گفتار شماره‌۲۴۹_ دوباره، باز هم انسان، در اسارت سیستم‌ها!؟

به اشتراک بگذارید
۵
(۱۱)

“کَم مِن فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً بِإِذنِ اللَّهِ ۗ …” :

و، چه بسیار گروههای اندک، بر گروه‌های بسیار پیروز گشته‌اند، البته به پروانه‌ی صادره، از جانب ذات سرمدی” (سوره‌ی بقره=۲/ آ۲۴۹)

 

دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟

دشمن، نتوان حقیر و، بیچاره شمرد!

دیدیم بسی، که آب سرچشمه‌ی خرد،

چون بیشتر آمد، شتر و بار، ببرد!!

(گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۴)

***

گر بماندیم زنده، بر دوزیم جامه‌‌ئی، کز فراق چاک شده

ور بمردیم؟! عذر ما بپذیر! :_

_ای بسا آرزو، که خاک شده !!؟

لا ادری

 

_فرد، در توهم تغییر سیستم

البته، کمتر ممکن است هیچ چیز جزئی، و هیچ عضو کوچک، در کل، یا در چیزی بمراتب بزرگتر از خود، نتواند اثری_ هرچند هم که کوچک باشد_ از خود باقی بگذارد!!؟ از جمله، به قطره‌ئی چند، بسیار اندک، از عطری دلآویز، بیندیشید که: چه معجزه‌آسا، قادر است درشت اندامی آشفته و، ناخوش بوی را، ساعتی چند، مطبوع و شایسته‌ی پذیرش گرداند!!؟

وجود یک درخت، و یک چشمه‌ی آب در یک واحه، در یک برهوت، البته، نمی‌تواند تمام آن برهوت را، خرم، خنک، و مطلوب سازد. و بدیگر سخن، به بهارستانی، باز آفریند!!؟  لکن، همان یک درخت و چشمه‌ی آب، یعنی آن واحه_چنانکه قرن‌ها در سفر حج_ برای سالکان نجات‌بخش بوده‌است، بگونه‌ئی که در سایه‌ی آن از سوزش آفتاب تموز،  سرا پا فرو شسته‌اند، آسوده‌، تن بر زمین نهاده‌اند، از خستگی شدید خویش، فرو کاسته‌اند، آب نوشیده‌اند، و تجدید قوا نموده‌، و شب هنگام، که نسیم ملایم نیم سرد، وزیدن گرفته است، راه خرم صحرایی خویش در پیش گرفته، و تا بامداد، فرسنگ‌ها طی مسافت نموده‌، منزل‌هایی چند به کعبه‌ی مقصود، تقرب جسته‌اند!!؟

در افسانه‌ها، خوانده‌ایم که موشی به شیری گفت، من می‌خواهم در خدمت سلطان باشم، و خدمتگزار گردم. شیر، با تحقیر به او نگریست، که موش ضعیف بی مقدار، تو را چه رسد، که خدمت کنی و پیشنهاد یاری به ما دهی؟؟! موش بیچاره، با افسردگی به گوشه‌ئی شتافت، تا اسیر ضربت مشت مرگبار شیر نگردد!!؟

چیزی فرو در نگذشت که شیر، در دامی که شکارچیان، در سر راهش فرو در نهاده بودند، گرفتار آمد!!؟ دست و پا بسته، از ذلت و زبونی، در دام، از خشم نعره‌ها فرا در می‌کشید. صدایش، به گوش موش رسید. موش، خود را، دوان دوان، به او رسانید، و شروع به جویدن بندهای دامش کرد، تا پس از مدتی قادر شد که، به شیر بگوید:

_حالا می‌توانید با یک تکان، ریسمان‌ها را از خود، فرو بر کنید!!؟

ظاهرا، آن شیر و احیانا، فقط خود او، و نه شیران دیگر، به تجربه دانسته‌است، که گاه موش ضعیف، می‌تواند، نجات بخش او باشد!!؟؟ سعدی در گلستان، از زبان پدر رستم_ زال زر_ چنین بازگو می‌کند که:

دانی که چه گفت زال با رستم گرد؟

دشمن، نتوان حقیر و، بیچاره شمرد!!؟

دیدیم بسی، که آب سرچشمه‌ی خرد،

چون بیشتر آمد، شتر و بار، ببرد!!؟

 (گلستان باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۴)

بر خلاف جهان تندرستی و عادی، سوکمندانه، در آسیب شناسی‌ها، همه‌جا، سخن از اثر بیماری زا، فاجعه‌آمیز و طاعونی موجودات بسیار کوچکی چون‌ میکروب‌ها و ویروس‌ها_ برای از پای در آوردن غول‌ها، رستم‌ها و هرکول‌ها_ بسیار کافی بنظر می‌رسد!!؟

در ماشینیسم، و در سیستم‌ها نیز، گاه جزئی کوچک_ مانند یک شمع، و یا ویروس‌های اینترنتی بسیار کوچک و نامرئی_ می‌توانند ماشین‌های غول‌آسای بزرگی را، از کار فرو بر افکنند، و نظام کارخانه‌ئی بسیار پیچیده را، به نابسامانی، فرو در پیچند!!؟؟ و، و، و. اکنون، لحظاتی چند، بخش جهان آسیب شناسی‌ها را کنار بگذاریم، و به جهان عادی، گاه حماسی و پهلوانی باز گردیم.

خانواده داریوش سوم، در اسارت اسکندر مقدونی اثر پائولو ورونزه نقاش دوره رنسانس ایتالیا (۱۵۸۸-۱۵۲۸م). در این نقاشی مادر داریوش سوم، آخرین شاه هخامنشی به همراه همسر داریوش، دختران و پسر پنج ساله‌اش در حالی که زانو زده‌اند دیده می‌شوند.

_بازگشت به جهان عادی قهرمانان

در طول تمام تاریخ، مردان بزرگ_بویژه نام‌آوران_ در فکر تغییر نهادها، و گسترش قلمرو خود بوده‌اند!!؟

اسکندر مقدونی(زندگی۳۳=۳۲۳-۳۵۶ق.م)_سده‌ی چهارم قبل از میلاد_ بنابر مشهور در نوجوانی، خواست جهان را تسخیر کند و “هلنیسم”_ فرهنگ هلن‌ها، یعنی یونانی‌ها_ را، جهانگیر سازد!!؟

پاره‌ئی از مدافعان اروپایی اسکندر، در دفاع از او، مدعی‌اند که، اسکندر می‌خواست، همه‌ی ملل “بربر”، یعنی وحشی را، از فرهنگ والای یونانی، برخوردار نموده، و بطور یکدست همه را متمدن سازد!؟؟ ولی، نتیجه؟! :

می‌دانیم که اسکندر، بسیار زودتر از آن که بتواند اثری عمیق از آرزوی احتمالی خویش_ یعنی هلنیسم_ را، در جهان، به اصطلاح بر بربریت فرمانروا سازد، به ناکامی، چشم از جهان فرو در بست !!؟

اسکندر کبیر در بستر مرگ

در مثالی دیگر، بنابر مشهور، همچنین ناپلئون بناپارت(۵۱=۱۸۲۱-۱۷۶۹م) نیز، خواسته بوده است با تسخیر کشورها_ از جمله حمله به روسیه_ همه را، با میراث گرانقدر “انقلاب فرانسه” آشنا گرداند!!؟ ولی نتیجه؟؟!:

چنانکه می‌دانیم ناپلئون، حتی نتوانست محل اسارت خود، و کانون مرگ خویش را، مطابق دلخواه خود تعیین نماید!!؟

و همچنین، اما هیتلر(۵۶=۱۹۴۵-۱۸۸۹م) و پیروان دو آتشه‌ی نازیسم_ مکتب برتری نژادی هیتلری_ می‌اندیشیدند که می‌خواهند و می‌توانند، نژاد سفید آریایی را، به فرمانروایی جهانی برگزینند، و همه‌ی قوم‌های غیر آریایی را _از جمله یهود_ نابود سازند!!؟ آیا نتیجه‌ی عمل هیتلر را، که به خودکشی_ آری، به خودکشی هیتلر_ منجر گردید، لازم به توضیح بیشتر است؟؟!! (در این باره بیشتر رک به: گفتار شماره‌ی ۱۲۵، کانال تلگرام “فردا شدن امروز”)

 در نسل ما، چائوشسکو(۱۹۸۹-۱۹۱۶م) رئیس جمهور رومانی، و امثال دیگر قذافی‌ها و صدام‌ها، خیال‌ها، رؤیاهای واهی و فرجام نکبت‌بارشان را، کم و بیش همه می‌دانیم که می‌خواستند جهانی بسازند، بی نظیر، و خود، بویژه، حاکم آن باشند!!؟ و یا بگفته‌ی منسوب به خیام:

گر بر فلکم، دست بدی، چون یزدان؟!

بر داشتمی “من”، این فلک را، ز میان

از نو، فلکی دگر همی‌ساختمی

کازاده، به کام دل رسیدی، آسان

و از آرزوهای برباد رفته‌ی جوانی حافظ:

بیا تا گل بر افشانیم و، می، در ساغر اندازیم

جهان را سقف بشکافیم و، “طرح نو”، در اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد، که خون عاشقان ریزد

من و ساقی، به هم سازیم و، بنیادش بر اندازیم

غزل شماره‌ی ۳۶۷

ولی همین حافظ، شکست خورده در آرزوی انقلابی خویش، در واقعیت، با افسردگی و تلخکامی، وضع ایران را در نتیجه‌ی حمله‌ی تیمور لنگ، چنین یادآور می شود که:

از این سموم که بر طرف این چمن بگذشت

عجب که بوی گلی مانده است و، رنگ یاسمنی

و آنگاه به خود دلداری می دهد که:

به صبر کوش تو ای دل، که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی، به دست اهرمنی

غزل شماره ۴۷۷

و باز هم حافظ، پس از ستایش بی نظیرش از شیراز و وضع بی مثالش_ “به شیراز آی و فیض روح قدسی بجوی از مردم صاحب کمالش”_ و دعای آرزویی این که “خداوندا نگه دار از زوالش”، یکباره سرخورده از قدردانی شیرازیان، از حد والای سخن خویش، بی محابا می گوید که:

سخندانی و خوشخوانی، نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ، که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

غزل شماره‌ی ۳۷۴

و حدود هشتاد سال پیش از سرخوردگی حافظ از زادبوم خویش، سعدی نیز ابراز سرخوردگی نموده است. با این تفاوت که حافظ، یادآور شد که از شیراز به ملک دیگری بار افکند؛ لکن در عمل، آن را به اجرا در نیاورد. برخلاف او، سعدی، هم سرخوردگی خویش از زاد بوم خود شیراز را ابراز داشت، و هم آن را انجام داد. چنانکه می گوید:

دلم از صحبت شیراز، به کلی بگرفت

وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم

سعدیا! حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ شریف

نتوان مرد به سختی، که من اینجا زادم

بغداد نخستین سکوی پرش سعدی از زاد بوم بود، و از بغداد به بقیه ی نقاط خاورمیانه سفرها کرد، تا سرانجام در پیری به شیراز بازگشت و تا هنگام مرگ معتکف شیراز گردید.

افزون بر این افرادی که بر شمردیم، از تاریخ خودمان نیز بگوییم، “کوروش” نیز ظاهرا، یکی از این رویازدگانی بود که می‌اندیشید، فرمانروایی امپراطوری ایران را، بر جهان گسترش خواهد داد!!؟

البته_همانگونه که اشاره رفت، و در داستان یاری موش به شیر، دیدیم_ که “فرد” می تواند، سیستمی را دستخوش تغییراتی نماید، لکن از آنجا که احتمالا در بیشتر از ۹۰ درصد از موارد، همیشه معمولا، خرابکاری، و فاسد کردن، آسان‌تر است از نیکو ساختن، و بهبود بخشیدن؛ افراد مسلط بر سیستم‌ها، قدرت افسادشان، هزاران بار، بیشتر از توان اصلاحشان است!!؟

کافی است باز هم، به هیتلر بیندیشیم، چقدر به تخریب کشورها، کشتن، زخمی کردن، معلول کردن و نابودی بناها، در طی تنها حدود پنج سال و نیم موفق گشت؟؟!! ولی، اثر نیک و کارهای مثبتش چقدر بوده، و چه آثار اندکی از او به یادگار گذاشته است؟؟!!

 در واقعیت، شمار تضادهای میان آرزوها و واقعیت ها، در میان بشریت، از حد حساب دقیق، بیرون است. هر فرد، می تواند شکست آرزوهای خود را، در برخورد با واقعیت ها، با تاسف بیان دارد!!؟

یک ساختمان بزرگ بیش از صد طبقه، احیانا، مانند امپایر استیت در امریکا، و یا برج الخلیفه در دبی را، می‌توان در چشم بر هم زدنی، با بمب‌ها و موشکهای هراس‌انگیز، با خاک یکسان کرد. لکن، ساخت دوباره‌ی چنین بناهایی، دست‌کم، سالها بطول می‌انجامد!!؟

لازم است این تفاوت مدت لازم، برای خراب کردن و ساختن را، در نظر آوریم. مردان بزرگی در تاریخ، حتی، برای ایجاد نهادها و سیستم‌های مدنی، انسانی و مردمی، طرح‌ها و نقشه‌ها داشته‌اند، که ایجاد آنها_بر خلاف پندار شتابزده‌ی آنان_ به سالها، بلکه، به نسل‌ها، و حتی سپری گشت قرن‌ها، نیازمند بوده‌است!!؟

عمر این مردان بزرگ، بمراتب کوتاهتر از، مدتی بوده‌است که، آنها برای ساختن و اجرای وظایف نهادهای آرمانی خود، بدان‌ نیاز داشته‌ بوده‌اند!!؟

پهلوی دوم، در آستانه‌ی انقلاب، ساده‌دلانه می‌اندیشید و اصرار داشت، که من سه سال دیگر وقت لازم دارم، تا ایران را به آستانه‌ی تمدن بزرگ برسانم!!؟؟ تمدن بزرگی که، او از نظر صنعتی، ژاپن، و از نظر اجتماعی، بیشتر سوئد را، شاخص عظمت مورد نظر خود، بشمار می‌آورد!!؟

پس از قرنها، آرزوی تشکیل نهادی چون “سازمان ملل متحد”، که همه‌ی دولت‌ها و ملت‌ها عضو آن باشند، و مسائل خود را، با “مذاکره” و نه با “جنگ”، حل و فصل کنند؛ سرانجام، با آزمایش و خطا، از پس از جنگ جهانی دوم  کم و بیش، حدود هفتاد و هفت سال است، که این سازمان تشکیل شده‌است، ولی هنوز اعضا و ملتهای عضو آن، از نا‌توانی و نقص این سازمان، و زیر مجموعه‌های آن مانند یونیسف، یونسکو، خوار و بار جهانی، بهداشت جهانی، و، و، و شاکی هستند، و با دقت، در لزوم مدت نیاز، به ساختار کاملی از آن، شاید، ما هنوز به قرن‌ها، نیازمند باشیم!!؟؟

ناپلئون در بستر مرگ، اثر نقاش فرانسوی چارلز دا اشتویبن( ۱۸۵۶-۱۷۸۸م)  منبع اثر: nationalgeographic.co.uk
 اعدام چائوشسکو دیکتاتور رومانی، و همسرش در سال ۱۹۸۹

_ناکامی باورمندان “کیش شخصیت”

طرفداران “کیش شخصیت”، و پرستندگان افراد بزرگ، خوش باورانی هستند که می‌پندارند، در سایه‌‌ی مردی بزرگ، می‌توانند به همه خواسته‌های خود، در مدتی کوتاه، دست یابند. در صورتیکه در طول تمام تاریخ، شاهد آن بوده‌ایم که، مشکل پرستندگان شخصیت و خود آن نامداران، بلکه، عمر کوتاه، و ناتمام ماندن و آشفتگی خواستهای آنان، پس از مرگ زودرس، و نابهنگامشان بوده‌است!!؟

آشفتگی پس از مرگ شاهان، در تاریخ سه هزار ساله‌ی ایران را، بعنوان فاجعه‌ی “شاه‌-میری!؟” در گذشته مورد توجه قرار داده‌ایم. (در این باره بیشتر رک به: گفتار شماره‌ی ۱۳۷، کانال تلگرام فردا شدن امروز)

ولادیمیر لنین(۵۳=۱۹۲۴-۱۸۷۰م)، پیشوای بزرگ انقلاب روسیه‌ی شوروی، هنگامی که مورد ایراد قرار گرفت، که این انقلاب، خون‌های بیگناه بسیاری را، فرو خواهد ریخت! مثالی به کار برد که با همه بزرگی شخصیتش، در باشگاه نامداران تاریخ، دست کم گرفتن بسیار خوش باورانه‌ی او را، ضمنا، نسبت به طول مدت تحقق آرزوهایش، از انقلاب شوروی، می‌رساند.

در پاسخ ناچاری از خونریزی_بنابر شایعات_ لنین، با قیاسی مع الفارق، یادآور شد که:

“بالاخره، برای پختن یک املت هم، تخم مرغ هایی را باید شکست!!!؟”

 اگر آن شایعه درست باشد، در اینصورت، آقای لنین، با آگاهی کامل، قصد سفسطه، و مغلطه داشته است. و آن را، چنانکه اشاره رفت، با قیاسی مع الفارق، به شنوندگان خود، “حُقنه” می‌کند!!؟ زیرا، انقلاب خونین سیاسی، پختن یک املت نیست، که به شماری چند معدود، شکستن‌تخم‌مرغ نیازمند باشد!!؟

بدبختانه ما، در برابر خودکامگان مردم فریب، باید به وصف بدیهیات بپردازیم. از جمله اینکه:

۱)_ شماره تخم مرغ‌هایی که برای پختن یک املت، می‌شکنند، بسیار محدود است: پنج تخم مرغ، ده تخم مرغ، یا حتی برای پختن یک املت، برای یک سرباز خانه، فرضا هزار تا دو هزار تخم مرغ را، می‌شکنند!!؟ اما، پیشاپیش می‌توانند، شمار مقدار لازم تخم مرغ‌هایی را، که برای هر وعده املت، لازم است، به نسبت شمار افراد، دقیقا، معلوم نمایند!!؟ در صورتی که شمار کشتگان، مجروحین و معلولین حاصل از یک جنگ انقلابی را، هیچگاه، هیچکس، پیشاپیش، نمی‌تواند تعیین کند؛ تا دست کم شمار آمبولانس‌ها، نفرات داوطلب مددیاری صلیب سرخ، و تعداد کلینیک‌های لازم در هر منطقه، و یا بیمارستان‌های ضروری، برای کاستن از درد و رنج‌های مصدومین، و معلولین را، پیشاپیش، پیش بینی، تعیین، و آماده گردانند!!؟

۲)_افزون بر همه‌ی مشکلاتی، که این “قیاس مع الفارق” یک انقلاب، با پختن یک املت بدست می‌دهد، مساله‌ی مهم‌تر، کوچکداشت مدت مورد نیاز، برای یک انقلاب، نسبت به مدت ضروری برای پختن یک املت است!!؟

  مدت لازم برای پختن یک ظرف املت را، به نسبت شمار تخم مرغ‌های آن، نیز می‌توان با وسیله‌ی پخت آن_چوب هیزم، گاز طبیعی، اجاق فر یا ماکروفر، و، و، و_ با دقت، میان یک ربع، تا حداکثر نیم ساعت، و یا سه ربع، معلوم داشت!!؟

 پس، مدت آغاز و انجام پختن یک املت را، با شماری از تخم مرغ‌ها، با دقت ریاضی می‌توان به دست داد. لکن، مدت آغاز یک انقلاب را، اگر تعیین کنیم، پایان آن را، کی می‌توان پیش بینی نمود؟؟!! یک روز؟!، یک هفته؟!، یک ماه؟!، یک سال؟!، ده سال؟؟؟! و، و، و.

مدتی را که انقلاب مورد نظر لنین، برای تحقق خود بدان نیازمند بود، دهها سال، طولانی تر از عمر خود لنین، و بویژه جانشین پر شتابش، استالین، نیاز داشت، و سر انجام انقلاب کمونیستی شوروی، لنین و استالین، و شمار دیگری از جانشینان آنها را، به گور کرد، و خود، نافرجام، در ۱۹۹۱میلادی، پس از هفتاد و چهار سال(۱۹۹۱-۱۹۱۷م)، به محاق تاریخ فرو در غلطید!!؟

بدینسان انسانها، با همه‌ی حسن نیتشان، طرح، برنامه و راهی را، که انتخاب می‌کنند باید دقیقا، از جمله بمدت زمان نیاز تحقق آن بیندیشند. ساختن یک جاده‌ی صدهزار کیلومتری، حتما، ممکن است. ولی، یک تنه، یک شخص، با توجه به عمر کوتاهش، هرگز، نمی تواند آن را به پایان رساند. و سوکمندانه، غالبا جانشینان آن مرد خیرخواه، صد درصد با نظر پدر، یا پیشوای خود، یکسان نمی‌اندیشند و آن را، دستخوش تغییر، و یا بکلی تعطیل می‌گردانند!!؟

کوروش، با همه‌ی برنامه‌ی بلندش، برای جهانگیری و جهانبانی، هرگز، فکر آن را نکرده بود که پسرش کمبوجیه، تحمل وجود برادرش، بردیا را ندارد، و او را، بلافاصله، پس از مرگ کوروش، پنهانی، به‌ قتل می‌رساند، و این قتل، همه‌ی برنامه‌های کوروش را، دستخوش تغییر، تبدیل و تعطیل می‌گرداند!!؟؟ (در این باره بیشتر رک به: گفتارهای شماره‌ی۱۱۶،۱۲۵،۱۵۰،۱۵۱،۱۵۲،۱۶۲ کانال تلگرام “فردا شدن امروز”)

لنین رهبر انقلاب سرخ، در حال سخنرانی در مسکو ۱۹۱۷م، استالین نیز در کنار لنین دیده می شود.
لنین در حال مرگ زودرس، بر اثر سکته‌‌ی مغزی (۱۹۲۴-۱۸۷۰م) 

_رشد سریع سیستم‌ها، پس از انقلاب صنعتی

در گذشته، که هنوز انقلاب صنعتی، برپا نگشته بود، و قدرت سیستم ماشینی، چندان در افراد و گروه‌ها، غالب نگردیده بود، این ضرب‌المثل از دیرباز، بدین بی‌اختیاری انسان، در روابط حاکم و محکوم، و آمر و مامور، بازتاب یافته‌است که:

“المامور معذور !”: مامور، معذور است!

 زیرا، شخص مامور، مستخدم شخص یا نهاد دیگری است. از خود، استقلال و اراده‌ئی ندارد، و مجبور به اجرای فرمان کسی است. یعنی، او همانند مستخدم، کارمند، یا برده‌ئی_همانند یک آدم کوکی، یا روبوت_ در اختیار ارباب خویشتن است!!؟

بهمین جهت، معمولا، در نظام‌های حقوقی، قاتل را، به کیفر می‌رسانند؛ ولی، جلاد را، نه! زیرا، قاتل، به قصد شخصی خود، مرتکب قتل دیگری شده‌است. اما، جلاد، مامور اجرای حکم اعدام بوده‌است!!؟ جلاد، مشمول این اصل است که: المامور و معذور! ولی قاتل، نه!!؟

_حاکمِ مامورِ بد منصب / حاکمِ معزولِ مفلوک؟!

 بسیار شنیده شده‌است که می‌گویند: “فلانی، خیلی بد منصب است.” وقتی پشت میز صدارت می‌نشیند، دیگر، خدا را هم بنده نیست. ولی، وقتی از کار برکنار می‌شود، درویش متواضع می‌گردد!!؟ و مثل عبدالملک مروان_قبل از خلافت_“حمامه المسجد”، و در هنگام خلافت، به “کرکس المجلس” بدل می‌گردد، یا آهویی معصوم، به کفتاری مسخ می‌شود_کفتار قدرت!!؟ (گفتار شماره‌ی ۲۴۶، سایت خط چهارم )

 همچنین درباره‌ی “سندروم حاکم معزول”، سخن‌ها رفته‌است. یعنی حاکم معزول، پس از رهایی از اسارت قدرت، همه‌ی خودبزرگ بینی‌ها، غرورها، و تکبرهای خود را، فراموش می‌کند، و همانند آدم بدبخت توسری خورده‌ی مفلوکی، خوار و زار، رفتار می‌نماید!!؟

شادروان دکتر عیسی صدیق(۸۴=۱۳۵۷-۱۲۷۳ه.ش)، وزیر معارف_نام سابق برای وزارت آموزش و پرورش_ بوده‌است. افزون بر سمت وزارت_ که غالبا موقت است_دکتر صدیق به تناوب، به سمت ریاست دانشسرای عالی نیز انتخاب می‌گردید.

_دو روی یک سکه، از شخصیت یک بزرگمرد

یکی از کارمندان فرهنگستان ایران_ به احتمال قوی زنده یاد مرحوم آقای موحد(?۱۳۶۵-۱۲۸۵ه.ش)، که نام کوچک او را بخاطر نداریم، ولی در هر حال با آقای دکتر “ضیاء موحد” اشتباه نشود_ در سالهای ۲۸_۱۳۲۷ تعریف می‌کرد، که من و چند نفر دیگر از همکارانم در دفتر فرهنگستان، بگونه‌ئی طنز آمیز و نسبتا دقیق، از صدای پای دکتر صدیق اعلم، که از پله ها بالا می‌آمد، می‌فهمیدیم که او وزیر شده‌است، یا از وزارت معزول گردیده است!!؟ زمانی که به وزارت انتخاب می‌شد، چنان محکم و گُرپ گُرپ، پا بر پله‌ها می‌کوبید، که نفس در سینه‌ی ما، حبس می‌شد. چون وارد سالن دفتر می‌شد، که به محل کار خود برود، گویی که با ما نیز دعوا دارد، با تشر صحبت می‌کرد. لکن، زمانی که از وزارت معزول شده بود، چنان آرام آرام، از پله‌ها بالا می‌آمد، که گویی گربه‌ئی، از پله‌ها، بالا آمده، و ما صدای پایش را، نمی‌شنیدیم. در را که باز می‌کرد، هن‌هن کنان، خسته، چون پدری مهربان، پیش-سلام بود، و به ما می‌گفت: عزیزان، حالتان چطور است؟ و کلی، با ما خوش و بش می‌کرد، و از احوال خانواده و فرزندانمان نیز، می پرسید!!؟

این رفتار متضاد خوش منصبی، و بد منصبی آن مرحوم، که بارها در ظرف چند سال، تکرار شده بود، برای ما، بصورت یک سوژه‌ی مضحک در آمده بود.

پس از گذشت بالغ بر ۷۱ سال از این ماجرا_ چهل سال پس از فوت آن مرحوم_ به خود اجازه داده‌ایم، که این غیبت خصوصی را، بخاطر نمونه‌ئی از رفتار متغیر انسان معمولی، بر پشت میز ریاست، و در دوران عزل از ریاست، شاهد آوریم. امید است، که روح شادروان عیسی صدیق، ما را ببخشد. در هر حال آن فقید زنده‌یاد، خود یک استاد بود. و خود، پیوسته در درس‌های آموزش و پرورشش، بیشتر از اوقات، با تمثیل و مثال شاهد می‌آورد، تا درس‌های خود را، بهتر، برای دانشجویانش، ملموس و تفهیم نماید!!؟

بر این نکته باید افزود که، دکتر عیسی صدیق، حقیقتا، یکی از ذخایر، و ارکان فرهنگ نوین ایران، بویژه در امور علمی و دانشگاهی بوده‌است. با تجدید عرض پوزش، از پیشگاه روح بزرگ آن رادمرد فرهنگی، و شرمساری از ذکر خاطره‌ئی از او، لازم به یادآوری است که او عنوان”صدیق اعلم” را، هنگام انتخابش به وزارت معارف، نخستین بار، از احمد شاه قاجار، دریافت داشته ‌بوده‌است.

شادروان صدیق اعلم، بارها، به وزارت، و ریاست در مقام ریاست دانشگاه تهران، دانشسرای عالی، فرهنگستان ایران، و، و، و، مفتخر گشته‌است. از اینرو، حرف آن کارمند فرهنگستان_مرحوم آقای موحد_ که بارها شاهد تفاوت گام برداشتن صدیق اعلم شده‌اند، می‌تواند به تناوب عزل و نصب او، در مقام‌های مختلف، پدید آمده‌بوده‌باشد!!؟

زنده یاد دکتر عیسی صدیق اعلم

_عجز سلطنت استبدادی، از نجات شخص سلطان، و کشورش، در بحران‌های بزرگ

در گفتار شماره‌ی ۱۴۹_از همین سلسله گفتارها، کانال تلگرام “فردا شدن امروز”_ ما به اختصار، فهرستی از ۱۱ مورد در تاریخ سه هزار ساله‌ی ایران را، به دست داده‌ایم. در این یازده مورد خاص و مهم، درست هنگامی‌که ایران، دستخوش بحران، بحرانی شدید و طوفانی، و اشغال و هجوم بیگانگان گردیده‌است، نظام استبدادی سلطنت ورشکست شده‌است، و نه تنها قادر به دفاع از ایران نبوده‌است، بلکه، حتی در دفاع از سلطنت خود، و بدتر از آن، حتی در دفاع از جان خود نیز، ناتوان بوده‌اند!!؟

شایسته‌ است، که آن ۱۱ مورد یاد شده، از بحران‌های ایران و پادشاهی آن را، یکبار دیگر، در اینجا، فهرست‌وار، به اختصار، یادآوری نماییم:

۱)_شکست ایران، به دست اسکندر مقدونی، و پایان دوره‌ی هخامنشیان در سال۳۳۰ق.م.

۲)_شکست و انقراض ساسانیان، در حمله‌ی اعراب به ایران، در سال ۱۵ه.ق/۶۳۶م

۳)_حمله‌ی مغول به ایران، و انقراض سلسله‌ی خوارزمشاهیان و دیگران، در سال ۶۱۸ه.ق/ ۱۲۲۱م

۴)_حمله‌ی محمود افغان به ایران، و انقراض سلسله‌ی صفویه، در سال ۱۱۳۴ه.ق/۱۷۲۲م

۵)_شکست ایران، بدست روس‌های تزاری، و از دست رفتن ۱۷ شهر مشهور قفقاز در سال ۱۲۴۳ه.ق/۱۲۰۷ه.ش/ ۱۸۲۸م

۶)_شکست ایران به قوای انگلیس، و جدا شدن افغانستان از ایران، در ۱۲۷۳ه.ق/۱۲۳۶ه.ش/۱۸۵۷م

۷)_اشغال ایران، در جنگ جهانی اول در سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۴م/۱۲۹۷ -۱۲۹۳ه.ش/۱۳۳۶-۱۳۳۲ه.ق

۸)_اشغال ایران در جنگ دوم جهانی در سالهای ۱۹۴۵-۱۹۳۹م/۱۳۲۴-۱۳۱۸ه.ش/۱۳۶۴-۱۳۵۸ه.ق

۹)_انقراض سلطنت قاجار ۱۳۰۴ه.ش/۱۳۴۴ه.ق/۱۹۲۵م

۱۰)_پایان اجباری سلطنت و تبعید پهلوی اول۱۳۲۰ه.ش/۱۹۴۱م

۱۱)_پایان سلطنت پهلوی دوم، بر اثر انقلاب، و گریز او از ایران ۱۳۵۷ه.ش/ ۱۹۷۹م

 اکنون، این پرسش، از نظر “تحلیل سیستم” مطرح می‌شود که:

_ آیا این “افراد” مقصر بوده‌اند، یا “سیستم” نتوانسته‌است درست کار کند، و به سبب موروثی بودنش، گاه ناچار بوده‌است، بی‌عرضه‌ترین فرد از یک خاندان را، به سلطنت برگزیند، و سرنوشت ملت و تمامی کشور، بهزیستی و دفاع از آن را، به ید بی‌کفایت او بسپارد؟؟؟!!!

 از آن همه موارد یازده‌گانه، به ذکر شاه سلطان حسین صفوی(زندگی ۵۸=۱۱۳۸-۱۰۷۸ه.ق/۱۷۲۶-۱۶۶۸م) و زبونی و بیچارگی‌اش، در دفاع از خود، و ایران و حتی از زادگاهش_ اصفهان_در برابر محمود افغان(زندگی۳۱=۱۱۳۷-۱۱۰۶ه.ق/۱۷۲۵-۱۶۹۷م) اکتفا می‌ورزیم.

” محمود افغان، در سال ۱۱۳۴ه.ق/ ۱۷۲۱م، قصد تسخیر اصفهان کرد…و از راه سیستان، کرمان و یزد، به اصفهان حمله نمود، در ۱۱۳۴ه.ق، آنجا را متصرف شد، و شاه سلطان حسین صفوی، سلطنت و تاج خود را، به او تقدیم کرد، و یک دختر و یک خواهرش را نیز، به عقد محمود افغان در آورد!!!؟

شاه سلطان حسین، به‌قدری به امور کشور بی‌اعتنا بود، که در پاسخ به هر چیزی که به او اطلاع می‌دادند، و هر کاری که انجام می‌گرفت، فقط به گفتن “یخشی دور” (بسیار خوب است) بسنده می‌کرد. چنانکه، یکی از معاصران وی، در این باره سروده‌است:

آن ز دانش تهی، ز غفلت پر

شاه سلطان حسین یخشی دور”

(عبدالحسین نوایی(۸۱=۱۳۸۳-۱۳۰۲ه.ش)، متون تاریخی به زبان فارسی، انتشارات سمت، ۱۳۷۵، ص ۲۰۶، به نقل ازمجمع‌التواریخ، میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی، به تصحیح استاد عباس اقبال، انتشارات طهوری، ۱۳۶۲، ص۴۸)

 همه‌ی آن یازده مورد، سرنوشتی اینچنین کمدی تراژدی، بی‌مایه، و پفیوز وار داشته‌اند!!؟

 کار ما، برچسب زدن به افراد نیست!!؟ تحلیل سیستم است!!؟ سیستم دور باطل سلطنت استبدادی، در تاریخ سه هزار ساله‌ی ایران، که هیچگاه نتیجه‌ئی پایدار، سودمند، و مفید در طول زمان به دست نداده‌است، و همواره در بحران‌ها به قعر افلاس، و ورشکستگی فرو در افتاده‌است!!!؟ تا جایی که وسعت قلمرو ایران کنونی را، به حدود ده درصد ایران عصر هخامنشیان فرو کاسته‌است!!؟

تاریخ انتشار در سایت خط چهارم با تجدید نظر و اضافات: چهارشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۲/ ۱۷ ژانویه ۲۰۲۴

این گفتار نخستین بار دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸/ ۳۰سپتامبر۲۰۱۹، در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، به شماره‌ی ۱۶۵ منتشر شده است.

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۱۱

۴ دیدگاه

  1. ای کاش که جای آرمیدن بودی
    یا این ره دور را رسیدن بودی،
    کاش، از پی صد هزار سال، از دل خاک،
    چون سبزه امید بر دمیدن بودی!
    (خیام)

    با سلام، موضوع “گفتار شماره ‌۲۴۹…”همچنان تاکید بر طول زمان و صبوری، جهت شکل گیری کامل نظام های نو، بعد از فروپاشی نظام های کهنه و بیمار دارد.

    ظهور بیماری ها، گاه آنی و یا در مدت کوتاهی اتفاق میافتد، اما طول درمان، احیانا زمان بر است.
    تغییر هر نوع سیستم حکومت تحمیلی و ناکارآمدی نیز، حداقل نیازمند یک قرن زمان یا بیشتر – صبوری -، برای بر پایی و جا افتادن یک نظام مدنی جدید و جایگزین است!
    بگفته ی مولانا:
    هر که صبر آورد، گردون بر رود!

    در هر صورت، با توجه به محتوای گفتار، مقوله زمان، حرف اول را برای طی فاصله ها تا اهداف فاضله میزند، در نتیجه، عدم شتابزدگی، بهمراه شناخت، از جمله تشخیص درست مشکل اصلی و بنیادی هر بیماری، مخصوصا مشکلات نهانی و پنهان، با توجه به توانایی ها و مقدار دانایی ها و ابزار مربوطه، کلید بازسازی هر سیستم بیمار گونه و یا تغییرات بنیادین است.
    البته تمام این ها، حتما با توجه به روح گفتار، یعنی عدم توهم توانایی و دانایی فردی در تغییر و تعیین سیستم، بلکه با توسل به خرد و توانایی جمعی امکانپذیر است.

    با آرزوی پایندگی و صبوری همگی در بالندگی ها و تغییرات، مخصوصا تغییرات و تعمیرات بنیادی و سیستماتیکی.
    و امید سلامتی و تندرستی نویسنده و استمرار گفتارهای خط چهارم.

  2. با سلام خدمت جناب دکتر. موروثی بودن سلطنت همانطور که فرمودید بسیار آسیب زاست. و متاسفانه در کشور ایران که با این پیشینه دچار سیستم ناکارآمد قدرت است، امیدواریم با تغییر دیدگاه ها تعدیل شود. البته امیدواریم

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *