
بود محروم ز تحصیل کمال
حالیا دوره علم و هنر است
زن هم از علم و هنر بهره ور است
بانوانى که به دانش سمرند
همه داراى کمال و هنرند…
*
ندانم این چه رسم روزگار است؟!
که دختر داشتن هم، عیب و عار است؟؟!
اگر گویى زنت زاییده دختر؟!
براى مرد، فحشى آبدار است!!!؟…
چه فرقى با پسر آن دخترى را؟!
که دانش پیشه و، عفت شعار است؟؟!
چنین دختر، به فرق باب و مادر
گل ناموس و، تاج افتخار است!!!؟
طرحی، برای بزرگداشت و احتمالا انتشار در یک مجلهی خارجی، با ذکر تاریخ تولد و وفات به میلادی، با عنوان “پروین اعتصامی شاعرهی ایرانی” به زبان انگلیسی.
و این قصه همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱/ ۳۱ مارس ۲۰۲۲
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۴.۹ / ۵. ۴۰
۲۱ دیدگاه
با عرض سلام خدمت شما
کارل پوپر در کتاب زندگی سراسر حل مسئله است می نویسد انسان بالغ نیازی به مسیح یا منجی ندارد. نظر شما راجع به این موضوع چیست؟
جناب مصطفی پاینده، با تقدیم سلام
کارل پوپر(۱۹۹۴-۱۹۰۲م)، روشنفکری ارزنده است، که برای روشنفکران دربارهی انسان بالغ، مطلب می نویسد. سخت مورد احترام عمیق ماست؛ اما، سوکمندانه، از پیامبرانی نیست که، رهبری صدها میلیارد انسان از سنخ توده ها را، از جمله وظایف راهنمایی و رهبری خود می دانند. با تقدیم سپاس از یادآوری و توجه شما_ و با تقدیم ارادت، خط چهارم شما
خط چهارم گرامی سلام! من صبا هستم. از چند شب پیش، که خواهرم نسیم، مرا با وبسایت شما آشنا کرد، دچار هیجانی خاص شده ام. نسیم خود نیز، هیجان زده چندشب پیش به من گفت:
_بالاخره، آنچه که تو می خواستی، برایت پیدا کردم.
_چی برام پیدا کردی؟!
_پروین اعتصامی رو!!؟
_نسیم سر به سرم می گذاری! مگه من پروین را گم کرده بودم، که تو برایم پیدایش کردی؟؟!
_نه خواهر شوخی نمی کنم، تو همیشه گله می کردی، که تا حالا یک عکس درست و حسابی از پروین ندیده ام. همیشه، او را مانند خانمی که در خانه را زده اند و او سراسیمه، از آشپزخانه بیرون پریده، و در را باز کرده، تصویرش را به ما نشان داده اند!!
بله، خواهرم، درست میگفت، و این تصویر پروین آزارم می داد. چون از دوازده سالگی شیفته ی پروین بودم، و هیچ یک از عکس هایش را در خور شخصیتش نمی یافتم.
نسیم هم خودش، وبسایت خط چهارم را پیدا نکرده بود. بلکه یکی از دوستانش، بهناز، که مدتهاست از خوانندگان سایت خط چهارمه، او هم هیجان زده، از موبایل خود تصویری جدید از پروین اعتصامی را که، چون خانمی باکلاه، در حد شخصیتی که لباسش را از او انتظار داشتیم دیده بود، آن را به نسیم نشان داده، و نسیم هم همینطور هیجان زده آمد، آن را به من نشان داد!!
این تصویر از پروین، درست، نزدیک به تصویری بود که همیشه من آن را در تخیلم، از او_به قول شما_فرا ساخته بودم،
و، و، و!!!؟
حالا چرا “به قول شما”؟ از کجا من، با دیدن عکس تصویر پروین، و خواندن شرح حالش، از تکیه کلام های شما، مثل “فرا
ساختن”، فرا افکندن، فرو افکندن، فرو در افکندن، و باز با تکرار “و،و،و” آشنا شده بوده ام؟؟!
من پس از خواندن شرح حال پروین، بگونه ای که در گفتار شماره ی ۲۲۶، نکته های تازهئی از نظر زبانشناختی در متن گفتار یافتم، که باز همچنان با هیجان بصورت وارونه، به خواندن هشت، نه گفتار دیگر، از شمارهی ۲۲۶ ،۲۲۵ ،۲۲۴ ،۲۲۳ ،و، و، و، ادامه دادم.
رشتهی من اتفاقا زبانشناسی است، و فوق لیسانس زبانشناسی، از انگلستان هستم. نکته سنجی های زبانشناسانه،در
نثر خط چهارم، مرا سخت مشغول به خود داشت، و دریافتم که شما با حروفی اضافه، مثل فرا در، فرو بر، فرا بر، و تکیه کلام “و، و، و” چه قدرت تازهئی از توان بالقوهی افعال، در زبان فارسی را، نشان داده اید، که پیش تر کمتر متوجه آن بوده ام. از این جهت بجای جمله ای که در بالا گفتم:” این تصویر از پروین درست، نزدیک به تصویری بود که، همیشه من آن را در تخیلم، از او،به قول شما، “فرا ساخته بودم”،…درگذشته، آن را چنین می گفتم که: “… همیشه من آن را در تخیلم، از او، ساخته بودم…”_بدون “فرا”!!
پس از آشنایی با کاربرد حروف اضافه، و تکمیلی، برای تقویت قدرت افعال فارسی، بلافاصله سعی کردم، آن را بکار برم. در
نتیجه بجای ساخته بودم، فرا ساخته بودم را بکار بردم، و همچنین “و،و،و” های خط چهارم را،که البته کار بردش در نوشته
های دیگران هم نادر نیست. ولی هرگز ندیده بودم، که کسی آن را چنین سیستماتیک بکار برد، بطوریکه خود بخود ذهن
جستجوگر را بسوی مثالهای مشابه، و مصداقهای تقویت کننده به پیش راند، تا به اصطلاح منطقیون به استقراء کامل، فرا
در رساند!!!؟
نکته ی دیگر، این که، علائم نقطه گذاری مکث و پرسش و سئوال و تعجب، مانند ویرگول، علامت سئوال، علامت خطاب
و،و،و را، شما بسیار متفاوت بکار بردهاید؟؟!
مثلا یکجا، یک سئوال یک خطاب می گذارید، درجای دیگر یک خطاب و یک سئوال می گذارید، و باز در جایی دیگر دو سئوال یک خطاب، و باز هم در جایی دیگر سه سئوال و یک خطاب، و، و، و.
تصور من، از کاربردهای متنوع این نقطه گذاری ها اینست که، شما علامت یک خطاب و یک سئوال را، معمولا، بدین معنی بکار می برید که بخشی از مطلب، یقینی بنظر می رسد،و بخش یدیگر هنوز جای سئوال دارد.
در جایی دیگر، هنگامی که دو خطاب و یک سئوال، بکار برده شده است، همچنین منظور آنست که مطلب، بخش بیشترش، مثلا دو سوم آن، یقینی بنظر می رسد، و یک سوم آن، جای پرسش دارد، و، و، و.
یعنی دائما میان وجود رگه هایی از یقینی بودن، مطلق بودن و یا با درجات مختلف، و باز در جایی دیگر نسبی بودن و کمتر یقینی بودن آن نیز با درجات مختلف، می خواهید مطالب خط چهارم را، به خوانندگان خود عرضه دارید، ونه آنکه سخن را بگونهی دگماتیک، جزمی، پیشداورانه،متعصبانه، و همین است و جز این نیست، القاءمطلب نمایید. آیا تشخیص من تاحدی درست است یا کاملا اشتباه فهمیدهام؟؟!
با سپاس صبا صفاپور
بانوصبا، خواهر محترم نسیم صفا پور!
ذهن تحلیلگر شما، مجهز به اطلاعات و نکته سنجی های زبانشناسانهئی است، که
خوشبختانه آن رشته را تحصیل کرده اید، و معلوم است که واقعا خوب هم تحصیل کرده اید. از اینرو چنین ذهن وقادی بر
شما و بر ما مبارک باد.
به دعای صادقانهی مومنان راستین، خداوند امثال چنین ذهن هایی را فقط تکثیر نماید، که ما بویژه در این دوران بحرانی
دگر دیسی، ایدئولوژی ها، و عادت ها، و سنت ها، بویژه به چنین ذهن های وقاد، تحلیلگر و بی تعصب، بسیار بسیار
نیازمندیم.
با سپاس ویژه که افزون بر درک و اطلاع خود، در ابراز دریافتهایتان، بخل نورزیده، سکوت اختیار ننموده و آنها را، بی پروا
ولی بسیار مودبانه و صمیمانه، با ما در میان گذاشته اید_ خط چهارم شما
واقعا دستتون درد نکنه از انتشار اینهمه آگاهی بکر، مخصوصا نکته سنجی های جالب و تا حد عجیب در موارد مختلف، از ریشه و کاربرد کلمات گرفته، تا نقد بزرگان شعر و ادبیات، و کالبد شکافی سخنان آنان…؛ از کلمات آغازین گفتار – مثل فرق ناجی و منجی – تا تحلیل شخصیت سعدی، و کشف نقاط ضعف اعتقادی ایشان نسبت به نیمی از بشریت، یعنی زنان…؛ خداوندگار سخن باشی و طی قرون، معروف ترین استاد بلامنازع در تدریس اخلاق، تا مدعی کشف یگانگی پیکری بنی آدمیان… اما، خود، بی توجه و کاملا بی اعتنا نسبت به آسیب شناسی نه فقط عضوی، بلکه نیمی از اعضای همان پیکر واحد، یعنی زنان!!
تحلیل موشکافانه شعر به ظاهر دفاعی فمنیستی، لکن افراطی، از شاعر نامی فقید، زنده یاد فریدون مشیری هم، بسیار منطقی و جذاب بود و نکته سنجانه، و شایستهی ماندگاری فراتر از خود شعر!
نقد منطقی از سعدی، ثابت میکند که جذابیت سخن، ربطی به درست بودن سخن ندارد؛ یعنی اگر کسی، شیرین و جذاب حرف میزند، دلیلی بر آن نمیشود که حتما درست و منطقی نیز می گوید!
به بیان دیگر، تزئین و بزک کردن صرفا کلمات، ربطی به درست بودن موضوعات مطروحه نداشته و هر سخن باید دارای چند شرط اساسی باشد، از جمله جذاب بودن سخن، و نیز آموزندگی و آگاهی بخشی، و از همه مهمتر، منطقی بودن و تاثیر گذار بودن آن است؛ یعنی در عمل به بهینگی اوضاع کمک نماید، ایمنی بخش و صلح
آفرین باشد؛ ان شاء الله.
و چنانکه مولوی گوید:
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و، حال را!
با سپاس مجدد، پایدار باشید و پر بیان؛ همچنان از نوع جذاب/زیبا و منطقی آن!
آقای خیرخواه عزیز، واقعا که نام با مسمایی دارید. نکته سنجیهای شما، بسیار تشویق آمیز است و بویژه فروتنی شما، در ابراز آنها، یعنی در معرض مطالعه و دید دیگران قرار دادن به راستی شجاعت می خواهد. بدین ترتیب از دریافت آن، همهی دست اندرکاران نزدیک خط چهارم خوشحال و مفتخرند و با ابراز تبریکات نوروزی و موفقیت در سیزده به در، یاد شما را همچنان گرامی می داریم. خط چهارم شما
پاسخ به دیدگاه بانو مانا نثاری بانوی گرامی مانا نثاری ساکن هلند، پیام بسیار مفصل شما را دریافت داشته ایم، که در عین تفصیل، شرح مختصری از دیدگاه، و فعالیت ادبی شما، که قول خودتان از ۲۴ سالگی تا ۳۸ سالگی اتان بشمار می رود.
لافونتن(۱۶۹۵-۱۶۲۱م)، شاعر فرانسوی زبان که به زبان حیوانات، اشعار خود را سروده است، مثلا روباهی برای فریب دادن کلاغی که قطعهئی پنیر بر دهان دارد، از او تعریف می کند تا جایی که در بزرگداشت کلاغی که بر بالای شاخ درختی نشسته است متملقانه اظهار می دارد که: همه چیز شما شبیه پدرتان، دوست مرحوم من است؛ فقط آنچه که کم دارم، لحن آواز شماست که آیا شما نیز همانند پدرتان بسیار خوش آواز هستید یا نه؟! و بدینسان غرور کلاغ را، چنان بر می انگیزد، که فریب روباه را، در این ستایش اغراق آمیز از خودش در نمی یابد، و منقار خود را باز می کند، تا قار قار کند_زیرا که آواز کلاغ نیز، جز قارقار کردن نیست_ و در نتیجه قطعهی پنیر از دهانش فرو می افتد، و روباه آن را فرو می بلعد. و شاید این یکی از جمله دلایلی باشد، که بخاطر آن، روباه را مکار نامیده اند؟؟!
در هرحال روش حکایت گویی به شعر یا به نثر، از زبان حیوانات را، که لافونتن با فصاحت بکار برده است، “لافونتنیسم“، لافونتن گری در بیان زبان آوری حیوانات نامیدهاند!!؟
البته کاربرد چنین شیوه ی لافونتنیسمی، در شرق، دست کم، از حدود دو هزار سال پیش، در شاهکار کتاب کلیله و دمنه بکار رفته است!!؟
اما، شادروان پروین اعتصامی، که شرح کوتاهی از مقام او، در همین گفتار ۲۲۶_فلسفهی انتظار بزرگ، بخاطر ظهور رهایی بخش اعظم_ به میان رفته است؛ بسیار از لافونتنیسم فراتر رفته و نه تنها حیوانات بلکه همه ی جماد و نبات و حیوان را به سخنگویی در اشعار خود، روایت نموده است. این بینش همه جهان زنده پنداری را، پان آنیمیسم، یعنی همه جهان را جاندار پنداشتن نامیده اند.
بدین ترتیب زنده یاد پروین اعتصامی، پان آنیمیستیک، در اشعار خود، حتی نخود و لوبیا را به گفتگو وا داشته است.
شما نیز، خوشبختانه همانند بانو پروین اعتصامی، پان آنیمیستیک، هر چیز ممکن را، در نثر شعروار خود، به سخن واداشته اید: آفتاب، سایه ی آفتاب، درخت، چشمه سار، شب پره ها، شمع ها، مورچه ها، و، و، و همه در نثر شعروار شما_ به شیوهی پروینیسم_ سخن می گویند؛ و شما برداشت ها و دیدگاه های خود را از جهان معاصر و حتی تاریخ گذشته، بگونه ی پان آنیمیستیکی، جهان همه جاندار پنداری، یا پروینیسم، بیان داشته اید. و آنوقت یکباره اینهمه را به خط چهارم، و نویسندگان آن، اهدا فرموده اید. غنای این ثروت، اگر همه، یکجا منتشر شود، نهایت خودستایی ما، خواهد بود. از اینرو فروتنانه، به همین سپاس، از دریافت اینهمه لطف، خواستار پذیرش هستیم. و امید است که عذر ما را، به سبب یاد شده، از عدم انتشار تمامی آن، بپذیرید.
نوروز ۱۴۰۱، و سیزده به در آن، بر شما و خانوادهی گرامیتان مبارک باد!
دوستدار کارها، و هوادار سبک نوشتار شما_ خط چهارم
نادرند مردانی که در این گفتار بدانها، اشاره رفته است؛ که آگاهی و علم و خرد را برای زن چون مرد مساوی بدانند، و برای زن همان ارزشی را که برای خودشان قایلند، مد نظر داشته باشند. خوشا بحال زنانی که با چنین مردانی، ملاقات و حشر و نشر دارند. و آفرین بر نظر بلند مردانی که، اینچنین حتی در این سرزمین زندگی می کنند. و با سپاس بر همه گردانندگان این آگاهیها.
بانوی گرامی ناهید افخمی
با تبریکات صمیمانه، برای سال نو، و بویژه سیزده بدر سال ۱۴۰۱ شمسی، موجب بسی شادمانی است که از جملهی بانوانی هستید که از درک حساس نکته سنج چنین بالا و ظریفی برخوردارید. با شکر و سپاس بر اینهمه صراحت و شفافیت، ضمنا، در ابراز این احساس و قدردانی، نه آنکه خود بخوانید و خرسند شوید، ولی دیگران را، ازخرسندی خود، بی بهره گذارید. خط چهارم شما
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
با عرض سلام خدمت شما
کارل پوپر در کتاب زندگی سراسر حل مسئله است می نویسد انسان بالغ نیازی به مسیح یا منجی ندارد. نظر شما راجع به این موضوع چیست؟
جناب مصطفی پاینده، با تقدیم سلام
کارل پوپر(۱۹۹۴-۱۹۰۲م)، روشنفکری ارزنده است، که برای روشنفکران دربارهی انسان بالغ، مطلب می نویسد. سخت مورد احترام عمیق ماست؛ اما، سوکمندانه، از پیامبرانی نیست که، رهبری صدها میلیارد انسان از سنخ توده ها را، از جمله وظایف راهنمایی و رهبری خود می دانند. با تقدیم سپاس از یادآوری و توجه شما_ و با تقدیم ارادت، خط چهارم شما
خط چهارم گرامی سلام! من صبا هستم. از چند شب پیش، که خواهرم نسیم، مرا با وبسایت شما آشنا کرد، دچار هیجانی خاص شده ام. نسیم خود نیز، هیجان زده چندشب پیش به من گفت:
_بالاخره، آنچه که تو می خواستی، برایت پیدا کردم.
_چی برام پیدا کردی؟!
_پروین اعتصامی رو!!؟
_نسیم سر به سرم می گذاری! مگه من پروین را گم کرده بودم، که تو برایم پیدایش کردی؟؟!
_نه خواهر شوخی نمی کنم، تو همیشه گله می کردی، که تا حالا یک عکس درست و حسابی از پروین ندیده ام. همیشه، او را مانند خانمی که در خانه را زده اند و او سراسیمه، از آشپزخانه بیرون پریده، و در را باز کرده، تصویرش را به ما نشان داده اند!!
بله، خواهرم، درست میگفت، و این تصویر پروین آزارم می داد. چون از دوازده سالگی شیفته ی پروین بودم، و هیچ یک از عکس هایش را در خور شخصیتش نمی یافتم.
نسیم هم خودش، وبسایت خط چهارم را پیدا نکرده بود. بلکه یکی از دوستانش، بهناز، که مدتهاست از خوانندگان سایت خط چهارمه، او هم هیجان زده، از موبایل خود تصویری جدید از پروین اعتصامی را که، چون خانمی باکلاه، در حد شخصیتی که لباسش را از او انتظار داشتیم دیده بود، آن را به نسیم نشان داده، و نسیم هم همینطور هیجان زده آمد، آن را به من نشان داد!!
این تصویر از پروین، درست، نزدیک به تصویری بود که همیشه من آن را در تخیلم، از او_به قول شما_فرا ساخته بودم،
و، و، و!!!؟
حالا چرا “به قول شما”؟ از کجا من، با دیدن عکس تصویر پروین، و خواندن شرح حالش، از تکیه کلام های شما، مثل “فرا
ساختن”، فرا افکندن، فرو افکندن، فرو در افکندن، و باز با تکرار “و،و،و” آشنا شده بوده ام؟؟!
من پس از خواندن شرح حال پروین، بگونه ای که در گفتار شماره ی ۲۲۶، نکته های تازهئی از نظر زبانشناختی در متن گفتار یافتم، که باز همچنان با هیجان بصورت وارونه، به خواندن هشت، نه گفتار دیگر، از شمارهی ۲۲۶ ،۲۲۵ ،۲۲۴ ،۲۲۳ ،و، و، و، ادامه دادم.
رشتهی من اتفاقا زبانشناسی است، و فوق لیسانس زبانشناسی، از انگلستان هستم. نکته سنجی های زبانشناسانه،در
نثر خط چهارم، مرا سخت مشغول به خود داشت، و دریافتم که شما با حروفی اضافه، مثل فرا در، فرو بر، فرا بر، و تکیه کلام “و، و، و” چه قدرت تازهئی از توان بالقوهی افعال، در زبان فارسی را، نشان داده اید، که پیش تر کمتر متوجه آن بوده ام. از این جهت بجای جمله ای که در بالا گفتم:” این تصویر از پروین درست، نزدیک به تصویری بود که، همیشه من آن را در تخیلم، از او،به قول شما، “فرا ساخته بودم”،…درگذشته، آن را چنین می گفتم که: “… همیشه من آن را در تخیلم، از او، ساخته بودم…”_بدون “فرا”!!
پس از آشنایی با کاربرد حروف اضافه، و تکمیلی، برای تقویت قدرت افعال فارسی، بلافاصله سعی کردم، آن را بکار برم. در
نتیجه بجای ساخته بودم، فرا ساخته بودم را بکار بردم، و همچنین “و،و،و” های خط چهارم را،که البته کار بردش در نوشته
های دیگران هم نادر نیست. ولی هرگز ندیده بودم، که کسی آن را چنین سیستماتیک بکار برد، بطوریکه خود بخود ذهن
جستجوگر را بسوی مثالهای مشابه، و مصداقهای تقویت کننده به پیش راند، تا به اصطلاح منطقیون به استقراء کامل، فرا
در رساند!!!؟
نکته ی دیگر، این که، علائم نقطه گذاری مکث و پرسش و سئوال و تعجب، مانند ویرگول، علامت سئوال، علامت خطاب
و،و،و را، شما بسیار متفاوت بکار بردهاید؟؟!
مثلا یکجا، یک سئوال یک خطاب می گذارید، درجای دیگر یک خطاب و یک سئوال می گذارید، و باز در جایی دیگر دو سئوال یک خطاب، و باز هم در جایی دیگر سه سئوال و یک خطاب، و، و، و.
تصور من، از کاربردهای متنوع این نقطه گذاری ها اینست که، شما علامت یک خطاب و یک سئوال را، معمولا، بدین معنی بکار می برید که بخشی از مطلب، یقینی بنظر می رسد،و بخش یدیگر هنوز جای سئوال دارد.
در جایی دیگر، هنگامی که دو خطاب و یک سئوال، بکار برده شده است، همچنین منظور آنست که مطلب، بخش بیشترش، مثلا دو سوم آن، یقینی بنظر می رسد، و یک سوم آن، جای پرسش دارد، و، و، و.
یعنی دائما میان وجود رگه هایی از یقینی بودن، مطلق بودن و یا با درجات مختلف، و باز در جایی دیگر نسبی بودن و کمتر یقینی بودن آن نیز با درجات مختلف، می خواهید مطالب خط چهارم را، به خوانندگان خود عرضه دارید، ونه آنکه سخن را بگونهی دگماتیک، جزمی، پیشداورانه،متعصبانه، و همین است و جز این نیست، القاءمطلب نمایید. آیا تشخیص من تاحدی درست است یا کاملا اشتباه فهمیدهام؟؟!
با سپاس صبا صفاپور
بانو صبا، خواهر محترم نسیم صفا پور!
ذهن تحلیلگر شما، مجهز به اطلاعات و نکته سنجی های زبانشناسانهئی است، که
خوشبختانه آن رشته را تحصیل کرده اید، و معلوم است که واقعا خوب هم تحصیل کرده اید. از اینرو چنین ذهن وقادی بر
شما و بر ما مبارک باد.
به دعای صادقانهی مومنان راستین، خداوند امثال چنین ذهن هایی را فقط تکثیر نماید، که ما بویژه در این دوران بحرانی
دگر دیسی، ایدئولوژی ها، و عادت ها، و سنت ها، بویژه به چنین ذهن های وقاد، تحلیلگر و بی تعصب، بسیار بسیار
نیازمندیم.
با سپاس ویژه که افزون بر درک و اطلاع خود، در ابراز دریافتهایتان، بخل نورزیده، سکوت اختیار ننموده و آنها را، بی پروا
ولی بسیار مودبانه و صمیمانه، با ما در میان گذاشته اید_ خط چهارم شما
بیان دیدگاه بیانی!
واقعا دستتون درد نکنه از انتشار اینهمه آگاهی بکر، مخصوصا نکته سنجی های جالب و تا حد عجیب در موارد مختلف، از ریشه و کاربرد کلمات گرفته، تا نقد بزرگان شعر و ادبیات، و کالبد شکافی سخنان آنان…؛ از کلمات آغازین گفتار – مثل فرق ناجی و منجی – تا تحلیل شخصیت سعدی، و کشف نقاط ضعف اعتقادی ایشان نسبت به نیمی از بشریت، یعنی زنان…؛ خداوندگار سخن باشی و طی قرون، معروف ترین استاد بلامنازع در تدریس اخلاق، تا مدعی کشف یگانگی پیکری بنی آدمیان… اما، خود، بی توجه و کاملا بی اعتنا نسبت به آسیب شناسی نه فقط عضوی، بلکه نیمی از اعضای همان پیکر واحد، یعنی زنان!!
تحلیل موشکافانه شعر به ظاهر دفاعی فمنیستی، لکن افراطی، از شاعر نامی فقید، زنده یاد فریدون مشیری هم، بسیار منطقی و جذاب بود و نکته سنجانه، و شایستهی ماندگاری فراتر از خود شعر!
نقد منطقی از سعدی، ثابت میکند که جذابیت سخن، ربطی به درست بودن سخن ندارد؛ یعنی اگر کسی، شیرین و جذاب حرف میزند، دلیلی بر آن نمیشود که حتما درست و منطقی نیز می گوید!
به بیان دیگر، تزئین و بزک کردن صرفا کلمات، ربطی به درست بودن موضوعات مطروحه نداشته و هر سخن باید دارای چند شرط اساسی باشد، از جمله جذاب بودن سخن، و نیز آموزندگی و آگاهی بخشی، و از همه مهمتر، منطقی بودن و تاثیر گذار بودن آن است؛ یعنی در عمل به بهینگی اوضاع کمک نماید، ایمنی بخش و صلح
آفرین باشد؛ ان شاء الله.
و چنانکه مولوی گوید:
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و، حال را!
با سپاس مجدد، پایدار باشید و پر بیان؛ همچنان از نوع جذاب/زیبا و منطقی آن!
آقای خیرخواه عزیز، واقعا که نام با مسمایی دارید. نکته سنجیهای شما، بسیار تشویق آمیز است و بویژه فروتنی شما، در ابراز آنها، یعنی در معرض مطالعه و دید دیگران قرار دادن به راستی شجاعت می خواهد. بدین ترتیب از دریافت آن، همهی دست اندرکاران نزدیک خط چهارم خوشحال و مفتخرند و با ابراز تبریکات نوروزی و موفقیت در سیزده به در، یاد شما را همچنان گرامی می داریم.
خط چهارم شما
پاسخ به دیدگاه بانو مانا نثاری
بانوی گرامی مانا نثاری ساکن هلند، پیام بسیار مفصل شما را دریافت داشته ایم، که در عین تفصیل، شرح مختصری از دیدگاه، و فعالیت ادبی شما، که قول خودتان از ۲۴ سالگی تا ۳۸ سالگی اتان بشمار می رود.
لافونتن(۱۶۹۵-۱۶۲۱م)، شاعر فرانسوی زبان که به زبان حیوانات، اشعار خود را سروده است، مثلا روباهی برای فریب دادن کلاغی که قطعهئی پنیر بر دهان دارد، از او تعریف می کند تا جایی که در بزرگداشت کلاغی که بر بالای شاخ درختی نشسته است متملقانه اظهار می دارد که: همه چیز شما شبیه پدرتان، دوست مرحوم من است؛ فقط آنچه که کم دارم، لحن آواز شماست که آیا شما نیز همانند پدرتان بسیار خوش آواز هستید یا نه؟! و بدینسان غرور کلاغ را، چنان بر می انگیزد، که فریب روباه را، در این ستایش اغراق آمیز از خودش در نمی یابد، و منقار خود را باز می کند، تا قار قار کند_زیرا که آواز کلاغ نیز، جز قارقار کردن نیست_ و در نتیجه قطعهی پنیر از دهانش فرو می افتد، و روباه آن را فرو می بلعد. و شاید این یکی از جمله دلایلی باشد، که بخاطر آن، روباه را مکار نامیده اند؟؟!
در هرحال روش حکایت گویی به شعر یا به نثر، از زبان حیوانات را، که لافونتن با فصاحت بکار برده است، “لافونتنیسم“، لافونتن گری در بیان زبان آوری حیوانات نامیدهاند!!؟
البته کاربرد چنین شیوه ی لافونتنیسمی، در شرق، دست کم، از حدود دو هزار سال پیش، در شاهکار کتاب کلیله و دمنه بکار رفته است!!؟
اما، شادروان پروین اعتصامی، که شرح کوتاهی از مقام او، در همین گفتار ۲۲۶_فلسفهی انتظار بزرگ، بخاطر ظهور رهایی بخش اعظم_ به میان رفته است؛ بسیار از لافونتنیسم فراتر رفته و نه تنها حیوانات بلکه همه ی جماد و نبات و حیوان را به سخنگویی در اشعار خود، روایت نموده است. این بینش همه جهان زنده پنداری را، پان آنیمیسم، یعنی همه جهان را جاندار پنداشتن نامیده اند.
بدین ترتیب زنده یاد پروین اعتصامی، پان آنیمیستیک، در اشعار خود، حتی نخود و لوبیا را به گفتگو وا داشته است.
شما نیز، خوشبختانه همانند بانو پروین اعتصامی، پان آنیمیستیک، هر چیز ممکن را، در نثر شعروار خود، به سخن واداشته اید: آفتاب، سایه ی آفتاب، درخت، چشمه سار، شب پره ها، شمع ها، مورچه ها، و، و، و همه در نثر شعروار شما_ به شیوهی پروینیسم_ سخن می گویند؛ و شما برداشت ها و دیدگاه های خود را از جهان معاصر و حتی تاریخ گذشته، بگونه ی پان آنیمیستیکی، جهان همه جاندار پنداری، یا پروینیسم، بیان داشته اید. و آنوقت یکباره اینهمه را به خط چهارم، و نویسندگان آن، اهدا فرموده اید. غنای این ثروت، اگر همه، یکجا منتشر شود، نهایت خودستایی ما، خواهد بود. از اینرو فروتنانه، به همین سپاس، از دریافت اینهمه لطف، خواستار پذیرش هستیم. و امید است که عذر ما را، به سبب یاد شده، از عدم انتشار تمامی آن، بپذیرید.
نوروز ۱۴۰۱، و سیزده به در آن، بر شما و خانوادهی گرامیتان مبارک باد!
دوستدار کارها، و هوادار سبک نوشتار شما_ خط چهارم
نادرند مردانی که در این گفتار بدانها، اشاره رفته است؛ که آگاهی و علم و خرد را برای زن چون مرد مساوی بدانند، و برای زن همان ارزشی را که برای خودشان قایلند، مد نظر داشته باشند. خوشا بحال زنانی که با چنین مردانی، ملاقات و حشر و نشر دارند. و آفرین بر نظر بلند مردانی که، اینچنین حتی در این سرزمین زندگی می کنند. و با سپاس بر همه گردانندگان این آگاهیها.
بانوی گرامی ناهید افخمی
با تبریکات صمیمانه، برای سال نو، و بویژه سیزده بدر سال ۱۴۰۱ شمسی، موجب بسی شادمانی است که از جملهی بانوانی هستید که از درک حساس نکته سنج چنین بالا و ظریفی برخوردارید. با شکر و سپاس بر اینهمه صراحت و شفافیت، ضمنا، در ابراز این احساس و قدردانی، نه آنکه خود بخوانید و خرسند شوید، ولی دیگران را، ازخرسندی خود، بی بهره گذارید. خط چهارم شما