سر شب، به تن، سر، به سر “تاج” داشت!!
سحرگه؟! :
_نه، تن، سر!؟
_نه، سر، تاج داشت!؟
به یک گردش چرخ نیلوفری!؟ :
نه،”نادر” بجا ماند و، نه “نادری”!؟
لا ادری
بارها گفتهام و، بار دگر میگویم
که من گمشده، این ره، نه به خود میپویم
در پس آینه، طوطی صفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو، میگویم
من اگر خارم و، گر گل، چمن آرائی هست
که از آن دست که میپروردم، میرویم
حافظ، غزل۳۷۳
_تفاوت کوتهبینی، سطحی نگری، با ژرف اندیشی و دورنگری؟!
شکار لحظههای خبری، یا ثبت رویدادهای اصیل تاریخی؟؟!
تفاوت ژورنالیسم، مطبوعات، خبرگزاریها، رادیوها، ماهوارهها، اینترنت و شبکههای اجتماعی مانند: توئیتر، فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام، و، و، و در این است، که اینها همه، کارشان مقطعی است! عموما، مربوط به اخبار روز است، بحث دربارهی این وزیر، یا آن رئیسجمهور، آن سناتور، یا آن وکیل، و مانند آنهاست، که در شکل توهینآمیز آن، یعنی حرف در آوردن، برچسب زدن، غیبت کردن، کسی را بر سر زبانها انداختن، و لجن مال کردن است!!؟
کوتاه سخن، غالباَ، اقدام به “ترور شخصیت” است: در تقابل با بزرگداشت قهرمان ناآزمودهی موقت خود، در برابر ضد قهرمان منفور کنونی ساختار سیاسی زمانهی خویش!!؟؟ بدیگر سخن، یکی را ستوده، و بعنوان قهرمان تازه، برای پس زدن ضد قهرمان از چشم افتادهی خویش، به نیکی، بخاطر انتخابات، یا به بدی، بخاطر خفه کردن، لجن مال کردن، و بالاخره خنثی کردن رقیب قهرمان منتخب محبوب خودشان، میکوشند!!؟
در نتیجهی این دید مقطعی و روزمره، یا “افقی دیدن موضوعات!؟”_بدون توجه، احیانا، به پیشینهی کهن، و مزمن تاریخی آن_ افکار عمومی، در نوسان و بی ثباتی، عموما نیز، سطحیترین و ظاهرا، سادهترین راه حل موقت مساله را، به سود خود برمیگزینند: بدین معنی که، فلانی را، از کار برکنار کنیم_با دادن رایهای منفی، و یا بهگونههای تزویری، توطئه و قلدری و…_ و فلان کس را، جایش بگذاریم، تا کارها همه، درست شود!!؟
مسالهئی که، در تاریخ مشروطیت، عموما، معتقد به حذف محمدعلی شاه_“پادشاه بده”_شدند، و بعنوان بهترین راه حل، پسرش_احمدشاه_ را، بجای او برگزیدند!!؟ به تصور اینکه، دیگر مشکلات حل شدهاست. همه آسوده بخوابند، که مرد پلیدی را، برکنار کردیم، و کودک معصومی را، به جایش فرو نشاندیم!!؟؟
و این عموما، بویژه در سیاست، آغاز “دور باطل” است. یعنی، چون فرد به اصطلاح “خوبه”، بجای “آدم بده”، باز هم در چارچوب امکانات، و اختیارات ممکن، در “ساختار بد” موجود قرار میگیرد! و اما، این شخص دوم نیز، به آسانی ممکن است، به همان سرنوشت، همانند سلف خویش، مبتلا شود!؟ زیرا، عادت بر این جاری است، که ناآزموده را، بعنوان خوب برمیگزینند، و با آزمودهی بد، معاوضه مینمایند!!؟ این شخص دوم نیز، بدون توجه به مشکلات اساسی در وضع نظام و سیستم موجود، عاجز از انجام کارهای خوب، و اصلاحات است!!؟ و یا اصلا، با توجه به مشکلات واقعی در نظام موجود، نمیخواهد خود را، درگیر کارهایی سازد، که از عهدهی او، بیرون است!!؟
با توجه به این حرکت دور باطل است که، باز هم، کوتهبینان مقطعینگر، شکارچیان “لحظههای ممکن!؟”، علیه این شخص، میشورند و باز، قربانی دیگری را، با سلام و صلوات، به امید واهی انجام اصلاحات لازم، بجایش میگذارند، و چندی بعد، با لعنت و نکبت به کنارش مینهند، و دوباره، دور باطل، از نو باز، بیتوجه به تجربههای تلخ گذشته، بعنوان “پیشنهاد اصلاحی”، بگونهئی سطحی، تکرار میگردد!!؟ “فقدان حافظهی تاریخی نسلها” نیز _بعنوان کاتالیزور، یعنی یک عامل شتابگر_ به سرعت این جایگزینی باطل به اصطلاح “شخص خوب”، به جای “بد منفور”، بسیار مدد میرساند!!؟
_انسان سازمانی، اسیر دور باطل نهاد معیوب سلطنت استبدادی!؟؟
در حقیقت، این سرنوشت نهاد سلطنت استبدادی موروثی، در طول بیش از سه هزار سال تاریخ سلطنت در ایران، تجسم کامل این بازی فاجعهآمیز سطحی دور باطل، بشمار میرود!!؟
سوکمندانه، عموما، مردمان عادی_چنانکه اشاره رفت_ به مسائل، بگونهی روزمره، مقطعی، سطحی، افقی و جنجال آفرین نگاه میکنند. و بهمین دلیل، در گفتگوهای متداول خود، این وزیر یا آن وزیر، این پادشاه، یا آن رئیس جمهور، و، و، و را بعنوان “مقصر اصلی”، یا مسئول وقایع بر میشمارند!!؟ و به اصطلاح فنی، در “سطح افقی تاریخ”، و زندگانی روزمرهی خود، در پی تحلیل مسائل روز هستند!!؟ و هرگز، نگاهشان به صورت عمودی، در بلندای تاریخ، پیجویانه و تحلیلی نمیرود، تا مشاهده کنند، که این اشخاص، فارغ از همهی عوامل سیستمی که، در آن کار میکنند، آیا خود، “افرادی” مستقلاند؟! یا مجبور، و بیاختیار، اسیر سیستم و نهاد بدهنجاری هستند، که در آن، گرفتار شده، بیهوده دست و پا می زنند؟؟!
بعبارت دیگر، آیا آنان، افرادی یکتا، و دردانهی خوب، یا بد تاریخ، در جهان هستند؟! یا، افرادی “تابع متغیر”، از سیستمی هستند، که در آن، کورکورانه و طوطیوار، اطاعت میورزند؟؟؟!
به دیگر سخن، آیا این “به ظاهر مسئولان!؟”، مسئول اسمی سمتهای تاریخی خود، افراد مستقل، خوب، و بینظیری هستند، که زمام امور را، به خواست و اختیار خود، در دست دارند؟؟! یا برعکس، طوطیصفتان مقهور، و مجبوری، بشمار میروند، که نه عامل، بلکه معمول، و مفعول سیه مست نهادهای باطل، آلت دست و از خود بیاختیاراند؟؟! به عبارتی دیگر، خود آنها بیشتر قربانیان بی ارادهی جریانات سیاسی هستند، تا واقعا “عامل اصلی!؟” آنها؟؟!
_یک پرسش فلسفی: آیا انسان، مجبور، یا مختار است؟!
سئوال، همان سئوال کلی فلسفی است که:
۱)_انسان، مجبور یا مختار است؟؟!
۲)_اگر مختار است، “مختار مطلق” است؟! یعنی، صد در صد، مختار است؟! و یا، گسترهی اختیاراتش، نسبی است؟! یا هنوز، این مقدار اختیار او، بیشتر از بخش رفتار اجباری اوست؟!
۳)_و اگر انسان مجبور است، “کاملا مجبور” است؟! یا، تا حدی، مجبور است؟! یعنی، باز اجبارش، نسبی است، یا نه؟!
سلطنت طلبان، در رهگذر اینچنین پیچیدگی، و کلاف سر در گم آمیختگی درهم فلسفی سهم اجبارها، و اختیارهای نسبی و مطلق بشر _با رعایت احترام، اگر نگوییم ابلهانه_ کودکانه و کمی نیز معصومانه، میپندارند، که پادشاهان، “کاملا” مختارند!؟ و اگر یکی”بدِ بد” است، به احتمال قوی، جانشینش، میتواند “خوبِ خوب” باشد؟! و این فرض جبر و اختیار سادهلوحانهی زیرساز نگرش به سلطنت، بالغ بر سه هزار سال، دور باطلی را، در ایران، رقم زدهاست، که به گفتهی سعدی، چه میتوان کرد؟! خب، تقدیر نهاد سلطنت است که:
“به نوبتند ملوک، اندرین سپنج سرای!!؟…”
و یا، به گفتهی حافظ:
دور مجنون گذشت و، نوبت ماست!! :
_هر که را، پنج روزه، نوبت اوست!!؟
غزل شمارهی۶۰
در عمل_ ناچار به تکراریم که_ غالبا، مردمان، بهنگام انتخابات، ساده دلانه میپندارند که، اگر افراد_ و نه سیستم_ را عوض کنند، همه چیز به خودی خود، خوب میشود!!؟ ولی، غافل از اینکه اگر یک “سیستم” بد کار میکند، هرکس را، که در آن سیستم عوض کنند، و دیگری را به جایش بگذارند، نتیجه، همان میشود، که بودهاست!!؟ یعنی، بگفتهی مشهور باز همان آش و، همان کاسه است، یا همان دور باطل فاسد و بد، تکرار خواهد شد!!؟
در فرهنگ عامیانه، این شیوهی تغییر صوری_نه ماهوی، یعنی ذاتی_ را، بدین صورت بیان میکنند که: “خر، همون خرِ، فقط، پالونش عوض شده”
در یک “سیستم بد خودکامگی”_ باز تکرار میکنیم_”من”، و یا “شما”، فرقی نمیکند، هر کدام را قرار دهند، با همهی حسن نیتمان، دست و بالمان بستهاست. و جز، آنچه که “سیستم”، اجازه میدهد، و حکم می کند، یعنی از ما میخواهد، کار دیگری، نمیتوانیم، انجام دهیم!!؟
_سیستمها، بازنمای کارکرد تازهی تقدیرها
امروزه، “سیستمها”، کار مفهوم “تقدیرها”، در گذشته را، انجام میدهند. حافظ، به جای نام بردن از نظام یا سیستم، خود را، اسیر تقدیر میبیند، و میگوید:
در پس آینه، طوطی صفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل، گفت بگو، میگویم
من اگر خارم و، گر گل، چمن آرائی هست
که از آن دست، که میپروردم، میرویم
غزل شمارهی ۳۷۳
_پوشش دلقکی، یا جامهی خنزر پنزری؟؟!
مثالی بسیار ساده بزنیم، یک لباس بد دوخت، با پارچهئی ناهمرنگ، کهنه، ژولیده و پر وصله_تقریبا مانند لباس پیرمرد خنزر پنزری صادق هدایت، قهرمان داستان بوف کور_ بر اندام هر خوش اندامی، حتی اگر مانکن هم باشد، ناساز، بدقواره، و نازیباست.
چنین لباسی را، “من” بپوشم، یا “شما”، تولستوی، ارسطو، افلاطون، اینشتین، یا کوروش، و محمود غزنوی و، و، و فرقی نمیکند!!؟ زیرا، این لباس، انسان را، زیبا و خوشپوش نشان نمیدهد. هر کدام، آن را بپوشیم، گدا وارهئی خواهیم بود که، احیانا، مورد تحقیر و انتقاد، یا ترحم و دلسوزی، قرار خواهیم گرفت!!؟ انتقاد را، اگر رو در رویمان نگویند، پشت سرمان میگویند. حال آنکه، ما میدانیم، شخصی که در آن لباس، قرار گرفتهاست، ذاتاً، احیانا، گدا منش، بدپوش، و بدقواره، نیست!!؟
در اینجا باز، مسالهی فلسفی “بود” و “نمود”، در کار است. و شعر مشهور خیام که:
مردی، به زنی فاحشه، گفتا: مستی!!؟
هر لحظه، به دام دگری، پابستی!؟
گفتا: مردک!؟ هر آنچه گویی، هستم
اما تو!؟ هر آنچه مینمایی، هستی؟؟!
بعبارت دیگر، هر چیز، احیانا، غالبا، چنانکه مینماید، نیست!؟:
ای بسا!؟ ابلیس آدمرو، که هست
پس، به هر آدم، نباید داد دست!!؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، حکایت بقال و طوطی
_لباس پیرمرد خنزر پنزری، و پوشش دلقکها
برای آشنایی بیشتر ذهن، با مفهوم این مثال_چربیدن شخصیت حقوقی لباس خنزر پنزری، بر شخصیت فردی پوشندهی آن_ مثال “دلقک” را هم، در میان آوریم.
دلقکان، در سیرکها، معمولا، با لباس خاص، کلاه، و یا بینی مصنوعی_روکشی روی بینی اصلی_ ظاهر میشوند، تا با کارهایی احمقانه، بچههای کوچک، و یا بچههای بزرگنما را، با مسخرگی، بخندانند!؟
معمولا کمتر کسی، به کسی که در پس این پوشش دلقکی، چهره پنهان کردهاست، میاندیشد. شرح حالهایی از این دلقکها، در تاریخ نوشتهاند، که خود، مردمانی بسیار افسرده بودهاند!؟ بهیچ روی، اشتغالات در لباس دلقکی، با روحیهی آنها، سازگار نبودهاست!؟ بلکه، از روی ناچاری، و احتمالا فقر و بیکاری، بدین نقش تحمیلی و مصنوعی، تن در میدادهاند!!؟ حتی، گزارشهایی در دست است، که پارهئی از این دلقکان، پس از مدتی دلقکی، یک شب بیش از اندازه به حرکات مضحک تن در دادهاند، و سپس، در نزدیکهای صبح، در خیمه یا اتاقشان، نعش آنها را، یافتهاند، که خودکشی کرده بودهاند!؟؟
_کتک خوردن شمرهای تعزیهها
در تعزیهخوانیها، ناچار، برای نمایش روز عاشورا، افرادی از جمله، در نقش شمر، بازی میکردهاند. تاثیر این نقش، در ایجاد تاثر شدید، در تماشاگران، بجایی میرسیدهاست، که مردمان، بیاختیار، بیتوجه به تفاوت نقش، شرایط صحنه، و واقعیت، بر سر “شمر” میریختهاند، و او را_که مظهر، و تجسم بیرحمی و بی احترامیاش، به حضرت سید الشهدا(ع) میپنداشتهاند_ کتک میزدهاند، خونین و مالینش میکردهاند. گاه، کارش را با شکستن دست و پا، به قریب مرگ و هلاکت پیش میبردهاند!!؟ زحمتی بود، برای دیگران، در نقش بازیگران روز عاشورا، که نقاب از چهره برگیرند، و به فریاد شمر نمایشی بدبخت برسند که :
“بابا، این بدبخت، شمر نیست! بلکه فقط، ادای شمر را در میآورد!!؟ “
_سهراب کشی رستمِ نقالها
گاهی، همانند تعزیه گردانها، گروهی نیز، در میدانها و قهوهخانهها، در نقش رستم و سهراب، بازی مینمودند. نقالان، پیشآگهی، برای “شب سهرابکشی” میدادند، که فلان شب، داستان رستم و سهراب را، به نمایش خواهیم گذاشت. تاثیر این نمایش حماسی نیز، گاه بحدی میبود، که تماشاگران را، بیاختیار، به فریاد بر ضد رستم برمیانگیخت که: رستم، سهراب را نکش! او، پسر توست!
و گاه صحنه، با گریه و فریاد رستم و سهراب، با جمعیت، به اوج خود میرسید. مردم میریختند، سهراب را در بغل میگرفتند، که از قتل او، بدست رستم، نجاتش دهند!؟ و پارهئی حتی، به رستم، اهانت میکردند که:
” ای قاتل فرزند! بیغیرت، شرم نمیکنی! پسر خود را، میخواهی بکشی!؟ و، و، و.
_انسان در اسارت سیستمها و سازمانها!!؟
و مسالهی عاقبت بخیری؟؟!
این چهار مثال، چنانکه در بالا بدانها پرداخته شد _پوشیدن لباس خنزر پنزری، یا دلقکی، و یا شمر تعزیهها، و سهرابکشی رستم نقالها_ میتوانند مصداق نهاد، یا سازمانی باشند، اداری و سیاسی، که شخص را در درون خود، زندانی کردهاند، و او، هرگز، نمیتواند به اختیار و خواست خود، کاری انجام دهد!!؟ بلکه احیانا، بصورت گدایی، با کشکولی در دست، برای جمع “فتوحات” و صدقه، برای یاران صومعه نشین خود، با غرور شکنی، و به اصطلاح “نفس کشی”، و شنیدن متلک، و یا حتی دشنام رهگذران، روزگار گذرانند!!؟ و یا آن دیگری، افسردهدلی، نامزد خودکشی، در قالب یک دلقک، چند صباحی را، برای گذران زندگی خود، با ۱۸۰درجه، رفتاری ضد طبیعت خویش، روزگار را در سپرد!!؟
این همان جامهی اجباری، و اضطراری است_ نماد نهاد، یا سازمان است_ که بصورت تخت و تاج سلطنتی، یکبار آن را بر سر جمشید نهادهاند، و سپس آن را برگرفته، بر سر ضحاک فرو گذاردهاند، تا ضحاک، جمشید را با اره، از وسط، دو شقه کند!!؟ و سپس، با آغاز شورش کاوهی آهنگر، همان تاج _ نماد سلطنت_ را از سر ضحاک، فرو گرفته، به فریدونش سپارند!!؟ و فریدون احیانا_ مانند بلائی که ضحاک، بر سر جمشید آورده بود_ تاج ضحاک را برگیرد، و بجای بریدن سرش، به چهار میخ جادویی، برای ابد اسیرش نماید!!؟
این داستان تکرار “به نوبتند ملوک، اندر این سپنج سرای” است. تا دربارهی نادر، دوباره این فراز و فرود اجباری، و غیر اختیاری را، شاعری به سبک لاادری _ناشناس و گمنام_به فرمول در آورد که:
سر شب، به تن، سر، به سر “تاج” داشت!!
سحرگه؟! :
_نه، تن، سر!؟
_نه، سر، تاج داشت!؟
به یک گردش چرخ نیلوفری!؟ :
نه،“نادر” بجا ماند و، نه “نادری”!؟
آیا، حتی خوب یا بد_ چه محبوب ما، چه منفور ما_ سرنوشت پدر و پسر، آخرین پادشاهان قاجار_ محمدعلی شاه، و احمدشاه قاجار_ جز همین حرکت چرخ نیلوفری، همانند سرنوشت نادر، بودهاست؟؟!
پهلوی اول، و پهلوی دوم را بنگریم_ چه کارهای خوبشان، بر کارهای بدشان چربیده باشد، یا برعکس؟!_ جز آنست که هر دو، پدر و پسر، بدون آنکه کوچکترین خواسته و ارادهشان بر سرنوشتشان اثری داشته بودهباشد، مقهور و مجبور “جبر تاریخ”، “تقدیر سیاسی”، به نامهای “توطئهی بیگانگان”، “بیوفایی مردمان”، “سیاست دائی جان ناپلئونی”، “اتحاد ارتجاع سرخ و سیاه” این و آن، و یا به هر نام دیگری که بنامید، نگشتهاند؟؟!
آیا، وقت آن نرسیدهاست که دربارهی این دور باطل سه هزار ساله، لزوم تکرار، و یا گریز از آن، فرو در اندیشیم؟؟ و تغییر سلطان را، همانند انجام یک جشن تولد کودکانه، بگونهئی شاد و رومانتیک، نپنداریم؟؟!! افلا تعقلون، یا اولی الالباب؟!
حکمت عامیانهی ما میگوید: “خوشبختی در عاقبت بخیری است.”
بزرگترین دعای خیر خیرخواهان، دربارهی هرکس، آن بودهاست که “ان شاء الله، خداوند، عاقبت بخیرش کند!”
آیا، تا اینجا که خواندهاید، و دانسته اید، پادشاهان ایران، از جمله پهلوی ها، عاقبت بخیر بودهاند؟؟!!
پس اگر در حق کسی بگوییم: ان شاء الله، شاه، بشی!؟ آیا در حق او، دعا کردهایم؟! یا نفرین؟؟!…
و این قصهی پر غصه، همچنان ادامه دارد
تاریخ انتشار در سایت خط چهارم، با تجدید نظر و اضافات: چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲/ ۳ ژانویه ۲۰۲۴
این گفتار نخستین بار یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۸/ ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۹ در کانال تلگرام فردا شدن امروز منتشر شده است.
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱۰
مجتبی خیرخواه
دی ۲۳, ۱۴۰۲ در ۱۱:۰۴ ب.ظ
دیدگاه شما در انتظار بررسی است.
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک، نبردند برون
گفتند فسانهای و در خواب شدند!
(خیام)
“رهبری شوید که مردم داوطلبانه از آن پیروی می کنند،
حتی اگر پست و مقامی نداشتید!”
(برایان تریسی، نویسنده کانادایی و کار آفرین.)
با سلام و تشکر از گفتار به روزشدهی شمارهی ۲۴۸_ باز هم انسان، در اسارت سیستمها و سازمانها!؟…
در راستای بخشی از مضمون اصیل این گفتار، سالها پیش در اداره ای، پشت سر میز رئیسی، متنی، نظرم را جلب کرد …
اصل آن متن چنین بود:
“این میز دائمی نیست،
اگر بود،
به شما نمی رسید!”
همان “دولت مستعجلی” که حافظ نیز آن را چنین بیان داشته است:
بس بگشتَم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل، در این مسأله لا یعقل بود
راستی، خاتم فیروزه بو اسحاقی
خوش درخشید، ولی، دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان، حافظ
که ز سر پنجه شاهین قضا، غافل بود!؟
در این متن، جلوه ی دیالکتیک شعر و نثر دیده می شود، افزون بر آن از تقابل قدیم و جدید، یعنی تقابل دیالکتیک تاریخی نیز سخن به میان آمده است. …
کوتاه سخن، گفتار، اهمیت توجه به شعر و فولکلور را یعنی توجه به ادبیات عامیانه، و به روز شده ی علمی آن را، بخوبی متذکر شده است.
سپاس بر دست اندر کاران خط چهارم که این مضامین را مرتبا یادآور می شوند.
آقای خیر خواه عزیز توضیحات تفصیلی شما، موجب دلگرمی و افتخار است. از اینرو، مانند همیشه سلامت، پرکار و متفکر باقی بمانید. با احترام و سپاس خط چهارم شما
با عرض سلامی دیگر خدمت استاد بزرگوار،
این تنها نوشته ای بود که دیالکتیکی بین قدرت و سیستم برقرار کرده آن را تشریح کرده و با مثالهای نغز خود بیان نمود.
یا من بیاد ندارم که نویسندهای در بیان تاریخی خود چنین دیدی را نیز لحاظ کرده باشد.
یا قضیه را دو بعدی ببیند: بعد اول مساله انسانی که قدرت چگونه نهاد آدمی را به فساد میکشند با بررسی وقایع ، شخصیتها و مکانها که عمدتا علوم انسانی هستند و بعد دوم که دید سیستمی میباشد با پردازش پارامترهای موثر در روند پروسه های تاریخی با کمک از ابزارهای مهندسی مانند ریاضیات و آمار.
از این رو این گفتار و گفتار قبلی در نوع خود بسیار بی نظیر است.
لطفا اینجانب را تصحیح بفرمایید اگر واژه دیالکتیک را بدرستی بکار بردم.
مشتاقانه منتظر گفتار بعدی شما در این زمینه هستم با نظرها و سوالهایی که با شما در میان خواهم گذاشت.
ارادتمند شما.
حسین.
جناب حسین آقا
خوشبختانه سئوالی که کرده اید دربارهی کاربرد درست “دیالکتیک” بجاست. و بی هیچ نگرانی نیز آن را درست بکار برده اید. خواهان سلامت و سعادت شما، و ابراز ارادت در راهی که در پیش دارید_ خط چهارم شما
گفتار بسیار جالبی بو. و اما از نظر جبر و اختیار “وجود محکوم جبر است و اختیارات اجزا محدود فرضی جهان نیز در دایره لایتناهی جبر بی حدود ترسیم شده است”. جزییات در محدودیت حکم کلی ندارند و در بینهایت عین کلی هستند. از این گفتارها نتیجه میگیریم که اگر به اصلاح ظاهر و باطن خود نپردازیم نمایش گذشته های ما بسیار وحشت زا و ناملایم و شرم اور خواهد بود. با ارزوی موفقیت و سلامت برای دست اندر کاران و ارزوی ادامه کار گران
همیشه در هر عصری بوده اند انسان هایی که دانسته های بسیاری در حد زمان خود و گاه پیشرفته تر از زمان خود در زمینه های مختلف علمی ، اجتماعی داشتهاند ، و سخن ، نه خیلی تخصصی ولی
حکیمانه بیان کردند .سخنان حکیمانه معمولا ساده ، پر مغز و دلنشین است.
نویسندهی خط چهارم، از این دست انسان هایی هستند که هنوز نقد و نظراتشان را حکیمانه بیان میکنند .
خدا سایه شان را مستدام دارد .❤