گفتار شماره‌ی۲۴۵_باز هم عمل، و عکس العمل!!؟

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۱)

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه(=ضحاک)

بر او انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی داد خواند

از آن چرم، کآهنگران پشت پای

بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه، آن بر سر نیزه کرد

همان گه، ز بازار برخاست گرد…

چو آن پوست، بر نیزه بر دید کِی(=فریدون)

به نیکی، یکی اختر افکند پی

بیاراست آن را، به دیبای روم

ز گوهر بَر و، پیکر از زرّ بوم…

فروهشت ازو سرخ و، زرد و، بنفش

همی خواندش”کاویانی درفش”(=پرچم)

از آن پس، هر آنکس که بگرفت گاه

به شاهی، به سر بر نهادی کلاه،

بر آن بی‌بها چرم آهنگران،

برآویختی نو به نو، گوهران

ز دیبای پرمایه و، پرنیان،

بر آن گونه، شد اختر کاویان…

(شاهنامه، داستان ضحاک)

آنچه در این گفتار می خوانیم

_دیری یا زودیِ

عمل، و عکس‌العمل

یا کنش، و واکنش در رفتار انسانی

یکروز صبح زود_ بگوییم صبح دوشنبه_ شما از خانه بیرون می‌روید، بطرف دانشگاه، دفتر کار، و یا اداره‌ی محل کار خود، روانه می‌شوید. شخصی ناشناس، از روبرو می‌آید، و در حالی که کاملاً، متوجه شماست_ همانند کسی که به استقبال دوست و آشنای عزیزی می‌رود_ با لبخند و خوشرویی تمام، سلام می‌کند، صبح‌بخیر گفته، و از کنارتان در می‌گذرد!!؟ شما، احتمالاً، نخست تعجب می‌کنید، و به فکر فرو می‌روید، که این شخص که بود؟؟! چرا من او را، بجا نیاوردم؟؟! و چرا او، با این لطف و صفا، به من سلام کرد، و با خداحافظی، بدون هیچ گفتگو یا سخن دیگری، همانطور که آمده بود، از کنار من در گذشت، ناشناسِ ناشناس؟؟!!

شاید شما، مثلا، این برخورد را به فال نیک بگیرید، و با خود بگویید، امروز، در امتحان، مصاحبه‌ی اداری، و یا حل مشکلی که در محل کار، با آن روبرو شده‌ام، ان‌شاء‌الله، موفق خواهم گردید. و، و، و.

در هر صورت، آنچه که مسلم است، شما از این برخورد، در مجموع خوشتان می‌آید، و خوشحال می‌شوید. اینطور نیست؟!
صبح روزی دیگر_ بگوییم صبح چهارشنبه‌ی همان هفته_ از همان راه همیشگی منزلتان به طرف محل کار، و یا تحصیلتان می‌روید.
این بار، شخصی از مقابل شما، آشکارا، برای این که شما را، متوجه خودش کند، با اخم و ترشرویی، از کنارتان می‌گذرد، و بجای سلام، آب دهان، بر زمین می‌افکند، و از شما روی برمی‌گرداند، و به تندی، بدون هیچ سخنی، از کنارتان در می‌گذرد، و او هم همچنان، ناشناسِ ناشناس؟؟!!

این بار، شما به چه فکرهایی فرو می‌روید؟! می‌ببینید، باز هم او را نمی‌شناختید. احتمالا، این بار، با خود می‌اندیشید که، این شخص که بود؟؟! برای چه، اینگونه با من بد رفتاری کرد، و با افکندن آب دهان، به‌جای سلام، در حقیقت، به من ابراز نفرت نمود؟؟! و، و، و. در هر حال، به‌احتمال قوی، این رفتار آن رهگذر بی‌تربیت، مسلماً، خوشحالتان نمی‌کند، و یا…؟!

حتما، این دو رفتار متضاد، رفتار شخص اول در صبح روز دوشنبه، با رفتار شخص دوم در روز چهارشنبه، در شما، دو عکس‌العمل متفاوت، خوش‌آیند و بد‌آیند، ایجاد خواهد کرد‌. اینطور نیست؟؟! این طبیعت پایدار واکنش، در برابر کنش_ عکس العمل در برابر عمل_ است.

بگونه‌ئی که می‌دانیم چگونگی رابطه‌ی کنش و واکنش_ عمل در برابر عکس العمل_ بصورت جدی و علمی، در فیزیک، بوسیله‌ی نیوتن(۸۴=۱۷۲۷-۱۶۴۳م) در سده‌ی هفدهم، انجام گرفته‌است. و در کتاب‌های فیزیک دبیرستان‌ها، امروزه در تمام جهان، به درس و شرح آن می‌پردازند.

آنچه که باید بر این قانون عمل و عکس‌العمل نیوتن افزود، این است که همین قانون در رفتار انسانی، و کنش و واکنش‌های روانی آدمی نیز، صادق است. با این تفاوت که، واکنش‌ها، در روابط انسانی، دارای شدت و ضعف، و سرعت و کندی، به نسبت زمان و مکان و شرایط و مقتضیات فرد_ و جمع و گروه_بویژه اگر فرودست در برابر فرادست، یعنی ضعیف در برابر قوی قرار گیرد، بسیار متنوع، و متفاوت خواهد بود. چنانکه گفته‌اند:

شکستِ شیشه‌ی دل را، مگو صدایی نیست!!؟

که این صدا، به “قیامت!؟”، بلند خواهد شد!!

صائب تبریزی (۱۰۸۶-۱۰۰۰ه.ق/۱۶۷۶-۱۵۹۲م)

بدیگر سخن_بنابر مثل مشهور_عکس‌العمل، در روابط انسانی، “دیر و زود دارد، ولی، سوخت و سوز ندارد!!” اگر خودمانی‌تر بگوییم، هر زمان که عکس‌العمل تندی، از طرف محروم یا مظلومی، نسبت به ارباب بی‌مروت دنیا، ابراز می‌گردد، آن زمان، همان “قیامت موعود”، برای عکس‌العمل است. و عموما، انقلاب‌ها، در برابر خودکامگان و سلطنت‌های استبدادی، “قیامت‌های انتقام‌جویانه‌ی مظلومان”، در تاریخ، بشمار رفته‌اند.

قیام بردگان زنگی، به رهبری صاحب الزنج، قرن سوم هجری/ نهم میلادی

_سعدی، و فرایند تاخیر، در واکنش رفتار انسانی

فرایند دیر یا زود شدن واکنش‌ها، در رفتار انسان‌ها، به‌هیچ روی کشف تازه و جدیدی نیست. بلکه، از ذخایر آگاهی‌های فرهنگ انسانی، بشمار می‌رود.

ملاحظه بفرمایید سعدی _خداوند سخن ما_ حدود هفت قرن پیش، با چه ظرافت، فصاحت، شفافیت و زیبایی، نکته‌ی ضرورت تأخیر در فرصت واکنش انتقام‌جویانه را، در گلستان خود، ابراز داشته‌است.

نه تنها گلستان، بلکه دیگر آثار خداوندان سخن فارسی را، باید دو باره و سه باره، بازخوانی کنیم، آن هم بویژه در پرتو دستاوردهای علوم جدید انسانی، تا با دریافت‌های تازه، از داده‌های کهن، بر غنای آگاهی‌های خویش، بویژه در مورد عمل‌ها و عکس العمل‌ها، بیش از پیش، بیفزاییم. اینک به گلستان، و یادآوری سعدی، در ضرورت تاخیر واکنش، بنا به شرایط زمان، مکان، و دیگر مقتضیات انسانی، بذل توجه دوزیم که:

“مردم‌آزاری را حکایت کنند، که سنگی بر سر صالحی زد!

درویش را، مجال انتقام نبود. سنگ را، با خود همی‌داشت، تا وقتی که ملک(پادشاه) را، بر آن لشکری، خشم آمد، و او را در چاه زندانی کرد.

آنگاه، درویش در آمد و، سنگش، در سر انداخت!!؟؟

[لشکری زندانی در ته چاه] گفتا: تو کیستی، و مرا این سنگ، چرا زدی؟؟!!

درویش گفت: من فلان کسم!؟ و این، همان سنگ است که، در فلان تاریخ، بر سر من زدی! لشکری زندانی، گفت: چندین وقت، کجا بودی؟؟!!

درویش گفت: از جاهت(مقامت)می‌اندیشیدم(می‌ترسیدم)، اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت شمردم:

…باش تا دستش ببندد روزگار

پس، به کام دوستان، مغزش بر آر”

(گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ح ۲۱)

شفافیت را، در بیان سعدی مشاهده می‌فرمایید؟؟!

_وارونگی معادله‌ها، در روابط افراطی و تفریطی

جالب‌تر اینکه، در روند رونق بازار افراط‌ها و تفریط‌ها، یکباره بگونه‌ئی جهشی، همانند تف سربالا، عمل کیفری نسبت به دیگران، به ضد خود، بدل می‌گردد. معمولاً، فرادستان، با ترساندن فرو دستان، می‌اندیشند که، قربانی مقابل را، به سکوت ابدی، و خفقان دائم، محکوم و مبتلا می‌سازند.

در اینجا، باز هم سعدی می‌گوید:

“پادشاهی را شنیدم، که به کشتن اسیری اشارت کرد. اسیر بیچاره، در حالت نومیدی، به زبانی که داشت، ملک را، دشنام دادن گرفت، و سقط گفتن. که گفته‌اند:

هر که دست از جان بشوید،

آن‌چه در دل دارد، بگوید”

(گلستان، باب اول/ح اول)

در این باره، سعدی، بارها، بدین شجاعت غیرمنتظره، بر اثر یاس و ترس بیکران، اشاره داشته‌است. از جمله می‌گوید:

نبینی که چون گربه عاجز شود

برآرد به چنگال، چشم پلنگ!!؟؟

(گلستان، باب اول/ ح۸)

و یا

وقت ضرورت، چو نماند گریز

دست بگیرد، سر شمشیر تیز

(گلستان، باب اول/ ح اول)

_حدیث‌واره‌ی دیالکتیک تبدیل “نهاده”، به “برابر نهاده”!!؟

افزون بر حکمت و هشدار سعدی، همچنین از فرزانه گویی‌های میراث گرانقدر فرهنگی ما، حدیث واره‌ای، توجیهی دیالکتیکی_یعنی چگونه تز، یکباره به آنتی تز بدل می‌شود_ بیان می‌دارد که:

“الامرُ، اذا جاوزَ حدَه، اِنعکسَ الی ضِدِّه”: کار، هنگامی که از حد خود، فرا درگذرد، یعنی تجاوز کند، به ضد خود، بدل می‌گردد!!؟( برای اطلاع بیشتر رک به: کانال‌های تلگرام اینستاگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی، ۱۳۰و ۱۷۴)

_راز خودکشی داوطلبانه‌ی انتحاری‌ها

امروزه، بسیاری در شگفت‌اند، که چرا و چگونه است که انتحاری‌ها، با آنکه می‌دانند در انفجارها، نخستین قربانی، خود آنانند، اما از مرگ خویشتن، به هیچ روی نمی‌ترسند، و از خودکشی در میان جمع، خودداری نمی‌ورزند؟؟! روانشناسی انتحاری‌ها، دقیقاً، از حد گذشتنِ ترسِ از مرگ را، تصریح می‌نماید. که زبان حالشان می‌گوید: مرگ یک‌بار، شیون یک‌بار!!؟؟

انتحاری دست از جان شسته_درست، یا نادرست_برای انتقام گرفتن از فشار زور و خفقانی که بر خود، یا مسلک خویش، و همردیفان خویشتن احساس می‌کند، خود را در میان جمعیت، در بازار، در مسجد، در کلیسا، در کنیسه، و هر مکان پر ازدحام دیگری، منفجر می‌سازد، تا از ده‌ها و صدها نفر، انتقام توسری خوردن‌های خویش را، بازپس گیرد!!؟

در اینجا، این مقدمه را داشته باشیم، تا بزودی به چرایی بیان آن_بخاطر تلنگری روانکاوانه_در اواخر این گفتار، به مضمون آن، بازگردیم.

_درفش کاویانی: کهنسال‌ترین پرچم وحدت ملی ایران

شما خوانندگان گرامی ما، باحتمال قوی با داستان “کاوه آهنگر”، و خروشیدن او علیه “ضحاک ماردوش”، آگاهید. پیش‌تر، در گفتارهای شماره‌ی ۱۶۰ و ۱۶۱، از همین سلسله گفتارها_در کانال تلگرام فردا شدن امروز_ از چرایی این خروش، و ستمبارگی ضحاک، و قربانی شدن بالغ بر ۱۷ فرزند کاوه، بتفصیل سخن رفته‌است.

هنگامی که فرستادگان ضحاک، آخرین فرزند کاوه را، می‌بردند که او را نیز، قربانی کنند، و مغزش را خوراک مارهای رُسته از شانه‌های نکبت ضحاک نمایند، کاوه، برای دادخواهی، به دربار ضحاک رفت، بر ضحاک برخروشید و، گفت که:
“…شاها، منم کاوه‌ی دادخواه

یکی بی‌زیان، مرد آهنگرم

ز شاه، آتش آید همی بر سرم

تو شاهی و، گر اژدها پیکری

بباید بدین داستان داوری

اگر هفت کشور، به شاهی، تو راست

چرا رنج و سختی، همه بهر ماست؟؟!!

شماریت با من، بباید گرفت

بدان تا جهان، ماند اندر شگفت

مگر از شمار تو، آید پدید

که نوبت، ز گیتی، به من چون/این رسید؟؟!!

که مارانت را، مغز فرزند من

همی داد باید، ز هر انجمن؟؟!!…”

(شاهنامه، داستان ضحاک ماردوش)

سپس کاوه، از نزد ضحاک بیرون دوید، پیش بند چرمین خود_چرم پاره‌ای را، که آهنگران، بر خود می‌بندند تا از جرقه‌های آتش، به هنگام کوبیدن آهن‌های افروخته، مصون مانند_از سینه گشود و آن را، فرا دست خود گرفت، و مردم را به خروشیدن، علیه بیداد ضحاک، به یاری و همراهی، فرا خواند!

مینیاتور کاوه آهنگر اثر شادروان زنده یاد استاد حسین بهزاد(۱۲۷۳-۱۳۴۷ه.ش) نقاش و مینیاتوریست بزرگ ایرانی

_فریدون، و بزرگداشت درفش کاویانی

جنبشی بزرگ، به حمایت از کاوه برخاست، و به نزد “فریدون فرخ” شتافتند. فریدون نیز، که خود از نژاد کیان و سلطنت ایران بود، به آنان پیوست، و با ادای احترام به پرچم کاوه، آن را گرفت، و بدان آذین و جواهر فرو برنشاند، و به نام “درفش کاویانی”، آن را “مظهر یگانه‌ی وحدت شاه و ملت” در دوره‌ی اساطیری ایران، فرا بر ساخت. خوانندگان گرامی ما ! داستان آن را در شاهنامه‌ی فردوسی، می‌توانید به تمامی فرو بر خوانید، که البته در مقدمه‌ی این گفتار نیز، بخش‌های کوتاه و گویایی از اشعار آن را، برای یادآوری شما، باز آورده‌ایم.

درفش کاویانی در دستان کاوه بر روی جلد مجله‌ی کاوه

_مستر اسمیث، گویی در حال نماز،

سراپا آرام، با حضور قلب تمام

نویسنده‌ی این گفتار_در سال۱۹۵۶م/ ۱۳۳۵ه.ش_در انگلستان، در شهرکی در لندن، به نام “آکسبریج”، پایان خط مشهور آبی، از مترو لندن، خیابان “وایت هال”، در منزل شماره‌ی ۵۶ _متعلق به مستر اسمیث_پانسیون شده بود!

درست، نزدیک ایستگاه پایانی خط آبی، جاده‌ی باریکی قرار داشت، که فقط سمت غربی آن، قابل استفاده، و رفت و آمد بود. این جاده، همان “وایت هال” بود. سمت شرقی را، فضای بزرگ و متروکه‌ی یک راه آهن قدیمی تشکیل می‌داد، که با دیواری سیمی، آن را از بخش غربی، جدا کرده‌بودند.

براستی شب‌ها، بر اثر تاریکی، که فضای بزرگی از این ایستگاه راه آهن متروکه را فراگرفته بود، جاده‌ی “وایت هال”، برای رهگذران و عابران، هولناک می‌نمود. گهگاه نیز، صدای جغد‌ها، و مرغ حق، بویژه در شب‌های مه آلود لندن، و حومه‌ی آن، بر هیبت ظلمت این جهان راه آهن متروکه، فرا می‌افزود!!؟

حدود چهار پنج خانه، مانده به پانسیون مستر اسمیث، کلیسای کوچکی بود، که به کلیسای اسپریتوآلیست‌ها، شهرت داشت.
غالبا شبها در این کلیسا، از جمله به احضار ارواح می‌پرداختند. نویسنده خود، در چند جلسه از آن نشست‌ها، شرکت جست. و البته، بیشتر، بازی و تبلیغ دید، تا احضار واقعی ارواح!!؟ لکن، وجود این کلیسا، و شهرت آن به احضار ارواح، موجب هراس بیشتر اهالی شده بود، و می‌گفتند که به سبب احضار ارواح این کلیسائیان، تمام آن منطقه‌ی تاریک راه آهن متروک، پر از ارواح سرگردان شده‌است، و شب ها صداهای عجیب و غریب از آنجا شنیده می‌شود. که من قبلا، بدون این پیشداوری‌ها، صدای مرغ حق، یا جغد‌ها را، از آنجا، به‌وضوح می‌شنیدم.

این یادآوری، از آن رو لازم می‌نمود، که بیشتر افرادی که از لندن می‌آمدند، و در این منطقه زندگی می‌کردند، بویژه بانوان، می‌کوشیدند، هرچه زودتر، پیش از فرا رسیدن تاریکی شب، همراه پاره‌ای از رهگذران دیگر، این راه را طی کنند، و به منازل خود بازگردند. کوتاه سخن، بدون تعارف، کم و بیش، همه‌ی اهالی، نوعی ترس و واهمه داشتند.

آقای اسمیث، صاحب پانسیونی که در آن زندگی می‌کردم، مردی ۷۸ ساله، بازنشسته‌ی اداره‌ی پست بود. فضای داخلی پانسیون مستر اسمیث، بگونه‌ئی بود، که در ورودی منزل، به فضای نشیمن، یا پذیرایی، گشوده می‌شد.
در یکی از روزهای هفته، نزدیک‌های ساعت ۵ بعد از ظهر، وقتی که، به محل پانسیون خود وارد شدم، آقای اسمیث، در فضای نشیمن، گویی رو به قبله، به حالت نماز، با خضوع تمام، چنان بی‌حرکت ایستاده بود، که بنظرم رسید، حتما در حال انجام مراسم عشای ربانی است. برای اینکه، مخل مراقبه و مداقه‌ی او، در انجام مراسم عشای ربانی‌اش نشوم، مدتی مکث کردم، و در سکوت کامل، منتظر ایستادم. یکی دو دقیقه بعد، مستر اسمیث، که گویی صدای باز شدن در را شنیده بود، و متوجه حضور من شده بود، سر برگرداند، و پس از سلام، با تعجب پرسید، چرا ایستاده‌ای؟! بفرما تو.

گفتم، آقای اسمیث، فکر کردم شما مشغول انجام مراسم عشای ربانی بودید، نخواستم مخل حواس، و عبادت شما شوم.

مستر اسمیث: اوه، نه! من، در مراسم عشای ربانی نبودم. این برنامه‌ی سریالی آرچزها_ برنامه‌ی فرستنده‌ی داخلی بی‌بی‌سی_است، که هر روز ساعت ۵ پخش می‌شود. این برنامه، همیشه، با نواختن سرود ملی انگلستان، آغاز می‌گردد. هر نجیب زاده‌ی انگلیسی، با شنیدن صدای سرود ملی ما، تا پایان آن، هر کجا که باشد، با ادب تمام، ساکت می‌ایستد. یعنی اگر هم نشسته باشد، بر پا می‌خیزد و، می‌ایستد. حتی، ملکه‌ی انگلستان، حتماً در کاخ خود از جا برمی‌خیزد، و به احترام سرود ملی ما، مثل دیگر شهروندان انگلیسی، ادای احترام می‌کند.

ادای احترام به “سرود ملی” ما، که مظهر وحدت ملی ماست، برای شاه و گدا، تفاوت نمی‌کند. ملکه‌ی ما محترم است، چون به سرود ملی ما، همانگونه احترام می‌گذارد، که منِ کارمندِ بازنشسته‌ی اداره‌ی پست، احترام می‌گذارم.

_آیا پادشاه انگلستان، به ویژه ملکه، سرودی خاص خودش، مانند یک سرود شاهنشاهی ندارد؟!

_سرود خاص خودش؟؟!! نه! چرا باید داشته باشد؟! او، پادشاه انگلستان است. سوگند وفاداری بدین پرچم خورده‌است. یک شاه، یک پرچم، یک ملت. پادشاه که، تافته‌ی جدا بافته از ملت، نیست!!؟…

_درفش کاویانی، در طول قرن‌ها

نماد وحدت ملی_در دوره‌ی تاریخی و اساطیری ایران

و اینک در زمان ساسانیان

خسرو پرویز در سده‌ی هفتم میلادی می‌زیسته است(زندگی۵۸=۶۲۸-?۵۷۰م). و نظامی گنجوی، در سده‌ی سیزده میلادی، می‌زیسته‌است(۷۲=?۶۰۲ -?۵۳۰ه.ق/?۱۲۰۵-?۱۱۳۵م). و این هر دو، با تفاوت پنج قرن فاصله در میان، به یک نکته، درباره‌ی استمرار “درفش کاویانی”، بعنوان “نماد وحدت دولت و ملت در ایران”، برای ما، گواهی فرا داده‌اند. نظامی، در خمسه‌ی خود، هنگام سرایش داستان خسرو و شیرین، از درفش کاویانی چنان یاد می‌کند، که گویی از دوران باستان تا_دست کم_دوران ساسانی، بعنوان نماد وحدت ملی ایرانیان، همواره، در میان شاه و رعیت، با ادای احترام، بر فرازی وحدت بخش، بر افراشته بوده‌است.

چنانکه “نظامی گنجوی” می‌گوید:

درفش کاویانی بر سر شاه(خسرو پرویز)

چو لختی ابر، کافتد بر سر ماه

(منظومه خسرو و شیرین)

“کریستین سن”(۷۰=۱۹۴۵-۱۸۷۵م)_مورخ و ایران‌شناس بزرگ دانمارکی_در اثر گرانقدر خود، “ایران در زمان ساسانیان” بدین نکته، اینچنین تصریح می‌کند که:

“پرچم ملی عهد ساسانی، درفش کاویانی بوده‌است. که به موجب روایت‌ها، از پیشبند کاوه‌ی آهنگر، ساخته شده بوده‌است. کاوه، در ازمنه‌ی داستانی قدیم، مردمان را، بر ضحاک ظالم شورانید، اما توصیفاتی که در باب این پرچم بزرگ سلطنتی شده، فقط مربوط به دوره‌ی آخر سلطنت ساسانیان است.”( کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی، ص۲۲۲)

_درفش کاویانی، در جنگ قادسیه

در جنگ قادسیه(۱۵ه.ق/۶۳۶م) پرچم/ درفش کاویانی، از چنگ ایرانیان، خارج شد و به دست اعراب افتاد. تاریخ می‌گوید که این درفش را، “ضِرار بن خطاب” به غنیمت گرفت.

ضرار بن خطاب، درفش کاویانی را به نزد عمر، خلیفه‌‌ی دوم برد. عمر، بسیار شگفت زده شده، و ۳۰ هزار دینار، برابر با ۱۵ هزار سکه‌ی بهار آزادی، به ضرار بن خطاب انعام داد. آنگاه بقیه جواهرات را از آن کنده، و در خزانه گذاردند… (ابن اثیر : تاریخ الکامل، متن عربی، ج۲، ص۳۳۰)

بهایی که برای درفش کاویانی، بخاطر جواهرهای آویخته بر آن، تخمین زده‌اند، تا حدود دو میلیون و ۲۰۰ هزار دینار بیان شده‌است. هر دو دینار، به معیار امروز ما، برابر با یک سکه‌ی بهار آزادی است. بدین ترتیب، بهای یاد شده به دینار، برای درفش کاویانی به ارزیابی امروز، برابر با یک میلیون و ۱۰۰ هزار سکه‌ی بهار آزادی، بالغ می‌شود.
یاد آوری: در پایان این گفتار، کوشش رفته‌است، که برای مطالعه، با تفصیل بیشتر در مورد سرنوشت و کارسازی‌ها و اهمیت درفش کاویانی، به حداکثر منابعی که در دسترس است، اشاره رود، و نشانه گذاری شوند.

_درفش کاویانی، و یعقوب لیث صفاری

در هر حال، پس از گذشت بالغ بر دو قرن و نیم، از نبرد قادسیه، در زمان یعقوب لیث صفاری(زندگی۴۰=۲۶۵-۲۲۵ه.ق/۸۷۷-۸۳۹م) دوباره، روایتی درباره‌ی اهمیت درفش کاویانی، و بهره جویی از آن، در ناسیونالیسم ایران، و قیام علیه سلطه‌ی عباسیان و درفش سیاهشان، آمده‌است که می‌گوید:

“یعقوب لیث صفاری، در هنگام قیام خود علیه عباسیان، در شعری که از طرف او، برای خلیفه‌ی عباسی ارسال شد، چنین نوشت:
«درفش کاویانی(عَلَم الکابیان) همراه من است. و امیدوارم که، زیر سایه‌ی آن، بر ملت‌ها فرمانروایی کنم.»(ویکی پدیا: شاپور شهبازی، مدخل واژه‌ی پرچم، دانشنامه‌ی بزرگ اسلامی)

از آن پس بدینسوی، ما_سوکمندانه_دیگر، از رابطه‌ی پادشاهان ایران با درفش کاویانی، بی‌خبر مانده‌ایم!!؟؟

_یادآوری:
نقش درفش کاویانی، بر سکه‌های دوره‌ی سلوکیان، نشان از آن دارد، که سلوکیان از اعتبار این نقش برای خود، کسب افتخار کرده‌اند. بدین معنی که ما با ایرانیان، یکی هستیم و نه بیگانه. نکته‌ئی که پهلوی‌ها در نیافته اند.

_پرچم ملی ایران، در دوران مشروطیت

چنانکه اشاره رفت، ظاهراً، از پس از یعقوب لیث صفاری، تا دوران مشروطیت، پرچم کاویانی، در محاق تاریخ، و فراموشی اذهان عمومی، قرار گرفته‌بوده‌است. و دیگر، کمتر، پرچم یکتای واحدی، بعنوان یگانه نماد وحدت ملی، مورد توجه قرار گرفته‌است. بطوریکه حتی، نقش شیر و خورشید نیز، طرح یکسان و واحدی در  پرچم‌های بازمانده از پیش از مشروطیت، نداشته‌است، و به شکل‌های گوناگونی، بر پرچم‌ها نقش بسته است.

دقیقاً، در دوران مشروطیت، بویژه از زمان سفر پهلوی اول به ترکیه، پرچم ملی ایران، مورد توجه “پهلوی اول” قرار می‌گیرد. و از سال ۱۳۱۳ه.ش، مساله‌ی پرچم و سرود ملی، بصورتی آشفته، مضاعف، و نه یگانه، رایج می‌گردد.
پهلوی اول، با ایجاد تغییراتی در پرچم مشروطه، سه پرچم سه رنگ، با سه عنوان و نقش متفاوت، بعنوان پرچم ایران، به ملت ایران، عرضه داشته‌است:

۱)_پرچم با علامت شیر و خورشید، متشکل از سه رنگ، سبز و سفید و سرخ، با علامت شیر و خورشید در وسط آن، که «پرچم دولتی» خوانده می‌شده‌است.

۲)_پرچم بدون علامت شیر و خورشید، که «پرچم ملی» نامیده می‌شده‌است.

۳)_پرچم مزین به نقش شیر و خورشید، و تاج پهلوی، که “پرچم نظامی” نام داشته‌است. در این پرچم، تاج پهلوی، در بالای شیر و خورشید نقش بسته‌است، و گرداگرد شیر و خورشید، یک شاخهٔ بلوط و یک شاخهٔ زیتون قرار دارد. بطوری‌که از پایین به شکل پاپیون زده شروع، و به سمت بالا، باز می‌شود.

به موازی این سه‌گانگی در پرچم ملی، در زمان پهلوی اول، افتخار داشتن سه سرود موازی نیز، به ملت ایران، ارزانی می‌گردد:
یک)_سرود ملی

دو)_سرود پرچم

سه)_سرود شاهنشاهی 

(ویکی پدیا: شاپور شهبازی، مدخل واژه‌ی پرچم، دانشنامه‌ی بزرگ اسلامی)

نوبت به پهلوی دوم می‌رسد. پهلوی دوم، با ایجاد تغییراتی، در پرچم‌ نظامی پهلوی اول، محافظت از تاج پهلوی را، با ترسیم دو شیر شمشیر بدست تقویت می‌کند، و یکباره، در سال۱۳۵۱ه.ش/۱۹۷۱م، به شکلی شگفت، کلکسیون پرچم‌های پادشاهی خاندان پهلوی_چنانکه در تصویر مشاهده می‌شود_به چهار پرچم، بالغ می‌گردد:

۱)_ پرچم ملی سه رنگ ایران، با نشان شیر و خورشید در وسط آن.

۲)_ پرچم شاهنشاهی، برای شخص شاه، با رنگ آبی آسمانی، با وجود دو شیر شمشیر بدست، که حافظ تاج پهلوی اند.

۳)_ یک پرچم هم ویژه‌ی ملکه‌ی ایران، همسر پهلوی اول، آن هم مزین به تاج ملکه‌ی ایران، بالای سر دو پرنده‌ی اساطیری شاخدار، ایستاده بر یک پای. 

۴)_یک پرچم هم، برای ولیعهد پهلوی دوم، با تاجی که، کمی بالاتر از سر دو عقاب، قرار گرفته‌است. بدین ترتیب، می‌بینیم که سهم ملت ایران، فقط ۲۵ درصد، یا یک چهارم از این پرچم ها است. و سه پرچم، یا ۷۵ درصد پرچم‌ها، سهم پهلوی دوم و همسر و فرزند او، می‌گردد.

دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته، آگاه یا ناآگاه، پهلوی اول، و بویژه پهلوی دوم برخلاف سنت اساطیری، و تاریخی ایران، که درفش کاویانی را، بعنوان نماد وحدت دولت و ملت، یا شاه و رعیت، برگزیده بوده‌اند، و تمامی شاهنامه، از کاوه و فریدون، تا ساسانیان و خسرو پرویز، همه ستایشگر آن نماد وحدت بوده‌اند، به یکباره، این وحدت نمادین را، در هم فرو می‌شکند_و برخلاف گفته‌ی مستر اسمیث، در مورد انگلستان_پادشاه، و خانه‌ی سلطنت، نسبت به ملت ایران، تافته‌ی جدا بافته می‌گردد!!؟؟

این اصرار نمادین به جدایی شاه، سلطنت و خاندان او، از ملت، در وجدان آگاه و ناآگاه عمومی ملت ایران، اثری جبران ناپذیر، برجای می‌گذارد. و در نتیجه_در بازگشت به مقدمه‌ی این گفتار، درباره‌ی عمل و عکس‌العمل_ملت ایران نیز، به هنگام قیامت ۵۷، به این عمل خاندان سلطنت پهلوی، آشکارا، پاسخ می‌دهد.

_تکیه بر اهمیت سرود شاهنشاهی

برخلاف آنچه که در مقدمه‌ی سلسله نمایشی که مستر اسمیث، در برابر نواختن سرود ملی انگلستان، چون یک عابد ممتاز، حتی در خلوت خانه‌ی خویش، با حضور قلب می‌ایستد، در دوران پهلوی دوم، در سینماهای ایران در آغاز هر برنامه، سرود شاهنشاهی پخش می‌شد، و در این هنگام، همگی، خواسته یا ناخواسته، می‌بایستی به احترام سرود شاهنشاهی، از جای برخیزند، و در تمام مدت نواختن سرود، بی‌حرکت و مودب، برپای فرا ایستند.

در همین رابطه، شایع شده بود که خسرو گلسرخی(۳۰=۱۳۵۲-۱۳۲۲ه.ش/۱۹۷۴-۱۹۴۴م)_یکی از قربانیان قهر سلطنتی_چندین بار در سینما، هنگام نواختن سرود شاهنشاهی، از جای خود برنخاسته بود، و مامورین در این باره، به او تذکر داده بودند. و حتی گویا، یک بار، او را به این جرم، از سینما بیرون می‌افکنند.

البته، بر ما روشن نیست، که آیا گزارش ساواک، درباره‌ی این جرم خسرو گلسرخی_بی احترامی با برنخاستن بهنگام اجرای سرود شاهنشاهی، در سینماها_‌در پرونده‌ی اتهامات او، مندرج شده بوده‌است، یا نه؟!

سلطنت طلبان جاوید شاهی، هم امروز هم، هرگاه فرصت می‌یابند‌، با نواختن سرود شاهنشاهی، بگونه‌ی سلام و تبریک و ابراز شعار، به تکرار، صلای جاوید شاه، جاوید شاه، جاوید شاه، سر می‌دهند. و این درود و جاوید گویی به شاه، در دوران پهلوی دوم، چون ترجیع بندی، در هر مورد رسمی، پیوسته، در تشریفات سلطنتی، تکرار می‌گردید.

طبیعی است، وقتی که شما، حساب خود را از ملت، با دو نماد بسیار مهم در تاریخ سیاسی جهان، “سرود ملی” و “پرچم ملی” جدا می‌کنید، همانند فردی که صبح دوشنبه و چهارشنبه، در گفتگوی واکنش‌های متضاد، در آغاز این گفتار یاد شد، از سوی مردمان با شکست وحدت واکنش روبرو می‌شوید، و آنها نیز، بگونه‌‌ای، واکنش خود را، در برابر شما، اظهار می‌دارند!!؟
پهلوی دوم، خود، این مساله را، بسان فرو کوفتن آخرین میخ، بر تابوت سلطنت، در تاریخ ایران، در اسفند ۱۳۵۳، تنها چهار سال پیش از قیام انقلابی مردم ایران_ و یا به هر نامی که مایلید آن را بخوانید_با مردم ایران، اتمام حجت کرد که، هر کس حاضر نیست در “حزب رستاخیز ایران”، نامنویسی کند، و بدان‌سان ایمان خود را، نسبت به نظام شاهنشاهی، ابراز نماید، “خائن” است، و با یک درجه تخفیف، می‌تواند گذرنامه بگیرد، و از ایران خارج شود. “جای این افراد در ایران نیست. اگر هم بمانند، جای آنها، در زندان است.” (برای اطلاع بیشتر درباره‌ی حزب رستاخیز، رک به‌: کانال‌های تلگرام و اینستاگرام فردا شدن امروز، گفتارهای ۱۳۸و ۱۳۹)

و پاسخ مردم در سال ۵۷، به این پیام و عمل پهلوی دوم، چنین بود که، ما حدود ۴۰ میلیون نفریم، تو یک نفر! رفتن ما، از ایران، بسیار دشوار است، ولی تو یک نفر هستی، بهتر است تو بروی!! و در پاسخ، به شعار “جاوید شاه”، بارها، هزاران هزار نفر، بگونه‌ی سرود و شعاری هموزن، فریاد “مرگ بر شاه”، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه سر دادند.
می‌گویند “خود کرده را، تدبیر نیست!”، “بد نگو، تا بد نشنوی!”، “بد نکن، تا بد نبینی!”

_انشعاب، در وحدت نمادین هویت ملی ایرانیان؟؟!!

اینک، پرسش اینست که: چه کسی با ایجاد جدایی و تفکیک، میان سرود ملی و شاهنشاهی، و پرچم ملی و شاهنشاهی، حساب خود را، از مردمان جدا کرد؟؟! و خود، حتی سنت بنیاد شاهنشاهی را، که مدعی پاسداشت آن بود، و به کوروش، نهیب می‌زد که، “آسوده بخواب، که ما بیداریم”، پاس نداشت؟؟! و باز خود، بر اثر غرور خود یکتا بینی خویشتن، این وحدت دست‌کم نمادین، میان ملت و دولت شاهنشاهی، و پادشاه را، در ایران_ یعنی سنت دیرین درفش کاویانی_ را در هم فرو شکست؟؟!! “خودم کردم، که لعنت بر خودم باد!”

یادمان نرود، در همین سلسله گفتارها_گفتار شماره‌ی ۱۷۲، در کانال تلگرام فردا شدن امروز_ یادآور شدیم که اگر، “اگرهای تاریخی” را، به “چرا‌ها” تبدل کنیم، و به جای اگرها، از چراها پرسش کنیم، سخت به علیت تاریخی، آسیب شناسی فاجعه‌ها، و طوفان‌ها، کوتاه سخن، به فلسفه‌ی راستین تاریخ، نزدیکتر می‌شویم. برای نمونه، بجای آن‌که بگوئیم:

_اگر، مردم چنان می‌کردند، و یا اگر چنان نمی‌کردند، و یا

_اگر شاه، چنین می‌کرد، و اگر شاه، چنان نمی‌کرد_ بپرسیم:

_ چرا، شاه ایران، با تفکیک میان سرود ملی و پرچم ملی، و سرود و پرچم شاهنشاهی، میان خود و خاندان سلطنت، و ملت جدایی افکند؟ و سنت دیرین وحدت بخش درفش کاویانی را، زیر پا، لگدمال کرد؟؟!! این عمل را، در تعبیر عامیانه،”افکندن تف سربالا” می‌گویند، که به صورت شخص تف‌کن، باز می‌گردد. و یا این‌که بپرسیم:

_چرا مردم، به هنگام آخرین وداع سفر پهلوی دوم، به جای سرود “جاوید شاه”، فریاد “مرگ بر شاه”، ابراز داشتند؟؟!!
دکتر نهاوندی، در اثر ارزنده‌ی خود “آخرین شاهنشاه”، در مورد اینکه چگونه شاه، هنوز تا آخرین لحظات عمر خود، نفهمیده بود، که “چرا مردمان از او روی گردانده‌اند”، و صلای مرگ، مرگ، مرگ برشاه، در داده‌اند، چنین می‌نویسد:

“شاه، دیگر شور و اراده‌ی خود را، از دست داده بود. نمی‌فهمید که “ملتش” که آن قدر به آن علاقه‌مند بود، چرا رهایش کرده‌اند، و به بسیاری می‌گفت:_”مگر من با اینها چه کرده‌ام؟!”(هوشنگ نهاوندی(++۱۳۱۱ه.ش/۱۹۳۲م): آخرین شاهنشاه، ص۷۰۰)

البته، شایسته‌ی یادآوری است، که آقای نهاوندی نیز، “ظرف” را با “مظروف”، اشتباه کرده است. زیرا، شاه، “ایران” را، که همه چیز خود را_ثروت بی‌حساب، قدرت بی‌پاسخ، شهرت جهانی، و، و، و…_از آن داشت، دوست می‌داشت، و نه محتوای آن، یعنی “مردمان” را!! اگر چنین نبود، حساب خود را، حتی بگونه‌ی نمادین_داشتن سرود و پرچم جداگانه‌ی شاهنشاهی، و حتی تقویم جداگانه‌ی شاهنشاهی_از مردمان، و تقویم مقدس مذهبی آنان، جدا نمی‌نمود.

این واقعیت، که پهلوی دوم، ظرف را، و نه مظروف را، بیشتر، دوست می‌داشت، در روایتی از پادشاه_مراکش، که امیر اصلان افشار(۱۰۰=۱۳۹۸-۱۲۹۸ه.ش/۲۰۱۹-۱۹۲۲م)_از مردان ویژه‌ی شاه_آن را روایت می‌کند، همچنان در کتاب دکتر نهاوندی، “آخرین شاهنشاه” بدینگونه بازتاب یافته‌است که:

” در مراکش، طی روزهای تبعیدش، ملک حسن_(۷۰=۱۹۹۹-۱۹۲۹م)، پادشاه مراکش_ به او گفت: می‌دانی رضا، که اشتباه بزرگت چه بود؟! تو “ایران” را، بیش از “ایرانیان”، دوست داشتی.” (هوشنگ نهاوندی: آخرین شاهنشاه، ص۷۰۱)

_حاتم بخشی شاه، در تقدیم دو دستی ایران به مصدقی‌ها

طنز تاریخ، در مورد پهلوی دوم، بویژه هنگام آخرین وداع، برای ترک شتابزده‌ی ایران_سه‌شنبه ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷/ ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹_ است که، پس از یک عمر جنگیدن با مصدق، و میراث و خاطرات او، هنگام وداع، یک دوست از تبار و مقام و جاه خویش نداشت، تا سرنوشت ایران را، به او، باز سپارد. بلکه، یک مصدقی دوآتشه، یک مرید راستین مصدقی، یک فدایی مصدقی_شاپور بختیار_را اختیار کرد، و در آخرین لحظه، با شتاب، دست‌های او را گرفت، و به بختیار گفت:

” ایران را به شما می‌سپارم، شما را به خدا!!!؟؟” بسیاری پس از شنیدن این سخن، جمع شدن اشک را، در چشم بختیار، دیدند.( عباس میلانی، نگاهی به شاه، ص۵۲۱/ برای اطلاع بیشتر از جزئیات این وداع، همچنین رک به کانال‌های تلگرام و اینستاگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۴۷)

یک عمر مبارزه با مصدق، و راه او، و بعد سپردن ایران و قدرت شاهنشاهی و فرماندهی کل قوای ارتش، و نیروی انتظامی، و گارد جاویدان، به یک مصدقی، چه معنی می دهد؟؟!! آیا نه اینکه ناگفته، پهلوی دوم، گفته‌ای را، گفته باشد که، حق با مصدق بود، و من کسان دیگری را، لایق نمی‌بینم، که ایران را، به آنان واگذار کنم، ایران به پیروی از راه مصدق نیازمند است؟؟!!…

ولی سوکمندانه، این بصیرت، و این چشم‌دل، دیر، بسیار دیرتر از هنگام لزوم، باز و گویا شده بود. و افزون بر این همه، آیا مگر ایران، یک لنگه کفش، یا یک گلدان_ملک طلق پدری پهلوی دوم_بوده‌است، که آن را به کسی دیگر بسپارد؟؟!! و، و، و‌‌‌. من، این تعبیر را بارها، در همان سال‌ها از بسیاری_حتی از فرهیختگان و تحصیل‌کرده‌های عالی دانشگاهی_شنیدم که می‌گفتند: هیچ چیز در این دنیا، بی حساب نیست. سرانجام، آه مصدق غربت زده در زادبوم، تبعیدی احمد آباد، دامن پهلوی دوم را، گرفت. و خود و سلطنتش را، به باد فنا داد.”!!؟

_نه داوری اخلاقی، بلکه بیان فرایند واکنشی

در این گفتار قصد ما، ابراز درستی و نادرستی، و اثبات حق و باطل بودن شاه، یا مردم نیست. بلکه، قصد ما این است که “چراهای واکنشی” را، بیشتر بکاویم، و توجیه نماییم.

چه خوب، چه بد، در هر حال “جواب های، هوی است”، و این روال قانون واکنش، یا عکس‌العمل، در روابط انسانی است.
_جهان انتحاری پرور!!؟

کوتاه سخن، در واپسین یادآوری، جهان انتحاری پرور، جهان داعشی پرور، جهانی بیمار است. نتیجه_ داعشی‌‌ها و انتحاری‌ها_حاکی از مقدماتی غیرعادی، بیمار و فاسد‌اند. حاصلجمع مقدمات بیمارگونه‌اند. و نه مقدمه، و ابتدا به ساکن.
داعشی‌ها، و انتحاری‌ها نیز، نتیجه‌اند. خلقتی خودجوش، و بی علت نیستند. واکنش‌اند، و نه کنش!!! عکس‌العمل‌اند، و نه عمل!!!
زندگی جامعه‌ها، آکنده، گاهواره، و مهد پرورش عمل‌ها و عکس العمل‌های شایسته و ناشایسته‌اند. پس، زینهار از عمل‌ها!! ، و زینهار، از عکس العمل‌ها!! بویژه، هیچ‌گاه، عکس العمل‌ها را، دست کم نگیرید، عکس العمل‌ها را هرگز، فراموش نکنید!!!؟

_یادآوری:
پهلوی‌ها و سلوکیان در مصلحت اندیشی سیاسی

سلوکیان، جانشینان اسکندر‌اند که در حدود۲۰۱ سال_قبل از میلاد_بر ایران سلطنت کرده‌اند. از اینرو، مسلما، بیگانگان اشغالگر ایران بوده‌اند. با این وصف، هرگز پرچم اسکندر را برنیافراشنتد. و از این شمّ سیاسی و شعور بالا برخوردار بودند که در زیر سایه‌ی هیچ پرچمی، جز پرچم وحدت بخش ایران_درفش کاویانی_گام برندارند. حتی از این ابتکار، حداعلای بهره را جستند که بر سکه‌های رایج خود در ایران، که در دست هرکس در گردش بوده است_همانند اسکناس نویسی‌ها_ “درفش کاویانی” را نقش کنند. یعنی ما با ایرانیان یکی هستیم، نه بیگانه و دشمن ایران.

اثر نیک رفتار سلوکیان در ایران چنان بوده است که اشکانیان(۲۲۴م-۲۵۶ق.م) که پس از آنان در ایران قدرت را بدست گرفتند، با ضرب واژه‌ی “فیل هلن”، بر سکه‌های خود، متقابلا، خود را “دوستدار یونانیان” معرفی نمودند. سوکمندانه، پهلوی‌ها، از همه‌ی این مصلحت اندیشی‌های سیاسی، نیز، بی بهره‌ بوده‌اند.

واژه‌ی “فیل هلن” بر سکه‌ی مهرداد یکم

_منابع درباره‌ی درفش کاویانی

۱)_ترجمه‌ی تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ نهم، ۱۳۹۰، ج۵، ص۱۷۳۹.

۲)_مروج الذهب: مسعودی، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی‌فرهنگی، چاپ نهم، ۱۳۹۰، ج۲، ص۶۶۶.

۳)_تاریخ بلعمی، به تصحیح ملک الشعرای بهار و پروین گنابادی، انتشارات زوار، ۱۳۷۹، ص۱۰۱.

۴)_تاریخ الکامل، ابن اثیر، متن عربی، دار الکتب العلمیه، بیروت، ج۲، ص۳۳۰.

۵)_مقدمه‌ی ابن خلدون، ترجمه‌ی پروین گنابادی، انتشارات علمی‌فرهنگی، چاپ سیزدهم، ۱۳۹۰، ص۱۰۵۰.

۶)_ایران در زمان ساسانیان، کریستن سن، ترجمه‌ی رشید یاسمی، انتشارات نگاه، چاپ چهارم، ۱۳۸۷، ص۲۲۲.

۷)_شاپور شهبازی، مدخل واژه‌ی پرچم، دانشنامه‌ی بزرگ اسلامی.

و این قصه، همچنان ادامه دارد.

تاریخ انتشار: این گفتار نخستین بار به شماره‌ی  ۱۸۲_پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸/ ۲ژانویه ۲۰۲۰ در کانال تلگرام فردا شدن امروز منتشر شده است.

تاریخ انتشار دوم با تجدیدنظر و اضافات: یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲/ ۱۹ نوامبر ۲۰۲۳

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۱

۷ دیدگاه

  1. هرکه ناموخت از گذشت روزگار
    نیز ناموزد ز هیچ آموزگار!
    (رودکی)

    با سلام و سپاس فراوان از همه دست اندرکاران محترم تدارک گفتار جدید – شماره‌ی۲۴۵_باز هم عمل، و عکس العمل!!؟ -؛ گویند:
    هر کس، از تاریخ درس نگیرد محکوم به تکرار آن است!
    و چون برخی گمراهان، از هیچ آموزگاری، نه درس که حتی هیچ نسخه و پندی از هیچ عالمی قبول نکنند، محکوم به نابودی و ورشکستگی خویش اند!
    شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی
    هر شکستی که ب هر کس برسد، از خویش است!
    (صائب تبریزی)

    ارتباط چند وجهی جالب و مستدل علمی قوانین فیزیک، از جمله قانون سوم نیوتن، در خط چهارم – هر عملی را عکس العملی است – با روانکاوی و روابط انسانی و علوم انسانی/اجتماعی، با توجه/توسل به ادبیات و نقش شعر و نیز انواع استنادات تاریخی متناسب، در عین پیچیدگی، اما در این گفتار، بسیار ساده و روان، در نتیجه بسیار جذاب و درس آموز بود و قطعا ماندگار در جریده عالم!

    امپراتوری سلوکیان (جانشینان اسکندر) نمونه ای واقعی از دشمن دانایی است که با احترام عملی – کنش – به درفش کاویانی، نماد ملیت ایرانی در آنزمان، نه تنها حضور مستمر بیش از ۲۰۰ ساله خود را دوام/قوام بخشیده، بلکه با انتقال سلوک شایسته خود (عدم کینه ورزی به فرهنگ و ملیت ملت مغلوب) باعث عکس العمل و احترام متقابل اشکانیان – واکنش – با ضرب سکه منقوش به واژه “فیل هلن” شدند.

    اما بر عکس سلوکیان، پهلوی ها، با انواع/اقسام بد رفتاری ها و بی توجهی ها به مظروف ظرف ایران، چنان عاقبت به تلخ شدند که بقول حافظ، از دیگر خداوندگاران سخن:
    هر کسی آن درود، عاقبت کار که کشت!

    ممنون از وسعت اندیشه تان تا آموزش اندیشیدن به تشنگان اندیشه، آنهم از نوع رایگان علمی!

  2. بالاخره ما هم از داستان درفش کاویانی اگاه شدیم. هر کدام از گفتارها اگاهی از انچه هست که بر زبانها جاری است ولی اکثرا نه تاریخچه آنرا میدانند و نه معنی ان را. تو اشارت میکنی و مردم نکته ها از این اشارتها میفهمند. امیدوارم این گفتارها همچنان ادامه یابد و ما را در شناخت تاریخ خود و عمل و عکس العمهای ان یاری نماید. گر چه برای خیلی ها عوض کردن باورداشتهاشان کوفتن میخ اهنین بر سنگ است. خدا یارتان باشد.

    1. بانو فهیمه مولوی نیای گرامی
      داوری شما درباره‌ی گفتار اخیر_ شماره ۲۴۵_ کاملا مطابق با واقعیت است. شادمانیم که شما بهره کافی و قضاوت درست را از داستان پرچم کاوه آهنگر دریافت داشته اید. امید است که دیگران نیز چنین کنند. با تجدید احترام، زنده و پایدار باشید_ خط چهارم شما

  3. با عرض سلامی دوباره خدمت یگانه استاد بزرگوار،
    مطالب این گفتار نیز همچون گنجینه ای بدقت دستچین شده درخششی بر چشمان ما بر روی تاریخ ایران زمین تاباند.
    ضحاک ماردوش که خورنده مغز آدمیان بوده به مثابه نیروی اهریمنی از ورای تاریخ همچنان زنده است و مارهای ناپیدای آن همه جا لولنده و کشاننده ما به بی میلی به تفکر، تعمیق ، و چسبیدن به زندگی یک بعدی خور و خواب و شهوت است. بخوانیم به نام درفش کاویانی که ما تنها اندیشه ایم و ما بقی تنها استخوان و ریشه است.
    امید که قدرت درک این ماردوشی را در روزگار اینترنت و ماهواره و رسانه های رنگارنگ بدانیم. …. که این داستانی قدیمی نیست که تنها کاربردی قصه گونه داشته باشد. مارهای ضحاک ، خزنده تر و مغز خورنده ترند در این روزگار و درفش کاویانی ناپیدا.
    مشتاقانه منتظر گفتار بعدی تان هستم.
    حسین.

  4. باسلام وابراز ارادت واحترام حضور آقای دکتر صاحب زمانی ودست اندرکارانی که با پشتکار و دقتی کم نظیر این گفتارهای آموزنده رادر اختیار علاقمندان قرار میدهند.
    از خواندن گفتاراخیر تحت عنوان«بازهم عمل عکس العمل»مثل همیشه لذت بردم و بخصوص دربحث مربوط به درفش کیانی وپرچم بعنوان نماد وحدت بسیار وبسیار آموختم.سپاس.
    شیوه بیان شیرین وروان ،تسلط واحاطه شگفت انگیز شما به موضوعات مهم وکلیدی زندگی؛تاریخی،اجتماعی،روانشناسی وفلسفه..بدون تردیداثر گذار خواهد بودوامیدوارم همه مارا به تفکری عمیق تر وپرسشگرانه ترتشویق وترغیب نماید.
    موفق باشید وهمچنان توانمند وبرقرار بمانید.

    1. بانو تینا فریدونی(پهلوان)
      سلام بر وجود گرامی شما!
      نمره دادن عالی شما به گفتار شماره‌ی ۲۴۵، بویژه از این نظر ارزنده است که سابقه‌ی طولانی تدریس علوم سیاسی بوسیله‌ی شما در بالاترین مراحل دانشگاهی در نظر گرفته شود. با سپاس مجدد و تقدیم احترام خاص_ خط چهارم شما
      زنده، فعال و همچنان پایدار باشید

    2. جناب آقای حسین آقا
      در میان اظهارنظرهای مطبوع شما، این آخرین داوری شما، درباره‌ی گفتار شماره‌ی ۲۴۵، از همه افتخار آمیزتر و دلاویزتر است. با تقدیم احترام مجدد و تایید حسن ظن شما، امید همخوانی و همگامی هر چه بیشتر از شما را دارا خواهد بود. با تقدیم احترام مجدد و تبریک به درک والای شما_ خط چهارم شما
      همچنان پایدار و فعال باشید

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *