گفتار شماره‌ی ۲۴۶_تحلیل سیستم، کالبد شکافی نهادها؟؟!

به اشتراک بگذارید
۵
(۶)

نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند

نه هر که آینه سازد، سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و، تند نشست

کلاه داری و، آیین سروری داند….

وفا و عهد، نکو باشد، ار بیاموزی

وگرنه، هر که تو بینی، ستمگری داند….

هزار نکته‌ی باریکتر ز مو، این جاست

نه هر که سر بتراشد، قلندری داند….

به قد و چهره، هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد، اگر، دادگستری داند

حافظ، غزل ۱۷۴

_رقابت با کشکول شیخ بهایی، یا تحلیل سیستم، کالبد شکافی نهادها؟؟!!

سوکمندانه، یکی از بی‌توجهان، به مفهوم متن گفتارها و روابط متقابل آنها با انسان ها ونهادها، یا سیستم ها_در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، و وبسایت “خط چهارم”_ پنداشته‌است، که بخاطر شاهد مثال‌هایی، از این شعر و آن شاعر، ما از جمله مثلا قصد رقابت با مرحوم شیخ بهایی (۷۷=۱۰۳۰-۹۵۳ه.ق/۱۶۲۱-۱۵۴۷م)، در ایجاد یک کشکول تازه، از قطعات پراکنده‌ی ادبی، بی‌هیچ ارتباط نسبت به یکدیگر را، داشته‌ایم؟؟!!

از اینرو_ صمیمانه، ولی ساده‌لوحانه_ به ما اندرز داده‌است که:

 “این قطعات ادبی شما، زیاده بلند است، کوتاه‌تر باشد، بهتر است؛ خواننده‌ی بیشتری خواهد داشت. و افزون بر این، بیشتر، آنها را برای سایت‌ها، و کانال‌های ادبی، بفرستید!!؟”

شایسته‌ی یادآوری است، که مجموعه مقالاتی که تاکنون، به سمع و نظر خوانندگان گرامی رسیده‌است، بررسی حاصل از “تحلیل یک سیستم” (system Analysis) است_“سیستم سلطنت استبدادی”!!؟

و باز هم شایان یادآوری است که، “سیستم” در اینجا، بمعنی نهاد، سامان، سازمان، ساختار، ساختمان، منظومه، و نظام بکار رفته‌است، و نه آنکه، شخص، یا اشخاص، و افراد، مقصود بوده‌ با‌شند!!؟

“سیستم آنالیسیس”، در اینجا، “تحلیل نهاد، یا نظام سلطنت استبدادی”، در متن جامعه‌شناسی معرفت، و تعامل عوامل مختلف با یکدیگر، در جامعه‌ی تاریخی ایران است؛ و نه، ردیف کردن قطعات پراکنده‌ی شعر و نثر، در یک جُنگ، یا یک کشکول ادبی!!؟

در“نقد سیستم‌ها”، اگر از افراد، نامبرده می‌شود، مثلاً از کوروش، انوشیروان، محمود غزنوی، نادر‌شاه افشار، آغا محمد‌خان قاجار، ناصرالدین شاه، محمدعلی شاه، احمد شاه، پهلوی اول یا پهلوی دوم و، و، و… قصد، نکوهش و تحقیر، یا ستایش یک “فرد” پادشاه، نیست. زیرا، این افرا‌د_در واپسین تحلیل_ غالبا خود، از جمله نخستین قربانیان فلاکت زده‌ی سیستم‌ها، یا نهادهای فاسدی هستند، که ناخواسته گرفتار آن شده‌اند!!؟

 در گفتار شماره‌ی۱۵۴_از همین سلسله گفتارها، در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”_ یادآوری شده است که:

 “… قدرت، نا‌_درویشی زیاده‌خواه، و گرسنه‌ئی، هرگز، سیری‌ ناپذیر است. امان، از زمانی که، اژدهای قدرت، قربانی منتخب خود را، بگزد_ آن قربانی، می‌تواند، من، ما، شما، کوروش، آغا محمدخان، پهلوی اول، و یا پهلوی دوم، و مانند آنها باشد؛ تفاوت نمی‌کند که، چه کسی، باشد؟؟!! آنگاه، همانند سگ با وفای معصومی که، ویروس هاری، مغز و بدن او را، تحت سلطه‌ی مصیبت‌بار خود، گرفتار گرداند، سگ وفادار هار شده، یکباره، به هیولایی بدل می‌گردد، که به هر کس که نزدیک او باشد، از جمله، به صاحب دوستداشتنی سابق خود، حمله می‌کند، او را می‌گزد، و او را نیز، به هاری خود، مبتلا می‌گرداند!!؟

قربانیان گزش اژدهای قدرت سلطنتی، همه، قربانیان بیماری هاری خطرناک خودکامگی اند!!؟ یعنی، این بیماری هاری، قربانی قدرت گزیده را، به جهانخواره‌ئی “نا خود-بسنده”، بس، بسیار، بیرحمانه مسخ می‌نماید!!؟

باز هم، تکرار می‌کنیم که: تفاوت نمی‌کند قربانی هاری قدرت، من باشم!؟، یا شما باشید!؟، یا هیتلر باشد!؟، یا صدام حسین!؟، یا نرون، امپراتور رم!؟، و یا سرانجام، سوکمندانه، نامش حتی قذافی، یا کوروش باشد!؟_‌ کوروش بزرگ، یا رامسس دوم ، سوم، چهارم و یا حتی رامسس هزارم باشد!؟ تفاوت، یا فرقی نمی‌کند!!؟”

هرگز، تصور نرود، و یا اسیر وسواس این توهم نشویم، که من، یا شما، تافته‌ی جدا بافته‌، از نرون‌ها و فرعون‌ها، و هیتلرها، یا قذافی‌ها، و یا صدام‌ها، و کوروش‌ها، هستیم!!؟؟_ یعنی، معصوم، و مصون، در برابر بیماری هاری قدرتیم!!؟؟

_عبدالملک مروان!!؟

مسخ کبوتر صلح نماز‌خانه‌ی اسلام

یکی از هوشمندان خودآگاه استثنائی تاریخ، و آگاه به بیماری مسخ کننده‌ی هاری قدرت، عبدالملک‌ مروان است_ پنجمین خلیفه‌ی اموی (خلافت۲۰=۸۶-۶۵ه.ق/ ۷۰۵-۶۸۵م).

عبدالملک مروان، گزارش دو دوره‌ی زندگانی خود، قبل از رسیدن به خلافت اموی، و پیش‌بینی پس از آن را، چنین، آگاهانه، برای ما، و عبرت تاریخ سلطنت، و قدرت استبدادی، برای همیشه، برجای گذاشته‌است. طبق روایت تاریخ “تجارب السلف”:

 “…عبدالملک‌بن مروان، اوقات خود را، به عبادت، در مسجد گذراندی، تا حدی که، او را حمامه المسجد (کبوتر صلح نماز خانه‌ی اسلام) گفتندی.

چون، خلافت یافت، مصحف (قرآن را) از دست، به زمین نهاد، و گفت:_

 هذا فراقُ بَینی، و بَینَک (ای قران، ای اُمّ‌الکتاب نظام اسلامی! ای قانون اساسی مقدس ما! از این لحظه به بعد، دیگر، بخاطر انتخاب من، به خلافت، جدایی بین من و تو، برای همیشه، آغاز می‌شود. یعنی، حکومت تو، در من، پایان می‌یابد. و سلطنت استبدادی و، خودکامگی من، بی‌ هیچ‌گونه توجه به تو، و یا رعایت تو، آغاز می‌گردد، و ادامه می‌یابد!!!؟) (هندوشاه نخجوانی: تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال، انتشارات طهوری ص۷۵/ محمد بن علی بن طباطبا: تاریخ فخری، ترجمه‌ی محمد وحید گلپایگانی، انتشارات علمی فرهنگی، چ۵، ۱۳۹۰، ص۱۶۵)

زیرا، معمولا، در نظام‌های استبدادی_حتی، اگر یک قانون اساسی هم، وجود داشته‌باشد_ رعایت، و احترام به قانون اساسی، معمولا آخرین دغدغه‌ی خودکامگان، بشمار می‌رود. و این بی اعتنایی بسیار حساس را، خودکامگان، خود، بهتر از هر کس_ بیشتر، و پیش‌تر از هر کس_ بدان آگاه‌اند. و عمدا نیز، بنا به تلون مزاج خود_علیرغم هر چیز و هر کس_ هر لحظه که لازم باشد، به خلاف آن، اقدام می‌ورزند!!؟

توصیه‌ی اکید محمود غزنوی (سلطنت۴۲۱-۳۸۷ه.ق/۱۰۰۲-۹۹۸م) را، در این رهگذر، فراموش نکرده‌ایم که، به ابوریحان بیرونی (۷۵=۴۲۷-۳۵۲ه.ق/۱۰۳۶-۹۶۳م) با تاکید و وسواس بسیار متذکر گردید که:_

“…بو ریحانو(ابوریحان!)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر می‌خواهی از”من”_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطره‌ها، و در رؤیا‌ها، و در کهن الگوها “نیم_من” نمی‌شود_ بهره‌مند شوی، “تنها، به میل من!”، رفتار کن، نه به داده‌های دانش خودت!!” (نظامی عروضی: چهار مقاله‌، تصحیح علامه قزوینی و دکتر محمد معین، انتشارات جامی، ۱۳۷۴، ص ۹۳/ همچنین کانال فردا شدن امروز، گفتارهای شماره‌ی ۱۱۷ و ۱۵۶)

نگاره‌ای از کتاب جامع‌التواریخ با نقش سلطان محمود غزنوی هنگام دریافت خلعت از خلیفه القادر بالله
ابوریحان بیرونی، “دانشمند” بمعنی دقیق کلمه حتی در امروز

_بازگشت به ادامه‌ی اعتراف عبدالملک مروان!

روزی، خلیفه عبدالملک مروان، از دلمردگی خود، که از زمان فروختن روح خویش، به شیطان قدرت آغاز شده‌ بود، به یکی از دوستان خود سعید مسیب _مسیب بر وزن معلم_ از فقهای بزرگ زمان خویش (۷۹=۹۴-۱۵ه.ق/ ۷۱۲-۶۳۶م) گفت:

“…چنان شده‌ام، که اگر خیری می‌کنم، شاد نمی‌شوم، و اگر شرّی می‌کنم، غمناک نمی‌شوم.” سعید، گفت:_

“الانَ، تکاملَ فیکَ، موتُ القلب”، یعنی، اکنون، مردن قلب تو، در دل تو، به کمال خود رسیده‌است، یعنی، تو دیگر، دلمرده گشته‌ای.”(تجارب السلف، ص۷۶/ تاریخ فخری، ص۱۶۵)

سعید، دوست هشیار عبدالملک مروان، به مرگ مهمترین لطیفه‌ی انسانی_یعنی، عواطف ظریف بشری، که همواره، پادزهر درنده‌خویی‌های آدمی‌ هستند_ اشاره‌ می‌کند. یک خودکامه_بعنوان خودکامه‌ی کامل و بزرگ_نخستین چیزی را که از دست می‌دهد، عواطف اوست ( فاجعه‌ی ابتلای به مرگ قلب و دل)!!؟ حتی نسبت به نزدیکترین عزیزان خویش، تا چه رسد، به دورترین رعایا؟؟!! سنگدلی، قساوت، پرخاشگری، و مرگ‌خواهی، صفت‌هایی است که، درجه‌ی خامی، و یا کمال بلوغ یک خودکامه را، مشخص می‌دارند. به زبان امروز، خودکامگان، بسیار سریع و زود، دستخوش مرگ حساسیت نرم افزاری انسانی خود، می‌گردند!!؟

عبدالملک مروان، برای تکمیل واقعه‌ی وداع خود با قران، سرداری را بر‌می‌گزیند، و او را با اختیار تام در“آزار به ابتکار”، بر مسلمانان، مسلط می‌دارد.

این سردار تام الاختیار، کسی نیست جز، حجاج بن یوسف (۵۵=۹۵-۴۰ه.ق/ ۷۱۴-۶۶۱م)، از بد نامان تاریخ امویان!!؟

بنا به روایت تجارب السلف:

“…حجاج، مردی بود زیرک و، کاردان و، مدبر. اما، بغایت ظالم و، خداناترس. گویند، در زندان حجاج، چند هزار کس محبوس بودند، همه از مقربان و، فقها و از اشراف مردم. و حجاج فرموده بود، تا ایشان را، آب آمیخته با نمک، و آهک، می‌دادند، و سرگین آغشته به گَمیز خر_(واژه‌ای برگرفته از زبان پهلوی، با دو تلفظ: گَمیز بر وزن مریض، و گُمیز بر وزن گریز، بمعنی ادرار، هر دو تلفظ، درست آمده‌است)” (تجارب السلف، ص۷۵/ تاریخ فخری، ص۱۶۵)

_اهانت “حجاج”، نسبت به بیت الله الحرام_خانه‌ی کعبه؟؟!

از دیگر کارهای کاملا ملحدانه‌ی وقیح عبدالملک مروان_این به اصطلاح خلیفه‌ی اسلام_ در همکاری با حجاج بن یوسف، اهانت فوق‌العاده‌ی او، نسبت به بیت‌الله حرام_کعبه‌ی مسلمانان جهان_است!!؟

در زمان خلافت عبدالملک مروان، عبداله‌بن زبیر(۷۰=۷۳-۳ه.ق/ ۶۹۲-۶۲۴م) نیز در مکه، دعوی خلافت نمود. عبدالملک، حجاج را، مامور ساخت که، او را از پای در آورد. عبداله‌بن زبیر، به مسجد الحرام، به خانه‌ی کعبه پناهنده شد، و در آن به بست، فرو در نشست.

بنا به روایت تجارب السلف:_

“…چون عبداله زبیر، مقام به مکه داشت، هیچ کس به حرب او رغبت نمی‌نمود، چون آن جنگ، بی ترک ادب، نسبت به کعبه و حرم میسر نمی‌شد، و بدین سبب مسلمانان، از جنگ با او، اعراض می‌کردند.

عبدالملک، در تدبیر آن قضیه، متحیّر گشت. عاقبت حجاج، پیش او رفت، و دفع “آن فتنه!” را، التزام نمود.

عبدالملک، لشکری تمام را، با ساز و سلاح بسیار، به حجاج داد، و او با عزمی جزم، به مکه رفت. و چون برسید، لشکر به همه‌ی جوانب مکه فرستاد… و سنگ منجنیق در کعبه انداخت، و مدتی در آن مستغرق شد. سرانجام، حجاج غالب آمد، عبداله زبیر و برادر او مصعب را بکشت…”(تجارب السلف، ص۷۶/تاریخ فخری، ص ۱۶۵/ یعقوبی: تاریخ یعقوبی، ترجمه‌ی محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی فرهنگی، چ۱۱، سال ۱۳۸۹، ج۲، ص۲۱۳)

این تاریخ واقعی سیه‌مستی استبداد است که، خلیفه‌ئی که همه‌ی مشروعیت خود را، از خداوند و احترام نسبت به خانه‌ی مقدس او، کعبه‌_ بنا بر مدعا_ بدست آورده‌است، بخاطر از پای در آوردن رقیب خویش، گلادیاتور وار، حتی، همان کعبه‌ی الهی، قبله‌گاه مسلمانان را، به منجنیق ویرانگر، فرو در می‌بندد؟؟!!

_ظلم بالسویه! ، آیا عدل است؟؟!

طنز تاریخ، در قاموس اخلاقی بشر است، که در مکتب خودکامگان، ظلم بالسویه، عدل می‌گردد. یعنی عدالت قدرت، نسبت به قربانیان خود، ظلم بالسویه است. هیچ‌کس _شاید تقریبا، هیچ‌کس_از بدخواهی‌های قدرت، مصونیت ندارد_ چه عبدالملک مروان باشد، چه محمود غزنوی، و چه محمدعلی شاه قاجار، و، و، و!!؟

_سفاح، نخستین خلیفه‌ی عباسی، ظلم بالسویه، بمعنی عدل!!؟ 

شاهدی از اجرای ظلم، بعنوان عدل بالسویه، باز هم از تجارب السلف، در زندگانی سفاح _بمعنی بسیار خونریز، و خونباره_ نخستین خلیفه‌‌ی عباسی، که تنها ۳۳ سال زندگی کرده‌است، و فقط، ۴ سال از آن را، خلافت نموده‌است؛ لکن، در همین مدت کوتاه، بیش از یک قرن، قساوت و خونریزی، به بار آورده‌است.

کوتاه سخن، سفاح، در حالیکه تنها ۴ سال نکبت قدرت استبدادی را در دست داشته‌است، بیش از یک قرن، رکورد سفاکی را، فرو در شکسته‌است!!؟

سفاح _ چنانکه اشاره رفت_ نخستین خلیفه‌ی عباسی است_ متولد ۱۰۳ه.ق/۷۲۱م، مرگ در سال۱۳۶ه.ق/۷۵۳م_ در سال۱۳۲ه.ق/۷۴۹م، به خلافت نشسته و در ۱۳۶ ه.ق/ ۷۵۳م، با مرگ خود، نوبت را به سفاکی دیگر_ منصور دوانیقی_ داده‌است. به روایت تجارب السلف:_

“…سفاح، روزی بر سریر خلافت نشسته بود، و جماعتی از اولاد خلفای بنی‌امیه، پیش او بر کرسی‌ها نشسته‌بودند. و سفاح، روی به ایشان داشت، و سخن می‌گفت. شاعری درآمد، و گویند سُدیف_ بر وزن کمیل و زبیر_(۴۴= ۱۴۶-? ۱۰۲ه.ق/۷۶۳-?۷۲۰م) شاعر بود، ابیاتی را به زبان عربی _خطاب به سفاح_فرو بخواند، که مضمون آن، به زبان فارسی چنین است:_

“اساس پادشاهی، به دست بزرگ مردانی از بنی‌عباس پایدار شد.

پس از نومیدی و گذشت زمان، از جانب هاشم، به خونخواهی برخاستند، و کین خود را فرا در گرفتند.

از لغزش‌های فرزندان عبدشمس، هرگز، در مگذرید. و نهال وجودشان را، از بیخ و بن، بر کنید.

 این از خواری ایشان است که، از شما دوستی می‌خواهند. اما، شما پاسخ ایشان را، با تیغ برنده بدهید.

 وه، که دست یافتن ایشان، به مسند و تخت، چگونه ما و همه را، خشمگین ساخته بود.

 ایشان را به سرای خواری و نگون بختی، به آنجا که خداوند برایشان فراهم کرده، فرود آورید.

 کشتاری را که ایشان، از حسین(ع) و زید کردند، به یاد آرید. و کشته‌ی دیگر_حمزه‌ بن عبدالمطلب، را در کنار مهراس _چاه آبی در احد_ فراموش مکنید. و هم آن کشته_ ابراهیم امام_ را، که در حرّان، به دست غربت و فراموشی سپرده شده‌است، از یاد مبرید.” (ترجمه‌ی تاریخ فخری، ص۲۰۳)

” یکی از آن جماعت، گفت:_

_ این مرد، ما را کشت.

 و سفاح چون شعر را بشنید، رویش زرد شد. و حاجب را گفت:_

_بیرون رو، و ندا کن به آواز بلند، که حسین‌ بن علی‌بن ابیطالب(ع)، کجاست؟

حاجب، بیرون آمد و بگفت. مردم گفتند:_

_او را، این جماعت، که در خدمت امیرالمومنین نشسته‌اند، کشتند. حاجب در آمد و، آنچه را شنیده بود، عرضه داشت. سفاح گفت که:

_بیرون رو، بگو که زید بن علی بن الحسین(ع) کجاست؟

_حاجب بیرون آمد و بگفت، همان جواب شنید. درآمد و حکایت کرد. و همچنین سفاح، یک‌یک نام افراد بنی‌هاشم را، که بنی امیه آنها را کشته بودند، نام می‌برد، تا آنگاه که همه را بگفت، و همان جواب شنید.

 در حال، بفرمود تا شمشیر بر آن جماعت نهادند. و او، بر تخت نشسته بود و، مشاهده می‌کرد، تا همه را بکشتند. و بر گوشه‌ی تخت، یکی از بنی‌امیه، نشسته بود، که در ایام دولت، با سفاح، سوابق احسان داشت. سفاح او را، اکرام و اعزاز می‌نمود. چون آن جماعت را، که بر کرسی‌ها نشسته بودند، بکشتند، سفاح روی به وی آورد، و گفت:

_تو را بعد از این، بی‌خویشان و عزیزان، زندگانی راحتی نباشد!!؟

 او گفت: همچنین است.

سفاح فرمود، تا او را نیز، بکشتند._(یعنی، عدالت را در مورد دوست و خویشاوند اموی خود هم، به شیوه‌ی ظلم بالسویه، اجرا نمود.)_ و نطع (یعنی، سفره‌ی چرمین) بر روی نعش کشتگان بگستردند، و سفاح با اتباع خویش، بر آن سفره‌ی چرمین، فرو نشستند، و طعام خوردند. و ناله‌ی بعضی، که در حال جان کندن بودند، هنوز شنیده می‌شد. و بودی که، نیم کشته‌ای در زیر سفره‌ی چرمین، حرکت کردی، و کاسه‌ی طعام بریختی. و سفاح، تا آنگاه که همه در زیر آن سفره‌ی چرمین بودند، از سر سفره برنخاست، تا همه از حرکت باز ماندند، و بی حرکت در زیر سفره‌ی چرمی فرو مردند.” (تجارب السلف، ص۹۴/ تاریخ فخری، ص۲۰۳/ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۳۷)

و بدین ترتیب، “ظلم بالسویه”، حتی قتل دوست خود را، به اجرا رسانید.

_”جنون سادیسم”، لذت بردن از شکنجه‌ی دیگران

افزون بر سفاکی و خونریزی، نحوه‌ی لذت بردن از روی قربانیان خود نشستن، و غذا خوردن، در حالیکه آنان مشغول ناله و جان کندن بوده‌اند، نمونه‌ی اعلای مصداق سخت بیمارگونه‌ی جنون سادیسم است. یعنی، لذت بردن از آزار، شکنجه، و احساس جان کندنِ بدون دفاع قربانیان.

زیرا، سفاح، اگر تنها می‌خواست مهمانان بنی‌امیه‌ی خود را، به جرم شهادت حضرت سیدالشهدا و زید بن زین العابدین(ع) و دیگران، قصاص انتقامی نماید، کافی بود که آنان را، در بیرون از بارگاه سلطنتی خود، در میدانی گردن بزند. لکن، توصیف صحنه‌ی ناله کردن، و جنبیدن قربانیان می‌رساند که، او عمدا، دستور داده است که آنان را، زخم زده، زجرکش کنند که، مدتی طولانی، به زحمت در سکرات قتل خود، زجر ببینند، و او، و ندیمانش، با افکندن سفره‌ئی در روی آنان، و خوردن غذا، لذت سادیستی ببرند!!؟

آیا یک انسان سالم، عادی و طبیعی، حتی هنگام اعدام قاتل عزیزان خویش، می‌تواند آنها را زجرکش نماید، و رویشان گلیمی، یا سفره‌ئی چرمی بیفکند، و در حالیکه آنها جان می‌کنند و ناله می‌کنند، او با مهمانان عزیزش، غذا بخورد و لذت ببرد؟؟!

افزون بر این، آیا، ندیمان و مهمانان سفاح نیز، مانند خود او، در چنین وضع و صحنه‌ی وحشتناکی، می‌توانسته‌اند براحتی غذا بخورند، و از آن لذت هم، ببرند؟؟!

یا آنکه، در حقیقت، غذا خوردن آنها با سفاح، در آن صحنه، از ترس بوده‌است؟؟! و در حقیقت، آن غذا، نه گوارای جانشان شده‌است، بلکه، کوفت، زهرمار، یعنی قاتل جانشان بوده‌است؟؟!! بلکه، به احتمال قوی، غذا خوردنشان، در حقیقت، هم‌غذایی و همدلی اجباری، از روی ترس، با سفاح بوده‌است؟؟! زیرا، در غیر اینصورت، می‌ترسیدند که، مورد خشم سفاح قرار گرفته، و بجای آنکه‌، روی سفره‌ی چرمین، بر پیکر نیمه‌خونین قربانیان فرو نشینند، بناچار، احیانا، می‌باید، در زیر سفره، قرار گیرند؛ و ظلم بالسویه را، از ساغر عدل سفاح، فرو در چشند؟؟!

خودمانیم، آیا در چنین وضعی، شما می‌توانستید غذا بخورید؟ یعنی، غذا از گلویتان پایین می‌‌رفت؟! و لذت هم، می‌بردید؟؟!

این نمونه‌ئی از خروار، پیامدهای سلطنت استبدادی است، که سه هزار سال بر ایران حاکم بوده‌است، که پادشاهان، بارگاه‌های پرشکوه و تجملی سلطنت خویش را، به سلاخ ‌خانه‌ئی برای قربانیان خشم خویش، احتمالا و معمولا، بدل می‌نموده‌اند!!؟

یادآوری:

افزون بر مورد سفاح، می‌توان در تاریخ، نخستین بار، شقه کردن “جمشید جم” با اره را، در حضور و بارگاه ضحاک، بطور نمونه یاد کرد. و یا قتل دبیر انوشیروان، در حضور او، و یا کشتار فجیع روحانیان مانوی، به فرمان مامون، در حضور او، و در بارگاهش را می‌توان برشمرد. (رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شماره‌ی ۱۶۱، ۱۴۷ ،۱۲۵، ۱۲۳ ،۱۱۹، ۱۱۲، ۱۰۹،۱۱۰)

فرجام جمشید

ممکن است ساده‌دلی، بیخبر از تاریخ بگوید، موارد مربوط به عبدالملک مروان و ابوالعباس سفاح، به ایران، و به ما چه ربطی دارد؟ اینها، پادشاهان و خلفای عرب اند!!؟؟

ببخشید، سوکمندانه، هم بنی‌امیه و هم بنی‌عباس، و بعد از آنها مغولان، صفویه، افشاریه و قاجاریه، اینها همه، بر ایران نیز، حکومت می‌کرده‌اند!!؟

کسانی که به تاریخ سه هزار ساله‌ی پادشاهی ایران، به عنوان یک امتیاز میراث سنتی می‌نگرند، باید سالهای سلطه‌ی اسکندر، سلوکیان، بنی امیه، بنی عباس، و مغولان را نیز، در ضمن همین تاریخ نامبارک، به حساب آورند!!؟

 عبدالملک مروان، پادشاه ایران هم، بوده‌است. حجاج بن یوسف، بر بخشی از ایران حکومت داشته‌است. سفاح و عباسیان، از طول ۱۳۲ تا ۶۵۶ هجری قمری، حاکم بر ایران بوده‌اند، و حتی پادشاهان و، سلطان‌های دست نشانده‌ی آنها، همانند محمود غزنوی‌ها،  فرمان مشروعیت سلطنت خود بر ایران را، از خلفای عباسی دریافت می‌داشته‌اند!!؟

درهم ضرب شدهٔ حَجّاج بن یوسف با قالب سکه‌های ساسانی
پشت سکه‌ی درهم نقره حجاج بن یوسف – ۷۸ ه.ق/ ۶۹۷م، در کتابخانه و موزه ملی ملک

از اینرو، همه‌ی این فجایع آنان، بخش مهمی از تاریخ سلطنت استبدادی، در ایران است، که نه تنها نمی‌توان بدان‌ها افتخار کرد، بلکه، بر اثر شرم نامبارک حاصل از آنها، باید سر به زیر، فرو در افکنیم!!؟

تاریخ سه هزار ساله‌ی سلطنت در ایران، بیش از ماه عسل‌های بسیار کوتاه مدت جشنواره‌های تاج‌گذاری، و به اصطلاح جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی آن، قرن‌های سیاه عزاداری، و فرو دستی نیز، برای ما، ارمغان نکبت آورده است.

بدین ترتیب، متمنی است، این عبارات را یک بار دیگر، مرور فرمایید. نویسنده‌ی این گفتارها، نخست، خود را مثال می‌زند که:_

“تفاوت نمی‌کند قربانی قدرت من باشم!؟، یا شما باشید!؟، یا هیتلر، قذافی، و، و، و دیگران باشند!؟”

 آشنایان به بررسی‌های جامعه‌شناسی “انسان سازمانی”، در درس‌های فوق لیسانس، در سمینارهای مربوط به کارشناسی ارشد، بلکه عمیق‌تر در دوره‌های تخصصی جامعه شناسی صنعتی، و فوق تخصص‌ها، از این انسان، یعنی انسان اسیر سیستم، انسان اسیر سازمان‌ها و نهادها، انسان مقهور و مجبور و بی‌اختیار در کشاکش جبری نظام‌ها، غالباً، با ارقام جبری A.B.C…X.Y.Z و نام‌های فرضی و مانند آن، نام می‌برند، که به کسی برنخورد!!؟

اما، در تحلیل سیستم‌های تاریخی، مانند سلطنت استبدادی، ما ناگزیریم، برای صحت سندیت شاهدهای ارائه شده، از اشخاص گرفتار در این سیستم‌ها، قربانیان گزش اژدهای قدرت، به نام‌های داریوش، کوروش، انوشیروان، معاویه، یزید، امین و مامون، هیتلر، موسولینی، محمدعلی شاه، پهلوی اول و دوم و، و، و با ذکر نام خاص یاد کنیم.

 هنوز، متاسفانه، بسیاری از افراد، نقد تاریخی از نهاد سلطنت استبدادی را، شخصی تلقی می‌کنند. و اگر مثلاً بگوییم کوروش، در چارچوب سیستم سلطنتش، چنین و چنان کرد، به آنها بر می‌خورد!!؟ لکن، احیاناً، اگر به جای کوروش، بگوییم “هیتلر”، یا “یزید”، نه تنها، خوششان می‌آید، بلکه، چند لعنت نیز، نصیب آنها می‌سازند!!؟

برای نمونه، یکی از خوانندگان وفادار ما، در واکنش به گفتار شماره‌ی ۱۲۵، از همین سلسله گفتارها، آنجا که از “قتل پنهانی بردیا، بدست برادرش کمبوجیه”، سخن به میان آمده‌بود، ناخرسند از این حقیقت تلخ تاریخی، مودبانه پرسیده بود که “کجای تاریخ شما، نوشته است که بردیا، بدست کمبوجیه، کشته شده است؟؟!”

لکن، شاید، اگر به او گفته می‌شد که، مامون الرشید، بر اثر نکبت قدرت خلافت، برادرش امین الرشید را، کشته‌است، چندان به او بر نمی‌خورد. زیرا، در مورد نخستین، سخن از برادرکشی ایرانی در میان بود، و در مورد دوم، سخن از برادرکشی عرب!!؟

 در صورتی که، کشته شدن بردیا، به دست کمبوجیه را، در همان آغاز، داریوش در سنگنوشته‌ی سه زبانه‌ی خود، در بیستون، بصراحت اظهار داشته‌است. در ترجمه‌ی بند دهم و یازدهم، از کتیبه‌ی بیستون، داریوش شاه می‌گوید:

“…بود کمبوجیه نامی، پسر کوروش از دودمان ما، که پیش از این شاه بود. از این کمبوجیه، برادری بود بردیا نام، از یک مادر، و یک پدر با کمبوجیه. بعد کمبوجیه، بردیا را کشت. با اینکه کمبوجیه، بردیا را کشت، مردم نمی‌دانستند او کشته شده، کمبوجیه به مصر رفت. بعد از اینکه به مصر رفت، دل مردم از او برگشت. اخبار دروغ در پارس، ماد، و سایر ممالک، شدیداً، منتشر شد.” (تاریخ ایران باستان، مشیرالدوله پیرنیا، انتشارات نگاه، چ۸، ۱۳۹۱، ج۱، ص۴۵۳/ کانال فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۵۰)

کتیبه بیستون، میراث جهانی یونسکو

 بسیار تجربه، و تمرین می‌خواهد، که ما مسائل تحلیل سیستم‌ها، و اسارت افراد، و بی اختیاری افراد در اسارت سیستم‌ها را، شخصی نگیریم. و بعنوان توهین به شخصیت محبوب خودمان، تلقی نکنیم!!؟

 در هر حال لازم به تکرار است که، در ارائه‌ی این تحلیل‌ها، در درجه‌ی اول، قصد ما، محکوم کردن اشخاص نیست. بلکه، شناساندن جبر سیستم‌ها، و به ویژه دور باطل سلطنت استبدادی موروثی است.

و این قصه، هنوز، ادامه دارد.

تاریخ انتشار: با تجدید نظر و اضافات یکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲- ۱۰ دسامبر ۲۰۲۳

یادآوری ۱ : این گفتار نخستین بار با شماره‌ی ۱۶۲ به تاریخ سه‌شنبه ۲ مهر ۹۸/ ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۹ در کانال تلگرام “فردا شدن امروز” منتشر شده است.

یادآوری ۲: این گفتار دارای یک یادآوری تکمیلی است که در گفتار شماره‌ی ۲۴۷ منتشر می گردد. شایسته است، لطفا برای درک بهتر محتوای این گفتار، در پیوست با گفتار شماره‌ی ۲۴۷_ درباره‌ی قصاص_ خوانده شود.  با سپاس

 

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۶

۸ دیدگاه

  1. سلام
    گفتار شماره‌ی ۲۴۶ خط چهارم که به موضوع رابطه‌ی انسان با سیستم اختصاص یافته است، گفتار تامل بر انگیزی است که هنگام خواندن آن مطالبی به ذهنم خطور کرد که تصمیم گرفتم بعنوان دیدگاه با نویسنده و خوانندگان گرامی به اشتراک بگذارم. شاید پاسخگویی به تایید، تحسین و پرسشم نویسنده را در مسیر خلق گفتاری دیگر بر انگیزد چرا که بقول معروف “مستمع صاحب سخن را بر سر گفت آورد”. اما به بخش دیدگاهها که رسیدم خوشبختانه هر آنچه در سر داشتم، دیگران پیش از بنده بیان کرده بودند. تنها نکته‌ئی که اکنون بر خود واجب می دانم که به ثبت برسانم درباره‌ی تناسب تصویرها بویژه تصویر کاور گفتارها و به اصطلاح روی جلد است، که البته شامل حال تصاویر داخل گفتارها نیز می گردد. درست مانند اشعاری که نویسنده برای ورود به متن بعنوان براعت استهلال، در دیگر آثار مکتوب خود بویژه در کتاب های بهداشت روان بکار برده اند، بنده را به این تردید وا می دارد که آیا این شعر یا این تصویر بمنظور این گفتار تنظیم و تصویر شده است و یا برعکس؟!
    البته که توجه به تاریخ سرایش شعرها و تقدم آن تاریخ نگارش گفتارها پاسخ را روشن می سازد که این هماهنگی و انطباق بر اثر حسن انتخاب نویسنده، اتفاق افتاده است. با اینوصف بنظرم آمد که بازگو نکردن این برداشت، بی انصافی و بی توجهی به ذوق نویسنده است.
    این تصاویر، ابیات و گاه پاره های مناسبی از نثر فارسی، که در آغاز و میانه‌ی گفتارها به سمع و نظر خواننده می رسند، هم مکمل متن هستند، و هم مشوق خواننده.
    بقول جلال الدین مولوی:
    گوشم شنید قصه‌ی ایمان و مست شد
    کو قسم چشم، صورت ایمان آرزوست
    با سپاس ویژه از شما بخاطر جاذبه های سمعی و بصری گفتارهایتان افزون بر محتوای تامل برانگیز و دارای اهمیت آنها.
    حامد احتشام پور (ابهری)

  2. ” این جهان کوه است و فعل ما، ندا
    سوی ما آید، نداها را صدا
    فعل تو، چون زاید از جان و تنت
    هم‌چو فرزندت بگیرد دامنت
    پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
    بر کسی تهمت منه، بر خویش گرد!
    (مولانا)

    سلام و سپاس از گفتار روانکاوانه و تاریخی شماره ی ۲۴۶_تحلیل سیستم، کالبد شکافی نهادها؟؟!
    با اجازه استاد، با توجه به اینکه تخصصی در روانکاوی ندارم، اما قبلا ها اصطلاح ترکیبی ای شنیده بودم با عنوان “سادومازوخیسم”، بر گرفته از دو واژه “سادیسم” یا دگر آزاری و نیز “مازوخیسم” خود آزاری یا آزار خواهی.
    بنظرم، شاید، بیشتر دیکتاتور های تاریخ، از جمله نمونه های مطرح و ریشه یابی شده در این گفتار، احتمالا دچار ترکیبی از این دو بیماری روانی باشند که در اولی، سادیسم، لذت کاذب از آزار دیگران و همزمان مازوخیسم گونه، با توجه به غرق شدن در لذت ناپایدار قدرت، سرانجام قربانی بیماری سادومازوخیسم خود می شوند!
    آیا در اینمورد، درست فکر میکنم؟!

    بقول یا تعبیر مولانا بر چنین مجرمان محکوم، و معدوم شده که ملت و تاریخی را قربانی هوس های بیمارگونه خود میکنند:
    جرم خود را بر کسی دیگر منه
    هوش و گوش خود، بدین پاداش ده
    جرم بر خود نه، که تو خود کاشتی
    با جزا و عدل و حق، کن آشتی!

    بیچاره ملتی ک سال ها و قرن ها تا هزاره ها اسیر چنین بانیان بیماری هستند، و بجای صرف زمان برای پیشرفت، بیشتر اسیر زمان و زمام داران نابالغ و نالایق اند و…!

    با سپاس مجدد و توام با تقدیر پیشاپیش از پاسخ روشنگرانه و مثل همیشه آگاهی_بخش و حتما جانانه شما ب ریزدانه دیدگاهکم”

    1. جناب خیرخواه گرامی، شما با آگاهی، و بقول خودتان با استعداد ویژه ریزدیدگاهکی، خوب به واقعیت و دریافت حقیفت نزدیک شده اید.
      و نقل شعرهایی از ادبیات فارسی با روحیه روانشناسی و ادبیات بسیار قرابت دارد.
      پایدار و مثل همیشه هشیار باشید_خط چهارم شما

  3. این دیدگاه واکنشی است به گفتار شماره‌ی ۲۴۶ خط چهارم “تحلیل سیستم، کالبدشکافی نهادها؟؟!”
    با سلام و احترام خدمت استاد گرامی
    دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی
    ضمن سپاس بخاطر اینهمه درس و دانشی که بدون انتظار خاصی، شیرین، آمیخته به انواع زیبایی های نگارشی در اختیار ما می گذارید، نکاتی بنظرم رسید که با خوانندگان گرامی به اشتراک می گذارم.
    نخست اینکه، تعامل و رابطه‌ی دو سویه‌ی نهادها و سیستم‌ها، با افراد و انسان ها، و اثرات متقابل آنها بر یکدیگر، مساله‌ی بسیار پیچیده، قابل تامل و ظریفی که شاید کمتر بدین شکل به آن توجه شده است. و غالبا به شکلی ساده با دو فرمول مطلق ِ” سیستم و نهاد بد و فاسد، آدم های خوب را هم فاسد می کند و برعکس، آدم های بد و فاسد، سیستم ها و نهادهای خوب را هم فاسد می کنند” مورد ارزیابی، قضاوت و داوری قرار می گیرند.
    دیگر اینکه، در نقد و آسیب شناسی این رابطه نیز عموما متعصبانه، نقد رفتارهای سازمانی افراد را، یکسره بطلان نظام ها، و بر عکس آسیب شناسی نظام ها و سازمان ها را نیز، نفی و طرد و بطلان افراد انگاشته اند.
    شاید بهمین دلیل باشد که منتقدان و آسیب شناسان، همواره در نقد نظام ها و موضوعات مختلف، اشعار و مثل هایی چون این تک بیت مولوی را : “خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران”، سرمشق و الگو قرار داده و با احتیاط و پرهیز، از هرگونه صراحت لهجه، به در گفته اند تا به اصطلاح دیوار بشنود.
    بنظر می رسد که دوران اینگونه محافظه کاری ها و رعایت ملاحظات، حداقل درباره‌ی “تاریخ گذشته‌” که ریشه بسیاری از آسیب ها و ویرانی های امروز در جوامع بشری است، گذشته باشد.
    انگار که دیوارها گوششان به هیچ حرف حسابی بدهکار نیست!
    شاید، باید نگاه جدی تر و منطقی تری، فارغ از حب و بغض نسبت به افراد و اشخاص، و بازیگران برجسته‌ی تاریخ انداخت، تا برای حل مسائل امروزی، به راه حل های مناسب تر و بهتری دست یابیم.
    با سپاس و احترام مجدد_ آمنه انصاری مقدم

    1. بانوی گرامی آمنه انصاری مقدم
      سلام بر شما
      در مجموع خوشبختانه، درک درستی را از روابط متقابل انسان و سیستم ها، دریافت فرموده اید. مشاهده‌ی این نوع درک ها، از خستگی حاصل از رنج تهیه‌ی آنها، بسیار فرو می کاهد . با احترام و تجدید امتنان_ خط چهارم شما

  4. در دنیا همه چیز نسبی است یعنی درجاتی دارد از یک مثلا تا ده. در نتیجه سیستم ها و نهادها هم همینطورند چه فارسی، چه عربی و چه انگلیسی. ولی نویسنده این گفتار درست میگوید که اگر سیستمی فاسد و سفاک باشد به همه سطوح جامعه سرایت میکند. خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو یا اناس علی دین ملوکهم. ولی ما دیده ایم که در بعضی سیستمها و نهادها این رسوایی به همه سرایت نمیکند و برخی همچنان پاک و معصوم باقی میمانند حتی اگر قربانی شوند. یعنی هیچ قدرتی قادر به فاسد کردن قلب انها نمیشود. ولی همانگونه که گفتم قدرت مطلقه هم نسبی است و نسبت به زمان و مکانش فرق میکند و حتی شاید بعد از طی مسافتی کاملا تغییر جهت دهد چه مثبت و چه منفی. بعضی نهادها فقط با نهادها کار دارند ولی بعض دگر با کل آحاد مردم. اینها را میشود درجه بندی کرد و همه را به یک چوب نراند. و این را هم دیده ایم که هیچ قدرت مطلقه ای دوام نمیاورد و نخواهد اورد جز قدرت مطلقه جهان هستی و آنی که بوجود اورنده انست. و شاید هم اوست که قدرت مداران را از رده خارج میکند. در کل از روشنگری این گفتارها و دست اندر کاران کمال تشکر را دارم.

    1. بانوی گرامی فهیمه مولوی نیا
      در مورد گفتار ۲۴۶_ تحلیل سیستم، کالبدشکافی نهادها_ تاکید بر نسبیت، در کشاکش مطلق زدگی ها، در مورد انسان ها و سیستم ها، تاکید بجا و بسیار مناسبی است که فرموده اید. شادمان و همیشه هشیار و خود آگاه باشید.
      درک بجای شما، از نسبیت در امور اجتماعی، بسیار شایسته‌ی تاکید و تایید و تحسین است. با امتنان فراوان خط چهارم شما

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *