در مکتب حقایق، نزد ادیب عشق
هان ای پسر! بکوش، که صاحب خبر شوی
درس معلم ار بود،زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد، طفل گریز پای را
اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ:
دانش را طلب کنید، اگرچه در چین، دورترین نقطه، در شرق اقصی باشد.
حدیث منسوب نبوی(ص)
مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَّرَنی عَبداً :
هر کس، که مرا حرفی آموزد، مرا، بندهی احسان خود ساختهاست.
از کلمات قصار، منسوب به حضرت امام امیرالمومنین (ع)
_آسایش، و والایش روانی
گنجینهی واژگان فعال، یا اکتیو، و واژگان انفعالی یا پاسیو ذهن انسانی
_در ضمن پاسخی تازه، به دیدگاه یک خوانندهی گرامی
در میان دیدگاهها و پاسخهای اخیر، دربارهی گفتار شمارهی ۱۸۳_شومی و بد فرجامی عاقبت شاهان، افتخار به ننگها و نیرنگها_آقای مجتبی، از خوانندگان گرامی خط چهارم، دربارهی پاسخی که، خط چهارم به ایشان داده بودند، مجددا چنین اظهار داشتهاند که:
“…با تشکر از پاسخ استاد، در پیگیری درمان آسیب سیاسی خودم و خانواده!
بله، حق با استاد بود؛ چون دقیقا، بعد از ارسال دیدگاهم، هم نفس راحتی کشیدم، و هم خوشحال از همراهی مستندات مکتوب این گفتار، با شرح تنها بخشی از اتفاقات تلخ مربوط به مبارزات سیاسی(چپ) پدرم، بعنوان سندی زنده از ظلم نظام پادشاهی، و نیز خیانتهای تاریخی کمونیستهای ماکیاولیست، حتی به هم کیشان خود، چه رسد با دیگران!
(بقولی؛ با جان خود چنان کنند، با دیگران چه ها کنند؟!!)…”
و اینک پاسخی دیگر، از خط چهارم، به این خوانندهی گرامی:
دوست گرامی، آقای مجتبای عزیز! دیدگاه و اظهارنظر تازهی شما، شامل سه قسمت بود:
قسمت اول همانندی ویروس کرونا، که در زیر میکروسکوپ، بصورت تاج پادشاهی دیده شدهاست، و همانندی آن با تاج ویروس ۲۵۰۰ سالهی نهاد سلطنت استبدادی، در ایران.
و نیز قسمت سوم، شامل ابراز لطف شما، در ارزش روان درمانی پارهای از گفتارهای خط چهارم.
با اجازهی خود شما، ما قسمت اول و سوم را، حذف کردیم، و دومین قسمت را، که بخاطر یک مقایسه در مورد “واژگان اکتیو و پاسیو” ذهن انسانی، از اهمیت بیشتری برخوردار بود، مورد توجه خاص، نه تنها بخاطر شما، بلکه همچنین برای اطلاع هرچه بیشتر خوانندگان گرامی، از یک نکتهی مهم روانشناختی، در متن جامعه شناسی معرفت، و فرهنگی، قرار دادهایم!!؟
البته در دیدگاههای اخیر شما، بقول خودتان، پس از ۴۰ سال، آشنایی با ما، ما تازه با اثر پالایشی و والایشی گفتارها و برخوردها، در ذهن وقاد شما، آشنا شدهایم.
حقیقتا ۴۰ سال عمری است، که همیشه در ارزشیابی کار هیچ نویسنده، یا روان درمانگر، نمیتوان با توفیق کامل، بدان دست یافت!؟
برای نمونه، حدود ده سال پیش، یکی از انجمنهای خود شناسی، در تهران، از نویسندهی آنزمان “خط سوم”_ و این زمان “خط چهارم”_ دعوت کردند که، در جلسهی آنان شرکت جویم، و به پرسشهای آنان، پاسخ گویم.
#دکتر_ابوطالب_عابدینی
هنگام ورود بدان جلسه، مرا به یک صندلی خالی هدایت کردند که درکنارم، استاد فقید دکتر ابوطالب عابدینی(۸۷=۱۳۹۵-۱۳۰۸ه.ش/۲۰۱۶-۱۹۲۹م) نشسته بود. پس از سلام و احوالپرسی کوتاهی، که با مرحوم ایشان کردم، متوجه شدم که کتاب راز کرشمهها_اثری از این نویسنده _در دست ایشان است. آن هم بدین گونه که، انگشت سبابهی خود را، در میان کتاب گذارده، و کتاب را نیمه بسته، در دست خود، نگاه داشته است.
بدو گفتم: جناب دکتر، ببخشید، کنجکاوی مرا با کتاب راز کرشمهها، که اینگونه در دست شما قرار دارد، برانگیختهاید، مگر، مشغول خواندن آن، برای حاضران بودید؟
دکتر عابدینی، ذکر کرد: این کتاب، برای من ارزش خاصی دارد. در سال ۱۳۴۷ ه.ش/۱۹۶۸م_در ۳۹سالگیام_ من دچار بحران روحی سختی شدم. زیرا از شما چه پنهان، من تودهای بودم، و در آن سال، با افراد و اسنادی از حزب توده، روبرو شدم که بسیار تکان دهنده، و منافقانه و شرمآوربود!!؟
افسردگی بسیار عمیقی، مرا فرا گرفت، که اگر کتاب شما نبود، شاید، بلایی بی بازگشت بر سرخود میآوردم، ولی این کتاب، مرا نجات بخشید!!؟
میخواستم قبل از ورود شما، با خواندن قطعاتی از این کتاب، ذهن شنوندگان را، با زمینهی ذهنی و فکری شما، آشنا کنم که، جلسهی گفتگوی پربار پرسودی، نصیب همهامان گردد.
بدو گفتم که: شما خود، یک استاد ادبیات هستید، و کاری که، قصد آغازش را فرموده بودید، برای من افتخار انگیز است. خواهش میکنم، به کار خود، ادامه دهید، و اجازه دهید من نیز، از گزینشهای قرائتی شما، بهرهمند شوم، و تا حدی پاداش زحمات خود را، از نقش زمینهسازی سمیناری شما، در این مجلس، دریافت دارم!!؟
استاد دکتر عابدینی عزیز فقید، گفت: دکتر جان، محال است، که من در حضور شما، دیگر از این مقوله، چیزی بگویم. اکنون این شما، و این مجلس شما، لطفا، ما را مستفیض فرمایید.
به ایشان گفتم: چشم، اطاعت میکنم، ولی خواهش میکنم یک نکته را، برای من، روشن فرمایید. من در گفتارهای “راز کرشمهها”، هرگز، حتی اشارهای، به نام و نقد مارکسیسم نکردهام؛ پس چگونه است که شما، سرخورده از مارکسیسم، از خواندن این کتابی که، هیچ ربطی به نقد از مارکسیسم ندارد، تسلی یافتهاید؟؟!!
دکتر عابدینی گفت: دکتر جان، این رشته سر دراز دارد. به وقت و فرصتی دیگر، و کافی، نیازمند است. لطفا، اجازه دهید آنرا، در زمانی مناسب، با فرصتی کافی، با شما به تفصیل، در میان گذارم!!؟
حدود ده سال گذشت، و متاسفانه، هرگز، این “فرصت مناسب” بدست نیامد، که من، از راز ارتباط درمانی پالایشی، و والایشی #راز_کرشمه_ها، بر ذهن یک دانشمند سرخورده از مارکسیسم، پی ببرم.
بارها، من به خانهی ایشان، تلفن کردم، و همواره، با یک گفتگوی کوتاه، صحبت ما به پایان رسید، و با وجود یادآوری من به دکتر عابدینی، که من سخت مشتاق شنیدن تفصیل شما، و تحقق بخشیدن به وعده اتان انتظار میکشم، هرگز، فرصتی دست نداد.
سال ۱۳۹۴، هر دو سه ماه یکبار، من به منزل ایشان تلفن میکردم، تلفن همچنان زنگ میخورد، اما کسی آنرا بر نمیداشت، و پاسخ نمیداد. حدود اوایل سال ۹۶، سرانجام، یکی از شرکت کنندگان در آن جلسه را، یافتم که پس از سلام و علیک مختصری، موضوع را با او در میان گذاشتم، که آیا از دکتر عابدینی خبری دارید؟! چون، مدتهاست که، من هر چه تماس میگیرم، تلفن زنگ میخورد، ولی کسی پاسخ نمیدهد!؟
آن آشنا گفت: بسیار متاسفم که، به شما بگویم، دکتر عابدینی، ماههاست که در گذشته است.
نمیدانم شما، آقا مجتبا خوانندهی گرامی، و دیگر خوانندگان گرامی ما، احساس غبن مرا، از این خبر فوت آن بزرگوار، میتوانید تصور فرمایید؟؟!! از اینرو، یک پند ضروری، از تجربههای تلخ ناشی از زندگی نسبتا طولانی را، به خود اجازه میدهم، تا به شما، اکیدا، توصیه نمایم:
– عزیزان اگر مطلبی گفتنی دارید، که میخواهید آنرا با دوستانتان درمیان گذارید، هرچه زودتر، این کار را انجام دهید. زیرا یکبار، متوجه میشوید که، دیگر چه زود دیر شده است!!؟؟ و فرصتها همه از دست رفتهاند!!؟
آن بزرگوار فقید، فکر میکرد، ای بابا! ده سال که چیزی نیست؟؟!! پیش بچه هم، که بگذاری، قهر میکنه!!؟ فرصتها که، هنوز، بسیار است!!!؟
ولی سوکمندانه، آن فرصتها، بنا بر آرزوی دانشمند فقید ما، هرگز، بدست داده نشدند، و در این میان، ما را برای همیشه، بسیار مغبون ساختند!!؟ باز هم، خوبست که شادروان دکتر عابدینی، فقط، ده سال ناچیز، تعلل ورزیدند. ولی، این آقا مجتبای عزیز را بگویید؟؟!! که ۴۰ سال صبر کردهاند_خدا قوت!!_ واقعا این که ما دوباره مغبون نشدهایم، یک معجزهی استثنایی، در تاریخ است. بگفتهی شاعر نامی فقید، معینی کرمانشاهی(۱۳۹۴-۱۳۰۱ه.ش/۲۰۱۵-۱۹۲۳م):
_عجب صبری خدا دارد؟؟؟!!!…
_ولی، اثر بزرگ استثنایی فرهنگی زوج مبارک عابدینیها
دکتر عابدینی، با همکاری همسر همچنان فقیدش، بانو دکتر مهیندخت صدیقیان(۶۴=۱۳۷۸-۱۳۱۴ه.ش/۱۹۹۹-۱۹۳۵م)، پژوهش ویژهی فرهنگی، کاری کارستان و بیسابقه در زبان فارسی، پدید آوردهاند، که یک مسالهی مهم روان شناختی زبان را، برای روانشناسان و جامعه شناسان معرفت در ایران، آن هم برای نخستین بار، میسر ساختهاست!!؟؟
نخست، از نام اثر بسیار بیسابقه و گرانقدر این دو همسر بزرگوار، یادآور شویم: این کتاب به نام “فرهنگ واژهنمای حافظ، به انضمام فرهنگ بسامدی”، در انتشارات روزنه، نخستین بار در سال ۱۳۶۶/ ۱۹۸۷م، به چاپ رسیدهاست.
این فرهنگ، تمام واژگان دیوان حافظ را، بصورت الفبایی شمارش کرده، و هر کلمه را، در مصرعی از اشعار حافظ(۶۵=۷۹۲-۷۲۶ه.ق/۱۳۸۹-۱۳۲۵م) که بکار رفتهاست، با شمارهی مصرع، و غزل مربوط، مشخص داشتهاست.
برای نمونه، فرهنگ را ورق میزنیم، تا به حرف “میم” برسیم. از حرف “میم”، واژهی “مژده” را بر میگزینیم. واژهی مژده، ۲۴ بار، در دیوان حافظ، بکار رفتهاست_ این اطلاع، آیا بنظر شما، جالب نیست که پس از ششصد سال به برکت و شکرانهی بررسی آماری در واژگان حافظ، بدانیم، که این شاعر نابغه، فقط ۲۴ بار در زندگیاش_ البته فقط در غزلهایش_ از واژهی “مژده”، یاد کردهاست؟؟!! و باز فقط، این واژهی “مژده” نیست، که با این دقت سرشماری شدهاست!!؟ بلکه، شش هزار و دویست کلمه، از مجموع واژگان بکار برده در دیوان حافظ، دارای چنین شناسنامهی دقیقی همانند واژهی “مژده” هستند، یعنی تعدادشان و مکان دقیقشان در هر مصرع از غزلهای حافظ، بدقت نشان داده شده است. آن هم با چه هماهنگی دلنوازی در هر غزل شوق انگیز، و سرمست کنندهی حافظ؟؟!!!
اینک، لحظهای به یک کابرد واژهی “مژده” در یک مصرع از شعر تر حافظ، توجه فرمایید، که میگوید:
مژده ای دل، که مسیحا نفسی، می آید
این مصرع از بیت اول، در غزل شمارهی ۲۳۵ آمده است. دیوان حافظ را میگشاییم. این مصرع را، در شمارهی مربوط مییابیم، و به مصرع مکمل آن دست مییابیم که:
که ز انفاس خوشش، بوی کسی می آید
ما، در اینجا، برخود واجب دانستیم که، اهمیت چنین فرهنگی را، که سوکمندانه، کمتر بدان توجه شدهاست، بیان کنیم.
باشد که، تقدیم و تقدیری از تالیف مشترک این دو همسر گرامی، بر جای بماند، که اینان بعنوان برجستگانی از ذخائر فرهنگی خاموش، و ناشناختهی ما، در محاق فراموشی، از یادها نروند!!؟
بانو #دکتر_مهین_دخت_صدیقیان
_ واژگان اکتیو، و واژگان پاسیو
ما برای نخستین بار در تاریخ ادب و فرهنگ ایران_چنانکه اشاره رفت_ به یمن تدوین این فرهنگ گرانقدر، در سال ۱۳۶۶ه.ش، حدود ششصد سال پس از خاموشی ابدی حافظ، البته تنها خاموشی فیزیکی آن بزرگوار _(۵۹۸=۱۹۸۷-۱۳۸۹م)_پی بردهایم که حافظ، فقط با حدود ۶۲۰۰ واژه، در زبان فارسی توانستهاست، با افسون نبوغ خلاق خویش، شاهکاری ابدی، از حدود ۵۰۰ غزل، برای ما، بر جای گذارد!!؟
فرهنگ دهخدا، حدود ۳۰۰ هزار مدخل دارد. “واژگان فعال” ذهن حافظ که با آنها، غزل سروده است، حدود دو درصد(۲%) از واژگان فرهنگ دهخدا را تشکیل میدهد.
آیا حافظ، فقط همین مقدار، فارسی میدانسته است؟؟!
بیشتر از نوجوانان دبیرستانی ما، بر درک بیش از ۶۲۰۰ واژه تسلط دارند. در اینجا، کلمهی درک، یا فهم، واژهی کلیدی ماست.
واژگان فعال ذهن حافظ، که آنها را بکار میبرده است، شامل ۶۲۰۰ واژه میگردد. لکن، حافظ، باحتمال قوی، بالغ بر ده برابر واژگانی که خود بکار بردهاست، در خواندن متنها، از نظم و نثر فارسی، قدرت درک و فهم کامل داشته است.
این واژگان ده برابری حافظ را،“واژگان پاسیو”، یا انفعالی درک ذهنی حافظ ، از زبان فارسی مینامند.
همهی کسانی که به زبان فارسی، یا دیگر زبانهای مادری خود، به سن بلوغ رسیدهاند، دارای دو دسته “واژگان اکتیو”، و”واژگان پاسیو”، یا واژگان فعال و انفعالی اند. یعنی، آنچه را که خود بکار میبرند، شاید دهها بار، کمتر از واژگانی است که، اگر در زبان مادری خود، با آنها روبرو شوند، آنها را در مییابند. یعنی، کم و بیش، بخوبی، میفهمند.
از جمله کارهای آموزش زبان با محتوای فرهنگی، در تربیت انسانها، آنست که هر چه میتوانیم:
۱)- بر گسترهی #واژگان_انفعالی آنان بیفزاییم. تا هر چه بیشتر، سخن و نوشتهی دیگران را، بفهمند. و با آنها بتوانند گفتگو کنند.
۲)-آنها را برگماریم، تا با تسلطی بیشتر، با فصاحت و بلاغت، از #واژگان_فعال زبان مادری خود، بهرهمند گردند.
۳)- با ایجاد امکانات آموزشی بسیار، رایگان، احیانا رایگان، وحتی المقدور کمهزینه، بکوشیم که واژگان فعال آنها نیز، هر چه بیشتر، بگونهی فزاینده، بهتر شود. و آنها را در سخن، در خطابه، در شعر، و نوشتهها، و نثر بکار گیرند.
۴)- باز یکی دیگر از وظایف فرهنگی مربیان فرهیختهی هر فرهنگ انسانی، آنست که بکوشند، از شکاف میان فرهنگ اکتیو، یا فعال ذهن انسانی، با فرهنگ پاسیو و انفعالی آنان، بکاهند.
مجموعهی این فرایند، فرایند تربیت به فرهیختگی والایشی، در تمدن و فرهنگ انسانی، بشمار میرود.
باز گریز به بحث اصلی ما_ خط سیاسی نهاد حکومت سلطنتی_ و تفاوت آن با خط فرایند فرهیختگی، و والایشی شخصیت انسانها، در میان ملتها، بویژه در میان ملت خودمان، در طول ۲۵۰۰ سال گذشته، فرا میرسیم.
سوکمندانه، پادشاهان نهاد نکبت سلطنت اجباری، نه تنها چندان خدمتی به رشد فرهیختگی، و والایش شخصیتهای فردی، و جمعی ملتهای ما نکردهاند، بلکه حتیالمقدور با نگاه داشتن آنها، در سطح رعایا_ گوسفندان بله قربانگو به شاه-شبانان_ به آنها خیانت هم کردهاند!!!؟
نمونهای فاجعهباری، که بارها درگفتارهای خود، بدان اشاره و تصریح کردهایم، نمونهی رابطهی محمود غزنوی، و ابوریحان بیرونی است.
خواجه حسن میمندی، کوشش کرد که با دعوت مردانی چون ابوریحان بیرونیها، و ابن سیناها، به امکان ایجاد فرصتهایی برای رشد فرهنگی ایران، بدست قدر قدرت خودکامهای چون #محمود_غزنوی، بیفزاید.
نتیجه این شد که در اولین برخورد، چون ابوریحان با هوشیاری پاسخی درست، لکن نه دلخواه محمود غزنوی بدو داد، او را از بالای قصر، به پایین فرو افکند، که خوشبختانه، منجر به قتلش نشد. لکن، چون او را زنده یافت، حدود شش ماه، در دژ غزنه، به زندان افکند.
پس از گذشت این دوران، که خواجه حسن میمندی، پیوسته در تب و تاب فرصتی بود، که محمود خودکامه، در حالتی شادمانه باشد، و بتواند از او، درخواست عفو ابوریحان، از زندان را پیشنهاد دهد!؟؟
این فرصت، چنانکه پیشتر در گفتارهای۱۶۶،۱۵۶،۱۱۷و ۱۷۳ از همین سلسله گفتارها، گفتهایم، خوشبختانه، سرانجام پس از شش ماه، برای خواجه حسن میمندی، فراهم شد.
آن وقت آقای خودکامه، برای آنکه دیگر از این پیشامدهای خطرناک، برای #ابو_ریحان بوجود نیاید، به او نصیحت کرد که:
” بو ریحانو( ابو ریحان!) پادشاهان طبع کودکان دارند. تو اگر میخواهی از من بهرهمند شوی، همیشه، سخن به میل خاطر من برگو، نه با تکیه بر دانش و دریافتهای علمی خودت!”
(چهارمقالهی نظامی عروضی، ص۹۳)
حال شما خوانندگان گرامی، متوجه میشوید، که امثال محمود غزنویها، و انوشیروانها، و رفتارشان با بزرگمهرها، نه تنها خدمتی به رشد #واژگان_اکتیو و فعال ذهن انسانی در ایران نکردهاند، تا آنان را به رشد و بلوغ فرهیختگی برسانند، بلکه همواره ترمزی بدخیم و شوم، برای ایجاد خفقان، نسبت به فرودستان خویش بودهاند، تا فقط از آنان بله قربان گویان، و برههای گوسفندآسای بعبع کنان، تولید نمایند؟؟؟!!! بگفتهی حافظ:
از این سموم که بر طرف این چمن بگذشت
عجب که بوی گلی مانده است و، رنگ یاسمنی
غزل ۴۶۸
واقعا شگفت است، که ما هنوز در فرهنگ خود، نام و یادی از زرتشتها، بزرگمهرها، ابو ریحانها، ابن مقفعها، ابن سیناها، فردوسیها، خیامها، سعدیها و حافظها #و_و_و… بر جای داریم.
معجزه و افتخار فرهنگ ایران، در این خط والای تربیت گنجینهی واژگان فعال و انفعالی در ذهن انسانی، علیرغم همهی ترمزها، و مانع هاست و بس!
یکی دو سال، پیش از فوت عزیز گرانمایه، بانو دکتر صدیقیان، در جلسهای با ستایشم از کار بنیانی او، در معماری سخن فارسی، و شرح خدمت ایشان به روانشناسان و جامعه شناسان معرفت، به برکت تهیهی فرهنگ بسامدی حافظ، از ایشان پرسیدم که:
_بانوی گرامی، آیا برنامهی تازهای برای ادامهی این کار دارید؟
و ایشان پاسخ دادند که:
“امید آن دارم که، بتوانم تا زمانیکه امکان دارد، یک فرهنگ بسامدی برای سعدی نیز، تهیه کنم!؟”
اگرچه سوکمندانه، عمر ایشان کفاف نداد که، فرهنگ بسامدی برای کلیات سعدی را به اتمام برسانند، لکن شادمندانه، فرهنگ واژهنمای غزلیات سعدی، در سال ۱۳۷۸ در واپسین سال زندگانی این بانو، بهمت انتشارات پژوهشگاه مطالعات انسانی و علوم فرهنگی، در ۳ جلد به چاپ رسیدهاست.
در اثر شهرت ایشان، بخاطر تالیف فرهنگ واژهنمای حافظ، از قم نیز، از او خواسته بودند، که فرهنگی اینچنین برای متون فقهی و حدیثهای معتبر شیعه، فراهم نماید، که همچنان، سوکمندانه عمر ایشان، اجازه نداد، که پیشنهاد قم را نیز، به سامان رساند.
امیدواریم که بسیاری از استادان ادبیات فارسی، و حتی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، به این اندیشه افتند، که برای تمام آثار سعدی، و همچنین بیشتر از نویسندگان و شاعران ایران، به تدوین فرهنگهای واژهنما و بسامدی، بپردازند.
میتوان از کوچک آغاز کرد، مثلا از رباعیات خیام، و نوشتههای عبید زاکانی، #و_و_و… که زودتر به ثمر رسد، و ما به جمع کلی، از واژگان اکتیو زبان فارسی که مردم ما، روزمره بکار میبرند، و تفاوت آن با فرهنگ واژگان انفعالی، بدست آوریم.
تدوین کتابهای درسی، برای کودکان دبستانی، اگر بر مبنای بسامدی بیشترین واژگان متداول میان مردم، استوار گردد، مسلما، آموزش زبان مادری، برای کودکان، بمراتب آسانتر و تسلط بر آنها، بمراتب سریعتر، انجام میگیرد.
_گنجینهی واژگان ذهنی، و تبعیض نژادی؟؟!!
در اوایل قرن بیستم، که تستومتری یعنی آزمونهای تستی سنجش هوش_ و دیگر استعدادات بشری_ از اروپا، بویژه از فرانسه، به امریکا، فرا در رسید، یکباره هیجان و غوغایی درمیان راسیستها_ نژاد پرستان_ ایجاد کرد که، احتمالا، وسیلهای علمی و تجربی بدست آوردند، تا حقارت نژاد سیاه را، در برابر نژاد سفید، بگونهای علمی اثبات نمایند. البته، بگفتهی شاعر کمتر شناخته شده، ابن حسام خوسفی(۹۳=۸۷۵-؟۷۸۲ه.ق/۱۴۷۱-۱۳۸۰م):
زهی تصور باطل، زهی خیال محال!!؟
از اینرو انواع پرسشها، و پرسشنامهها، برای سنجش هوش، تدوین گردید. و در مراحل نخستین نیز، ظاهرا، نژاد پرستان را بسیار خوشحال نمود. زیرا، اکثر از کودکان سیاهپوست، بمراتب، کمتر توانسته بودند، جوابهای مناسبی به پرسشها بدهند، و کم و بیش تا دو سوم، در ارزشیابیها، نسبت به کودکان سفیدپوست، کم آوردهبودند.
چه هو و جنجالی، بر اثر این به اصطلاح اکتشاف تازه، برای سرکوبی سیاهپوستان بیدفاع، بدست گروههایی مانند کو کلوس کلانها Ku Klux Klan، افتاد؟؟!!
#کو_کلوس_کلان ها حواریون شیطان
نژاد پرستان دشمن سرسخت غیرخودی
لکن خوشبختانه، بزودی، روانشناسان انسان دوست، و ضد تبعیض نژادی بصرافت افتادند، که سبب این کمبود ظاهری هوش کودکان سیاهپوست را، دریابند.
و بدین خاطر سعی کردند، پرسشهای آزمون را، بصورت نان وربال Non–Verbal یعنی غیرکلامی، بدون نیاز به فهمیدن لغات زبان و معنی آنها، از اشکال هندسی و به شکل پازلها، تهیه نمایند.
اتفاق بزرگ و شکوهمند روی داد!؟ بچههای سیاهپوست، در درک جملات انگلیسی، و کلمات آن، در تستهای وربال verbal، یعنی کلامی، عقب ماندهتر بودند. لکن، در تستهای غیرکلامی، نان وربال، در جامعههای آماری ده هزار نفری به بالا، بچههای سیاهپوست، با بچههای سفید پوست، کاملا، برابر مینمودند!!؟؟
جستجو در کشف این معما، آغاز گردید. روانشناسان و مددکاران اجتماعی بسیاری راه افتادند، و در محلههای سیاهپوست نشین، به تحقیق پرداختند. در آنجا متوجه شدند که، بچههای سیاهپوست بدون سرپرست، به سبب فقدان مراقبت بزرگترها در خانه، در کوی و محله، و خیابان ها، ویلان و سرگردان اند.
پدران و مادران سیاهپوست، خود بیسواد اند، و بخاطر فقر در جستجوی لقمه نانی به کارهای بسیار کم درآمد، و سخت تن درمی دهند، و تمام وقت از طلوع بامداد تا دیرهنگام شبها، دور از خانه مشغول جان کندن بودهاند.
بر اثر فقر، در حتی صد محل زندگی سیاهپوستان، یک رادیو هم وجود نداشتهاست، که بچهها، دستکم از طریق رادیو، با زبان انگلیسی، بهتر و بیشتر آشنا شوند!؟
بردگی که به فصاحت و بلاغت نیاز ندارد!؟ انسان بردهسان، با کمترین واژههایی که، اربابانشان بدانها امر و نهی کنند، و دشنامشان دهند، کاملا کافی است، که به بیگاری، و حتی به بردگی رایگان، تن در دهند، تا بلکه، فقط لقمه نانی بدست آورند؟؟!
از اینرو، کودکان سیاهپوست، اگر موفق میشدند به مدرسه روند، تازه با واژگانی بسیار کمتر در زبان، نسبت به کودکان سفیدپوست، وارد مدرسه میشدند. بهمین دلیل، هنگامی که معلم بدانها درس میداد_همانند گوش دادن به یک زبانی کاملا بیگانه_ آنها هاج و واج به دهان معلم مینگریستند، و بالغ بر حدود ۷۰ درصد سخنان معلم را نمیفهمیدند.
در نتیجه، چنین کودکانی، همواره، عقب تر از کودکان سفیدپوست بودند.
کودکان سفیدپوست، غالبا، پدر و مادرشان با سواد بودند. همواره، یکی از اعضای اصلی خانواده، بویژه، عموما، مادر در خانه با آنها زندگی میکردند، قصه میگفتند، شعرها، و سرودهای کودکانه میخواندند، و رادیو، سخنرانیها و ترانههایش هم همراه با موسیقی و تغذیهی بسیار خوب، از جمله موجب میگشت که کودکان سفید پوست، با تسلط بیشتری بر زبان، در مدرسه، سخنان و درسهای معلمان را، بهتر بفهمند و پاسخی مناسبتر دهند.
محرومیت، سبب بیسوادی و بیسوادی سبب ناچیزی واژگان فعال، و درک منفعل کودکان سیاهپوست بصورت جبری، گویی سرنوشت آنان، بشمار میرفتهاست.
و نژاد پرستان، خودخواه، بیرحم و بیانصاف، بجای دیدن و کمک به ریشهکنی تبعیض، در توزیع ثروت، و امکان برخورداری از زندگانی مرفه، به سیاهپوستان، تهمت بیشعوری و بی هوشی، میزدند، و آنان را در زمرهی حیوانات، بشمار میآوردند.
حال ملاحظه میفرمایید، که کشف وسیله، یا وسایلی برای بسامد شماری واژگان فعال، و تفاوت آن با واژگان غیر فعال، و تدوین فرهنگها، از یکایک آثار اساتید سخن، چه اهمیتی برای رشد فرهنگی و امکان ابراز استعدادها، خلاقیتها، و نبوغهای توزیع شده در قشرها، و طبقات هر جامعهی آماری یک ملت، ازچه فوریت در ضروریتی برخوردار است؟!
از اینرو، سپاس و ستایش ما، از نخستین مولفان فقید نخستین فرهنگ بسامدی حافظ در ایران_ بانو دکتر صدیقیان و دکتر ابوطالب عابدینی_ تا چه حد انجام وظیفه، و به دور از هر تعارف و مدیحه سرایی بیهوده، بوده است؟؟!
یاد آوری:
دربارهی ابتکار ویژه، در جلب توجه کودکان و نوجوانان سیاهپوست، برای ادامهی تحصیل، حتی تا مراحل پیشرفتهی دانشگاهی، لطفا به گفتار شمارهی۶۶_از همین سلسله گفتارها، در کانالهای تلگرام و اینستاگرام فردا شدن امروز_ با عنوان “دکتر آلن و درس محبت”، بهمراه شرح فعالیتهای بانو #دکتر_آلن، حتما، رجوع فرمایید.
با تقدیم سپاس و ارادت – خط چهارم شما
تاریخ انتشار ۲۸ فروردین ۱۳۹۹/ ۱۶ آوریل ۲۰۲۰
این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستارهها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی
متوسط ۵ / ۵. ۱۵
با سلام خدمت آقای دکتر صاحب الزمانی(پدربزرگ)!
شاید خوانندگان عزیز، از واژه پدربزرگ، برای استاد عزیزمان تعجب کنند. من تاکنون، افتخار ملاقات حضوری ایشان را نداشتهام. ولی همیشه از طریق یکی از دوستانم، که سالهاست کتابهای آقای دکتر( پدر بزرگ) رو به اصطلاح قورت داده، و همیشه در دیدارها و گفتگوها از این کتابها برای ما مطالبی رو نقل می کنه، با استاد و آثار ایشون تا اندازهای آشنایی دارم، طوری که احساس میکنم آن بزرگوار را سالهاست میشناسم. بسیاری از اوقات وقتی که میخوام یک موضوعی رو به دخترم بگم، که بتونه هیجانات کودکی خودش رو تا مقداری کنترل و مدیریت بکنه از گفتهها و نوشتههای (پدر بزرگ) که دوست عزیزم از کتابهای آن بزرگوار برای من نقل می کنند، کمک می گیرم. بنده، دانشجوی فوق لیسانس روانشناسی هستم، و شاید دست به قلم خوبی نداشته باشم. ولی دوست داشتم در این مورد موضوعی که در این گفتار مطرح شده، از تجربه ای که در مورد دختر۱۱ساله ام داشتم، باشما عزیزان به اشتراک بگذارم.
،همیشه متوجه بهتر و زیباتر حرف زدن دخترم نسبت به هم سن و سالهای خودش بودهام. البته این فقط گفته من که مامانشم نبوده و بسیاری از دوستان و آشنایان هم به این نکته اشاره می کنند که یکتا، نسبت به همسن و سال های خودش خیلی خوب صحبت می کنه. دخترم از همان کودکی عاشق کتاب، نقاشی و تصویرهای رنگارنگ کتابها بود. بهمین دلیل، همیشه تا جایی که امکان داشت، من و پدرش براش کتاب میخوندیم. و این موضوع خیلی به دخترم کمک کرده. بطوری که در دوران مدرسه همه معلمانش میگفتن این دختر سخنور خوبی میشه. چیزی که مهمه و من مایلم روی آن تاکید کنم، اینست که بنظر من، در این سن بچهها چیزی که خیلی بهشون کمک میکنه گوش دادن هست که در نمایشنامههای عروسکی، فیلمهای متناسب و آموزنده، و ارتباط با افراد آگاه و کتابخون که بچهها باهاشون صمیمی هستند، خیلی خیلی میتونه در رشد فرهنگی و کلامی اونها تاثیر گذار باشه. و این موضوع تاثیر بسیار مثبتی روی سخنوری و گستره واژگان منفعل دخترم، با توجه به شخصیت برونگرای دخترم داشته. یعنی بنظرم در هر سنی، با بکارگیری روش و شیوههای متفاوت و متناسب با شخصیت کودکان، باید این غنی سازی ادبی رو در کودکانمون به انجام برسونیم. و کودکان محروم از این موهبت رو هم فراموش نکنیم. امیدوارم که تونسته باشم، در این نوشتار، دیدگاهم رو به شما عزیزان به روشنی منتقل کرده باشم. با آرزوی سلامتی و تندرستی برای دکتر صاحب الزمانی(پدربزرگ)عزیزمان.
با سلام،
نکته بسیار جالبی را درباره واژگان فعال و انفعالی ذهن انسان مطرح کرده اید. وقتی محصل بودم، همیشه از اینکه بخاطر امتحان ادبیات فارسی، باید حجم زیادی از لغات و واژه هایی را به ذهن بسپارم که در گفتگوهای روزمره، نیازی بدان ها ندارم، رنج می بردم. و از جمله بهمین دلیل درس ادبیات فارسی را دوست نداشتم. زمان که گذشت و در چرخه کار و امور اجتماعی افتادم متوجه اهمیت آگاهی و دانستن این واژه ها شدم، که وقتی در میان جمع همکاران و مدیران لب به سخن می گشاییم چقدر خوب است که از کلمات و واژه های متنوع و گوناگونی استفاده کنیم. حتی در یک احوالپرسی ساده، چقدر شیرین تر است که هر بار با کلمات دیگری آن را بجا آوریم.
اکنون با فرزندم که در سالهای ابتدایی به سر می برد همین مساله را دارم. در میان دوستان و همکلاسی های دخترم، دختری را می شناسم که هر بار به خانه امان می آید مرا با شگفتی از اینکه چقدر خوب سخن می گوید روبرو می نماید.
وقتی از شیوه زندگی و کارهای روزمره این کودک از مادرش پرس و جو کردم، گفت که بنظرم کتاب خواندن و دوستی با کتاب تا اندازه زیادی در رشد کلامی و سخن گفتن دخترش موثر بوده است.
با خواندن این مقاله دیگر تردیدی برایم باقی نمانده است که نه فقط برای کودکان که برای خود ما نیز مطالعه فاکتور بسیار موثری در رشد فرهنگ و گستره واژگان ما خواهد شد.
از شما بخاطر نکته های دقیق و ظریفی که به ما می آموزید سپاسگزارم.
بانوی گرامی مهنیا، درود و سپاس بر شما، که این مورد چشمگیر و زیبا را، در مورد خود، فرزند، و دوست دخترتان، و تفاوتها را، در زمانها و سنین مختلف زندگی، در برخوردها و روابط انسانیاتان اینگونه شفاف، و با صفا با ما_ یعنی در حقیقت با همهی خوانندگان گرامی ما_ در میان گذاردید.
چون سخن شما، دستکم به گفتاری در حد یک مقاله نیازمند است، بهمین سپاس، فعلا اکتفا فرمایید، و آنچه را که، سبب نگارش آن شدهاید، با تفصیل لازم، در گفتار شمارهی مکرر ۱۸۳C ملاحظه فرمایید.
با سپاس مجدد_ خط چهارم شما
در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود.
انجیل یوحنا، آیه ۱
«فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ»
سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود.
سوره بقره، آیه ۳۷
با سپاس از گفتار اختصاصی، حاصل افتخار اقرارات کلامی اینجانب؛ شاکرم به درگاه کلام که اگر کلمه نبود، حتی خدا هم نبود چه رسد به بندگان خدا!!
از پس سجده واجب بر خدا، و بر کلام خداوندگاران سخن، از جمله استاد فرهیخته کلام، که هستی ما ز هستی او(ها)ست؛ تسبیح حروف در دل و ذکر شافی از کلام… تا بهداشت روان؛ شکر.
سالها پیش، از استاد، در کلاس زبان اسپرانتو، شنیدم ک زبان موجودیست زنده، چرا زنده!؟
چون هر پدیده یی ک متولد شده و رشد کرده و تاثیر گذاشته و پذیرد و سرانجام زمانی نیز بمیرد، پس ذی حیات است؛ ک همه این شرایط در زبان نیز بعنوان موجودی زنده لحاظ شده و با توجه به اینکه بسیاری از زبانها در طول زمانها فراموش یا از بین رفته اند(به دلایل مختلف)، یعنی مرده اند، و با توجه به اینکه هنوز زبانهایی نیز در حال تولد و رویشند، (که سر آمد انها زبان اسپرانتوست) و… پس زبان موجودیست زنده و متکامل.
و اما تاثیر/موثر زبان هم که سند زنده و تازه و پیشرو، همین گفتار پیش رو با موضوع گفتار و گفتار درمانی؛ آفتاب امد دلیل آفتاب!
در مورد حرف و حروف و اجماع حروف(کلمه) خیلی حرفها برای گفتن هست که خیلی ها تلاش در ابرازش دارند؛ اما خب، اولا/حتما خودم هنوز در اندازه بیشتر مصرف کننده هستم تا تولید در این زمینه؛ ثانیا، چون هر کس به اندازه توانش، پس اندازه خودم فعلا در همین حد، البته در حد بیان و حوصله ( + امکانات دانایی کلامی) در قالب دیدگاه بسنده کرده و مثل همیشه بیصبرانه در انتظار تولیدات کلامی در قالب گفتارها میمانم.
با توسل به مولانا:
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن!
حرف دلم میتونه این باشه:
هر چه گویم حرف دل، شرح و بیان
چون به حرف آیم خجل باشم از آن!!!
هنوز، سعی در مصرف خوب بعنوان مصرف کننده هستم، طبق آن فرمولی ک قبلا در دیدگاه گفتار ۱۸۷ (۲۶ مارس) از قول استاد مطرح کردم.
همچنان محو تماشا به کشف رمز رازهای هستی در هر کلام و گفتار خط چهارم!
(و کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید؛ و ما بر جلال او نگریستیم!
انجیل یوحنا، آیه ۱۴)
استاد گرامی، گفتار بسیار ارزنده، و بدیعتان را خواندم. ضمن سپاس از اطلاعات کم نظیر و پر بهایی که بر ما ارزانی داشته اید، نکته ای نیز بنظر رسید که با شما در میان میگذارم.
شرح و توصیف کودکان سیاهپوست، عقب ماندگی، ضعف و محدودیت دایرهی واژگان آنها، نسبت به کودکان سفید پوست، مرا به یاد دانش آموزانی انداخت که در مدارس خودمان نیز فراوان اند، و آنها را اصطلاحا متعلق به خانواده های نابسامان مینامند. این کودکان نیز، همچون سیاهپوستان، در مدرسه، بیرحمانه، به کم هوشی و بیخردی محکوم می شوند، و افزون بر محرومیت عاطفی در کانون خانوادهای که وجود ندارد، از لطف و توجه اولیاء مدرسه، و همکلاسی های خود نیز، محروم می مانند…
نمی دانم پرندهی تداعی، ذهنم را به مقایسه و همانندی درستی رهنمون شده است یا نه؟ لطفا در این باره، راهنمایی بفرمایید.
با تشکر
بانو فرخنده ارسباران گرامی، با درود به شما، و سپاس از مطالبی که در میان گذاشتید.
شایستهی یادآوری است که در گذشته نیز، بارها از آموزگاران مختلف شنیدهایم، که بسیاری از این کودکان، که شما یاد کردهاید، دارای دو حالت متضادند:
۱)- در درسها و کلاس، همچنان که یاد آور شدید، اینان کم هوش، به اصطلاح خنگ، هاج و واج، و خاموش بنظر میرسند، که گویی هیچیک از درسها را نمیفهمند.
۲)- برخلاف حالت غیر فعال آنان در کلاس، معمولا، در زنگهای تفریح، در بیرون از کلاس، سخت پرخاشگر، و ستیزهجو با دیگر کودکان مینمایند. و حتی از دشنام دادن، و کتک زدن آنها خودداری نمیورزند. بگونهای که، گویا زنگهای تفریح برای آنان، زنگهای ورود در میدان جنگ است، و بیشتر از کودکان دیگر را، علیه خود میشورانند، و پیوسته، تنهاتر و تنهاتر، میشوند.
معمولا این کودکان، همانطور که اشاره کردید، به خانوادههای نابسامان تعلق دارند. یعنی یا پدر و مادر، از هم جدا شدهاند، و کودک نزد یکی از والدین، به تنهایی زندگی میکند. یا نزد خانودهی پدر و مادر بزرگ پدری یا مادری، به سر می برند، که غالبا، افرادی کهنسال اند، و بسیار کم حوصله، که نمیتوانند با این کودکان، همزبان و همبازی شده، وسائل سرگرمی آنها را، با مهربانی پدید آورند، یا با مادر در یک زندگانی تازه تشکیل شده، از یک ناپدری، یعنی شوهر مادر زندگی میکنند، و بهیچ روی از مهربانی یک پدر، برخوردار نیستند، و یا بگونهی وارونه نزد پدر خود، با نامادری یا زن پدر بسر میبرند،که در آنجا نیز، از همدلی و مهربانی های مادرانه، احیانا، محرومند.
در هر حال، از هر یک از این امکاناتی که اشاره رفت، این کودکان نابسامان رنج میبرند؛ بهترین کاری را که دربارهی آنان میتوان انجام داد، همان است که یا آموزگاران ایثارگر، یا خیرینی که میتوانند، به این آموزگاران کمک کنند، تا دست کم، در هفته چهار پنج ساعتی را، اضافه بر برنامهی آموزش مدرسه، وقت صرف رشد ذهنی این کودکان نمایند.
برای نمونه، با آنها از کتابهای بسیار سادهی تهیه شده برای کودکان، کتابخوانی کنند، یا با استفاده از سی دی های تهیه شده از شعر و ترانه و سرودها همراه با موسیقی برای کودکان، همراه آنان بشنوند، و کمک کنند که اشعار، خوب شنیده، فهمیده، و تکرار شوند.
و افزون بر این، از فیلمهایی که بویژه برای تربیت انواع کودکان استثنایی تهیه شده است، به نمایش بنشینند و دربارهی آنها، از بچهها، پرسش نمایند، تا آشکار شود، آیا آنها موضوعات فیلم ها را دنبال کرده، و خوب فهمیدهاند یا نه؟! در غیر اینصورت، به تشریح و توضیح اضافی برای درک فیلمها، از محتوای آنها، برای بچهها صحبت کنند.
اگر امکان داشته باشد قصهها، و موضوعاتی را بصورت نمایشنامه درآورده، و امکان دهند که این کودکان عقبمانده از درس، نقش یکی از قهرمانان را بازی کرده، به ناچار گفتگوهای آنها را، از حفظ کنند، و آموزگاران دقت نمایند، که کلمات را درست ادا کنند، ومعنی آنرا بوضوح بفهمند.
همچنین میتوان از انواع پازل ها، اشکال هندسی، وحتی مهره های شطرنج، بهره گرفت، و آنان را به ساختن شکل های خاص، توصیف ساختههای خود، و یا حتی حرکات مهرههای شطرنج، تشویق نمود. و،و،و…
دیگر بسته به ذوق، هنر و خلاقیت آموزگاران صمیمی ،و کودکدوست و نوازشگر است، که به چه شیوههایی این کودکان را، وادار به گفتگو، داستان سرایی، و به اصطلاح “سخن درمانی” یا “گفتار درمانی” نمایند.
طبعا، انتظار از همهی این کارها، آنست که بر دایرهی واژگان فعال، و غیر فعال آنان افزوده شود، تا عقب ماندگی آنها از دانستن این واژهها جبران گردد. و مانند کودکان عادی همسن و سال خود، تسلط لازم بر زبان را، از هر جهت بدست آورند.
در واپسین یادآوری، شایسته میدانیم که یکبار دیگر، شما را دعوت نماییم _ چنانکه در متن این گفتار نیز، بدان اشاره شده است_ به ابتکار بانو دکتر آلن، که خود بر اثر فلج پای خویش، پیوسته، در روی ویلچر حرکت مینمود، و با این وصف با ابتکاری بدیع، کودکان سیاهپوست فراری از مدرسه و درس را، چنان با شوق و ذوق، به تحصیل برانگیخت، توجه خاص مبذول فرمایید.( رک به کانالهای تلگرام و اینستاگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره ۶۶)
با سپاس از یادآوری شما، و ایجاد فرصت برای این توضیحات مختصر، که هر چند مختصر اند، ولی در عمل، بسیار سازنده و مفید، برای رشد شخصیت کودکانی، که قربانیان نابسامانی خانوادههای خود هستند، بشمار می روند.
با تجدید احترام و سپاس- خط چهارم شما
آقای دکتر من سالهاست که آرزوی دیدن شمارا دارم کی می توانم خدمتتان برسم؟