گفتار شماره‌ی ۲۲۶_فلسفه‌ی انتظار بزرگ، بخاطر ظهور رهایی بخش اعظم

به اشتراک بگذارید
۴.۹
(۴۰)

چو بشنوی سخن اهل دل؟!_ مگو که “خطا” ست!!؟

سخن شناس نِئی، دلبرا، “خطا” اینجاست

حافظ، غزل شماره‌ی ۲۲

*

“بانگ بر مادر”

وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم!!؟

_دل آزرده به کنجی نشست و، گریان همی‌گفت:

_مگر خردی فراموش کردی که، درشتی می‌کنی؟

چه خوش گفت “زالی” به فرزند خویش!؟؟:_

چو دیدش پلنگ افکن و، پیل تن:_

گر از عهد خردیت یاد آمدی؟؟!:

که بیچاره بودی در آغوش من!!؟:

نکردی در این روز بر من جفا!!؟:

که تو شیرمردی و،

من؟! پیرزن

سعدی، گلستان، باب ششم= در ضعف و پیری، ح ۶

*

“نخستین معلم و مربی من”

گویند: مرا چو زاد مادر؟!!

پستان، به دهن گرفتن، آموخت!؟؟

شبها، بر گاهواره‌ی من!؟

بیدار نشست و، خفتن آموخت

یک حرف و، دو حرف!؟ بر زبانم؟!!

الفاظ!؟ نهاد و، گفتن آموخت

لبخند؟! نهاد بر لب من!؟

بر غنچه‌ی گل؟! شکفتن آموخت

دستم بگرفت و، پا به پا برد:

_تا شیوه‌ی راه رفتن آموخت!!؟

پس!!؟ هستی من؟!:

ز هستی اوست

تا هستم و، هست!!؟ دارمش دوست

ایرج میرزا (۱۳۰۴-۱۲۵۳ه.ش/۱۹۲۶- ۱۸۷۴م)

“منجی”، یا “ناجی”؟؟!

یک یادآوری ضروری درباره‌ی معنی و کاربرد لفظِ “ناجی” بجای “منجی“. معمولا، بسیاری از فارسی زبانان، واژه‌ی ناجی را، بجای منجی بکار ‌می‌گیرند، و یا هر دو، ناجی و منجی را، مترادف یکدگر ‌می‌پندارند!!؟

در صورتیکه، “منجی“، اسم فاعل در زبان عربی است، بمعنی نجات دهنده، یا رهایی بخش!؟ و “ناجی“، اسم مفعول در زبان عربی است، بمعنی نجات یافته.

بنابر این هنگا‌می‌که، از موعود بزرگ و رهایی بخش بشریت سخن در میان است، درست آن است که، آنرا برابر با “منجی” بکار بریم، و نه با اسم مفعول “ناجی“!!؟

_ فلسفه‌ی انتظار بزرگ بخاطر ظهور رهایی بخش اعظم

منجی” عالم بشریت

در توزیع بهینه‌ی فرصتهای برابر، برای همه‌ی انسانها، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید، و، و، و.

آقای حسین آقا، برای ما، در همین اواخر پس از انتشار گفتار شماره‌ی ۲۲۵ خط چهارم_ واحه‌های آزادی در برهوت استبداد_دیدگاهی را مطرح کرده اند، که شامل تردید، و پرسش اساسی بزرگی بوده است.

تامل درباره‌ی پاسخ بدیشان، از این جهت به تاخیر افتاد، که آیا باید:

۱)_ در پاسخ ایشان چند سطری بطور معمول نگاشته شود؟!

۲)_ و یا بخاطر نیاز به تفصیل و تحلیل بیشتر، گفتاری مستقل، ولی مکمل، نسبت به گفتار شماره‌ی ۲۲۵ خط چهارم_ واحه‌ها‌ی آزادی در برهوت استبداد_ نگاشته گردد؟؟!

 تاخیر در این تامل به احتمال قوی، موجب شده است که ایشان، احیانا تصور کنند که شاید، متن دیدگاهشان به دست ما نرسیده بوده باشد؟! از اینرو، دوباره، دیدگاه خود را، البته به همان مضمون، ولی با اندک تغییری در الفاظ ارسال داشته اند، بدین ترتیب که:

_”با تشکر از مطالب پر نغز شما،

بسیار جای خوشوقتی دارد، که در ایران زمین ما، در زمانی نه چندان دور چنین گرد همایی هایی_شبهای شعر انستیتو گوته_ بوده است، امید که تکرار شود.

با توجه به انقلاب ۱۹۶۸_ در فرانسه_ که بر اساس مبانی نیومارکسیستها شکل و پایه گرفت، و خواستار تغییر مراکز قدرت از پدر، و پدر سالاری به غیر بوده (مادر و فرزند)، سوالی که در ذهن این جانب مطرح می‌شود اینست که:

_آیا سپردن مراکز تصمیم گیری و قدرت به زنان، امری معقول می‌باشد؟ با توجه به جمله:

“Masculine order, Feminine chaos “

و اینکه ما می‌دانیم ساختار اجتماعی و فرهنگی در کشور عزیز ما، کاملا با جوامع غربی و کشورهای درگیر انقلاب فوق، متفاوت است.

با تشکر از پاسخ جناب عالی”

چنانکه به زودی ملاحظه خواهید فرمود، در تصمیم برای پاسخ بدین دیدگاه، پرسش دوم اولویت یافته است؛ یعنی که گفتاری در توضیح ضرورت پاسخ به پرسش این خواننده‌ی گرامی، که ‌می‌تواند پاسخ به پرسشهای همانند خوانندگان گرامی دیگری باشد، تالیف یابد.

عبارت انگلیسی‌ئی را که ایشان، ماخذ پرسش خود قرار داده اند_Masculine order, Feminine chaos_ بمعنی “نظم یا نظام مردانه، و نابسامانی، هرج و مرج یا آشوب زنانه“، خود ماخذی جز، “مردسالاری” ندارد. نه وحی آسمانی است، و نه برگرفته از پژوهشی علمی درباره‌ی نظام طبیعت، که بتوان آن را یک اصل، بر مبنای قانونمندی زیست محیطی و علمی دانست.

کوتاه سخن، عبارت “نظم مردانه و هرج و مرج زنانه“، بمعنی دقیق کلمه، یک پیشداوری متداول در فرهنگ عامیانه، و بیشتر از فولکلورهای انگلیسی است، که بر مبنای هیچ پژوهش علمی‌ئی استوار نیست. یک آنتی فمینیسم است، که از دیرباز در تاریخ وجود داشته است. در اروپا و امریکا، نه تنها وجود داشته است، بلکه سوکمندانه، هنوز هم وجود دارد، و بعنوان یک مساله‌ی گلادیاتوری رقیبانه، در روابط انسانی، میان زنان و مردان، اینجا و آنجا، در هر مساله، آزار و مزاحمت فراوان خود را، همچنان، بهمراه دارد. عبارت “نظم مردانه و هرج و مرج زنانه” با تلخی تمام، مسموم کننده‌ی روابط مهر آمیز انسانی است.

کم و بیش در اغلب گفتارهای فردا شدن امروز، و خط چهارم، که شمار آن به ۲۲۵ شماره رسیده است، در مدت چهار پنج ساله‌ی گذشته، ما عموما، نظر خود را، نسبت به عدم مشروعیت آپارتاید جنسیتی، یعنی لزوم عدم تبعیض میان زن و مرد، در روابط انسانی، آشکارا، بارها، بیان داشته ایم.

اندک، اندک، جمع “با همان” ‌می‌رسند: تصویری دیگر از یادمان انقلاب ۱۹۶۸ فرانسه، همه با هم، بی اعتنا به تبعیض جنسیتی.

در آخرین مثال شما_ از نهضت قیام جوانان در ماه می ۱۹۶۸ در فرانسه_  که از جمله، علیه نهضت مردسالار ژنرال دو گل روی داده است، در تمام تصاویر موجود، هیچ تفاوتی بین جوانان پسر و دختر، دیده نمی‌شود. بلکه دست به دست هم، همراه و متحد، به اعتراض علیه نظم مردانه، یا به تعبیر آن ضرب المثل مردود “ماسکی‌یولین اُردر” قیام نموده بوده اند. اتفاقا، درست مشابه آن را، در ده شب شعر خوانی بزم سخن _ شب های شعر انستیتو گوته _ نیز در ایران مشاهده ‌می‌کنیم. بویژه بگونه‌یی بی ابهام، شفاف، و صریح، در متن این گفتار در وصف از آن اجتماع، آمده است که:

۱)_”…ده شب بینظیر بزم شعر و سخن، …حادثه‌ئی کم و بیش، همانند هفتمین شهر عشق عطار، در آستان وحدت بخش سیمرغ، بدون تبعیضهای مزاحم موجود، میان زن و مرد، پیر و جوان، باسواد و بیسواد، …

بطوریکه، نه تاریخ، و نه زندگانی معاصر، قبل از آن ده شب بزم شعر و سخن، وحدتی اینگونه، بی‌تبعیض، بدون آپارتاید جنسیتی! یعنی بدون تبعیض بخاطر جنسیت میان زن و مرد و غیر آن، با احساس قدرت و شجاعتی فوق تصور، به همه، هرگز، به خود ندیده بوده است!!؟”

آن وقت با کمال تاسفی پر آب چشم، سوکوارانه، از همزمانی‌های تصادفی نکبت بار رویدادهای تاریخی است که در همین مدتی که ما، مشغول تدوین دو گفتار شماره‌ی ۲۲۵ و ۲۲۶، در خط چهارم بوده ایم، یکباره، #آپارتاید_جنسیتی، با شدت از ظلمتی وحشتناک، در افغانستان طالبان، بر سرنوشت خواهران و برادران عزیز ما، حاکم شده است!!؟؟؟

دانشگاه طالبانی با آپارتاید جنسیتی، قبل از تصمیم به محرومیت مطلق زنان از تحصیل

۲)_اتفاقا، در همین گفتار شماره‌ی ۲۲۵، در مورد شعر شاعر شیرین سخن فقید، فریدون مشیری(۱۳۷۹ -۱۳۰۵ه.ش/ ۲۰۰۰ -۱۹۲۶م)، ناچار شده‌ایم، که به او، و خوانندگان او نیز، هشدار دهیم که مبادا، ما را، هنوز از چاله در نیامده، به چاه ویل فمینیسم رادیکال، یعنی زن سالاری، با تبعیض شدید نسبت به مردان فرو افکنند!؟؟

با همه‌ی ارادتی که به شادروان شاعر شیرین سخن، فریدون مشیری، و شخصیت نجیب او داشته‌ایم؛ لکن، خشم غیر متعادل او نسبت به مردان، موجب جانبداری متعصبانه‌ی وی از زنان گردیده است، و ما ناچار شدیم که به نقد شعر مانیفست گونه‌ی او علیه مردان نیز اقدام ورزیم، از اینرو:

_” … ضرورت اقتضا می‌‌کند که، قسمت بیشتری از این سروده‌ی زیبای شادروان فریدون مشیری خوانده شود، و مورد تحلیل قرار گیرد. زیرا، شاعر در خشمش نسبت به آپارتاید جنسیتی، و تبعیضهای مردان علیه زنان، بیشتر راه افراطیِ انتقامجویانه_ به اصطلاح راه نوعی فمینیسم رادیکال_ را، در پیش می‌‌گیرد؛ تا بر عکس، منصفانه، راه تعادل آشتی جویانه، میان دو جنس را. چنانکه می‌‌گوید:

بر سر ما، سایه‌ی اهریمن است

هستی ما، زیر پای دشمن است

در مزار آباد ما، آهسته رو

کاندر این مرداب، خون تا دامن است…

در افقها چهره‌ئی می‌‌پرورد

ماه رخساری که پشت توسن است…

گیسوان افشانده بر تاراج باد

تیغ بر کف، راست، چون رویین تن است

باش تا گرد آفریدی، بر جهد

تا ببینی زن، نه آتش، آهن است…

من ز مردان، نا امیدم بی گمان

کاوه‌ی آینده‌ی ایران زن است!!!؟

در حالیکه زن، در حقیقت، و در واقعیت طبیعی‌اش، مجهز به برکت عواطف مادرانه و خواهرانه و عاشقانه اش، به هیچ روی، نه “آتش“، و نه “آهن” است. در تکاپوی همزیستی مسالمت آمیز_بویژه در تلاش و چالشهای بهینه زیستی انسانها از هر دو جنس_ ما باید بسیار مواظب باشیم، که از شدت برانگیختگی خشممان، از چاه در نیامده به چاله، و یا از چاله در نیامده به چاه، فرو در نیفتیم!!؟؟؟…” ( سایت خط چهارم: گفتار شماره‌ی ۲۲۵_واحه‌های آزادی در برهوت استبداد)

کوتاه سخن، نه افراط و نه تفریط در روابط انسانی_ میان زن و مرد، مرد و مرد، و زن و زن_ به هیچ روی، اصل و معیار نیست؛ اصل و معیار، حد وسط، منزله‌ئی بین منزلتین، واحه‌ئی در میانه‌ی دو برهوت افراط و تفریط است.

۳)_ضمنا، برای درک بهتر عملی تعبیر ضرب المثل گونه‌ئی که موجب پرسش و تردید خواننده‌ی گرامی ما شده است_ “ماسکی‌یولین اُردر، فمینین کی‌آس” ، نظم مردانه و هرج و مرج زنانه_ بهتر است که اگر فرصتی دست دهد، سری به خانه‌ی مردان مجرد بزنید، و در مقایسه سری نیز، به خانه‌‌ی زنان مجرد، فرو در زنید. آن وقت است که ‌می‌بینید دست کم در بیش از هفتاد درصد از موارد، برخلاف ضرب المثل مورد استناد، در جایی که زنان، کدبانوی مجرد بوده اند، چه نظمی برقرار است. بطوریکه اگر شبی احیانا، یکباره برق برود، کدبانوی مجرد یاد شده، چه آسان در تاریکی، به اصطلاح چشم بسته، احیانا، ‌می‌داند کبریت را کجا گذاشته، و شمع را در کدام مکان دیگری نهاده است، آنها را به آسانی بر ‌می‌دارد، شمع را روشن نموده، و مطلق تاریکی را، به نیمه روشنایی نسبی بدل ‌می‌فرماید؟؟!

اما، در خانه‌ئی که مردان مجرد، مجبور به زندگی بوده اند، چه نابسامانی و هرج و مرجی است که، احیانا، جناب آقای مجرد، در روشنایی روز، هر بامداد، مدتی را دنبال لنگه جوراب گمشده، لنگه کفش، و یا ساعت مچی اش ‌می‌گردد، که کجا گذاشته است، و، و، و.

۴)_از نظر فیزیولوژی، یعنی انجام وظایف زیستی، که لازمه‌ی تولید مثل و ادامه‌‌ی حیات بشر است، زنان و مردان، دارای وظایف کاملا متفاوت زیستی، ولی مکمل یکدیگر هستند. اما، از نظر روانشناختی، پس از هزاران آزمایش مقایسه‌ئی در هوش و استعداد و کار آیی، در کسب معرفت ها و کاربست آنها، تنها، کمتر تفاوتی در کل، میان زنان و مردان وجود دارد!!؟

 البته در موارد جزئی و فردی، تفاوتهایی که میان دو مرد، مثل همایون با هوشنگ، ممکن است وجود داشته باشد، همان تفاوتها نیز، ‌می‌تواند میان دو زن، مثل نوشین و آتوسا هم، وجود داشته باشد!؟؟

بدیگر سخن، همان اندازه که میان افراد مردان، با یکدیگر تفاوت دیده ‌می‌شود، در میان زنان نیز، حتی در میان دو خواهر_ البته نه دو قلوهای توامان_ تفاوتهای بسیاری، نسبت به یکدیگر، می‌تواند وجود داشته باشد.

لکن همانطور که اشاره رفت، در کل، و در جامعه‌ی کلان، میان مردان و زنان، تفاوت اگر هم وجود داشته باشد، بسیار ناچیز و اندک است. و البته، تفاوتهایی که، امروزه دیده ‌می‌شود، بخاطر آنست که، فرصتهای ممتاز را، جامعه‌‌ی مردسالار، در طول همه‌ی تاریخ، به خود اختصاص داده است، و بر عکس از بخشیدن فرصت های ممتاز، به زنان، بخل ورزیده است!!؟

باز هم از اشاره به شخصیت‌های استثنایی، مانند مریم میرزا خانی، نابغه‌‌ی ریاضی، و یا اخیرا، یاسمین مقبلی(متولد تیر ماه ۱۳۶۲/ ژوئن ۱۹۸۳)، فرمانده‌ی منتخب سفرهای فضایی ناسا که بگذریم، در میان جمع دانشجویان عادی، چنانکه باز هم در همین گفتار ۲۲۵، بدان استناد شده است، به محض اینکه فرصت به زنان داده اند، نسبت دانشجویان دختر برگزیده‌ی دانشگاهی ما، در مقایسه با پسران، به رقم ۵۶ درصد، در برابر ۴۴ درصد از پسران، ارتقا یافته است!!؟ ناگزیریم عین گفته‌ها، در گفتار شماره‌ی ۲۲۵ را، در این باره، در اینجا نیز تکرار نماییم:

_”…در سبقت جویی دختران دانشجو، حتی در رشته‌های تحصیلی، چنانکه در پاره‌ئی موارد، در همین ایران عزیز ما، دیده شده است، شمار زنان، گاه تا ۵۶ درصد از کل دانشجویان دختر و پسر را، تشکیل می‌‌دهد!!؟ چنانکه پاره‌ئی از مسئولان، در انتخاب رشته، برای دختران، به فکر ایجاد محدودیتهایی افتاده اند، که به سود برابری، و تعادل بین دو جنس تمام شود!!؟_ان‌شاء الله!!؟….” (رک به : ۵۶ درصد از دانشجویان دانشگاههای دولتی در ایران )

از آنجا که انتخاب یاسمین مقبلی، کم و بیش همزمان با گفتار شماره‌ی ۲۲۵ ما انجام گرفته است، برای اطلاع بهتر و بیشتر درباره‌ی این بانوی فضایی فضاپیما، آنچه را که ویکی پدیا گفته است، در اینجا بازنویسی ‌می‌نماییم:

_”…در ژوئن ۲۰۱۷، یاسمین مقبلی یکی از دوازده نفری بود که، به عنوان عضو گروه ۲۲ فضانوردان ناسا (ملقب به «لاک‌پشت‌ها») انتخاب شد، و آموزش دو ساله‌ی خود را آغاز کرد. یاسمین مقبلی به همراه چهار زن و هفت مرد دیگر، از میان هجده هزار (۱۸۰۰۰) فرد داوطلب برای شرکت در این دوره، برگزیده شده‌است.

در دسامبر ۲۰۲۰ اعلام شد، یاسمین مقبلی یکی از فضانوردانی خواهد بود که در برنامه فضایی آرتمیس ناسا، به منظور فرستادن نخستین زن به روی ماه تربیت خواهد شد…” (ویکی پدیا: یاسمین مقبلی)

یاسمین مقبلی (متولد۱۳۶۲ه.ش/۱۹۸۳م)برنده‌ئی ممتاز از میان هزاران رقیب مرد مدعی، در سطح بین المللی

_سعدی؟! و،

 زن بد در سرای مرد نکو؟؟!…

سعدی در گلستان، بویژه در باب دوم، در اخلاق درویشان، از جمله ‌می‌سراید که:

_ زن بد؟؟! در سرای مرد نکو؟؟!: _

هم در این عالم است، دوزخ او…

گلستان، باب دوم، ح ۳۱

ولی، سوکمندانه سعدی نمی‌گوید اگر قضیه وارونه شود، یعنی زن نیک سیرت و خوب، در سرای مرد بد سرشت و پلشت_ که اتفاقا زیاد هم اتفاق ‌می‌افتد_ قرار گیرد، تکلیفش چه ‌می‌شود؟؟! آیا آن زن نیک سیرت، در دام همسری مردی زشتخو و بد رفتار گرفتار شود، چه خاکی باید به سر کند؟ هیچ، باید فقط بسوزد و بسازد؟؟! آیا برای آن زن هم، همین جهان ناسوتی، باید تمام وقت، دوزخ او باشد؟؟!

در این داوری، سعدی تحت تاثیر جهان بینی حاکم بر زمان خود_ قرون وسطی_ قرار گرفته، یعنی با گرایش هایی آنتی فمینیستی، مردسالارانه‌ی ضد زن، نه فقط، تنها به قاضی ‌می‌رود، بلکه، فراتر از آن خود، بجای قاضی ‌می‌نشیند، دلسوزانه برای مرد نکو، از گرفتاری اش، بدست زن بد سرشت و بد خو، عزا ‌می‌گیرد، که برای آن بیچاره مرد نکو، “هم در این عالم است، دوزخ او“.

البته تنها همین یک مورد نیست، که سعدی نشان ‌می‌دهد، که فرزند زمان خویشتن است، و در داوری درباره‌ی روابط انسانی، به هیچ روی فراتر، و پیشرفته تر از زمان خود نمی‌اندیشد، و لطف و انصاف را، درباره‌ی زنان، رعایت نمی‌کند؛ بلکه، سوکمندانه اینچنین است، که سعدی فرزند زمانه‌ی خویشتن، یعنی یک خداوند سخن قرون وسطایی است.

این هنگام است که نسل جوان امروز، نباید تحت تاثیر شهرت سعدی_ که بدون شک خداوند سخن و بلاغت در کلام است_قرار گرفته، داوری یکسویه و یک جانبه‌‌ی سعدی را، بسود مردسالاری حاکم بر زمانه‌‌ی خود، وحی منزل پنداشته، و غیر قابل انکار و انتقاد بپندارد.

آری، جای بسیار تاسف است که، حتی خداوند سخنی چون سعدی، مردسالارانه ‌می‌اندیشد، و به درد و رنج زنان، بهایی نه چندان در خور بزرگی و عظمت خویشتن ‌می‌دهد. از اینرو وقتی سعدی ‌می‌گوید:

تو کز محنت دیگران بیغمی؟!

نشاید که نامت نهند آدمی

گوئیا، فراموش ‌می‌کند که، زنان نیز بخشی از همین دیگران اند_ ولی دیگران رنج دیده، و مورد تجاوز و ستم قرار گرفته.

از جمله، نکته‌هایی که، در مورد فضای داوری سعدی، باید در نظر گرفت، این است که سعدی، این داستان مرد نکو، و زن بدخو را، در باب اخلاق درویشان قرار ‌می‌دهد. در صورتیکه در همین باب دوم، یعنی بابی در اخلاق درویشان، یعنی صوفیان راستین در حکایتی دیگر ‌می‌گوید:

_”…بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا. گفت: کمینه آن که مراد خاطر یاران، بر مصالح خویش مقدّم دارند، و حکما گفته‌اند: برادر که در بند خویش است، نه برادر و نه خویش است…”( گلستان، باب دوم، ح۴۳)

آیا هیچ مردی، حتی یکی از صوفیان راستین و برادران صفامند را، سعدی نیافته است که، مراد خاطر یک زن ستمدیده را، بر منافع خود، ترجیح دهد، و دست کم، حکایت او را نیز، در گلستان و یا در بوستانش برای عبرت دیگران، بازگویی نماید؟؟! آری، فقط ‌می‌توان افسوس خورد: افسوس، افسوس!!!؟

البته، در اینجا نه قصد ماست و نه فرصت به ما امکان ‌می‌دهد که رساله‌ئی تحلیلی درباره‌ی رابطه‌ی منفی سعدی نسبت به زنان فرو نگاریم. اما، برای اینکه استقراء ما، در مورد موارد کم لطفی سعدی نسبت به زنان، یکسره، ناتمام و ناقص نماند، اشاره‌ی کوتاهی به مورد دیگری از نادیده گرفتن سعدی، حتی در باب یک مادر داغدیده _که بدبختانه افتخار همسری سعدی را ‌می‌داشته است_در عزای فرزندش، که در باب نهم بوستان “در توبه و راه صواب” آمده است، مفید فایده خواهد بود.

لطفا، عنوان این باب بعنوان توبه و راه صواب، پیشاپیش این تصور را، در ذهن خواننده‌ی گرا‌می‌ ایجاد نکند که سعدی، ‌می‌خواهد از کم لطفی و بی اعتنایی خود نسبت به زنان توبه کند، تا به کسب صواب الهی نائل آید!؟ بلکه درست بر عکس، بدبختانه، ظاهرا، توبه فقط مربوط به دیگران است، و نه به تقصیرها و گناهان خود سعدی. مورد مربوط فقط یک بیت است، آن هم کم و بیش، شامل ۱۴ واژه، نه کمتر و نه بیشتر، از حکایت شماره‌ی ۱۸اُم بوستان، باب نهم، آنجا که سعدی ‌می‌سراید:

به “صنعا” درم، طفلی اندر گذشت

چه گویم کز آنم، چه بر سر گذشت

سعدی در این تک بیت، به شیوه‌ی دلالت تضمنی یا ضمنی، به ما ‌می‌گوید که او، به شهر صنعا، پایتخت یمن نیز، سفر کرده بوده است. در آنجا با کنیزی، یا زنی آزاده، ازدواج کرده بوده است. از حاصل آن ازدواج نیز، طفلی پا به عرصه‌ی وجود نهاده بوده است، و این طفل_که جنسیتش معلوم نیست، پسر یا دختر بوده است_ سوکمندانه، با کوتاهی عمر، به مرگی نابهنگام و ناخواسته مبتلا ‌می‌گردد. سعدی سوکوار او ‌می‌شود، و در مورد رنجی که از جانب این کودک از دست رفته به او دست ‌می‌دهد، ‌می‌گوید: “چه گویم کز آنم، چه بر سر گذشت؟؟!” یعنی از مصیبت از دست دادن این طفل، چه‌ها از غصه و رنج و اندوه بر سر سعدی فرود آمده است؟؟!

آنچه که سعدی، در این حکایت سوکواری، ناگفته گذاشته است و حتی با دلالت ضمنی، کوچکترین اشاره‌ئی بدان نکرده است، این حقیقت تلخ است که بر سر مادر کودک چه آمده است؟؟؟! بالاخره وجود طفل، غیر از پدر به مادری نیز نیازمند است، که حداقل باید نه ماه بار او را در رحم خود حمل کند، و تا مدت مرگش، کودک شیرخواره را در آغوش بگیرد، شب در کنارش بیدار بماند، بهنگام یکی دو ساعتی او را شیر دهد، و، و، و.

خود-محوری پدر سالارانه‌‌ی سعدی اجازه نمی‌دهد، که از سرنوشت این مادر طفل از دست داده، و از سوکواری و عزای او، حتی اشاره‌ئی بنماید که اگر بر تو، وصف مصیبتش، با همه فصاحتت نا ممکن است، آن مادر بیچاره، چه بر سرش آمده است، و پس از مرگ طفل، تو او را طلاق داده، و یا اگر کنیزی بوده است، آن را فروخته‌ای و از بهایش خرج سفر خودت را فراهم نموده ای؟؟؟!

این زن، این مادر داغدیده، یکی از همان دیگرانی است که، تو _ بگفته‌ی خود سعدی_کز محنتشان بی خبر مانده باشی، نشاید که نامت نهند آدمی!؟؟ متاسفانه، موشکافی و نکته سنجی، در دیگر آثار سعدی، هنوز نمونه‌های دیگری، از نادیده گرفتن جنس زن و رنج های او را، که سعدی سخت گرفتار بی اعتنایی نسبت به آنان بوده است، بر ملا ‌می‌سازد.

زنده یاد پوران فرخزاد(۱۳۹۵-۱۳۱۱ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۳۳م) خواهر شاعره‌ی نامی، فروغ فرخزاد، مولف کتاب زنان کارای ایران، در قطع وزیری، ۱۰۱۲ صفحه، از انتشارات قطره، چاپ دوم ۱۳۸۱.

_ در انتظار منجی فرجامین اعظم

درسی از جامعه شناسی معرفت تاریخی

کم و بیش، بخش اعظمی ‌از مردم جهان، که به ویژه به ادیانی توحیدی، مانند آیین یهود، مسیحیت، آیین زرتشت، و دین مبین اسلام، باور دارند، و حتی گروههایی مانند سرخپوستان که آنان نیز، در انتظار موعود به سر ‌می‌برند، چرا به چنین اعتقادی فرا در رسیده‌اند، و بدان امید، آرزو و ایمان بسته‌اند؟؟؟!

زیرا، در یک کلام، همه از اداره‌‌ی پر تبعیض و ستمباره‌‌ی جهان کلان موجود، بدست مردسالاران، به جان آمده‌اند، و تنها امیدشان برای اجرای عدالت راستین، و رستگاری، نجات و رهایی از دست مدیران جبار ستمباره‌ی جهان، و دفع ستمبارگی، از دیرباز تاریخ، تا به امروز بوده است.

شیعیان اثنی عشری(ع) ذکر و شعارشان، البته در پایان هر وعظ و خطابه و عزاداری، اینست که:

_ یا صاحب الزمان!!؟ به ظهورت شتاب کن، عالم ز دست رفت، تو پا در رکاب کن!!؟ (برای آگاهی به ابیات دیگر این شعر منقول، لطفا، رجوع فرمایید به: شبکه‌ی اجتماعی فارسی زبانان)

هرگز سندی و شاهدی برتر، عینی‌تر و ملموس‌تر از این آرزو، به ظهور موعود بزرگ، برای ریشه کنی ظلم مدیریت مردان ستمباره، و اجرای عدالت، بی هیچ تبعیض، در تمامی طول تاریخ، بهتر از این نمی‌توان باز یافت، و بدان استناد جست. و تو خود حدیث مفصل، بخوان از این مجمل!

چنانکه این جهان، که اکثریت بشریت امروز را، از نظم موجودش با همه انواع شیطانی آپارتایدهای نژادی، طبقاتی، جنسیتی و، و، و، بوجود آورده است، در حقیقت، فریاد علیه نظم مردانه، و نه هرج و مرج زنانه بوده است. امید است که هر صاحبدل نوجوانی، که هنوز اطلاعات، آگاهی، و احاطه‌اش نسبت به تاریخ مدیریت سیاسی جهان به حد کافی فرا نرسیده است، بدین موضوع، یعنی فغان از دولتمردان در جهان، توجه بیشتری مبذول بدارد.

ترجمه و تالیف بانو عفت برادران رحیمی ( متولد ۱۳۰۹ه.ش/ ۱۹۳۰م)، در ۶۸۸ صفحه، از انتشارات سخن، ۱۳۸۵. (سوکمندانه، تاکنون تصویر و شرح حالی از پژوهشگر گرامی بدست نیاورده ایم.)

_پروین اعتصامی _ نمونه‌ئی از بانویی فرهیخته و فرصت برابر یافته با مردان نمونه

و اینک، بخاطر فصل الخطاب سخن، قلم را به سخنگوی پیشگام لزوم فرصت های برابر برای زنان در همراهی با مردان، به بانوی بزرگ سخن، زنده یاد پروین اعتصامی، فرو در ‌می‌سپاریم. و البته این بار_ بر خلاف مورد سعدی_ قلم در کف با کفایت محرم رازی است، که خود مظهر و نمونه‌ئی الگویی از یک زن فرهیخته، و فرصت تحصیل و تربیت یافته است:

طایر آدمیت راست دو بال

یک نساء است و دگر هست رجال

این دو بال، ار که برابر نشود

طیران هیچ میسر نشود…

زن اگر بود از این پیش اسیر

یا که در جامعه، نادان و حقیر

چون نشد تربیتش همچو رجال

بود محروم ز تحصیل کمال

حالیا دوره علم و هنر است

زن هم از علم و هنر بهره ور است

بانوانى که به دانش سمرند

همه داراى کمال و هنرند…

*

ندانم این چه رسم روزگار است؟!

که دختر داشتن هم، عیب و عار است؟؟!

اگر گویى زنت زاییده دختر؟!

براى مرد، فحشى آبدار است!!!؟…

چه فرقى با پسر آن دخترى را؟!

که دانش پیشه و، عفت شعار است؟؟!

چنین دختر، به فرق باب و مادر

گل ناموس و، تاج افتخار است!!!؟

طرحی، برای بزرگداشت و احتمالا انتشار در یک مجله‌ی خارجی، با ذکر تاریخ تولد و وفات به میلادی، با عنوان “پروین اعتصامی شاعره‌ی ایرانی” به زبان انگلیسی.

و این قصه همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱/ ۳۱ مارس ۲۰۲۲

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۹ / ۵. ۴۰

۲۱ دیدگاه

  1. سلام
    راستش این اندازه کاربرد اعداد، و ذکر تاریخ‌ها در یک متن فارسی، اوایل تا اندازه‌ی زیادی تو ذوقم می‌زد، و کلافه‌ام می‌کرد. چون دائم باید ضمن خواندن اعداد، ارتباط ذهنی‌ام را، با نوشته هم حفظ می‌کردم، تا پیام و مضمون عبارتها را، از دست ندهم.
    اما تازه می‌فهمم که، چقدر ذکر این عددها اهمیت دارد، و بطور ضمنی می‌شود استنباطهای مهمی از مطالب داشت. از جمله، در همین گفتار شماره‌ی ۲۲۶، در پاسخ به دیدگاه خانوم افخمی، وقتی همزمانی تاریخ آغاز سلطنت مظفر الدینشاه را، با تاریخ اجازه‌ی ورود دختران مسلمان به مدارس دخترانه‌ی اقلیت‌های مذهبی، در کنار هم ذکر کرده بودید، و نتیجه گرفتید که، مظفر الدینشاه با بقیه‌ی پادشاهان ایران فرق داشته، و آزادی و مشروطیت، از دغدغه‌های اساسی ذهن او، حتی از زمان ولیعهدیش بوده است، و یا اینکه بر خلاف تصور ما، دار الفنون، در زمان ناصرالدینشاه قاجار، نخستین مدرسه‌ی مدرن در ایران نبوده است، و سیزده سال پیش از آن مدرسه‌ی دخترانه‌ی ارومیه، در چهارمین سال سلطنت محمدشاه قاجار، پدر ناصرالدینشاه، افتتاح شده بود است، و حتی باز با توجه به زندگانی امیر کبیر، این نکته‌ی مهم آشکار می‌شود که امیر کبیر، چهارده روز پس از افتتاح مدرسه‌ی دار الفنون، به قتل می‌رسد، و حتی انقدر زنده نمی‌ماند، تا در جشن افتتاح کار دار الفنون حضور یابد و از نتیجه‌ی ابتکارش آگاه شود، و، و، و، همه نکته‌هایی بوده است که، بدون ذکر و مقایسه‌ی تاریخ‌ها با یکدیگر، برای خواننده‌ی متن، هرگز آشکار نمی‌شده اند.
    در حقیقت، ذکر اینهمه تاریخ در متن، موجب کشف یک سلسله علت و معلولهای تاریخی، و همینطور تقدم و تاخر علت و معلولهایی می‌شود، که بدون دانستن تاریخ، از چشم ما، برای همیشه غایب و پنهان خواهند ماند، و تاریخ را تبدیل به قصه، داستان، افسانه، شایعه و اسطوره می‌کند، که نمی‌توان بدان استناد کرد، و یا آن را علت و معلول چیزی دانست!!؟
    بدیگر سخن، دانستن اعداد و ارقام تاریخی اصیل، مطالعات تاریخی را، وارد یک پژوهش علمی، بنا بر اصل علت و معلول می‌نماید.
    آیا، بنظر شما درست فهمیده ام؟ شما به همین سبب انقدر وسواس در ذکر دقیق تاریخ‌ها دارید؟
    با تشکر از حوصله و دقت شما، از ذکر تاریخ‌ها، که می‌دانم بدست آوردن آنها، نه تنها آسان نیست، بلکه بسیار هم دشوار است.
    با تقدیم سپاس مجدد_ عابده منصورنیا

    1. بانوی گرامی خانم عابده منصورنیا
      بله، بله، بسیار درست و خوب فهمیده اید، که درک اصل علیت در رویدادهای تاریخی، بدون توجه به ذکر دقیق تاریخ ها، عموما میسر نیست. این درک درست را به شما، تبریک می‌گوییم، و پایداریتان در ادامه‌ی خواندن گفتارها، با وجود آنکه اعداد و ارقام زیاد در آغاز برایتان سنگین بوده است، جای بسیار خرسندی است. همه‌ی این کشف و شهود، بر شما مبارک باد!
      با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما

  2. نویسنده‌ی گرامی خط چهارم
    با سلام
    قبل از هر چیز، صمیمانه، برایتان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم. پر توان و امیدوار، همچنان برای ما بمانید و بنویسید.
    خط چهارم شما، برای من یک کلاس درس رایگان، ولی بسیار گرانبهاست که درس های زیادی از آن می آموزم. از جمله در همین گفتار اخیرتان، “دیالکتیک” به معنی واقعی کلمه را_ که البته بارها در گفتارهایتان بدان اشاره فرموده اید_ آموختم، و بطور عینی تجربه نمودم، که چگونه از هر سئوال و دیدگاهی که خوانندگان شما، ابراز می دارند، یک گفتار جدید متولد می شود، و دریچه‌ی دیگری از معرفت به روی ما گشوده می گردد.
    بویژه در این گفتار شماره‌ی ۲۲۶، دیدگاه بانو ناهید افخمی، چه پاسخ آموزنده و سرشار از نکته‌های تازه‌ئی را در پی داشت که خود، در حد یک گفتار مستقل می نمود.
    افزون بر این، محاسبات دقیق و مقایسه‌ئی تعیین خط سیر اندیشه ها و تولد مظاهر جدید تمدن و فرهنگ، در ایران عزیز ما، از دستاوردهای بسیار ارزشمندی است که در گفتارهای خط چهارم، غالب اوقات، موجب غنای آموخته هایم می گردد.
    از شما سپاسگزارم بخاطر حوصله و بردباری اتان، بویژه در پاسخ به دیدگاهها، که سایت خط چهارم را، محل زایش و تولد معرفتهای تازه کرده است.
    با تقدیم سپاس و ارادت آزیتا خرسندی

    1. بانوی ارجمند، خانم آزیتا خرسندی
      نخست در پاسخ به دعای شما، برای طول عمر و سلامتی، پاسخ ما یک ان‌شاء الله بشمار می رود که چنین باد!
      بعد مژدگانی شما از درک سرانجام عمیق و ملموس شما از معنی دیالکتیک، موجب کمال شادمانی است.زیرا با این درک، شما به کلید واژه ی یکی از مهمترین شیوه های درک علمی دست یافته اید. این دریافت نیز، بر شما مبارک باد!
      ما نیز سلامت و حضور شما را در زمره‌ی خط چهارم به شما و خودمان تبریک می گوییم.
      با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما

  3. با سلام و خسته نباشید. یادآوری بسیار ارزنده ی جناب مصطفی پاینده، خود شاهد آنست که حتی انسانهای بالغ همانند شخص بزرگوار خود ایشان، باز اگر نه همیشه، گهگاه، به راهنمایی و اشارات شخصیت های بالغ تری مانند جناب کارل پوپرها، نیازمندیم.
    آخر بگفته ی بزرگمهر بختگان عزیز خودمان، ” همه چیز را همگان دانند!؟؟ و همگان هنوز از مادر نزاییده اند.” بدیگر سخن، ما برای آینده نیز، از جمله حتی افزون بر پیامبران دلسوز برای راهنمایی انبوه توده های بی پناه، بوجود هزاران انسان های بالغ و بالغ تری چون کارل پوپرها، سخت نیازمند خواهیم بود.
    با تقدیم احترام_ جمشید صبور اصلانی

    1. جناب جمشید صبور اصلانی
      درود بر شما، و با سپاس بر این که در این گفتگو، شرکت فرمودید، و پاسخ زیبای خود را، به نکته های ارزنده‌ی مورد نیاز خط چهارم، همدلانه افزوده اید. گفته اند که “خیر الکلام قلّ و دلّ”: بهترین سخن آنست که حتی المقدور کوتاه، ولی جامع و نغز و بحد کافی روشنگر باشد. و شما، این توفیق را داشته اید، که چنین کنید. این توفیق کاربرد “خیر الکلام“، بر شما مبارک باد! و خوشا به حال جناب مصطفی پاینده، که یادآوری ایشان، برای ما، اینهمه پر از برکات بوده است. با سپاس فراوان_ خط چهارم شما

  4. اظهار نظر خانم صبا صفاپور مرا بسیار تحت تآثیر قرار داد. فراموش کرده بودم که در کامنت های قبلی ام از کاربرد پیش اوندها، پس اوندها و میانوندها این نویسنده که بسیار ماهرانه است چیزی بنویسم. واقعا زیبا بکار میبرند و باعث غنی تر شدن زبان فارسی میشوند. در این گفتار هم از اینکه فرق میان ناجی و منجی را فهمیدم بسیار متشکرم. با آرزوی سلامتی برای همه

    1. جناب ارسلان نامدار
      در نوشته‌ی شما، خوشبختانه، نکته‌ی خاصی که نیازمند به پاسخی ضروری باشد، وجود ندارد، بلکه فقط سبب سپاسگزاری صمیمانه است. خوشحالیم که بر دانسته های شما، نکته ‌ئی را افزوده است. با تقدیم ارادت_ خط چهارم شما

  5. با سلام و تقدیم ارادت
    اکثر زنان ایرانی مخصوصا در نسل پیشین که حق مدرسه رفتن نداشتنه اند، و در خانه پیش پدر یا عمو تحصیل کرده اند، نخبگان اکنون اند. از هر کدام نامی ببری، کم و بیش به خوشنامی مشهور اند. و پروین اعتصامی نیز یکی از آنهاست. زنی که از نظر معرفت و دانش و کمک به فرهنگ این مملکت، سرآمد دوره خود بوده است. یادش گرامی باد و تشکر فراوان از همه دست اندر کاران این گفتارهای خط چهارم، و عکسهای بسیار زیبا و نایابی که در میانه آمده است_ بویژه تصویری زیبا و کمتر دیده شده که از پروین در این گفتار آمده است. از خداوند متعال، خواهان ادامه آن و سلامتی برای همه آنان هستم. دست مریزاد

    1. بانوی ارجمند ناهید افخمی!
      گفتار شماره‌ی ۲۲۶ که به شاعره‌ی فقید ایران، بانو “پروین اعتصامی“، و “پروینیسم” شیوه‌ی “آنیمیستیک” او_ همه جاندار پنداری که حتی ارزن و عدس و نخود و لوبیا را نیز به سخن گفتن وا می‌دارد، و از آشپزخانه‌ی محدود خود، کهکشانی از خلاقیت فرا می‌آفریند_ پرداخته است‌؛ و شما نیز با ابراز علاقه، دیدگاهتان را، درباره‌ی آن نگاشته اید، گفتار مبارکی بوده است، که بیش از همه‌ی گفتارهای دیگر، موجب واکنشهای ارزنده‌ئی، از طرف دیدگاهمندان گرانمایه گشته است.
      در مورد بانو پروین، و پدر زنده یادش شادروان “یوسف اعتصامی“، مشهور به اعتصام الملک، که مسلما در تربیت پروین نقش مهمی را بازی کرده است، یاد آوری شما نیز، بسیار بجا بوده است.
      اعتصام الملک (۱۳۱۶-۱۲۵۴ه.ش/ ۱۹۳۷ -۱۸۷۵م)، در حقیقت مسلما خود، یکی از “آزادگان واحه‌سان” است. یعنی از جمله آزادگانی است که خود، چون #واحه‌ئی رفاهی و رهایی‌بخش، در تاریکی استبداد سلطنتی ایران، بویژه در عصر قاجار، درخشیده اند!!؟
      منظور از این “آزادگان واحه‌سان” بیشتر توجه به شخصیتهایی مستقل از تبار روشنفکران است، که افزون بر “نهادهای واحه‌سان” مانند “انجمن آثار ملی” _چنانکه در گفتارهای ۲۲۴ و ۲۲۵ از آن یاد شده است_ یک‌تنه، به فعالیتهای رهایی‌بخش، همواره، می‌پرداخته اند!!؟
      وجود و کثرت این “آزادگان واحه‌سان“، در طول تاریخ استبداد ایران، از جمله، سبب شده است که، کم و بیش، توده‌های مردم، با ذهنیت مذهبی خویش، از آنان، بعنوان “حجتهای الهی“، یاد کنند؛ با این تعبیر که “خداوند، هرگز، زمینش را خالی از حجت نمی گذارد!!؟”.
      و گروهی دیگر، با تعبیری صوفیانه، آنان را “اولیاء الله” بخوانند، که همانند ولی الله‌هایی گمنام، برای هدایت مردمان، و کوشش برای رهایی از استبدادهای خفقان آور زمانه‌ی خود، به مردمان خدمت می‌نموده اند!!؟
      البته شایسته‌ی یادآوری است که، تعبیر “ولی الله” نیز خود، از آنجا آمده است که گفته اند، پیامبر اکرم(ص) فرموده است: “لا نبیَ بعدی“، ولی نفرموده است “لا ولیَ بعدی“!!؟
      _جنبه‌ی مثبت و منفی تعبیر “ولی الله”
      باز هم شایسته‌ی یادآوری است که، البته، از این تعبیر وجود “ولی الله” و “اولیاء الله”، در تاریخ ایران، هم “سوء استفاده” شده است، و هم “حسن استفاده” کرده اند!!؟_که توجیه آنها، به پژوهشی مستقل، نیازمند است!!؟
      فقط برای اشاره کافی است، بگوییم که یکی از این ولی الله‌ها، که سوء استفاده از ادعا و دعوی خود کرده اند، شاه نعمت الله ولی (۸۳۲-۷۳۰ه.ق/۱۴۲۹-۱۳۳۰م) است، که لقب “سلطنت” یعنی “شاه” را نیز، تقلید نموده، و به ولی اللهی خویش، در افزوده است. از سروده های خود خدا بینانه‌ی اوست که:
      ما خاک راه را، به نظر کیمیا کنیم
      صد درد دل، به گوشهٔ چشمی، دوا کنیم
      در حبس صورتیم و، چنین شاد و، خرمیم
      بنگر که، در سراچهٔ معنی چه ها کنیم؟؟!…
      موج محیط و، گوهر دریای عزتیم
      ما میل دل، به آب و گل، آخر چرا کنیم؟؟!
      و، و، و ( غزلیات شاه نعمت الله ولی، غزل شماره‌ی ۱۲۱۱)
      و حافظ، در تعریض به او، رندانه، به رسوایی اینهمه ادعای اعجاز خود خدا بینانه، می تازد و می سراید که:
      آنان که، خاک را به نظر کیمیا کنند
      آیا بود که، گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟؟!
      غزل شماره ۱۹۶
      این سوء استفاده کنندگان از قدرت کیمیا گری خود، نعوذ بالله، گرفتار عارضه‌ی خود خدا بینی شده اند؛ نه تنها درد و رنجی از مردمان نکاسته اند، بلکه به موازی شاهان، خواستار شرک مردمان در پرستش از خویشتن نیز گشته اند، و استبداد شاهنشاهی را، با دامن زدن به #کیش_شخصیت خویش، به نکبت تضاعف رسانیده اند!!!؟
      از اینرو فرق است میان “آزادگان واحه‌سان“، و مدعیان خود-خدا-بینی، رندان خود ولی الله خوانی، نظیر شاه نعمت الله ولی‌ها.
      _برخورداری از پرورش مضاعف دوسویه
      بانو پروین اعتصامی، که در گفتار ۲۲۶ از او به گرانمایگی یاد شده است، به گونه‌ئی بسیار استثنایی، در دوره‌ئی از سرآغاز بیداری فرهنگی، و تجدد در ایران زیسته است، که از دو سو، اقبال بهره جویی از پرورش واحه سان پدری آزاده، و موج تازه‌ی فرهنگ آزادگی در کشور، بهره مند گشته است!!!؟
      _تاسیس مدارس جدید در ایران
      نخستین مدرسه‌ی امریکایی، در ارومیه در چهارمین سال سلطنت محمدشاه قاجار(سلطنت۱۲۲۷- ۱۲۱۳ه.ش/۱۸۴۸- ۱۸۳۴م)، پدر ناصرالدینشاه، تاسیس گشته است. در زیر جدول گونه‌ئی از رشد و تاسیس این مدارس در ایران بدست داده می شود:
      ۱)_ سال ۱۲۱۷ ه.ش/ ۱۸۳۸م: تاسیس مدرسه‌ی ویژه‌ی انحصاری دخترانه‌ی امریکایی، برای دختران مسیحی(ارمنی و آسوری) در ارومیه. یعنی صد و هشتاد و چهار سال پیش از زمان حال (۱۲۱۷ -۱۴۰۱ه.ش/۱۸۳۸-۲۰۲۲م)، و شصت و هشت سال قبل از مشروطیت (۱۲۱۷-۱۲۸۵ه.ش/ ۱۸۳۸-۱۹۰۶م).
      چنانکه در بالا بدان اشاره رفت، اجازه‌ی تاسیس این مدرسه، در چهارمین سال سلطنت محمد شاه قاجار، انجام یافته است.
      بازی شگفت نفوذ فرهنگ تمدن مدنی جدید را، ملاحظه می‌فرمایید؟؟! :
      _نخستین مدرسه‌ی جدید در ایران، برای دختران_ زنان ایرانی_ تشکیل شده است، و نه برای پسران!!!؟
      همچنین با توجه به سال تاسیس دار الفنون_(۱۲۳۰ه.ش/۱۸۵۱م)_ در زمان ناصرالدینشاه، به همت امیر کبیر(۱۲۳۰-۱۱۸۶ه.ش/۱۸۵۲-۱۸۰۷م) آشکار می شود، که این مدرسه‌ی دخترانه‌ی ارومیه، هنوز سیزده سال پیش از تاسیس دار الفنون، تاسیس شده بوده است(۱۲۱۷-۱۲۳۰ه.ش/۱۸۳۸-۱۸۵۱م)!!
      ۲)_ سال ۱۲۵۳ ه.ش/ ۱۸۷۴م: تاسیس مدرسه‌ی دخترانه‌ی امریکایی در تهران، فقط برای دختران مسیحی، یهودی و زرتشتی، یعنی صد و چهل و هشت سال قبل از زمان حال (۱۲۵۳ -۱۴۰۱ه.ش/۱۸۷۴-۲۰۲۲م)، و سی و دو سال قبل از مشروطیت (۱۲۵۳-۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۰۶-۱۸۷۴م).
      باز هم همان پدیده‌ی شگفت معجزه‌آسا!!؟:
      _ تشکیل نخستین مدرسه‌ی دخترانه، برای اقلیتهای مذهبی در تهران_ ترجیح اقلیت‌ها، و نه سرکوبی آنها بوسیله‌ی اکثریت، در آستانه‌ی تمدن جدید، در ایران ما؟؟! این هم هدیه‌یی برای افتخار آنان که می‌گویند، شما که وجود افتخارات پادشاهان ما را از ما می‌گیرید، پس چه چیز بجایش بگذاریم؟؟!!!
      ۳)_ سال ۱۲۷۵ ه.ش/ ۱۸۹۶م: اجازه یافتن دختران مسلمان، برای شرکت در مدرسه‌ی دخترانه‌، همکلاس با دختران مسیحی، یهودی و زرتشتی_ هم آموزی و همراهی مشترک اکثریت دختران مسلمان، با دختران اقلیتهای دینی!!!؟
      جالب است بدانیم که مظفرالدینشاه قاجار(سلطنت۱۲۸۵ -۱۲۷۵ه.ش/۱۹۰۷-۱۸۹۶ م) درست در نخستین سال سلطنتش( ۱۲۷۵ه.ش/ ۱۸۹۶م) این آزادی و برابری در تحصیل با سایر اقلیتهای مجاز در ایران_مسیحیان، یهودیان و زرتشیان_ را به دختران ایرانی، اعطا نموده است؛ و این آزادی تحصیلی، همسان و مشترک با سایر دختران اقلیتها، ده سال قبل از صدور فرمان مشروطیت، به زنان ایرانی، اعطا گردیده است!!!؟
      این رویداد تفویض آزادی برابر، در آموزش و پرورش، با دیگر دختران اقلیت های مسیحی، یهودی و زرتشتی به خوبی نشان می‌دهد، که مظفر الدینشاه، تافته‌ئی جدا بافته از دیگر ستمبارگان مستبد ایران بوده است، و آزادی و تفویض مشروطیت، که ده سال بعد چند ماهی قبل از مرگش، بدان دستور داده، دغدغه‌ی همیشگی خاطرش، از زمان ولیعهدی‌اش بوده است!!؟
      با توجه به این نکته، اکنون آیا احیانا می‌توان با خوشبینی انگیخته از یک واقعیت شگفت و استثنایی_ در طول تمامی تاریخ سلطنت استبدادی شاهنشاهی، در ایران_ لحظه‌ئی بپنداریم که، شاید به احتمال قوی، مظفر الدینشاه خود، یکی از آزادگان واحه‌سان، حجت های بر حق گمنام الهی در زمین، یا به تعبیری صوفیانه‌تر، یک ولی الله ناشناخته بوده، و ماهیت شخصیتش، در محاقِ حافظه‌ی تاریخیِ فرو در غلتیده، در نکبت جهالت، سوکمندانه، همچنان تا به امروز، باقی مانده است؟؟؟!!!
      در هر حال پروین اعتصامی فارغ التحصیل از چنین مدرسه‌ئی، که در بالا بدان اشاره رفت، از این دو مشربه، دو سرچشمه‎‌ی آزادگی، آزادیخواهی و رفاه، یکی مدنی و فرهنگی و اجتماعی، پیش درآمد مشروطیت در ایران، و دیگری از مشربه‌ی همت والای یک پدر آزاده‌ی واحه‌سان فرهیخته‌ی استثنایی، بهره‌مند گردیده است؛ که هر دوی این دو نوشابه‌ی گرامی، بر او مبارک باد! آری، شرف از دو سو دارد این نیک پی!!!؟
      *******

      _پسر ولیعهد_ محمدعلی شاه!؟؟:
      دشمن مشروطیت_ میراث گرانقدر پدر

      بانوی گرامی ناهید افخمی، در هر حال شما، شاید ندانسته، سبب شدید که ما لحظاتی چند، در ابعاد پیچیده و دشوار آزادی و تمدن، بعنوان مقدمه‌ی نهضت مشروطیت ایران بیندیشیم، و آن را، با شما و دیگر خوانندگان گرامی خط چهارم، در میان گذاریم. زیرا در مورد نخستین مقدمات مشروطیت در ایران، پس از انقراض قاجاریه، بسیار کم لطفی و کوتاهی شده است. و باز از شگفتیهای خبیث درد انگیز است که، پسر و ولیعهد مظفر الدینشاه_محمدعلی شاه_ نخستین کسی است که، پس از نشستن به تخت، بجای پدر، “عدل مظفر” را، بر سر در مجلس شورای ملی ایران، به توپ می‌بندد_ آنهم به یاری توپهای روسی و لیاخوف، فرمانده سپاه قزاقهای روسهای تزاری در ایران!!!؟
      شاید این تاملی باشد، برای سلطنت طلبانی که، می‌پندارند “سلطنت مشروطه‌ی موروثی” بهترین نسخه‌ی ادامه‌ی سلطنت، در ایران است. چون بنظر آنها، وجود “ولیعهد“، از اختلافات پس از “شاه-میری” در مورد اخذ تصمیم عمومی، درباره‌ی انتخاب پادشاه بعدی، یکسره، پیشگیری می‌نماید_ زهی تصور باطل، زهی خیال محال!
      با تقدیم سپاس، خط چهارم شما

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *