گفتار شماره‌ی۲۶۸_سیستم همسان ساز رفتاری، در خودکامگان سلطنتی

به اشتراک بگذارید
۵
(۳)

به نوبتند ملوک، اندرین “سپنج سرای”

کنون که نوبت توست، ای ملک! به عدل گرای

سعدی

مزن بی تامل به گفتار دم

نکو گوی، اگر دیر گویی چه غم؟؟!

سعدی

کم گوی و، گزیده گوی، چون دُر

تا ز اندک تو، جهان شود پر

نظامی، منظومه‌ی لیلی و مجنون

_بیعت‌نامه‌ی عباسی، و تهدیدنامه‌ی محمدعلی‌ شاه قاجار

صورت دگرگونه‌ی بیعت‌نامه‌ی المنتصر_گفتار شماره‌ی ۲۶۷_ را که اصل آن به زبان عربی است، در فارسی، ما در اظهار نظر و اتمام حجت محمد‌علی شاه قاجار، در رابطه‌ی ملت با خویشتن می‌بینیم که، هر چند در گذشته، از آن یاد کرده‌ایم، بجاست که در اینجا، دوباره بخشهای گزیده‌ئی، همراه با ضمانت اجرایی آن، و کیفر قربانیان متهم آن، دوباره نقل شود:

” تهدید‌نامه‌ی محمد علی شاه قاجار

خون جواب آزادی است، “رعیت” را چه به سرکشی، رعیت را چه

به استنطاق صاحب قرآن، رعیت را چه به فریاد حق طلبی!؟

ماییم که آبرو می‌دهیم، ماییم که مالک ایرانیم،…

رعیت، غلط می‌کند اعتراض کند، غلط می‌کند مطالبه حق کند،

غلط می‌کند دیوان مظلمه (عدالتخانه) بخواهد، غلط می‌کند نظارت کند،

غلط می‌کند قدرت ما را محدود کند، غلط می‌کند مشروطه

بخواهد، غلط می‌کند خلاف”روس تزاری” باشد، غلط می‌کند

دل باخته‌ی غرب باشد، غلط می‌کند متحصن در زاویه‌ی شاه

عبدالعظیم شود، غلط می‌کند متحصن به سفارتخانه‌ی اجنبی(سفارت انگلیس)

شود…

ملت غلط می‌کند ما را نخواهد…

سایه‌ی‌ما است که آرامش می‌دهد، امنیت می‌بخشد، نعمت ارزانی می‌دارد، دفع بلا می‌کند…

سایه‌ی ماست، نه رعیت!

ملت را چه به آزادی، …

مصلحین، فریاد قانون می‌زنند، خدا لعنت کند یوسف‌خان‌ مستشارالدوله (۷۲=۱۲۷۴-۱۲۰۲ه.ش/۱۸۹۵-۱۸۲۳م) بیشرف را، که قانون قانون می‌کرد، در این مملکت…

به جهنم که نان ندارید، به جهنم که کار ندارید، به جهنم که سرپناه ندارید،‌ به جهنم که آزادی ندارید، به جهنم که آب ندارید، به جهنم که جوانانمان درگیر افیون‌اند، به جهنم که زنان تن فروشی می‌کنند، به جهنم…

همین که سایه‌امان بر سر شما رعیت است، کافی است.

آخر الزمان است؛ شاه شاهان را محکوم می‌کنند به دروغ!

گویی، محکوم می‌کنند به خرافه، محکوم می‌کنند به

دست اندازی به بیت‌المال، محکوم می‌کنند به دیکتاتوری،

محکوم می‌کنند به زد و بند، محکوم می‌کنند به چپاول،

محکوم می‌کنند به عیاشی…

رعیت غلط می‌کند، ما را که زینت کشوریم محکوم کند؟!…

ما که سایه‌‌ی‌خداییم، دوست داریم ظلم کنیم،

دوست داریم ذخائر طبیعی مملکت را، به اجنبی تحفه دهیم،

دوست داریم تمام امور کشور را، به بستگانمان بسپاریم،

دوست داریم هر آنچه که به میلمان است انجام دهیم…

“رعیت گوسفند!! ، ما شبانیم”

به خدای احد و واحد قسم، دستور دادیم به قزاق‌ها، هر که نافرمانی کرد، امانش ندهند!!!

هر که اعتراض کرد، پوستش را کنده، کاه پر کنند،

هرکس را که خواست بیاندیشد؛ محبوسش کنند،

 هرکس که خواست در افکارش به ما ناسزا گوید؛ معدومش کند…

دستور دادیم هر که به خیابان بیاید، هر که شعار دهد، هر که معترض شود، هر که قانون بخواهد، هر که مطالبه‌ی آزادی کند، مهمانش کنند به گلوله!!!…

ما رعیت سربزیر می‌خواهیم، ما “رعیت‌ بله قربان گو ” می‌خواهیم، ما “رعیت کر و کور می‌خواهیم”…

ما رعیت می‌خواهیم، همین و بس.

اینجا ممالک محروسه‌ی ایران است و “ما هم قبله‌ی‌ عالمیم و

پرچمدار عدالت و پاکی…

“هر‌کس‌ نمی‌خواهد، بسم‌الله ازین‌ مملکت برود ” ؛

شما رعیت، لیاقت سروری ما را ندارید…

بروید، از خاک ما بروید، ای بی‌لیاقتان “مجوس”!

طهران۱۲۷۸ه.ش/ ۱۸۹۹م

(روزنامه‌ی اینترنتی کافه لیبرال + کانال تلگرام دکتر علی نیکوئی)

محمدعلی شاه(۱۳۰۴-۱۲۵۱ه.ش)، ششمین پادشاه قاجار، فبل از خلع
محمدعلی شاه مخلوع، همراه با خانواده، در پناه سفارت روسیه، قبل از تبعید

_حزب رستاخیز، بیعت نامه‌ی پهلوی دوم برای مردم

پهلوی دوم_باحتمال قوی، بدون توجه و یا آگاهی از متن بیعت نامه‌ی عباسی و یا محمد علی شاه، به انگیزه‌ی غریزی اراده‌ی معطوف به قدرت خود، تمامیت خواهی در قدرت مطلق، چنانکه یادآور شدیم، حزب رستاخیز را در ۱۱ اسفند ۱۳۵۳/ ۲ مارس ۱۹۷۵، در سر سپردگی، و عضویت در حزب یگانه‌ی رستاخیز ایران، چنین خلاصه کرد که همه باید عضو حزب رستاخیز گردند، هر کس نمی خواهد، جایش یا در زندان است یا_ با کمی لطف و بزرگواری و گذشت_بیاید ما به او گذرنامه می دهیم و حتی مالیات خروج از کشور را به او می بخشیم، از این مملکت برود:

“کسانی که…به نظام شاهنشاهی، و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند، و کسانی که ندارند، فکر من این است که، هر ایرانی که صف خودش را مشخّص کرده، و به این دسته‌ی اوّل و گروه اوّل تعلّق دارد، یعنی…به نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن؛ حتماً وارد این تشکیلات سیاسی بشود.

 امّا کسی که، وارد این تشکیلات سیاسی نشود، و معتقد و مؤمن به این اصل‌هایی که من گفتم، نباشد، دو راه برایش وجود دارد:

۱)_یا یک فردی متعلّق به یک تشکیلات غیرقانونی، به اصطلاح خودمان توده‌ئی، یعنی… بی وطن است، که او جایش یا در زندان ایران است؛

۲)_یا، اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ حق عوارضِ[خروج از ایران]، گذرنامه را در دستش می‌گذاریم، و به هرجایی که دلش می‌خواهد برود. چون ایرانی که نیست؛ وطن ندارد، و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است. و قانون هم، مجازاتش را معین کرده است…

 هرکس، مردانه باید تکلیف خودش را، در این مملکت روشن کند. یا موافق این جریان هست، یا نیست…” (روزنامه‌ی آیندگان، دوشنبه ۱۲اسفند۱۳۵۴، ص۷/ یرواند آبراهامیان: ایران بین دو انقلاب، نشر نی، ۱۳۸۷، ص ۵۴۲/ روزنامه‌ی”مردم”، سال دوم، شماره ۱۲، اسفند۱۳۵۳)

_همسانی ادعای محمد علی شاه، و هیتلر در برابر مردم زیر دست

اگر چه، مقایسه‌ی محمدعلی شاه با هیتلر، از نظر ظاهر همان مقایسه‌ی فیل و فنجان است. محمد علی شاه کجا، با آن حقارت و فقر خود، و زمانه اش و کشورش، در برابر شکوه و عظمت صنعتی و تسلیحاتی و فرمانروایی حزبی هیتلر_ حزب نازی_ و نود و هشت درصدی آراء انتخاباتی فرمانده نازیان!!!؟؟؟ با این وصف، از نظر طبیعت خود شیفته، خود خدا بینی، کوتاه سخن از نظر خودکامگی و تحقیر دیگران، هر دو_هیتلر و محمد‌علی‌شاه_ سر و ته، کاملا، از یک کرباس اند: الاغی با تفاوت دو پالان، یکی پر زرق و برق، مزین به درّ و گوهر ، از آنِ هیتلر، و دیگری پالانی پاره و چرکین، و مزین به خرمهره‌هایی رنگ پریده و نیمه شکسته!!؟

 هیتلر در آخرین وصایایش، به آلبرت اشپیر Albert Speer _(۱۹۰۵-۱۹۸۱=۷۶م/ ۱۳۶۰-۱۲۸۴ه.ش) _سرمهندس و معمار بزرگ ساختمان‌های بسیار مهم رایش سوم _که او را محرم‌ترین کس، نسبت بخود می‌دانست، با تاکید دستور داد که، همه‌ی پل‌ها و ساختمان‌های مهم آلمان را، منفجر سازد؛ و “سرزمینی سوخته”، به دشمنان تحویل دهد. زمانی که آلبرت اشپیر، به هیتلر گفت:

_مردم را چه کنیم، آنها در میان همه نابود می شوند؟؟!!

هیتلر با بیشرمی تمام، در پاسخ اظهار داشت:

_به جهنم! مردم آلمان نشان دادند که، لیاقت داشتن پیشوایی چون من را نداشتند.

آلبرت اشپیر، البته از اجرای فرمان هیتلر سرباز می‌زند، و پس از ناامیدی از هیتلر، در اقدامی ناموفق، سعی می‌کند با انداختن قوطی گاز سمی در ورودی پناهگاه هیتلر، او را به کام مرگ در اندازد. و البته از جمله به همین دلیل، دادگاه نورنبرگ(۱۹۴۶-۱۹۴۵م)، حکم خود را، درباره‌ی اشپیر با این مقدمه اعلام می‌دارد که:

“در مراحل پایانی جنگ [اشپر] یکی از معدود مردانی بود که شجاعت داشت تا به هیتلر بگوید… که جنگ را باخته‌اند، و اقداماتی برای جلوگیری از تخریب بی‌دلیل زیرساخت‌های تولیدی، چه در مناطق اشغالی و چه در آلمان، باید اتخاذ شود. او با خرابکاری از روی عمد، با وجود ریسک قابل ملاحظه‌ی شخصی با سیاست زمین سوخته‌ی هیتلر مخالفت کرد…” (ویکی پدیا، آلبرت اشپیر، و سرزمین سوخته)

آلبرت اشپیر(۱۹۸۱-۱۹۰۵م) در سلولش، در حال کار با یک ماشین چاپ در جریان محاکمات دادگاه نورنبرگ

_وجه مشترک وحدت ناگفته و نانوشته، میان خودکامگان و رقیبانشان

در گفتار شماره ۱۳۲، در کانال تلگرام فردا شدن امروز، ما از معاویه‌ی دوم پسر یزید‌بن معاویه_و رفتار استثنائی او یاد کردیم. ‌رفتار او، در استعفا از ریاست، و خلافتی که می‌پنداشت، حق او نیست، و امری غصبی، از دیگران است؛ از اینرو، بر منبر رفت و خود را، از آن خلافت رسمی، خلع نمود. رفتار او، در تاریخ بحدی جوانمردانه و استثنائی است، و کمتر بدان توجه ‌شده ‌است که، جا دارد بخش‌هایی از آن را، در اینجا_و این‌بار بعنوان مقدمه‌ئی، در یادکرد مقصودی خاص_ تکرار نماییم.

در تاریخ یعقوبی چنین می‌خوانیم که:

“معاویه بن یزید بن معاویه (معاویه دوم)، که مادرش اُم‌هاشم … بود، چهل روز، و به قولی چهار ماه خلافت کرد. ‌و روشی نیکو داشت، و برای مردم سخنرانی کرد و گفت:

 پس از حمد و ثنای خداوند، ای مردم، ما بوسیله‌ی شما امتحان شدیم، و شما به وسیله‌ی ما، و از آنکه ما را خوش ندارید، و از ما بدگویی می‌کنید، بی خبر نیستیم.

همانا، نیای من، معاویه بن ابوسفیان، با کسی در امر خلافت به‌نزاع پرداخت، که در خویشاوندی با پیامبر خدا، از او سزاوارتر، و در اسلام، از او شایسته‌تر بود. کسی که پیشرو مسلمانان بود، و اول مومنان، و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان، و پدر فرزندان خاتم پیامبران(علی‌بن‌ابیطالب،ع)

جدّ من، نسبت به شما، گناهانی مرتکب شد که می‌دانید. و شما هم، با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید؛ تا مرگش فرا رسید، و در گرو عمل خویش گرفتار آمد.

سپس،پدرم(یزید‌بن‌معاویه) را، عهده‌دار خلافت ساخته‌بود، با اینکه از او، امید خیر نمی‌رفت؛ پس بر مرکب هوس نشست، و گناه خود را، نیکو شمرد، و امیدش بسیار شد. لکن آرزوهایش، بدستش فرا نرسید، و اجل، دست او را، از زندگی کوتاه ساخت؛ نیرومندی او به انجام رسید، و مدت او سر آمد. و در گورش، گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس گریه کرد و، گفت:

 ناگوارترین چیزها بر ما آن است که، بد مردن. و به رسوایی بازگشتن او_پدرم_را می‌دانیم، زیرا عترت پیامبر(حسین‌بن‌علی، حضرت سید‌الشهداء،ع) را کشت، و حرمت را از میان برد، و کعبه را به آتش‌کشید.

و من، آن نیستم که، امر خلافت بر شما را، بعهده گیرم، و مسئولیت‌های شما را تحمل کنم، اکنون خود دانید، و خلافت خود!!؟

بخدا قسم، اگر دنیا غنیمت است، ما بهره ای از آن بردیم، و اگر هم خسارت است، آل ابوسفیان را، هم آنچه از آن به دست آورده‌اند، بس است.

مروان حکم، به او گفت: به روش عمر، خلافت را به شورا واگذار!

گفت: نه زنده، و نه مرده، کار شما را به عهده نمی‌گیرم. و کی پسر یزید، مانند عمر بوده است؟! و کجا می‌توانم یک مرد، مانند مردان عمر پیدا کنم؟؟!”

(احمد بن واضح یعقوبی: تاریخ یعقوبی (تالیف ۲۵۸ه.ق/۸۷۱م)، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۸۹، چ ۱۱، ج۲، ص۱۹۶)

_متوکل و منتصر، وحدت در خط باطل قدرت

جنگ قدرت و مخالفتی که متوکل با پسرش منتصر داشتند، نیز، از چنین وحدت ناگفته و ناشناخته‌ای، در خودکامگی و مردم نکوهی، برخوردار بوده است.

 محمدعلی‌ شاه، هم با همه‌ی مخالفتها و ناسزاگویی‌ها، در خودستایی و تحقیر مردمان، با دیگر خودکامگان، وحدت کامل داشته ‌است.

و همچنین، پهلوی دوم نیز، با همه‌‌ی تفاوت زمانه و امکاناتش، با همه‌ی مخالفت و بیرحمی‌ها، و ستمبارگی‌هایش، بویژه نسبت به مصدق، در یک امر ناگفته و نانوشته، گوئیا، با خودکامگان یاد شده، تنها یک روح، در چند قالب متفاوت بوده است!!؟

_سخن گفتن به یک زبان، در اراده‌ی معطوف به قدرت

مثال‌ها را گسترش دهیم! دو سخنران مخالف از اقلیت و اکثریت، در پارلمان انگلستان یا در پارلمان فرانسه، یا آلمان، و یا در هر پارلمان دیگری، در هر چیز، ممکن است با هم مخالفت ورزند. ولی، در سر یک چیز، ناگفته و نانوشته وحدت مشترک دارند!!؟

آیا، به کشف این معما، تاکنون، هرگز، فرصت اندیشه داشته‌اید؟؟!! آری، معما چو حل گشت آسان شود!

این مخالفان، با یکدیگر، با یک زبان، صحبت کرده و می‌کنند. معاویه‌ی دوم با زبان عربی، با مخالفان خود صحبت می‌کرد. محمد‌علی شاه، با رعایای خود، به زبان فارسی صحبت می‌کرد.

در پارلمان انگلستان، مخالفان ناگفته و نانوشته، قبول داشتند که به زبان انگلیسی با یکدیگر به جدل پردازند.

در پارلمان فرانسه، مخالفان به زبان واحد فرانسه، با یکدگر مجادله می‌کنند.

پهلوی_دوم نیز، با مصدق _برغم همه‌ی مخالفت‌هایش_بطور مشترک، به زبان یگانه فارسی، نسبت بهم، مخالفتها و پرخاش‌هایشان را، ابراز می‌داشته‌اند.

بیهوده سخن، بدین درازی نبود!؟

چرا این مخالفان، همه، با مخالف خود، با زبان مشترک بین خودشان، به مخالفت می‌پردازند؟!

زیرا، زبان رسمی آنان، از قدرتی در نظام دستوری خود، برخوردار است که، ناگفته و نانوشته و ناخواسته، دستور زبان و گنجینه‌ی واژگان خود را، بر آنها تحمیل می‌کند. کسی که در این “زبان مشترک”، نسبت به مخالف خود، کم بیاورد و، مقصود و نیت خود را، به روشنی و قابل درک، نتواند با دیگران در میان گذارد، بیشتر، محکوم به شکست است، تا پیروزی!

حال، می‌خواهیم بگوئیم که “زبان قدرت” نیز، وجه مشترکی، میان تمام “قدرت طلبان تمامیت خواه” دارد. آنان، همه، همسان یکدیگر، خواهان تمامیت قدرت اند، و در نتیجه، همانند “کیش-مات”، در صفحه‌ی مینیاتوری شطرنج، مخالف و رقیبِ گلادیاتورِ دشمنِ خویشتن اند!!

اگر شما، تاکنون شباهتی شگفت در میان متن گفته‌های سوگندنامه‌ی بیعت المنتصر، با محتوای گفته‌های محمدعلی شاه، و یا هدف از اعلام حزب رستاخیز پهلوی دوم، مشاهده نموده اید، راز شباهت آنها، به یکدیگر در همین وحدت غریزی کیش-ماتی اراده‌ی معطوف به قدرت هر فرد خودکامه است!!؟ زیرا، خودکامگان با اختلاف در زمان و مکان و زبان، همه، بطور غریزی، خواهان یک چیز اند: قدرت هر چه بیشتر، در نیستی و نابودی رقیبان و حاکمیت مطلق استبدادی!!؟

_اراده‌ی معطوف به قدرت صریح و شفاف پهلوی دوم

در اینجا، سخن ما، بر سر اراده‌ی معطوف به قدرت پهلوی دوم است. پهلوی دوم، حتی در ابراز قدرت طلبی خود، ریاکاری و پرهیز نداشته است، و آن را بارها، بصراحت بیان داشته ‌است.

 ببینیم که، او این خواسته‌ی خود_ اراده‌ی معطوف به قدرت_ را بکلی برخلاف قانون اساسی مشروطه‌ی ایران، در مورد وظایف شاه، چگونه با شفافیت و صراحت، بی هیچ پنهانکاری و تعارف، بیان می دارد.

یکبار پهلوی دوم در پاسخ پرسش یک خبرنگار بین المللی_ بانو اوریانا فالاچی_ در سال ۱۳۵۲ه.ش/ ۱۹۷۳م بازگو می‌کند که:

۱)_”…بهر حال “پادشاهی”، تنها راه حکومت بر ایران است. اگر “من” قادر بوده‌ام که کارهایی را صورت بدهم، یا تقریباً کارهای زیادی را، این بدان سبب بوده که، من “پادشاه” بوده‌ام. برای اینکه کاری صورت بگیرد، شما احتیاج به “قدرت” دارید، و برای داشتن قدرت، شما نمی‌توانید از کسی اجازه بگیرید، یا از کسی “مشورت” قبول نمایید. شما نمی‌توانید و نبایستی، تصمیمات خود را، برای کسی توضیح بدهید و…”( اوریانا فالاچی: مصاحبه با تاریخ سازان، ترجمه مجید بیدار نریمان، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۳، صص ۳۳۷_۳۳۶)

اوریانا فالاچی(۲۰۰۶-۱۹۲۹م) روزنامه نگار و مصاحبه گر سیاسی برجسته‌ی ایتالیایی

و سرانجام، پیامد اینهمه خودخواهی و استبداد، بی‌هزینه نخواهد بود، کمترین آن آوارگی و تبعید از وطن است. و پهلوی‌ها هر دو_ پدر و پسر_ به تمامی و سختی، بهای آن را پرداخته‌اند. یعنی آوارگی و تبعید از وطن، و مرگ در غربت!! درست همانند سلف ناخلفشان، محمدعلی شاه قاجار، خلع از سلطنت، اخراج از مملکت، محکوم به آوارگی، و مرگ در غربت!!

گندم از گندم بروید جو ز جو!؟/ از مکافات عمل غافل مشو!!؟

و شواهدی دیگر از اراده‌ی معطوف به قدرت استبدادی و مشورت ناپذیری پهلوی دوم، در یادداشت‌های اسداله علم(۱۳۵۷_۱۲۹۸ه.ش)، نیز آمده است که:

۲)_”پس از کشته شدن جان اف کندی(۴۶=۱۹۶۳-۱۹۱۷م)_ ۳۵مین رئیس جمهور امریکا_ شاه، نامه‌ای به عنوان لیندون جانسون(۶۵=۱۹۷۳-۱۹۰۸م) انشاء کرد، و ضمن اظهار خوشوقتی، بمناسبت روی کار آمدن جانسون، از رئیس جمهور فقید (کندی) که به گمان شاه، هیچگاه، مسائل ایران را در نیافته بود، خرده گرفت.

با آن که وفاداری و فروتنی، از صفت‌های برجسته‌ی جانسون نبود، و هر چند، خود او از بی اعتنایی کندی، و برکناری از فرایند تصمیم‌گیری، رنج می‌برد، و در نتیجه دل خوشی از اطرافیان کندی نداشت، ولی در آن شرایط که هنوز خون کندی خشک نشده بود، نگارش چنین نامه‌ای بسیار زننده، و به چشم امریکاییان توهین آمیز می‌نمود.

شاه این نامه را، خود به عباس آرام، وزیر خارجه‌ی وقت، دیکته کرد و چندین بار، تصریح کرد، که آن را به هیچ کس نشان ندهد.

آرام که از فرجام فرستادن چنین نامه‌ای نگران بود، با همه محافظه‌کاری، دل به دریا زد و به اسداله_علم، یعنی درست همان کسی که به دستور شاه، نباید نامه را ببیند، جریان را گفت.

علم، به آرام دستور داد، از فرستادن نامه به مسئولیت او، خودداری کند. سپس به همراه عباس آرام، بی درنگ شرفیاب شد، و قویا، نظر مخالف خود را، به شاه ابراز داشت. شاه از اینکه آرام، فرمان او را، نبرده است، خشمگین شد، و نامه کذایی را، که هنوز در دست آرام بود، از او گرفت، و بر زمین پرتاب کرد. و به علم هم، با تندی گفت:

“اکنون، که او خود را، تشخیص دهنده‌ی مصالح کشور می‌داند، هر کاری دلش می‌خواهد بکند.” (یادداشت‌های علم، بکوشش علینقی عالیخانی، چ ۱۳، معین ۱۳۹۴، ج۱، ص۵۰)

لیندون جانسون(۱۹۷۳-۱۹۰۸م)، سی و ششمین رئیس جمهور امریکا

۳)_”… یک نفر، پیامی از انگلستان آورده بود، که خلاصه آن این است: در ملاقات نیکسون _ویلسون در مورد ایران، این نظر قاطع است که، اگر غرب بخواهد، با شوروی معامله بکند، ایران را، وجه المصالحه نخواهد کرد.

شاهنشاه فرمودند: ” گه خوردند، چنین حرفی زدند. مگر ما خودمان مرده ایم [که آنها (انگلیس و امریکا) بتوانند ما را معامله کنند؟؟!] قبل از آنکه چنین کاری بکنند، مگر ما نمی‌توانیم هزار زد و بند با روس و غیره بکنیم؟ بعلاوه، قدرت ما، طوری است که، آن قدر هم دیگر راحت الحلقوم نیستیم (که ما را به آسانی قورت بدهند.) چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۴۸/ ۱۹۶۹م “( یادداشت‌های علم، ج۱، ص۲۳۳)

۴)_”علم وزیر دربار: صبح شرفیاب شدم، کارهای جاری را… در مورد مذاکرات نفت عرض کردم. نفتی‌ها پیغام فرستاده‌اند که، اگر ما، در مورد گازی که همراه نفت استخراج نمی شود… امر شاهنشاه را بپذیریم، یعنی تخفیف را قبول کنیم، وضع ما با کشورهایی نظیر ابوظبی، قطر، عربستان، نیجریه و… بهم می‌خورد. چون با آن ها، قرار قیمت تمام شده به اضافه مبلغی معین داریم… حال که ما قبول کردیم، اگر پروژه‌های ما در مورد عمل آوردن گاز، مورد قبول شاهنشاه واقع نشود، اصولا مردود است، پس چرا شاهنشاه این مطلب را قبول نمی فرمایند؟!

من به عرض رساندم. شاهنشاه فرمودند:

_ هم به آنها، هم به سفیر انگلیس، هم به سفیر امریکا، بگو من نمی‌توانم راجع به “ثروت کشورم، که مال خودم است”، یعنی مال مردم است، شاه بخشی بکنم.

اگر در این زمینه اصرار بکنید، همه چیز را بهم می‌زنم. “زور هم دارم، و روی ثروت خود نشسته‌ام.” شما هم، هیچ گهی نمی‌توانید بخورید. و تاکید فرمودند که همینطور بگو. چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳م” ( یادداشت‌های علم، ج۳، ص۴۰)

۵)_”…درکارهای جاری، نامه‌ای از نخست وزیر هند، بعنوان شاهنشاه رسیده بود. که با اسدالله رشیدیان در مورد اوامر شاهنشاه، و مسئله‌ی پاکستان صحبت کردم. و پیام‌هایی بوسیله‌ی او دادم که، به عرض خواهد رسید. خیلی باعث تعجب من شده بود.

عرض کردم، مثل اینکه رشیدیان فضولی کرده است. فرمودند:

_خیر! هیچ همچو چیزی نیست، امر خودمان بود. و حالا هم جواب بنویسید، که “خودم” امضا کنم. و بنویسید این نوع رابطه را، ما مفید می‌دانیم. بعد هم، “از طریق وزارت امور خارجه نفرستید”، بدهید خودم امضا کنم، و خودم هم، به رشیدیان خواهم داد که بفرستد…_جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳م” (یادداشت‌های_علم، ج ۳، ص ۵۰)

۶)_”…عرض کردم، نخست وزیر_هویدا_ عرض می‌کند، مساله‌ی ساختمان بیمارستان شیعیان لبنان را، اجازه فرمایید منصور قدر، سفیر جدید ما که می رود، مطالعه کرده نظر بدهد. فرمودند:

نخست وزیر “گه خورده!!”، که می‌گوید روی “امر من”، باید قدر، برود مطالعه کند. بگویید فوری باید تصمیم بگیرد، این کار باید شروع شود._پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳” (یادداشت‌های علم، جلد ۳،ص ۸۳)

۷_”…صبح شرفیاب شدم، عرض کردم، فردا یکشنبه را، که برای دادن جام آریامهر_ به برنده اول مسابقات بین المللی تنیس_ به کلوپ شاهنشاهی، قرار است تشریف ببرید، آنجا بلیط فروخته شده، کنترلی نداریم، و بهتر است، شاهنشاه تشریف نبرند. فرمودند:

_گارد گه خورده! مگر من، مصدق السلطنه هستم، که از زیر پتو بخواهم حکومت کنم؟_ جمعه ۴ آبان ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳م ” (یادداشت‌های علم، ج ۳، ص۲۲۳)

۸)_”… به کاخ نیاوران، رفتم. کیسینجر رسیده و شرفیاب بود. من ماندم تا سیسکو با وزیر خارجه آمدند. شاهنشاه مقرر فرمودند:

_کیسینجر تنها شرفیاب باشد.( بدون حضور وزیر امور خارجه ایران!!)

من به جای وزیرخارجه، خجالت کشیدم. من مکرر نوشته‌ام که الملک عقیم، کافر و گبر و، یهود باید بدانند که، در این ملک، “رئیس فقط یکی‌است”، گو اینکه به وزیر خارجه بر بخورد_ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳م”( یادداشت‌های علم، ج ۳، ص ۲۳۷)

۹)_”… وقتی خواستم مرخص شوم، عرض کردم، صبح به هرمز غریب، رئیس کل تشریفات سلطنتی، امر فرمودید مسیر حرکت امروز رئیس جمهور هند، که از خیابان شاهرضا، پهلوی به طرف سعدآباد است، از شاهراه ونک باشد.

البته او هم اطاعت کرد. ولی توی سر خودش می‌زد که، بیش از یک ساعت وقت ندارم، ممکن است، خوب انجام نشود. فرمودند:

غلط کرده، کاری ندارد!!_ شنبه ۵ تیر ۱۳۵۵/ ۱۹۷۶م”( یادداشت‌های علم، ج۶ ، ص ۱۷۴)

هنری کسینجر(۲۰۲۳-۱۹۲۳م) پنجاه و ششمین وزیر امور خارجه ایالت متحده

_بزرگترین چالش تاریخ سیاسی جهان

“قدرت”، زیادی خواه و انحصار طلب است. اگر، بی ادبی نباشد، قدرت شرّ ضروری است، همانند وجود و لزوم یک مستراح، در هر کوخ و هر کاخ!!؟ وجودش لازم است. نبودنش، و پراکندگی‌اش، هرج و مرج آفرین است. لکن، تراکم و انحصارش، در یکجا، دوباره، سرکوبگر، فساد خیز، سیستم کیش-ماتی، و فاجعه‌آمیز است!!؟

تمام چالش تاریخ سیاسی جهان، مبتنی بر این بوده ‌است که، این شرّ ضروری_ قدرتِ فزونی خواه و، انحصار طلب_ را چگونه مهار کنند؟! چگونه به جیره بندی آن اقدام ورزند، که یکجا و در یک شخص، یا در یک نهاد، متراکم و منحصر بفرد نگردد، تا دوباره، وجودش، فسادآفرین نشود؟؟؟!!

دموکراسی_ دموکراسی راستین_ مصداق توزیع متوازن، سودمند و فرح‌بخش قدرت است! و دیکتاتوری، یا استبداد، مصداق تراکم یکجای قدرت فاجعه آمیز، و زیانباره است!!

ظرفیت هرکس، برای تحویل، و کسب قدرت چیست؟ چقدر از قدرت؟! و در طی چه مدتی؟!، می‌‌تواند شخص را از راه بدر نبرد، و به او توان و تضمین کافی، برای اجرای درست مسئولیت‌‌هایش، در اختیار نهد؟!؟

بدیگر سخن، چه مقدار نوشداروی قدرت، لازم و بسنده است، که عاقلی، دیوانه نگردد، و فرشته‌ئی، دیو نشود؟! و نوشداروی سلامت بخش، به نیشداروی جنون آسا، مبدل و مسخ نگردد؟؟!! چون هیچ کس، از مادر، خودکامه‌ی مستبد، متولد نمی‌شود. چنانکه هیچ نوزادی، از مادر، طبیب یا مهندس، تولد نمی‌یابد. بلکه، زمانه، محیط، تربیت و تمرین و آموزش است که، یکی را بیسواد و دیگری را پزشک و مهندس، فرا می‌سازد. و خودکامگان نیز، محصول چنین فرایندی، از کودکی تا بزرگی، بشمار ‌می‌روند!!

قدرت را، در آغاز به قطرات باران و سیلابها تشبیه کرده‌اند. باران، امری ضروری است. لکن، اگر از حد بگذرد و مهار نشود، به سیلابهای ویرانگر، بدل می‌گردد.

یکی از چاره سازی‌ها، در مهار آبهای سرگردان، اندیشه و طرح “سد بندی” و “سد سازی” را، به جهان عرضه داشته است. سد‌ها، آبها را مهار می‌کنند، تا هرز نروند، و بهنگام و به اندازه، برای آبیاری مزارع، و شرب جانوران و، انسان‌ها، بهنگام توزیع گردند.

بسیار زود، مهندسان سدها، توجه یافتند که، سدها به “دریچه‌های اطمینان” نیازمندند؛ تا لبریز نگردند، و فشار بیش از ظرفیت حجم سدها، آنها را فرونشکند، و ویرانی و فاجعه، به بار نیاورد.

همین امر، در مورد دیگ‌های بخار نیز، صادق است. درست نمی‌دانیم چقدر دیر یا زود، پی بردند که دیگ‌های بخار، به دریچه‌های اطمینان نیازمندند، تا فشار بخارها، در دیگ‌های بدون دریچه‌ی اطمینان، به انفجارهای بمب آسا، و ویرانگر، فرا نینجامد؟!

لکن، سوکمندانه، با درصد بالایی از واقعیت، می‌توان گفت که در کشورها، مدیریت‌ها، و در نظام‌های سیاسی، هنوز بدرستی، به دریچه‌های اطمینانی، برای جلوگیری از انفجارهای ویرانگر از قدرت، تراکم و فزون خواهی آن، بدرستی، نائل نگشته‌اند، که برای هر شخص و هر سمت، چه مقدار قدرت، و در چه مدتی، می‌تواند تعادل آنها را، بر هم نزند، و به افراط و تفریط زیانبارشان، نکشاند؟!

چنانکه بارها، از این اصطلاح بهره جسته‌ایم که قدرت مطلق، بویژه در نوع سازمانی، سیاسی و فرمانروایی آن، در نظام‌های سلطنتی، مرسوم است، عموما، به دور باطلی از اوج، تخریب، سقوط و دوباره بشکل تازه‌ئی از نو، همان دور را، به بیشماری طی می‌کنند. نظام های استبدادی، همانند یک سناریوی مشخص است که، قهرمانی در آن، به اوج می‌رسد، ستم‌ها می‌کند، و احیانا، سقوط می‌نماید. نوبت بازی او به پایان می‌رسد، و همان نقش را، قهرمانی دیگر، در همان سناریو تکرار می‌کند.

این بیت سعدی، بخوبی نشانگر آنست که، سناریوی پادشاهی در ایران، یک دور باطل تقدیری بوده است:

 به نوبتند ملوک، اندر این سپنج سرای

کنون که نوبت توست! ای ملک! به‌ عدل گرای 

درست مانند آنست که کارگردانی، همان سناریوی واحد هملت را، با نقش آفرینان گوناگونی، به صحنه در می‌آورد. و هربار، در تکرار بازی همان سناریو، مثلا به هنر پیشه‌ئی می‌گوید:

_ کمی با صدای ملایمتر صحبت کن! کمی وقتی دستور می‌دهی، با لبخند، و یکی دو کلمه‌ی تعدیل کننده‌ی خشونت، رفتار کن!

 شاه به تقدیر ازلی، در دور باطل سلطنت در ایران، جبری بوده است، و سعدی بعنوان یک معلم اخلاق، به او توصیه می‌کند که، البته که نوبت سلطنت، فعلا از آنِ شماست. ولی، شما نسبت به رعایا، لطفا کمی با عدالت رفتار کنید! چون، پادشاه سلف شما، با خشونت بیشتر رفتار می‌کرد. همین و بس!

این دور باطل، یکباره، بگونه‌ئی که راز تحقق آن، هنوز مورد اختلاف بسیار است، در سال ۱۳۲۴ قمری، برابر با ۱۲۸۵ شمسی/ ۱۹۰۶ میلادی، بگونه‌ئی معجزه آسا، در ایران خواستند، اصل نمایشنامه را عوض کنند، و نه چون گذشته، نقش آفرینان آن‌ را.

 لکن، این تغییر ۱۸۰ درجه‌ئی، در نقش شاه پرستی و قدرت مطلقه‌ی پادشاهان ، نتوانست سناریوی ۲۵۰۰ ساله را، یکباره، وارونه سازد.

 و داستان این چالش، همچنان ادامه یافت؛ تا دوباره در نقش پهلوی دوم، و مصدق ، به اوج فاجعه‌آمیز خود رسید. و چنانکه می‌دانیم، هنوز، سبب آن، بر بسیاری از مردم، مجهول است. و گروهی شاه و، گروهی مصدق را_ بنابر احساسات شخصی خود، و نه بر پایه‌ی تحلیل‌های استوار تاریخی و منطقی_ سبب این چالش می‌شمارند.

والسلام علی من اتبع الهدی: درود بر کسانی که، با نیت پاک خدمت به خلق، پای در راه هدایت و خیر راستین، فرو در می‌نهند!!

این گفتار نخستین بار به شماره‌ی ۱۴۴، در تاریخ سه شنبه ۱۸تیر ۹۸/ ۹ ژوئیه ۲۰۱۹، در کانال تلگرام “فردا شدن امروز” منتشر شده است.

با تجدید نظر و اضافات، تاریخ انتشار در سایت خط چهارم: سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳/ ۲۵ فوریه ۲۰۲۵

با سپاس از همکاری صمیمانه‌ی بانو زهره رمضانی، در تایپ، جستجوی منابع، و باز یافت تصاویر مناسب برای این گفتار.

                                                             

 

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۳

یک دیدگاه

  1. گفتاری بس آموزنده بود و روشنگرانه. مطالبی که ممکن بود هر گز کسی نداند مثلا راجع به پسر یزید بن معاویه و گفته هایش راجع به حضرت علی(ع). پس استثنائاتی هم ممکن است باشد. البته که قدرت مطلقه فساد و ویرانی مطلق می‌آورد ولی اگر حتی مملکتی پادشاهی باشد ولی قدرت مجریه و مقننه و قضایی از هم جدا و واقعا بنفع عامه کار کند و شخص اول دارای هیچ نفوذی در این سه قوا نداشته باشد ( البته که وجودش هم زیادی است و خرجی بر گردن ملت) باز هم ممکن است حق ملت پا بر جا باشد و آزادی که البته آن هم نسبی است ولی حق ملت است به او داده شود. در این باره از زدن مثال خودداری میکنم که سخن بدرازا نکشد….
    با آرزوی سلامتی و خوشدلی برای دست اندرکاران و استاد گرامی، برای ادامه کاری چنین ارزنده.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *