گدای بیحیا؟؟! :
آن شنیدستی که روزی، زیرکی با ابلهی
گفت: کین والی شهر ما، گدایی بی حیاست
گفت: چون باشد گدا، آن کز کلاهش تکمهای
صد چو ما را، روزها، بل سالها، برگ و نواست؟؟!!
…او که تا آب سبو، پیوسته از ما خواستهاست
گر بجویی، تا به مغز استخوانش، زانِ ماست…
چون گدایی چیز دیگر نیست، جز “خواهندگی”
هر که خواهد، گر سلیمانست و، گر قارون، گداست
#انوری (۸۰=۵۸۵-?۵۰۵ه.ق/ ۱۱۸۹- ?۱۱۱۲م)
اشک یتیم
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهی من و خون دل شماست
ما را به”رخت و چوب شبانی”فریفته است
این “گرگ”، سالهاست که بدین”گله” آشناست
آن پارسا،که ده خرد و ملک،”رهزن”است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهی سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان، سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که، نرنجد ز حرف راست؟
#پروین_اعتصامی
_شومی، و بد فرجامی عاقبت شاهان
بهاحتمال قوی، خوانندگان گرامی ما، بهخاطر دارند که “بابا میراب”، در گفتار شمارهی۱۸۰_از همین سلسله گفتارها_ در پاسخ دوست خود، “آمیرزا عطار”، گفت که “هرگز دلش نمیخواد پادشاه بشه، چون پادشاهی، سه عیب بزرگ داره. از سه عیب پادشاهی، سومیش از همه بدتره و، اون هم، عاقبت نابخیری پادشاهانه.”
طبق گفتهی بابا میراب:
“… سوم اینکه، اصلا میدونی آمیرزا! پادشاهی، اصلا، عاقبت بخیر نیست، بد عاقبته، شومه!
پادشاها رو نگاه کن! یا کشتنشون، یا چشماشونو کور کردن و ولشون کردن، یا عزل و زندونیشون کردن. یا خودشون، از ترسِ کشته شدن، فرار کردن، یا از وسط اره و شقه اشون کردن.( مثل جمشید جم)
کمتر پادشاهی در ایران، سر سلامت به گور برده. و یا مقبرهاش پیداست…”(کانالهای اینستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۸۰)
نکتهای را که “بابا میراب”، یادآور شدهاست، مربوط به حدود هشتاد و یک سال پیش است(۸۱=۱۳۱۸-۱۳۹۹ه.ش/ ۱۹۳۹-۲۰۲۰م). این گفتگویی واقعی است، که ۸۱ سال پیش، در محلهی مسجد خندق آباد، خیابان اسماعیل بزاز، بخشی از خیابان مولوی، اتفاق افتادهاست.
در کتابی_به نام “شاهنشاه”_ که در سال ۱۹۸۲م/ ۱۳۶۱ه.ش انتشار یافتهاست، ۳۸سال پیش، یعنی چهل وچهار سال بعد از گفتگوی #بابا_میراب با #آمیرزا_عطار ، مطلبی بهمین مضمون، در لهستان در کتاب یاد شده، در تایید #عیب_سوم_سلطنت_ #بد_فرجامی ، شومی و #عاقبت_نابخیری پادشاهان ایران_انتشاریافتهاست.
نویسندهی کتاب” #شاهنشاه”، یک خبرنگار پژوهشگر لهستانی است، به نام ریشارد کاپوشچینسکی(۷۵=۲۰۰۷-۱۹۳۲م/ ۱۳۸۶-۱۳۱۱ه.ش) که خود در جامعهی دیکتاتوری زدهی کمونیست اروپای شرقی، زاده و پرورش یافته است.
کتاب #کاپوشچینسکی ، به استثنای چند رقم آمار، از جمله مربوط به شهیدان انقلاب ایران، که هیچ وقت در زمان خبرنگاری کاپوشچینسکی، شمارهی صحیحشان در ایران، رسماً، در جایی ذکر نشده بودهاست، و بنابر شایعات، خبرنگار یاد شده، ناگزیر شنیدههای خود را ذکر کردهاست، در مقایسه با اطلاعات دقیقتر بعدی، شامل خطایی چند، در ارقام میبودهاست.
از این نقطه ضعف که بگذریم، نوشتهی کاپوشچینسکی، یک شاهکار تحلیلی، از یک پژوهندهی لهستانی _ که خود جوهرهی ذاتی دیکتاتوری را، روی پوست و تا مغز استخوان خود، لمس و احساس کرده است_ بهشمار میرود، که بسیار نمودار تحلیلهای داستایفسکی(۵۹=۱۸۸۱-۱۸۲۱م) نویسندهی بزرگ روسیه است.
#داستایفسکی، در وصف و تحلیل ژرفکاوانهی شخصیتها، بیشک تا زمان خود، یک قلم سالار استثنایی، و بسیار کمیاب، بهشمار میرفتهاست. مترجم تردست جوان ما، بهرنگ رجبی(++۱۳۶۰ه.ش/۱۹۸۱م) تا حد زیاد مطلوبی، به شایستگی تمام، کتاب “شاهنشاه” کاپوشچینسکی را، با ادای حق قلم نویسنده، به فارسی، باز آفریدهاست!؟
این اثر گرانقدر_صرفنظر از وصف بسیار ارزنده، از شخصیت #پهلوی_دوم، و بازیافت #علل_انقلاب_۵۷ _فقط اگر از نظر تحلیل شخصیت خوانده شود، برای هر اهل ذوق فارسی پسندی، لایقِ_نه فقط یکبار، بلکه، حداقل دو سه بار_خواندن است!؟
به ناشر گرامی این اثر ارزنده_ #انتشارات_ماهی _نیز، بخاطر انتخاب و کوشش، در انتشار این کتاب_شاهنشاه کاپوشچینسکی_ به ترجمهی #بهرنگ_رجبی _چاپ نخست در سال ۱۳۹۲_ با ادای احترام و قدردانی، باید به ابراز سپاس، همت ورزید.
_بابا میراب، و کاپوشچینسکی!!؟
نکتهی اصلی، که در این لحظه_در هماهنگی با گفتار“بابا میراب”، دربارهی بدفرجامی پادشاهان ایران_در اینجا، به نظر رسیدهاست، این بخش است که، به عین نقل روایت آن _از کتاب شاهنشاه کاپوشچینسکی_کوشش میرود:
“…آنچه بعدتر، سر شاه ایران_ #پهلوی_دوم _آمد، اساساً، رویهئی ایرانی بود.
از زمانهای بسیار قدیم، سلطنت تمام پادشاهان، فرجامی رقتانگیز، و خفتبار داشته است. یا گردنشان را زدهاند، یا از پشت خنجر خوردهاند، یا_اگر خوش اقبالتر بوده باشند_مجبور به فرار از کشور شده، و در تبعید مردهاند، رها شده، و از یاد رفتهاند!!؟
البته، شاید، استثناهایی هم باشد، اما…هیچ شاهی، روزهای آخرش را، بر تخت سلطنت و در میان عشق و احترام اطرافیان، سر نکردهاست، و غالبا هم، به مرگ طبیعی، جان در نسپردهاست!!؟
…ملت، عزای مرگ هیچ یک از حاکمانش را، نگرفتهاست، و او را با چشمان اشکبار، به خاک، در نسپردهاست!!؟
در قرن پیش، تمام شاهان، که تعدادشان، آنقدرها هم کم نبوده، در شرایط ناگوار، تاج و جان خود را، از دست دادهاند. مردم، گویی به چشم هیولا، به آنها نگاه میکردهاند. در خلوت از فرومایگیشان حرف میزدهاند، و رفتنشان با فحش و نفرین جماعت همراه بودهاست. و خبر مرگشان( #شاه_میری)، مایهی خوش گذشتن، در تعطیلات، میشدهاست!!؟…”
( #ریشارد_کاپوشچینسکی : #شاهنشاه، ترجمهی بهرنگ رجبی، نشر ماهی، ۱۳۹۳، ص۳۸)
_آغا محمدخان، کور کردن هزاران تن از مردم کرمان؟؟!!
به انتقام طرفداری از پادشاه پیشین، از خاندان زند
کاپوشچینسکی، در کتاب #شاهنشاه، از جمله، بدرستی، نیز اینچنین مینویسد که:
“…دو خاندان آخر پادشاهی در ایران، برای بهدست آوردن و، حفظ تاج و تخت، خون بیگناهان بسیاری را، به زمین ریختهاند.
#آغا_محمدخان را، به یاد بیاورید، که دستور داد، کل جمعیت شهر کرمان را، بدون استثناء، کور کنند، یا بکشند…”( #کاپوشچینسکی: شاهنشاه، ص۳۹)
_شاه، علیه شاه؟؟!! :
آغا محمدخان، بر ضد لطفعلیخان زند!؟
داستان شاه علیه شاه_ #آغا_محمد_خان، علیه #لطفعلی_خان_زند _چقدر، یادآور تصویر سعدی است، از دو سگ، حریص و سیری ناپذیر، که در ستیز، بخاطر یک مردار، به جان یکدیگر در میافتند؟؟!! آنجا که میگوید:
” ده آدمی، بر سفرهای، بخورند، و دو سگ، بر مرداری، بههم، بهسر نبرند!!؟؟…“
#گلستان، باب هشتم=در آداب صحبت
مردار در این تمثیل، تاج سلطنت، در میان دو شاه است، که آن دو، بخاطر تصاحب آن، با همدگر، چنان وحشیانه، چون دو سگ هار، در میستیزند!!؟
“…نوکران سرسپردهی آغامحمدخان، سختکوش و جدی، دست به کار میشوند. اهالی را به صف میکنند، گردن آدم بزرگها را میزنند، و چشم بچهها را، در میآورند!!!؟
آخر سر، با اینکه وسط کار، به نوبت، استراحت میکردهاند، آنقدر خسته میشوند که، دیگر، نمیتوانستند شمشیرها، یا خنجرهایشان را [تیز کنند] و با ضرب، بالا و پایین ببرند. فقط، به لطف خستگی و کوفتگی جلادان است، که باقی جماعت، چشم و جان، به سلامت، بهدر میبرند.
قربانیان زندهمانده و کور، دسته دسته، شهر کرمان را، ترک میکنند. بعضیشان آوارهی کوه و بیابان میشوند، راه را گم میکنند، و از تشنگی میمیرند. باقیشان به آبادیهای مسکونی میرسند، از قلع و قمع مردمان کرمان، آوازها میخوانند، و غذا گدایی میکنند.
آن روزها، خبر، دیر به جاهای دیگر میرسید. آدمهایی که به این نجات یافتگان برمیخورند، از شنیدن آوازهای دسته جمعی کودکان کور پابرهنه، دربارهی صفیر فرود آمدن شمشیرها، و غلتیدن سرهای بریده بر زمین، خشکشان میزند. میپرسند:
_مگر مردم کرمان چه خطایی کردهاند، که سزاوار چنین کیفر ظالمانهای شدهاند؟؟!!
و کودکان، در جواب، آواز میخوانند، دربارهی گناه مردمان کرمان:
_چون پدرانشان، شاه پیشین را، پناه داده بودند، فرمانروای تازه، نمیتوانست آنها را ببخشد!!؟
منظرهی انواع کودکان کور شده، شفقت همگان را، بر میانگیختهاست. مردم، دست رد به سینهشان نمیزدهاند، و به آنها غذا میدادهاند.
اما، آوارگان را، باید با احتیاط، و حتی در خفا، اطعام کرد. چون بچههای کور شده، کیفر دیدگان، و داغدیدگان شاه تازهاند، یک جورهایی مخالف سلطنت تازه، بهشمار میروند، و هر پشتیبانی و حمایت از مخالفان نیز، سختترین کیفرها را، در پی خواهد داشت!!؟؟
رفتهرفته، کودکان آوارهی بینایی هم، به این جمعها میپیوندند، و راهنمای این کودکان کور میشوند. آنها، با هم پرسه میزنند، پی غذا و سرپناهی، در برابر سرما میروند، و داستان ویرانی کرمان را، تا دورترین روستاهای ایران، فرا میبرند.
اینها، واقعیات تاریخی مهیب، و وحشیانهای است، که در حافظهی ملت ایران، ناچار، انباشته شدهاست!!؟
حاکمان ستمگر، تاج و تخت را، با زور بهدست آوردهاند، و میان زاری مادران، و نالههای زخمیان محتضر، پا روی جنازهها گذاشته، و از نردبام قدرت، بالا رفتهاند.”
( #کاپوشچینسکی، شاهنشاه، صص۴۰_۳۹)
یادآوری:
ضمنا، بهترین منبع برای حوادث کرمان، #تاریخ_کرمان ، تالیف احمدعلی خان وزیری(۷۵=۱۲۹۵-؟۱۲۲۰ه.ق/ ۱۸۷۸-۱۸۰۵م) به تصحیح استاد فقید #دکتر_باستانی_پاریزی، است. این کتاب توسط نشرعلم بچاپ رسیدهاست. و باحتمال قوی، منبع کاپوشچینسکی نیز، همین کتاب بودهاست.
سوکمندانه، باید افزود که اگر اپیدمیهای طاعون، وبا، و احیانا ئبولا، و کرونا، جمعیت ایران را در هر نسل، یکسره پاکسازی نمیکردند، پادشاهان ایران، صمیمانه، در همکاری با آنها، کم کاری آنها را در قلع و قمع ملت ایران، تکمیل میفرمودند!!؟؟
_استثمار، در استعمار روس و انگلیس
در گزینش فرمانروایان ایران؟؟!!
کاپوشچینسکی، همچنین میافزاید که:
“…تکلیف جانشینی پادشاهان مخلوع، یا کشتهشده، اغلب، در پایتختهای دوردست(روسیه و انگلستان)_{البته بیشتر در سدهی نوزدهم}_ روشن میشدهاست، و مدعیان تازهی تاج و تخت، بازو به بازوی کارداران انگلستان و روسیه، پا به تهران میگذاشتهاند. مردم، با چنین پادشاهانی همچون غاصبان و اشغالگران، رفتار میکردند.
اگر آدم، از این سنت، با خبر باشد، در مییابد که روحانیون، چطور موفق شدند، آنهمه شورش و بلوا، و انقلاب علیه چنین شاهانی، به راه بیندازند…”( #کاپوشچینسکی، شاهنشاه، ص۴۰)
_مرده ریگ نظام شاهنشاهی؟؟!!
شگفتا !؟ و بسا شگفتا!!؟؟ که، چنین میراث نکبتبار رسوایی را، از تاریخ ننگبار هیولای سلطنت در ایران، #پهلوی_دوم، اصرار داشت که بعنوان “اصل سنتی مقدس نظام شاهنشاهی ۲۵۰۰ سالهی ایران”، و“ستون فقرات تمدنی بزرگ”، با “حکمی حکومتی”، بوسیلهی عضویت اجباری در حزب رستاخیز ایران، با بی پروایی و افتخار تمام، به مردم نسل قرن بیستم، و بیست و یکم ما، و جهان، بقبولاند؟؟؟!!
#حزب_رستاخیز را، بر پایهی ایمان به قانون اساسی، و اقرار به #نظام_شاهنشاهی، حزب یکتای ایران، قرار داد #و_و_و…
_پیشینهی تعبیر اصطلاح “حکم حکومتی” !!؟؟
در زبان فارسی ما، بارها یاد آور شده اند که:
پسر، کو ندارد، نشان از پدر؟؟!
تو بیگانه خوانش!!؟ :
_ مخوانش پسر!!!؟
پیشینهی عبارت فرمول شدهی “حکم حکومتی” از پهلوی اول، حتی قبل از رسیدن او به سلطنت، به یادگار مانده است.
#پهلوی_اول، بعنوان پیشدرآمد و نوع سلطنتی که در پیش خواهد داشت، بهنگام سردار سپهی، در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹_۲۲ فوریه ۱۹۲۱_در اعلامیهی استقرار حکومت نظامی خود، ورود کودتایی خویشتن را به حکومت ایران، با این عبارت فرمول نمود که:
“حکم می کنم: …!!!؟”
و برای نخستین بار، این #حکم_میکنم، همراه با محتوای فرمان “حکم می کنم” را، در هزاران نسخه، چاپ نموده، بر در و دیوار شهر تهران، فرو برچسباندند.
از اینرو، این تک گویی فرماندهی یکنفر بر همگان را، که میراث سلطنت ۲۵۰۰ سالهی ایران است_ خود را تافتهی جدا بافته از دیگران دانستن_ پهلوی اول، سرلوحهی ادامهی سلطنت ۲۵۰۰ سالهی ایران، ولی به نام فصل تازهای از سلطنت مشروطهی ایران، به جهانیان، ابلاغ فرمود.(موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی: “حکم میکنم”)
مسخره آمیز است که، دو رکن پیشنهادی، برای شایستگی نامنویسی در حزب رستاخیز _قانون اساسی، و بنیاد استبداد شاهنشاهی آنچنانی_ با یکدیگر، به کلی ناهماهنگ، و ضد یکدیگر بودهاند!!؟؟
زیرا، طبق #قانون_اساسی_مشروطیت ایران، #پادشاه، در حقیقت، هیچ کاره است. یک نماد نمایشی تجملی وحدت است، و لاغیر!
در حقیقت، پادشاه مشروطه، حق هیچگونه دخالت، و صدور دستور و فرمانی، در هیچ امر و کاری، ندارد. جسارت نشود، یک #خروس_اخته است، که در واقع، دستاورد انقلاب مشروطیت ایران بوده است.
مشروطیت پس از ۲۴۰۰ سال، میخواست به مردمان، #حق_شهروندی _ نه خود گوسفند بینی، در اطاعت محض شاه-شبانی _ بدهد و به رعیت، امتیاز هویت یک ملت آزاد و مستقل، فرا بخشد!!؟
_ضربهی محمدعلی شاه بر مشروطیت ایران
و اما، #محمد_علی_میرزا، بمحض رسیدن به سلطنت، قانون اساسی مشروطیت ایران را، زیر پا نهاد، و با بیشرمی و حماقت تمام، مجلس را به توپ بست، و خود را، همانند گذشته، #شاه_شبان، و #رعیت را، گوسفندان مطیع خود، دانست. و خود را، با همهی اختیارات یک خودکامهی سنتی، در نظام شاهنشاهی استبدادی موروثی_همانند از جمله، آغا محمدخان قاجار_در ایران، از نو باز، عرضه کرد!!؟
چنانکه میدانیم، ملت بر محمدعلی شاه شورید، او را، از سلطنت خلع نمود، و از مملکت تبعید، و اخراجش کرد.( برای اطلاع بیشتر درباره محمدعلی شاه و رفتار او، رک به: کانال های ایستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز گفتارهای ۱۲۸، ۱۳۰ و ۱۳۹)
_تزویر در نام، و محتوای مشروطیت!؟
زمانی که #پهلوی_اول، به سلطنت رسید، اسما، و بظاهر، به وفاداری به قانون اساسی ایران، و حفظ امانت آن سوگند خورد. لکن، این تزویری بیش نبود، بلکه_ بر خلاف حماقت آشکار محمدعلی شاه، در مخالفت با مشروطه_ پهلوی اول، مزورانه_ یا اگر جاوید شاهیان، دلشان میخواهد بگوییم، نبوغ آسا و مدبرانه_صورت ظاهر پادشاهی مشروطه را، پذیرفت. اما، در باطن، از مشروطه، و شرایطش، یک دیکتاتوری تمام عیار و کامل، فرا ساخت، و به سلطنت شخصی خود، با تمامی اختیارات یک خودکامه_دوباره، درست، همانند سنت گذشتهی سلطنت استبدادی_همچنان، ادامه داد!!؟
_بنیاد شاهنشاهی، و حزب رستاخیز
ستون فقرات تمدن بزرگ آریامهری؟؟!!
پسر پهلوی اول_محمدرضا، پهلوی دوم_نیز، همین شیوهی مشروطهی تزویر و فریب را، همانند پدر، و با مدتی طولانیتر، شامل ۳۷سال، ادامه داد. و به سبک خود، انقلاب کرد. فرمانهای ششگانه، دهگانه و هفدهگانه_به گفتهی مخالفان، حاصل یک اسهال، در صدور اصول پیوسته فزایندهی انقلابی، از شش تا هفده، و بلکه نوزده_ اختراع نمود. و همه، با حکم و فرمان بیچون و چرای یک سلطان قادر مطلق خودکامه!!؟ _درست مثل “حکم میکنم” مرحوم پدرش!!؟، با یک حکم حکومتی، با تصریح به پاکسازی استادان و دانشجویان مخالف از دانشگاهها، چنانچه در یادداشتهای علم با شفافیت تصریح شده است.( یادداشتهای علم، ج۴، ۲۶ اسفند ۵۳، ص ۴۱۸)
_حزب رستاخیز، و انقلاب مائو
بسیاری از روشنفکران ایران، بویژه ایجاد حزب رستاخیز، و دستورالزام نامنویسی در آن، و پاکسازی دانشگاهها از استادان و دانشجویان مخالف را، کاریکاتوری تقلیدی از انقلاب فرهنگی مائو تسه تونگ(۸۳ =۱۹۷۶-۱۸۹۳م) که در سال ۱۹۶۶م آغاز شد، و بشدت به سرکوب و تصفیهی درون حزبی خود اقدام ورزید، بر میشمردند!؟
یکی از آنان می گفت، پس از الگو گرفتن پهلوی دوم از کوروش، در جشنهای ۲۵۰۰ ساله، حالا بعنوان یک امپراتورسوسیالیست، نوبت تقلید و“این-همانی” با مائو تسه تونگ_ خود مائو تسه تونگ پنداری_ فرا در رسیده است؟؟!!
اینها البته، تعبیراتی است با طنز تلخ، که بر اثر سانسور زمان، شاید در جایی رسمی، به ثبت نرسیده باشد، لکن بخش عبرت انگیزی از حافظهی تاریخی نسل ما، بشمار می رود، که اگر ثبت نگردد، با ما به محاق تاریخ، در ظلمت مطلق، برای همیشه، مستغرق خواهد شد!!؟؟
بخش مهمی از پاکسازی وفاداران حزبی دیروزی #مائو را، در انقلاب فرهنگی او، در فیلم آخرین امپراتور، میتوان دید و تماشای توام با تامل آنرا، به همهی صاحبدلان اندیشمند، میتوان با جرات، توصیه نمود.
فیلم آخرین امپراتور(۱۹۸۷م)، به کارگردانی برناردو برتولوچی(۲۰۱۸-۱۹۴۱م) محصول کشور ایتالیاست، که زندگانی واپسین امپراتور چین_ #پویی (۶۱=۱۹۶۷-۱۹۰۶م)_ را، که در دو سالگی در سال ۱۹۰۸م، به سلطنت رسید، همراه فراز و فرود انقلابهای چین، به تصویر کشیده است.
فیلم آخرین امپراتور، بر اساس کتابی بهمین نام، نوشتهی ادوارد بر(۲۰۰۷-۱۹۲۶م) ساخته شده است. ترجمهی فارسی این کتاب نیز، شادمندانه، به همت حسن کامشاد(+++۱۳۰۴ه.ش/۱۹۲۵م)، نخستین بار در سال۱۳۶۸، در انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.( برای اطلاع بیشتر دربارهی فیلم #آخرین_امپراتور رک به: کانالهای اینستاگرام و تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شمارهی ۱۳۶، کودک-شاهی)
_تمدن بزرگ آرزویی پهلوی دوم
تمدن بزرگ آرزویی پهلوی دوم_چنانکه اشاره رفت_دو شرط را، الزام آور ساخت:
۱)_شرط اول: ایمان به قانون اساسی مشروطیت ایران!!؟ :
البته، قانونی که، از محتوای اصلی و انقلابی خود، تهی شده بود، و از نو باز، مزورانه، زمینهی استبداد سلطنتی جدید را، برای پهلوی اول و دوم، فراهم آورده بود.
۲)_شرط دوم: عضویت در حزب یگانهی رستاخیز ایران:
و البته، باز این عضویت_افزون بر اعتقاد به قانون اساسی یاد شده_مشروط بر این بود که، تمام اعضای آن، به بنیاد شاهنشاهی گذشتهی ایران، اعتقاد داشته، و سوگند وفاداری یاد نمایند!!؟
و کدام بنیاد شاهنشاهی؟؟! البته، همان بنیاد شاهنشاهی معلومالحال آنچنانی، که در بالا، وصف آن رفت. و از جمله، آغامحمدخانها، پادشاهان برجستهی آن، بشمار میرفتهاند؟؟!
چه میگویند؟؟ یک قاراشمیش، یک قازماخقیزماخ، یک معجون متشکل از زهر و پادزهر، و یا یک ماکیاولیسم بیشرمانه و، رسوا؟؟؟!!! #و_و_و…
و این تناقض رسوا، سلطنت استبدادی و دعوی تجدد خواهی، بویژه در مورد پهلوی دوم را، استاد دکترعباس میلانی، این پژوهشگر نستوه، به رسایی، تفصیل، و فصاحت تمام، در اثر گرانجوهر خود، ” نگاهی به شاه”_ صفحههای ۳۴۵ تا ۳۸۴_پیشتر از ما، فرا بر نگاشتهاند، که در سال ۱۳۹۲/ ۲۰۱۳م، انتشار یافته است.
_اعطای دکترای افتخاری، از طرف بلوک کمونیستی،
به پهلوی دوم و همسرش
سنت استثماری استعمار قرن نوزدهم_که کاپوشچینسکی، بدان تصریح و اشاره کرده است_ظاهرا، در تایید فرمانروایان جدید مشروطیت_پهلوی اول و دوم_نیز، همچنان، باید ادامه یافتهبودهباشد؟؟!!
زیرا، در ایران، شاه، نخست، #حزب_توده را منحل کرد، و بسیاری از نظامیان و غیر نظامیان مشهور به تودهای را_همانند #گلسرخی ها که هیچگونه اقدام عملی ننموده بودند، بلکه تنها بطور شفاهی اظهار تمایل به سوسیالیسم کرده بودهاند_بیشترینشان را، به کیفر گرایشهای کمونیستیاشان، به جوخههای اعدام، و زندان و، شکنجه در سپرد!!!؟ و بسیاری چون #سیاوش_کسرایی ها_سرایندگان امثال #آرش_کمانگیر ها_را ، آواره و دربدر دیار غربت و تنهایی نمود.
و سپس، در آغاز جنبشهای انقلابی، شکایت داشت که اینان، به سبب #اتحاد_ارتجاع_سرخ_و_سیاه، بر ضد انقلاب سفید، قیام کردهاند!!!؟
منظور از، برچسب #ارتجاع_سرخ، اعضای حزب توده، و به اصطلاح کمونیستها بودند، و مقصود از #ارتجاع_سیاه، بیشتر، بازاریان، و روحانیان میبودند، که در توهم شاه، با یکدیگر_یعنی ارتجاع سرخ و سیاه_ برعلیه شخص او، #حزب_رستاخیز، #انقلاب_سفید، و تمدن بزرگش، علم طغیان، بر افراشتهبودند!!؟؟
و اینک، مضحکهی تاریخ را بنگرید، در شامگاه شب یلدای انقلاب اسلامی، دولتهای کمونیستی اروپای شرقی، از شاهنشاه ضد کمونیست و همسرش، دعوت کرده بودند که به آنان، با سفر به کشورشان، امکان و افتخار تقدیم دکترای افتخاری_ آنهم نه یکی، و نه دو تا، بلکه سه تا_ به پهلوی دوم و همسرش، بخاطر خدمات انقلابیاشان تقدیم نمایند؟؟؟!!!
در این باره، دکتر نهاوندی_یکی از اعضای هیئت همراه_ دربارهی فرایند این اعطای دکتریهای سهگانهی افتخاری، به پادشاه ایران و همسرش، چنین مینگارد:
“… شاه و شهبانو…آخرین بازدیدهای رسمی خود را، از خارج از کشور، انجام دادند.
دو مسافرت، یکی در لهستان و چکسلواکی، آن دیگر در مجارستان و بلغارستان. در هر چهار کشور، احتراماتی مافوق حد متعارف، و با شکوهی استثنایی، نسبت به زوج سلطنتی ایران، ابراز گردید.
تجمل و تشریفاتی که، البته چندان هم، سوسیالیستی نبود!!؟
همه، محمدرضا شاه را، یکی از بازیگران اصلی صحنهی سیاست جهان، میپنداشتند؟؟!!…
دو دکترای افتخاری، در طی این سفرها، به شاه داده شد. در پراگ، به شهبانو نیز، همین عنوان دکترای افتخاری، اعطاء گردید!!؟
…پاسخ شهبانو، که یکی از استادان روابط بینالملل دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران، آن را تدوین کرده بود، در سطح عالی، و “عرفانی” بود، و با کف زدنهای ممتد انبوه حاضران مواجه شد…
“در سطح عالی عرفانی؟؟!!..” و لابد البته، بخاطر کمال رابطهی همزیستی مسالمت آمیز میان تصوف و عرفان، با ایدئولوژی “مارکسیسم-لنینیسم”، بوده است که، حاضران، آنهمه تشویق نموده، و کف زده اند؟؟؟!!!
و دکتر نهاوندی، با شگفتی ادامه می دهد که:
“…شاه که شاید از این استقبال(ظاهرا از همسرش)، چندان خوشش نیامده بود، به فارسی، به همسرش، گفت:
_خُب، میبینم که برای شما، خیلی کف زدند؟؟!!”( #دکتر_هوشنگ_نهاوندی: #آخرین_شاهنشاه، ص۶۶۶)
مگر احیانا خدایی نکرده، برای سخنرانیهای شخص شاه، به حد کافی، کف نزده، و تشویق ننموده بودهاند؟؟؟!!!
_رئالیسم سوسیالیستی، و واقعیت مجازی!!؟
امروزه، عنوان“واقعیت مجازی!؟“، در برابر“واقعیت حقیقی!؟”_یا عینی در برابر ذهنی، یعنی اُبژکتیو در برابر سوبژکتیو_ به لطف گسترش بازیهای کامپیوتری و اینترنت، بسیار، شایع شدهاست.
بدیگر سخن،“رئالیسم سوسیالیستی” در حقیقت، یکنوع “واقعیت مجازی”، بشمار میرود، و نه “واقعیت حقیقی”!!؟
“رئالیسم”_چنانکه اشاره رفت_به معنی واقع گرایی است. اما، #رئالیسم_سوسیالیستی، واقع گرایی دستکاری شده، بنا به ارادهی معطوف، به قدرت سوسیالیسم مارکسیستی است، که در شوروی مرحوم سابق، کاملا، حاکم بر همهی تعلیمات و تبلیغات کمونیستی بودهاست.
این اصطلاحات و الفاظ، ما را فریب ندهد. غرض از “رئالیسم سوسیالیستی”، همان، ماکیاولیسم ناب است!
#ماکیاولیسم ناب، میگوید: هدف، وسیله را توجیه میکند!!؟
یعنی، برای رسیدن به هدف خود، شما، از هر وسیلهی درست و نادرست، بد و خوب، راست و دروغ، توطئه و تقلب، میتوانید استفاده کنید. چون غرض، رسیدن به هدف است!!؟
#رئالیسم_سوسیالیستی نیز، دقیقا، همین است. یعنی هر چیز، که بویژه روسیهی شوروی، و کشورهای مستعمرهی آن، در اروپای شرقی میخواستهاند، و به نام سوسیالیسم، آنرا به خورد مردمان بیدفاع میدادهاند!!؟؟ واقعیت، آن وقت همان چیزی بود_مجازی، توهمی، دروغ، چاپلوسی، ریاکاری_که هیئت حاکمهی کمونیستی، میخواستهاند که به هدفهایشان، نائل شوند. آن، برای آنها، واقعیت محض، بشمار میرفته است، و لاغیر!!؟
طبق آموزههای #کمونیسم_مارکسیستی، پادشاهان، مرتجع ترین کاپیتالیستهای جهان سنتی بودهاند. ضد تودهها، ضد پرولتاریا(کارگران صنعتی) ضد هر آرمان سوسیالیستی، انسانی و آزادی.
روسیهی شوروی، و کشورهای سوسیالیستی تابع آن، خود را واقعیتهای ضد این ارتجاع بزرگ سرمایهداری، یعنی سلطنتهای استبدادی، معرفی مینمودهاند. حالا، پادشاه ضد مارکسیسم و کمونیست کُش را، دعوت میکنند، که طبق #رئالیسم_سوسیالیستی آنچنانی، یعنی همان ماکیاولیسم استعماری، به او، و به همسرش، نه یکی، که در مجموع سه دکترای افتخاری سوسیالیستی، تقدیم نمایند؟؟؟!!
برای شفافیت بیشتر این رفتار متضاد ریاکارانه، یکی دو مثال دیگر میآوریم، تا عمق فاجعهی این ریاکاری، بهتر آشکار شود!!؟ :
فرض کنیم در کشوری، یک قلدر قداره بند زورگو، برجستگانی از پیروان #مذهب_کاتولیک را، زندانی کرده، شکنجه داده، و قتل عام کند. آنگاه، #پاپ_اعظم، سرور کلیسای کاتولیک در جهان، این سوپر تروریست را، با افتخاربه واتیکان در ایتالیا، دعوت نموده، تا به او، نه یکی، نه دوتا، بلکه سه دکترای افتخاری در الهیات مسیحیت کاتولیکی، همراه با مجموعهی انجیلهای اصیل مسیحیت، تقدیم فرماید؟؟؟!!
سپس، آنگاه با یک صلیب بزرگ طلایی، که حضرت پاپ اعظم، با دستهای مبارکش به گردن سوپر تروریست یاد شده می بندد، به او غسل تعمید میدهد، و موفقیت او را در خدماتش، از خداوند، مسیح، و روح القدس، یعنی از #تثلیث_مقدس _سهگانهی یکتا_ درخواست نموده، و اینهمه را یکجا، بعنوان دستخوش، بدان سوپر تروریست اهدا نماید؟؟؟!! و آن قلدرقداره بند کاتولیک کُش سوپر تروریست نیز، نخست در برابر تندیس قدیسه مادر باکره زانو زده، و با دست به سر و سینه خود صلیب می کشد، و از جا برخاسته، هاله لویا گویان پشت تریبون رفته، با تعظیم و تشکر، سخنرانی کند، و همهی حاضران کاتولیک، برای او“هالهلویا_گویان!!؟”، کف بزنند!؟ هورا بکشند!؟ و او را، تشویق نمایند!؟ و سپس، به شکرانهی اینهمه موفقیت، باز همگی برخاسته، همراه پاپ، و آن سوپر تروریست، مراسم با شکوه عشاء ربانی را، بجا آورند!!؟ : _“هالهلویا!!!؟”
فرض را گسترش دهیم_فرض محال، که محال نیست؟!_ یک زورگوی خودکامهی بیشرم دیگر، در قلمرو خود، هرچه مسلمان اهل سنت و جماعت است را، قتل عام نماید. آنگاه دانشگاه الازهر، بزرگترین دانشگاه تعلیمات اسلامی، بنا بر مذهبهای اهل سنت، او را دعوت نماید، که به قاهره، پایتخت مصر، در محل #دانشگاه_الازهر، تشریف فرما شود، تا به او یک دکترای افتخاری، در اجتهاد کامل در تعلیمات اسلامی، همراه با یک جلد کتاب مجید، اهداء نمایند؟؟؟! و همهی حاضران مسلمان، که از هزاران نفر تجاوز میکنند، او را تشویق نموده، تکبیر گویان، برای او دعا کنند، و عمر طولانی و موفقیت کامل در اعمالش را، از خداوند، همچنان، استدعا نمایند؟؟؟!!
چنین مسخرهی تصوری و فرض محال، در مورد دعوت کمونیستهای اروپای شرقی، از پادشاه ایران، دقیقا، وقوع یافتهاست. فرض محالِ محال، کاملا ممکن شده، و بصورت یک حقیقت رسوای تاریخی، بوقوع پیوستهاست!!؟
این طنز تلخ، و مسخرهی تقلب و تفسیرهای ریاکارانه، از ایدئولوژیها را، که سراپای قرن بیستم را، به خود آلوده بودهاند، ملاحظه میفرمایید؟؟!!
اینهمه کرّ و فرّ، آیا بخاطر کسب تاج افتخار، به جهت کسب راز فلسفهی تاریخ بودهاست؟؟!! یا روسپیگری بیآزرم سخن، به سبب کاربرد بیشرمانهی عملی فلسفهی روسیاه ماکیاولیسم سیاسی است، که به نام #کمونیسم، در اعطای درجهی دکتری، به یک پادشاه کمونیست کُش مستبد، انجام گرفتهاست؟؟؟!!
آخرین شاه ایران، تا این زمان_ #پهلوی_دوم_ خوشحال بود که سلطنتش، مورد تایید کمونیستها هم، قرار گرفتهاست، و دکتریهای افتخاری را_به ابراز چه افتخارهای عجیب و غریبی_از کمونیستها، دریافت میداشتهاست. و این افتخارات و مزایا، همه از برکات نظام شاهنشاهی، سنتی و موروثی در ایران بشمار میرفتهاست. و همهی این افتخارات را، شاهنشاه، میخواستند با اعطای حزب رستاخیز، بعنوان ستون فقرات تمدنی بزرگ، به نسلهای ایران، اعطا فرمایند!!!؟
لکن، جناب حضرت تاریخ_فرمانروای کل کائنات_ بیاعتنا، به همهی این قشقرق بازیهای شاهنشاهی، و کمونیست بازیهای رئالیسم سوسیالیستی_کمتر از دو سال بعد_بهمن ۱۳۵۷/ ۱۹۷۹م_ فاتحهی اولی، یعنی نهاد نظام شاهنشاهی را، فرو در خواند. و حدود دوازده سال بعد_۱۹۹۱م/۱۳۷۰ه.ش_ نیز، تشت رسوائی رئالیسم سوسیالیستی را، از بام واقعیتهای حقیقی، به درهی هولناک فنا، فرو در افکند. و همهی این هیاهوهای بسیار پر زحمت را، بر سر نتیجه و حاصلی، بسیار ناچیز و، هیچ، بر شمرد.
میگویند خود کرده را، تدبیر نیست!؟ و شوروی هم، خود با سوء استفادهی افراطی، از کاربرد نامتناسب رئالیسم سویالیستی کاذب خود، در حقیقت، بیش از پیش، همراه عوامل دیگر، به تسریع کندن گور خود، و جوانمرگی خویش، در سال ۱۹۹۱م، به مرحومین ورشکستهی مطرود تاریخ، در هم پیوست.
آری، هر که با قدرت ارادهی جناب حضرت تاریخ، در افتد، ور افتد!!؟
و حافظ_افشاگر عصر ظلمانی استبداد سیاه طولانی ما_لحظهای، عهدهدار سمت سخنگوی رسمی این حضرت تاریخ، گشته است، و بدین مدعیان جنجالی پرهیاهو، با تحقیر میگوید که:
ای مگس! عرصهی سیمرغ!؟،
نه جولانگه توست!
عرض خود میبری و، زحمت ما، میداری؟؟!!
#حافظ ، غزل شمارهی ۴۴۰
_تضاد، در طبیعت و ذات دیکتاتوری
باز هم کاپوشچینسکی دربارهی وجود #تضاد، در ذات دیکتاتوری، بعنوان یک #نقیضه_“نا به خود سازه”_ در اثر ارزندهاش، چنین مینگارد:
“…دیکتاتوری، مردم را تحقیر میکند، اما همزمان، جان میکند، تا مردم، او را، به رسمیت بشناسندش!!؟
چنین نظامی بهرغم بی قانونی_یا به بیان دقیقتر، چون دیکتاتوری بی قانون است_خودش را، به در و دیوار میزند، تا مشروعیتی، بهدست بیاورد!!؟
#دیکتاتور، نسبت به این موضوع، بیاندازه حساس است، حساسیتی بیمارگونه. بعلاوه، از یک جور احساس حقارت هم، رنج میبرد(البته، کاملا در باطن، و در نهان!؟).
در نتیجه، برای اینکه به خودش، و دیگران، بقبولاند، چطور همهی مردم تاییدش میکنند، از هیچ کاری_ و از هیچ فریب و تقلبی_ دریغ نمیکند( یعنی باز هم، کاربرد #ماکیاولیسم!!؟ ).
حتی، اگر این حمایت عمومی، صرفاً، ادا و اطوار باشد، باز احساس رضایت میکند. اصلاً، گیریم همه این حمایتها ظاهری باشد، مگر چه میشود؟
دنیای دیکتاتوری، پر است، از “تبلیغ” و “تظاهر!!؟”…”( #کاپوشچینسکی: #شاهنشاه، ص۱۰۸)
(پایان قسمت اول)
و این گفتار، همچنان ادامه دارد
جمعه ٢٧ دى ٩٨/ ١٧ ژانویه ۲۰۲۰
ویرایش دوم با افزوده ها : چهارشنبه ۲۰ فروردین ۹۹/ ۸ آوریل ۲۰۲۰
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۲۴
هرکه ناموخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد زهیچ آموزگار
تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز!
(رودکی)
تاریخ آموزگارست، معلم تاریخ، بهترین آموزگار!
خرسندم از زیستن در زمانه یی که بهره جویی از یکی از بهترین آموزگاران روزگار نصیبم شده؛ انهم رایگان؛ هر چند فلک حتما به ایشان اینهمه علم و تجربه، و تبحر اندیشه را رایگان ندادست؛ پس آموزگاری ایثارگر!
(ایثار؛ دست آورد متاعی به بهای جان که رایگان اهدا و جانبخش شود.)
قبلا از استاد آموختم که بهترین تقدیر/تجلیل از آموزگار، نه مدیحه سرایی صرف و کذب، بلکه تعمق در یادگیری، و درست درس پس دادن، همراه با تحلیل مناسب و درخور مطلب.
( خوشبختانه نه کلام من توان مداحی دارد و نه استاد نیازی به هرگونه مدح و مدیحه سرایی!)
از این گفتار آموختم که سر انجام حکومت پادشاهی جز نکبت و بدبختی نه تنها برای خود شاهان، بلکه دردمندانه تر، برای مردم نیز بجز زجر، فقر و عقب ماندگی حاصلی ندارد؛ به تجربه و نشان تاریخ و نشانه گذاری های روشن تاریخی در این گفتار(ها)!
و اما تحلیل؛ چون دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است، پس چه بهتر که سر انجام حکومت پادشاهان در این سرزمین به سر رسید؛ هر چند با خفت حاصل از غفلت با تاخیری ۲۵۰۰ ساله؛ مخصوصا سررسید شاهک متاخر جعلی؛ حال وقت تدبیر در تقدیر است و تحریر دوباره سرنوشت کشور؛ باید “سرنوشت از سر نوشت”!
بنظرم، نکته سنجی بسیار دقیق/عمیق در بخش “دستکاری رئالیسم سوسیالیستی” و روشهای پست فطرتانه حکومتهای کمونیست در برخوردهای دوگانه و صرفا سود[ا]گرایانه، سود از نوع سوءاستفاده و سودای تقلبی و…، نقطه اوج این گفتار بود.
مخصوصا وقتی مشاهده میکنیم، بر اساس شواهد و قرائن امروزی، علیرغم فروپاشی شوروی سابق به اصطلاح سوسیالیستی، حتی هنوز هم سیاست ماکیاولیستی و صرفا منافع گرایانه ته مانده کمونیستهای امروزی همچنان سکه رایجشونه!
(غرض، مرض ترک عادت!!)
در همین مورد، سیاست ماکیاولیستی، تجربه یی جالب از خوانش دوباره مطلب نصیبم شد که حیفم آمد اینجا به اشتراک هم دیدگاهان عزیز نگذارم:
چون خودم (و خانوادم) از اسیب دیدگان درجه دو روش ماکیاولیستی سیاست سوسیالیستی بودیم، در واقع این بخش گفتار شخصا برای خودم از کنتراست و جذابیت بیشتری برخوردار ، و حتی نیم درمانگر بود؛ چرا که در مسیر تجدید خواندن، ناگهان از ضمیر ناخودآگاهم دردی پنهان آشکار شد؛ همزمان همراه با درمان نسبی/نصفی آن درد نهان!
(بر اساس شناخت درد، نیمی از درمان.)
شرح خیلی خلاصه از آسیب درجه دو خودم اینگونه ست که، چون پدرم(بعنوان آسیب دیده درجه یک) متاسفانه در سالهای دهه سی حکومت پهلوی دوم، عضو حزب توده وابسته به قطب شرق، و به اصطلاح مبارز تمام عیاری علیه حکومت پهلوی بود، که بعد از دستگیری و زندان و شکنجه فراوان، حتی تا مرحله نزدیک اعدام هم رفت…؛ و خلاصه اینکه عوارض بعد از آن وقایع تلخ، تا طی بیش از نیم قرن بر پدر، و طبعا تمام خانواده، حاکم بود؛ حتی بعد از درگذشت پدر؛ شاید هنوز هم تاثیرات عوارض اپیدمی گونه خانوادگیش باقی باشه!
ای کاش پدر زنده بود و با خواندن این گفتار، لااقل قبل از مرگ، متوجه اشتباه مبارزاتیش و شناخت سردمداران ماکیاولیستی و… در نتیجه، آسیبی که به خودش(و خانوادش) زد، میشد؛ تا لااقل آگاه از دنیا میرفت!
امیدوارم نسل امروز و فردا اگه مشکلی هم با نظام(امروزی) از پس ۲۵۰۰ سال پادشاهی دارند، با معرفتی ک از این گفتارهای عمیق و تخصصی بدست میاورند، حداقل هیچوقت در آینده هوس و سودای بازگرد مجدد نظام پادشاهی را نداشته باشند.
آن کس که به نفس خود نبردی دارد
با خویش همیشه سوز و دردی دارد
گر خاک شود عدوی و بر باد رود
غافل نشوی که بازگردی دارد.
“علی اکبر معمارباشی”
بقول دیدگاه جناب مظفری در همین گفتار:
“قومی که تاریخ نخواند تاریخ او را مجبور میکند فجایع گذشته را تکرار کند.”
و تکرار در اشتباه تاریخی حتما نتایجی/فجایعی با عذاب مشدد و مکثر در پی خواهد داشت؛ آنهم بعد از ۲۵۰۰ سال اشتباه مکرر/مکدر!
تکلمه؛ در این دوران سرگشتگی شناسایی ویروس Covid19؛ ویروس یابی/شناسی تاریخ معاصر ایران، ریشه در شبه کرونای ۲۵۰۰ سال گذشته، توسط استاد آنتی ویروسگر بسیار عالی تبیین و آسیب شناسی میشود ؛ به تعبیری ، تاریخ سیاسی ایران طی هزاره های متوالی گرفتار S- Covid2500 بوده (S~》Similar) و چون کشور دچار دوهزار و پانصد سال بیماری، تنها کمتر از نیم قرن است که از این بیماری مزمن/مهلک نجات یافته، پس دوران نقاهت همراه با هر نوع حکومت و نظامی، تنها حکم قرنطینه بعد از بیماری در نظر گرفته میشود تا… تا نائل شدن به صحت و سلامتی کامل؛ در نتیجه تعجیلی برای تجدید حیات سیاسی ایده آل نباید داشت، تا داشت کامل و برداشت سالم در آینده حتی دور!!!
شاکرم از استاد پژوهشگر و قلم روان و روانکاوانه ایشان در طریقت سازی آینده تاریخ سرزمین مان در بهداشت حکومت، در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اجتماعی!
آقای مجتبی عزیز، دیدگاه اخیر شما، در حقیقت از نظر روانکاوی یک روان پالایی بشمار می رود. شما، اگر تاکنون ماجرای گرفتاری و اسارت نامنصفانهی پدر و خانواده را، برای کسی هم به اختصار و اشاره، و… گفته باشید، مسلما، باحتمال قوی، هرگز، بصورت نوشته، آن هم در برابر جمع خوانندگان آشنا و ناشناس، بیان نکرده بوده اید.
روانکاوان، بر اثر تجربهی مکرر به این نتیجه رسیدهاند، که رسیدن به بلوغ بیان رازی رنج آور، و غالبا نهفته از دیگران، خود ارزش درمانی بسیار دارد. پالایش یافته پس از بیان رازش، نفسی براحتی می کشد، و بویژه آنکه بداند او، و احیانا، خانواده و مخصوصا، پدرش بخاطر نیت خیر، و رفاه مردمان و کشورش، به مبلغین یک ایدئولوژی جان نثارانه سر سپرده بوده اند، و همه ی پیامدهایش را هم به جان خریده بودهاند، و اینک در مییابند که گناه از سادگی و صفای آنان نبوده است ، بلکه گناه از مبلغان نامنصف و دروغگو ، بخاطر استثمار ساده دلان بوده است که هر چه گفته اند، بدان عمل نکرده اند، و بلکه حتی، برعکس آن عمل کرده اند.
خوشبختانه، از دریافت های دیگر تجربی روانکاوان است که عموما، پالایش ها با والایشها، نیز همراه است. یعنی پالایش یافته، شخصیتش تعالی مییابد.
سپاس بر شما، برای صداقتتان و بسیار خوشحالیم که وبسایت ما، و گفته های ما را لایق دانستهاید که بدان با بیان شجاعانهی درد دلتان، اعتماد ورزید.
با سپاس و ارادت همیشگی به شما، و خاندان گرامی شما_ خط چهارم
۱- در دیدگاهم تعبیری از شباهت کرونا و ویروس پادشاهان داشتم و نیز ویروس شناسی تاریخ[ی] استاد، با ابتکار کلامی:
[S-Covid2500 (S~》Similar) ]
جالبه، امروز بطور خیلی اتفاقی مطلبی در مورد ریشه شناسی کلمه کرونا خواندم، گویی نقطه تایید/تاکید اون ابتکار کلامی؛ مطلب این بود👇
ویروس کرونا، نام خود را از کلمه «کرون- CROWN» به معنی «تاج» گرفته است، چون سطح بیرونی آن به تاج پادشاهان شباهت دارد! کرونا را با این تشابه میتوان «ویروس شاه» نامید!
و واژه شناسی کرونا در ویکی پدیا:
واژه «کروناویروس» از کلمه زبان لاتین “corōna” یا کلمه یونانی “κορώνη” به معنی تاج یا هاله گرفته شدهاست. این واژه به مشخصهٔ ظاهری ویریونها (شکل عفونی ویروس) که در زیر میکروسکوپ الکترونی دیده میشود، اشاره دارد که حاشیهای از سطح بزرگ و پیازدار داشته و یادآور تصویری از یک تاج سلطنتی، یا تاج خورشیدی است. از این رو کروناویروس را «ویروس تاجدار» نیز مینامند.
۲- با تشکر از پاسخ استاد در پیگیری درمان آسیب سیاسی خودم و خانواده!
بله، حق با استاد بود؛ چون دقیقا بعد از ارسال دیدگاهم، هم نفس راحتی کشیدم و هم خوشحال از همراهی مستندات مکتوب این گفتار، با شرح تنها بخشی از اتفاقات تلخ مربوط به مبارزات سیاسی(چپ) پدرم، بعنوان سندی زنده از ظلم نظام پادشاهی و نیز خیانتهای تاریخی کمونیستهای ماکیاول حتی به هم کیشان خود، چه رسد با دیگران!
(بقولی؛ با جان خود چنان کنند، با دیگران چه ها کنند؟!!)
۳- در پی نقطه نظرات مختلف و جالب و موثر همدیدگاهان عزیز و روشن بین در مورد گفتارها، همچنان معتقدم که هر گفتار حاوی انواع نسخه های شفابخش در حوزه های مختلف سیاسی، تاریخی، فرهنگی و… و حتی شخصی ست که بیان در اثبات آن همچنان اگه نه قاصر اما ناقص و در صورت اصرار در/بر بیان، ناقض!
(هر چند استاد در پاسخ، چه زیبا و کامل و بجا واژه “روان پالایی” را بکار بردن که میتونه مبین تنها بخشی از نقص بیان در گفتارهای شفابخش باشه!)
از شما ممنونم دکتر عزیز برای نوشتن تاریخ. من بیش از ۴۰ سال پیش از طریق دوستان با کتاب خط سوم شما آشنا شدم و شیفته ی دیدگاه شما شدم. و خط سوم بهانه یی شد برای خواندن خداوند دو کعبه و رازکرشمه ها و دیباچه بر رهبری.
متاسفانه دسترسی به بقیه کتاب های شما خارج از ایران بسیار سخت است.
ازتون تشکر می کنم که مطالبتون را در سایت خط چهارم می نویسید. خوشبختانه به کمک گوگل شما و نوشته هاتون رو پیدا کردم و این دفعه مشکل دسترسی به نوشته ها شما حل شده است. 🙂 متشکر و متشکر!
قلمتون پررنگ و پاینده باشید!
آقای آندره ی عزیز! بالاخره پس از چهل سال آشنایی یکسویه ، درود بر شما. می بینید، چهل سال واقعا عمری است، _البته برای عمرهای کوتاه ما_ و بویژه چهل سال از نظر محاسبات جامعه شناختی، نماینده ی یک نسل کم و بیش کامل ، بشمار می رود!؟
معجزه ی تکنولوژی اطلاعاتی دیجیتال را، ملاحظه می فرمایید؟! به برکت آن، شما ما ر ا، و ما شما را، پیدا نمودهایم؟؟!! گستره ی این معجزه، و بهره جویی بهینه از آن بر همه نسل های امروزه و آینده، مبارک باد!!
و بعد افزون بر این همت، و پایداری نیک شما، برای اینکه حسن برداشت هایتان را، از نوشته های ما، بیدریغ و بی تعارف و بی هیچ غرض اینگونه گشاده دستانه با ما در میان می گذارید، ما را سرشار از شادی، و امید می فرماید. و امید است ،که دیگر خوبان نیز مانند شما، با در میان گذاشتن برداشتهایشان_ اگر مفید یافته اند_ با ما، مانند شما، در این معامله، تقصیر نفرمایند. چون مخالفان از اختلال و طعن و طنز، و خزعبلات خواندن این نوشته ها، به هیچ روی، درنگ، و بخل نمی ورزند. یعنی بسیار گشاده دست و پر شتاب اند.
با تجدید سپاس، و تقدیم احترام و ارادت_ خط چهارم
خیلی ممنونم جناب دکتر از جوابتون. بنده هم خیلی خوشحالم از این ارتباط دو سویه. پاینده باشید.
تبریک می گم بخاطر حسن انتخاب و سلیقهی ادبی اتون در انتخاب شعرها. بویژه شعر اشک یتیم پروین و والی گدای انوری که یادآور کتاب فارسی دبستان بود. فقط تعجبم از اینه که همنسلهای من که زمان پهلوی رو درک نکردیم و متولدین سالهای پایانی پهلوی هستیم، این شعرها رو در کتابهای فارسی خوندیم، ولی هرگز به اندازهی کودک یتیم شعر پروین کنجکاوی نداریم، و تقریبا پیران دور و برمون هم به اندازهی اون پیرزن انصاف و وجدان ندارند که برامون بگن حقیقت چی بوده. بزرگترهای ما، همه اش با حسرت و حیف و یادش بخیرها از گذشته یاد می کنند. و جوانانمون هم وقتی به موزه های سلطنتی می رن با حیرت و شادی و افتخار به انواع و اقسام اشیاء لوکس و گرانقیمت و تاج های گوهر نشان نگاه می کنند و هرگز نمی پرسند که بهای اینها از کجا پرداخت می شده، و یا اصلا از کجا اینهمه سنگ و گوهر گرانبها فقط قسمت یک خانواده شده؟ این کاخهایی که امروز بلیط می خریم و برای تفریح به بازدیدشون می ریم به بهای بی خانمان شدن و نابودی چه کسانی برافراشته شدند؟
وقتی تصویر شاه و ملکه ایران رو می بینند فقط به ظاهر پر زرق و برق اونها افتخار می کنن و حسرت می خورن که چی بودیم و چی شدیم! ولی حقیقت اینه که هیچی نبودیم و هیچی نخواهیم شد اگر همچنان به این ظواهر فریفته باشیم و چشممون رو روی حقیقت های تلخ تاریخ ببندیم.
ازتون ممنونم که تاریخ تلخ رو انقدر شیرین می نویسید.
یگانهی بسیار عزیز، نخست آنکه، درک ژرف شما را از مسائل، به شما تبریک می گوییم. دوم آنکه شجاعت و سخاوت شما بخاطر در میان گذاری درک و برداشت خود، از این گفتارها را نیز، به شما سپاس می گوییم. چون این ابراز ها، مشوق ما ست، و از خستگی ها و آثار تلخ ناسپاسی ها، بسیار فرو می کاهد.
با تقدم احترام و تجدید سپاس- خط چهارم
استاد گرامی، پاسخ کوتاه، و بسیار گرانبهایتان را خواندم. از لطف و مثبت نگری اتان بسیار خوشحالم. امیدوارم که حقیقتا شایسته تعریف شما بوده باشم. سعی می کنم با خواندن های چند باره بالاخره به مفهوم و منظور مورد نظر هر مقاله دست یابم. و اما برای حل این شبهه ای که پیش آمده باید بگویم که یگانه نام کوچک من است.
با تشکر مجدد
خانوم یگانه، اشاره جالبی به شعرها داشتید. گاهی اوقات که این گفتارها رو می خونم از تناسب شعر با محتوای گفتار چنان دچار شگفتی و تردید می شم که اگر تاریخ زندگانی شعرا و نامشون رو ندونم فکر می کنم این شعر برای این گفتار سروده شده. البته از این پدیده شگفت نتیجه تاسف بار دیگری هم می شه گرفت و اون اینه که تاریخ ما همیشه دچار این بلیه و دردهای بی درمان بوده. استبداد، خودکامگی و …
هر زمان هم بالاخره یک نفر زبان گویای دیگران شده و اعتراض ها رو سروده و یا نوشته.
برای اولین باره که در این مقالات تاریخ رو در پیوند با ادبیات می خونم.
شیوه متفاوتی است که البته کاملا درست و لذت بخش است.
ممنون از نوشته های خوبی که به اشتراک می گذارید.
ناظمی گرامی و عزیز، درود بر شما! البته من، هم در مورد شما، و هم درمورد یگانهی نازنین، اطمینان ندارم که از زمره ی آقایان، یا بانوان هستید. خوشا به حال شما، که تنها با دیدن نام یگانه، پی بردید که یگانه، حقیقتا یک بانو است!!؟؟ شایستهی غبطه خوردن هستید.
اما، در مورد اصل مطلب، خط لیزری تیر سان نقطه زن خوب هوش، و ذهن وقاد شما، دقیقا، درست، به آخگاه آرزویی ما، برخوردی سخت دلنواز فرمود!!؟؟ اصرار به تطبیق شعر و تاریخ و زمان، توصیه ی جامعه شناسی معرفت است.،تا بتوان دست کم حدس زد که، گوینده در چه حال و در چه زمان، از نظر روابط انسانی، و رابطه ی حاکمان با شهروندان_ ببخشید با رعایای خودشان_ چه رفتاری داشته اند؟؟!! کنش ها و واکنش ها، چگونه بگونه ی آشکار و نهان_ ادری و لا ادری_ در تاریخ و ادبیات، بازتاب یافته اند؟؟!!
درود بر حسن تشخیصتان، از نیت ما، در تلاش برای این تطبیق و مقایسه، تا مگر حقیقت پنهان تلخی ۲۵۰۰ ساله، برای نسل های پیر و جوان ما، تا حدی، آشکار گردد.
با تقدیم احترام، ارادت و سپاس مجدد_ خط چهارم
حقیقتا گفتارهای بی نظیری است، ادبیاتی برای توصیفش ندارم.فقط از شما سپاسگزارم.
نا شناس بزرگوار، سپاس که ابراز نظر کردید و در ضمن نشان دادید که نوشته مورد پسند و قبول شما بوده است. همین خود، بسیار مشوق ما، در ادامهی راه دشوارمان است. با احترام و سپاس مجدد- خط چهارم
قومی که تاریخ نخواند تاریخ او را مجبور میکند فجایع گذشته را تکرار کند. اهمیت این گفتار(ها) در این است که قلمی که خط سوم را نوشته قلمی که دیباچه ای بر رهبری را نوشته و قلمی که آثاری ارزشمند فراوان دیگری آفریده اینک آنگونه نوشتن را کنار نهاده و به این طریق به ما میگوید از چه باید نگران باشیم؟ ممنون از دکتر و یار توانایش استاد رمضانی که وقت خود را صرف آگهی بخشی به جوانان وطن نمودند. ضمنا این سایت نمونه بینظیر نقل قولهای بیغرضانه است و زحمات نویسندگانی را که آثار ارزشمندی آفریدند بخوبی پاس میدارد
لطفا برای ما و برای تاریخ ادامه بدهید
به چشم آقای مظفری عزیز، تا بتوانیم به یاری ذات سرمدی ادامه خواهیم داد. با محبت و سپاس- خط چهارم