هر که نقش خویش میبیند در آب
برزگر باران و، گازر آفتاب
سعدی
_”یکی پنداشتن شخصیت”، با “نقش شخصیت!؟”، در هنر هفتم
مثالهای سنتی یکی پنداشتن نقشها، و شخصیتها، در قالب “پیرمرد خنزر پنزری صادق هدایت”، “دلقکی”، “شمر” تعزیهها، و “رستم و سهراب”، در سهرابکشی نقالها را با کمیت، و کیفیتی بسیار گستردهتر، ظریفتر، همگانیتر، و با نفوذتر، هنر هفتم_ فیلم و سینما_ از آغاز سدهی بیستم بدینسوی، پدیدهئی شگرف، و همگانی، فرا ساختهاست.
عموما، هنر پیشهئی که “نقش خوبها!؟” را بازی میکند “خوب”، پنداشته میشود!؟ و اگر این هنرپیشه را، مردم، بیرون از صحنهی سینما، در زندگانی عادی، با رفتاری جدا از تصویری که سینما، از نقش او، در اذهان عمومی ایجاد کردهاست، ببینند، هم بسیار ناراحت میشوند، و هم احیانا، برای آن هنرپیشهی خلافکار نسبت به نقش خودش، دردسر میآفرینند!؟
یکی از موارد مشهور را، میتوان مورد اینگرید برگمن(۶۷=۱۹۸۲-۱۹۱۵م)، برشمرد. “اینگرید برگمن”، که نقش معصومترین چهرههای نقش آفرین در سینما، از جمله نقش “ژاندارک” را، بازی کرده بود، هنگام فیلمبرداری، برای بازی در فیلم استرومبولی(۱۹۵۰م)، به کارگردانی روبرتو روسلینی(۷۱=۱۹۷۷-۱۹۰۶م)، عاشق کارگردان خود شد، و از او دارای دختری گردید. شرح این حکایت تاسفبار پر آب چشم را، از ویکی پدیا روایت میکنیم_ و العهده علی الراوی:
“…برگمن پس از مشاهدهی فیلم “رم، شهر بیدفاع” _به کارگردانی روبرتو روسلینی_ طی نامهئی پیشنهاد همکاری با روسلینی را داد، و برای بازی در فیلم استرومبولی، به ایتالیا رفت. در جریان فیلمبرداری، با اینکه شوهر و دخترش در آمریکا بودند، عشق کارگردان و بازیگر به یکدیگر، رسوایی عجیبی در آمریکا بهپا کرد، و مطبوعات آمریکا بر سر این جریان، جنجال عجیبی به راه انداختند. چرا که او را فقط بهعنوان یک بازیگر مقدس، و الگویی نمونه، برای مردم آمریکا میخواستند. حتی در مجلس سنای آمریکا، او را تهدید کردند که حق ندارد دیگر به آمریکا بازگردد!!؟
علاوه بر این، فیلم استرومبولی روسلینی هم، در آمریکا بایکوت شد، و از نظر تجاری شکست خورد. نتیجهی این رابطهی عاشقانه و رسوای این دو هم دختری بود، که بعدها بازیگر شد: ایزابلا روسلینی(۱۹۵۲م)…”(رک به: ویکیپدیا، اینگرید برگمن)
مورد دیگر، شکایت مارچلو ماسترویانی(۷۲=۱۹۹۶-۱۹۲۴م) است، که در مصاحبهئی، بدین مضمون، گفتهاست:
“من در فیلمها، غالبا، نقش یک مرد زنباره را، بازی میکنم. در صورتیکه، من نسبت به همسر و خانوادهام، مردی وفادارم. با این وصف، خیلی از ایتالیاییهای متعصب، وقتی که مرا در کوچه و خیابان میبینند، تف و لعنتم میکنند، که: “مرتیکهی جعلق بیغیرت زنباره! خجالت نمیکشی، با این کارها که میکنی؟؟!! و، و، و.”
البته، در زندگی خانوادگی، طبق گزارش ویکی پدیا، از سه زن، بعنوان شریکان زندگی ماسترویانی، یاد کردهاند. یعنی مقتضیات زندگی_ با زناشوییها، و طلاقهای مکرر_ مسالهی مدت استمرار در وفاداری را، برای “مارچلو ماسترویانی”، بمراتب آسانتر، ساختهبودهاست!!؟ یعنی هر از چند گاهی، به ترتیب تاریخی، با یکی از این همسران، مدتی را، وفاداری کردهاست. آقای ماسترویانی، در زناشوئیهای مکرر خود، در کل، به اصطلاح، مدت سه بار وفاداری کرده بودهاست، و نه مدت یکبار طولانی بسیار خسته کننده!!؟
همچنین، هنرپیشگانی که در فیلمها، “نقش بدجنسها” و “بدکارهها” را، بازی میکنند_ مانند شمرها در تعزیهها( رک به: گفتار شمارهی ۱۶۵، از همین سلسله گفتارها در کانال تلگرام فردا شدن امروز، و گفتار شمارهی۲۴۸ در سایت خط چهارم)_ ناخواسته و ناآگاه، اثر بسیار بدی، در اذهان عمومی، از خود برجای میگذارند. در صورتیکه ممکن است، در زندگانی عادی، چنان شرور و بدخواه و، بیرحم، که در فیلم مینمایند، نبوده و نباشند!!؟؟
این پدیده را، در سینما، یکی شمردن شخصیت بازیگر، یا “این-همانی” شخصیت اصلی او، با شخصیت نمایشی او، مینامند.
کوتاه سخن، “هنر هفتم” یا فیلم و سینما، نهادی است که اعضاء خود را، طبق خواستهی خویش، بر میگزیند و بی توجه، به شخصیت اصلی آنها، شخصیتی مصنوعی، و نمادین _طبق توصیهی سناریوها، یا نمایشنامهها_ بر آنها، تحمیل مینماید!!؟
_کارکرد دوم پدیدهی”این-همانی” در سینما، در برابر واقعیت!؟
پدیدهی “این-همانی”، یک روی دیگری نیز، در هنر هفتم، پدید آورده است، و یا بهتر گفته شود، آشکار ساخته است. و آن اینکه، بسیاری از تماشاگران، خود را، در عالم خیال، با هنرپیشهی محبوب خود_نقش آفرین بد، یا خوب_ یکی میپندارند. و از اعمال و رفتار آنها، خواه در جرم و جنایت، و حتی خودکشی_چنانکه در مورد مریلین مونرو(۳۶=۱۹۶۲-۱۹۲۶م)، شهرت یکبارهی جهانی یافته است_ تقلید میکنند.
بالغ بر حدود۶۱ سال پیش(۱۴۰۲-۱۳۴۱ه.ش)، به مناسبت خودکشی مرلین مونرو، یک گفتار رادیویی از پیام این خودکشی، برای زندگان، به ویژه دختران و زنان جوان، پخش، و سپس در کتاب “آنسوی چهره ها”، انتشار دادهایم، که عین روایت آن روز، در اینجا، برای لمس عمیق و درک بهتر الگوی دیکتاتوری ذهنی، در عرصه فردی و اجتماعی، شایسته بنظر میرسد. اینک، بخش گزیدهئی از آن گفتار را، در این رهگذر، ملاحظه میفرمایید. با شعری در آغاز، از“نغمهی روسپی”، سرودهی شادروان سیمین بهبهانی(۱۳۹۳-۱۳۰۶ه.ش):
“… بده آن عطر که مشگین سازم،
گیسوان را و، بریزم بر دوش،
بده آن جامهی تنگم که کسان،
تنگ گیرند مرا در آغوش !…
بده آن جام که سرمست شوم ،
به سیه بختی خود خنده، زنم !
روی این چهرهی ناشاد و غمین ،
چهرهای شاد و فریبنده زنم …
پر کس بیکسم و، زین یاران،
غمگساری و هواخواهی نیست
لاف دلجوئی بسیار زنند،
لیک، جز لحظهی کوتاهی نیست
نه مرا همسر و، هم بالینی
که کشد دست وفا، بر سر من !!
نه مرا کودکی و، دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من…
لب من! ای لب نیرنگ فروش!
بر غمم، پرده ای از “راز” بکش!
تا مرا چند درم بیش دهند،
خنده کن ! بوسه بزن! ناز بکش !”
_خودکشی مریلین مونرو
“مریلین مونرو”(۱۹۶۲ – ۱۹۲۹م) هنر پیشهی سی و شش ساله، مشهور به بمب جاذبهی جنسی امریکا، در نیمه شب یکشنبه – مرداد (۱۳۴۱)، برابر با چهارم ماه آگوست ۱۹۶۲، در ویلای شخصی خود، در هولیوود، خودکشی کرد.
این خبر که به یقین، شما نیز تاکنون آن را بصورتهای گوناگون و بکرات شنیده یا خواندهاید، در دو سه هفتهی اخیر، مهمترین وقایع سیاسی جهان را، تحت الشعاع خود قرار داد. و از “کرملین” تا “واتیکان”، خبرگزاریها و محافل بزرگ و متضاد جهان، هر یک به بهانهئی دربارهی آن به گفتگو، سوگواری، و یا انتقاد، پرداختند.
بدنبال انتشار خبر خودکشی “مونرو”، گزارش خودکشیهای دیگری نیز در میان هنرپیشگان، مانند “پاتریشیا مارلو” انگلیسی، و یک رقاصهی آلمانی، شایع گشت که ظاهرا، بیرابطه با پخش خبر انتحار مونرو، نبوده است. مونرو، سی و شش ساله، پاتریشیا، بیست و هشت ساله، و رقاصهی آلمانی، سی و هشت ساله، بوده اند.
همزمان با خود کشی مونرو، روز یکشنبه ۱۴ مرداد، ضمنا دومین بمب بزرگ آزمایشی اتمی جهان، در تاریخ بشر، انفجار یافت. ولی گویا انفجار بمب جاذبهی جنسی، در اذهان مردمان، گیراتر، سحر آمیزتر، پر فاجعهتر و اندوهبارتر از انفجار دومین بمب بزرگی اتمی، تلقی گردید.
مریلین مونرو، در بیست و سه فیلم، شرکت جسته است. دربارهی مقدار درآمدش، سخن از “دهها میلیون دلار” در میان است. یعنی ثروتی که بخوبی با آن میتوان، کسری و تعادل بودجهی یک کشور بیست میلیون نفری را، تأمین و برقرار ساخت. و ملتی را از فشار بحران اقتصادی، رهائی بخشید!
مریلین، بهیچ وجه از زیبائی، جاذبیت جنسی، شهرت، محبوبیت، ثروت، آمادگی وسائل تفریح و عشرت، و آزادی کاملی که یک زن در حد وی، احیانا خواستار آنست، چیزی کم نداشته است. وی در میان زنان و دختران، بهمان اندازه پیرو و مقلد داشت، که در میان مردان، دوستدار دلخسته، داشته است. صدها ملیون زن در جهان، از طرز آرایش، لباس پوشیدن، و بویژه راه رفتن او، تقلید میکردند. تا آنجا که حتی گروهی، در خود کشی نیز به وی، تأسی جستهاند.
با این وصف، آیا “مونرو” خوشبخت بود؟ و لحظاتی پایدار، در خود احساس کامیابی و آرامش خاطر نموده بود؟؟!
مونرو، خود بکرات در زمان حیات خویش، صریحا، باین سؤال، پاسخ منفی داده است. و با انتحار خود نیز، بر درستی دعوی احساس ناشادکامی خویش، صحه گذارده است. با ذکر فاجعهی خود کشی مونرو، در اینجا ما، نامهی دوشیزهئی را، بخاطر میآوریم که چندی پیش، بمناسبتی نیز قسمتی از آن را، در یکی از گفتارهای خود نقل کردهایم. این دوشیزه نگاشته بود – :
“… ای کاش، منهم مانند ستارگان محبوب سینما، مشهور و زیبا و دوست داشتنی بودم. جذاب، مانند سوفیالورن. زیبا و خواستنی مانند مریلین مونرو!؟ …”
این دوشیزه، تنها دختری نیست که در آرزوی همانندی با ستارگان مشهور و زیبای جهان سینما، قلبش در التهاب است. در جهان امروز، چنانکه یادآور شدیم، اینک صدها میلیون زن و دختر یافت میشوند که شبانه روز، در اشتیاق این آرزو میسوزند، تا مگر مانند یکی از ستارگان محبوب خود گردند.
پدیدهئی شگفتانگیز است، که پریرویان جهان سینما، بیش از آنچه که محبوب مردان باشند، مورد نظر و علاقهی زنانند. “ستارگان محبوب”، در حقیقت “تصویری ایده آلی از زیبائی”، و شهرت و محبوبیت، برای “زنان متوسط “ بشمار میروند.
عشق ورزی این زنان، به ستارگان زیبای زن، در حقیقت عشق ورزی به تصویر ایدهآل و نقش دلخواه و رؤیائی، و “این-همانی” خویشتن است!!؟
خود کشی مونرو، علاوه بر نتایج بسیار، ضمنا پاسخی اندوهبار و درسی آموزنده، برای “زنان و دختران ستاره پرست” بشمار میرود. خودکشی مونرو، به زنانی که سر گشتهی همانندی و همسانی، و “این_همانی” با او بودهاند، بصراحت، از جمله یادآور میشود که – :
_ نه تنها، اگر چون مونرو زیبا، مشهور، آزاد، و محبوب باشند، بلکه علاوه بر آن، اگر ثروتی برابر یا بیش از ثروت وی در اختیار داشته باشند، بدون وجود “شرایط لازم دیگری”، باز هم احساس خوشبختی نخواهند کرد. و احتمالا، زندگی بصورت جهنمی جانگداز و کابوسی دهشتناک، در نظرشان مجسم خواهد گشت، و آنان را، پیوسته، چون اسیری منفور، شکنجه خواهد داد.
در نتیجه به احتمال قوی، زیبائی، شهرت، محبوبیت، قدرت، و ثروت فوق العاده، هیچیک به تنهائی، و یا حتی مشترکا با هم، برای سعادت بشر و احساس آرامش او، کافی بشمار نمی روند. و به هیچ وجه، یارای آن ندارند که احساس شادکامی و موفقیت کسی را، تضمین نمایند!!؟
آیا این پیام را، کسی از نمونهی مرگ مریلین مونرو دریافتهاست؟؟!
_سلطهی دیکتاتوری ذهنی بر ما
هرگاه نیازی، یا احساسی، یا اندیشهئی، یا دغدغهئی، یا توهمی، یا وسواسی، یا امیالی چند بهم در آمیخته، به تنهایی، در ذهن ما، بر دیگر نیازها، بر دیگر احساسها، بر دیگر اندیشهها، بر دیگر دغدغهها، یا بر دیگر وسواسها، یا بر دیگر امیال مرکب ما، بچربند، و بر آنها فرمان رانند، یعنی یکهتاز میدان شوند، و دیگر عناصر روحی یاد شدهی ما را، سرکوب نمایند، آنگاه بر ذهن ما، یک دیکتاتوری انحصارطلب بیرحم، حکمفرما خواهد شد!!؟
در این رابطه مولوی میگوید:
میگریزم، تا رگم جنبان بود!
کی گریز از خویشتن، آسان بود؟!
نه به هند است ایمن و، نه در ختن!؟
آنکه: “نفس” اوست، “خصم” خویشتن!
این “خویشتن”، حاصلجمع تمامی عناصر روحی است، که به تفصیل چنانکه اشاره رفت، باید گفته شود:_
کی آسان بود تا ما، از احساس چیرهی خویش، از میل چیرهی خویش، از اندیشهی چیرهی خویش، از دغدغهی چیرهی خویش، از توهم چیرهی خویش، از وسواس چیرهی خویش، از و، و، و های چیرهی خویش، به آسانی، بتوانیم رهایی یابیم یا بگریزیم؟؟!
بدین ترتیب، دیکتاتوری، فقط ویژهی سیاست و قدرت حکومت، و فرمانروایی نظامی، پلیسی، اقتصادی، در نظام اجتماعی همگانی نیست. بلکه، بیشتر، گرفتاری بشر، از جمله قربانی شدن، تحت فرمان دیکتاتوری ذهنی ویژهی خویشتنِ خویش است!!؟
بسیاری از نظامهای اخلاقی، مذهبی، و به ویژه عرفانی کوشیدهاند تا، بشر را، از بردگی ذهنی، تحت سلطهی دیکتاتوری درونی خود، رهایی بخشند!!؟
انسان آزاده، انسانی است که، در درجهی اول، رها از سلطهی درونی “نفس اماره”ی خویشتن، است!!؟
_باز گشت به پیام “مونرو”
ژرفکاوان روح پر تلاطم انسانی_چنانکه در بالا نیز، یادآور شدیم_همواره هشدار دادهاند که – :
هر گاه میل یا امیالی چند محدود، در جهان درونی ما، میلها و نیازمندیهای دیگر ما را، تحت الشعاع خود قرار دهند – هرگاه اندیشهئی خودکام، و هوسی خام و بیلگام، یکتنه بر اریکهی ذهن ما فرمانروا گردد، و با تُرکتازیهای یغماگر خویش، عرصهی زندگی و تکاپو را، بر سایر رغبتها و توانائیهای ما تنگ سازد، آن هنگام خطری بزرگ، استبدادی کم و بیش مطلق و دهشتناک، چون وسواسی چارهناپذیر، سلامت روح، شادکامی، توازن درونی_ و بویژه آزادی، آزادگی، و استقلال فردی_ ما را تهدید خواهد کرد!!؟ در چنین هنگامی، «میل ستمگر » و «اندیشهی مسلط» و خود کامهی ما، بیش از هر زمان دیگر، به مهاری سخت، و لگامی نیرومند، نیازمند است که آن را، با نیازها و توانائیهای دیگر ما، هماهنگ سازد؛ و از افراط و تفریطهای سهمگین و آزمند آن، بکاهد. و توازن و تعادل از دست رفتهی روحی ما را، دوباره برقرار گرداند.
_اهمیت تعادل روانی، به دور از افراط و تفریط
معمولا، رعایت “اصل موازنهی امیال” و استقرار “تعادل خواستها”، “شرط اساسی سلامت روح و احساس شادکامی” بشمار میرود!!؟ آزمندی در کسب شهرت، قدرت، ثروت، جاه و مقام، ارضاء شهوت، و افراط در هر چیز دیگر، دشمن حفظ موازنه و تعادل روحی است!!!؟
و همچنین برعکس، در جبههی تفریطی، قهر کردن از دنیا و مردم، گریختن از هرگونه لذت و سر کوفتن هر نوع رغبت نیز، عموما، کسی را شادکام نمیسازد!!؟
همای سعادت، در حد “افراط” و “تفریط”، یا زیاده و نقصان، قرار ندارد. بلکه آن، در “منطقهی طلائی وسط”، آشیان گزیده است – :
– زیبائی متوسط،
– قدرت متوسط ،
– شهرت متوسط ،
– ثروت متوسط ،
– و کامجوئی متوسط ،
غالبا، بمراتب بهتر میتوانند، از رنج افراد بکاهند؛ و بر احساس شادکامی آنها بیفزایند، تا مقدار “افراطی” یا “تفریطی” آنها!!؟
افراط در خودنمائی و عشوهگری، و زیاده روی در بی پروائی، و جاذبیت جنسی، عموما ناشی از “خود کم بینی”، و احساس حقارت و کهتری شدید، و انگیخته از “میل افراطی به جبران انحرافی” آن است. و دلیل بارزی از عدم پرورش صحیح شخصیت، و “سلامت عاطفی” بشمار میرود.” (آنسوی چهرهها ، انتشارات عطایی،۱۳۴۳، ص+۲۴۱)
_خودکامگان بزرگ، در اسارت نفس امارهی خویشتن!!؟
خودکشی هیتلر، ناشی از شکست خواسته بیکران قدر قدرت چیره بر“نفس” او بوده است. در واپسین تحلیل، خودکشی هیتلر، بسیار شبیه به انگیزههای سرکوفتهی خودکشی مرلین مونرو، بودهاست!؟؟
این تصویری مضحک، از هیتلر است. ولی تصویر تحلیلی واقعی “اسارت درونی” اوست که گفته شود:
هیتلر، بیشتر شبیه یک مرلین مونروی مذکر، بودهاست!!؟
هنگامی که محمود غزنوی، به ابوریحان بیرونی میگوید:
“بو ریحانو(ابوریحان!)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر میخواهی از”من”_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطرهها، و در رؤیاها، و در کهن الگوها “نیم-من” نمیشود_ بهرهمند شوی، “تنها، به میل من!”، رفتار کن، نه به دادههای دانش خودت!!” یعنی، ابو ریحان! ما پادشاهان، هنوز نابالغیم! اسیر تک-خواستههای افراطی، و ناخواستههای تفریطی خویشتنیم! “من”، میخواهم که، “هر چه میخواهم”، همان بشود، نه آنچه که، دانش و حقیقت دادههای علمی دانشمندانی امثال تو_ ابوریحان_ میگویند!! (نقل به مضمون از چهار مقالهی نظامی عروضی، تصحیح علامه قزوینی و دکتر محمد معین، انتشارات جامی، ص ۹۳/ همچنین کانال فردا شدن امروز، گفتارهای شمارهی ۱۱۷ و ۱۵۶، ۱۶۲)
همچنین وقتی انوشیروان، در برابر سوال سادهی یک دبیر، خشمگین میگردد، برای آنست که او توقع نداشتهاست، که کسی، گفته و خواستهی فصل الخطاب او را، مورد سوال قرار دهد. انوشیروان، هنوز از تحکم و سلطهی نفس امارهی خویش، در تعالی روحی خود، هنوز، گامی، فراتر ننهاد بودهاست!!
آن دبیر بخت برگشته، با سئوال خود، سکوت ضروری ابهت استبدادی دیکتاتور بزرگ را، فرو شکسته بودهاست. آیا گناهی از این بزرگتر، در ظلمت شب یلدای حکام ستم، میتوان تصور کرد؟؟؟!!! ( برای اطلاع بیشتر از این حکایت رک به: ترجمهی تاریخ طبری، ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۷۰۲/ همچنین رک به: گفتارهای۱۶۱، ۱۵۲، ۱۴۷، ۱۳۱)
صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور، ز خورشید جوی، بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا،
چند نشینی، که خواجه کی به درآید؟؟
حافظ غزل ۲۲۸
بنابر این، دیکتاتورها، عموما، بیش از آنکه در جهان بیرون، برای دیگران خودکامه باشند، خود، قربانی دیکتاتوری ذهنی خویشتناند!!؟
و به گفتهی سعدی:
اگر این درنده خویی، ز طبیعتت بمیرد؟! :
همه عمر، زنده باشی به روان آدمیت!!؟
“روان آدمیت”، پیوسته پویا، در حال رشد و شکوفایی هرچه بیشتر، خود پالا و بهینهگرا ست. روان انسانی_به زبان امروز، شخصیت انسانی، ذهنیت انسانی_ پیوسته، در تبدیل به احسن خود بدانجا رسد، که در اوج پرواز خویش، تصورش در “وهم” نیز ناممکن است. و باز بگفتهی مولوی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم، به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و، آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟؟!
حملهی دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر…
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچ اندر”وهم” ناید آن شوم!!؟
مثنوی، دفتر سوم
دقیقاً، تکامل روح، در سلوک واریزی خواستهها، در آیین بودا، رسیدن به “نیروانا”، یعنی رسیدن به برترین مقام والای ارادهی معطوف به ناخواهی محض، یا رهایی و آزادگی مطلق است!!؟
سوکمندانه، “نهاد سلطنت موروثی”، به اخلاف نابالغ، کودک-روان، اسیران دیکتاتوری ذهنی خود، و قربانیان افراطها و تفریطها، مانند شاه سلطان حسین ها، و محمدعلی شاه ها و، و، و فرصتهای سرسام آور بیهوده میدهد، تا آنان، همچون محمود غزنوی، خواستههای“من نافرهیخته” و خودخواه خویش را، بر کل یک جامعه مسلط گردانند. و این دور نامبارک باطل، در بلندای تاریخ سه هزار سالهی ایران، همچنان، به شومی و ویرانگری، تکرار گردیدهاست!!!؟؟
امان از قدرت اهرمنی شر، که بنا به تجربهی شبانی قرنها:
” تنها، یک “بُز گر”، به آسانی، تمامی گله را، به بیماری مسری فراگیر “گَری”، مبتلا میسازد. چنانکه فقط یک دیکتاتور، کافی است، همانند هیتلر، یک دموکراسی بزرگ را، به خفقانی بیسابقه، مبتلا سازد!!؟
و هوس و خواستهی یک “نُنُر خان” سلطنتی، همانند شاه سلطان حسین کافی است که، بنا بر مشهور بخاطر دستمالی قیصریهئی را، به آتش فرو در کشد!!؟
اختهئی پر عقده، به شومی قدرت سلطنت خودکامهاش، به نام آغا محمد خان قاجار بر اثر بریدن اسافل اعضایش، در کودکی به دستور سلطان خودکامهای دیگر، برای انتقامجویی و خالی کردن عقدههایش، به بهانهی پناه دادن شهر کرمان، به یکی از دشمنانش_لطفعلی خان زند_ دستور میدهد، هزاران چشم، از کودک و پیر و، جوان مردم کرمان به در آورند، و همه را کور سازند!!؟
پیشتر نادر شاه افشار نیز، بهمین جنایت کور کردن حتی چشم فرزند خویش، دست غضب آلوده بودهاست. (رک به: باستانی پاریزی، خاتون هفت قلعه، امیر کبیر، ۱۳۴۴، ص۴۱۱)
حدیث وارهئی پر محتوا میفرماید:
“اذا فسَدَ العالِم، فسد العالَم”
تنها، فساد یک دانشور، جهانی را، فاسد مینماید!!؟
(پایان)
تا گفتاری دیگر، سلام بر همهی پیروان راستین
این گفتار نخستین بار به شمارهی ۱۶۶، در تاریخ ۱۱ مهر ۱۳۹۸/ ۳ اکتبر ۲۰۱۹ در کانال تلگرام فردا شدن امروز منتشر شده است.
تاریخ انتشار در سایت خط چهارم با تجدید نظر و اضافات: سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲/ ۱۳ فورریه ۲۰۲۴
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۷
نفست اژدرهاست، او کی مرده است[؟]
از غم بی آلتی افسرده است
گر بیابد آلت فرعون، او
که به امر او، همی رفت، آب جو
…
صدهزاران خلق، ز اژدرهای او
در هزیمت، کشته شد از رای او!
(مولانا)
با سپاس از گفتار حیاتبخش معرفی نهاد مهم و پنهان در سیستم آدمی و به موازات آن، شناسایی درون دیکتاتوران دوران؛ همان نفس سر کش درون و غوغاگری که در صورت عدم کنترل، قادر به تخریب، خودکشی و دگر کشی، بی مهار و بی محابا است.
واقعیتش تا امروز چنین شناختی عمیق از عمق وجود، مخصوصا آن دیکتاتور بیرحم و ویرانگر درون[م] نداشتم.
با مطالعه این گفتار نیمی از درمانم، با شناخت دردم(دیکتاتور درون) مهیا شد، به همین سبب، شاکر نویسنده و همکارانشان تا همیشه ام!
(دردم از جان_م، و درمان نیز هم!)
مخصوصا در زمانه ای که برخی، همچون خودم، بیشتر، توجه به عوامل بیرونی دردهامان داریم تا درون، مثل تمرکز بیشتر در تحلیل دیکتاتورهای تاریخی، و غافل از اینهمه تحقیر و تخریب مستبدان باطنی!
با توجه به نتیجه گیری کلان گفتار، چه بسا مستکبران کلان تاریخ[ی] نیز به نوعی فرمانبر و بازیچه مستبدان باطنی خویش بوده اند که بازی با سرنوشت بیچاره مردمان تحت قلمروشان را وسیله ارضاء نفس سرکش خود در نظر گرفته اند؛ ماکیاولیسم.
و اما، در تایید و تکمیل اهمیت رعایت میان_بینی یا تعادل روحی و تعامل نفس و نیز پرهیز از هر گونه افراط و تفریط، در گنجینهی ادب فارسی نیز توصیه شده است:
اندازه نگهدار که اندازه نکوست
هم لایق دشمن است و هم لایق دوست
…
وگر جور در پادشاهی کنی
پس از پادشاهی گدایی کنی!
(سعدی)
با این حساب، حاصل بخش مهمی از این گفتار، شایسته پاسخ به سوال قرن ها در ابهام ماندهی حافظ شیرین سخن هم میتواند باشد، اندر عجز شناخت ضمیر غوغاگر درون که به شکوه می گوید:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست[؟]
که من، خموشم و او در فغان و غوغاست!
(با توجه به دکترین دیکتاتور درون، استبداد ذهنی، عامل فغان درونی است، که ناشناخته بودنش، باعث دلخستگی و سقوط در برابر آنهمه غوغای نافرمانبر است!)
با سلامی دیگر خدمت استاد گرانقدر،
خوانش نوشته های شما موجب شادی فزاینده درونی است.
چند مطلب فی الفور به ذهن ابنجانب رسید.
شوپنهاور میگوید «خودکشی عمل طبق اراده نیست بلکه به مثابه کتمان اراده است» افرادی که زندگی خود را به اتمام میرسانند ، به تمام و کمال به خدمت دیو درون خود درمیایند نه اراده خود . دیو استبداد درونی به زبان انگلیسی Tyranny
مشاهده آمار بالای خودکشی در میان افراد فوق ثروتمند که شما چندین مورد را در گفتار خود مرهون فرمودید بسیار عجیب و چه بسا یک تحلیل چند بعدی را بطلبد. آیا این فرضیه میتواند درست باشد که « افزایش ثروت دیو درون را نیز به شدت فربه میسازد؟»
با شوق فراوان منتظر مطلب بعدی شما هستم.
ارادتمند حسین
حسین آقای گرامی
درود بر شما، گفتار شما، مطبوع و دلچسب است. اما پاسخ سئوالتان دربارهی “رابطه ی ثروت با بیداری دیو درون”، البته که مرتبط است. ولی حدود آن را نمی توان تعیین کرد. شاد و سلامت باشید. خط چهارم شما
باسلام وتحیت به محضر دانشمند گرامی دکتر ناصرالدین صاحب زمانی وگردانندگان این سایت وزین بخش بسیار پرمغز وپرمایه والبته موجز ومفید سلطه دیکتاتوری ذهنی برما یاروان ما ،یااراده وتصمیماتمون ذهن منو معطوف کرد به کتاب کوچک وگیرای روانکاوی زنده یاد ابراهیم خواجه نوری ک بحث مفصلی راجبه تیپهای شخصیتی ازجمله مهرطلبی،برتری طلبی وعزلت طلبی وخصوصیاتشان تحت عنوان آزارهای روحی هرکدام ازاین تیپهای شخصیتی داره که دو یا سه بار این کتاب روان وساده راخواندم وباز هم میل بخواندنش دارم اگرچه خیلی قدیمی ولی یک رفرنس ساده روانکاوی درآن دوره میباشد که شما استاد گرامی به صورت معجونی فراگیر وچند بعدی طرح کردید باتشکر از مطالب خیرخواهانه شما.
آقای تایید گرامی، یادداشت شما که عینا در بخش دیدگاهها منتشر گردیده است مورد تایید خط چهارم نیز هست. از اینرو با سپاس و احترام همکاری شما را به خود تبریک می گوییم. با حترام مجدد _ خط چهارم شما