گفتار شماره‌ی ۱۸۳A* _شومی، و بدفرجامی عاقبت شاهان، و افتخار به ننگ‌ها، و نیرنگ‌ها

به اشتراک بگذارید
۵
(۲۴)

خلاف رای سلطان، رای جستن؟!

به خون خویش، باید دست شستن

اگر خود، روز را گوید شب‌است این

بباید گفتن: این هم، ماه و پروین!

#گلستان، باب اول/ح۳۱

ده درویش!؟ در گلیمی، بخسبند!!

و دو پادشاه!؟، در اقلیمی، نگنجند!!؟

#گلستان ، باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۳

گدای بی‌حیا؟؟! :

آن شنیدستی که روزی، زیرکی با ابلهی

گفت: کین والی شهر ما، گدایی بی حیاست

گفت: چون باشد گدا، آن کز کلاهش تکمه‌ای

صد چو ما را، روزها، بل سال‌ها، برگ و نواست؟؟!!

…او که تا آب سبو، پیوسته از ما خواسته‌است

گر بجویی، تا به مغز استخوانش، زانِ ماست…

چون گدایی چیز دیگر نیست، جز “خواهندگی”

هر که خواهد، گر سلیمانست و، گر قارون، گداست

#انوری (۸۰=۵۸۵-?۵۰۵ه.ق/ ۱۱۸۹- ?۱۱۱۲م)

اشک یتیم

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
ما را به”رخت و چوب شبانی”فریفته است
این “گرگ”، سالهاست که بدین”گله” آشناست
آن پارسا،که ده خرد و ملک،”رهزن”است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان، سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که، نرنجد ز حرف راست؟
#پروین‌_اعتصامی 

_شومی، و بد فرجامی عاقبت شاهان

 به‌احتمال قوی، خوانندگان گرامی ما، به‌خاطر دارند که “بابا میراب”، در گفتار شماره‌ی۱۸۰_از همین سلسله گفتارها_ در پاسخ دوست خود، “آمیرزا عطار”، گفت که “هرگز دلش نمی‌خواد پادشاه بشه، چون پادشاهی، سه عیب بزرگ داره. از سه عیب پادشاهی، سومیش از همه بدتره و، اون هم، عاقبت نابخیری پادشاهانه.”

طبق گفته‌ی بابا میراب:

“… سوم اینکه، اصلا می‌دونی آمیرزا! پادشاهی، اصلا، عاقبت بخیر نیست، بد عاقبته، شومه!

پادشاها رو نگاه کن! یا کشتنشون، یا چشماشونو کور کردن و ولشون کردن، یا عزل و زندونی‌شون کردن. یا خودشون، از ترسِ کشته شدن، فرار کردن، یا از وسط اره و شقه اشون کردن.( مثل جمشید جم)

کمتر پادشاهی در ایران، سر سلامت به گور برده. و یا مقبره‌اش پیداست…”(کانال‌های اینستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۸۰)

نکته‌ای را که “بابا میراب”، یادآور شده‌است، مربوط به حدود هشتاد و یک سال پیش است(۸۱=۱۳۱۸-۱۳۹۹ه.ش/ ۱۹۳۹-۲۰۲۰م). این گفتگویی واقعی است، که ۸۱ سال پیش، در محله‌ی‌ مسجد خندق آباد، خیابان اسماعیل بزاز، بخشی از خیابان مولوی، اتفاق افتاده‌است.

در کتابی_به نام “شاهنشاه”_ که در سال ۱۹۸۲م/ ۱۳۶۱ه.ش انتشار یافته‌است، ۳۸سال پیش، یعنی چهل وچهار سال بعد از گفتگوی #بابا_میراب با #آمیرزا_عطار ، مطلبی بهمین مضمون، در لهستان در کتاب یاد شده، در تایید #عیب_سوم_سلطنت_ #بد_فرجامی ، شومی و #عاقبت_نابخیری پادشاهان ایران_انتشار‌یافته‌است.

نویسند‌ه‌ی کتاب” #شاهنشاه”، یک خبرنگار پژوهشگر لهستانی است، به نام ریشارد کاپوشچینسکی(۷۵=۲۰۰۷-۱۹۳۲م/ ۱۳۸۶-۱۳۱۱ه.ش) که خود در جامعه‌ی دیکتاتوری زده‌ی کمونیست اروپای شرقی، زاده و پرورش یافته است.

کتاب #کاپوشچینسکی ، به استثنای چند رقم آمار، از جمله مربوط به شهیدان انقلاب ایران، که هیچ وقت در زمان خبرنگاری کاپوشچینسکی، شماره‌ی صحیح‌شان در ایران، رسماً، در جایی ذکر نشده بوده‌است، و بنابر شایعات، خبرنگار یاد شده، ناگزیر شنیده‌های خود را ذکر کرده‌است، در مقایسه با اطلاعات دقیق‌تر بعدی، شامل خطایی چند، در ارقام می‌بوده‌است.

از این نقطه ضعف که بگذریم، نوشته‌ی کاپوشچینسکی، یک شاهکار تحلیلی، از یک پژوهنده‌ی لهستانی _ که خود جوهره‌ی ذاتی دیکتاتوری را، روی پوست و تا مغز استخوان خود، لمس و احساس کرده است_ به‌شمار می‌رود، که بسیار نمودار تحلیل‌های داستایفسکی(۵۹=۱۸۸۱-۱۸۲۱م) نویسنده‌ی بزرگ روسیه است.

#داستایفسکی، در وصف و تحلیل ژرفکاوانه‌ی شخصیت‌ها، بی‌شک تا زمان خود، یک قلم سالار استثنایی، و بسیار کمیاب، به‌شمار می‌رفته‌است. مترجم تردست جوان ما، بهرنگ رجبی(++۱۳۶۰ه.ش/۱۹۸۱م) تا حد زیاد مطلوبی، به شایستگی تمام، کتاب “شاهنشاه” کاپوشچینسکی را، با ادای حق قلم نویسنده، به فارسی، باز آفریده‌است!؟

این اثر گرانقدر_صرفنظر از وصف بسیار ارزنده، از شخصیت #پهلوی_دوم، و بازیافت #علل_انقلاب_۵۷ _فقط اگر از نظر تحلیل شخصیت خوانده شود، برای هر اهل ذوق فارسی پسندی، لایقِ_نه فقط یک‌بار، بلکه، حداقل دو سه بار_خواندن است!؟

به ناشر گرامی این اثر ارزنده_ #انتشارات_ماهی _نیز، بخاطر انتخاب و کوشش، در انتشار این کتاب_شاهنشاه کاپوشچینسکی_ به ترجمه‌ی #بهرنگ_رجبی _چاپ نخست در سال ۱۳۹۲_ با ادای احترام و قدردانی، باید به ابراز سپاس، همت ورزید.

_بابا میراب، و کاپوشچینسکی!!؟

نکته‌ی اصلی، که در این لحظه_در هماهنگی با گفتار“بابا میراب”، درباره‌ی بدفرجامی پادشاهان ایران_در اینجا، به نظر رسیده‌است، این بخش است که، به عین نقل روایت آن _از کتاب شاهنشاه کاپوشچینسکی_کوشش می‌رود:

“…آنچه بعدتر، سر شاه ایران_ #پهلوی_دوم _آمد، اساساً، رویه‌ئی ایرانی بود.

از زمانهای بسیار قدیم، سلطنت تمام پادشاهان، فرجامی رقت‌انگیز، و خفت‌بار داشته است. یا گردنشان را زده‌اند، یا از پشت خنجر خورده‌اند، یا_اگر خوش اقبال‌تر بوده باشند_مجبور به فرار از کشور شده، و در تبعید مرده‌اند، رها شده، و از یاد رفته‌اند!!؟

البته، شاید، استثناهایی هم باشد، اما…هیچ شاهی، روزهای آخرش را، بر تخت سلطنت و در میان عشق و احترام اطرافیان، سر نکرده‌است، و غالبا هم، به مرگ طبیعی، جان در نسپرده‌است!!؟

…ملت، عزای مرگ هیچ یک از حاکمانش را، نگرفته‌است، و او را با چشمان اشکبار، به خاک، در نسپرده‌است!!؟

در قرن پیش، تمام شاهان، که تعدادشان، آن‌قدرها هم کم نبوده، در شرایط ناگوار، تاج و جان خود را، از دست داده‌اند. مردم، گویی به چشم هیولا، به آنها نگاه می‌کرده‌اند. در خلوت از فرومایگی‌شان حرف می‌زده‌اند، و رفتنشان با فحش و نفرین جماعت همراه بوده‌است. و خبر مرگشان( #شاه_میری)، مایه‌ی خوش گذشتن، در تعطیلات، می‌شده‌است!!؟…”

( #ریشارد_کاپوشچینسکی : #شاهنشاه، ترجمه‌ی بهرنگ رجبی، نشر ماهی، ۱۳۹۳، ص۳۸)

_آغا محمدخان، کور کردن هزاران تن از مردم کرمان؟؟!!

به انتقام طرفداری از پادشاه پیشین، از خاندان زند

کاپوشچینسکی، در کتاب #شاهنشاه، از جمله، بدرستی، نیز اینچنین می‌نویسد که: 

“…دو خاندان آخر پادشاهی در ایران، برای به‌دست آوردن و، حفظ تاج و تخت، خون بیگناهان بسیاری را، به زمین ریخته‌اند.

#آغا_محمدخان را، به یاد بیاورید، که دستور داد، کل جمعیت شهر کرمان را، بدون استثناء، کور کنند، یا بکشند…”( #کاپوشچینسکی: شاهنشاه، ص۳۹)

_شاه، علیه شاه؟؟!! : 

آغا محمدخان، بر ضد لطفعلی‌خان زند!؟

داستان شاه علیه شاه_ #آغا_محمد_خان، علیه #لطفعلی_خان_زند _چقدر، یادآور تصویر سعدی است، از دو سگ، حریص و سیری ناپذیر، که در ستیز، بخاطر یک مردار، به جان یکدیگر در می‌افتند؟؟!! آنجا که می‌گوید:

” ده آدمی، بر سفره‌ای، بخورند، و دو سگ، بر مرداری، به‌هم، به‌سر نبرند!!؟؟…

#گلستان، باب هشتم=در آداب صحبت

مردار در این تمثیل، تاج سلطنت، در میان دو شاه است، که آن دو، بخاطر تصاحب آن، با همدگر، چنان وحشیانه، چون دو سگ هار، در می‌ستیزند!!؟

“…نوکران سرسپرده‌‌ی آغامحمدخان، سختکوش و جدی، دست به کار می‌شوند. اهالی را به صف می‌کنند، گردن آدم بزرگ‌ها را می‌زنند، و چشم بچه‌ها را، در می‌آورند!!!؟

آخر سر، با اینکه وسط کار، به نوبت، استراحت می‌کرده‌اند، آنقدر خسته می‌شوند که، دیگر، نمی‌توانستند شمشیرها، یا خنجرهایشان را [تیز کنند] و با ضرب، بالا و پایین ببرند. فقط، به لطف خستگی و کوفتگی جلادان است، که باقی جماعت، چشم و جان، به سلامت، به‌در می‌برند.

قربانیان زنده‌مانده و کور، دسته دسته، شهر کرمان را، ترک می‌کنند. بعضی‌شان آواره‌ی کوه و بیابان می‌شوند، راه را گم می‌کنند، و از تشنگی می‌میرند. باقی‌شان به آبادی‌های مسکونی می‌رسند، از قلع و قمع مردمان کرمان، آوازها می‌خوانند، و غذا گدایی می‌کنند.

آن روز‌ها، خبر، دیر به جاهای دیگر می‌رسید. آدم‌هایی که به این نجات یافتگان برمی‌خورند، از شنیدن آوازهای دسته جمعی کودکان کور پابرهنه، درباره‌ی صفیر فرود آمدن شمشیر‌ها، و غلتیدن سرهای بریده بر زمین، خشکشان می‌زند. می‌پرسند:

_مگر مردم کرمان چه خطایی کرده‌اند، که سزاوار چنین کیفر ظالمانه‌ای شده‌اند؟؟!!

و کودکان، در جواب، آواز می‌خوانند، درباره‌ی گناه مردمان کرمان:

_چون پدرانشان، شاه پیشین را، پناه داده بودند، فرمانروای تازه، نمی‌توانست آنها را ببخشد!!؟

منظره‌ی انواع کودکان کور شده، شفقت همگان را، بر می‌انگیخته‌است. مردم، دست رد به سینه‌شان نمی‌زده‌اند، و به آنها غذا می‌داده‌اند.

اما، آوارگان را، باید با احتیاط، و حتی در خفا، اطعام کرد. چون بچه‌های کور شده، کیفر دیدگان، و داغدیدگان شاه تازه‌اند، یک جورهایی مخالف سلطنت تازه، به‌شمار می‌روند، و هر پشتیبانی و حمایت از مخالفان نیز، سخت‌ترین کیفرها را، در پی خواهد داشت!!؟؟

رفته‌رفته، کودکان آواره‌ی بینایی هم، به این جمع‌ها می‌پیوندند، و راهنمای این کودکان کور می‌شوند. آنها، با هم پرسه می‌زنند، پی غذا و سرپناهی، در برابر سرما می‌روند، و داستان ویرانی کرمان را، تا دورترین روستاهای ایران، فرا می‌برند.

این‌ها، واقعیات تاریخی مهیب، و وحشیانه‌ای است، که در حافظه‌ی ملت ایران، ناچار، انباشته شده‌است!!؟

حاکمان ستمگر، تاج و تخت را، با زور به‌دست آورده‌اند، و میان زاری مادران، و ناله‌های زخمیان محتضر، پا روی جنازه‌ها گذاشته، و از نردبام قدرت، بالا رفته‌اند.”

( #کاپوشچینسکی، شاهنشاه، صص۴۰_۳۹)

یادآوری:

ضمنا، بهترین منبع برای حوادث کرمان، #تاریخ_کرمان ، تالیف احمدعلی خان وزیری(۷۵=۱۲۹۵-؟۱۲۲۰ه.ق/ ۱۸۷۸-۱۸۰۵م) به تصحیح استاد فقید #دکتر_باستانی_پاریزی، است. این کتاب توسط نشرعلم بچاپ رسیده‌است. و باحتمال قوی، منبع کاپوشچینسکی نیز، همین کتاب بوده‌است. 

سوکمندانه، باید افزود که اگر اپیدمی‌های طاعون، وبا، و احیانا ئبولا، و کرونا، جمعیت ایران را در هر نسل، یکسره پاکسازی نمی‌کردند، پادشاهان ایران، صمیمانه، در همکاری با آنها، کم کاری آنها را در قلع و قمع ملت ایران، تکمیل می‌فرمودند!!؟؟

_استثمار، در استعمار روس و انگلیس

در گزینش فرمانروایان ایران؟؟!!

کاپوشچینسکی، همچنین می‌افزاید که:

“…تکلیف جانشینی پادشاهان مخلوع، یا کشته‌شده، اغلب، در پایتخت‌های دوردست(روسیه و انگلستان)_{البته بیشتر در سده‌ی نوزدهم}_ روشن می‌شده‌است، و مدعیان تازه‌ی تاج و تخت، بازو به بازوی کارداران انگلستان و روسیه، پا به تهران می‌گذاشته‌اند. مردم، با چنین پادشاهانی همچون غاصبان و اشغالگران، رفتار می‌کردند.

اگر آدم، از این سنت، با خبر باشد، در می‌یابد که روحانیون، چطور موفق شدند، آنهمه شورش و بلوا، و انقلاب علیه چنین شاهانی، به راه بیندازند…”( #کاپوشچینسکی، شاهنشاه، ص۴۰)

_مرده ریگ نظام شاهنشاهی؟؟!!

شگفتا !؟ و بسا شگفتا!!؟؟ که، چنین میراث نکبت‌بار رسوایی را، از تاریخ ننگ‌بار هیولای سلطنت در ایران، #پهلوی_دوم، اصرار داشت که بعنوان “اصل سنتی مقدس نظام شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله‌ی ایران”، و“ستون فقرات تمدنی بزرگ”، با “حکمی حکومتی”، بوسیله‌‌ی عضویت اجباری در حزب رستاخیز ایران، با بی پروایی و افتخار تمام، به مردم نسل قرن بیستم، و بیست و یکم ما، و جهان، بقبولاند؟؟؟!!

#حزب_رستاخیز را، بر پایه‌ی ایمان به قانون اساسی، و اقرار به #نظام_شاهنشاهی، حزب یکتای ایران، قرار داد #و_و_و

_پیشینه‌ی تعبیر اصطلاح “حکم حکومتی” !!؟؟

در زبان فارسی ما، بارها یاد آور شده اند که: 

پسر، کو ندارد، نشان از پدر؟؟!

تو بیگانه خوانش!!؟ :

_ مخوانش پسر!!!؟

پیشینه‌ی عبارت فرمول شده‌ی “حکم حکومتی” از پهلوی اول، حتی قبل از رسیدن او به سلطنت، به یادگار مانده است.

#پهلوی_اول، بعنوان پیش‌درآمد و نوع سلطنتی که در پیش خواهد داشت، بهنگام سردار سپهی، در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹_۲۲ فوریه ۱۹۲۱_در اعلامیه‌‌ی استقرار حکومت نظامی خود، ورود کودتایی خویشتن را به حکومت ایران، با این عبارت فرمول نمود که:

“حکم می کنم: …!!!؟”

و برای نخستین بار، این #حکم_میکنم، همراه با محتوای فرمان “حکم می کنم” را، در هزاران نسخه، چاپ نموده، بر در و دیوار شهر تهران، فرو برچسباندند. 

از اینرو، این تک گویی فرماندهی یکنفر بر همگان را، که میراث سلطنت ۲۵۰۰ ساله‌ی ایران است_ خود را تافته‌ی جدا بافته از دیگران دانستن_ پهلوی اول، سرلوحه‌ی ادامه‌ی سلطنت ۲۵۰۰ ساله‌ی ایران، ولی به نام فصل تازه‌ای از سلطنت مشروطه‌ی ایران، به جهانیان، ابلاغ فرمود.(موسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی: “حکم می‌کنم”)

مسخره آمیز است که، دو رکن پیشنهادی، برای شایستگی نام‌نویسی در حزب رستاخیز _قانون اساسی، و بنیاد استبداد شاهنشاهی آنچنانی_ با یکدیگر، به کلی ناهماهنگ، و ضد یکدیگر بوده‌اند!!؟؟

زیرا، طبق #قانون_اساسی_مشروطیت ایران، #پادشاه، در حقیقت، هیچ کاره است. یک نماد نمایشی تجملی وحدت است، و لاغیر!

در حقیقت، پادشاه مشروطه، حق هیچ‌گونه دخالت، و صدور دستور و فرمانی، در هیچ امر و کاری، ندارد. جسارت نشود، یک #خروس_اخته است، که در واقع، دستاورد انقلاب مشروطیت ایران بوده است.

مشروطیت پس از ۲۴۰۰ سال، می‌خواست به مردمان، #حق_شهروندی _ نه خود گوسفند بینی، در اطاعت محض شاه-شبانی _ بدهد و به رعیت، امتیاز هویت یک ملت آزاد و مستقل، فرا بخشد!!؟

_ضربه‌ی محمدعلی شاه بر مشروطیت ایران

و اما، #محمد_علی_میرزا، بمحض رسیدن به سلطنت، قانون اساسی مشروطیت ایران را، زیر پا نهاد، و با بیشرمی و حماقت تمام، مجلس را به توپ بست، و خود را، همانند گذشته، #شاه‌_شبان، و #رعیت را، گوسفندان مطیع خود، دانست. و خود را، با همه‌ی اختیارات یک خودکامه‌ی سنتی، در نظام شاهنشاهی استبدادی موروثی_همانند از جمله، آغا محمدخان قاجار_در ایران، از نو باز، عرضه کرد!!؟ 

چنانکه می‌دانیم، ملت بر محمدعلی شاه شورید، او را، از سلطنت خلع نمود، و از مملکت تبعید، و اخراجش کرد.( برای اطلاع بیشتر درباره‌ محمدعلی شاه و رفتار او، رک به: کانال های ایستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز گفتارهای ۱۲۸، ۱۳۰ و ۱۳۹)

_تزویر در  نام، و محتوای مشروطیت!؟

 زمانی که #پهلوی_اول، به سلطنت رسید، اسما، و بظاهر، به وفاداری به قانون اساسی ایران، و حفظ امانت آن سوگند خورد. لکن، این تزویری بیش نبود، بلکه_ بر خلاف حماقت آشکار محمدعلی شاه، در مخالفت با مشروطه_ پهلوی اول، مزورانه_ یا اگر جاوید شاهیان، دلشان می‌خواهد بگوییم، نبوغ آسا و مدبرانه_صورت ظاهر پادشاهی مشروطه را، پذیرفت. اما، در باطن، از مشروطه، و شرایطش، یک دیکتاتوری تمام عیار و کامل، فرا ساخت، و به سلطنت شخصی خود، با تمامی اختیارات یک خودکامه_دوباره، درست، همانند سنت گذشته‌ی سلطنت استبدادی_همچنان، ادامه داد!!؟

_بنیاد شاهنشاهی، و حزب رستاخیز

ستون فقرات تمدن بزرگ آریامهری؟؟!!

پسر پهلوی اول_محمدرضا، پهلوی دوم_نیز، همین شیوه‌ی مشروطه‌ی تزویر و فریب را، همانند پدر، و با مدتی طولانی‌تر، شامل ۳۷سال، ادامه داد. و به سبک خود، انقلاب کرد. فرمان‌های ششگانه، دهگانه و هفده‌گانه_به گفته‌ی مخالفان، حاصل یک اسهال، در صدور اصول پیوسته فزاینده‌ی انقلابی، از شش تا هفده، و بلکه نوزده_ اختراع نمود. و همه، با حکم و فرمان بی‌چون و چرای یک سلطان قادر مطلق خودکامه!!؟ _درست مثل “حکم می‌کنم” مرحوم پدرش!!؟، با یک حکم حکومتی، با تصریح به پاکسازی استادان و دانشجویان مخالف از دانشگاه‌ها، چنانچه در یادداشتهای علم با شفافیت تصریح شده است.( یادداشتهای علم، ج۴، ۲۶ اسفند ۵۳، ص ۴۱۸)

_حزب رستاخیز، و انقلاب مائو

بسیاری از روشنفکران ایران، بویژه ایجاد حزب رستاخیز، و دستورالزام نامنویسی در آن، و پاکسازی دانشگاهها از استادان و دانشجویان مخالف را، کاریکاتوری تقلیدی از انقلاب فرهنگی مائو تسه تونگ(۸۳ =۱۹۷۶-۱۸۹۳م)  که در سال ۱۹۶۶م آغاز شد، و بشدت به سرکوب و تصفیه‌ی درون حزبی خود اقدام ورزید، بر می‌شمردند!؟

یکی از آنان می گفت، پس از الگو گرفتن پهلوی دوم از کوروش، در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، حالا بعنوان یک امپراتورسوسیالیست، نوبت تقلید و“این-همانی” با مائو تسه تونگ_ خود مائو تسه تونگ پنداری_ فرا در رسیده است؟؟!!  

اینها البته، تعبیراتی است با طنز تلخ، که بر اثر سانسور زمان، شاید در جایی رسمی، به ثبت نرسیده باشد، لکن بخش عبرت انگیزی از حافظه‌ی تاریخی نسل ما، بشمار می رود، که اگر ثبت نگردد، با ما به محاق تاریخ، در ظلمت مطلق، برای همیشه، مستغرق خواهد شد!!؟؟

بخش مهمی از پاکسازی وفاداران حزبی دیروزی #مائو را، در انقلاب فرهنگی او، در فیلم آخرین امپراتور، می‌توان دید و تماشای توام با تامل آنرا، به همه‌ی صاحبدلان اندیشمند، می‌توان با جرات، توصیه نمود.

فیلم آخرین امپراتور(۱۹۸۷م)، به کارگردانی برناردو برتولوچی(۲۰۱۸-۱۹۴۱م) محصول کشور ایتالیاست، که زندگانی واپسین امپراتور چین_ #پویی (۶۱=۱۹۶۷-۱۹۰۶م)_ را، که در دو سالگی در سال ۱۹۰۸م، به سلطنت رسید، همراه فراز و فرود انقلاب‌های چین، به تصویر کشیده است.

 فیلم آخرین امپراتور، بر اساس کتابی بهمین نام، نوشته‌ی ادوارد بر(۲۰۰۷-۱۹۲۶م) ساخته شده است. ترجمه‌ی فارسی این کتاب نیز، شادمندانه، به همت حسن کامشاد(+++۱۳۰۴ه.ش/۱۹۲۵م)، نخستین بار در سال۱۳۶۸، در انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.( برای اطلاع بیشتر درباره‌ی فیلم #آخرین_امپراتور رک به: کانال‌های اینستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۳۶، کودک-شاهی)

_تمدن بزرگ آرزویی پهلوی دوم

تمدن بزرگ آرزویی پهلوی دوم_چنانکه اشاره‌ رفت_دو شرط را، الزام آور ساخت:

۱)_شرط اول: ایمان به قانون اساسی مشروطیت ایران!!؟ :

البته، قانونی که، از محتوای اصلی و انقلابی خود، تهی شده بود، و از نو باز، مزورانه، زمینه‌ی استبداد سلطنتی جدید را، برای پهلوی اول و دوم، فراهم آورده بود.

۲)_شرط دوم: عضویت در حزب یگانه‌ی رستاخیز ایران:

و البته، باز این عضویت_افزون بر اعتقاد به قانون اساسی یاد شده‌_مشروط بر این بود که، تمام اعضای آن، به بنیاد شاهنشاهی گذشته‌ی ایران، اعتقاد داشته، و سوگند وفاداری یاد نمایند!!؟ 

و کدام بنیاد شاهنشاهی؟؟! البته، همان بنیاد شاهنشاهی معلوم‌الحال آنچنانی، که در بالا، وصف آن رفت. و از جمله، آغا‌محمدخان‌ها، پادشاهان برجسته‌ی آن، بشمار می‌رفته‌اند؟؟! 

چه می‌گویند؟؟ یک قاراشمیش، یک قازماخ‌قیزماخ، یک معجون متشکل از زهر و پادزهر، و یا یک ماکیاولیسم بیشرمانه و، رسوا؟؟؟!!! #و_و_و

و این تناقض رسوا، سلطنت استبدادی و دعوی تجدد خواهی، بویژه در مورد پهلوی دوم را، استاد دکترعباس میلانی، این پژوهشگر نستوه، به رسایی، تفصیل، و فصاحت تمام، در اثر گران‌جوهر خود، ” نگاهی به شاه”_ صفحه‌های ۳۴۵ تا ۳۸۴_پیشتر از ما، فرا بر نگاشته‌اند، که  در سال ۱۳۹۲/ ۲۰۱۳م، انتشار یافته است.

_اعطای دکترای افتخاری، از طرف بلوک کمونیستی،

به پهلوی دوم و همسرش

سنت استثماری استعمار قرن نوزدهم_که کاپوشچینسکی، بدان تصریح و اشاره کرده است_ظاهرا، در تایید فرمانروایان جدید مشروطیت_پهلوی اول و دوم_نیز، همچنان، باید ادامه یافته‌بوده‌باشد؟؟!! 

زیرا، در ایران، شاه، نخست، #حزب_توده را منحل کرد، و بسیاری از نظامیان و غیر نظامیان مشهور به توده‌ای را_همانند #گلسرخی‌ ها که هیچگونه‌ اقدام عملی ننموده بودند، بلکه تنها بطور شفاهی اظهار تمایل به سوسیالیسم کرده‌ بوده‌اند_بیشترینشان را، به کیفر گرایش‌های کمونیستی‌اشان، به جوخه‌های اعدام، و زندان و، شکنجه در سپرد!!!؟ و بسیاری چون #سیاوش_کسرایی‌ ها_سرایندگان امثال #آرش_کمانگیر ها_را ، آواره و دربدر دیار غربت و تنهایی نمود.

و سپس، در آغاز جنبش‌های انقلابی، شکایت داشت که اینان، به سبب #اتحاد_ارتجاع_سرخ_و_سیاه، بر ضد انقلاب سفید، قیام کرده‌اند!!!؟

منظور از، برچسب #ارتجاع_سرخ، اعضای حزب توده، و به اصطلاح کمونیست‌ها بودند، و مقصود از #ارتجاع_سیاه، بیشتر، بازاریان، و روحانیان می‌بودند، که در توهم شاه، با یکدیگر_یعنی ارتجاع سرخ و سیاه_ برعلیه شخص او، #حزب_رستاخیز، #انقلاب_سفید، و تمدن بزرگش، علم طغیان، بر افراشته‌بودند!!؟؟

و اینک، مضحکه‌ی تاریخ را بنگرید، در شامگاه شب یلدای انقلاب اسلامی، دولت‌های کمونیستی اروپای شرقی، از شاهنشاه ضد کمونیست و همسرش، دعوت کرده بودند که به آنان، با سفر به کشورشان، امکان و افتخار تقدیم دکترای افتخاری_ آن‌هم نه یکی، و نه دو تا، بلکه سه تا_ به پهلوی دوم و همسرش، بخاطر خدمات انقلابی‌اشان تقدیم نمایند؟؟؟!!!

در این باره، دکتر نهاوندی_یکی از اعضای هیئت همراه_ درباره‌ی فرایند این اعطای دکتری‌های سه‌گانه‌ی افتخاری، به پادشاه ایران و همسرش، چنین می‌نگارد: 

“… شاه و شهبانو…آخرین بازدید‌های رسمی خود را، از خارج از کشور، انجام دادند.

دو مسافرت، یکی در لهستان و چکسلواکی، آن دیگر در مجارستان و بلغارستان. در هر چهار کشور، احتراماتی مافوق حد متعارف، و با شکوهی استثنایی، نسبت به زوج سلطنتی ایران، ابراز گردید.

تجمل و تشریفاتی که، البته چندان هم، سوسیالیستی نبود!!؟

همه، محمدرضا شاه را، یکی از بازیگران اصلی صحنه‌ی سیاست جهان، می‌پنداشتند؟؟!!…

دو دکترای افتخاری، در طی این سفرها، به شاه داده شد. در پراگ، به شهبانو نیز، همین عنوان دکترای افتخاری، اعطاء گردید!!؟

 …پاسخ شهبانو، که یکی از استادان روابط بین‌الملل دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران، آن را تدوین کرده بود، در سطح عالی، و “عرفانی” بود، و با کف زدن‌های ممتد انبوه حاضران مواجه شد…

“در سطح عالی عرفانی؟؟!!..” و لابد البته، بخاطر کمال رابطه‌ی همزیستی مسالمت آمیز میان تصوف و عرفان، با ایدئولوژی “مارکسیسم-لنینیسم”، بوده است که، حاضران، آنهمه تشویق نموده، و کف زده اند؟؟؟!!!

و دکتر نهاوندی، با شگفتی ادامه می دهد که:

“…شاه که شاید از این استقبال(ظاهرا از همسرش)، چندان خوشش نیامده بود، به فارسی، به‌ همسرش، گفت: 

_خُب، می‌بینم که برای شما، خیلی کف زدند؟؟!!”( #دکتر_هوشنگ_نهاوندی: #آخرین_شاهنشاه، ص۶۶۶)

مگر احیانا خدایی نکرده، برای سخنرانی‌های شخص شاه، به حد کافی، کف نزده، و تشویق ننموده بوده‌اند؟؟؟!!!

_رئالیسم سوسیالیستی، و واقعیت مجازی!!؟

امروزه، عنوان“واقعیت مجازی!؟“، در برابر“واقعیت حقیقی!؟”_یا عینی در برابر ذهنی، یعنی اُبژکتیو در برابر سوبژکتیو_ به لطف گسترش بازی‌های کامپیوتری و اینترنت، بسیار، شایع شده‌است. 

بدیگر سخن،“رئالیسم سوسیالیستی” در حقیقت، یکنوع “واقعیت مجازی”، بشمار می‌رود، و نه “واقعیت حقیقی”!!؟

“رئالیسم”_چنانکه اشاره رفت_به معنی واقع گرایی است. اما، #رئالیسم_سوسیالیستی، واقع گرایی دستکاری شده، بنا به اراده‌ی معطوف، به قدرت سوسیالیسم مارکسیستی است، که در شوروی مرحوم سابق، کاملا، حاکم بر همه‌ی تعلیمات و تبلیغات کمونیستی بوده‌است.

این اصطلاحات و الفاظ، ما را فریب ندهد. غرض از “رئالیسم سوسیالیستی”، همان، ماکیاولیسم ناب است!

#ماکیاولیسم ناب، می‌گوید: هدف، وسیله را توجیه می‌کند!!؟

یعنی، برای رسیدن به هدف خود، شما، از هر وسیله‌ی درست و نادرست، بد و خوب، راست و دروغ، توطئه و تقلب، می‌توانید استفاده کنید. چون غرض، رسیدن به هدف است!!؟

#رئالیسم_سوسیالیستی نیز، دقیقا، همین است. یعنی هر چیز، که بویژه روسیه‌ی شوروی، و کشورهای مستعمره‌ی آن، در اروپای شرقی می‌خواسته‌اند، و به نام سوسیالیسم، آنرا به خورد مردمان بیدفاع می‌داده‌اند!!؟؟ واقعیت، آن وقت همان چیزی بود_مجازی، توهمی، دروغ، چاپلوسی، ریاکاری_که هیئت حاکمه‌ی کمونیستی، می‌خواسته‌اند که به هدفهایشان، نائل شوند. آن، برای آنها، واقعیت محض، بشمار می‌رفته‌ است، و لاغیر!!؟

طبق آموزه‌های #کمونیسم_مارکسیستی، پادشاهان، مرتجع ترین کاپیتالیست‌های جهان سنتی بوده‌اند. ضد توده‌ها، ضد پرولتاریا(کارگران صنعتی) ضد هر آرمان سوسیالیستی، انسانی و آزادی.

روسیه‌ی شوروی، و کشورهای سوسیالیستی تابع آن، خود را واقعیت‌های ضد این ارتجاع بزرگ سرمایه‌داری، یعنی سلطنت‌های استبدادی، معرفی می‌نموده‌اند. حالا، پادشاه ضد مارکسیسم و کمونیست کُش را، دعوت می‌کنند، که طبق #رئالیسم_سوسیالیستی آنچنانی، یعنی همان ماکیاولیسم استعماری، به او، و به همسرش، نه یکی، که در مجموع سه دکترای افتخاری سوسیالیستی، تقدیم نمایند؟؟؟!!

برای شفافیت بیشتر این رفتار متضاد ریاکارانه، یکی دو مثال دیگر می‌آوریم، تا عمق فاجعه‌ی این ریاکاری، بهتر آشکار شود!!؟ :

فرض کنیم در کشوری، یک قلدر قداره بند زورگو، برجستگانی از پیروان #مذهب_کاتولیک را، زندانی کرده، شکنجه داده، و قتل عام کند. آنگاه، #پاپ_اعظم، سرور کلیسای کاتولیک در جهان، این سوپر تروریست را، با افتخاربه واتیکان در ایتالیا، دعوت نموده، تا به او، نه یکی، نه دوتا، بلکه سه دکترای افتخاری در الهیات مسیحیت کاتولیکی، همراه با مجموعه‌ی انجیل‌های اصیل مسیحیت، تقدیم فرماید؟؟؟!!

سپس، آنگاه با یک صلیب بزرگ طلایی، که حضرت پاپ اعظم، با دستهای مبارکش به گردن سوپر تروریست یاد شده می بندد، به او غسل تعمید می‌دهد، و موفقیت او را در خدماتش، از خداوند، مسیح، و روح القدس، یعنی از #تثلیث_مقدس _سه‌گانه‌ی یکتا_ درخواست نموده، و اینهمه را یکجا، بعنوان دستخوش، بدان سوپر تروریست اهدا نماید؟؟؟!! و آن قلدرقداره بند  کاتولیک کُش سوپر تروریست نیز، نخست در برابر تندیس قدیسه مادر باکره زانو زده، و با دست به سر و سینه ‌ خود صلیب می کشد، و از جا برخاسته، هاله لویا گویان پشت تریبون رفته، با تعظیم و تشکر، سخنرانی کند، و همه‌ی حاضران کاتولیک، برای او“هاله‌لویا_گویان!!؟”، کف بزنند!؟ هورا بکشند!؟ و او را، تشویق نمایند!؟ و سپس، به شکرانه‌‌ی اینهمه موفقیت، باز همگی برخاسته، همراه پاپ، و آن سوپر تروریست، مراسم با شکوه عشاء ربانی را، بجا آورند!!؟ : _“هاله‌لویا!!!؟”

فرض را گسترش دهیم_فرض محال، که محال نیست؟!_ یک زورگوی خودکامه‌ی بی‌شرم دیگر، در قلمرو خود، هرچه مسلمان اهل سنت و جماعت است را، قتل عام نماید. آنگاه دانشگاه الازهر، بزرگترین دانشگاه تعلیمات اسلامی، بنا بر مذهب‌های اهل سنت، او را دعوت نماید، که به قاهره، پایتخت مصر، در محل #دانشگاه_الازهر، تشریف فرما شود، تا به او یک دکترای افتخاری، در اجتهاد کامل در تعلیمات اسلامی، همراه با یک جلد کتاب مجید، اهداء نمایند؟؟؟! و همه‌ی حاضران مسلمان، که از هزاران نفر تجاوز می‌کنند، او را تشویق نموده، تکبیر گویان، برای او دعا کنند، و عمر طولانی و موفقیت کامل در اعمالش را، از خداوند، همچنان، استدعا نمایند؟؟؟!!

چنین مسخره‌ی تصوری و فرض محال، در مورد دعوت کمونیست‌های اروپای شرقی، از پادشاه ایران، دقیقا، وقوع یافته‌است. فرض محالِ محال، کاملا ممکن شده، و بصورت یک حقیقت رسوای تاریخی، بوقوع پیوسته‌است!!؟     

این طنز تلخ، و مسخره‌ی تقلب و تفسیرهای ریاکارانه، از ایدئولوژی‌ها را، که سراپای قرن بیستم را، به خود آلوده بوده‌اند، ملاحظه می‌فرمایید؟؟!!

اینهمه کرّ و فرّ، آیا بخاطر کسب تاج افتخار، به جهت کسب راز فلسفه‌ی تاریخ بوده‌است؟؟!! یا روسپیگری بی‌آزرم سخن، به سبب کاربرد بیشرمانه‌ی عملی فلسفه‌ی روسیاه ماکیاولیسم سیاسی است، که به نام #کمونیسم، در اعطای درجه‌ی دکتری، به یک پادشاه کمونیست کُش مستبد، انجام گرفته‌است؟؟؟!!

آخرین شاه ایران، تا این زمان_ #پهلوی_دوم_ خوشحال بود که سلطنتش، مورد تایید کمونیست‌ها هم، قرار گرفته‌است، و دکتری‌های افتخاری را_به ابراز چه افتخارهای عجیب و غریبی_از کمونیست‌ها، دریافت می‌داشته‌است. و این افتخارات و مزایا، همه از برکات نظام شاهنشاهی، سنتی و موروثی در ایران بشمار می‌رفته‌است. و همه‌ی این افتخارات را، شاهنشاه، می‌خواستند با اعطای حزب رستاخیز، بعنوان ستون فقرات تمدنی بزرگ، به نسل‌های ایران، اعطا فرمایند!!!؟

لکن، جناب حضرت تاریخ_فرمانروای کل کائنات_ بی‌اعتنا، به همه‌ی این قشقرق بازی‌های شاهنشاهی، و کمونیست‌ بازی‌های رئالیسم سوسیالیستی_کمتر از دو سال بعد_بهمن ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹م_ فاتحه‌ی اولی، یعنی نهاد نظام شاهنشاهی را، فرو در خواند. و حدود دوازده سال بعد_۱۹۹۱م/۱۳۷۰ه.ش_ نیز، تشت رسوائی رئالیسم سوسیالیستی را، از بام واقعیت‌های حقیقی، به دره‌ی هولناک فنا، فرو در افکند. و همه‌ی این هیاهوهای بسیار پر زحمت را، بر سر نتیجه و حاصلی، بسیار ناچیز و، هیچ، بر شمرد.

می‌گویند خود کرده را، تدبیر نیست!؟ و شوروی هم، خود با سوء استفاده‌ی افراطی، از کاربرد نامتناسب رئالیسم سویالیستی کاذب خود، در حقیقت، بیش از پیش، همراه عوامل دیگر، به تسریع کندن گور خود، و جوانمرگی خویش، در سال ۱۹۹۱م، به مرحومین ورشکسته‌ی مطرود تاریخ، در هم پیوست.

آری، هر که با قدرت اراده‌ی جناب حضرت تاریخ، در افتد، ور افتد!!؟   

و حافظ_افشاگر عصر ظلمانی استبداد سیاه طولانی ما_لحظه‌ای، عهده‌دار سمت سخنگوی رسمی این حضرت تاریخ، گشته است، و بدین مدعیان جنجالی پرهیاهو، با تحقیر می‌گوید که:

ای مگس! عرصه‌ی سیمرغ!؟،

 نه جولانگه توست!

عرض خود می‌بری و، زحمت ما، می‌داری؟؟!!

#حافظ ، غزل شماره‌ی ۴۴۰

_تضاد، در طبیعت و ذات دیکتاتوری

باز هم کاپوشچینسکی درباره‌ی وجود #تضاد، در ذات دیکتاتوری، بعنوان یک #نقیضه_“نا به خود سازه”_ در اثر ارزنده‌اش، چنین می‌نگارد:

 “…دیکتاتوری، مردم را تحقیر می‌کند، اما همزمان، جان می‌کند، تا مردم، او را، به رسمیت بشناسندش!!؟

چنین نظامی به‌رغم بی قانونی_یا به بیان دقیق‌تر، چون دیکتاتوری بی قانون است_خودش را، به در و دیوار می‌زند، تا مشروعیتی، به‌دست بیاورد!!؟

#دیکتاتور، نسبت به این موضوع، بی‌اندازه حساس است، حساسیتی بیمارگونه. بعلاوه، از یک جور احساس حقارت هم، رنج می‌برد(البته، کاملا در باطن، و در نهان!؟).

در نتیجه، برای اینکه به خودش، و دیگران، بقبولاند، چطور همه‌ی مردم تاییدش می‌کنند، از هیچ کاری_ و از هیچ فریب و تقلبی_ دریغ نمی‌کند( یعنی باز هم، کاربرد #ماکیاولیسم!!؟ ). 

حتی، اگر این حمایت عمومی، صرفاً، ادا و اطوار باشد، باز احساس رضایت می‌کند. اصلاً، گیریم همه این حمایت‌ها ظاهری باشد، مگر چه می‌شود؟ 

دنیای دیکتاتوری، پر است، از “تبلیغ” و “تظاهر!!؟”…”( #کاپوشچینسکی: #شاهنشاه، ص۱۰۸)

(پایان قسمت اول)

و این گفتار، همچنان ادامه دارد

جمعه ٢٧ دى ٩٨/ ١٧ ژانویه ۲۰۲۰

ویرایش دوم با افزوده ها : چهارشنبه ۲۰ فروردین ۹۹/ ۸ آوریل ۲۰۲۰

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۲۴

۲۱ دیدگاه

  1. شاید مشکل از آنجا نشات بگیرد که نه سیاستمداران ما منطق‌دانند، و نه منطق‌دانان ما سیاستمدار!
    چرا که بر طبق یک اصل منطقی: « اجتماع نقیضین محال است! ».
    اما برگ برگِ این «تاریخ ننگ‌بار هیولایی» سراسر، مملو از این تناقضات مکرر است.

    تناقضاتی که، اگر چه به ظاهر در کوتاه مدت، دیکتاتورهای دموکرات به‌وجود می‌آورد، ولی اینان تبدیل به کوسه‌های ریش پهنی در تاریخ می‌شوند که در تلاش برای ترسیم مثلث گرد هستند.

    نتیجه آن که، این کانایان ِدانا، این مدهوشان ِهوشیار، این ملحدانِ موحد، این مزورانِ خاشع، که هم زانیه‌اند، هم باکره!!! حکومت دیکتاتوریِ معتقد به دموکراسی‌ای را پدید میآورند که ثمره‌اش کسب چندین دکترای افتخاری کمونیست‌کشی، از دستان پر برکت رهبران ِعالی‌رتبه‌ی کمونیست جهان می‌شود.

    و سوکمندانه به پاس دوام سیاستمداران منطق‌ندان، این تناقضات باز هم در حال تکرار‌اند…

    آری! چه نکو گفت نویسنده‌ی مانیفست کمونیست در جهان – کارل مارکس- «تاریخ خودش را تکرار می‌کند! ابتدا به صورت تراژدی و بعد به صورت لودِگی!»

    اما آنچه که در این میان تاکیدورزیدنی‌است، گستره‌ی کهکشان ذهن نویسنده است، که این پراکنده‌های پیوسته را با ظرافتی بی‌نظیر،گردهم می‌آورد و بدان نظمی می‌بخشد بی‌بدیل، تا برای آنان که چشم‌دل گشوده‌اند و آماده‌اند که بخوانند و به لوح خاطر بسپارند، با کمترین کوششی در پرتو فروغ خطِ بزرگ‌-جوانمردِ متفکر ِزمانه (خط ِچهارم)، سایه‌ی سیاه جهل و خاموشی از اذهانشان زدوده شود، و نور حاصل از این معرفت را بر سایر نوباوگان حقیقت‌جو نیز باز-بتابانند.

    این‌همه تلاش برای روشنگری، این همه مجاهدت برای ثبت این اسناد ثمین و ممانعت از استغراق آنان در محاق تاریخ، این همه ژرف‌نگری و کلان‌بینی، اگر شایسته‌ی ستایش سرشار نباشد، پس به چه چیز می‌توان گفت «ستودنی» ؟!

    استاد خردمند! ما به لطف شما، تفاوت میان بود و نمود را به نیکی در حال مشاهده و مطالعه هستیم. یعنی تفاوت آنچه که هست و آنچه که می‌نماید.
    کاش مجالی حاصل شود و از «آنچه که می‌بایستی بوده باشد» هم کلامی برانید.

    سپاس بیکران

    – اشک آتش

    پ.ن.
    اشک آتش، معنی نام دخترانه «ژابیز» به زبان کردی می‌باشد.

    1. ژابیز، اشک آتش گرانمایه، ما را ستاره باران فرمودید! یک کهکشان ستاره بر شما، باران باد!
      با تقدیم ارادت و سپاس- خط چهارم شما

      پی‌نوشت:
      ضمنا، شکوفایی دیدگاهها به برکت امکان گفتگو در “خط چهارم”، چه پیش نمایی از فراوانی، رشد و شگفتی استعدادها در میان همزبانان عزیزمان آشکار می‌سازد. و چه موهبت فرصتمندی است، که این برنامه، بگونه‌ای معماری شده است، که هرکس امکان شرکت در گفتگوها را پیدا کند و به شیوه ی متقابل از پرتو افشانی نکته سنجی‌های سرشار یکدگر، برخوردار گردیم.
      افتخاری سرشار، از “خط فرهنگی” در برابر “خط سیاسی”، بدست می دهد که خود، در درجه‌ی اول هدف اصلی از انتشار خط چهارم بوده است_ خط چهارم

      1. خطاط آمده از عالم روحانی تفت!
        یک کیهان سپاس، از آن کهکشان ستاره‌ای که بر ما بارانیدید و ما را غرق در نور و مهر معنوی خود گردانیدید.

        شعشعه‌ی شوقتان شعله‌ور باد.

        – اشک آتش

    2. ژابیز عزیز، این دومین دیدگاهی است که در “خط چهارم” از شما دریافت داشته ایم. افزون بر نثر زیبا، و تسلط و مهارت ستودنی شما، بر ادب فارسی، عمق درک و هشیاری‌تان در پیگیری و مطالعه‌ی گفتارهای “خط چهارمی”، حقیقتا، قابل احترام و ستایش است.
      خودمانی و بی تعارف بگویم، خستگی از تنمان در رفت. اکنون دیگر، حتی بخاطر، وجود تنها یک خواننده‌ی جدی، شعورمند، و پر هوش و حواسی چون ” اشک آتش” هم که شده باشد، رسالت و تعهدی مضاعف، برای خویش قائلم، که بقول استاد سخن سعدی شیرین بیان، ” عمر گرانمایه” را بیشتر در این مهم_ نشر و ترویج خط فرهنگی گفتارهای خط چهارمی_ صرف نمایم.
      از شما بخاطر اظهار نظر پرلطف، بیدریغ ، آکنده از آگاهی و سپاسمندی‌تان به استاد گرامی، نیز سپاسگزارم.
      آرزوی قلبیم افزونی خوانندگان فرهیخته‌ای چون شمایان است.
      با سپاس مجدد و ابراز ارادت ز.ر

      1. زربانو! یا بانو ز.ر!

        –که البته نام کامل شما را از دریچه‌ی فست فود معرفت، نیک می‌دانیم.- ناگفته پیداست به لطف و همت زرین‌بها‌ی شما و سایر دوستان پشت صحنه است که ما می‌توانیم خط خطاط را بخوانیم و فروتنانه، اظهارنظری جزئی بنماییم. اگر بعضا در ایراد دیدگاه‌ها تاخیری رخ می‌دهد، به سبب گرفتاری‌های بیشماری است، که امید است از شمارشان کاسته شود.

        یک ابر نواختر از آن کهکشان ستاره که بر ما باریده شد، تقدیم شما و جناب مجتبی بابت اظهارنظرات صادقانه و پرمهرتان.

    3. سلام اشک آتشین کهکشانی!

      بعنوان همدیدگاه خط چهارمی، حیفم اومد به سهم خودم اقرار نکنم از، قلم زیبای حاصل از اندیشه زیباتر از عنوان شما؛ و غبطه در تبیین دقیق/عمیق گفتارها که نشان از وسعت سعه صدر/صبر در سقف بلند آگاهی/دانایی شماست.

      جالبه؛ قبل از مشاهده دیدگاه پربار شما(به تعبیر استاد کهکشانی، “کهکشانی”)، مطلبی از دوستی میخوندم، که آن دوست هم مثل شما، در آن مطلب اشاره یی تضمینی داشت به جمله یی از مارکس، فکر کردم انتشار/انتقال مشدد تضمینی آن در اینجا، متناسب در راستای، شاید تکمیلی، دیدگاه شما و نیز بی تاثیر در تقریر روح(باطن) گفتار استاد باشه👇

      ‍ [[[کارل مارکس می‌نویسد: «آدمیان هستند که تاریخ خود را می‌سازند ولی نه آن‌گونه که دل‌شان می‌خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده‌شده‌ای که میراث گذشته است و خود آنان به‌طور مستقیم با آن درگیرند»
      این فیلسوف مشهور آلمانی مثل همیشه زیبا و کوبنده، با این جملات گویا تکلیف خود را با بحث قدیمی و درازدامن جبر و اختیار روشن کرده؛ یعنی از یکسو بر مسوولیت انسان‌ها در تحولات تاریخی صحه می‌گذارد و از سوی دیگر به نقش پر رنگ تاریخ و میراث گذشته و سنت تاکید می‌نهد «بار سنت همه نسل‌های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می‌کند». بدین سان انسان‌ها در برساختن لحظه اکنون دست به خلق از عدم نمی‌زنند و همواره بر تاریخ پس پشت خود و جغرافیایی پیرامون خود ایستاده‌اند و به کمک آن لحظه اکنون و آینده را رقم می‌زنند!]]]

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *