گفتار شماره‌ی ۱۹۶_طعمِ قدرت؟!

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۵)

میان پرده، درباره‌ی قدرت

بعنوان زیربنایِ

نظام سلطنت استبدادی موروثی

درویش مکن ناله ز شمشیر احباء

کاین طایفه از مرده ستانند غرامت

#حافظ، غزل شماره‌ی ۹۰

_طعم قدرت

برو قوی شو، اگر راحت جهان طلبی

که در نظام طبیعت، “ضعیف” پامال است

علی اکبر گلشن آزادی (۷۳=۱۳۵۳-۱۲۸۰ه.ش/۱۹۷۴-۱۹۰۱م)

البته، “ضعف ؟!”، به خودی خود، شوربختانه، از  آسیب‌های بزرگ است!!؟ و ضعیفان، خود، سوکمندانه، عموما، از جمله‌ی نخستین “آسیب پذیران جهان” اند!!؟

لکن_ بر خلاف نظر شاعر گرانمایه_” قدرت”، همیشه سبب راحت جان‌ها، و جهان‌ نمی‌گردد. بلکه، زندگانی قدرتمندان، دست کم _مانند #ناپلئون، #هیتلر، #موسولینی، #قذافی، #صدام، و، و، و _ خود نشان می‌دهد که، قدرتمندان، غالبا، درباره‌ی توان و  ظرفیت کوبندگی و اجرایی قدرت خود، دستخوش اشتباه در محاسبه می‌شوند. و  اشتباه قدرتمندان، در  این محاسبه، بس خود-ویرانگر، و  آسیب رسانی فاجعه بار، بویژه نسبت به خویشتن_ برخلاف آرزوهای رویایی طلایی اشان_ از  کار در می آید!!؟

ناپلئون، با یک اشتباه وحشتناک در محاسبه، فکر می‌کرد دو سه ماهه، کلک اروپا، و روسیه را می‌کند، و با فتح انگلستان، اسپانیا، و پرتغال،  در سه قاره، افریقا، آسیا، و اروپا، و در امریکای جنوبی، خود به خود، بر همه‌‌ی مستعمره های آنان، تسلط می‌یابد.

لکن، او به حساب نیاورده بود، که اگر، مدتی بیشتر از طول تابستان، در روسیه بماند، چه روی خواهد داد؟؟! آنچه به حساب نیاورده بود، سرمای بیش از ۴۰درجه زیر صفر روسیه بود!!؟

در نتیجه، ناپلئون، با بیش از ۵۵۰ هزار سپاهی، به روسیه حمله کرد، و در مدتی نه چندان طولانی، با حدود ۳۵ هزار سرباز ناقص و، معلول و، زخمی و، گرسنه، و با کفش لنگه پا، و پیاده، به فرانسه باز گشت.

 حدود پانصد هزار تن از سربازانش را، کشته و نیمه جان، در صحرای یخ زده‌ی روسیه، باقی گذاشت، تا خرس‌ها و گرگ‌های گرسنه، مرگ خرهای قربانی را، با عروسی گرگ و خرس گرسنه، جشن گیرند!!؟ 

و ناپلئون، خود هر چه زودتر، و بی دردسر تر، به فرانسه بازگشت، تا اسیر انگلیسی ها شود، و چون اسیری تبعیدی، به سنت هلن، جزیره ای دور افتاده، در میان آبهای جنوبی افریقا، برده شود، تا در آنجا حتی برای درخواست یک قطعه صابون، برای فهماندن مقصود خودش، ساعت‌ها به لال بازی مجبور گردد. چون، نه او انگلیسی می‌دانست؛ و نه گماشتگان انگلیسی محافظش، فرانسه می‌دانستند!؟ و سر انجام، از تنهایی و غربت، و ناهمزبانی و اندوه، در همان جزیره دق مرگ گردد.

موسولینی، شاید بزرگترین “سردار-دلقک” تاریخ نظامی جهان_ یک #دُن_کیشوت واقعی، نه خیالی و توهمی_ فکر می‌کرد می تواند با حمله به اتیوپی، و  بالکان، امپراطوری روم باستان، در عصر سزار ها را، دوباره، در ایتالیا، و در جهان، برقرار سازد!؟؟

او حتی به خاطرش خطور نمی‌کرد که، بدست دشمنان خارجی‌اش، هرگز، گرفتار نخواهد شد. بلکه، هموطنانش، نخست، همراه معشوقه اش، او را گلوله باران می‌ کنند؛ و سپس برای عبرت جهانیان، و هیتلر که حامی‌اش بود، او را بهمراه معشوقه‌اش، از یک لنگ پا، آویزان می سازند!؟؟

هیتلر، می‌خواست کار ناقص ناپلئون را، به اتمام، و به کمال رساند!؟؟ او می‌اندیشید که، مشکل ناپلئون، نداشتن هواپیما، و زیر دریایی بوده است، و دیگر اینکه، بدون شبیخون زدن، به دشمن اعلان جنگ می کرده است!؟

هیتلر، تصمیم گرفت که، قاعده‌ی جنگهای کلاسیک را، بر هم زند!؟ یعنی، هرگز اعلان جنگ، ندهد!! بلکه، دشمن را، دزدانه، شبانه، با شبیخون، غافلگیر سازد!؟

یک شبه، با جنگی برق آسا، بسیار دیر وقت، که همه در خواب فرو رفته اند، با  هزاران هواپیمای بمب افکن، همه‌ی نقاط حساس سرزمین دشمن، و لشکریانش را، بمباران کند!؟ و این کار را، نخست، در لهستان کرد. و تا حد زیادی نیز، موفق گردید. از اینرو، او می اندیشید که، هر شبی را، نوبت یک کشور قرار دهد، تا دو سه ماهه، ترتیب تمامی اروپا و انگلستان را بدهد، و روسیه را نیز، از پا در آورد!!؟ در نتیجه‌ی تسلط بر فرانسه، اسپانیا و پرتغال و  انگلستان، همه‌ی مستعمرات آنها، در آسیا، افریقا و امریکای جنوبی، خود بخود نصیب او خواهد گردید. و همین کار را نیز، متحدش، ژاپن، در جنوب آسیا، با چین، کره، ویتنام، کامبوج، اندونزی و دیگر جزایر آسیای جنوبشرقی خواهدکرد!؟ امریکا هم از ترس، اعتراضی نخواهد کرد، و سر جایش می نشیند…!؟

ولی، نتیجه‌ی اینهمه محاسبه چه شد؟؟!

ژاپن، در تاریخ نظامی جهان، قربانی نخستین بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی گردید!!؟ و به بهای تسلیم بلا شرط، از کوبیدن توکیو، و دیگر شهرهای ژاپن با بمب اتم، پیشگیری نمود!!؟

هیتلر، با دیدن تصویر آویزانی موسولینی، از ترس آنکه، مبادا، خودش نیز، دچار چنین مصیبت به حساب نیاورده ای گردد، بجای دشمنانش، خودش، خودش را کشت!؟ و دستور داده بود که، نزدیکانش، جسدش را، با بنزین، یکسره بسوزانند، تا نعشش، بدست دشمنانش نیفتد، و به سرنوشت موسولینی، گرفتار نگردد!؟ شگفت تر آنکه، پس از خودکشی اش، فدائیانش، بنزین به حد کافی نیافتند، که بدن هیتلر را، یکسره، به خاکستر بدل نمایند!!؟؟

حالا بجای آنکه، کسانی از این عاقبت شوم هیتلر، درس عبرت بگیرند، هزاران بار، ابلهانه تر از محاسبات هیتلر، می‌گویند که، هیتلر هنوز_ پس  از گذشت صد و سی سال از تولدش_ زنده است، باز خواهد گشت، و آلمان را پس خواهد گرفت!؟؟؟

هیتلر، آلمان را از چه کسانی پس خواهد گرفت؟؟؟! از دشمنانش؟؟!، و یا از ملت آلمان؟؟؟!

نزدیکتر به خودمان شویم، صدام حسین با مشاهده‌ی انقلاب ایران، تصور کرد که، به تقلید از هیتلر، با جنگی برق آسا، اگر به ایران حمله کند، در طول دو سه هفته، در تهران خواهد بود، و هیچ مانعی، جلودار و جلوگیرش نخواهد شد؟؟!

او از ۳۱ شهریور ۱۳۵۹/سپتامبر ۱۹۸۰، به ایران حمله کرد، و محاسبه‌ی دو سه هفته اش که در تهران باشد_ مانند تمام محاسبات غلط دیکتاتورهای همردیف و بزرگترش_ غلط اندر غلط  از کار در آمد، و  این جنگ حدود ۸ سال بطول انجامید!؟

کوتاه سخن، سرانجام، صدام گرفتار شد، او را از انباری از زیر زمین، با ریشی انبوه، و انباشته از شپش، بیرونش کشیدند، و پس از محاکمه ای سریع، محکوم به مرگ شد. و شب هنگام، به دار مجازاتش آویختند.

این تصاویر وحشتناک را، با اندک جستجویی، همه می توانند در اینترنت بیابند.

مسخره تر از همه، مورد قذافی است. او خود خواهانه و غرور آمیز، می پنداشت که، بزرگترین سردار سفسطه گر تاریخ نظامی جهان است؟؟! قذافی می گفت: به من می گویند، استعفا بده!!؟ من، از چه چیز استعفا بدهم؟! از عشق؟!

آخر، من عاشقم، و لیبی معشوق من است، من چگونه از عشق خود، به لیبی استعفا بدهم؟؟!

ولی، دشمنانش_ این بار نیز، مانند موسولینی_ از هموطنانش، شوخی سفسطه، سرشان نمی‌شد. بلکه، او را با گرفتن سرش، از لوله‌ی فاضلاب بیرون کشیدند، و بجای آنکه، از سر، به قتلش رسانند، از ته، بجای مرحوم، ملعونش نمودند!!؟؟

حالا، چرا خودکامگان، محاسباتشان، همه ناقص، غلط، و حتی گاه، بکلی معکوس، از کار در می آید؟! پاسخش البته، به مقالات بسیار، و حتی رساله های دکتری، نیازمند است. 

فرجام دیکتاتورها

_طعم قدرت؟!

و صفات سلبی آن

 در گفتارهای #فردا_شدن_امروز، و #خط_چهارم، بارها، در صفات سلبی “اژدهای قدرت” گفته شده است که:

“قدرت”، خودی و بیگانه نمی شناسد. پدر و مادر، فرزند و نوه و نبیره را، به حساب نمی آورد. #قدرت، کور است. هم شب-کور، و هم روز-کور!

 “قدرت”، جز خود، هیچ کس را داخل آدم نمی شمارد. با این وصف، طعمش، چنان شیرین است، که هر کس آن را چشید، دیگر نمی‌خواهد، هیچ گاه، از آن، دست باز پس فرو در کشد!

 برای نمونه، #سیده_ملک_خاتون (زندگی۵۷=۴۱۹-?۳۶۲ه.ق/ ۱۰۲۹-?۹۷۲م) را در نظر آوریم. سیده، از پادشاهان دیلمی ایران است. سیده، پس از مرگ شوهرش_فخر الدوله دیلمی (سلطنت۱۴=۳۸۷-۳۷۳ه.ق/ ۹۹۷-۹۸۴م)_ چون فرزندش_ مجد الدوله_ را، هنوز، قادر برای کسب قدرت نمی انگاشت، به نیابت سلطنت او، قدرت را در دست گرفت. 

لکن، زمانی که پسرش، مجد الدوله، به بلوغ و سن کافی، برای توقع و کسب قدرتی که، به امانت در اختیار مادرش گذاشته شده بود، فرا رسید، سیده، حاضر نشد که این دوره ی موقت نیابت امانتی قدرت را، ترک گوید، و قدرت را به پسر خود، که به نیابت او به سلطنت رسیده بود، واگذار کند!؟ یعنی، در حقیقت قدرت را، به او باز پس دهد!؟ ( خواند میر: تاریخ حبیب السیر، تصحیح دکتر دبیر سیاقی، انتشارات خیام، چاپ ۴، جلد چهارم، ص ۴۳۳/ همچنین رک به کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای ۱۵۵ و ۱۵۶)

 نمونه ی دیگر، #خیزران، مادر دو خلیفه ی عباسی، #الهادی (زندگی۲۳=۱۷۰-۱۴۷ه.ق/۷۸۶-۷۶۵م) و #الهارون (زندگی ۴۵=۱۹۳-۱۴۸ه.ق/ ۸۰۹-۷۶۶م)، است.

 خیزران، در حقیقت خود، شخصاً، خلافت و ریاست می‌نمود. و همه بزرگان و ارباب رجوع به او مراجعه می‌کردند. از این رو هادی هنگام تسلط بر اریکه ی خلافت، که همچنان مادر را، کانون قدرت در می‌یافت، با بی التفاتی و خشم، به مادر گفت:

“…این آمد و رفتی که شنیده ام، پیوسته، بر در خانه تو می شود، چیست؟

 آیا دوکی نداری، که با آن به رشتن بپردازی؟

 یا قرانی که، بخواندن آن اشتغال ورزی؟

 یا خانه ای که، در میان آن بنشینی؟!

بخدا سوگند، اگر بشنوم یکی از امرا و خواص من، بر در خانه ی تو بایستد، گردن او را زده و اموالش را #مصادره می کنم! و اگر این کار را نکنم، خویشی من با رسول خدا(ص) دروغ است.

سپس، به اطرافیانش گفت: کدام یک از ما بهتریم؟ من و مادرم، یا شما و مادرهای شما؟!

گفتند: تو و مادرت!

گفت: کدام یک از شما دوست می دارید، که مردان، درباره ی مادرش گفتگو کنند و بگویند، مادر فلان کس چه کاری کرد، و چه رفتاری نمود؟!

گفتند: ما چنین چیزی دوست نمی داریم.

هادی گفت: پس چرا نزد مادر من می روید، و با وی گفتگو می کنید؟!

چون ایشان، سخنان هادی را شنیدند، از رفتن نزد مادر وی، خودداری کردند. سپس هادی “خوراکی مسمومی!؟؟” برای مادرش فرستاد،…”

( تاریخ فخری، مترجم محمدوحید گلپایگانی(۸۷=۱۳۸۳-۱۳۰۵ه.ش/۲۰۰۴-۱۹۲۶م)، علمی فرهنگی، ۱۳۵۰، صص ۲۶۲-۲۶۱/ سایت خط چهارم، گفتار شماره ی ۱۸۸B)

و واکنش مادر، در برابر سخنان خشم آلود، و منع پسرش، از اعمال قدرت او چه بود؟؟! خیزران، حرفی نزد، بلکه فقط عمل کرد. به چه سان؟؟!!

 بدین سان که به روایت تجارب السلف می خوانیم:

 “…خیزران، کنیزکان را، فرموده بود که، هادی را بکشند. کنیزکان در حال مستی، بالش بر دهان هادی نهادند، و بر آن بالش نشستند، چنانکه او جان بداد …”

( تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، انتشارات طهوری، ۱۳۴۴، ص۱۳۴)

انتقام خیزران، از فرزند نافرمانش                    نویسنده: کرم ملحم کرم، به زبان عربی

“قدرت”، شری ضروری است. هیچ مدیریتی را، نمی‌توان با موفقیت، به اجرا در آورد، مگر آن که، پس از جمع همه وسایل و شرایط، حتماً، “مقداری از قدرت” را، در اجرای موفقیت‌آمیز مدیریت به کار برد. “مدیریت بدون قدرت”، امری بیفایده، و مهمل است!!؟

 بزرگترین مشکل کاربرد قدرت، همین است که “مقداری از قدرت”، اندازه، و کم و کیف آن، دقیقاً، چه مقدار است؟؟!

 زیرا اگر “مقدار قدرت”، زیادتر از اندازه لازم باشد_ یعنی کاربرد افراطی قدرت_ می تواند به جای کامیابی در اجرای مدیریت، آن را، به نابودی کشاند!!؟ چنان که، به گفته‌ی #حافظ، در کاربرد افراطی قدرت، بوسیله‌ی ” #مخدوم_بی_عنایت !؟”، آنجا “سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت!!؟”

درویش مکن ناله ز شمشیر احباء 

کاین طایفه از مرده ستانند غرامت

و اگر کاربرد “مقداری از قدرت”، کمتر از اندازه لازم باشد_ یعنی تفریط در کاربرد قدرت_ به آسانی ممکن است مأموران، مسئولان، و کارمندان را، به تنبلی، بی اعتنایی، و گریز از کار و مسئولیت تشویق نماید!!؟ چنانکه در دوره #شاه_سلطان_حسین، آخرین پادشاه صفویه (سلطنت۳۰=۱۱۳۵-۱۱۰۵ه.ق/۱۷۲۲-۱۶۹۴م)_ مظهر بی عرضگی _ بر اثر بی‌کفایتی او در مدیریت سیاسی کشور، بیشتر از مردم، و سپاهیان ایران، به لاقیدی و بی عرضگی در دفاع، در برابر دشمن مبتلا گشتند. و همه چیز را، به باد فنا دادند.( سایت خط چهارم، گفتار شماره ی ۱۹۵)

 “قدرت”، در سلطنت های استبدادی تاریخی، همیشه از #ثوابت به شمار می رفته است، و نه از ” #متغیر “ها.

 پادشاهان، یا دیگر انواع خودکامگان، تعطیل و بازنشستگی در قدرت را نمی‌شناخته اند. تا زمانی که استثنائاً، می مردند، و یا بیشتر دستخوش نافرجامی و بد عاقبتی می‌گشتند. یعنی آنها را، از اریکه‌ی قدرت، با #کودتا، #ترور، و یا به اصطلاح #انقلاب، به زیر فرو در می‌کشیدند، می‌کشتند، کورشان می‌کردند، یا از سلطنت خلع می نمودند، و به تبعید اجباری می‌فرستادند، و آواره دیارغربت شان می نمودند، همانند #محمد_علی_شاه_قاجار و #پهلوی_اول ،و، و، و… ( رک به: سایت خط چهارم، گفتار ۱۸۳A)

 چون وجود “قدرت”، در اجرای امور دنیا، عموما، ضروری است؛ یا چنان که اشاره رفت شری ضروری است، تنها گزینش ابتکاری، و خلاق دموکراسی‌های خوب این بوده است که، “عمر قدرت” را، از سلسله “ثابت” های استوار و پایدار، خارج کنند، و در ردیف “متغیر”های موقت و گذرا قرار دهند. به عبارت دیگر، قدرت را، “مدت‌دار” نمایند، و نه “مادام العمر“، و در مدت زمانی از دو سال، سه سال، چهارسال، پنج سال، ۷ سال…_ در هر حال کمتر از ۱۰ سال_ به مردمی شایسته، و لایق، با گزینش بهینه، امکان خدمتگزاری دهند.

 قانون نانوشته دموکراسی، آن است که، به محض آنکه کسی از استمرار قدرت طولانی خود، مطمئن شود، دستخوش “خودشیفتگی جنون قدرت” می‌گردد، از این رو باید مدت آن را کوتاه ساخت.

 تاریخ دویست، سیصد ساله دنیا نشان می‌دهد، که حتی دموکراسی‌ها، در تعیین مدت اعطای قدرت به افراد، هنوز به یک استندارد و معیار جهانی نرسیده اند. در طول مدت دموکراسی‌ها، بارها، حتی دوران خدمت یک رئیس جمهور، یا عضو پارلمان، و مجلس سنا را، پیوسته دستخوش کوتاهی و بلندی نموده اند.

 واقعاً نمی‌دانیم، چه کسی، یعنی چگونه شخصیتی، اگر طول و استمرار قدرتش، از فلان مدت بگذرد، “تعادل انسانی” خود را از دست می‌دهد، و به “جنون کور قدرت”، که هیچ رابطه و خویشاوندی‌، و مصلحتی جز مصلحت نا به هشیار خویشتن را نمی‌شناسد، مبتلا می گردد؟؟! _سوکمندانه!؟، سوکمندانه!؟…

 گوئیا، مردمان، قدرت را از جانشان نیز، بیشتر دوست دارند!؟ زیرا، بسیاری از کسان _هر روز می‌شنویم_ به دلایل و انگیزه های مختلفی، از “جان” خود سیر می شوند، از ادامه‌ی “زندگی” انصراف می دهند، و به خودکشی، آن هم به انواع مختلف آن از حلق آویزی، پرتاب خود از ارتفاع های بلند، افکندن خود در جلو وسایل نقلیه ی سنگین مثل مترو، خط آهن و…، خودسوزی، و یا صرف بیش از حد داروهای کشنده، دست می یازند!!؟

 آمار جهانی، بیش از یک قرن است، که نشان می‌دهد از هر ۱۰۰ هزار نفر جمعیت، معمولاً بین ۶ تا ۲۰ نفر، در حد افراطی آن، خودکشی می‌کنند.

لکن کمتر شنیده شده است که، حتی در میلیون‌ها نفر از صاحبان قدرت، یکی آن چنان از “قدرت” سیر شود که، به خودکشی از قدرت پناه جوید!؟؟ و یا داوطلبانه، از آن انصراف دهد!!؟

و شاید، برعکس، زورمندان به یاری جلوه های گوناگون قدرت_ زور، زر، تزویر، و سکس_  به آسانی، حتی جهانی را به نابودی کشانند، تا خود، همچنان، بر سر کار قدرت باقی بمانند. چرا؟؟!!

 سوکمندانه، هنوز نمی‌دانیم چرا. ژن بد؟!، محیط بد؟!، آمیزه ی ژن بد، با محیط بد؟!، پیشی جستن ژن بد از خوب؟!، پس افت ژن خوب از ژن بد؟! و، و،و …؟؟!

خودکشی، معمولاً، به هنگام بیچارگی و احساس ژرف به پایان رسیدن امکان چاره جویی، و اتمام هر چه در توان قدرت است، روی می دهد. یعنی، این “بی قدرتی” است، که موجب بیچارگی، و در نتیجه “خودکشی” می‌شود، و نه “قدرتمندی”!!؟

به دیگر سخن، شخص، زمانی که از همه جا، هر در امیدی را، به روی خود بسته می بیند، آنگاه خودکشی را، تنها وسیله نجات، از این همه بی قدرتی خویشتن، بینوایی و بیچارگی در می یابد!!؟ یعنی، حالتی که حافظ، از آن چنین یاد کرده است:

” از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود!!؟؟…” 

غزل شماره ی ۹۳

 هنگامی که، از کمیابی و نادر بودن فرصت امکان خود خواسته، و داوطلبانه، بر استعفای از قدرت، سخن به میان آید، امکان دارد، که به ذهن پاره‌ای از خوانندگان گرامی، خطور کند که پس درباره #ادوارد_هشتم (۱۹۷۲-۱۸۹۴م) چه می گویید که، خود خواسته از پادشاهی انگلستان استعفا نمود؟؟!

 ادوارد هشتم_دوک وینزور بعدی_ در حقیقت، از“قدرت”، کناره نگرفت؛ بلکه از “بی قدرتی” استعفا نمود!؟

هیتلر در سال ۱۹۳۳م به صدر اعظمی آلمان انتخاب گردید. ادوارد هشتم، احیانا، در دوره ی ولیعهدی یا آغاز سلطنت خود، در جایی، از سخنان هیتلر، تمجید یا تایید نموده بود؟! به او اخطار کردند که، پادشاهان انگلستان، نماد وحدت ملی مردم بریتانیای کبیر اند! بنابر این، پادشاه نمی تواند، از کسی طرفداری کند، که در کشور ما، مخالفان بسیاری دارد. این نوعی وحدت شکنی، در نماد سلطنت است!!؟

 افزون بر این، ادوارد، عاشق بانویی به نام والیس سیمپسون(۱۹۸۶-۱۸۹۶م) گردید. و رسما ابراز تمایل، به ازدواج با او نمود. این بانو، امریکایی بود، از خاندان سلطنتی بشمار نمی‌رفت، و افزون بر این، مطلقه بود. حتی او، نه یکبار، بلکه قبلا، دوبار با مردانی عادی، ازدواج‌ نموده، و طلاق گرفته بوده‌است. و این امر، بزرگترین سنت شکنی، در نظام سلطنتی انگلستان، در طول تاریخ آن بشمار می‌رفته است. و باز مورد مخالفت شدید واقع گردید.

 ادوارد نیز، با صراحت تمام، ابراز داشت، هنگامی که من، به عنوان پادشاه انگلستان، حق نداشته باشم، مانند یک شخص عادی، اظهار عقیده شخصی، درباره کسی یا چیزی بکنم، و افزون بر این چون پادشاه انگلستانم، نتوانم مانند یک فرد عادی، با زن دلخواه خود، ازدواج کنم، من چنین مقامی را نمی‌خواهم، و عدمش را، به ز وجودش می‌پندارم!!؟

ادوارد هشتم و همسرش در کهنسالی

 در مورد مثال دیگری، که در همین اواخر اتفاق افتاده است_ در آگوست۲۰۲۰، مرداد ۱۳۹۹_مورد استعفا و ابراز میل خروج خوان کارلوس(۱۹۳۸م) پادشاه مستعفی اسپانیا، از اسپانیا است.

 داماد خوان کارلوس، یکباره، به جهت سوء استفاده در امری مالی به دادگاه فراخوانده شد، و گویا همسرش، دختر خوان کارلوس نیز، با همسر خود در آن سوء استفاده، همراهی کرده بوده است؟!

رفت و آمد دختر خوان کارلوس، به کاخ سلطنتی، و دیدار از پدر و مادرش، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. و خوان کارلوس برای رهایی از این انتقادها که نمی‌توانست به آنها پاسخ بدهد، و از خود دفاع کند، که امری که دختر یا دامادش، به آن مبادرت ورزیده اند، به او چه مربوط است، ناچار از این بی اختیاری و ناتوانی در دفاع از خویشتن، در سال ۲۰۱۴، به نفع پسرش، از سلطنت کناره گرفت.

لکن انتقادها از او همچنان برقراربود، از این‌رو، در سال ۲۰۲۰، اعلام داشت که می‌خواهد به جزیره‌ای دورافتاده از وطن برود که از زخم زبان‌های مردم، خاطرش بیش از پیش، جریحه دار نگردد!!؟

 بعبارت دیگر، خوان کارلوس نیز، نه از قدرت، بلکه از بی اختیاری و بی قدرتی استعفا نموده است!!؟

 اتفاقاً، این دو پادشاه_ ملکه انگلستان، بعنوان یک بانو، و خوان کارلوس در اسپانیا_ همواره، در میان هواخواهان سلطنت، الگویی برای مشروعیت پادشاهی در ایران، به شمار رفته اند که، “خب، ما هم مانند اسپانیا و انگلستان، چرا پادشاه نداشته باشیم؟؟!”

 لکن، به راستی هم که #پادشاهان_مشروطه در ایران_ محمد علی میرزا، و پهلوی اول و دوم_ نشان دادند، که در اعمال قدرت، و بی اعتنایی به اصل “عدم دخالت پادشاه در امور قدرت های سه گانه”(مقننه، مجریه، و قضائیه)، واقعاً چقدر شبیه پرهیز از هر نوع دخالت پادشاهان مشروطه ی اسپانیا، و انگلستان بوده اند!!؟؟؟

 این مقایسه را، اهل منطق چه می نامند؟؟! قیاس مع الفارق؟!، یا قیاسی کاملاً درست و بجا؟؟!

خوآن کارلوس پادشاه مستعفی اسپانیا

_شاهد مثال ابوالحسن خرقانی،

در بی اعتنایی به قدرت سیاسی و دنیایی

به روایت تذکره الاولیای عطار:

“…چون محمود غزنوی(زندگی۶۱=۴۲۱-۳۶۰ه.ق/۱۰۳۰-۹۷۰م)، به زیارت شیخ ابوالحسن خرقانی (۷۷=۴۲۵-۳۴۸ه.ق/ ۱۰۳۳-۹۵۹م) آمد، رسول فرستاد، که شیخ را بگویید که:

_سلطان، برای تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز از خانقاه به خیمه ی او درآی!” و رسول را گفت:_

_ اگر نیاید این آیت برخوانید: “قوله تعالی: اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.”(نسبت به خداوند اطاعت ورزید و از رسول او، و  از فرمانروایانتان اطاعت کنید_سوره‌ی نساء=۴ / آ ۵۹

)، رسول پیغام بگذارد.

شیخ گفت: “مرا معذور دارید.” این آیت، بر او خواندند.

 شیخ گفت: “محمود را بگویید، که چنان در  اطیعوا الله مستغرقم، که در اطیعوا الرسول خجالت‌ها دارم، تا به اولی الامر چه رسد؟؟!”

رسول بیامد به محمود باز گفت. محمود را رقت آمد و، گفت:

_”برخیزید، که او نه از آن مردان است که، ما گمان برده بودیم!؟؟

محمود، خود به حضور شیخ آمد: 

“… گفت: ای شیخ، مرا دعایی کن!!

ابو الحسن گفت: اللهم اغفر للمومنین و  المومنات( خداوندا، مردان و زنان با ایمان را، مورد عفو قرار بده!)

محمود گفت: دعای خاص بگو( یعنی دعایی که بخاطر من، و با نام من ذکر شود)

اصرار محمود موجب شد که ابو الحسن خرقانی به او بگوید:

_ای محمود، عاقبتت محمود باد!

سر انجام محمود غزنوی بدره ای زر( از سکه های طلا) پیش شیخ نهاد. شیخ قرص نانی جوین، پیش نهاد. و به محمود گفت : بخور!

محمود، لقمه ای از نان جوین را همی خاوید( جوید)، و گلویش می گرفت.

شیخ گفت: مگر حلقت می گیرد؟

محمود گفت : آری.

شیخ گفت: می خواهی که ما را نیز، این بدره ی زر تو گلوی بگیرد؟؟! بر گیر، که ما این را، سه طلاق داده ایم!!؟…”

( تذکره الاولیاء، تصحیح دکتر محمد استعلامی، انتشارات زوار،ص ۵۸۴ / کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ی ۱۲۴)

پس، به روایت #شمس_تبریزی (۶۵=?۶۴۵-?۵۸۰ه.ق/ ?۱۲۴۷-?۱۱۸۴م) :

“…محمود بگریست، و دستش لرزان، دست شیخ بگرفت و، ببوسید!!؟”

( #خط_سوم: انتشارات عطایی،چاپ اول ۱۳۵۱، صص۶۱۹-۶۱۸)

چنانکه ملاحظه می فرمایید، در شاهد مثال ابوالحسن خرقانی، هنگام رویارویی با محمود غزنوی، با نوع دیگری از قدرت نمایی قناعت (قدرت ناخواهی/ کم و بیش مقام نیروانای بودا) در برابر قدرت سیاسی پادشاه زمانه روبرو می شویم!!؟

 ابوالحسن خرقانی، در انتخاب بی‌توجهی به دنیا، عظمت و قدرت آن، به  اوج قدرت_ قدرت بی اعتنایی_ دست یافته بود که بتواند کیسه پر از سکه‌های طلای محمود غزنوی را به طرف او، وا پس براند. و محمود غزنوی که می‌دید مهم ترین مظهر قدرتش را چنین با خواری و زبونی می‌نگرند، دستش بلرزید، و دست #سلطان_العارفین ابوالحسن خرقانی را بگرفت، و ببوسید. ( تذکره الاولیاء، ص ۵۸۴)

 آری، این هم یک نوع قدرت است، که هرگز موروثی نیست. و با رنج و ریاضت بسیار، شاید در هر میلیون بار تجربه و اکتساب، تنها یکی را نصیب گردد.

و چنانکه حافظ می گوید:

 به پادشاهی عالم فرو نیارد سر

 اگر ز “سرّ قناعت” خبر شود درویش

آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی

تاریخ انتشار: پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹ / ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۵

۴ دیدگاه

  1. با عرض سلام خدمت دکتر صاحب الزمانی
    آقای دکتر من هیچوقت ندیدم شما جریان تصوف و عرفان نقد جدی کنید و همیشه از کنار این موضوع گذشتید
    جریان تصوف و عرفان نقاط تاریک بسیار زیادی داره که همیشه شما به نکات مثبتش پرداختید
    از اعراض از دنیا و گوشه گیری گرفته
    تا حل شدن سالک در مرادش و قطبش
    خیالبافی درونگرایی شدید
    شاهدبازی و دوری جستن از زنان
    اطاعت بی چون چرا از مراد و قطب
    نخبه گرایی و در دسترس نبودن برای همه
    و…
    حتی خود تصوف در شکل گیری استبداد سلسله صفویه نقش داشته حتی در استبداد که شاهدش هستیم.
    هیچ کدوم از این ها قابل ذکر نیست.
    آیا فقط باید به نقاط مثبت تصوف بپردازیم.

    1. عرض درود و ادب و ارادت بسیار خدمت جناب دکتر صاحب الزمانی و دست اندرکاران پرتوان و پر تلاش سایت.سپاس بابت مطلب خوب و قابل تامل.حیف از اینکه متاسفانه عاقبت دیکتاتورهای گذشته درس عبرتی نبوده و نشده برای دیکتاتورهای بعدی.اما شاید بشه با آموزش و فرهنگسازی از به وجود آمدن دیکتاتورهای جدید پیشگیری کرد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *