گفتار شماره ی ۶۳* _ عصر شمس تبریزی، میراث تلخ نظام شاهنشاهی

به اشتراک بگذارید
۴.۷
(۲۴)

خود حال دلی ،

بود، پریشان تر ازین؟

یا واقعه‌ئی،

بی سر و سامان‌تر، ازین؟

اندرعالم،

که دید، محنت زده‌ای،

سر گشته‌ی روزگار،

حیران‌تر ازین ؟!

#مقالات_شمس_تبریزی 

     من،

گنگ خوابدیده و،

    خلقی،

          تمام کر!!؟؟

                من،

   عاجزم، ز گفتن و،

خلق،

از شنیدنش!!؟

#منسوب_به_شمس_تبریزی ( ۶۵=?۶۴۵-?۵۸۰ه.ق/ ?۱۲۴۷-?۱۱۸۴م) 

آنچه در این گفتار می خوانیم

شمس تبریزی، مرید و مراد مولانا جلال الدین مولوی

سخن #شمس_تبریزی تنها آئینه‌ی شخصیت او نیست. بلکه همچنانشاهد سقوط جهان، وگواه انحطاط زمان اوست! نه تنها روحیه، بلکه عصر شمس، نیز، در اندیشه، و سخن او، منعکس است. بدیگر سخن، گفتار شمس، نه تنها انعکاسیروانشناسانه دارد، بلکه همچنان از طنین نیرومندجامعه‌شناسانه نیز، برخوردار است.

سیما نگاری عصر شمس، بستر زایش، و گاهواره‌ی پرورش اندیشه‌ی او را، بدست می‌دهد. چرائی‌های نیهیلیسم، بیهوده‌بینی‌ها، نفی‌ها، بت‌شکنی‌ها، طرد توسل‌جوئی‌ها به غیر خود، تا حتی رویگردانی ازمتافیزیک و ماوراءالطبیعه  درمکتب شمس، همه واکنش ذهن نقاد او نسبت، به عصر خویشتن است.

باورداشت‌ها، نقدها، حمله‌ها، و آموزش‌های شمس، همه ادای شهادت، نسبت به عصری آفل، برون فکنی‌های مردی ادب آموخته از بی ادبان، بشیوه‌ی ادب آموزیلقمان حکیم است.

شمس، شاهد دفع پلیدی” با پاکی، زشتی با زیبایی، و بدی با نیکی نیست. بلکه او شاهد اندوهبار” #دفع_فاسد_به_افسد “، و بدتر از بد است!!؟

در جهان شمس، اگر خلیفه فاسد است، وخوارزم‌شاه، به بهانه‌ی فساد خلافت، و عدم صلاحیت بغداد به فرمانروائی بر جهان اسلام، بدان سوی لشگر می‌کشد، تنها از پی بهانه می‌گردد. سخنی بر حق به زبان، و اندیشه‌ای باطل در نهان دارد. او خود، سوکمندانه، شایسته‌تر از خلیفه نیست، بلکه وی، گرسنه‌تر است، و احیانا، آزی سیری ناپذیرتر دارد!!؟

جهان شمس، جهان اختلاف‌ها وتضادهاست!!؟ او به هر طرف می‌نگرد، تضاد_تضاد طبقات، تضاد افراد، تضاد اقوام، و حتی تضاد میان همکیشان و پیروان یک دین_ می‌بیند.

جنگ، از میان ” #هفتاد_و_دو_ملت ” نیز، سر فرا‌ بر برده‌است.

فرمانروایان، بی‌توجه به قحط  و گرسنگی زیر دستان، به ناله و شکوه‌ی آنان، با پوزخند می‌نگرند. توانگران مدعی اسلام، از همه چیز بر خوردارند، و مردان راستین، در گرسنگی و تنگدستی، بسر می‌برند.

مالکان بزرگ، مردم را آنچنان از سر راه خود بر می‌دارند که گوئی کوی و برزن، و شاهراه‌های عمومی را نیز، به قباله گرفته‌اند!؟!

دنیا پرستان، بر کنار شالیزارهای شخصی خویش، به تفریح، بی‌اعتنا به انبوه بینوایان، میوه‌های نوبر می‌خورند، در حالیکه خیلی از آوارگان بی‌پناه، در جستجوی معیشت و فعله‌گی، روزها در دشت‌ها و صحراها بدون آنکه، از تلاش بیهوده‌ی خویش نتیجه‌ای ارزنده بدست آورند، به گرسنگی، ره می‌سپرند!؟

اقتصاد جهان شمس، از طرفی، #اقتصاد_تورم است، #اقتصاد_ورشکستگی است، #اقتصاد_فلاکت است، #اقتصاد_تنگدستی، و گرسنگی است، و از طرفی دیگر #اقتصاد_استثمار است، اقتصاد بهره‌کشی بیسابقه، اقتصاد جان‌کندن و بیگاری است، #اقتصاد_احتکار، و بیخبری بی‌شرمانه‌ی توانگران و فرمانروایان، از محرومیت و فغان درماندگی و فقر بینوایان است!؟­­­­­

کوتاه سخن، #اقتصاد_استبداد بیشرمانه‌ی کهن است.

بدیگر سخن،فرهنگ عصر شمس؛ فرهنگی درون تهی است. فرهنگی مفلوک است. فرهنگی زبون از پاسخگوئی به مسائل اساسی خویشتن است!؟! فرهنگی غافل از روا داشت کام، نسبت به نیازمندی‌های خود-خواسته است!؟! فرهنگی ارتجاعی است، فرهنگی گذشته ستاست!؟! از آینده و حال، بی‌خبر است!؟! بیگانه‌ای محض، نسبت به هرچه زایا و، سودآفرین است!؟!

باز هم این فقر و بیمایگی و بی‌کفایتی را تکرار کنیم: فرهنگ عصر شمس، فرهنگی نشخوارگر، نشخوارگر پس مانده‌های هضم ناپذیرکهن است!؟! فرهنگ تکرار مکررات است، فرهنگ قالب‌ها و کلیشه‌هاست!؟! فرهنگ ارزش‌های مسخ شده، حقیقت‌های قلب شده است، بگفته‌یعبید زاکانی”_(۷۲=?۷۷۲‏-?۷۰۰ه.ق/?۱۳۷۰-?۱۳۰۰م)_ فرهنگ مذهب‌های ناسخ و منسوخ وارونه است. فرهنگ لفاظی و سوفسطائی‌گری است. فرهنگی ناشکوفا، فرهنگی عقیم و نارساست. فرهنگی فرتوت و، آفل است!؟!

منبع: کتاب #خط_سوم ، صص +۱۶۳.

سعدی، همعصر مضاعف”عصر شمس تبریزی”

سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز

مرده آنست، که نامش به نکویی نبرند!؟!

سعدی، که از نظر گاهشمار تاریخی در سده‌ی هفتم هجری/سیزده میلادی می‌زیسته‌است، درست همعصر شمس تبریزی است، که او نیز در همین سده‌ی هفتم/ سیزدهم میلادی، زندگی می‌نموده‌است.

 شمس، شاهد محض ستمبارگی، و جاهلیت برده‌پرور عصر خویشتن است، لکن خوشبختانه، شمس تبریزی را، کسی، خود به“بردگی” فرا برنگرفته بوده، و به“بیگاری” فرو برنگماشته‌‌بوده‌است!؟!

 اما، #سعدی (۹۱=۶۹۱ -۶۰۰ه.ق/۱۲۹۱- ۱۲۰۳م) شخصا، درگیر و دار حمله‌ی جنگجویان صلیبی به بیت‌المقدس، بدون آنکه خود در جنگ علیه“فرنگان!؟”، شرکت کرده بوده‌باشد، تنها به‌سبب آنکه در بیابان قدس، یعنی #اورشلیم _به‌خاطر رفع ملالت، از صحبت یاران ناموافق_حضور داشته‌است، به اسارت جنگجویان صلیبی در می‌آید، و او را در خندق طرابلس، به بیگاری اسیر و، به گلکاری وادار ساخته‌بوده‌اند.

 از اینرو، سعدی، چنانکه در عنوان این بند اشاره رفته‌است، شخصاً، به‌گونه‌ای مضاعف، از تلخی و، کام‌زهری ” #عصر_شمس !”، به سختی، شکنجه دیده‌است.

روایت دردناک سعدی، از این ماجرا، یک پیام دردناک دیگر را نیز، نشان می‌دهد که بدون تقصیر، و علیرغم اسارت ناخواسته‌ی او، بعدا، از جانب خودی‌ترین نزدیکان خویش، یعنی همسرش نیز، مورد تحقیر، سرکوفت و زخم زبان واقع می‌شود که:-

 “تو، همان برده‌ی زرخرید پدرم نیستی، که تو را، به ده دینار_ برابر با پنج سکه‌ی بهار آزادی_خرید، و از نکبت بردگی و بیگاری، آزادت نمود؟؟!!”

روایت ما، به‌هیچ روی، از روایت خداوند سخن، سعدی، برتری ندارد، از اینروی، قلم را در شرح این قصه‌ی پر غصه، بخاطر از جمله رعایت امانت بهتر و بیشتر، بدست خود استاد می‌سپاریم. سعدی، خود، این روایت را در گلستان، اینچنین وصف و، حکایت کرده‌است که:-

 “از صحبت یاران دمشقم، ملالتی پدید آمده‌ بود، سر در بیابان قدس نهادم و، با حیوانات انس گرفتم!؟!، تا وقتی که اسیر قید فرنگ(جنگاوران صلیبی) شدم، در خندق طرابلس، با “جهودانم”، به کار گِل داشتند!

 یکی از روسای حلب، که سابقه‌ی معرفتی میان ما بود، گذر کرد و، مرا بشناخت.

 گفت: این، چه حالت است؟!

گفتم: چه گویم؟!

 همین گریختم از مردمان، به کوه و، به دشت

 که جز خدای، نبودم به دیگری پرداخت

 قیاس کن، که چه حالم بود در این ساعت

 که در“طویله‌ی نامردمم”، بباید ساخت؟؟!!…

 بر حالت من رحمت آورد، و به ده دینارم_پنج سکه‌ی بهار آزادی_از قید فرنگ خلاص داد، و با خود به حلب برد. و دختری که داشت، به عقد نکاح من درآورد، به کاوین(مهریه) صد دینار_ برابر با پنجاه سکه‌ی بهار آزادی.

مدتی برآمد، اتفاقاً، دختری بدخوی، ستیزه‌روی، نا‌فرمانبردار بود. زبان درازی کردن گرفت، و عیش مرا منغص داشتن. چنانکه گفته‌اند:

 زن بد، در سرای مرد نکو؟!

هم در این عالم است، دوزخ او…

باری، زبان تعنت(سرزنش)دراز کرده، همی‌گفت:

 تو، آن نیستی که پدر من، تو را از قید فرنگ(بند اسارت جنگجویان صلیبی) به ده دینار، خلاص داد؟!

 گفتم: بلی، به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد، و به صد دینار، در دست تو، گرفتارم ساخت…”( #گلستان، باب دوم= در اخلاق درویشان/ ح۳۰)

شاردن، شاهد”عصر شمس”، در دوران صفویان

ژان شاردن(۷۰=۱۶۴۳-۱۷۱۳م)یک تاجر جواهر فروش بسیار فرهیخته، و باهوش فرانسوی است. #شاردن در عصر صفویه_یعنی حدود چهار پنج قرن بعد از سعدی و شمس_برای فروش و عرضه‌داشت جواهرات گوناگون، به پادشاه و اشراف درباری او، دو بار به ایران سفر کرده‌است:

۱)_بار اول، در زمان پادشاهی #شاه_عباس_ثانی (سلطنت۲۵=۱۰۷۷ -۱۰۵۲ه.ق/ ۱۶۶۶ -۱۶۴۲م)

۲)_و دومین بار، در دوران پادشاهی پسر و جانشین شاه عباس ثانی، یعنی #شاه_صفی (سلطنت۲۸=۱۱۰۵ -۱۰۷۷ه.ق/ ۱۶۹۴ -۱۶۶۶م)چند سالی را، در ایران به‌سر برده‌است، و تا حد درک بالا با زبان فارسی آشنا شده، به‌گونه‌ای که خود در بسیاری از موارد، بدون مددجویی از مترجمان، با ایرانیان به فارسی گفتگو می‌کرده‌است.

شاردن، حاصل مشاهدات و دید دقیق و کنجکاو خود را، در پنج جلد خاطرات خویش از ایران، برای آیندگان به یادگار، بر جای نهاده‌است.

 اثر شاردن، واقعاً برای مطالعه در #عصر_صفوی، یک گنج شایگان است. اثری، بسیار بسیار خواندنی، آموزنده، حسرت برانگیز، عبرت‌آموز، و اندیشه‌زا ست.

 خوشبختانه، این اثر گرانقدر، به همت شایسته‌ی تقدیر مترجم گرامی، زنده یاد اقبال یغمایی(۱۳۷۶- ۱۲۹۶ه.ش)، برای نخستین بار، بطور کامل، در پنج جلد، در سال ۱۳۷۲، به همت انتشارات توس، به‌چاپ رسیده‌است.

 شاردن، مشاهدات خود از زندگی و اوضاع ایران، بویژه دربار در عصر صفویان را، بسیار دقیق، فصل بندی نموده، و با دقت و حد اعلای_می‌توان گفت_امانت ممکن، در اختیار علاقمندان به تاریخ، روانشناسی، جامعه‌شناسی، و بویژه اقتصاد عصر صفوی، قرار داده‌است.

 مطالعه‌ی اثر گرانقدر شاردن، بخوبی به ما بازگو می‌کند که “عصر شمس”، و اقتصاد  برده‌سانی مردمان در ایران استبداد زده‌ی ستمشاهی، تنها ویژه‌ی“عصر شمس و سعدی” نبوده‌است، بلکه پدیده‌ای نکبت بار، مکرر و استمراری، در تاریخ ایران، بشمار می‌رود.

 یادآوری:

 ذکر صفت بسیار بسیار خواندنی، آموزنده، حسرت برانگیز عبرت‌آموز، و اندیشه زا، درباره‌ی پنج جلد اثر شاردن، بهیچ روی مبالغه نیست. فقط به یاد آورید که چند نفر از هر ۱۰۰ نفر از هموطنان باسواد ما حاضرند، پنج جلد کتاب درباره‌ی یک دوره‌ی تاریخی ایران، در ظرف چند ماه بخوانند:

یک درصد؟ دو درصد؟ پنج درصد؟ ده درصد؟ #و_و_و..‌.

 شما خواننده‌ی گرامی، خودتان فکر می‌کنید از نظر همت مطالعه، در زمره‌ی چند درصدی‌ها، بشمار می‌روید که یک کتاب پنج جلدی را، درباره‌ی مثلاً دوره‌ی صفویه بخوانید؟؟!

 در حالیکه این مرد_ ژان شاردن_بعنوان یک تاجر جواهر فروش به ایران آمده‌است، آن وقت سعی کند، زبان فارسی را یاد بگیرد، با هر کس و هر جا، نه ضرورتا درباره‌ی جواهرفروشی، بلکه درباره‌ی اوضاع اجتماعی حتی حرمسراهای صفویان، و اوضاع داخلی آنها، و بطور کلی ایران گفتگو کند، یادداشت بردارد، و پنج جلد کتاب بنویسد_نه آنکه فقط بخواند_و شاید حدود ۱۵ تا ۲۰ سال از زندگی خود را، صرف نوشتن چنین اثری ارزنده، شامل پنج جلد بنماید؟؟!!

 آیا گفتن وصف “بسیار بسیار” درباره‌ی اثر گرانقدر چنین شخصی، زیاده از حد است، و مبالغه بنظر می‌رسد؟ 

ما که احساس می‌کنیم، هنوز کمتر از کار او، ابراز سپاس و قدردانی، در حد زحماتش ابراز کرده‌ایم. هر کار کرده‌ایم، مسلما، درباره‌ی شاردن مبالغه نکرده‌ایم. 

 نامش پاینده باد، که از بسیاری از ایرانیان، کم و بیش، ایراندوست‌تر، نام خود را در جریده‌ی عالم به ثبت رسانده است.

تکرار”عصر شمس”، در دوره‌ی صفویه

 شاردن، در باب “درآمدهای شاه”، در جلد سوم از اثرپنج جلدی گرانقدر خویش، ضمن تصریح به این نکته که “درآمدهای پادشاه را، به تحقیق نمی‌توان معین کرد” و” تنها خدا، از درآمد شاه، آگاه است”، از جمله درباره‌ی بیگاری گرفتن، و به رایگان رعایای فلک زده‌ی خویش را، به بردگی وا داشتن، چنین می‌نگارد که:-

“…در برابر درآمدهای عظیم شاه، هزینه‌هایی نیز روی می‌نماید، که شاه، سنگینی آنها را، غالباً، بر دوش رعایای خود می‌افکند، و بر آنها تحمیل می‌نماید، از جمله، اگر لازم آید، ایشان را به بیگاری می‌گیرد. یا مخارجی را که خود باید بپردازد، مردم را به ادای آن، وادار و ناچار می‌کند…

هر زمان، پادشاه قصد ساختن عمارتی کند، بنایان و درودگران و امثال آنان را، به بیگاری می‌گیرد. و پیداست که به بیگاری گرفتن افراد هنرمند، برای پادشاه سود فراوان دارد. زیرا، در این صورت، باید تنها مخارج مواد لازم برای بنا، یا تعمیر عمارت را بدهد، و در غیر این حال، مزد کارگر و استاد بنا نیز، بر عهده‌ی وی خواهد بود.”

( #سفرنامه_شاردن ، ترجمه‌ی اقبال یغمایی، انتشارات توس، چاپ دوم ۱۳۹۳، جلد ۳، ص۱۲۵۲)

 مزدک و مزدکیسم، قربانی پیکار علیه تبعیض و نکبت”عصر شمس”

در دوره‌ی ساسانیان

چنانکه در مورد شاردن یادآور شدیم، ما نکبت ” #عصر_شمس ” را، نه یک اسم خاص، ویژه‌ی عصر شخصی مشخص مانند شمس، یا سعدی اختیار نموده‌ایم،  بلکه عنوان“عصر نکبت بار شمس” را به‌عنوان یک پدیده‌ی عام، در تاریخ استبداد و ستمشاهی سه‌هزار ساله‌ی ایران برگزیده‌ایم.

 از این‌رو، #مزدک و مزدکیسم را، که در حدود سی ساله‌ی اول قرن ششم میلادی_حدود شش قرن پیش از عصر شمس و سعدی_بعنوان یک رویداد بزرگ و استثنایی، در ایران اتفاق افتاده، و بی‌رحمانه، با خشونت‌بارترین شیوه‌ها سرکوب گشته‌است را، نیز، با عنوان“مزدک و مزدکیسم، قربانی پیکار علیه تبعیض و، نکبت عصر شمس” نامیده‌ایم.

مزدک (۶۰=?۵۳۰-?۴۷۰م) یکی از موبدان بزرگ، و فرهیخته‌ی زرتشتی در عصر #قباد (زندگی۶۵=۵۳۱-?۴۶۶م) و پسرش #انوشیروان (زندگی۸۰=۵۷۹- ۴۹۹م) بوده‌است. گرچه تبلیغات بسیار دشمنانه، به ترور شخصیت این رادمرد بزرگ پرداخته‌اند، لکن یک شاهد استثنایی، یعنی فردوسی بزرگ(۸۷=۴۱۶- ۳۲۹ه.ق/ ۱۰۲۵- ۹۴۰م) که خود به تفصیل به نظم داستان و سرنوشت او می‌پردازد از وی، چنین به والایی و فرهیختگی یاد می‌کند:

“بیامد یکی مرد، مزدک بنام

سخنگوی، با دانش و، رای و کام

گرانمایه مردی و، دانش فروش

قباد دلاور، بدو داد گوش…”

#شاهنامه، داستان #مزدک با #قباد

 مزدک به‌گونه‌ی یک استثنا در قاعده‌ی موبدان دین به دنیا فروش #عصر_ساسانی، یکسره تا پای مرگ، جانب بینوایان را می‌گیرد. روش، رفتار و گفتار و آیین مزدک، به عنوان #مزدکیسم شهرت یافته‌است.

 مزدک، که رنج و گرسنگی، و بیگاری و برده‌سانی طبقات رنجبر در عصر ساسانی را، بطور کلی خلاف عدالت و احسان و انصاف_ و بویژه ضد آموزه‌ی مقدس وخشور زرتشت: اندیشه‌ی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک_ می‌یابد، خواهان برابری همه‌ی مردمان، در برابر امکانات زندگی، در ایران می‌گردد.

 مزدکیسم را، درست یا نادرست، نخستین اقدام سوسیالیستی و کمونیستی، در تاریخ ایران و خاورمیانه دانسته‌اند!؟!

 ذکر عنوان مزدکیسم، به مفهوم یک #نهضت_کمونیستی، سوکمندانه، با بسیاری از پیشداوری‌های غیر واقعی و خاطره‌ی زیاده‌روی‌ها، و ستمبارگی‌های کمونیستی سده‌ی بیستم، بویژه در شوروی و کشورهای اروپای شرقی، اذهان بسیاری را، نسبت به مزدک و آیین او، به ناروا، تیره ساخته‌است.

 از جمله مزدک را به #کمونیسم_جنسی _یعنی اشتراک زنان_ متهم ساخته‌اند. بدین معنی که او، “زن” را با بی اعتباری، چون کالایی اشتراکی، در اختیار هر مرد توصیه کرده‌است. این بهتان و برچسبی نکبت‌بار است، که خواسته‌اند با آن، مزدک را به ترور شخصیت، بر اثر فساد ناموسی متهم سازند!؟!

 احترام به ناموس در ایران، و در بسیاری از کشورهای جهان، شاید، آخرین سنگر و پایگاهی باشد، که ممکن است مردان با شرافت، در برابر دست درازی دیگران، مقاومت خود را در پاسداری از همسران خویش از دست بدهند، و در یک جنگ، شرف ناموسی خود را، به ننگ و رسوایی، متهم و محکوم سازند!؟!

 تهمت بی‌اعتنایی به حرمت و ناموس زنان، سوکمندانه، حتی در امروز، در پیشرفته‌ترین کشورهای جهان، از جمله دم دست‌ترین وسیله‌های ناجوانمردانه‌ی ترور شخصیت، برای سرکوبی گلادیاتوری رقیبان سیاسی و اقتصادی، بشمار می‌رود. چه بسیار در تاریخ معاصر مشاهده شده‌است، که به درستی یا نادرستی، با تهمت و برچسب زنبارگی، و بویژه تجاوز به زنان، یا زنبارگی با روسپیان، وزیرانی_و یا حتی کارگردانان به نامی از هالیوود_ را، با بدنامی، مجبور به استعفا کرده‌اند!؟؟! (برای اطلاع بیشتر در این باره رک به: #آنسوی_چهره_ها، گفتار ۳۸”دختران تلفنی”، تهران: عطایی، ۱۳۴۳)

براستی، جای شگفتی است که مردی فرهیخته، و بگفته‌ی فردوسی، مردی با دانش و رای و کام، گرانمایه مردی دانشمند، چون مزدک، برای ایجاد حق برابر استفاده از حداقل امکانات زندگی، برای مردمان فرودست و گرسنه، در یک جامعه‌ی اشرافی طبقاتی، بخواهد پیکار خود را، با حساس‌ترین و مقاومت‌برانگیزترین موضوع ناموسی_ هرکی به هرکی شدن، یا اشتراکی شدن زنان_همراه سازد؟؟! و بیهوده، آخرین سنگرهای مقاومت ناموسی را نیز، علیه خود، و علیه آرمان انسانی خود، به دشمنی و مخالفت برانگیزد؟؟!

حرمسرا و،

 نسبت کمبود آمار زنان، نسبت به مردان در جامعه

 در بیشتر از جامعه‌های انسانی، هنگامی‌که آمار زن و مرد، از ده هزار، و بویژه از یک میلیون نفر، فراتر رود، عموماً، شمار زن و مرد در آن جامعه‌ی آماری، کم و بیش، یکسان است. در سال۱۳۴۴ /۱۹۶۶م، هنگام انتشار کتاب“جوانی پر رنج”، بررسی‌ آمار منتشره‌ی ایران نشان می‌داد، که در برابر هر یکصد زن، ۱۰۴ مرد  وجود دارد. معنی این تفاوت آماری در این است که بنابر فرض، اگر برای همه‌ی زنان و مردان، امکان ازدواج فراهم شود، در هر“صد” مورد ازدواج، “چهار” مرد، بدون امکان یافتن همسری برای ازدواج، سوکمندانه، برای همیشه، مجرد و محروم می‌مانند!؟!(برای اطلاع بیشتر در این باره رک به: #جوانی_پر_رنج، تهران: عطایی، ۱۳۴۴، ص۲۸۰)

شگفتمندانه، هم اکنون، در زمان نگارش این گفتار_اسفند ۹۸/ فوریه۲۰۲۰_پس از بالغ بر۵۰ سال_نسبت به تاریخ انتشار کتاب جوانی پر رنج_ بررسی‌های آماری موجود، نشان می‌دهد که کم و بیش، نرخ فراوانی زن و مرد در ایران، مانند نیم قرن پیش، همچنان، ناهماهنگ است. یعنی شمار زنان، کمتر از شمار مردان است.

حال تصور فرمایید، شخصی مانند خسرو پرویز (سلطنت۳۸=۶۲۸- ۵۹۰م) را که به روایت تاریخ، سه هزار، تا دوازده هزار زن، در حرمسرا داشته است. چنانکه #طبری (۸۶=۳۱۰- ۲۲۴ه.ق/۹۲۲- ۸۳۸م)، مورخ بزرگ عربی نویس ایرانی تبار می‌نویسد:

” گویند، خسرو پرویز را ۱۲ هزار زن و کنیز بود…

 دیگری گوید که در مقر وی، سه هزار زن بود که با آنها می‌خفت، و برای خدمت و نغمه‌گری و، کارهای دیگر هزارها کنیز داشت…”

( #تاریخ_طبری، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، اساطیر، ۱۳۵۳، ج۲، ص۷۶۶)

داشتن #حرمسرا، شوربختانه، در جامعه‌ی ساسانی، فقط ویژه‌ی پادشاهان نبوده‌است. بسیاری از اشراف نیز، دارای حرمسراهایی، البته کوچک‌تر از پادشاه، بوده‌اند.

تعیین استندارد زیبایی برای زنان، در عصر ساسانی

 در زمان ساسانیان برای زیبایی زن، الگو و نمونه‌ای نوشته بودند که طبق آن، استانداران، بخشداران و دیگر ماموران سراسر کشور، موظف بوده‌اند، دخترانی را که کم و بیش دارای آن ویژگی‌های زیبایی درباری بوده‌اند، برای پادشاه اختیار کرده، و به نزد او بفرستند. ( برای اطلاع بیشتر رک به: ترجمه‌ی تاریخ طبری، ج۲، ص۷۵۴)

حرمسرا، و قتل عام کودکان اضافی

 اتفاقاً شاردن نیز، در زمان صفویه به وجود وفور این زنان، در حرمسرای پادشاه، و وجود حرمسراهای دیگر ویژه‌ی اشراف، اشاره و تصریح دارد. یکی از پیامدهای داشتن زنان بسیار در حرمسرا، فراوانی کودکان حاصل از این زناشویی‌ها و همخوابگی‌ها، با کنیزان و مانند آن بوده‌است. در این مورد روشی را، پادشاهان صفوی به‌کار می‌بستند که اتفاقاً نظیر آن، در حرمسراهای امپراتوران عثمانی نیز، به فراوانی مشاهده شده‌است. باز شاردن، در این باره چنین گزارش می‌دهد که:

“یکی از روزهای ماه اکتبر ۱۶۷۲/ مهر۱۰۵۱، که با ناظر کل دربار شاه، در مخزن پارچه‌های زربفت و نقره‌کار بودم، و شاه در آن روز به سفر دور می رفت،.‌‌.. من در جریان کار شنیدم که خواجه سرا، به ناظر، آهسته گفت:

پادشاه، اکنون ۶۰ بچه‌ی زنده، در حرمسرا دارد. و با توجه به آنچه در مورد حرمسرای پادشاه شنیده‌ام، معتقدم هر وقت عده‌ی فرزندان شاه زیاد می‌شود، با کشتن اطفال اضافی، از شمار آنان می‌کاهند!!؟؟

 “ملکه‌ی مادر”_مادر شاه_ بر این عمل زشت و فجیع نظارت می‌کند. اما چون کاری مرسوم و معمول است، خشونت و زشتی این جنایت، قتل عام کودکان(Infanticide)، از میان رفته‌است!!؟؟”(سفرنامه‌‌ی شاردن، ج۴، ص۱۳۲۲)

#حریم_سلطان

مزدکیسم، و تعدیل در نکبت تورم حرمسراها

 بازگشت به شمار زنان حرمسرای #خسرو_پرویز _ دست کم سه هزار زن، و حداکثر ۱۲ هزار زن، طبق روایت تاریخ_ ربودن این همه شکار مونث از جمعیت آماری ایران، درست به معنی محکومیت سه هزار، تا دوازده هزار مرد، به تجرد ابدی، و کشاندن آنان به انحرافات پر فساد، و تباهی جنسی است.

 در قحطی زنان نجیب برای ازدواج، فقط روسپیان و روسپی خانه‌ها، همواره می‌توانسته‌اند جوابگوی مردان مجرد و محروم از زناشویی باشند.

و مزدک، در چنین زمانه‌ای، از جمله خواهان آن بود که حرمسراها را، خلوت کنند، و اجازه دهند زنان محبوس در حرمسراها، با آزادی و اختیار، به همسری مردی دلخواه، به زندگی خانوادگی شرافتمندانه‌ی خود، ادامه دهند.

فرض کنیم_ فرض کردن که ناممکن نیست، و در مسائل ریاضی فرض‌ها ما را به راه حلهای بسیار گرانبها، هدایت می‌نمایند_ فرض کنیم که جناب خسرو پرویز می‌خواسته است، هر شبی را با یکی از همسران سه هزارگانه، یا دوازده هزارگانه‌ی خود به‌سر برد. اگر او عدالت_البته عدالت شاهنشاهی_ را رعایت کند، و چند شب را با یک همسر خود به سر نبرد، بلکه فقط یک شب را با هر یک از آنان به‌سر برد، نوبت همسر امشبی، سه هزار شب دیگر_تقریبا ۸ سال و دو ماه دیگر_ می‌گردیده است، و به زبان ریاضی گفته شود: 

۸.۲=۳۶۵ ÷۳۰۰۰

و البته اگر ۱۲۰۰۰همسر بوده‌اند، ۱۲ هزار شب دیگر_ یعنی۳۲سال و هشت ماه بعد_ امکان داشته‌است، به نخستین همسر خود بازگردد:

۳۲.۸= ۳۶۵÷۱۲۰۰۰

بدیگر سخن، از نظر کامجویی، جناب مرد، شاه، هرشب، کامجویی می‌کرده‌است. ولی برای همسر یا کنیز بیچاره‌ی شاه، نوبت به سه هزار، یا دوازده هزار شب، و به بیانی دیگر، تقریبا ۸ یا ۳۲ سال دیگر، می‌توانسته‌است‌باشد!!؟؟

 مزدک، تنها رادمرد فرهیخته‌ی فداکار تاریخ ستمشاهی ایران بوده‌است، که از جمله می‌خواسته‌است این تبعیض و ستم ناشی از احتکار و تورم زنان در حرمسرا را، تعدیل کند که هر زن، با یک همسر بتواند به تشکیل خانواده‌ی طبیعی و عادی بپردازد. بیهوده نیست که فردوسی‌ او را، به نادر وصفی از فرهیختگی، والایی و دانشورزی، ستایش نموده است.

حرمسرا، انبار احتکار نوامیس زنان

بدیگر سخن، مزدک بخاطر ایجاد برابری، در برخورداری همه‌ی افراد از امکانات مورد نیاز زندگی در ایران، سیاست ضد احتکاری را، در رأس شیوه‌ی عمل خود قرار داد. مانند بازگشایی انبارهای احتکار گندم، جو، برنج و سایر حبوبات، در دوره‌های گرسنگی و قحطی.

حرمسرا نیز، یک کانون هولناک احتکار نوامیس زنان بشمار می‌رفت. از اینرو، حرمسرا هم، مشمول شیوه‌ی ضد احتکاری مزدک، ناچار، قرار گرفته‌است.

لکن معاندان مزدک، شیفتگان جاوید شاهی ساسانیان، هنوز هم او را به ترور ناموسی شخصیت، محکوم می‌دارند. و این لقلقه‌ی زبان بی‌محتوای ضد واقعیت را، همچنان، نشخوار می‌کنند!!؟

#حرمسرای_ناصرالدین_شاه با شماری از زنان ۸۴ گانه، و اندکی از ملیجک‌هایش

 و اما، ماجرای به اصطلاح عدالت نوشیروانی؟؟!

عدالت راستین، یا عدالت کاذب؟؟!!

هرچه ما، در مطالعه‌ی تاریخ، بیشتر اشتغال ورزیدیم، این اصل به ما، خود را الزامی نشان داد، که باید از خواندن متن‌های کهن، به دریافت‌های تازه رسید.

سانسور سلطنتی در طی ۲۵۰۰ ساله‌ی گذشته، بویژه هر جا که سخن از پادشاهان بوده‌است، عموما، گزینشی عمل کرده‌است. تا حتی المقدور از پادشاه و سلطنت، چهره‌ای قدسی و نیکو، برجای نهد. لکن، جسته و گریخته در خلال همین تاریخ‌های دستکاری شده، حفظ امانتداری‌هایی هم شده‌است!؟ از اینرو، با درنگ و شکیبایی و جستجویی پیگیر و نستوه، می‌توان به حقایقی، پشت پرده و آنسوی چهره‌های بزک کرده‌ی فرمانروایان ستمباره، و خودمحور، از سلاطین، و سلطنت مطلق، تاحدی راه یافت!؟!

طبری درباره‌ی انوشیروان

طبری(۸۶=۳۱۰- ۲۲۴ه.ق/۹۲۲- ۸۳۸م)، مورخ بزرگ، درباره‌ی جلسه‌ای به اصطلاح “شبه سمیناری دموکراتیک”، از انواع انقلاب‌های سفید شاه و مردم خسرو انوشیروان، و به اصطلاح جلسه‌ای مشورتی، احتمالا در کاخی احیانا مزین به زنجیر عدل، و اصرار وی، به نظرخواهی از حاضران، روایتی اینچنین دردناک و شرم آور، بدست می‌دهد:

” و چنان بود که پیش از پادشاهی #کسری_انوشیروان، شاهان پارسی به نسبت آبادی و آبگیری، از ولایتی، یک سوم خراج (مالیات) می‌گرفتند، و از ولایتی یک چهارم، و از ولایتی یک پنجم، و از ولایتی یک ششم!؟…

و شاه قباد پسر فیروز_پدر انوشیروان_در اواخر پادشاهی خویش، بگفت تا زمین را از دشت و کوه مساحی (مساحت)کنند، که مالیات سالیانه‌ی آنها، ثابت و مشخص باشد!؟!

 ولی، قباد از آن پیش که کار مساحی به سر رسد، بمرد.

 و چون کسری انوشیروان، پسر قباد، به پادشاهی رسید(۵۳۱م)، بگفت تا کار قباد را به سر برند، و نخل و زیتون و سرها را، سر شماری کنند.

 سپس به دبیران خویش بگفت، تا خلاصه‌ی آن را، محاسبه‌ی نهایی نمودند.

آنگاه بارعام داد، و به دبیر خراج (وزیر دارایی) خویش بفرمود، تا آنچه را درباره‌ی محصول زمین و شمار نخل و زیتون و سر، به دست آمده بود، برای آنها(حاضران در جلسه) بخواند، و او برخواند.

 پس از آن، کسری انوشیروان گفت: می‌خواهیم که بر هر جریب نخل و زیتون و بر هر سر، خراجی مقرر داریم، و بگوییم تا به سه قسمت در سال(چهار ماه یکبار) بگیرند. تا در خزانه‌ی ما، مالی فراهم آید، که اگر در یکی از مرزها، یا یکی از ولایات خللی افتاد، که محتاج به مقابله یا فیصل آن شدیم، مال آماده باشد، و حاجت به خراج گرفتن فوری و شتابزده نباشد. شما، در این باب چه اندیشه دارید؟

 هیچ‌کس از حاضران مشورتی نداد، و کلمه‌ای نگفت. و کسری انوشیروان این پرسش را “سه بار” تکرار کرد.

 آنگاه یکی از آن میان جرات کرده، برخاست و، گفت:

_ ای پادشاه که خدایت عمر دهاد! چگونه بر تاکی که بمیرد، کشتی که بخشکد، و نهری که فرو رود و چشمه یا قناتی که آب آن ببُرد (خشک شود) “خراج ثابت دائم” توان نهاد؟؟!!

 خسرو انوشیروان گفت: ای مرد شوم!!؟ از چه طبقه مردمی؟؟!

 گفت: از دبیرانم!

 کسری انوشیروان گفت: دبیران، او را، با دواتهایتان، آنقدر بزنید، تا بمیرد.

 و دبیران_ در اجرای فرمان عدالت نوشیروانی!!؟_به خصوص او را بزدند، که در پیش کسری انوشیروان، از رای او ،[آن مرد شوم!!!؟؟، و ننگ همکاری با همکار بد پلید ناهماهنگ]، بیزاری کرده باشند!!!

(ترجمه‌ی تاریخ طبری، ج ۲، ص۷۰۲)

کسری انوشیروان عادل!!!، اعطای چه فرصت شاهانه‌ و مائده‌ی آسمانی، و آرزویی مناسبی، برای سبقت‌جویان در خوش رقصی، چاپلوسان، متملقان، خود فروشان، و بادمجان دور قاب چین‌ها، بخاطر عرض خودنمایی، و اخلاص، در آن روز فراهم نموده بوده است؟؟!! و خاموشی و سکوت محض، برای عزاداری#دبیر_شوم_بیچاره!!؟که “قاعد‌ه‌ی مشورت خواهی خودکامه!؟” را، فراموش کرده بود؟؟!!

خانواده‌ی آن قربانی بیچاره، آیا جرات اجرای مراسم مذهبی برای مرده‌ی قربانی شده‌ی خویش را، داشته‌اند و یا کسی را جرات آن بوده است که، بخاطر تسلیت در عزاداری آنها، شرکت جوید؟؟!!

این جلسه‌ی اجرای عدالت نمایشی #انوشیروان باید در حدود سال ۵۳۵ تا ۵۴۰ میلادی اتفاق افتاده بوده باشد !؟!

#زنجیر_عدل_انوشیروان

شیوه‌ی سیاستمداری بزرگمهر،

 در دربار انوشیروان

 بزرگمهر یا بوذرجمهر، مسلما، از اینگونه جلسه‌های مشورتی شاهانه، و“نظرخواهی‌های شبه دموکراتیک عادلانه‌!! “ی انوشیروانی، باید فراوان دیده بوده باشد، و درس کافی از آن گرفته بوده باشد، که در جلسه‌ی مشاوره‌ای که سعدی از آن یاد کرده است، خاموشی اختیار کرده، و بر رای پادشاه، بنا بر مصلحت تنازع بقائی خودش، مهر تایید زده بوده باشد!؟! به روایت سعدی:

“وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی‌کردند، و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همی‌زدند، و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد.

 بزرگمهر را، رای ملک اختیار آمد. وزیران، در نهانش گفتند: رای ملک را چه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم؟

 گفت: به موجب آن که انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت الهی( اراده‌ی خداوندی) است، که صواب آید یا خطا. پس موافقت رای ملک اولی‌تر است، تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت(پیروی)از پادشاه، از معاتبت(سرزنش و کیفر) ایمن باشم.

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شبست این

بباید گفتن:آنک ماه و پروین

گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ح ۳۱

#بزرگمهر

 مقدمه برای درک ادامه‌ی سیاست نظام شاهنشاهی،

در رابطه با کارگزاران

بنابر گزارش استاد فقید عباس اقبال آشتیانی(۱۳۴۴-۱۲۷۵ه.ش/۱۹۵۶- ۱۸۹۶م)، بدین مضمون که:

#خواجه‌_احمد‌_حسن‌_میمندی ، بمدت ۱۴سال_ وزارت از۴۰۱ تا ۴۱۵ه.ق/ ۱۰۲۴-۱۰۱۱م- وزیر اعظم محمود غزنوی بوده‌است. مردی فاضل و دانش دوست که سعی می‌کند، در برابر انبوهی از شعرا، که می‌گویند شماره‌ی آنها بر چهارصد تن، بالغ می‌شده‌است، دانشمندانی را به دربار محمود غزنوی دعوت کند، شاید که بر آراء و تصمیم‌های او تاثیر بگذارند. و مانع از اعمال نظرها، و سیاست‌های کودکانه و ابلهانه‌ی سلطان شوند.

 وجود شعرا در دربار، در آن ایام از اسباب شکوه و جلال محسوب می‌شده‌است. زیرا شعرا، مانند رسانه‌های تبلیغی امروزی، با سرودن مدایحی، مشحون از گزافه‌گویی و قصیده‌هایی مبالغه‌آمیز، نه تنها موجب خوشامد شاهان می‌شده‌اند، بلکه باعث بلند آوازه ساختن نام ممدوحین و مخدومین خود نیز می‌گردیده‌اند. از اینرو، تعداد بیشتر شعرای هر دربار، باعث رونق و فخر آن بر دربار‌های دیگر بوده‌است. البته این شعرا، فکر تازه‌ای نمی‌توانستند به شاه ارائه دهند.

 در حقیقت خواجه احمد حسن میمندی (?۶۳=۴۲۴-?۳۶۱ه.ق/۱۰۳۲-۹۷۱م) چنانکه اشاره‌رفت، می‌کوشیده‌است‌، این نقیصه را، حتی‌المقدور بر طرف سازد و این افراط در هجوم گزافه سرایی‌ها را، تعدیل نماید.( #عباس_اقبال : تاریخ ایران پس از اسلام، صص+۲۶۳)

درس شیوه‌ی سلطنتی

محمود غزنوی، به ابوریحان بیرونی

یکی از دانشمندان بنام‌ زمان محمود غزنوی، ابوریحان بیرونی (۷۸=۴۴۰-۳۶۲ه.ق/۱۰۴۹-۹۷۳م) است. این دانشمند بزرگ، و افتخار فرهنگ ما، حتی هنوز در امروز، به معنی دقیق فنی کلمه‌ی اصطلاح دانشمند،“ساینتیست”(Scientist)از جمله انگشت‌شمارانی است، که در فرهنگ اسلامی ایران، پرورش یافته‌اند.

لکن، محمود غزنوی(زندگی۶۰=۴۲۱-۳۶۱ه.ق/۱۰۳۰-۹۷۱م)، بنابر طبع و اراده‌ی حقیر خود می‌خواست، از این گوهر گرانمایه، یعنی ابوریحان، که در #ستاره‌_شناسی‌_علمی نیز، دستی بالا داشت، فقط بعنوان یک فالگیر و طالع بین فرو دست معمولی استفاده کند، و نه بیشتر!!؟

بدیگر سخن، یعنی، محمود غزنوی (سلطنت۳۴=۴۲۱-۳۸۷ه.ق/۱۰۳۰-۹۹۷م)، نه می‌خواست اندیشه‌ای از ابوریحان بیاموزد، نه درسی بگیرد، و نه مشورتی درخواست نماید؟؟!! بلکه، می‌خواست مانند کلکسیونرهای تمبرهای گرانبها، ابوریحان را نیز همانند فردوسی، در زمره‌ی‌ چهارصد شاعر مداح درباری خویش درآورد، و به جهانیان “پُز بفروشد”!!؟  یعنی درست همان کاری که خسرو پرویز با زنان در حرمسرا می‌کرد؛ او می‌خواست حرمسرایی از مردان نامور،  در جوار حرمسراهای دیگر خود، داشته باشد.

در حقیقت اینان_پادشاهان خودکامه_همانند کلسیونربازها، حرمسراباز بوده‌اند؛ با داشتن کلکسیونی از انواع حرمسراها!!؟

مشهور است در نخستین روزهایی که خواجه احمدحسن میمندی ، ابوریحان را به دربار می‌آورد، محمود او را به حضور می‌طلبد و می‌آزماید.

ابوریحان بیرونی، و محمود غزنوی

نظامی عروضی (۶۴=۵۶۰-?۴۹۶ه.ق/۱۱۶۵-۱۰۸۷م) در مقاله‌ای از باب نجوم، چنین می‌نویسد: 

“آورده‌اند که سلطان محمود در غزنین، به کوشکی در چهار دری نشسته بود_بباغ هزار درخت. روی به ابوریحان کرد و گفت:-

“من از این چهار در، از کدام در بیرون خواهم رفت؟ حکم کن و اختیار آن بر پاره‌‌ی کاغذ نویس، و در زیر تشک من نه!”

 و این هر چهار در راه گذر داشت. ابوریحان اسطرلاب خواست، ارتفاع بگرفت، و طالع درست کرد، و ساعتی اندیشه نمود، و بر پاره‌ی کاغذ بنوشت. و در زیر تشک گذاشت.

محمود گفت: حکم کردی؟

گفت: بله، حضرت سلطان.

محمود بفرمود تا بیل و تیشه آوردند، بر دیواری که به جانب مشرق است، دری پنجمین بکندند، و از آن در بیرون رفت، و گفت آن کاغذ پاره بیاوردند. بوریحان بر روی کاغذ نوشته بود که” از این چهار در، هیچ بیرون نشود. بر دیوار مشرق، دری کنند و از آن در بیرون شود.”

محمود چون بخواند خشمگین شد و گفت او را به میان سرای فرو اندازند، چنان کردند

_{ چه شباهتی میان واکنش محمود غزنوی با ابوریحان، با واکنش انوشیروان نسبت به ” #دبیر_شوم _بیچاره ” = #حذف_فیزیکی روشنفکران و دانشمندان!!؟ }_

مگر با بام میانگین، دامی بسته بود. بوریحان برآ ن دام آمد، و دام بدرید، و آهسته به زمین فرود آمد. چنانکه بر وی آسیبی نرسید. محمود گفت: اورا برآرید. برآوردند، گفت: یا ابوریحان! از این حال_فروافکندن خودت از بالای قصر به زمین_ باری، ندانسته بودی؟

 ابوریحان گفت: ای خداوند، دانسته بودم.

 محمود گفت: دلیل کو؟

ابوریحان، غلام[خودش] را آواز داد، و تقویم از او بگرفت، تحویل خویش، از میان تقویم بیرون کرد. در احکام آن روز نوشته بود، که مرا از بالای بام بیندازند، ولیکن به سلامت به زمین آیم، و تندرست برخیزم.

این سخن نیز، موافق رای محمود نیامد، خشمگین‌تر شد و گفت:”او را به [زندان] قلعه برید، و باز دارید.

 او را به [زندان]قلعه غزنین بازداشتند، و شش ماه در آن حبس بماند…

در این ۶ ماه، کس حدیث بوریحان، پیش محمود نیارست کرد….

گویند خواجه‌ی بزرگ احمد حسن میمندی، در این ۶ ماه فرصت همی‌طلبید، تا حدیث بوریحان بگوید. آخر در شکارگاه، سلطان را خوش طبع یافت. سخن را گردان گردان آورد، تا به علم نجوم، آنگاه گفت:

_ بیچاره بوریحان، که چنان دو حکم بدان نکویی بکرد، و بدل خلعت و تشریف، بند و زندان یافت. محمود گفت:

_خواجه بداند که من این دانسته‌ام، و می‌گویند که این مرد را، در عالم نظیر نیست؛ مگر بو‌علی‌سینا!!؟. لکن هر دو حکمش، بر“خلاف رای من”بود، و پادشاهان چون کودکِ خُرد(طفلی کوچک) باشند، سخن بر وفق رای ایشان، باید گفت؛ تا از ایشان بهره‌مند باشند….”

 (نظامی عروضی: #چهار_مقاله، تصحیح علامه محمد قزوینی و دکتر محمد معین، تهران: جامی،۱۳۷۲، ص+۹۲)

#ابوریحان_بیرونی

مهمترین علت عدم رشد و شکوفایی علم در امپراطوری اسلام:

دیکتاتوری خودکامگان

کسانی که می‌پرسند: چرا علم در جهان اسلام، پیشرفت نکرده‌است، و به پای پیشرفت علم در اروپا نرسیده‌است، باید به امثال این اعترافات، و دستورهای حاکمان خودکامه، چون سلطان محمود، و انواع واکنشهایی نظیر واکنش انوشیروان، در برابر دبیر پرسشگر مظلوم، فرو اندیشند، تا بدین راز ظاهرا سر بمهر_عدم رشد علوم در جهان اسلام_ پی ببرند: یعنی، حکومت ام الفساد خودکامگی، در نظام شاهنشاهی!!!؟ :

“محمود به ابوریحان: ابوریحان! (بوریحانو!)، پادشاهان چون کودکِ خُرد(بچه‌ی کوچک بهانه‌جو)باشند، اگر خواهی که از من برخوردار باشی، باید که سخن بر مراد من گویی، نه بر وفق سلطنت(دریافت و دستور) علم خویش”

(نظامی عروضی: چهارمقاله، ص۹۳)

یعنی من_من خودکامه!؟!_ باید قبله‌گاه تو باشم، اگر می‌خواهی از من برخوردار گردی، باید در آستان قبله‌گاه من، هر چیز دیگر خود را، بویژه دانش و معرفتت را، همانند گوسفندِ قربانی، ذبح کنی. و بگفته‌ی #مسیح‌_انجیل_ها ،صلیب خود را برداری و فقط دنبال من بیایی، و نه هیچ چیز دیگر!! :

” هرکه صلیب خود را، بر ندارد و به دنبال من نیاید، لایق من نیست. هر کس، فقط در فکر زندگی خود باشد، آن را از دست خواهد داد، ولی کسی که به خاطر من، زندگی خود را از دست بدهد، زندگی او، در امان خواهد بود.”

( #انجیل_متی ،فصل ۱۰، آیات ۳۸ تا ۴۰)

انوشیروان نیز، بعنوان یک پادشاه خودکامه، در آن جلسه‌ی آنچنانی_ شبه سمینار بررسی برنامه‌ی مساحی و خراج ثابت در ایران- فقط تایید و کف زدن می‌خواست، و نه پرسش و نقد، چنانکه آن دبیر روشنفکر، ولی فریب خورده‌‌ی بدفرجام، نمود. فریب خورده از این جهت که پرسش سه باره‌ی مکرر انوشیروان را، نظر راستین آن خودکامه پنداشت، که واقعا می‌خواهد اگر نقصی در آن برنامه هست، به او بازگویند، تا اصلاح شود!!؟ 

محیط جامعه‌ی خودکامه‌زده‌ای مثل ایران، عموما حوصله و ذوق و خاطر شاد و خلاقی برای دانشمندان، و روشنفکران نمی توانست باقی گذارد، تا شاهکا‌رهای مرتب و پیگیر پدید آورند.

یعنی بگفته‌ی حافظ :

“کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟؟!!”

بدیگر سخن، چگونه ممکن است که ذهن خلاق دانشوران، در چنین شب یلدای صحبت حکام خودمحورِ ستمباره، بتواند شکوفا گردد؟؟!! بعبارت دیگر، هرکس بویژه چون بزرگمهرها، و ابوریحان‌ها، باید، از طبع‌های کودک منشی #متغیر_دائم چون محمود غزنوی‌ها، #تابعی_متغیر گردند، تا فقط بتوانند زنده بمانند و، بس!!!:_ یعنی بی هیچ خلاقیت و استقلال فردی، تابعی متغیر، از متغیر دائم گردند!!؟

محمود غزنوی، در حقیقت در اینجا #متکلم_وحده نیست، بلکه، #متکلم‌_مع_الغیر است؛ یعنی خواست و فرمان همه‌ی خودکامگان را، نسبت به همه، بویژه به دانشمندان، ابراز می‌دارد.

میراث استبداد شاهنشاهی، و پهلوی دوم

و در جان سختی استمرار این بیماری مزمن کهن_‌تابعیت مطلق، از خودکامه‌ی مطلق_مصاحبه‌ی پهلوی دوم، با بانو اوریانا فالاچی، خود روشنگر این ماجرای اندوهبار باستانی استبداد است. در تاریخ مهرماه ۱۳۵۲-دو سال پس از برگزاری جشنهای۲۵۰۰ساله‌ی شاهنشاهی، و حدود یکسال و پنج ماه قبل از اعلام حکم حکومتی الزام‌آورعضویت همه‌ی شهروندان بالغ، اعم از زن و مرد، در حزب یکتای رستاخیز ایران، در اسفندماه۱۳۵۳/فوریه۱۹۷۵- پهلوی دوم می‌پذیرد که به مصاحبه‌ی بانو اوریانا فالاچی (۷۷=۲۰۰۶-۱۹۲۹م) پاسخ مثبت دهد.

وقتی بانوی خبرنگار، #اوریانا_فالاچی از پهلوی دوم، می‌پرسد که:_

“اعلیحضرت، آیا دموکراسی در ایران وجود دارد؟

پهلوی دوم، در ابتدا با قاطعیت پاسخ می‌دهد که: 

 “به شما اطمینان می‌دهم که وجود دارد، به شما قول می‌دهم که در بعضی موارد، دموکراسی در ایران، خیلی بیشتر از #دموکراسی کشور شما در اروپا می‌باشد…”

و باز وقتی خبرنگار، سئوال خود را، تکرار می‌کند که:_

“اعلیحضرت، ممکن است سخن خود را به درستی ادا نکرده باشم، منظورم از دموکراسی، آن دموکراسی است که، مردم می‌توانند آزادانه، آنچه را که می‌خواهند به زبان بیاورند، آن دموکراسی که در غرب وجود دارد، و شالوده‌اش به #پارلمان گذاشته شده است، پارلمانی که اقلیت‌ها هم، حق اظهار وجود دارند.”

 و این‌بار پهلوی دوم، متضاد با گفتار قبلی‌اش در“تایید دموکراسی” در ایران، بصراحت در“رد دموکراسی”، یکباره، چنین پاسخ می‌دهد که: – 

 “ولی من، آن دموکراسی را نمی‌خواهم! آیا متوجه نیستید؟ 

“من” نمی‌دانم که، با آن نوع دموکراسی، چه کار کنم!

 همه‌اش مال خودتان، دموکراسی جالب شما! 

خواهید دید، که در چند سال آینده، این دموکراسی، شما را بکجا خواهد کشانید!”

اوریانا فالاچی: خوب، درست است که امکان دارد آن یک قدری بی‌نظم باشد. ولی، آن تنها چیز ممکن است که، اگر خواسته شود به انسان، و آزادی فکر او احترام گذاشته شود.

پهلوی دوم: آزادی فکر، آزادی فکر؟!

دموکراسی، دموکراسی؟! با کودکان پنجساله که اعتصاب راه می‌اندازند، و به خیابانها می‌ریزند. آن دموکراسی است؟ آن آزادی است؟

اوریانا: بله، اعلیحضرت.

پهلوی دوم: خوب، ولی نه برای من…

دموکراسی، آزادی، دموکراسی! این کلمات چه مفهومی دارند؟…”

(اوریانا فالاچی: مصاحبه با تاریخ سازان، ترجمه مجید بیدار نریمان، انتشارات جاویدان، ۱۳۶۳، ص۳۳۳_ ۳۴۴/ همچنین رک به: کانال‌های تلگرام و اینستاگرام “فردا شدنِ امروز”، گفتارهای ۱۳۸ و۱۴۴)

و آنگاه، #پهلوی_دوم، در ادامه اظهار می‌دارد که: 

” به هر حال، “پادشاهی”، تنها راه حکومت بر ایران است. اگر “من” قادر بوده‌ام، که کارهایی را، صورت بدهم، یا تقریباً کارهای زیادی را، این بدان سبب بوده که من “پادشاه” بوده‌ام. برای اینکه، کاری صورت بگیرد، شما احتیاج به “قدرت” دارید، و برای داشتن قدرت، شما نمی‌توانید”از کسی اجازه بگیرید، یا از کسی مشورت قبول نمایید.” و نبایستی تصمیمات خود را، برای کسی توضیح بدهید…”( #مصاحبه_با_تاریخ_سازان، ص۳۳۷_۳۳۶)

مشورت؟! بی مشورت!!!

مشورت نخواستن از دیگران، خصلت روانی خودکامگان است، که دراین سیر تاریخی، در مورد انوشیروان، و دبیر فریب خورده‌ی ساده‌دل دیدیم، دوباره نظیر آن را، در تصریح شفاف محمود غزنوی به ابوریحان مشاهده کردیم. و اینک پهلوی دوم، به اصطلاح تحصیل کرده در سوئیس، در آستانه‌ی تمدن بزرگ، تصریح دارد که :

من به مشورت کسی نیاز ندارم!!؟؟

و شما خواننده‌ی گرامی، آیا مشورت نکردن با دیگران را، نشانه‌ی استقلال شخصیت خود می‌دانید؟؟ یا بر عکس؟!….

نهاد نظام شاهنشاهی،

دغدغه‌ی طولانی خاطر پهلوی دوم

توجه به تاریخ وقوع مصاحبه_ مهر ۵۲/ اکتبر ۷۳_ و فاصله‌ی آن تا تاریخ اعلام حزب رستاخیز_در اسفند ۱۳۵۳/ فوریه ۱۹۷۵_ بخوبی نشان می‌دهد، که اندیشه‌ی اعلام حزب رستاخیز، اندیشه‌ای یکباره، و یک‌شبه نبوده‌است. بلکه، حاصل سال‌ها اندیشه‌ی تمامیت‌خواهی بوده‌است_دست‌کم یک سال و پنج ماه، پیش‌تر از اعلام تاریخ آن، هنگام مصاحبه‌ی پهلوی دوم با اوریانا فالاچی، دقیقاً ذهن پهلوی دوم درگیر مقدمه‌چینی، برای اعلام رسمی دیکتاتوری خود بوده‌است!؟!

 سال‌ها، تظاهر به دموکراسی، و انتخابات به اصطلاح پارلمانی_نشان بارز متداول اعتقاد به دموکراسی_ ممنوعیت احزاب از جمله حزب کمونیست توده، و یک‌چند دو حزبی بازی، به هیچ روی کفاف نیت یکسره کردن موضوع دموکراسی، و پایان حزب بازی‌های مختلف پهلوی دوم را نمی‌داده‌است، و رضایت خاطر او را، فراهم نمی‌کرده‌است‌.

 پهلوی دوم، می‌خواست راست و پوست کنده بگوید، میراث مدیریت ایران، “نظام شاهنشاهی” است. و نظام شاهنشاهی، پایه‌اش بر“دیکتاتوری فردی” است. و شرکت جمع و گروه در آن، جز با “بله قربان گفتن” و “اطاعت محض” گوسفند وار، از یکتا شبان گله‌ها، چیز دیگری معنی نمی‌دهد.

 حزب رستاخیز ایران، بر زمینه‌ی این زیر بنای تاریخی عنوان شد، و مفهوم تک سالاری نظام شاهنشاهی ایران،  سرانجام پا به عرصه‌ی ظهور نهاد.

 نظام وظیفه‌ی عمومی، از زمان پهلوی اول، اجباری شده بود. یعنی هر فرد مذکر ایرانی در سنین ۱۹ و ۲۰، باید به خدمت اجباری وظیفه‌ی سربازی درآید، و مدت ۲ سال، آن را سپری سازد. با این وصف، نظام وظیفه‌ی اجباری، از معافیت‌هایی نه چندان کم نیز، برخوردار بوده‌است.

 نخست آنکه، نیمی از جمعیت ایران، یعنی زنان، از خدمت سربازی، در آغاز معاف بوده‌اند.

سپس، انواع معلولان از چشم و دست و پا گرفته، یعنی فلج‌ها_ معلولان دست و پا و دیگر معلولان کر و لال، نابینا و مانند آن_ همه از معافیت برخوردار بوده‌اند.

افزون بر این، حتی پسرانی که پدر نداشته‌اند، و نفقه‌ی مادران به عهده‌ی آنان بود، و یا پسران پدرانی معلول، و بیشتر از ۶۵ سال، همه از نعمت معافیت، برخوردار می‌گردیدند.

 لکن حزب رستاخیز، هیچ معافی نمی‌شناخت. یکان یکان مردم ایران، اعم از زن و مرد، و بیشتر از معلولان، می‌بایستی به اجبار، به عضویت آن در آیند.

 کارت عضویت حزب رستاخیز برای هر کس، فراتر از یک شناسنامه، قرار بود یک کارت شناسایی ملی، برای هر فرد بشمار رود!؟!

 نخستین دروغگو در جهان کیست؟؟!!

 آیا کسی می‌داند که نخستین کسی که در جهان دروغ گفت، چه‌کس بوده‌است، و اسمش چه بوده‌است؟

 نه، البته _جز ذات سرمدی_ هیچ کس نمی‌داند که نخستین کسی که در جهان نوبر دروغ گفتن را، آورده است، کیست!!؟

 از جهان بزرگ بگذریم، آیا هیچ کس می‌داند نخستین کسی که، در مکان‌های کوچکی چون دماوند، ورامین، کرج، جزیره قشم و کیش، و یا جزایر تنب کوچک و بزرگ، نخستین بار دروغ گفته‌است، کیست؟!

 نه، آنرا هم، هیچ‌کس نمی داند!؟

 ولی ما، نام نخستین فرمانده بزرگ در تاریخ ایران را می‌دانیم که از فراوانی علاج ناپذیر دروغ، در ایران، به خدا پناه برده بود.

 داریوش بزرگ(۴۸۷-۵۵۰ق.م)، از دو مصیبت درمان ناپذیر، به خدا پناه می‌برد:

_”اهورا مزدا! کشور مرا، از قحطی، و دروغ در امان بدار!” 

 پنج قرن قبل از میلاد، از زمان داریوش بزرگ تاکنون، بالغ بر۲۶ قرن، سپری شده‌است. در طول این زمان، با تولید انبوه موادغذایی، به یاری تکنولوژی صنعتی، می‌توان گفت که یکی از دو مشکل_ قحطی و زیان‌های آن_ کم و بیش، شاید تا ۹۰ درصد برطرف شده‌باشد!؟

 لکن از مشکل دوم_ دروغ_ مادر انواع فریب و چاپلوسی، و مکر و ریا، هرگز، درصدی چشمگیر کاهش نیافته‌است!!؟

 بدین سان شیوع دروغ، از هر مشکل سیاسی، اجتماعی و اخلاقی، مزمن‌تر، و جان سخت‌تر است.

دروغ، نه تنها، مشکل مدیریت ایران در زمان داریوش بزرگ بوده‌است، ساده‌ترین مرد اجتماعی ما، بیرون از دایره‌ی هر نوع مدیریت و حکمفرمایی اجتماعی، حافظ هم، همانند داریوش، همین مشکل را داشته‌است که می‌گوید:

 مشکلی دارم!!؟ ز دانشمند مجلس، بازپرس

 توبه فرمایان، چرا خود توبه کمتر می کنند؟؟!!

حافظ، غزل شماره‌ی ۱۹۴

 دروغ، اصلا، چرا بوجود آمده است؟؟!

 راستی و راستگویی چه عیب داشته‌است، که بسیاری از مردمان، به ضد آن، به دروغ توسل جسته، آن را به وجود آورده، و یا بدان تنوع بخشیده‌اند؟؟!

  تحلیل انگیزه‌های دروغگویی به تفصیل، شاید حداقل، به یک رساله در حد دکتری، نیازمند باشد.

 انگیزه‌های دروغ، انواعی دارد. یعنی مردمان به دلایل مختلفی، به دروغگویی متوسل می‌شوند. لکن، به‌احتمال قوی، بزرگترین علت دروغ، ممکن است “ترس” باشد.

 هرجا زور و فشار، بر ناتوانان و عاجزانی از مقابله به مثل، وارد آید، دروغ و تزویر و ریا، آخرین چاره‌ی فرد، و گروه مظلوم و قربانی است!!؟

پدافند روانی

 “کاراته”، “تکواندو”، “کونگ فو”، و “جودو”، انواع دفاع‌های رزمی بدنی هستند، که بیشتر در میان مردمان آسیای جنوبشرقی به وجود آمده، و گسترشی جهانی یافته‌اند!!؟ 

در برابر دفاع‌های رزمی بدنی نظیر انواع کاراته‌ها، تکواندوها، جودو‌ها، و کونگ فوها، در سراسر دنیا، دفاع‌های رزمی روانی نیز، در سراسر گیتی چنانکه اشاره رفت، ۲۶ قرن پیش، در دوره‌ی فرمانروایی #داریوش_بزرگ، بویژه سراسر ایران را، فرا گرفته بوده‌است. چنانکه آن فرمانروا را، در حکومت دچار چنین مشکلی نموده بوده‌است، که به اهورامزدا خدای یگانه‌ی خود، از شر آنها، پناه می‌برد. چون هیچ چاره‌ای برای پیشگیری و درمان دروغ، و انواع آن فرو نمی‌شناخته‌است!!؟

دروغ مصلحت آمیز!!؟

 داریوش بزرگ، دروغ را یک “شرّمطلق” می‌پنداشته‌است که جز زیان و تخریب، و مصیبت و نابسامانی در اداره‌ی مملکت، برای آن، هیچگونه فایده‌ای، تشخیص نمی‌داده‌است.

 لکن، توسل فزاینده‌ی  بزرگمهرها، به پنهانکاری_ نوعی از دروغ_یعنی نگفتن حقیقت، و تظاهر به همعقیدگی با خودکامگان زورمند_“ننگ شر مطلق!؟” را، از دامن دروغ، فروکاسته‌است، و برای آن حتی، فوایدی نیز، در نظر گرفته‌است.

 این فواید چیست؟ جز همان  سلاح و وسیله‌ای، برای رهایی قربانیان اسارت و بردگی، از شر خودکامگی زورمندان ستمباره؟؟!

 ما نمی‌دانیم مخترع اصطلاح “دروغ مصلحت آمیز” در زبان فارسی، برای نخستین بار، چه کسی بوده‌است!؟

 لکن، می‌دانیم که سعدی، در سال ۶۵۶ه.ق/۱۲۵۸م، برای نخستین بار در کتاب گلستان، به مقوله‌ی“دروغ مصلحت آمیز”، در برابر“راست فتنه‌انگیز” مقامی ارزنده، مثبت و اخلاقی بخشیده‌است!!؟ 

 تجویز کاربرد “دروغ مصلحت آمیز” به‌منزله‌ی دفاع مثبت و ارزنده، از جان یک قربانی بی‌گناه، برای سعدی، از چنان اولویت، یا نخستینگی برخوردار بوده‌است، که نخستین حکایت از باب اول گلستان خود را، به آن اختصاص داده‌است. و این عین صحنه پردازی، و سخن سعدی است، که برای ارزش مثبت بخشیدن به دروغ مصلحت آمیز، به قلم خود او پرداخت گردیده‌است:

“پادشاهی را، شنیدم به کشتنِ اسیری اشارت کرد. بیچاره درآن حالت نومیدی، به زبانی که داشت، ملک را دشنام…[و ناسزا گفت]…که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید!!؟…

ملک پرسید: چه می‌گوید؟

یکی از وزرای نیک محضر، بدین مضمون، رو به پادشاه پاسخ می‌دهد که:

 “آیه‌ای از قرآن را می‌خواند، که در وصف صالحان گفته شده است:

“صالحان کسانی‌اند، که خشم خود را فرو می‌خورند، و بر گناهکاران می‌بخشایند.”

(قرآن، آل عمران = س۳/ آ ۶۴)

 و وزیر دیگری که “ضدّ او”، بود، بدین مضمون پاسخ می‌گوید که:_

“ابنای جنس ما(همانندان ما وزیران) را، نشاید که در حضور پادشاهان دروغ بگویند!!؟

آن اسیر، پادشاه را دشنام می‌داد، و تو می‌گویی قرآن در وصف نیکوکاران می‌خواند؟؟!!…”

ملک روی از این سخن در هم کشید و گفت:

“مرا آن دروغ پسندیده‌تر آمد از این راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود، و بنای این بر خبثی. و خردمندان گفته اند:

دروغی مصلحت آمیز، به از راست فتنه‌انگیز…”

( گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان، ح۱/همچنین رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۱۸)

 بدین ترتیب، از زمان داریوش تا زمان ما، اندک اندک دروغ، در اخلاق و وجدان ایرانی، از مقوله‌ی “شر مطلق”، در گذشته و در منزلگاه “خیر نسبی”، رخت فرودرانداخته‌است.

 بگونه‌ای که کمتر می‌توان دریافت، که پاره‌ای از سخنان و ادعاهای مردمان، راست است؟!، یا “دروغ مصلحت آمیز”؟؟!

#کتیبه_بیستون از داریوش بزرگ، بند چهارم از ستون چهارم، شورش بخاطر #دروغ

#تاریخ ایران باستان، ج اول، ص۴۶۵

 نوادگان فرزند سوم

 مرد بازرگانی محترم، سه پسر داشت. از او درباره‌ی رابطه‌اش با پسرانش پرسیدند. مرد بازرگان گفت:_

_خدا این پسر ارشدم را، هرچه می‌خواهد به او بدهد. او، “صدق محض!”، است. هر چه بگوید، جز راست، نمی‌گوید. از اینرو، تکلیفم با او، بسیار روشن است. و دغدغه و دلهره‌ای، در اعتماد به گفته‌های او، در من مطلقا پدید نمی‌آید. 

اما پسر دومم، خدا او را به راه راست هدایت کند. با این‌وصف، با او هم تکلیفم، خوشبختانه روشن است. شک و تردیدی در سخنانش ندارم، چون هر چه می‌گوید، “دروغ محض!”، است. 

 اما این پسر کوچکترم، این جوان مرگ شده، بزرگترین منشاء بلاتکلیفی، دغدغه و وسواس من است. زیرا، این نامرد، گاهی راست می‌گوید، و گاهی دروغ. و هیچ ترتیب و زمانی، برای راستگویی و دروغگویی او، نمی‌توان مشخص کرد. به تفریح و دلخواه دست انداختن مردمان، “گاه راست”، “گاه دروغ” می‌گوید!!؟

 ظاهرا، مردم عصر ما بیشترشان، گویی کپی تکثیر شده‌ی فرزند سوم آن تاجر محترم اند. گاه راست می‌گویند، گاه دروغ می‌گویند. گاه به مصلحتی راست می‌گویند. گاه به مصلحتی، دروغ می‌گویند. #و_و_و

 حزب رستاخیر: کارخانه‌ی تولید انبوه دروغ و، مکر و، فریب و ریا

 پهلوی دوم، دل آزرده از ناهماهنگی، به‌ویژه از اعضای دو حزب سفارشی‌اش_حزب مردم و حزب ایران نوین_ آن‌ها را منحل کرد، و در نظر گرفت که همه‌ی اعضای دو حزب منحل شده، و دیگر ایرانیان را، یکجا، در حزب رستاخیز، فرو در گنجاند!؟!؟

 آیا او می‌پنداشت، که به صرف نامنویسی همه‌ی مردمان در حزب رستاخیزش، برای استقبال از ورود به آستانه‌ی تمدن بزرگ، می‌تواند با این ابتکار، “انسانهایی طراز نوین”، یک دست، صمیمی، معصوم، و وفادار برای خود، و کشور ایران باز آفریند؟؟!

 آیا می‌پنداشت، اگر همه‌ی افراد #اتحاد_ارتجاع_سرخ_و_سیاه، در حزب رستاخیز نامنویسی کنند، همگی چون #حر_بن_یزید_ریاحی، با یکصد و هشتاد درجه، تغییر شخصیت و آرمان و ایدئولوژی، پاک و مطهر به پرستندگان شاهنشاه آریامهر خود_ از زمره‌ی #انسانهای_طراز_نوین _ تبدیل می‌شوند؟؟!!

 و یا، همه به مار خوردگان افعی شده‌ی حزب بارگان حرفه‌ای، تبدیل می‌گردند، که بساط تملق، دروغ مصلحت آمیز یا غیر مصلحت آمیز را، با انواع مکر و فریب و، ریا و چاپلوسی و، خوش رقصی، همه را با خود، در این حزب که قادر به  تولید انبوه از دروغگویان و دروغ پردازان است، به ارمغان می‌آورند؟؟!!

 و نفوذی‌های حزب توده چطور؟! چنان که پس از انقلاب، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده‌ی ایران_ #دکتر_کیانوری (۸۴=۱۳۷۸-۱۲۹۴ه.ش/ ۱۹۹۹- ۱۹۱۵م)_در پشتیبانی و تبرئه‌ی بسیاری از کسانی که به نام ساواکی، و یا موارد و اتهام‌های دیگر، بازداشت شده بودند، گفت که: آنها، ماموران نفوذی ما، بودند، که در حزب رستاخیز و دیگر نهادها، مانند ارتش، گارد جاویدان، و روزنامه‌ها مانند “کیهان”، و،و،و… شرکت کرده‌ بودند!!؟؟ 

 اگر او_پهلوی دوم_ با همه‌ی دعوی آگاهی و دانایی و، بی‌نیازی از مشورتش با این و آن، نمی دانست که چه کار می‌کند، که وای بر او!!؟

 و اگر می‌دانست که چه مصیبتی را، برای مردم ایران، با جعل حزب رستاخیز می‌آفریند، که وای بر ما!!؟ که همه‌، یک شبه می‌بایستی، به دروغ گویان حرفه‌ای، و بله بله قربان گویان چاپلوس، و ریاکار، مسخ شویم!!؟؟

بدبختانه، هنوز کسانی حتی در صفحات تلویزیون‌های ماهواره‌ای، نشسته با شهامت از روی جهالت_ برای اینکه نگوییم با وقاحت، از روی حماقت و بلاهت_ ده‌ها میلیون مردم ایران را مجرم دانسته، و به ناسپاسی محکوم می‌کنند، که آنها نسبت به شهریار محبوب_ نسبت به آن یک تن_ناسپاس بوده‌اند، و قدرش را ندانسته‌اند، آن هم بدون هیچ مطالعه و افکندن کوچکترین نگاهی به ده‌ها مقاله، سند و کتاب‌های تحلیلی، که درباره‌ی شیوه‌ی اداره‌ی مملکت، به وسیله پهلوی‌ها، منتشر گشته‌است؟؟! 

 آیا، پهلوی دوم، و پدرش هنگام سوگند خوردن به کتاب مجید، در تشریفات مقدماتی قبول #سلطنت_مشروطه، نمی‌دانستند که در سوگندنامه‌ی وفاداری خود به حفظ قانون اساسی مشروطه_ که پادشاهش در آن، حق دخالت در هیچ امری را نداشته است_ به دروغ سوگند می‌خورند؟؟!!

 نظام شاهنشاهی، یک نهاد صنفی، بدون توجه به نام فردی خاص

 در ذکر ویژگی خصلت استبدادی نظام شاهنشاهی، سخن از دوست داشتن، و یا دشمن داشتن فردی خاص_ مانند پهلوی اول و پهلوی دوم_ بهیچ روی هدف از این واکاوی در استبداد و سلطنت موروثی نیست. بلکه، سخن از قرار گرفتن هر شخص، به عنوان یک صنف، در جای و شغل پادشاه است. خواه اسمش سیروس باشد، محمود باشد، داریوش باشد، عباس باشد، طهماسب باشد، رضا، یا محمدرضا و یا هر نام دیگری، حتی من یا شما باشیم!!؟

زیرا، هر کس در این نهاد، صنف، مقام، و شغل قرار گیرد، سرانجام مغلوب #اژدهای_قدرت می‌گردد، و خواهان خودکامگی، و یک‌تنانگی در قلمرو فرمانروایی و، زیاده‌خواهی بی‌نظیر می‌گردد.

 جشن‌های شاهنشاهی، و اعلام #حزب_رستاخیز، همه برهان آشکار بر این بودند، که اژدهای قدرت، پهلوی دوم را نخست، به اوج قدر قدرت خواهی رساند، و سرانجام به سقوط وی، موجب گردید.

میراث نهاد شاهنشاهی در آستان تمدن بزرگ

و پهلوی دوم در طرح اجباری و عضویت در حزب یکتای رستاخیز ایران، و سرسپردگی به “اصل بنیاد شاهنشاهی ایران”، می‌خواستند که ما، چنین میراث حاصل از عدالت شاهنشاهی نوشیروانی، و حرمسرا بارگی‌های رسوای امثال شاه طهماسب‌ها، شاه صفی‌ها، و ناصرالدین شاه‌ها، و قتل عام کودکان اضافی را، که لازمه ی نظام شاهنشاهی بوده‌است، بعنوان ستون فقرات هویت ملی افتخار‌آمیز خود قرار دهیم، و در سده‌ی بیستم، و بیست و یکم، الگوی سعادت اجتماعی خود سازیم!!؟؟‌ آن هم در آستانه‌ی ورود به تمدن بزرگ_ تمدن  بزرگی که به گفته‌ی شخص پهلوی دوم، از نظر صنعتی، برتر از ژاپن، و از نظر اجتماعی و انسانی، برتر از سوئد، باید بوده باشد!!!؟؟؟ 

آیا چنین آش شله قلمکاری پر از تضادها، از یک مدینه‌ی فاضله، هرگز می‌توانست تحققش ممکن باشد؟؟!!

ما؟ ، که نه! روند قهری تاریخ گفت که: نه! نمی شود!

باز هم،

گر تضرع کند، وگر فریاد؟!

جوجه را؟! گربه، پس نخواهد داد!

و خوشبختانه پهلوی دوم، خودش هم_ هرچند بسیار دیر_ لکن سرانجام متوجه گشت که آن رؤیاها، شدنی نبوده‌است و در برابر، صدای شنیدن انقلاب مردم، گواه صادق پهلوی دوم گردید، که او نیز ناممکن را، از ممکن، تشخیص داده بوده‌است.

باشد که او_پهلوی دوم_ به پاس انصاف و بیداری فرجامینش، آخرین قربانی دور باطل نظام شاهنشاهی تاریخ ایران، بشمار آید!!؟

***   

 لطفا با حوصله‌ی تمام_ دست کم، یک بار دیگر_این گفتار را، مطالعه فرمایید. به اصطلاح آن را مزه مزه کنید، تا بر تمام زوایای آن، و نکات نهفته در آن، اشراف کامل، احراز فرمایید.

البته این بار بدون توجه، و قرائت اعداد و ارقام مربوط به گاهشماری تاریخ تولدها و وفات‌ها، و یا آغاز وانجام سلطنت‌ها، همانند عبور از نام قهرمانان در داستانها، و رمان‌ها، بازخوانی فرمایید!!؟ ما خودمان نیز، پس از آخرین ویرایش متن، چنین می‌کنیم. آن وقت بسیار آسان‌تر، و روان‌تر خوانده، و فهمیده می‌شود.

با سپاس و تقدیم احترام، و آرزوی خسته نباشید_ خط چهارم

یادآوری: تصویر پرتره‌ی شمس تبریزی، که در شناسنامه‌ی گفتار آنرا مشاهده می‌فرمایید، از آثار استاد بزرگ فقید حسین بهزاد( ۱۳۴۷- ۱۲۷۳ه.ش/ ۱۹۶۸- ۱۸۹۴م) است که برای زنده یاد دکتر موسی عمید(۱۳۴۲-۱۲۸۶ه.ش/ ۱۹۶۳-۱۹۰۷م)_در سال۱۳۳۶ه.ش/۱۹۵۷م_کشیده شده است و از طریق خاندان استاد عمید، بطور اختصاصی برای چاپ در کتاب “خط سوم” ارسال گردیده است.

ویرایش اول در کانال تلگرام فردا شدن امروز_ ۲۵ تیرماه۹۷/ ۱۶جولای ۲۰۱۸

شنبه ۱۰ اسفند ۹۸ /۲۹ فوریه ۲۰۲۰- و این داستان، همچنان ادامه دارد

( قابل توجه خوانندگان گرامی، لطفا اگر مقالات را از طریق موبایل مطالعه می فرمایید، برای پیشگیری از بهم ریختگی حروف و واژه‌ها، صفحه‌ی نمایش موبایل را در حالت افقی قرار دهید. با سپاس)

#دربار_شاه_عباس_صفوی

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۷ / ۵. ۲۴

۴ دیدگاه

  1. با سلام خدمت شما برای علل افول تمدن اسلامی نظریات زیادی مطرح شده که البته بهترین تحلیل به نظر من تحلیل محمد ارکون اسلام شناس الجزایری فرانسوی مطرح شده که به طور خلاصه به دو مورد خیلی اشاره میکنه :
    ۱. افول انسان‌گرایی در تمدن اسلامی
    ۲. تاریخ زدایی از فکر و اندیشه

  2. کاملا با شما موافقم‌. ترتیب و ارتباط منطقی کلام نویسنده در بیان موضوعات، از نقطه ی آغاز نگارش تا فصل پایان نتیجه، بسیار قابل تحسین است.
    دست آخر با توصیه نویسنده مبنی بر چندباره خواندن متن، بسی بیشتر موافقم.
    سپاس و درود بر شما

  3. بی شک این غریبانه ترین کشفیات تاریخی ،از یک نویسنده ی استثنائی و هنرمند است که تا کنون به جهان علم و اندیشه تقدیم شده است ….از ابتدای گفتار و تشریح عصر پر نکبت شخصیتی همچون شمس ،بعنوان یک نمونه یا یک جزء، و بعد همعصری سعدی و شمس آنهم با ترکیب مضاعف ،،،تعمیم جز بر کل مسئله را روشنتر و واضح تر بیان میکند ……تیتر ؛(شاردن شاهد عصر شمس در دوره ی صفویان) و اصلا ذکر نام شاردن، مطالعه اثر وی و معرفی او به خوانندگان خط چهارم بعنوان یک‌نویسنده شریف و منبع موثق ، خود نشان از اشراف به موضوع مطروحه و و عدم گسستگی سیر تفکر در پی ریزی مقدمات برای رسیدن به مطلوب نویسنده یعنی در هم کوبیدن نظام سلطنتی دارد که در کمتر اثری اینچنین عالمانه میتوان آنرا باز یافت . …..پژوهش در اعصار ماقبل شمس و بیان مستنداتی از شاهنامه وتبرئه بی بدیل مزدک از اتهام( کمونیسم جنسی ) و باز هم برای اولین بار ، در دادگاه ناموس پرستانه ی کاملا مسخ شده ،خود نشان ریز بینی و تیز بینی و دقت یک‌وکیل مدافع تاریخیست ،و ،و،و
    و در نهایت رسیدن به نتیجه رسیدن به نقد میراث نهاد شاهنشاهی در آستان تمدن بزرگ …..
    بسیار ،بسیار خوب ساخته پرداخته شده،طوری که حتی افراد کم مطالعه همانند این خواننده هم آنرا درک و هضم میکنند ….
    خسته نباشید خدمت نویسنده و دستیار ایشون بابت تهیه مطالب کاملا استثنایی بی مانندشون .

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *