_ زنانی که در تاریخ، و در اساطیر، به مقام شاهنشاهی رسیده اند
شاید همه جا، در روزگار باستان، افکار عمومی، بر تصور این پیشداوری عاری از واقعیت، استوار بوده است که، رهبری و پادشاهی، بطور کلی، ویژهی مردان بوده، و هست؟؟!
آنگلا مرکل(++۱۹۵۴م)نخستین صدر اعظم-بانو در تاریخ سیاسی آلمان، کم و بیش برترین نمونهی مدیریت دموکراتیک در آلمان، پس از سقوط نازیهای هیتلری
_پنج شاهنشاه بانوی ایرانی
از میان شاهنشاه بانوهای یاد شده، پنج تن، ایرانی بوده اند:
۱)_ تومیریس، ملکهی میترا
۲)_ پوراندخت، دختر بزرگتر خسرو پرویز ( زندگی از ۵۷۰ تا ۶۲۸ میلادی )
۳)_ آزرمیدخت، دختر کوچکتر خسرو پرویز
۴)_ سیده ملک خاتون، در دورهی اسلامی ایران (زندگی از ۳۶۲ تا ۴۱۹ه.ق/ ۹۷۲ تا ۱۰۲۹م)
۵)_ هما، شاهبانوی اساطیری ایران از کیانیان (حدود چهار قرن قبل از میلاد مسیح)
_پذیرش استثنایی شاهنشاه-بانوان
این زنان به پادشاهی رسیده را _ با وجود عقیدهی منفی، نسبت به رهبری زنان، و این که زن ضعیفتر از مرد است_ کم و بیش، همه بیهیچ دغدغه و اکراه بر گزیده بوده اند، و نسبت بدانها نیز، ادای احترام و اطاعت میورزیده اند!!؟ بنابر این، این پیشداوری که، زن ضعیفتر از مرد است، بعنوان یک روانشناسی متداول، از دورهی باستان، تا به امروز، وجود داشته است!!؟
با اندک تفصیلی بیشتر، پنج زنی که در ایران، بنا بر تاریخ، به سلطنت رسیده اند عبارتند از :
۱)_ تومیریس ملکهی میترا که قلمرو فرمانروایی اش شمالشرقی ایران کنونی، ناحیهئی در ماوراء النهر_به معنی فرا سوی دو رودخانه، رود سیحون (به نام سیردریا) و رود جیحون (به نام آمودریا)_ و در شمال خوارزم، در نواحی شرقی دریای مازندران بوده است.
۱/۱)_دوران سلطنت تومیریس، یا ملکهی میترا، کم و بیش، همزمان با نیمهی دوم زندگانی کوروش (سلطنت ۵۳۰-۵۵۹ق.م) بوده است_ و احتمالا حدود شصت تا هفتاد سال، زندگانی ملکهی میترا بطول انجامیده است؟؟!
۲ /۱)_و از اتفاقات بد روزگار، کوروش، به دست این بانو_ تومیریس، ملکه میترا_ اسیر و کشته میشود. ادامهی سلطنت تومیریس پس از کوروش، مسلم است؛ ولی معلوم نیست که تا چند سال بعد بوده است؟؟!
۳ /۱)_در روایتی که، زنده یاد مشیر الدولهی پیرنیا، در سال ۱۳۱۱ه.ش/ ۱۹۳۲م، برای نخستین بار در ایران، به تفصیل دربارهی کوروش به زبان فارسی نگاشته است، در جلد اول از تاریخ سه جلدی ایران باستان، مینویسد که:
_ “…کوروش، خواست با ملکهی ماساژتها ازدواج کند. ولی، ملکه فهمید که کوروش، طالب خود او نیست؛ بلکه، خواهان مملکت اوست. و جواب رد داد…”(#تاریخ_ایران_باستان، مشیرالدوله پیرنیا، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶، ج ۱، ص۳۸۶)
۴ /۱)_ملکهی ماساژتها، به کوروش اندرز قناعت میدهد که:
_ “…شاها، رها کن کارهایی که میکنی. زیرا، تو نمیدانی نتیجهی این کارها، چه خواهد بود. اکتفا کن به آنچه داری، و بگذار ما هم، در مملکت خود، سلطنت کنیم…”(تاریخ ایران باستان، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
۵ /۱)_در پی این پیغام، کوروش، اطرافیان خود را جمع کرد، و از آنها مشورت خواست. کرزوس، پادشاه سابق لیدیه، به کوروش، چنین گفت که:
_”…اگر، تو خود را جاویدان میدانی، و دربارهی قشون خود نیز، چنین عقیدهئی داری، در اینصورت بهتر است، که من چیزی نگویم. ولی، اگر قائل به این هستی که تو بشری، و سپاهیان تو نیز بشرند، قبل از هر چیز، بدان که، کارهای انسان مانند چرخِ[فلک نیلگون] است، و چرخ [فلک] اجازه نمیدهد که، انسان، الی الابد سعادتمند باشد…
به عقیدهی من، اگر ما اجازه دهیم، که ماساژتها به طرف ما بیایند( به ما حمله کنند)… در صورت شکست، تمام مملکت را، از دست خواهی داد. زیرا، اگر آنها، فاتح شدند، دیگر برنگردند، و به سایر قسمتهای مملکت تو دست اندازند.
اما در صورت پیروزی نیز، تو چندان بر آنها برتری نخواهی داشت.
اگر از رود آراکس، عبور کرده، و فقط دشمن را، در همه جا تعقیب کنی… بر خود هموار نخواهی کرد، که بگویندکوروش، پسر کمبوجیه، از زنی شکست خورده است، و دست از مملکت او بازداشته است…”(تاریخ ایران باستان، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
۶ /۱)_ با این وصف کوروش، با رد نصیحت حکیمانهی مشاور خود، با حرص سیری ناپذیر در جهانگیری، و گسترش امپراتوری خود:
_”… به ملکهی ماساژتها، پیغام داد که عقب بنشیند. زیرا، کوروش میخواهد به مملکت او بگذرد (بدانها حمله کند، و با آنها بجنگد)…!؟؟””(تاریخ ایران باستان، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
۷ /۱)_” …کوروش، از رود آراکس، به مسافت هشت روز، پیش رفت…
پارسیها، همین که ماساژتها را، در خواب دیدند، بر آنها تاختند و عدهئی را کشته، و اکثر ماساژتها را، با رئیس آنها، که پسر _جوان_ملکه تومیریس بود، اسیر کردند…””(تاریخ ایران باستان، ج ۱، صص ۳۸۶ تا ۳۸۷)
۸ /۱)_“… وقتی ملکه تومیریس، از آنچه به سرلشکر او آمده بود، آگاه شد، رسولی، نزد کوروش، با این پیغام فرستاد که:
_ای کوروش، که از خونخواری سیراب نمیشوی، بر خود مبال. زیرا، به واسطهی ثمرهی انگور (شراب)، مزورانه، پسرم را، اسیر کردهای؛ مغرور نشو، که بدین وسیله بر او دست یافتهای. زیرا، این کار در دشت نبرد، و از راه مردانگی، نبوده است.
حالا، پند مرا گوش کن. زیرا، صلاح تو را میگویم. پسرم را پس بده. و از مملکت ما بیرون رو، بی این که مجازات بینی. اگر چنین نکنی،…قسم میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از خونخواری سیراب کنم، اگر چه تو سیر نمیشوی”( تاریخ ایران باستان، ج۱، ص+۳۸۷)
۹ /۱)_“… کوروش، به این پیغام ملکه، وقعی ننهاد…
پسر نوجوان ملکه، وقتی که از مستی به خود آمد…[از ننگ غفلت و اسارتی، که بر او رفته بود] فورا، خود را کشت…
چون کوروش، نصیحت #تومیریس (ملکهی ماساژتها) را نپذیرفته بود، تومیریس تمام قوای خود را جمع کرده، و این بار، او به کوروش حمله کرد…
ماساژتها پیروز شدند. و قسمت بزرگ لشکر پارس، در دشت نبرد، معدوم شد، و کوروش هم کشته شد…
ملکه تومیریس، امر کرد، خیکی را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کوروش را یافته، سر او را، در خیک انداخت، و با استهزاء چنین گفت:
_ هرچند من تو را در جنگ شکست دادم، ولی تو، از راه تزویر، مصیبتی برای من تهیه کردی، و پسرم را از من گرفتی. چنانکه به تو گفته بودم، حالا تو را از خونخواری، سیراب میکنم.” (#تاریخ_ایران_باستان ، ج ۱، صص ۳۸۹_۳۸۷/ همچنین رک کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شمارهی ۱۱۶، ۱۳۳، ۱۴۳، ۱۵۴و ۱۵۵)
کتاب تاریخ ایران باستان مشیرالدوله پیرنیا (۱۳۱۴-۱۲۵۰ه.ش/۱۹۳۵-۱۸۷۱م)، که نخستین شرح مفصل زندگانی کوروش را شامل است_چنانکه در بالا اشاره رفت_ سال ۱۳۱۱ه.ش/ ۱۹۳۲م، انتشار یافته است. یعنی حدود شش سال پس از سلطنت پهلوی اول، و سی و نه سال قبل از آغاز جشنهای دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی ایران _سال ۱۳۵۰ه.ش/۱۹۷۱م_ منتشر شده است.
تاریخ ایران باستان، اتفاقا، در چاپخانهی مجلس شورای ملی به چاپ رسیده است، و نه توسط یک ناشر کوچک در یک چاپخانهی محدود. چاپ کتابهایی در چاپخانهی مجلس شورای ملی، به سادگی انجام نمیگرفت، و خود مشمول مقررات و بازررسیهای نیمه سانسوری میگردید که، دست کم، حتما، چیزی که مخالف نظام سلطنتی ایران باشد، در آنها به چاپ نرسد!!؟
آیا هنگام آن ستایش بینظیر از کوروش_ به اصطلاح بعنوان نخستین مولف حقوق بشر، و اعلام آن در تاریخ، که خود ادعایی عاری از حقیقت است، و برشمردن کوروش بعنوان نخستین بنیانگذار سلسله شاهنشاهی در ایران، که آن هم عاری از حقیقت است، زیرا نزدیک به حدود دو قرن پیش از کوروش، مادها نخستین بنیانگذار شاهنشاهی در ایران بوده اند_آیا پهلوی دوم چیزی از این مقوله، دربارهی کوروش در تاریخ ایران باستان، نخوانده بوده است؟؟؟!
و یا آیا هرگز، این اطلاعاتی که در تاریخ ایران باستان مشیر الدولهی پیرنیا آمده بوده است، به اطلاع پهلوی دوم، و یا دست اندرکاران اتاق فکری اش نرسیده بوده است؟؟؟! و یا، همهی این حقایق تلخ، عمدا، ناخوانده و ناشنیده گرفته شده بوده اند؟؟؟! چون خلاف تبلیغات مورد علاقهی پهلوی دوم، تبلیغاتی وارونه، و ضد تبلیغات مورد علاقه و ارادهی پهلوی دوم، بشمار میرفته اند؟؟؟!
جالب است کوروش نصیحت حکیمانهی مشاور خود، و نیز نصیحت تومیریس ملکهی ماساژتها را، نا دیده گرفته بوده است، و پهلوی دوم نیز، تمام نصیحت حاصل از گزارش بیطرفانهی مشیرالدولهی پیرنیا را_ که کوچکترین پنداری نسبت به جشنهای آیندهی شاهنشاهی نداشته است، و فقط حقایق تاریخی را در تاریخ ایران باستان خود فرو نگاشته بوده است_آگاهانه، و عمدا، نادیده گرفته است؟؟؟!
گوئیا که امپراتوران، بی اندیشه به عاقبت کارها، و نادیده گرفتن احتیاطی و احتمالی فرجام کارهای خود، نسبت به هم، از همسانیهای فراوانی برخور دارند_یعنی نادیده گرفتنیهایی که، خردمندان و عاقبت اندیشان، هرگز، آنها را نادیده نمیگیرند!!؟
_حسن استفاده، و سوء استفاده؟؟!
از شهرت ضعف زنان، نسبت به مردان!!؟
شهرت ضعف زنان نسبت به مردان، در طول تاریخ، بارها، هم مورد سوء استفاده، و هم مورد حسن استفاده، قرار گرفته است.
برای نمونه، هنگامی که کوروش، با کرزوس پادشاه سابق لیدیه، مشورت میکند، او با توجه به حسن یا سوء استفاده از ضعف زنان، به کوروش هشدار میدهد که:
۱)_“… به عقیدهی من،… در صورت پیروزی نیز، تو چندان بر آنها برتری نخواهی داشت.
اگر از رود آراکس، عبور کرده، و فقط دشمن را، در همه جا تعقیب کنی… بر خود هموار نخواهی کرد، که بگویند کوروش، پسر کمبوجیه، از زنی شکست خورده است، دست از مملکت او بازداشته است؟؟!…”(تاریخ ایران باستان، ج ۱،صص ۳۸۹_۳۸۷)
۲)_ملکه میترا، تومیریس هم، با هشیاری تمام در مییابد که پیشنهاد ازدواج کوروش به او، که زنی جا افتاده، بیوه و صاحب فرزند رشید است، بخاطر عشق، زیبایی و جوانی او نیست. بلکه نیرنگی است، که میخواهد بواسطهی ازدواج، بیشتر بر مملکت او تسلط یابد؟؟!
از دیگر موارد حسن استفادهی پدافندی_ دفاع از خویشتن_ از شهرت ضعف زنانه در برابر مردان، موردی است که طبری مورخ بزرگ (۳۱۰-۲۲۴ه.ق/۹۲۳-۸۳۹م)، دربارهی آزرمیدخت، دومین شاهبانو از سلسلهی ساسانیان، دختر خسرو پرویز، مینویسد که:
_”…در آن هنگام_ سال ۶۳۲م_ بزرگ پارسیان، #فرخ_هرمز، سپهبد خراسان بود. و کس فرستاد و خواست که، آزرمیدخت همسر وی شود. آزرمیدخت پیغام داد که:
_روا نباشد که، ملکه (شاهبانو) زن کسی شود. و میدانم که، این کار برای انجام حاجت و رغبت خویش(!!!؟) خواستهای!!؟ فلان شب، پیش من آی.
فرخ هرمز چنان کرد، و به شب موعود بر نشست و_از خراسان به مدائن_ به نزد وی شد. و آزرمیدخت، به سالار نگهبانان خویش، گفته بود که، به شب دیدار، وی را بکشند. و سالار نگهبانان، فرمان ملکه را کار بست، و فرخ هرمز را بکشت، و بگفت تا پای او را بکشند، و در میدان پایتخت افکنند.
و صبحگاهان فرخ هرمز را، کشته دیدند. پس از آن، ملکه بفرمود تا پیکر او را پنهان کنند_[که مبادا، احیانا برای پیکر او، مزار و زیارتگاهی فرا سازند؟؟!]_ و همگان بدانستند که، خطایی بزرگ، از او سر زده بوده است.
…و رستم(رستم فرخزاد)، پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، یزدگرد او را، به جنگ عربان فرستاد؛ به خراسان جانشین پدر بود. و چون از کشتن پدر خبر یافت، با سپاهی بزرگ، به مداین آمد، چشمان آزرمیدخت را، میل کشید، و او را بکشت. و به قولی او را، زهر داد. مدت پادشاهی آزرمیدخت شش ماه بود.” ( ترجمهی تاریخ طبری، مترجم زنده یاد ابوالقاسم پاینده (۱۳۶۳-۱۲۹۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۱۳م)، انتشارات اساطیر، ج۲، صص۷۸۴_۷۸۳)
و باز مورد مهم دیگری، از حسن استفادهی پدافندی، از شهرت ضعف زنان نسبت به مردان، مورد سیده ملک خاتون، در پاسخ به محمود غزنوی است، که به قلمرو پادشاهی او، چشم طمع دوخته بوده است.
سیده ملک خاتون (زندگی۵۷=۴۱۹-?۳۶۲ه.ق/ ۱۰۲۹-?۹۷۲م)_ یا شیرین دخت، دختر سپهبد رستمِ طبری_ملکه، و از فرمانروایان شیعهی آل بویه(۱۲۷=۴۴۷-۳۲۰ه.ق/ ۱۰۵۵-۹۳۲م) بوده است. او، اولین زن حکومتگر شیعی مذهب، در دورهی اسلامی ایران، و از خاندان باوندیان طبرستان، بوده است.
سیده شیرین دخت_ ملک خاتون_ همسر فخرالدوله دیلمی (سلطنت۱۴=۳۸۷-۳۷۳ه.ق/ ۹۹۷-۹۸۴م)، همچنین، مادر دو تن از شاهان آل بویه، به نامهای “شمسالدوله” و “مجدالدوله” دیلمی بودهاست.
پس از مرگ فخرالدوله دیلمی (زندگی۴۶=۳۸۷-۳۴۱ه.ق/ ۹۹۷-۹۵۲م)_همسر سیده ملک خاتون_ دو پسر او، به پادشاهی ری و همدان رسیدند؛ ولی به سبب اینکه، هنوز در سنین خردسالی به سر میبردند، ادارهی امور و نیابت سلطنت، به مادر آنها، همسر فخرالدوله، یعنی سیده ملک خاتون، واگذار گردید.
سیده شیرین دخت، ملک خاتون، از شعبان ۳۸۵ تا ۴۱۹ه.ق/ اکتبر ۹۹۵ تا ۱۰۲۸، یعنی تا دو سال قبل از مرگ محمود غزنوی_در مجموع حدود ۳۵ سال_ رسما، سلطنت را، بطور کامل در دست داشتهاست، و بصورت قانونی بر آل بویه، با مدیریتی بسیار فرخنده فرجام، حکومت میکردهاست.
هم اکنون، مزار او، بعنوان سیده ملک خاتون، در جنوبشرقی تهران، همانند یک امامزاده، زیارتگاه بسیاری از شیعیان است. خیابانی نیز اکنون در شهرری، از میدان نماز بطرف چهار راه فدائیان اسلام، به نام ۳۵ متری امام حسین (ع) نامگذاری شده است، که در گذشته به خیابان “دیلمان” شهرت داشته است، و امروزه نیز هنوز مردمان، بنا بر عادت، آنجا را به همان نام دیلمان میخوانند. در اصل، این خیابان دیلمان، همان خیابان دیلمیان است، که مشهورترین پادشاهش، سیده ملک خاتون بوده است!!؟
دروازهی ری، یا دروازهی دیلمان، متصل به میدان نماز، در این منطقه، همچنان از آثار تاریخی زمان دیلمیان بشمار میرود، که شهرداری آن را، بر پایهی نقشههای تاریخی بازسازی نموده است.
قدیمیترین تصویر موجود از دروازهی رینمای بازسازی شده، و امروزی دروازهی ری
دربارهی این شاهنشاه بانو، عنصر المعالی (۴۸۰-۴۱۲ه.ق/۱۰۸۷-۱۰۲۱م)_که در سال ۴۱۲ه.ق تولد یافته است، یعنی هشت سال از کودکی خود را در دوران سلطنت سیده ملک خاتون سپری ساخته، و از حافظهی مستقیم همنسلی با او برخوردار است_ در کتاب ارزندهی خود، “قابوسنامه“، با تایید و ستایش، به سادهترین صورت، او را در سه کلمه، وصف میکند که وصفی جامع و تمام بنظر میرسد، بدون اضافات مبالغه آمیز و ستایشواژهها و تعارفات متداول:
_”… سیده ملک خاتون، زنی ملکزاده، عفیفه، و زاهد بود.”
_سیده ملک خاتون، و بهینهجویی از منطق پدافندی ضعف زنانه
محمد عوفی (۶۳۹-۵۶۶ه.ق/۱۲۴۲-۱۱۷۱م)_معاصر جوانی سعدی_ گزینه نویس برجستهی حکایتهای آموزنده، و عبرت آمیز از تاریخ ایران نیز، دربارهی شخصیت سیده ملک خاتون، و بهینه جوئیاش، از “قدرت ضعف زنانه” (بهره جویی از منطق پدافندی ضعف زنانه!؟)، در برابر زیاده خواهی محمود غزنوی، در جوامع الحکایات خود، اینچنین روایت میکند که:
_”…آوردهاند که، در عهد سلطان محمود_سدهی پنج هجری قمری/ یازده میلادی_ در ری، زنی بود پادشاه آن ولایت، که او را “سیده” گفتندی. و او، زنی عظیم دانا، و زیرک و کاردان بود، و زن فخرالدوله بود.
چون فخرالدوله، به رحمت حق پیوست، او را پسری ماند، مجدالدوله؛ و آن پسر بزرگ بود، و لکن، ناخلف بود. و پادشاهی را نمیشایست، پس نام ملک، بر وی میبود، اما مادرش کار میراند. سیده ملک خاتون، در ری و اصفهان ۳۷ سال_[درستتر ۳۵ سال است]_ پادشاهی کرد.
چون سلطان محمود شنید که، پادشاهی عراق، به اسم و رسم زنی است؛ به نزدیک او، رسول فرستاد و، گفت که:
_…باید که خطبه، و سکه به نام من کنی، و خراج بپذیری، و بفرستی. و اگر از آنچه گفتم، ابا نمایی، با لشکر جرار، و حشم بیشمار، بدان دیار تازم، و ملک و دولت تو را براندازم.
چون رسول برفت، و پیغام بگذارد، سیده ملک خاتون، رسول را گفت:
_برو، و سلطان محمود را بگوی، که تا شوهر من، فخرالدوله، در حیات بود؛ مرا این اندیشه (نگرانی، بیم، دلهره) بود که، مبادا، تو قصد دیار من کنی. اما، چون او به رحمت ایزدی پیوست، و ملک به من رسید، آن اندیشه، به کلی از دل من برخاست، که با خود اندیشه کردهام، که محمود پادشاهی بزرگ است، و این قدر داند، که این چنین پادشاه بزرگی را، به جنگ زنی نباید رفت.
و اکنون، من جنگ با تو را، آماده ام. اگر از تو به هزیمت شوم، مرا عاری نبود، که گفتهاند: “گریز از چو تو پادشه، ننگ نیست“
اما، اگر تو، از من، شکست بخوری، برای تو ننگی بزرگ باشد، و برای من فخر است، که خلق تو را ملامت کنند، کهاز زنی شکست خورد.
چون این جواب، به سمع سلطان محمود رسید، هرگز، ذکر عراق نکرد؛ و به زیرکی و کفایت آن زن، مُلک ری، از آسیب دشمنان، مصون ماند.“
( #جوامع_الحکایات، تصحیح دکتر امیربانو مصفا، و دکتر مظاهر مصفا، قسم سوم، باب ۲۲، ص+۶۴۴/ همچنین رک: قابوس نامه، تصحیح دکتر یوسفی، انتشارات: علمی فرهنگی، ۱۳۴۵، ص۱۴۶/ افزون بر اینها، رک به: ناصر نجمی(۸۵=۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش): ملک خاتون شیرزن دیالمه، تهران: نشر علم، ۱۳۷۶)
_هراس از شکست از یک زن؟؟!
سقوط همه رجز خوانیها، و باد و بود مردانگی
شایستهی بذل توجه خاص است که، پاسخ سیده ملک خاتون، چون آبشاری بود که، بر آتشدان حقیری، به یکباره، فرو ریخته باشند!؟؟ سستی و نا استواری همه باد و بودِ رجز خوانی یک قدر قدرتِ عاری از حقیقت قدر قدرتی، در حکایت زنده یاد “محمد عوفی“، از گفتگوی میان محمود غزنوی و سیده ملک خاتون آشکار میشود که، با کاربرد بجایِ قدرت منطق پدافندی یک شاهبانو_ بگوییم یک زن، در برابر به اصطلاح یک مرد!!؟_یکباره، همهی آن باد و بودهای محمود غزنوی، فرو میریزد، و عاجز، از پاسخی عملی، به کنجی، فرو در مینشیند!!؟
_استثنا در قاعده؟!، یا قاعده در استثنا؟!
محمود غزنوی، به هیچ روی، یک استثنا در قاعده نیست!!؟ بلکه، عموما، تمامی خودکامگانِ قدر قدرت خود-محور، بهنگام آزمایش، یک محمود غزنوی اند؛ مگر آنکه، در معرض آزمایش و تجربه، قرار نگرفته بوده باشند؟؟! نظر کنیم به عاقبت صدام حسین، چگونه از نیمه غاری زیر زمینی بیرونش کشیدند، و به چوبهی دارش در سپردند؟؟! معمر قذافی، چگونه از لولهی تنگ فاضلاب، بیرونش کشیدند، و کم و بیش، تکه تکهاش کردند؟؟! هیتلر، چگونه به خودکشی اش، بر گماشتند؟؟! موسولینی، چگونه یک لنگِ پا، آویزانش کردند، و سنگسارش نمودند؟؟! و یا ناپلئون، که کسی را قابل ندانست که تاج امپراتوری، جز خودش بر سر خویشش نهد، چگونه به سنت هلن، چون زندانی جنایتکار اسیری، فرو در کشیدندش؟؟! پهلوی اول را مجبور به تبعیدش کردند، و حتی اجازه ندادند که او خود، تبعیدگاه و حتی محل به خاک سپردنش را، انتخاب کند؟؟! و مگر پهلوی دوم، سرنوشتی بهتر از پدرش داشته است؟؟! و، و، و.
آخرین تصویر هیتلر، و معشوقهاش اوا براون(۱۹۴۵-۱۹۱۲م)، ساعاتی پیش از خودکشی اشان.موسولینی_ مثل کوچولو بینی_ در کنار زنی که او را کوچولو نمیدید، لنگ در هوا، به جایی رسید که باید میرسید؟؟!
_محمود غزنوی، و نفاق او در ایمانش
محمود غزنوی، با وجود اظهارش به اسلامیت، نه بویژه از خاندان رسول اکرم(ص) بوده است، و نه بطور کلی، حتی عرب تبار بوده است. محمود غزنوی، بیشتر ترک زبان بود، و بویژه به قوم ترکان تعلق داشت. از اینرو، بخاطر کسب مشروعیت، برای سلطنتش، بعنوان پادشاه اسلام، و داشتن حق جهاد با کفار، و حق تاراج و باجگیری در شبیخونهای نابهنگام از ساکنان بیخبر و بیدفاع شهرها و روستاهای هندوستان، خود را سخت معتقد به بنی عباس، بعنوان خلفای خداوند در روی زمین، نشان میداد؛ و تا آنجا در ارسال هدایا، و سهم از تاراجهای جهاد در هندش، به خلیفهی بغداد رشوه داد، که سر انجام، به دریافت لقب “سلطان“، از خلافت بغداد نائل گردید؟؟؟! با این ترتیب، او، سلطان محمود غزنوی_یکی از مهرههای تیره و تار زنجیرهی عقیم خط عمودی میراث تلخ استبداد شاهنشاهی_ مدعی گردید که: من سلطان اسلام، از جانب خلیفهی خداوند، بر زمین هستم؛ و مامور جهاد و جنگیدن با کفار، مرتدان، قرمطیان، دشمنان خداوند و رسول او، و دشمن خلفای خداوند در زمین میباشم!!!؟؟
“قرمطیان“، بیشتر نام و لقبی بود برای اسماعیلیه، که در حقیقت دشمنان خلفای عباسیان محسوب میگشتند. محمود غزنوی، خود را، ابر قهرمان پیکار با قرمطیان و صیاد آنان بر میشمرد، که بخاطر آنان، به گفتهی خودش، انگشت به هر سوراخ فرو در میافکند، تا قرمطیان را بجوید، و به اشد مجازاتشان برساند!!!؟؟
در این کشاکش برچسب قرمطی به این و آن زدن، خلیفهی بغداد_القادر بالله (خلافت۴۲۲-۳۸۱ه.ق/۱۰۳۱-۹۹۱م) بیست و چهارمین خلیفهی عباسی_ حسنک وزیر را، نشانه گرفت، که او نیز قرمطی است، و باید کشته شود!!؟ ولی، از ناسازگاریهای روزگار، آن که محمود غزنوی، سخت به حسنک وزیر، علاقمند بود!!؟
از اینرو در پاسخ به رد دستور خلیفه، یعنی کسی که او را، منافقانه، خلیفهی خداوند بر میشمرد، و مشروعیت سلطنت خود را، از برکت وجود مثلا مبارک او، اعلام میداشت، یکباره، محمود غزنوی، در خلوت خود_ که چندان هم خلوت نبوده است!!؟_ این خلیفهی به اصطلاح خداوند را، “این پیر خرف شده” نامید، و رسوایی اعتقاد واقعی منافقانهی خود، نسبت به او را، اینچنین ناسزاگویانه، افشا نمود!!!؟
ابوالفضل بیهقی (۴۵۶-۳۷۰ه.ق/۹۹۵-۱۰۷۷م)، مولف تاریخ بسیار ارزندهی مشهور به “تاریخ بیهقی“، دربارهی این ایمان قلبی محمود غزنوی به خلیفهی بغداد، چنین گزارش میکند که:
_”…[سرانجام] امیر محمود، چنانکه لجوجی وی بود، [دربارهی خلیفهی بغداد] گفت:
_بدین خلیفهی خرف شده، بباید نوشت که من از بهر عباسیان انگشت در کردهام، در همهٔ جهان، و قرمطی میجویم، و آنچه یافته آید و درست گردد، بردار میکشند،…[حسنک] را من پروردهام، و با فرزندان و برادران من برابر است، و اگر وی قرمطی است، من هم، قرمطی باشم؟؟!” ( تاریخ بیهقی، تصحیح زنده یاد دکتر علیاکبر فیاض (۱۳۵۰-۱۲۷۷ه.ش/۱۹۷۲-۱۸۹۸م)، ج۱، ص۲۳۰)
ماجرای کشاکش، بر سر اعدام حسنک وزیر، در حقیقت، یکی از درامهای تراژیک شبه شکسپیری در تاریخ ایران است. داستان اصرار خلیفه به #قرمطی بودن حسنک وزیر، و سرباز زدن محمود غزنوی از کشتن حسنک وزیر به جرم قرمطی بودن، حتی با مرگ محمود غزنوی در سال ۴۲۱ ه.ق/ ۱۰۳۰م، به پایان نرسید. بلکه، تازه جنگ گلادیاتوری دو پسر محمود غزنوی_محمد و مسعود_ بر سر جانشینی او، آغاز گردید!؟؟
دربارهی عاقبت این درام تراژدی قتل حسنک وزیر، همچنان در تاریخ بیهقی، بدین مضمون میخوانیم که:
_با مرگ محمود غزنوی بنابر وصیت محمود، پسرش محمد (۴۵=۴۳۳-۳۸۸ه.ق/۱۰۴۱-۹۹۸م) جانشین او شد، اما مسعود (زندگانی۴۴=۴۳۲-۳۸۸ه.ق/۱۰۴۰-۹۹۸م)که همواره خود را جانشین بر حق پدر میدانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ، برادرش، محمد را، اسیر و کور سازد، و خود زمام امور را به دست گیرد.
_رقابت و جنگ برادران با یکدیگر
قابل توجه است که این جنگ و جدال، برای کشتن حسنک وزیر، بعنوان قرمطی، با مرگ محمود هم، پایان نیافت. زیرا، پسر دومش، مسعود غزنوی، ولایتعهدی برادر بزرگتر، محمد غزنوی را، نپذیرفت. بلکه، پس از مرگ محمود، و رسیدن سلطنت و ثروت بازمانده به محمد غزنوی، مسعود، علیه برادرش عصیان کرد، و او را به همدستی امیران و لشکریان محمد، نخست اسیر و سپس کور کرد. و باز افزون بر آن، برای خوشایند خلیفهی بغداد، برای دریافت لقب سلطان مسعود غزنوی، حسنک را هم، که محبوب پدرش بود، بعنوان یک قرمطی مرتد، بر دار کشید.
اکنون به یاد آوریم تذکار محمود غزنوی را دربارهی ستایش از حسنک وزیر، که در ضمن آن گفته بود:
_”…[حسنک] را من پروردهام، و با فرزندان و برادران من، برابر است…” ( تاریخ بیهقی، ج۱، ص۲۳۰)
آیا زمانی که محمود از محبت و عزت حسنک وزیر، همانند فرزندانش یاد میکرد، هرگز، بخاطرش خطور کرده بوده است که این فرزندانش، روزی پس از او، همانند هابیل و قابیل، و یا برادران یوسف با یوسف، و یا امین و مامون، با یکدیگر رفتار خواهند کرد؟؟؟!
اگر این فرض، مورد قبول همگان افتد که انسانها همه، از یک اصل و ریشه و نژاد اند، آن وقت چه تعبیر یا توجیهی میتوان برای جنگهای انسانها با یکدیگر، به میان آورد؟؟! جز آن که بگوییم تمام جنگها، در حقیقت جنگهای پدران و فرزندان، و یا برادران دور و نزدیک همدگر، با یکدگر بوده است؟؟؟!
بیهوده نیست که به طنز و به جد، داستان نزاع انسانها با یکدگر را، با این ضرب المثل، خلاصه کرده اند که:
_”مرگ خر، عروسی سگ است!”
یعنی، سعادت یکی، لازمه اش، بدبختی دیگری، یا دیگران است.
سوکمندانه، در گذشته و حتی در میان بسیاری از ساکنان امروزی زمین، بیشتر چنین بوده است. اما، امید آن میرود، که در آینده دیگر چنین نباشد.
_مسائل گذشته، و تحلیل آنها؟!
چه ربطی به مسائل امروزی ما دارد؟؟!
این مسائلی که در بالا مطرح گردید، همه مربوط به تاریخ گذشته است!!؟ به مسالهی نسل ما، و تاریخ دوران ما، چه ربطی دارد؟؟؟!
سوکمندانه همهی این جنگ خلیفه و سلطان، و پسران سلطان محمود، کیفیت و هویت موادی را نشان میدهد که پهلوی دوم، اصرار داشت، که این خط عمودی نا بسامان و نکبت بار شاهنشاهی استبدادی را، یک خط اصیل تحفهی دو هزار و پانصد ساله، به اعتقاد اکثریت ایران نسبت به تاریخ مبدل سازد، و آن را، شرط نخستین و اصیل ایمان ایرانیانی معرفی کند، که میباید بدینوسیله، با نامنویسی در حزب واحد رستاخیز ایران، وفاداری خود را، نسبت به شخص او، و پشتوانهی میراث اصیل و افتخار دو هزار و پانصد ساله اش از کوروش تا به خود ابراز دارند. و او را جانشین برحق شاهنشاهی ایران، بدانند که او، پرچمدار سلطنتی است که کوروش بنا نهاده است، و پرچم کوروش، دست بدست پادشاهانی از قماش محمود غزنویها، شاه سلطان حسینها، آغا محمدخانها، محمدعلی میرزاها، و بالاخره پدرش گشته است، تا امانت را صحیح و سالم بدست او برسانند و هرکس این کار را نکند جایش یا در زندان است و یا تبعید، باید به خارج برود، با لطف این که گذرنامه به او میدهند و او میتواند به آسانی از ایران خارج شود!!!؟
اما یک ربط دیگر این مسائل آسیب شناسی تاریخی شاهنشاهی ایران، برای امروز، بویژه برای کسانی که هنوز بخاطر آیندهی سیاسی ایران، نسخهی سلطنت میپیچند، آن هم بویژه از نوع موروثی آن_زیرا خام طبعانه و بی خبر از عمق خودخواهی و قدرت طلبی بشری میپندارند که اگر پادشاه، تکلیف آیندهی ولیعهد و جانشین خود را پیشاپیش، تعیین نماید، دیگر پس از مرگش، کشور دستخوش نابسامانیهای فاجعه آمیز انتخاب پادشاه برای آینده نمیگردد. این افراد باید بدانند که، مثال جنگ محمد و مسعود غزنوی، تنها مورد استثنایی پیش آمده در تاریخ ایران نیست. بمراتب مهمتر و رسواتر از جنگ این دو برادر، جنگ امین و مامون است که هارون الرشید با دقیقترین شاهدگیری و سندسازی که در گذشتهی تاریخی امکان داشته است، در آخرین حج وداع خود، با نوشته ای با امضای همهی امیر الحاجها، و دیگران حاضران در حج، تومار آن را در خانهی کعبه آویزان نمود و از آنان خواست، هنگامی که به سراسر قلمرو جهان اسلام باز میگردند برای همه بازگو کنند که جانشین من_ هارون الرشید_ در خلافت، نخست امین، و پس از امین، مامون است. اما بگفتهی مشهور هنوز آب غسلش خشک نشده بود، که امین و مامون، به جنگ با یکدیگر پرداختند و نتیجه درست و بسیار هم شدیدتر، خلاف خواست هارون الرشید از کار در آمد. یعنی مامون که در ردیف خلافت دوم بود، امین را، که خلیفهی اول در جانشینی پدر بود، به قتل رسانید و خود بجای او خلافت و جانشینی نخستین هارون الرشید را به خود منحصر نمود.
_سنت اساطیری شاهنشاهی زنان؟!:
در شاهنامهی فردوسی
شاهنامهی فردوسی (زندگانی۸۴=۴۰۳-۳۱۹ه.ش/۱۰۲۵-۹۴۰م)، بعنوان حماسهی ملی، دست کم، همواره، برای وطن دوستان شیفتهی ایرانی، ناسیونالیستها، و پان ایرانیستهای ایرانی، ارزش یک مرجع، کتاب مقدس، و مقام شامخ یک ام الکتاب فرهنگ و تمدن ایران را، همواره، دارا بوده، هست، و خواهد بود!!؟ شاهنامه، گویی برای تمدن و فرهنگ ایران، از زمان سرایش خود_کم و بیش از حدود ده قرن پیش_ جنبهی یک کارت ملی، و شناسنامهئی معتبر، و مرجعی برای هویت هر ایرانی راستین، پیدا کرده است!!؟
شاهنامه، بخش مهمی از آن، بویژه از زمان ساسانیان، جنبهی تاریخی، و پیش از آن، بیشتر جنبهی اساطیری دارد. مسالهی مدیریت سیاسی شاهنشاهی ایران، هم در بخش تاریخی شاهنامه وجود دارد، و هم در بخش اساطیری آن، بازتاب یافته است!!؟
جنبهی تاریخی شاهنامه، دو پادشاه_ بانو شاهنشاه_ از سلسلهی ساسانیان و دقیقتر بگوییم، از دختران خسرو پرویز (۶۲۸ -۵۷۰م) به نامهایِ:
۱)_ پوران دخت : فوت در سال ۶۳۲ میلادی- تولد حدود ۶۰۵میلادی
۲)_ آزرمیدخت: مقتول در سال ۶۳۲میلادی- تولد حدود ۶۰۷ میلادی را، بدست میدهد.
در جنبهی اساطیری شاهنامه، درخشانترین شخصیت، “هما“، با تفصیلی بیشتر، “همای چهرزاد“، دختر بهمن شاه، است، که شخصیت ایرانی اساطیری در داستان اسکندر و دارا بوده است. اینک، بخشهایی از معرفی این دو شاهبانوی تاریخی_ پوراندخت و آزرمیدخت_ و شاهبانوی اساطیری_ همای چهرزاد_ را از شاهنامه، به کوتاهی، از نظر فرو در میگذرانیم.
از آنجا که شاهبانوی اساطیری ایران، “هما“، خیلی پیشتر از دو شاهبانوی تاریخی ایران، در شاهنامه تجلی یافته است، نخست به این شاهبانو، از سلسلهی کیانیان میپردازیم.
_ شاهبانوی اساطیری ایران!!:
همای چهرزاد!!:
در شاهنامهی فردوسی!؟
…کنون باز گردم به کار همای
پس از مرگ بهمن، که، بگرفت جای؟؟!
…همای آمد و، تاج بر سر نهاد
یکی راه و، آیین دیگر، نهاد
سپه را، همه، سر به سر، بار داد
در گنج بگشاد و، دینار داد
به “رای” و، به “داد“، از پدر برگذشت
همی گیتی، از دادش، آباد گشت
نخستین، که دیهیم، بر سر نهاد
جهان را، به “داد و دهش” مژده داد !!!؟…
همه نیکویی باد کردار ما
مبیناد کس، رنج و، تیمار ما
توانگر کنیم آنک درویش بود
نیازش، به رنج تن خویش بود!!!؟
مِهان جهان را، که دارند گنج
نداریم ز آن نیکوییها، به رنج
…به گیتی، بجز داد و نیکی نخواست
جهان را سراسر، همیداشت راست
جهانی شده “ایمن” از “داد” او
به کشور نبودی بجز یاد او !!!؟…
بزرگترین شاهبانوی اساطیری ایران
در کل، از وصف فردوسی، چند نکته، در مورد شیوهی پادشاهی هما، این شاهنشاه بانوی اساطیری ایران، استنباط میشود که مرور بر آنها، بویژه با توجه به زن بودن شاهبانو هما، نسبت به مردان شاهنشاهی ایران، بسیار ارزنده است!!؟:
۱/۱)_ فردوسی تاکید میکند که، هما، با وجود این که یک شاهنشاه بانو بوده است، به خرد ورزی _یعنی “رای!؟”_ و به عدالت ورزی و عدالت گستری_ یعنی “داد!؟”_ حتی از پدرش، که یک مرد-شاه بوده است، فراتر و بهتر به ادارهی مملکت پرداخته است!!؟_ ترجیح مدیریت یک “زن“، نسبت به مدیریتِ یک “مرد“!!؟
۲ /۱)_ ظاهرا، فردوسی، هیچ فضیلتی را برای آدمی، برتر از داشتن عادت و خلق و خوی، با تکیه بر داد و دهش، یعنی عدالت گستری، و بخشایندگی و ایثار، نمیدانسته است!!!؟
فردوسی، حتی تا آنجا پیش میرود، که با وجود داشتن برترین فضیلت _”داد و دهش!!؟”_ انسان را، نیازمند به داشتن دیگر ویژگیها، از جمله مانند اصل و نسب، خانواده، خانوادهی برتر، نژاد فرا سفته از در و گوهرهای یگانه نمیداند!!؟
بدیگر سخن، در جهان بینی فردوسی، انسان مجهز به داد و دهش، یک “ابر انسان“، یک انسان خودکفاست، مستقل و بی نیاز از هر چیز دیگر_ این یک انسان خدایگونه، یک خلیفه الله فی الارض، است؛ یک “صاحبدل فرهیخته“ سعدی است.
چنانکه فردوسی، هنگام ستایش از “فریدون فرخ“، دربارهی او میگوید:
فریدون فرخ، “فرشته“ نبود!!؟
ز مشک و ز عنبر، سرشته نبود!!؟
به “داد و دهش“، یافت این نیکویی!!؟
تو، داد و دهش کن_فریدون تویی!!!؟
بدینسان، فردوسی، انسان مجهز به فضیلت برتر داد و دهش را_ بر خلاف اصرار نظام شاهنشاهی حاکم بر ایران، بر داشتن نسب عالی از شاهنشاه پیشین_ مطلقا، بی نیاز میداند!!!؟ و با شگفتی تمام، ملاحظه میشود که مجهز بودن، بدین فضیلت والا، یعنی مجهز بودن به داد و دهش را، همچنان، از فضائل مهم شاهبانو هما هم، بر میشمارد_ یک فریدون فرخ مونث، در برابرِ فریدون فرخ مذکر!!!؟ فردوسی میگوید که، شاهبانو هما:
نخستین، که دیهیم، بر سر نهاد
جهان را، به “داد و دهش” مژده داد!!؟
۳ /۱)_ فردوسی تاکید میکند که، هما، به “درویشان“، یعنی تنگدستانی که، گرفتار رنج و تنگنای معیشت در زندگی بوده اند، توجه میکند، و در خطابهی نخستین روز سلطنت خویش، از آنان یاد میکند، و وعده میدهد که، از رنج تنگدستی آنها، به گشاده دستی، بکاهد!!؟
این تاکید، در جامعهئی که، بخصوص در زمان ساسانیان میبینیم، چقدر بصورت “کاستها!؟”_یعنی طبقات صد در صد جدا از همدگر _کشور را اداره میکرده اند، و دولت نسبت به طبقات فرو دست، به سختی و بی اعتنایی رفتار میکرده است، شاهنشاه بانو هما، درست در نخستین خطابهی روز تاجگذاری اش، به این فرو دستترین طبقه، اهمیت، اعتبار و امید گشایش زندگی، فرو میبخشد!!!؟ و این به احتمال قوی، برای مردم آن روزگار، بسیار مبارک بوده، و از اهمیتی فوق العاده برخوردار بوده است که، پادشاهشان_شخص اول مملکتشان_ در نخستین خطابهی آغاز تاجگذاری خویش، بویژه به این طبقه_ که اکثریت، و نه اقلیت جمعیت ایران آن روز را، تشکیل میداده اند_ توجه خاص مبذول میدارد، و آنان را مورد خطاب قرار میدهد!!!؟ چنانکه گوئیا، هیچ مخاطب دیگری را، در خور خطاب، و وعدههای خویش، نمیدانسته است!!؟
۴ /۱)_ در جهانی که، از گذشتههای دیرباز تا به امروز هم، سوکمندانه، روابط انسانها، بیشتر بر پایهی تنازع بقا استوار بوده است، تا بر پایهی تعاون بقا، ناچار، دو صفت، یکی “ایمنی“_ایمنی در برابر حملههای دشمنان، نابسامانی زندگانی انسانها بر اثر جنگها و ستیزها_ و دوم “سلامت مزاج” در برابر زخمها و بیماریهای ناشی از جنگها، و ناشناختگی داروها، برای درمانهای به اصطلاح دردهای بی درمان، برجستهترین آرزوی انسانهای دارا و ندار، فرا دست و فرو دست، همواره، بوده است!!!؟
در این میان، “ایمنی“، کلید واژهی اصلی برای هر انسانی، از قدیم تا به امروز بوده است. چنانکه میتوان گفت تندرستی و سلامت، خود، یکی از عناصر لازم ضروری، برای ایمنی است. زیرا، یک انسان بیمار، خود هرگز، از مصونیت مبارک ایمنی، برخوردار نیست!!؟
با این مقدمه، میبینیم خداوند سخن، فردوسی، استقرار ایمنی را، از خدمات و فضائل مهم شاهبانو هما میشمارد که:
به گیتی، بجز داد و نیکی نخواست
جهان را، سراسر همیداشت راست
جهانی شده “ایمن” از “داد” او
به کشور نبودی بجز یاد او!!!؟…
واضحتر از این نمیتوان گفت که شاهبانو همای، با همت و ارادهی معطوف به “داد“، یعنی دادگستری، جهان را، ایمنی بخشیده بوده است!!
فردوسی، دوران سلطنت شاهبانو هما را، سی و دو سال میداند، و تاکید مینماید که، هنگام اعطای پادشاهی بعنوان امانتی بس بزرگ به ولیعهد و جانشین خود، در برابر جمع موبدان ابراز میدارد که:
همای آن زمان گفت با موبدان
که ای نامور با گهر بخردان
به سی و دو سال، آنک که کردم به رنج
سپردم بدو، پادشاهی و گنج
بدیگر سخن، شاهبانو هما، بگفتهی فردوسی، سی و دو سال، بعنوان یک زن، بر ایران پادشاهی کرده است، و از همان آغاز، به مردم ایران، ایمنی با صلح و صفا، و امکان زیستن بدون دلهره و نگرانی، از فقر و تنگدستی، به یاری داد و دهش خود را، تقدیم داشته است.
بدینسان افسانهی همای، در شاهنامه، مصداق یک افسانهی مبارک، حتی مقدس، آری، یک همای سعادت است، که همواره، آن را، باید، با “آب طلا!!” نوشت!_همین و بس !!!؟
_ دو دختر خسرو پرویز؟!:
شهبانو-خواهران ساسانی
از خسرو پرویز _چنانکه در بالا بدان اشاره رفت_دو دختر، به شاهنشاهی ایران رسیده اند:
۱)_شاهبانو پوراندخت، تولد در حدود ۶۰۵ میلادی، مرگ نابهنگام، در سال ۶۳۲ میلادی، کم و بیش در حدود ۲۷ سالگی. پوراندخت، بنا به گزارشهای تاریخی، حدود شش ماه سلطنت کرده است، و علت مرگش بدرستی معلوم نیست. دربارهی این شاهبانو، پوراندخت، فردوسی، چنین گزارش میکند که:
یکی دختری بود، “پوران“، به نام!؟…
بر آن تخت شاهیش، بنشاندند!!؟
“بزرگان“، بر او، گوهر افشاندند!!؟
چنین گفت، پس، “دخت-پوران” که: من،
نخواهم، پراکندنِ “انجمن“!!؟
کسی را، که درویش باشد، به گنج_:
“توانگر” کنم، تا نماند، به “رنج“!!؟_:
مبادا به گیتی، کسی، “مستمند“؟؟!
که از “رنج او“، بر من، آید “گزند“!!؟…
همیداشت این “زن!؟”، جهان را، به “مهر!؟”…
چو شش ماه بگذشت، بر کارِ اوی
ببد ناگهان، کژ، پرگارِ اوی
به یک هفته، “بیمار – گشت“و، بمرد
ابا خویشتن، “نام نیکی” ببرد!!!؟
پرداخت فردوسی از شخصیت این شاهبانو_ پوراندخت_ خود در خور تامل بسیار است. بویژه در جهانی که “زن” را، نسبت به مرد، جنس ضعیف دوم ناتوان میشمرده اند_ که سوکمندانه، امروزه نیز، هنوز بسیاری، چنین بد سکالند!!؟
۱)_نخست، تکیهی فردوسی، نسبت به جنسیت شاهنشاه_چنانکه اشاره رفت_ در خور تامل است که میگوید: “این زن“، که خودبخود مقایسهی او را، نسبت به مردان، مقدم میدارد!!؟
۲)_سپس، فردوسی یاد آور میشود که، او_شاهبانو پوراندخت_ بر اثر یک بیماری ناگهانی، پس از شش ماه، چشم از جهان فرو بسته است، و باز تکیه میکند که او، با “نام نیک” این جهان را، وداع گفته است!!؟:
به یک هفته، بیمار گشت و، بمرد
ابا خویشتن، “نام نیکی” ببرد
از افتخارات فرهنگی ماست که، معمولا، “نیکنامی؟!”، با “جاودانگی؟!” دو ارزش معتبر و فضیلت هم پیوند اند!!؟ از جمله سعدی نیز، نیکنامی را، با جاودانگی همتراز میداند، و در خطاب به خود، میسراید که:
سعدیا! مرد “نکونام“، نمیرد هرگز
مرده؟؟! آنست که، نامش، به نکویی نبرند!!؟
البته، ذکر “مرد نکونام“، در اشارهی سعدی، اشاره به مرد در برابر زن نیست، بلکه بیشتر به “جوهر آدمیت انسان” نظر دارد، چنانکه میگوید:
تن آدمی؟؟!_شریف است به “جان آدمیت“!!؟
نه همین لباس زیباست، نشانِ “آدمیت“!!؟
اگر، آدمی، به چشم است و، دهان و گوش و بینی؟؟!
چه میان نقش دیوار و، میان “آدمیت“؟؟!
طیران مرغ دیدی؟؟!_ تو، ز پای بندِ غفلت/ شهوت
به در آی!!؟ تا ببینی، “طیرانِ آدمیت“!!؟
۳)_ نکتهی قابل تامل دیگری که، اگر چه بدرستی نمیتوانیم در ذکر مفهوم، و مصداق آن، به یقین سخن رانیم، این تاکید شاهبانو است که، میگوید: نخواهم، “پراکندن انجمن“!!؟
آیا مقصود فردوسی اینست که، او، یعنی شاهبانو، نمیخواسته است که، ملت ایران را، که احیانا، در زمان خسرو پرویز، از شدت جدایی طبقاتی اش( از کاست گراییاش)_ نسبت به زمان انوشیروان_ کاسته شده بوده است؛ و همانند یک “انجمن واحد یکدست!!؟”، در همزیستی صلح آمیز با یکدیگر متحد بوده اند، از نو باز، به پراکندگی و تفرقه اندازد؟؟!
بدیگر سخن، به احتمال قوی، فردوسی میخواسته است بگوید که، شاهبانو، تبدیل ملت تفرقه زده را، که بصورت یک انجمن واحد یکدست در آمده بوده اند، نمیخواسته است، دوباره، به پراکندگی و تفرقه باز گرداند. در این رهگذر، کاربرد اصطلاح “انجمن“، به احتمال قوی، کلید واژه، برای اتحاد بدست آمده، از ملتی متحد است، که در گذشته، در تفرقه، و دشمنی با یکدیگر میزیسته اند؟؟!
۴)_شگفتی دیگر، آنست که، شاهبانو پوراندخت_ درست همانند شاهبانو همای اساطیری_ درویشان، تنگدستان، فرو دستان و فقیران را، که آخرین طبقهی عصر ساسانی از جمعیت مردم ایران، بشمار میرفته اند، در نخستین خطابهی خود، مورد توجه و مهر، قرار میدهد که:
مبادا به گیتی، کسی مستمند؟؟!
که از رنج او، بر من، آید گزند!!؟؟…
“فردوسی” تاکید میکند که، این شاهبانو، جهان را به همزیستی مردمان با یکدیگر، با “کیمیای عشق و،مهر!؟”، معماری نموده است. و افزون بر آن، تصریح میکند که:
کسی را، که درویش باشد، به گنج_:
توانگر کنم، تا نماند، به رنج!!؟
در این مهرورزی و ایثار گنج به مردمان، در حقیقت، به همان فرمول، شهبانو همای و فریدون فرخ، نزدیک میشویم که:
فریدون فرخ، “فرشته“ نبود!!؟
ز مشک و ز عنبر، سرشته نبود!!؟
به “داد و دهش“، یافت این نیکویی!!؟
تو، داد و دهش کن_ فریدونتویی!!!؟
تکیه بر مهرورزی، حتی، چند گام از دادگستری و احسان، و انصاف، فراتر میرود. یعنی شاهبانو، پوراندخت، جهان را به ایثار مال، و ایثار عشق و محبت، اداره میکرده است. آنچنان که گویی ملت ایران، رعایای آنها، خداوندگاران و بردگان آنان نیستند، بلکه همهی مستضعفان تحقیر شده، فرزندان عزیز و دلبند آنان اند.
شگفتا!!؟ که تصویر نظام سیاسی شاهنشاهی این شاهبانو، بیشتر به نظام فرا بافتی از عنصر “تصوف عشق” نزدیکتر و شبیهتر است، تا به نظام معمول شاهنشاهی استبدادی سنتی مردانهی ایران!!؟
ولی دریغا، که مدت این بهار همایون، در رابطهی شاهنشاه با مردمانش، دولتی کوتاه و مستعجل بوده است!!!؟
و باز، اینها همه، بازگشت به زنانگی پر عاطفهی دو شاهبانو است، که مقصود یکی همای اساطیری، و دیگری پوراندخت تاریخی است. و ما همه این هشدارها، و آگاهیها را، به پرتو نگاه معجزه آسا، و نبوغ خلاق فردوسی مدیونیم!!!؟
یادآوری: دربارهی سختگیری افراطی متعصبانهی انوشیروان، نسبت به جدایی طبقات از یکدیگر، و گزارش فردوسی از آن، رجوع شود به: دیباچهئی بر رهبری، انتشارات عطایی، ۱۳۴۵، صص۲۴۸_۲۴۳)
_شاهبانو آزرمیدخت، دختر کوچکتر خسرو پرویز
یکی دخت دیگر بُد، “آزرم” نام
ز تاج بزرگان، رسیده به کام
بیامد، به تخت کیان، بر نشست
گرفت این روان جهان را، بدست
نخستین چنین گفت: کای بخردان
جهان گشته و، کارکرده ردان
همه کار بر داد و آیین کنیم!!؟…
هر آن کس که باشد مرا دوستدار
چنانم مر او را چو پروردگار…
همی بود بر تخت، بر چار ماه
به پنجم، شکست اندر آمد به گاه
شد او نیز و، آن تخت، بی شاه ماند
به کام دلِ مرد بدخواه ماند!!!؟…
آزرمیدخت، حدود دو سال کوچکتر از خواهر بزرگ خود، پوراندخت بوده است. آزرمیدخت، احتمالا، در سال ۶۰۷ میلادی تولد یافته بوده است، و سلطنت او نیز، بسیار کوتاه، در حدود چهار ماه، ادامه یافته است!!؟ و او با ناجوانمردی هر چه بیشتر، بدست رستم فرخزاد، قهرمان شکست خوردهی جنگ قادسیه، به خونخواهی ننگین پدرش، نخست کور، و سپس کشته میشود!!؟
اما، این شاهبانو نیز، مانند خواهرش، پوراندخت، و شاهبانو هما، در نخستین خطابهی آغاز سلطنتش، تکیه بر معدلت گستری مینماید. و باز مادرانه، تاکید میکند که، هرکس که مرا دوست داشته باشد، من نیز، برای او، چون مادری او را پرستاری میکنم، و پروردگارش خواهم بود!!؟
در فرجام نا خواستهی شوم آزرمیدخت، و کور شدن و مسموم کردن و کشتنش، طبری، مورخ بزرگ جهان اسلام، مینویسد که:
_”…و رستم(رستم فرخزاد)، پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، یزدگرد او را، به جنگ عربان فرستاد؛ به خراسان، جانشین پدر بود. و چون از کشتن پدر خبر یافت، با سپاهی بزرگ، به مداین آمد، چشمان آزرمیدخت را، میل کشید، و او را بکشت. و به قولی، او را زهر داد. مدت پادشاهی آزرمیدخت، شش ماه بود_[فردوسی، بر خلاف نظر طبری، مدت سلطنت آزرمیدخت را، چهارماه میداند]…” (ترجمهی تاریخ طبری، ج۲، صص۷۸۴_۷۸۳)
_اندیشهئی در شیوهی سلطنت_نه سنتی، و نه مدرن!!؟:
نه ایرانی، و نه اروپایی!!؟:
خودداری پهلوی دوم
از اعطای ولایتعهدی خویش، به شهناز پهلوی، نخستین فرزند مونث خود
بدین ترتیب، چنانکه در صفحات بالا، مشاهده نمودیم، نه در تاریخ و نه در افسانه، در روا داشت اعطای سلطنت به شاهنشاه بانوان، در تاریخ ایران، و بویژه در شاهنامهی فردوسی، هیچگونه تردید، هیچگونه ابهام، هیچگونه پنهانکاری، هیچگونه سانسور، و عدم صراحتی، وجود نداشته است!!؟ بلکه، با شفافیت، و صراحت، بویژه فردوسی، در حماسهی ملی ایران، حتی از آن سنت_موارد مربوط به شهنشاه بانوان_ با افتخار یاد کرده است!!!؟
با اینوصف، پهلوی دوم_ با وجود اصرارش به زنده داشت تاریخ شاهنشاهی ایران_ سوکمندانه، بدون هیچگونه ذکر دلیلی:
۱)_ یا آنکه، اصلا تاریخ شاهنشاهی ایران، بویژه شاهنامهی فردوسی را، نخوانده بوده است؟؟!
و یا اگر خوانده بوده است، با بی اعتنایی کامل، به وجود و رفتار شاهنشاه بانوان، آنها را یکسره، و بسیار نامنصفانه، نادیده انگاشته، و انکار کرده است؛ و تنها به روش ضد فمینیستی، و اندیشهی بد بینانه نسبت به مدیریت زنان، تصمیم گرفته، و رفتار نموده است؟؟!
زیرا اگر در نظام شاهنشاهی استبدادی ایران، امتیازها، و افتخاراتی هم وجود میداشته است_ که البته وجود هم میداشته است_ مسلما، سلطنت و نیک رفتاریهای مردم دوستانهی شاه-بانوان پنجگانهی یاد شده، در راس همهی آن امتیازات، و افتخارات، قرار میداشته است!!؟
۲)_ پهلوی دوم، از جمله، شکست کوروش و داستان او را، با ملکه میترا به هیچ وجه، هرگز _ عمدا، خواسته یا ناخواسته_ مورد توجه و اشاره هم قرار نداده است، بلکه از کوروش، با ستایشهای مبالغه آمیز، و نسبت صدور نخستین اعلامیهی حقوق بشر به او_ که در اصل حقیقت نداشته است_ یاد نموده است!؟؟ ( رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۵۳ )
افشای “دروغ بزرگ؟!”، ترجمه و اصل اعلامیهی کاذب به اصطلاح حقوق بشر کوروش بزرگ
۳)_ خودداری پهلوی دوم، از اعطای حق ولایتعهدی به نخستین فرزندش_دوشیزه شهناز پهلوی_ قاعدتا، و به احتمال قوی، مانند دیگر مرد سالاران، از بد بینی او، نسبت به قدرت زنان، و یا ضعف کفایت زنان در مدیریت سیاسی و نظامی ناشی شده بوده است!!؟ چون احیانا، پهلوی دوم عقیده مند بوده است که، جانشین او، باید از جنس نرینه باشد؛ تا ارکانی مثل گارد جاویدان، ساواک، ارتش و رکن دوم، شهربانی، ژاندارمری، قوای انتظامی و، و، و، از او حساب ببرند، و فرمانش را، بدون چون و چرا اطاعت نموده، و بدون وقفه، به اجرا در آورند؟؟!
۴)_ بی اعتنایی پهلوی دوم، نسبت به ولایتعهدی و جانشینی دخترش، حاکی از آنست که او، اصولا به مشروطیت اعتقاد نداشته است، و خود را_مانند پدرش_ یک پادشاه مشروطه، نمیپنداشته است!؟؟ و الا، برای یک پادشاه مشروطه_ که بیشتر جنبهی نمادین دارد؟؟!_ و حق دخالت در هیچ امری، از موارد مربوط به قوهی مقننه، قضاییه و مجریه را ندارد، چه تفاوت میکند که، مردی پادشاه نمادین باشد، و یا زنی نماد پادشاه مشروطه باشد؟؟؟!! _چنانکه در انگلستان، و دیگر کشورهای مشروطهی سلطنتی، متداول است!!؟
بدیگر سخن، امری که حتی در اروپای قرن شانزدهم، خودکامهئی، چون هنری هشتم بدان اهمیت نمیداده است، که جانشینش پسر باشد، یا دختر باشد؟؟! بلکه هنری هشتم، فقط، خواستار آن بوده است، که از نسل او، پادشاهی اش در انگلستان ادامه یابد!!!؟ ( برای اطلاع بیشتر دربارهی هنری هشتم رک به: سایت خط چهارم، گفتار شمارهی ۲۲۸)
۵)_ وجود یک اندیشهی سمج مزاحم (یا به اصطلاح فنی، ایده-فیکس idée fixe)_اصرار به داشتن جانشینی نرینه_ در ازدواجهای مکرر پهلوی دوم، بخوبی افشا میگردد!!؟ پهلوی دوم، سه بار ازدواج میکند، که دوبار آن، منجر به طلاق میشود؛ تا بالاخره، همسر سومی برمیگزیند، که به او فرزند پسری تقدیم نماید!!؟ در غیر اینصورت، هیچ معلوم نمیشود، که اگر همسر سوم نیز، برایش پسر نمیزایید، او تا کی میخواست این طلاق بازیها را، ادامه دهد و تکرار کند، تا سرانجام به مقصود خودش، یعنی داشتن پسری، برای ولیعهدی خود، فرا در رسد؟؟!
۶)_ نتیجه آن که، این آرزوی پهلوی دوم، برای ایجاد تمدن بزرگ، نشان میدهد که، این تمدن بزرگ ادعایی او، هنوز بسیار عقب ماندهتر از زمان ساسانیان، و محمود غزنوی بوده است که، زنان در ایران، پادشاهی کرده اند!؟؟
بدیگر سخن، از نظر تمدن نوین، پهلوی دوم، از جمله، نه به سنت شاهنشاهی تاریخی، و یا اساطیری ایران، اعتنایی داشته است؛ و نه برای شیوهی متداول جانشینی مدرن، در سلطنت مشروطهی دموکراتیک کشوری مانند انگلستان، اهمیتی قائل بوده است!!!؟
به کوتاهترین سخن، پهلوی دوم، نه به شیوهی سنتی شاهنشاهی ایرانی وفادار بوده است؛ و نه برای شیوهی مدرن اروپایی ارزشی قائل بوده است!!!؟
_ و نتیجه آن که:
در این رهگذر، پرسش بزرگ این است که آیا، در شکها و تردیدها، و هجوم اندیشههای وسواسی متضادی که به احتمال قوی، هم پهلوی اول، و هم پهلوی دوم، در پس از خلع از سلطنت، در دورهی تبعید از ایران، در تنهایی و غربت، در استیصال و درماندگی، و در لحظات افسردگی و یادکرد خاطره های گذشتهی برباد رفتهی خود، که یقینا، دچار آن میشده اند، آیا هیچ گاه، مانند قهرمان درمانده، و ابن السبیل ره گم کردهی عطار نیشابوری، و یا فخر الدین عراقی، به زبان حال خود، همسخن با آن قهرمان شکاک، شده اند که میگوید:
نه در مسجد گذارندم؟؟! که: مستی!!؟
نه در میخانه؟؟! کاین خمار، خام است
میان مسجد و، میخانه راهی است
غریبم!!؟
_ماندهام!؟؟_ آن ره، کدام است؟؟؟!
زیرا، این شعر، که تجسم سرگردانی و درماندگی مطلق یک بشر، در عاقبت نافرخنده فرجام خویشتن است، به سبب تغییراتی جزیی، هم به فریدالدین عطار نیشابوری، و هم به فخر الدین عراقی نسبت داده شده است.
و این قصهی پر غصه همچنان ادامه دارد.
تاریخ انتشار: دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۱/ ۲۰ ژوئن ۲۰۲۲
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۴.۹ / ۵. ۴۰
۱۴ دیدگاه
با سپاس و سلام!
غیر از آنچه که بسیاری از روانشناسان، در مورد شگفتی خاطرهها و تداعیها، یادآور میشوند، من خود، به تجربه دریافتهام که، یکبار نگاه، به تصویری، منظرهئی و یا خواندن شعری، حکایتی یا مطلبی تاریخی، همهی ابعاد مختلف آن را، به نظر انسان، جلب، و آشکار نمیکند، و نمیآموزد.
زمانها و مکانها، و حالتهای مختلف انسان و منظرهها، احیانا سفرها، و مهمانیها، راجع به یک مطلبی که از قبل میدانستیم، هر بار، ممکن است، مطالب دیگری را، در نظر ما آشکار کند، جرقهئی بزند، و روشنگر نکتهها، و مطالبی باشد که، هرگز، پیشتر متوجه آن نشده بوده ایم.
غرض از ذکر این مقدمه، دریافتهای تازهئی است که من، از ملکهی ماساژتها، و سربریدهی کوروش در خیک شراب و خود کوروش، به نظرم رسید، بسیار تازه، با مطالعهی متن، روایت و تصویرهای مندرج در گفتار ۲۲۹ _شاهنشاه بانوان ایران_ یکباره متوجه آن شدم که قبلا با آن که، همین نقاشی سر بریدهی کوروش را، در خیک شراب، باز هم در گفتارهای سابق دیده بودم، هیچ به فکرم نرسیده بوده است.
یادآوری این که، بخش مفصل دربارهی کوروش و ملکهی ماساژتها را، نخستین بار به زبان فارسی، در جلد اول تاریخ سه جلدی بسیار ارزندهی ایران باستان، اثر زنده یاد مشیرالدوله پیرنیا خوانده بودم، یکباره، در ذهنم، همان جرقهی شهابگونه زده شد، و دربارهی کوروش، جشنهای شاهنشاهی، سابقهی آن در دنیا، نکتههایی چون آبشاری به ذهنم فرو ریخت، که بیان همهی نکتههای ظریف آن، در اینجا، برایم فعلا میسر نیست.
ذکر نقاشی که، تصویر سر بریدهی کوروش، در خیک شراب را، کشیده است، یعنی پیتر پل روبنس (۱۶۴۰ -۱۵۷۷م)، نقاش آلمانی مشهور سبک باروک، که در نیمهی دوم قرن شانزدهم و نیمهی اول قرن هفدهم میزیسته است، مرا به این فکر انداخت که، این نقاش، با توجه به شرح حال و زندگی اش، یک جستجوگر و نقاد تاریخ باستان نبوده است؛ بدین معنی که، او بر اثر مطالعات تاریخی عمیق، به گفتگوی میان ملکهی ماساژتها و کوروش نرسیده بوده است. بلکه، احتمالا نکتهی کوچکی از آن را، در کتاب درسی تاریخ مدرسهی خود، در دبستان یا دبیرستان، خوانده بوده است، و بعد، در بزرگسالی، به جهتی، مسالهی آن گفتگو و تجسم آن، به خاطرش رسیده است، و تصویر کوروش را، بدانسان کشیده است.
در زمان او، یعنی نیمهی دوم قرن شانزدهم، و نیمهی اول قرن هفدهم میلادی، در هیچ اثر تاریخی در ایران، نامی از کوروش، به معنی نخستین موسس سلسلهی هخامنشی، به میان نیامده بوده است. البته نام ذوالقرنین، سفر او به دیار ظلمات، و یا اسکندر و امثال او، که بعدها، در زمان معاصر کوشیده اند، آن را با نام کوروش تطبیق دهند، به میان آمده بوده است. ولی، آن اساطیر، چه ربطی میتواند با کوروش واقعی، و جنگ او با ملکهی ماساژتها، که در نیم قرن اخیر مطرح شده است، داشته باشد؟؟!
ملکهی ماساژتها، ملکه میترا، از قوم سکاها_از اقوام ایرانی تبار_ بوده است؛ که از جمله، دنبالهی آن، اقوامی هستند که، در سیستان و بلوچستان زندگی میکرده اند، و بخوبی میتوانند از اسلاف رستم و زال زر، و خاندان آنان باشند؛ یعنی ایرانیان قهرمان صفت، و پاسدار بخش مهمی از ایران بزرگ.
بنابر این، تکلیف کوروش، و ملکه ماساژتها، و گفتگوی آنان، قرنها پیش از این که در ایران مطرح شود، برای اروپاییان با فرهنگ، کم و بیش آشنا بوده است. این حکومت ایران عصر پهلوی دوم است، که بخاطر بهره برداری سیاسی و ایجاد یک امپراطوری ایرانی پارسی، از کوروش، یک قدیس، و از فتحنامهی بابلی او، یک دروغ بزرگ، بعنوان نخستین اعلامیهی حقوق بشر، میسازد، و به خورد ما میدهد.
کوتاه سخن، این اندیشهها، همه بر اثر تکرار، و مرور من، بر روی دادههای خط چهارم، پس از دو سه سال، برایم مطرح شده است. نتیجه آن که این نوشتههای تاریخی را، فقط با یک بار و دوبار نمیتوان خواند و کنار نهاد، بلکه باید به بهانههای مختلف، در فواصلی بیشتر، مورد مطالعهی مجدد قرار داد. به یقین، بازیافت معرفتها و نکتههای ظریف، بیشتر از آنها، حتما، به زحمتش میارزد؛ تا کشفها، و بازیافتهای دقیقتر، ما را، به چه نکتههای تازهئی، دربارهی خودمان، بیشتر، ژرفتر و گستردهتر برساند.
با تقدیم سپاس_ مرضیه اولیایی صومعه سرایی
_ بانوی گرامی، خانم مرضیه اولیایی!
اظهار نظر و کارکرد شما، فقط میتواند مورد تقدیر و ستایش قرار گیرد. حق با شماست. هر بار خواندن یک متن، مسلما، خواننده را با دریافتهای تازهئی روبرو خواهد ساخت. و خط چهارم نیز، اصولا، از همین مطالعات مکرر، و دریافتهای مختلف خوانندگان گرامی به وجود آمده است، و تا کنون استمرار یافته است. امید است که در آینده نیز چنین باشد.
با تقدیم ارادت و سپاس مجدد_ خط چهارم شما
به نام نامی بهترینها، عزیزان با سپاس و درود فراوان!
من، صفورا پور شاکرم. حدود یکسال است که خوشبختانه با خط چهارم آشنا شده ام، و از مطالعه، و دقتی که بویژه در مورد ذکر تاریخهاو تقویمها، در آن بکار رفته است، لذت میبرم؛ بویژه که در هر گفتار، با چند نکتهی تازهی اندیشه بر انگیز، روبرو می شوم.
ما، چند دوست دانشگاهی هستیم، که سالهاست کوشش کردهایم، تا دوستی خود را، با کتابهایی که بدست می آوریم، و برای مطالعه به همدیگر قرض میدهیم، حفظ نماییم؛ و خودمان نیز از دائرهی مطالعهی نوشتههای ارزنده، محروم نمانیم.
حدود یکماه پیش، یکی از دوستان عزیزم، کتابی به نام یادداشتهای محرمانهی اوا براون(۱۹۴۵-۱۹۱۲م)_نامزد هیتلر_به من داد؛ که آن را از جهاتی بسیار خواندنی یافتم.
کتاب توسط شادروان ناصر نجمی (۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش/۲۰۰۳-۱۹۱۸م) ترجمه، و در سال ۱۳۲۸، در انتشارات کانون شهریار_ چهار سال قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲_ انتشار یافته است.
در همین چند روزهی اخیر بود، که در گفتار شمارهی ۲۲۹_ شاهنشاه بانوان ایران_ با دغدغه، و وسواس پهلوی دوم روبرو شدم، که گویی فقط میخواست جانشین و ولیعهدش یک مرد باشد، و نه یک زن!
در این کتاب _یادداشتهای محرمانه ی اوا براون_ این وسوسه و وسواس را، دقیقا در هیتلر(۱۹۴۵-۱۸۸۹م) دیکتاتور و پیشوای آلمان نازی ها هم، مشاهده نمودم، که سخت، مورد توجه نامزدش، اوا براون قرار گرفته، و آن را یادداشت نموده است.
خواه و ناخواه، به این فکر رفتم، که آیا ممکن است پهلوی دوم نیز، تحت تاثیر وسواس هیتلر قرار گرفته بوده باشد، و با دلایلی همانند دلایل او، به این نتیجه رسیده باشد که، ناچار برای آن که ولیعهدش، یک مرد توانا، و فرماندهی شبیه پیشوای آلمان باشد جز یک مرد نمی تواند یک پادشاه نیرومند و فرمانده کل قوا در ایران حکومت نماید.
خانم اوا براون درباره ی این وسواس هیتلر، در یادداشتهای خود_ مربوط به پاییز سال۱۹۴۱ _می نویسد که:
۱)_” هیتلر می گوید: من، در سال ۱۹۳۳، از خودم خواستم که دارای فرزندی باشم، ولی همان وقت ناگهان، از این موضوع منصرف شدم. زیرا، آنطوریکه مشاهده شده فرزندان مردان بزرگ، و نوابغ جهان، همیشه نالایق و، بیعرضه از کار در آمده اند.” ( یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۵۹)
خانم براون، در ادامهی همین یادداشت می نویسد که:
۲)_ “… هیتلر به من گفت: من می دانم که، عمر درازی خواهم داشت، و می توانم به میهن خود، و جهان خدمات شایستهئی کنم. آلمان به من احتیاج دارد، و من طفلی خواهم داشت، تا شاید بتوانم وظیفهی خود را، در خصوص تقدیم کردن یک فرزند خوب و مفید به رایش انجام دهم…و تو_اوا براون_ میتوانی مادر این فرزند باشی!…
چندسالی است که، در انتظار آنم، که پزشکان من وسیلهئی بر انگیزند، تا قادر باشم از تو، طفلی [ فرزند پسری] بوجود آورم، چون من نمیتوانم با آوردن دختری به این جهان، خود را فدا سازم. خیر، این حادثه برای من غیر قابل تحمل خواهد بود، ولی، یک هیتلر کوچک؟؟!!…”( یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۶۰)
در هر حال این تفکر که، در این هر دو رهبر مملکت_هیتلر و پهلوی دوم_ گذشته، به هیچ روی طرز فکر یک رهبر مشروطه خواه و دموکرات نیست، فقط دیکتاتورها می توانند بخاطر شیوهی حکومت، و ادامهی نسل خود، اینگونه درباره ی جانشین و ولیعهد خود، بیندیشند و اصرار ورزند. بخصوص که هر دو می خواسته اند، معمار یک تمدن جدید آریایی باشند، یکی هیتلر، تمدن نژاد برتر آریا را میخواست فرا سازد، و بر جهان مسلط سازد، و پهلوی دوم نیز میخواست، مقدمات آستان یک تمدن آریایی را، که خود آریا مهرش باشد، به جهان و ایرانیان تقدیم دارد!!!؟
به فکرم رسید که شاید این نکات، برای خوانندگان گرامی دیگر خط چهارم نیز، سودمند و عبرت انگیز باشد.
با سپاس و تشکر مجدد_ صفورا پور شاکر
بانوی گرامی خانم پور شاکر
ما نیز نسبت به شما، شاکریم که نکتهی بسیار سنجیده، قابل مقایسه، و سخت مربوط به روانشناسی انسانها، بویژه رهبران خودکامه را، که در مقایسهی این دو منبع خواندنی یافته اید، ابراز فرموده اید و بویژه که دریافت خود را، از خوانندگان عزیز ما نیز، دریغ نفرموده اید. ایکاش این شیوهی شما، الگوی مشوقی شود، برای خوانندگان دیگر گرامی ما.
با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
ضمنا از شگفتی های مطبوع و دل انگیز که، ما در دریافت دیدگاهها تا کنون داشتهایم، این مشاهدهی خاص است که، آقای “محسن فیوضات” نیز، دیدگاهی ارائه کرده اند که، بسیار از نظر اصول نکته سنجی و آسیب شناسی خودکامگی، شبیه به دریافتهای بانو صفورا پور شاکر است.
آقای فیوضات برای خط چهارم، چنین نگاشته اند که:
_”آیا دیکتاتورها همه مثل هم اند؟! به قطع و یقین نمیدانم، و پاسخ روشنی برای آن ندارم. اما، همزمان با انتشار گفتار شمارهی ۲۲۹ خط چهارم، شاهنشاه بانوان ایران، مشغول مطالعهی کتابی هستم، با عنوان “یادداشتهای محرمانهی اوا براون “.
این کتاب، به ترجمهی زنده یاد “ناصر نجمی”(۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش/۲۰۰۳-۱۹۱۸م)، به فارسی ترجمه شده است، و در سال ۱۳۲۸ه.ش/۱۹۴۹م، به همت انتشارات کانون شهریار، به چاپ رسیده است. نکتهی جالب و تامل برانگیزی که پس از خواندن گفتار شاهنشاه بانوان ایران در خط چهارم، نظرم را جلب کرد این بود که ملاحظات پهلوی دوم، دربارهی جانشین مذکرش، چقدر شبیه تاملات هیتلر است!!؟
اوا براون (۱۹۴۵-۱۹۱۲م)، نامزد هیتلر، دربارهی طرز فکر و علاقهی هیتلر به داشتن یا نداشتن فرزند، و جنسیت آن، در خاطراتش می نویسد که:
_” پاییز ۱۹۴۱، شنبه_…هیتلر به من گفت: آلمان به من احتیاج دارد، و من طفلی خواهم داشت، تا شاید بتوانم وظیفهی خود را، در خصوص تقدیم کردن یک فرزند خوب و مفید به رایش انجام دهم…و تو_اوا براون_ میتوانی مادر این فرزند باشی…
چندسالی است که در انتظار آنم، که پزشکان من وسیلهئی بر انگیزند، تا قادر باشم از تو، طفلی _فرزند پسری_ بوجود آورم، چون من نمیتوانم با آوردن دختری به این جهان، خود را فدا سازم. خیر، این حادثه برای من غیر قابل تحمل خواهد بود، ولی، یک هیتلر کوچک؟!…” (یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۶۰)
اکنون با این مقدمات، با استناد به گفتار شمارهی ۱۱۴، کانال تلگرام فردا شدن امروز، به پاسخ سئوال خودم_ آیا دیکتاتورها همه مثل هم اند؟!_ باز می گردم که :
_ “…دیکتاتوری قدیم و جدید ندارد. مدرن و پست مدرن نمیشناسد!! اینجایی و آنجایی نیست، افریقا و آسیا ندارد، اروپا و امریکا هم ندارد، دیکتاتوری همانند شیطان، همه زمانی و همه مکانی است.” و البته، دیکتاتورها، همه مثل هم میاندیشند. بویژه در رابطهی خودشان با زیر دستانشان. با فقدان فروتنی مطلق، و خودبرتر بینی مطلق نسبت به زیر دستان رمهآسای محکوم به اطاعت محض خود!
ضمنا ناگفته نماند که آشنایی با کتاب “یادداشتهای محرمانهی اوا براون را نیز، مدیون خط چهارم هستم که، در گفتار پیشین_ شماره ی ۲۲۸_ تصویری از کتاب سیده ملک خاتون شیرزن دیالمه از ناصر نجمی را، در ضمن گفتار معرفی کرده بودید، که بنده در جستجوی آن، تصادفا به کتاب یادداشتهای محرمانهی اوا براون دست یافتم.
افزون بر این، گویا، شادروان ناصر نجمی، کتاب خاطرات اوا براون را، از روی نسخهی فرانسوی آن به فارسی ترجمه کرده است. از اینرو در خواندن اسامی آلمانی، که در آن آورده شده است، چون معادل آلمانی آنها را نمی توان یافت، خواندن آن اسامی به زبان فارسی، خواننده را سخت دچار تردید می نماید.
بنابر این جای آن دارد که فرهیختهئی که به زبان آلمانی آشنا است ترجمه ی مرحوم نجمی را با اصل آلمانی آن مقایسه نموده و “لاتین-نوشت” اسامی را، با تلفظ صحیح آن مرقوم فرماید، و چاپ جدید کتاب را، با احترام به زحمات مرحوم ناصر نجمی، و تصحیح جدید خود، یکجا منتشر فرماید.
با سپاس از خط چهارم روشنگر
انقدر ذوق زده ام که گذاشتم دیدگاه خود را بعد از دو سه بار خواندن این مقاله مهم بیان کنم. تصمیم گرفتم دو سه تن را که کمی غیر از این فکر میکنند دعوت کنم و با هم نظرات خود را یکجا ذکر کنیم. چون بسیارند کسانی که داد و دهش و عدالت را فقط از مردان انتظار دارند و زن را موجودی کمتر از خود تصور میکنند. ممنون از نویسنده که برای ما زنان جواب دندان شکنی را برای چنین انسانهایی فراهم آورد. تا بعد
بانوی گرامی خوانندهی وفادار خط چهارم
خانم ناهید افخمی!
با سپاس از اینهمه ابراز لطف شما، ما نیز در انتظار دریافتهای شما، از دیگر دوستانتان در آیندهئی نه چندان دیر و نه چندان دور، هستیم. با تجدید ارادت و سپاس
گر بود مردی، زنی زاید ازو
ور زنیست، ای بس که مرد آید ازو
زن ندیدی، تو که از آدم بزاد(؟!)
مرد نشنیدی، که از مریم بزاد(؟!)
…
(عطار، منطق الطیر، وادی معرفت)
آخرین گفتار از نوع خط چهارم، مختص به سهم بانوان در سرنوشت کلان میهن، در قالب تاریخ حکومت پادشاهی و عدم توجه پهلوی_شاهان به حقوق و شراکت زنان در حکمرانی، عالی و قابل بیش از تحسین بود!
بیش از تحسین، به سبب انواع تحلیلهای مقایسهئی سنتی و مدرن در عدالت جنسیتی، نسبت به حکمرانی زنان، در برههئی از تاریخ (استثنا در قاعده!) همراه با انواع استنادهای تاریخی، از جمله اساطیری و باستانی و نیز مدرن امروزی، با نتیجهگیری نهایی گفتار، در نوع نگاه بسته و اصرار در “شاه-نرینگی”، توسط آخرین دودمان سلطنتی ایران!
ای کاش، حداقل، برخی زنان موافق دو آتشه آخرین نظام پادشاهی ایران، این گفتار اختصاصی در دفاع از حقوق پایمال شده خودشان را، میخواندند تا بعد از این، با آگاهی و دانایی بیشتری، نسبت به مطالباتشان (انتخاب حکومت) فراتر بیندیشند.
و نیز هر دو جنس زن و مرد، یا دختر و پسران امروزی، که تجربهی زیست، در زمان سلطنت پهلوی را نداشتهاند، با مداقه بیشتر در گفتار مستند فوق، با ذهن و فکری بازتر و آگاهتر، به آیندهی سیاسی ایران عمیقتر بنگرند.
امید که استنادهای محکم گفتار پیش رو، درس عبرتی برای نسل نو، و نو_اندیشی باشد، که علیرغم عدم درک حکومت سلطنتی شاهانهی پهلوی، به نتیجهی منطقی “آزموده را، آزمودن خطاست” نائل آیند!
سپاس از انتخاب بجا، در جای جای گفتار، و الصاق تصاویر بکر و منتخب مرتبطه، که هر کدام از تصاویر، دقیق در قابهای مناسب با موضوعات گفتار، قرار گرفته بود.
با تشکر از روشن نمایی تاریخ و تاریخیاتان، روشن و روشن تر، و همچنان روشنگر باشید و بمانید.
آقای خیرخواه بسیار گرامی، مجتبای عزیز!
سپاس برای درک نکته سنجِ ژرف بینتان، که خواستهی همچنان آشکار و نهان این گفتار_ شمارهی ۲۲۹، شاهنشاه بانوان ایران_ را همانگونه که، از نوشتنش آرزو شده بوده است، کم و بیش، بخوبی دریافته اید!!؟
نکتهی نه کمتر مهمتر، آن که شما هم، به این نتیجه رسیده، و ابراز داشته اید که:
_” ای کاش، حداقل، برخی زنان موافق دو آتشه آخرین نظام پادشاهی ایران، این گفتار اختصاصی در دفاع از حقوق پایمال شدهی خودشان را، میخواندند تا بعد از این، با آگاهی و دانایی بیشتری، نسبت به مطالباتشان (انتخاب حکومت) فراتر بیندیشند.”
خط چهارم نیز، چیزی بیشتر از آنچه که شما گفته اید، از خوانندگان گرامی خود، توقع ندارد. در حقیقت اگر دست کم، ده تا پانزده درصد، از کسانی که، این گفتارها، در معرض دید و مطالعهاشان قرار میگیرد، همانند شما، منصفانه باز اندیشی کنند، و علی الخصوص، حق و سود خودشان را _ بویژه بانوان_دریابند و با دیگران در میان گذارند؛ و ناآگاه از تاریخ پر فراز و فرود، و مجهز به شبکهی پیچیده از ابعاد مختلف تاریخی، سیاسی، اجتماعی، معنوی، و، و، و با پیشداوریها و احساسات بسیار خام و سطحی، تاریخ را، مورد قضاوتهای شتابزده قرار ندهند؛ خط چهارم حتما، به ادای کم و بیش کامل پرداخت زکات علم خودش، فرا رسیده است. با سپاس مجدد و ارادت_خط چهارم شما
.سلام وقت بخیر، بسیار سپاسگزارم از اطلاعات بی نظیر شما. برای بنده و دوستان بسیار اطلاعات جالبی بود، اطلاعاتی ارزشمند که تا به حال نشنیده بودم. صمیمانه از توجه شما سپاسگزارم .
خانم فراهانی بسیار عزیز و گرامی، از این که گفتار شماره ی ۲۲۹_ شاهنشاه بانوان ایران_ اینهمه مورد توجه، و ذوق شما قرار گرفته، و شوق شما را اینچنین شادمانه، بر انگیخته است، موجب کمال مسرت است. لکن، یک نکته ی بسیار مهم، و کم و بیش استثنایی، که در دیدگاه شما، بازتاب یافته است، این که شما، نه فقط خود را بهره مند از درونمایه ی این گفتار دانسته اید، بلکه دقیقا زکات علم خود را نیز پرداخته اید؛ یعنی آن را با دوستان کم و بیش، همآگاه خود، در میان نهاده اید.
این آرزوی خط چهارم است که دست کم، هرکس، مطالبی را، در این سلسله گفتارها، جالب می یابد آن را با دیگران نیز در میان گذارد. امید است که، شمار این دوستان، دست کم، هفت هشت نفری بوده باشند. خواهشمند است شادمانی از این، مهمانوازی معرفتی خود را، که دوستان دیگر خود را نیز، با آن شریک فرموده اید، به اطلاع آنان برسانید که، دقیقا، یکی از مهمترین آرزوهای خط چهارم را، بر آورده فرموده اید.
با تقدیم سپاس و ارادت مجدد، به خود، و به دوستانی که گرداگرد این جام معرفت، همنوش شما شده اند_خط چهارم شما
این سایت برای بهینه سازی استفاده ی کاربران از کوکی استفاده می کند قبول
Privacy & Cookies Policy
Privacy Overview
This website uses cookies to improve your experience while you navigate through the website. Out of these cookies, the cookies that are categorized as necessary are stored on your browser as they are essential for the working of basic functionalities of the website. We also use third-party cookies that help us analyze and understand how you use this website. These cookies will be stored in your browser only with your consent. You also have the option to opt-out of these cookies. But opting out of some of these cookies may have an effect on your browsing experience.
Necessary cookies are absolutely essential for the website to function properly. This category only includes cookies that ensures basic functionalities and security features of the website. These cookies do not store any personal information.
Any cookies that may not be particularly necessary for the website to function and is used specifically to collect user personal data via analytics, ads, other embedded contents are termed as non-necessary cookies. It is mandatory to procure user consent prior to running these cookies on your website.
با سپاس و سلام!
غیر از آنچه که بسیاری از روانشناسان، در مورد شگفتی خاطرهها و تداعیها، یادآور میشوند، من خود، به تجربه دریافتهام که، یکبار نگاه، به تصویری، منظرهئی و یا خواندن شعری، حکایتی یا مطلبی تاریخی، همهی ابعاد مختلف آن را، به نظر انسان، جلب، و آشکار نمیکند، و نمیآموزد.
زمانها و مکانها، و حالتهای مختلف انسان و منظرهها، احیانا سفرها، و مهمانیها، راجع به یک مطلبی که از قبل میدانستیم، هر بار، ممکن است، مطالب دیگری را، در نظر ما آشکار کند، جرقهئی بزند، و روشنگر نکتهها، و مطالبی باشد که، هرگز، پیشتر متوجه آن نشده بوده ایم.
غرض از ذکر این مقدمه، دریافتهای تازهئی است که من، از ملکهی ماساژتها، و سربریدهی کوروش در خیک شراب و خود کوروش، به نظرم رسید، بسیار تازه، با مطالعهی متن، روایت و تصویرهای مندرج در گفتار ۲۲۹ _شاهنشاه بانوان ایران_ یکباره متوجه آن شدم که قبلا با آن که، همین نقاشی سر بریدهی کوروش را، در خیک شراب، باز هم در گفتارهای سابق دیده بودم، هیچ به فکرم نرسیده بوده است.
یادآوری این که، بخش مفصل دربارهی کوروش و ملکهی ماساژتها را، نخستین بار به زبان فارسی، در جلد اول تاریخ سه جلدی بسیار ارزندهی ایران باستان، اثر زنده یاد مشیرالدوله پیرنیا خوانده بودم، یکباره، در ذهنم، همان جرقهی شهابگونه زده شد، و دربارهی کوروش، جشنهای شاهنشاهی، سابقهی آن در دنیا، نکتههایی چون آبشاری به ذهنم فرو ریخت، که بیان همهی نکتههای ظریف آن، در اینجا، برایم فعلا میسر نیست.
ذکر نقاشی که، تصویر سر بریدهی کوروش، در خیک شراب را، کشیده است، یعنی پیتر پل روبنس (۱۶۴۰ -۱۵۷۷م)، نقاش آلمانی مشهور سبک باروک، که در نیمهی دوم قرن شانزدهم و نیمهی اول قرن هفدهم میزیسته است، مرا به این فکر انداخت که، این نقاش، با توجه به شرح حال و زندگی اش، یک جستجوگر و نقاد تاریخ باستان نبوده است؛ بدین معنی که، او بر اثر مطالعات تاریخی عمیق، به گفتگوی میان ملکهی ماساژتها و کوروش نرسیده بوده است. بلکه، احتمالا نکتهی کوچکی از آن را، در کتاب درسی تاریخ مدرسهی خود، در دبستان یا دبیرستان، خوانده بوده است، و بعد، در بزرگسالی، به جهتی، مسالهی آن گفتگو و تجسم آن، به خاطرش رسیده است، و تصویر کوروش را، بدانسان کشیده است.
در زمان او، یعنی نیمهی دوم قرن شانزدهم، و نیمهی اول قرن هفدهم میلادی، در هیچ اثر تاریخی در ایران، نامی از کوروش، به معنی نخستین موسس سلسلهی هخامنشی، به میان نیامده بوده است. البته نام ذوالقرنین، سفر او به دیار ظلمات، و یا اسکندر و امثال او، که بعدها، در زمان معاصر کوشیده اند، آن را با نام کوروش تطبیق دهند، به میان آمده بوده است. ولی، آن اساطیر، چه ربطی میتواند با کوروش واقعی، و جنگ او با ملکهی ماساژتها، که در نیم قرن اخیر مطرح شده است، داشته باشد؟؟!
ملکهی ماساژتها، ملکه میترا، از قوم سکاها_از اقوام ایرانی تبار_ بوده است؛ که از جمله، دنبالهی آن، اقوامی هستند که، در سیستان و بلوچستان زندگی میکرده اند، و بخوبی میتوانند از اسلاف رستم و زال زر، و خاندان آنان باشند؛ یعنی ایرانیان قهرمان صفت، و پاسدار بخش مهمی از ایران بزرگ.
بنابر این، تکلیف کوروش، و ملکه ماساژتها، و گفتگوی آنان، قرنها پیش از این که در ایران مطرح شود، برای اروپاییان با فرهنگ، کم و بیش آشنا بوده است. این حکومت ایران عصر پهلوی دوم است، که بخاطر بهره برداری سیاسی و ایجاد یک امپراطوری ایرانی پارسی، از کوروش، یک قدیس، و از فتحنامهی بابلی او، یک دروغ بزرگ، بعنوان نخستین اعلامیهی حقوق بشر، میسازد، و به خورد ما میدهد.
کوتاه سخن، این اندیشهها، همه بر اثر تکرار، و مرور من، بر روی دادههای خط چهارم، پس از دو سه سال، برایم مطرح شده است. نتیجه آن که این نوشتههای تاریخی را، فقط با یک بار و دوبار نمیتوان خواند و کنار نهاد، بلکه باید به بهانههای مختلف، در فواصلی بیشتر، مورد مطالعهی مجدد قرار داد. به یقین، بازیافت معرفتها و نکتههای ظریف، بیشتر از آنها، حتما، به زحمتش میارزد؛ تا کشفها، و بازیافتهای دقیقتر، ما را، به چه نکتههای تازهئی، دربارهی خودمان، بیشتر، ژرفتر و گستردهتر برساند.
با تقدیم سپاس_ مرضیه اولیایی صومعه سرایی
_ بانوی گرامی، خانم مرضیه اولیایی!
اظهار نظر و کارکرد شما، فقط میتواند مورد تقدیر و ستایش قرار گیرد. حق با شماست. هر بار خواندن یک متن، مسلما، خواننده را با دریافتهای تازهئی روبرو خواهد ساخت. و خط چهارم نیز، اصولا، از همین مطالعات مکرر، و دریافتهای مختلف خوانندگان گرامی به وجود آمده است، و تا کنون استمرار یافته است. امید است که در آینده نیز چنین باشد.
با تقدیم ارادت و سپاس مجدد_ خط چهارم شما
به نام نامی بهترینها، عزیزان با سپاس و درود فراوان!
من، صفورا پور شاکرم. حدود یکسال است که خوشبختانه با خط چهارم آشنا شده ام، و از مطالعه، و دقتی که بویژه در مورد ذکر تاریخهاو تقویمها، در آن بکار رفته است، لذت میبرم؛ بویژه که در هر گفتار، با چند نکتهی تازهی اندیشه بر انگیز، روبرو می شوم.
ما، چند دوست دانشگاهی هستیم، که سالهاست کوشش کردهایم، تا دوستی خود را، با کتابهایی که بدست می آوریم، و برای مطالعه به همدیگر قرض میدهیم، حفظ نماییم؛ و خودمان نیز از دائرهی مطالعهی نوشتههای ارزنده، محروم نمانیم.
حدود یکماه پیش، یکی از دوستان عزیزم، کتابی به نام یادداشتهای محرمانهی اوا براون(۱۹۴۵-۱۹۱۲م)_نامزد هیتلر_به من داد؛ که آن را از جهاتی بسیار خواندنی یافتم.
کتاب توسط شادروان ناصر نجمی (۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش/۲۰۰۳-۱۹۱۸م) ترجمه، و در سال ۱۳۲۸، در انتشارات کانون شهریار_ چهار سال قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲_ انتشار یافته است.
در همین چند روزهی اخیر بود، که در گفتار شمارهی ۲۲۹_ شاهنشاه بانوان ایران_ با دغدغه، و وسواس پهلوی دوم روبرو شدم، که گویی فقط میخواست جانشین و ولیعهدش یک مرد باشد، و نه یک زن!
در این کتاب _یادداشتهای محرمانه ی اوا براون_ این وسوسه و وسواس را، دقیقا در هیتلر(۱۹۴۵-۱۸۸۹م) دیکتاتور و پیشوای آلمان نازی ها هم، مشاهده نمودم، که سخت، مورد توجه نامزدش، اوا براون قرار گرفته، و آن را یادداشت نموده است.
خواه و ناخواه، به این فکر رفتم، که آیا ممکن است پهلوی دوم نیز، تحت تاثیر وسواس هیتلر قرار گرفته بوده باشد، و با دلایلی همانند دلایل او، به این نتیجه رسیده باشد که، ناچار برای آن که ولیعهدش، یک مرد توانا، و فرماندهی شبیه پیشوای آلمان باشد جز یک مرد نمی تواند یک پادشاه نیرومند و فرمانده کل قوا در ایران حکومت نماید.
خانم اوا براون درباره ی این وسواس هیتلر، در یادداشتهای خود_ مربوط به پاییز سال۱۹۴۱ _می نویسد که:
۱)_” هیتلر می گوید: من، در سال ۱۹۳۳، از خودم خواستم که دارای فرزندی باشم، ولی همان وقت ناگهان، از این موضوع منصرف شدم. زیرا، آنطوریکه مشاهده شده فرزندان مردان بزرگ، و نوابغ جهان، همیشه نالایق و، بیعرضه از کار در آمده اند.” ( یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۵۹)
خانم براون، در ادامهی همین یادداشت می نویسد که:
۲)_ “… هیتلر به من گفت: من می دانم که، عمر درازی خواهم داشت، و می توانم به میهن خود، و جهان خدمات شایستهئی کنم. آلمان به من احتیاج دارد، و من طفلی خواهم داشت، تا شاید بتوانم وظیفهی خود را، در خصوص تقدیم کردن یک فرزند خوب و مفید به رایش انجام دهم…و تو_اوا براون_ میتوانی مادر این فرزند باشی!…
چندسالی است که، در انتظار آنم، که پزشکان من وسیلهئی بر انگیزند، تا قادر باشم از تو، طفلی [ فرزند پسری] بوجود آورم، چون من نمیتوانم با آوردن دختری به این جهان، خود را فدا سازم. خیر، این حادثه برای من غیر قابل تحمل خواهد بود، ولی، یک هیتلر کوچک؟؟!!…”( یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۶۰)
در هر حال این تفکر که، در این هر دو رهبر مملکت_هیتلر و پهلوی دوم_ گذشته، به هیچ روی طرز فکر یک رهبر مشروطه خواه و دموکرات نیست، فقط دیکتاتورها می توانند بخاطر شیوهی حکومت، و ادامهی نسل خود، اینگونه درباره ی جانشین و ولیعهد خود، بیندیشند و اصرار ورزند. بخصوص که هر دو می خواسته اند، معمار یک تمدن جدید آریایی باشند، یکی هیتلر، تمدن نژاد برتر آریا را میخواست فرا سازد، و بر جهان مسلط سازد، و پهلوی دوم نیز میخواست، مقدمات آستان یک تمدن آریایی را، که خود آریا مهرش باشد، به جهان و ایرانیان تقدیم دارد!!!؟
به فکرم رسید که شاید این نکات، برای خوانندگان گرامی دیگر خط چهارم نیز، سودمند و عبرت انگیز باشد.
با سپاس و تشکر مجدد_ صفورا پور شاکر
بانوی گرامی خانم پور شاکر
ما نیز نسبت به شما، شاکریم که نکتهی بسیار سنجیده، قابل مقایسه، و سخت مربوط به روانشناسی انسانها، بویژه رهبران خودکامه را، که در مقایسهی این دو منبع خواندنی یافته اید، ابراز فرموده اید و بویژه که دریافت خود را، از خوانندگان عزیز ما نیز، دریغ نفرموده اید. ایکاش این شیوهی شما، الگوی مشوقی شود، برای خوانندگان دیگر گرامی ما.
با تقدیم ارادت و سپاس_ خط چهارم شما
ضمنا از شگفتی های مطبوع و دل انگیز که، ما در دریافت دیدگاهها تا کنون داشتهایم، این مشاهدهی خاص است که، آقای “محسن فیوضات” نیز، دیدگاهی ارائه کرده اند که، بسیار از نظر اصول نکته سنجی و آسیب شناسی خودکامگی، شبیه به دریافتهای بانو صفورا پور شاکر است.
آقای فیوضات برای خط چهارم، چنین نگاشته اند که:
_”آیا دیکتاتورها همه مثل هم اند؟! به قطع و یقین نمیدانم، و پاسخ روشنی برای آن ندارم. اما، همزمان با انتشار گفتار شمارهی ۲۲۹ خط چهارم، شاهنشاه بانوان ایران، مشغول مطالعهی کتابی هستم، با عنوان “یادداشتهای محرمانهی اوا براون “.
این کتاب، به ترجمهی زنده یاد “ناصر نجمی”(۱۳۸۲-۱۲۹۷ه.ش/۲۰۰۳-۱۹۱۸م)، به فارسی ترجمه شده است، و در سال ۱۳۲۸ه.ش/۱۹۴۹م، به همت انتشارات کانون شهریار، به چاپ رسیده است. نکتهی جالب و تامل برانگیزی که پس از خواندن گفتار شاهنشاه بانوان ایران در خط چهارم، نظرم را جلب کرد این بود که ملاحظات پهلوی دوم، دربارهی جانشین مذکرش، چقدر شبیه تاملات هیتلر است!!؟
اوا براون (۱۹۴۵-۱۹۱۲م)، نامزد هیتلر، دربارهی طرز فکر و علاقهی هیتلر به داشتن یا نداشتن فرزند، و جنسیت آن، در خاطراتش می نویسد که:
_” پاییز ۱۹۴۱، شنبه_…هیتلر به من گفت: آلمان به من احتیاج دارد، و من طفلی خواهم داشت، تا شاید بتوانم وظیفهی خود را، در خصوص تقدیم کردن یک فرزند خوب و مفید به رایش انجام دهم…و تو_اوا براون_ میتوانی مادر این فرزند باشی…
چندسالی است که در انتظار آنم، که پزشکان من وسیلهئی بر انگیزند، تا قادر باشم از تو، طفلی _فرزند پسری_ بوجود آورم، چون من نمیتوانم با آوردن دختری به این جهان، خود را فدا سازم. خیر، این حادثه برای من غیر قابل تحمل خواهد بود، ولی، یک هیتلر کوچک؟!…” (یادداشتهای محرمانهی اوا براون، مترجم: ناصر نجمی، انتشارات کانون شهریار، ۱۳۲۸، ص ۶۰)
اکنون با این مقدمات، با استناد به گفتار شمارهی ۱۱۴، کانال تلگرام فردا شدن امروز، به پاسخ سئوال خودم_ آیا دیکتاتورها همه مثل هم اند؟!_ باز می گردم که :
_ “…دیکتاتوری قدیم و جدید ندارد. مدرن و پست مدرن نمیشناسد!! اینجایی و آنجایی نیست، افریقا و آسیا ندارد، اروپا و امریکا هم ندارد، دیکتاتوری همانند شیطان، همه زمانی و همه مکانی است.” و البته، دیکتاتورها، همه مثل هم میاندیشند. بویژه در رابطهی خودشان با زیر دستانشان. با فقدان فروتنی مطلق، و خودبرتر بینی مطلق نسبت به زیر دستان رمهآسای محکوم به اطاعت محض خود!
ضمنا ناگفته نماند که آشنایی با کتاب “یادداشتهای محرمانهی اوا براون را نیز، مدیون خط چهارم هستم که، در گفتار پیشین_ شماره ی ۲۲۸_ تصویری از کتاب سیده ملک خاتون شیرزن دیالمه از ناصر نجمی را، در ضمن گفتار معرفی کرده بودید، که بنده در جستجوی آن، تصادفا به کتاب یادداشتهای محرمانهی اوا براون دست یافتم.
افزون بر این، گویا، شادروان ناصر نجمی، کتاب خاطرات اوا براون را، از روی نسخهی فرانسوی آن به فارسی ترجمه کرده است. از اینرو در خواندن اسامی آلمانی، که در آن آورده شده است، چون معادل آلمانی آنها را نمی توان یافت، خواندن آن اسامی به زبان فارسی، خواننده را سخت دچار تردید می نماید.
بنابر این جای آن دارد که فرهیختهئی که به زبان آلمانی آشنا است ترجمه ی مرحوم نجمی را با اصل آلمانی آن مقایسه نموده و “لاتین-نوشت” اسامی را، با تلفظ صحیح آن مرقوم فرماید، و چاپ جدید کتاب را، با احترام به زحمات مرحوم ناصر نجمی، و تصحیح جدید خود، یکجا منتشر فرماید.
با سپاس از خط چهارم روشنگر
انقدر ذوق زده ام که گذاشتم دیدگاه خود را بعد از دو سه بار خواندن این مقاله مهم بیان کنم. تصمیم گرفتم دو سه تن را که کمی غیر از این فکر میکنند دعوت کنم و با هم نظرات خود را یکجا ذکر کنیم. چون بسیارند کسانی که داد و دهش و عدالت را فقط از مردان انتظار دارند و زن را موجودی کمتر از خود تصور میکنند. ممنون از نویسنده که برای ما زنان جواب دندان شکنی را برای چنین انسانهایی فراهم آورد. تا بعد
بانوی گرامی خوانندهی وفادار خط چهارم
خانم ناهید افخمی!
با سپاس از اینهمه ابراز لطف شما، ما نیز در انتظار دریافتهای شما، از دیگر دوستانتان در آیندهئی نه چندان دیر و نه چندان دور، هستیم. با تجدید ارادت و سپاس
گر بود مردی، زنی زاید ازو
ور زنیست، ای بس که مرد آید ازو
زن ندیدی، تو که از آدم بزاد(؟!)
مرد نشنیدی، که از مریم بزاد(؟!)
…
(عطار، منطق الطیر، وادی معرفت)
آخرین گفتار از نوع خط چهارم، مختص به سهم بانوان در سرنوشت کلان میهن، در قالب تاریخ حکومت پادشاهی و عدم توجه پهلوی_شاهان به حقوق و شراکت زنان در حکمرانی، عالی و قابل بیش از تحسین بود!
بیش از تحسین، به سبب انواع تحلیلهای مقایسهئی سنتی و مدرن در عدالت جنسیتی، نسبت به حکمرانی زنان، در برههئی از تاریخ (استثنا در قاعده!) همراه با انواع استنادهای تاریخی، از جمله اساطیری و باستانی و نیز مدرن امروزی، با نتیجهگیری نهایی گفتار، در نوع نگاه بسته و اصرار در “شاه-نرینگی”، توسط آخرین دودمان سلطنتی ایران!
ای کاش، حداقل، برخی زنان موافق دو آتشه آخرین نظام پادشاهی ایران، این گفتار اختصاصی در دفاع از حقوق پایمال شده خودشان را، میخواندند تا بعد از این، با آگاهی و دانایی بیشتری، نسبت به مطالباتشان (انتخاب حکومت) فراتر بیندیشند.
و نیز هر دو جنس زن و مرد، یا دختر و پسران امروزی، که تجربهی زیست، در زمان سلطنت پهلوی را نداشتهاند، با مداقه بیشتر در گفتار مستند فوق، با ذهن و فکری بازتر و آگاهتر، به آیندهی سیاسی ایران عمیقتر بنگرند.
امید که استنادهای محکم گفتار پیش رو، درس عبرتی برای نسل نو، و نو_اندیشی باشد، که علیرغم عدم درک حکومت سلطنتی شاهانهی پهلوی، به نتیجهی منطقی “آزموده را، آزمودن خطاست” نائل آیند!
سپاس از انتخاب بجا، در جای جای گفتار، و الصاق تصاویر بکر و منتخب مرتبطه، که هر کدام از تصاویر، دقیق در قابهای مناسب با موضوعات گفتار، قرار گرفته بود.
با تشکر از روشن نمایی تاریخ و تاریخیاتان، روشن و روشن تر، و همچنان روشنگر باشید و بمانید.
آقای خیرخواه بسیار گرامی، مجتبای عزیز!
سپاس برای درک نکته سنجِ ژرف بینتان، که خواستهی همچنان آشکار و نهان این گفتار_ شمارهی ۲۲۹، شاهنشاه بانوان ایران_ را همانگونه که، از نوشتنش آرزو شده بوده است، کم و بیش، بخوبی دریافته اید!!؟
نکتهی نه کمتر مهمتر، آن که شما هم، به این نتیجه رسیده، و ابراز داشته اید که:
_” ای کاش، حداقل، برخی زنان موافق دو آتشه آخرین نظام پادشاهی ایران، این گفتار اختصاصی در دفاع از حقوق پایمال شدهی خودشان را، میخواندند تا بعد از این، با آگاهی و دانایی بیشتری، نسبت به مطالباتشان (انتخاب حکومت) فراتر بیندیشند.”
خط چهارم نیز، چیزی بیشتر از آنچه که شما گفته اید، از خوانندگان گرامی خود، توقع ندارد. در حقیقت اگر دست کم، ده تا پانزده درصد، از کسانی که، این گفتارها، در معرض دید و مطالعهاشان قرار میگیرد، همانند شما، منصفانه باز اندیشی کنند، و علی الخصوص، حق و سود خودشان را _ بویژه بانوان_دریابند و با دیگران در میان گذارند؛ و ناآگاه از تاریخ پر فراز و فرود، و مجهز به شبکهی پیچیده از ابعاد مختلف تاریخی، سیاسی، اجتماعی، معنوی، و، و، و با پیشداوریها و احساسات بسیار خام و سطحی، تاریخ را، مورد قضاوتهای شتابزده قرار ندهند؛ خط چهارم حتما، به ادای کم و بیش کامل پرداخت زکات علم خودش، فرا رسیده است.
با سپاس مجدد و ارادت_خط چهارم شما
.سلام وقت بخیر، بسیار سپاسگزارم از اطلاعات بی نظیر شما. برای بنده و دوستان بسیار اطلاعات جالبی بود، اطلاعاتی ارزشمند که تا به حال نشنیده بودم. صمیمانه از توجه شما سپاسگزارم .
خانم فراهانی بسیار عزیز و گرامی، از این که گفتار شماره ی ۲۲۹_ شاهنشاه بانوان ایران_ اینهمه مورد توجه، و ذوق شما قرار گرفته، و شوق شما را اینچنین شادمانه، بر انگیخته است، موجب کمال مسرت است. لکن، یک نکته ی بسیار مهم، و کم و بیش استثنایی، که در دیدگاه شما، بازتاب یافته است، این که شما، نه فقط خود را بهره مند از درونمایه ی این گفتار دانسته اید، بلکه دقیقا زکات علم خود را نیز پرداخته اید؛ یعنی آن را با دوستان کم و بیش، همآگاه خود، در میان نهاده اید.
این آرزوی خط چهارم است که دست کم، هرکس، مطالبی را، در این سلسله گفتارها، جالب می یابد آن را با دیگران نیز در میان گذارد. امید است که، شمار این دوستان، دست کم، هفت هشت نفری بوده باشند. خواهشمند است شادمانی از این، مهمانوازی معرفتی خود را، که دوستان دیگر خود را نیز، با آن شریک فرموده اید، به اطلاع آنان برسانید که، دقیقا، یکی از مهمترین آرزوهای خط چهارم را، بر آورده فرموده اید.
با تقدیم سپاس و ارادت مجدد، به خود، و به دوستانی که گرداگرد این جام معرفت، همنوش شما شده اند_خط چهارم شما