گفتار شماره‌ی۲۳۲_سنت پر طُمطُراق شاهنشاهی؟؟! یا بهای گزاف جادوی سیاه سلطنت استبدادی!!؟

به اشتراک بگذارید
۵
(۴)

آن شنیدستی که در اقصای غور

بار سالاری بیفتاد از ستور

گفت: چشم تنگ دنیا دوست را!؟:

     _یا قناعت پر کند!؟

           _یا خاک گور!؟

گلستان، باب سوم=در فضیلت قناعت/ح۲۲ 

شایسته‌ی یادآوری برای خوانندگان گرامی خط چهارم:

آنچه در این گفتار می‌خوانیم، پیش‌تر بصورت مقدماتی در گفتار شماره‌ی ۱۵۶، از سلسله گفتارهای کانال تلگرام فردا شدن امروز، آمده بوده است. 

اینک، اصل آن گفتار_ شماره‌ی ۱۵۶_ با ویرایش تازه، و افزوده‌هایی مهم، در سایت خط چهارم، به شما خواننده‌ی گرامی تقدیم می گردد.

۲۸ دیماه ۱۴۰۱/ ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳

آنچه در این گفتار می خوانیم

_ناجوانمردی محمود غزنوی

این گفته‌ی عوفی، که محمود غزنوی “هرگز، ذکر عراق نکرد”_ که در گفتار پیشین _گفتار شماره‌ی ۱۵۵، کانال تلگرام فردا شدن امروز _ مورد استناد قرار گرفت_ حقیقتی ناتمام است. و معنی درست را ابراز نمی‌دارد. درست‌تر آنست که بگوئیم:

_محمود غزنوی، تا زمانی که سیده ملک خاتون زنده بود؛ فکر حمله به قلمرو فرمانروایی سیده را، به زحمت در خاطر، متوقف داشته‌بود. لکن، پس از مرگ سیده، در ۴۱۹ه.ق/۱۰۲۸م، محمود که هنوز تا حدود دو سال و اندی_ تا ۴۲۱ه.ق/۱۰۳۰م_ زندگی‌اش ‌ادامه داشت، آخرین فرصت خود را، برای عقده‌گشایی خویش، در حمله به ملک ری، به انجام رسانید. 

محمود غزنوی، از “وقاحت” خود شیفتگی همه‌ی خودکامگان، به‌حد کافی برخوردار بوده ‌است!!؟ لحظه‌ئی با دقت به روایت تاریخ، بنگریم، محمود که هیچگونه خدمتی به مُلک ری، نکرده ‌بوده ‌است، به سیده ملک خاتون پیغام می‌دهد که:

 ۱)_ تو باید در مملکت خودت، به نام “من” خطبه بخوانی!!!

 باید توجه کرد، که خطبه خواندن به نام کسی، عموما، در نماز جمعه، هر هفته تکرار می‌شده ‌است.  

۲)_ و همچنین، سکه، پول رایج کشورت را، به نام من، بزنی!!! 

معنی‌اش اینست که آن ملک_ ملک ری و کل قلمرو فرمانروایی ملکه سیده خاتون_ از آنِ محمود غزنوی است. و ملکه سیده خاتون، هیچ کاره، و یا دست نشانده‌ی محمود غزنوی است. 

۳)_و به من خراج بدهی!!!

مستعمره‌ئی، با چنین سود صد در صد، دیگر کجا می‌توان یافت؟؟! محمود غزنوی، در مقر سلطنت خودش، هزینه‌ها از جمله، حقوق سرسام آور سربازان مزدور خود را، باید می‌پرداخت. ولی، در ملک ری، هیچگونه‌ هزینه‌ئی، پرداختش به عهده‌ی او نبوده‌است!!؟ اما، مالیاتش را، به نام خراج باید به محمود غزنوی بپردازند!!؟

بنابر این ذکر “ناجوانمردی، و وقاحت”، در برابر خواسته‌های پر طمع، و جهانخواری سیری ناپذیر محمود غزنوی، یک تهمت، یا ناسپاسی، و یا دشنام تهی نیست. بلکه، حداقل بیان، در توصیف بیشرمی اوست. و این، خلاصه‌ئی از مفهوم مندرج در ضمن کلمه‌ی “سلطان مستبد” است.   

محمود غزنوی_چنانکه تا‌کنون ملاحظه نموده‌ایم_ از گَزیدگان اژدهای قدرت بوده ‌است؛ سیری ناپذیر، نابسنده به آنچه که داشته ‌است. حتی، نسبت به قلمروی که، کوچکترین زحمتی برای آن نکشیده ‌بوده ‌است، می‌خواهد که آن را به استعمار و استثمار خود در آورد، و بگوید که آنجا هم، از آنِ من است. و یا، آنجا هم، مرا پیشوای خود می‌دانند. و به نامِ “من”، در خطبه‌ها و سکه‌های خویش، تبرک، و توسل می‌جویند!!؟

حاکی از صلحی پس از مذاکره در میان این دو پادشاه: محمود غزنوی و سیده ملک خاتون

_حمله، ویرانی، تاراج و به آتش کشیدن ملک ری  

سلطان محمود، در مدت کوتاهی که پس از مرگ سیده ملک خاتون، تا مرگ خویش، فرصت داشته‌است_(۴۲۱-۴۱۹ه.ق/۱۰۳۰-۱۰۲۸م)_در سال ۴۲۰ه.ق/ ۱۰۲۹م، درست یکسال پس از مرگ سیده ملک خاتون_ مسعود، ولیعهد و پسر خویش را، مامور اجرای حمله به ملک ری می‌کند، و کتابخانه‌ی شهر ری را، که از بزرگترین کتابخانه‌های ایران بوده ‌است، آتش می‌زند. 

ملک ری، بویژه به سبب زندگانی، و مزار حضرت عبدالعظیم حسنی(۲۵۲-۱۷۳ه.ق/۸۶۶-۷۸۹م) از نوادگان امام حسن مجتبی(ع)، مشهور به عالم آل محمد(ص)، از جمله مورد تایید و احترام حضرت ثامن الائمه، علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)، برای شیعیان از اهمیت ویژه‌ئی برخوردار بوده‌ است. در نتیجه کتابخانه‌ی شهرری، یکی از استثنائی‌ترین مکان‌ها، برای ادبیات تشیع بشمار می‌رفته ‌است. وجود حضرت عبدالعظیم(ع)، در ملک ری، و تدریس او به دانشجویان بسیارش، ری را به پایگاه یکی از قلمروهای استوار، و پر غنیمت دانشگاهی شیعیان، بدل نموده ‌بوده ‌است.

حضرت عبدالعظیم، در نظر شیعیان از مقامی برخوردار بوده‌ است، که زیارت او را، برابر با زیارت سالار شهیدان در کربلا، برابر دانسته‌اند (مَن زارَ عبدالعظیم الحسنی بِرِی، کَمَن زارَ الحسینَ بِکربلا…) 

از اینرو، حمله‌ی محمود غزنوی، به ملک ری _که شرح مختصر آن در ذیل می‌آید_ به بهانه‌ی قرمطی کشی محمود غزنوی نیز، در عالم تسنن، و در دستگاه خلافت عباسی، مسلما، بر شهرت و اعتبار وی، می‌افزوده‌ است.

کلود کاهن Claude Cahen (۱۹۹۱ -۱۹۰۹م/۱۳۷۰-۱۲۸۸ه.ش)، خاورشناس، و از جمله‌ی نویسندگان تاریخ کمبریج است، که به افشای این رسوائی، در سطح بین‌المللی پرداخته ‌است. مترجم و مورخ فرزانه، یعقوب آژند (++۱۳۲۸ه.ش/ ۱۹۴۹م)، که ترجمه‌هایش نشان می‌دهد، که تا از اعتبار نوشته‌ئی مطمئن نشود، به ترجمه‌ی آن همت نمی‌گمارد؛ به ترجمه‌ی کتاب ارزنده‌ی بویهیان_ دیلمیان_ پرداخته‌ است. در این اثر، درباره‌ی جرم مشترک محمود و مسعود غزنوی_پدر و پسر_ در فاجعه‌ی حمله به ری، می‌خوانیم که چگونه مسعود، چون کاسه‌ی گرمتر از آش، به عقده‌گشایی پدرش_یاد آور رستم فرخ‌زاد، که بخاطر انتقام جوئی از محرومیت اسافل اعضا‌ی پدرش، به کور کردن و کشتن بانو آزرمیدخت، شاهنشاه ساسانی، و دختر خسرو پرویز، درست زمانی که ایران، بخاطر نزدیکی به حمله‌ی اعراب، به انسجام و نظم هر چه بیشتر ارکان سلطنت، نیازمند بوده‌است_ بعنوان تمرین قساوت خودکامه‌ی آینده، به ویرانی، قتل عام، و آتش زدن کتابخانه‌های ملک ری، می‌پردازد:

_”… محمود غزنوی، در سال۴۲۰ه.ق/ ۱۰۲۷م، فرزند خود، مسعود را برای تصرف ری گسیل داشت. نیروهای نظامی، زیر فرماندهی مسعود، به قتل عام شیعیان، پرداختند، و کتابخانه‌ها، و خزاین آنها، و نیز معتزلیان را، به باد فنا دادند.” (کلود کاهن: بویهیان، ترجمه‌ی یعقوب آژند، انتشارات مولی، ۱۳۸۴، ص۳۱) 

کلود کاهن و همسرش، در سال ۱۹۸۹م

_یک بیلانِ رسوا، به نام مذهبی ضد قرمطیان

همچنین در کتاب یاد شده‌ی “بویهیان”، از کلود کاهن، می‌خوانیم که:

_”…به سخن گَردیزی_بر وزن پرویزی (۴۵۲-?۳۸۰ه.ق/۱۰۶۱-?۹۹۰م)_ به امیر محمود خبر آوردند، که در شهرری و نواحی آن، “مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیارند”. دستور داد، تا کسانی را که بدان مذهب منسوب بودند، حاضر سازند، و سنگریز(سنگباران) کنند، و کی آویختگان بفرمود [آنها را] سوختن.” (گردیزی: زین‌ الاخبار، تصحیح عبدالحی‌ حبیبی، دنیای کتاب، سال۱۳۶۳، ص ۴۱۸/ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح محمدتقی بهار ملک‌الشعرا، و ویراستاری علی اصغر عبداللهی، دنیای کتاب، ۱۳۸۳، ص۴۰۴/ بویهیان، ص ۱۸۱)

پسر کو ندارد نشان از پدر

تو بیگانه خوانش! مخوانش پسر

یکی از موارد مصداق راستین این ضرب المثل است که : 

عاقبت، گرگ زاده، گرگ شود

گرچه با آدمی بزرگ شود!!؟

گلستان، باب اول= در سیرت پادشاهان/ ح۴

_معتزله، اصحاب اصالت عقل

و ریاکاری محمود غزنوی

معتزله، در حقیقت گروه کوچکی از مسلمانان‌اند، که در برابر “وحی”، به استدلال عقلانی نیز، در استنباط‌های احکام شرعی، اهمیت می‌داده‌اند. کوتاه سخن، تنها گروهی که در میان فرقه‌های اسلامی، اطلاق عنوان “اصحاب اصالت عقل” (راسیونالیسم) برازنده‌ی آنها است، تنها همین گروه معتزله ‌اند.

از آنجا که، شیعیان نیز، عقل را، یکی از ارکان استنباط در اجتهاد، در مسائل فقهی می‌دانند، ناچار، به معتزله، یعنی “اصحاب اصالت عقل”، بسیار نزدیک‌اند.

نکته‌ئی را که کلود کاهن، در کتاب بویهیان یا دیلمیان خود، بدان توجه نموده، و بر آن پا فشرده ‌است، اینست که در شهر “ری”، در کنار مزار حضرت عبدالعظیم_عالم اهل بیت_ شیعیان با اجتماع نسبتا بزرگی می‌زیسته‌اند؛ و معتزله نیز، به علت اتکاء به اصالت عقل، در کنار شیعیان، از موهبت همزیستی مسالمت آمیز با آنان، برخوردار بوده‌اند!!؟ و به همین دلیل، محمود غزنوی، با تظاهرش به پیروی از اهل سنت، و بویژه با وابستگی‌اش به خلافت عباسی، به شدت با معتزله نیز، دشمنی می‌ورزیده‌است. و در حمله‌ی مسعود غزنوی به ملک ری_ یعنی به مامن شیعیان و معتزلیان_ نه تنها شیعیان، بلکه معتزله را نیز، قتل عام می‌کند!!؟

محمود غزنوی و غارت معبد سومنات

_فلسفه و منطق؟؟!

و اصالت عقل!!؟

چنانکه که ما می‌دانیم، “فلسفه و منطق”، بویژه بر “اصالت عقل”، و “تدبیر عقلانیت” مبتنی است. و در این رهگذر، ما به یکی از دلائل عدم پیشرفت فلسفه، در جهان اسلام نیز، پی می‌بریم، که نه تنها مذهب اهل سنت، بلکه قدرتهای سیاسی سلطنت مآب، مانند غزنویان نیز، با هر گونه بحث عقلانی و فلسفی، دشمنی می‌ورزیده‌اند، و حتی به ایجاد خفقان بر آنها افتخار می‌نموده‌اند.

“قرمطیان”، برجسته‌ترین و مشهورترین عنوانی است که به “اسماعیلیه” می‌داده‌اند. قرمطیان_همانند معتزله_ بیشتر، با توجه به استدلالات عقلانی، به توجیه حقانیت مذهب خود، می‌پرداخته‌اند. بدین ترتیب، معتزله، همراه شیعیان، و باطنیه، همه، در قاموس واژگان محمود غزنوی با “برچسب قرمطی بودن”، یعنی کافر، مرتد، ملحد، یا ملاحده، مشرک، زندیق، و هر چیز دیگری از ردیف این برچسب‌ها، نامیده‌ می‌شدند. 

بردار کشیدن حسنک وزیر، آخرین وزیر محمود غزنوی، به جرم قرمطی‌گری

_”پیر خرف؟؟!” :

تعبیر محمود غزنوی،

از شخصیت خلیفه‌ی عباسی_القادر بالله!!؟

ملاحظه فرمایید که ابوالفضل بیهقی(۴۷۰-۳۸۵ه.ق/۱۰۷۷-۹۹۵م)، در تاریخ مهم خود_تاریخ بیهقی_چگونه از محمود غزنوی، و کار مهم و افتخار او، در قتل عام قرمطیان یاد می‌کند، که محمود غزنوی می‌گوید:

“…بدین خلیفه‌ی خرف شده، بباید نوشت که، من از بهر قدر عباسیان، انگشت در کرده‌ام، در همه‌ی جهان، و قرمطی می‌جویم!!؟

       و آنچه یافته ‌آید، و درست گردد!!_:

                   _بردار می‌کشم…”

(تاریخ بیهقی، تصحیح شادروان دکترعلی‌اکبر فیاض(۱۳۵۰-۱۲۷۷ه.ش/۱۹۷۲-۱۸۹۸م)، انتشارات گام، ۱۳۶۵، ص ۱۸۳)

لطفا، دقت شود که محمود غزنوی که اینهمه جنایت‌ها، از کشتار قرمطیان را، به نام مذهبی که رئیسش، خلیفه‌ی عباسی است، انجام می‌داده ‌است؛ آنوقت، این “ریاکار بزرگ!؟”، از همین خلیفه نیز، تنها بعنوان “پیر خرف!؟” یاد می کند، و نه عنوان دیگری، که قداست و مشروعیت خلافت او_جانشینی رسول خداوند را_ به استواری فرا برساند!!؟

زیرا او _محمود غزنوی_ همانند همه‌ی قدرت‌طلبان، یک “ماکیاولیست”، به معنی دقیق کلمه است. یعنی “هدف”، “کاربرد هر وسیله” را_ اعم از خلیفه، مذهب، یا حتی اگر خدا باشد_ برای او، “توجیه” می‌کند!!!؟ 

 آری، او _محمود غزنوی_ مخلص، یا در حقیقت_ همانند همه‌ی خودکامگان تاریخ_ قربانیِ اخلاقی هدف خویشتن، است!!؟

محمود غزنوی در حال پوشیدن خلعت اعطایی خلیفه‌ی بغداد، القادر بالله

_فاتحه‌ی بی ‌الحمد؟؟!:

برای مرگ منطق، فلسفه، و دانش راستین!!؟

ضمنا، امید است که به یاد گرامی اتان باشد، محمود غزنوی، چنانکه پیشتر در گفتار شماره‌ی ۱۱۷_از همین سلسله گفتارها در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”_ یاد آور شده‌ایم، با تکیه بر خودکامگی و خود-محوری خویشتن، اعتراف دیگری می‌نماید که:

_”…بو ریحانو (ابوریحان)، پادشاهان طبع کودکان دارند! اگر می‌خواهی از “من”_ منی که، هرگز، پس از مرگ، حتی در خاطره‌ها، و در کهن الگوها “نیم-من” نمی‌شود_ بهره‌مند شوی، “تنها، به میل من!“، رفتار کن، نه به داده‌های دانش خودت!!”

(نظامی عروضی: چهار مقاله، تصحیح شادروان دکتر محمد معین(۱۳۵۰-۱۲۹۳ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۱۴م) و زنده یاد علامه قزوینی(۱۳۲۸-۱۲۵۶ه.ش/۱۹۴۹-۱۸۷۷م)، انتشارات جامی، ۱۳۷۲، ص۹۳/ همچنین رک به: کانال تلگرام “فردا شدن امروز”، گفتار شماره‌ی ۱۱۷)

بقایای کاخ غزنین، که احتمالا محمود غزنوی، ابوریحان را از بلندای آن به زیر فرو در افکنده است.

آیا بهتر از این_ و یا شاید حقیقتا، بدتر از این_می‌توان فاتحه‌ی بی الحمد بر عقل، منطق، هر بحث فلسفی و هر داده و دریافت عقلانی، علمی و دانش بنیاد را، در جهان اسلام فرو در خواند، و به گورستان تاریخ اندیشه‌های بزرگشان فرو در سپرد؟؟؟!

این تحفه‌ی نکبت بار، شوم و سترون سلطنت استبدادی، برای پیشگیری از هر نوع رشد و تعالی فرهنگی ما بوده ‌است؛ که همه‌ی خودکامگان، کم و بیش از این خط نا مبارک و نحس محمود غزنوی، پیروی کرده ‌اند. چون، هر جا که بحث از عقل، منطق، آزادی جستجو، بحث فلسفی و علمی در میان باشد، خودکامه، دیگر نمی‌تواند اصولا، هرگز، حرف اول و آخر را، در انحصار خود داشته باشد!!؟؟ و این، خود، مرگ حتمی و قطعی خودکامگی است.

زیرا، چنانکه می‌دانیم، و سنت استبداد نشان داده‌است، خودکامگان در رابطه با مردمان، فقط، خواهان یک چیز هستند:

_“حرف اول”، و “حرف آخر”، باید فقط سخن آنان باشد و، بس!! و دیگران نیز باید، فقط “بله قربانگو”ی آنان باشند و، بس! و “خود- گوسفند- بینانه” فقط تبعیت کنند، و بع‌بع گوی آنان باشند و بس!!!؟

این مرض مشترک همه‌ی خودکامگان را، ما حتی پس از اعلام فرمان مشروطیت، بلافاصله، و به تفصیل، از زبان محمد‌علی شاه مخلوع هم، با بیشرمی هر چه تمام‌تر، بوضوح شنیده‌ایم که:

_ مردم باید گوسفندوار، فقط از “ظل الله”، پیروی کنند و، بس!!! (رک به: گفتار شماره‌ی ۱۳۹ در کانال تلگرام “فردا شدن امروز”)

در اعلام تشکیل “حزب رستاخیز”، در اسفند ۱۳۵۳ه.ش/ ۱۹۷۵م_ تنها چهار سال قبل از انقلاب منجر به سقوط نظام شاهنشاهی_عینا، همانند محمود غزنوی، و محمدعلی شاه قاجار(زندگی۱۳۰۴-۱۲۵۱ه.ش/۱۹۲۵-۱۸۷۲م)، پیروی بی چون و چرا، از بنیاد شاهنشاهی، و یکتا حزب حضرت ایشان از زبان پهلوی دوم نیز، همانند ترجیع بندی، از رابطه‌ی استبدادی پادشاه و مردم، و میراث کهن سنت استبدادی، با قدرتی هر چه تمام‌تر، بازتاب یافته ‌است:

_” کسانی که…به نظام شاهنشاهی، و انقلاب ششم بهمن عقیده دارند، و کسانی که ندارند، فکر من این است که، هر ایرانی که صف خودش را مشخّص کرده، و به این دسته‌ی اوّل و گروه اوّل تعلّق دارد، یعنی…به نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن؛ حتماً وارد این تشکیلات سیاسی بشود.

 امّا کسی که، وارد این تشکیلات سیاسی نشود، و معتقد و مؤمن به این اصل‌هایی که من گفتم، نباشد، دو راه برایش وجود دارد:

۱)_یا یک فردی است متعلّق به یک تشکیلات غیرقانونی، به اصطلاح خودمان توده‌ئی، یعنی… بی وطن، او جایش یا در زندان ایران است؛

۲)_یا، اگر بخواهد، فردا با کمال میل، بدون اخذ حق عوارضِ[خروج از ایران]، گذرنامه را در دستش می‌گذاریم، و به هرجایی که دلش می‌خواهد برود. چون ایرانی که نیست؛ وطن ندارد، و عملیاتش هم که قانونی نیست، غیرقانونی است. و قانون هم مجازاتش را معین کرده است…

 هرکس، مردانه باید تکلیف خودش را، در این مملکت روشن کند. یا موافق این جریان هست، یا نیست…”(روزنامه‌ی”مردم”، سال دوم، شماره ۱۲، اسفند۱۳۵۳/ یرواند آبراهامیان: ایران بین دو انقلاب، نشر نی، ۱۳۸۷، ص ۵۴۲/ روزنامه‌ی آیندگان، دوشنبه ۱۲اسفند۱۳۵۴، ص۷)

_یک استثناء در قاعده: سیده ملک خاتون

کوتاه سخن، شاه‌بانو، سیده ملک خاتون، ۳۵ سال تمام، در دوران مسئولیت رهبری خود، این مامن بزرگ را، برای شیعیان و معتزلیان و بحث‌های منطقی، عقلانی و فلسفی آزاد آنان، در ملک ری، در امنیت و آرامش کامل نگاه داشته‌ بوده ‌است!!؟

 رحمت و سپاس، بر یاد بزرگوار او _سیده ملک خاتون_ باد! زیرا، چنین مأمنی _جزیره‌ی بهشتی‌وار، “واحه‌ئی در برهوت!!؟”_ در قلمرو سلطنت “خودکامگان مذکر”، در تاریخ ایران و جهان اسلام، کمتر، فرا، باز یافت ‌شده‌ است!!؟

_سنت نامبارک و، بیمارگونه‌ی سلطنت استبدادی؟؟!

رفتار محمود غزنوی و پسرش، مسعود غزنوی، پس از مرگ سیده ملک خاتون با شهرری، از جمله آتش زدن کتابخانه‌ی بسیار بزرگ و مجهز آن، تنها، یک نمونه‌ی استثنایی تاریخی نیست!!؟ بلکه، دهها _و یا حتی صدها_ نمونه از رفتار فاجعه آمیز استبداد شاهنشاهی ایران، در طول سه هزار سال گذشته، بشمار می‌رود. و شگفت _بسیار شگفت‌تر، و حتی حقیقتا بسیار شگفت‌ آمیزتر_ آن که امروزه، مشتی از ایکس‌ها و ایگرگ‌هایی از مرد و زن، از “قبیله‌ی روشنفکران کاذب”، بی‌خبر از تاریخ فساد شاهنشاهی، و یا درست برعکس، مغرضانه، بعنوان این که پیشینه‌ی استبداد شاهنشاهی در ایران، یک “سنت تاریخی دو سه هزار ساله” است، این بیماری مزمن را، بهترین نسخه، برای آینده‌ی حکومت ایران با تعصبی خصمانه، و حتی ابلهانه، بارها و بارها_ در رسانه‌های صدایی و سیمایی خارج از ایران_ برای ایران، بعنوان یک تحفه‌ی بی‌نظیر، تبلیغ می نمایند!!؟ غافل از آن که، هر امر تاریخی، با پیشینه‌ی کهنسال، “سنت” نیست، که سنتی نمونه، و الگویی باشد؛ بیماری های مزمن، آسیب و زیانشان، بیشتر بخاطر کهنگی، دراز مدتی، و جنبه‌ی طولانی ابتلای بدانها، همه تاریخی اند، ولی سنتی مبارک نیستند!!؟ بدین ترتیب، سنت‌ها، به ندرت مبارک اند، و در اغلب از مواقع، شوربختانه، و برعکس، بیمارگونه، بسیار زیانبار و نامبارک، و در خور پیکارهایی ریشه کنانه اند!!!؟

کوتاه سخن _دور از هرگونه شوخی و مطایبه، برعکس، بلکه بسیار جدی و تلخ_ آنچه را که آنان، “سنت مبارک شاهنشاهی” می گویند، ما “بلای مزمن دامنگیر تاریخ سیاسی ایران” می نامیم!!!؟

_شش برنده‌ی جائزه‌ی نوبل اقتصادی،

درباره‌ی “سنتهای نکبت بار تاریخ سیاسی” 

کتاب ارزنده‌ئی درباره ی تحولات سیاسی و اقتصادی، بویژه درباره‌ی مسائل پایان ناپذیر امریکای جنوبی، قتل عام ها و آمارهای مختلف ضایعات و تلفات انسانی، بخاطر حکومت دیکتاتورها به یاری پژوهشها و همکاری شش برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصادی تهیه شده است.

این اثر بسیار ارزنده، خوشبختانه بوسیله‌ی دو مترجم گرانقدر و، آگاه ایرانی، به زبان فارسی ترجمه، چاپ و منتشر گردیده است. از چاپ نخست آن _۱۳۹۲ه.ش/۲۰۱۳م_ تا کنون_۱۴۰۱ه.ش/۲۰۲۲م_ یعنی تنها در ظرف نه سال، شانزده بار، مورد تجدید چاپ قرار گرفته است_ خوشبختانه، یک واقعه‌ی استثنایی در نشر و پخش کتاب در جامعه‌ی ایران!؟؟

نام کتاب چنین است: “چرا ملت ها شکست می خورند؟؟!” مولفان آن، بدین نام ها خوانده می‌شوند:

دارون عجم اوغلو(++۱۹۶۷م)، و جیمز ای رابینسون(++۱۹۶۰م).

مترجمین گرانقدر فارسی زبان نیز، عبارتند از:

آقایان محسن میردامادی(متولد ۱۳۳۴ه.ش/۱۹۵۵م)، و محمدحسین نعیمی پور(متولد۱۳۶۲ه.ش/۱۹۸۳م).

متن این اثر، به همت ویرایشگر معتبر آقای سید علیرضا بهشتی، با اصل زبان انگلیسی، تطبیق و مورد ویرایش و تایید قرار گرفته است.

ناشر این کتاب معتبر، به زبان فارسی انتشارات “روزبه”، بشمار می رود.

نام شش برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصادی، که این کتاب، بر پایه‌ی نوآوری‌ها، و نکته سنجی‌های آنان تدوین شده است، به ترتیب دریافت جایزه‌ی نوبل اقتصادی، به شرح زیر است:

۱)_ برنده‌ی نوبل اقتصادی، در سال ۱۹۷۲: کنت جی آرو Kenneth Arrow (2017- 1921م).

۲)_  ” ” ” ، در سال ۱۹۸۷م: رابرت سولو Robert Solow  (متولد ++۱۹۲۴م).

۳)_ ” ” ” ،  در سال ۱۹۹۲م: گری بکر Gary Becker  (۲۰۱۴ -۱۹۳۰م).

۴)_ ” ” ” ، در سال ۲۰۰۱م: میشل اسپنس Michael Spence (متولد ++۱۹۴۳م).

۵)_ ” ” ” ، در سال ۲۰۰۱م: جورج آکرلوف George Akerlof (متولد++۱۹۴۰م).

۶)_برنده‌ی نوبل در سال ۲۰۱۰م: پیتر دایموند Peter Arthur Diamond (متولد۱۹۴۰++م).

حاصل همه پژوهش‌هایی که در این کتاب منعکس شده است، در مورد سیستم‌های سالم و معیوب، که منتج به نتایج مثبت و منفی، و بویژه استقرار استبداد، یا دموکراسی می‌گردد، در این کلام کوتاه، چنین نتیجه‌گیری و تقریر گردیده است که:

_”…آنچه شکاف میان ایالات متحده، مکزیک کنونی، و در نتیجه دو بخش شمالی و جنوبی نوگالس را شکل می دهد، همان اقتضائات سازمانی، و میراث‌های نهادهای پر دوام_پایداری_ است که این دو جامعه از عهد استعمار، به ارث برده اند!!؟…” ( “چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟؟!”، ص ۵۷)

لطفا، توجه فرمایید هنگامی که ما کار آسیب شناسی خود را، از سیستم سلطنت ایران آغاز کردیم، به هیچ روی، از کاری که، برندگان شش جایزه‌ی نوبل بدان پرداخته بودند، کوچکترین آگاهی نداشتیم؛ و به یقین نیز حتی هنوز آنان_ برندگان جوایز اقتصادی نوبل، نویسندگان و مترجمان گرانمایه‌ی کتاب ارزنده‌ی “چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟؟!”_ از کار ما، کوچکترین اطلاعی نداشته، و تا این تاریخ نیز، هنوز هم مطلع نگشته اند!!؟

لکن، شگفت انگیز این است که، ما ضمنا، از دو راه معرفتی کاملا متفاوت آغاز کرده ایم. آنان از راه سیستم شناسی اقتصادی، و ما، از روانشناسی و جامعه‌شناسی تاریخی سیستم سلطنت در ایران!!؟ با این وصف، هر دو، خوشبختانه، به یک حقیقت واحد، فرا در رسیده ایم؛ و آن این که، در سیستم‌های اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی، هر چند که کارگزاران و بازیگران آنان، با یکدگر متفاوت باشند، و یا حتی در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، نقش‌هایی متفاوت بازی کنند؛ اما همگی آنها، به نوعی، به پیروی از جبرهای حاکم بر کارکرد سیستم‌هایی که در آنها مشغول انجام وظیفه‌های خود هستند، محکوم و مجبور اند!!؟

اساس سیستم، اگر دموکراتیک باشد، حاصل آنست که، بیشتر کشورهایی شبیه سوئد، نروژ، انگلستان، و امریکای شمالی را تشکیل می‌دهند، و اگر نقش آفرینی‌اشان در کارکرد جبری سیستم‌های استبدادی و خودکامه باشد، کشورهایی نظیر امریکای جنوبی و ایران شاهنشاهی را، بوجود می‌آورند!!؟

پیامد تحقیقات آنان و ما، نتیجه‌ی قابل اطمینان‌تر، و مطمئن‌تری را به بار می‌آورد، که از هر در که وارد شویم، انتهای راه، به یکی از دو راه، منتهی می‌شود: دموکراتیک و یا استبدادی!!؟

شاید تکراری باشد، ولی یادآوری‌اش به سبب شدت و عمق بیخبری ما، از تاریخ و نتایج سلطنت استبدادی ما، در ایران، ما را ملزم به یادآوری مکرر می‌گرداند که:

“نکبت‌های تاریخی دیکتاتوری‌ها”، سوکمندانه، و به غلط، به “سنت‌های پایدار تاریخی ملت‌ها”، تبدیل می گردند؛ چنانکه در تمام دوره‌ی شاهنشاهی ایران، به بسیاری از مردمان ساده دل، همواره، چنین القاء شبهه شده بوده است.

بدین ترتیب، باز هم:

نه هرکس شد مسلمان؟! _‌می‌توان گفتش که “سلمان” شد؟!!

پس، اول بایدش، “سلمان” شد و!!؟ _وانگه، “مسلمان” شد

همین و بس!

ملا‌فتح الله وفایی شوشتری (۱۳۰۳-۱۲۰۸ه.ش/۱۹۲۴-۱۸۲۹م)

دارون عجم اوغلو(++۱۹۶۷م)، از مولفان کتاب “چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟!”
جیمز ای رابینسون(++۱۹۶۰م)، دانشمند و اقتصاددان سیاسی بریتانیایی، از مولفان کتاب” چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟!”

_آماده سازی سفره‌ی تغذیه‌ی معرفت

خوراکی از مسائل مورد طرح، تا بدینجا که در یک سفره‌ی معرفتی، در پیش روی شما، خواننده‌ی گرامی فرا گشوده شده است، دست کم، حاصل خدمات صمیمانه‌ی بالغ بر چهل نفر انسان صمیمی متفکر، و معتقد به کار خویش، بوده است؛ که شما اینک، به آسانی، در اختیار خود دارید. برای روشن شدن این نتیجه‌گیری، به صورت ریز این آمار، توجه فرمایید:

۱)_ تالیف اصلی این کتاب به زبان انگلیسی، شامل دو مولف، یک ویرایشگر ارشد، و یک ناشر سرشناس بوده است!!؟

۲)_ درست در ایران نیز، دو مترجم گرانقدر، یک ویرایشگر ارشد، و یک ناشر سرمایه گذار پر همت، ترجمه و نشر آن به فارسی را، با گشاده دستی، به عهده گرفته اند!!؟

۳)_ شش برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اقتصادی، اتاق فکر سیستم شناسی دموکراتیک، و استبدادی را، بویژه از نظر اقتصادی، تهیه فرموده اند!!؟

۴)_ از “خط چهارم”، دو تن همکار، بررسی این کتاب ارزنده_“چرا ملت‌ها شکست می خورند؟؟!”_ را، در مقایسه با کارهای خود، بر عهده گرفته، و نتایج حاصل از آن را، بصورت خلاصه، و ان شاء الله، قابل درک، در اختیار شما خوانندگان گرامی، نهاده اند!!؟

۵)_بقیه، تا حدود چهل نفر، در دو کشور مختلفی که، کتاب در آن به اصل زبان انگلیسی چاپ شده، و در ایران که به فارسی ترجمه شده است، طبق محاسبات، مسئولیت چاپ، امور کامپیوتری، حروف چینی، صفحه بندی، غلط گیری، و مسائل دیگری، مانند طراحی جلد، صحافی، و حمل و نقل های ضروری و توزیع کتاب را، به عهده گرفته اند!!؟ فراموش نشود که، ناشران معمولا تک نفر نیستند، و یک هیاتی از شرکا هستند، که باید تصمیم بگیرند. همچنین کتابفروشانی که کتابها را، در ویترین ها، برای نمایش، در معرض فروش می گذارند، غالبا چندین نفر اند، و، و، و.

۶)_ و این دیگر، به عهده‌ی زمان و امکانات و فرصت‌هاست که شما، در زمره ی اولین خوانندگان گرامی “خط چهارم” قرار گیرید، و احیانا، درک، برداشت، و تفسیر خود از آن را، بخصوص و بویژه، بصورت یک دیدگاه، به ما، یا به دیگران عرضه فرمایید!؟؟

ملاحظه می‌فرمایید، که کار تالیف و حتی‌المقدور اطلاعات درست را، به دست تشنگان معرفت انتقادی، درست رساندن، تا چه حد _افزون بر سلامت جسم و جان ما_ به همکاری و همیاری، و همتِ ابراز نظر افرادی چون شما، خوانندگان گرامی، و نویسندگان و پژوهشگران کم نظیر، نیازمند است؟؟!

و این کاری است که، ما در حدود دست کم، چهار سال و نیم است، بدان مشغولیم، و لنگان لنگان، خود را تا بدینجا، فرا در رسانیده ایم. و همچنان نیازمند همکاری همه‌ی عزیزان خود هستیم، ان شاء الله تعالی.

بیان این بزم پر محبت و پر معرفت، و چیدمان آن، در سفره‌ی تغذیه‌ی معرفتی، یادآور این بیت سعدی گردید که، فقط برای تغذیه‌ی جسمانی ما، سروده شده است که:

ابر و، باد و، مه و، خورشید و، فلک در کارند

تا تو، نانی به کف آری و، به غفلت، نخوری!!؟

بزم سفره‌ی معرفت، به مراتب کاری بس دشوارتر از کار ابر و باد و مه و خورشید و فلک است!؟؟ رسیدن شخصی، به مقام دریافت جایزه‌ی نوبل، خود به تنهایی، کاری است کارستان؛ تا چه رسد این شخص، نه یک نفر، بلکه شش نفر باشند؟؟! امیدواریم، توان و توفیق قدر شناسی، و سپاسگزاری عمیق، از این فرصت و نعمت بهره برداری از سفره‌ی معرفت، برای همیشه، به ما ارزانی گردد. و الا:

“از دست و زبان که بر آید؟؟! کز عهده‌ی شکرش، به در آید؟؟؟!”_ ان شاء الله تعالی!!؟

_ پادشاه مشروطه، و خروس اخته،

تجربه‌ی ادوارد هشتم، پادشاه مستعفی انگلستان

گروهی هستند دانسته یا ندانسته، از سلطنت مشروطه تعریف و ستایش بی‌حد و اندازه می کنند، مثال‌هایی که از سلطنت مشروطه بدست می‌دهند، به هیچ‌وجه از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کند.  در حالیکه در جهان امروز، بالغ بر دویست کشور وجود دارد، با مدیریت‌های مختلف و کمتر از پنج درصدشان به شیوه‌ی سلطنتی اداره می‌شود. بویژه که شیوه‌های سلطنتی نیز، همه مشروطه نیستند. مثل عربستان، بحرین، عمان، اردن هاشمی، و چند کشور دیگر، اکثر از کشورهای مشروطه‌ی سلطنتی که خوبی اشان مورد استناد سلطنت طلبان است، عموما، کشورهایی با چند میلیون جمعیت اند مانند سوئد، نروژ، هلند و یا بلژیک.

سخن راست از اهمیت و اثر مشروطه را، باید از یکی از با تجربه‌ترین پادشاهان قرن بیستم، ادوارد هشتم(۱۹۷۲-۱۸۹۴م/ ۱۳۵۱-۱۲۷۳ه.ش) شنید.

ادوارد هشتم_عموی ملکه‌ی سابق انگلستان، ملکه الیزابت_ در همان نخستین سال سلطنتش، در حدود سال ۱۹۳۶م، از پاره‌ئی کارهای هیتلر، مانند دستور او به ساختن اتوبان‌های خوب در آلمان، که میلیون‌ها کارگر بیکار را به کار گرفته بودند، تعریف می کند. البته، هنوز هیتلر اوایل کارش بود، و به گندکاری‌های بعدی‌اش که به جنگ جهانی دوم انجامید، دست نیازیده بود!!؟

از طرف نخست وزیر انگلیس، و دیگر مشاوران به ادوارد اخطار شد، که شما نباید از کارهای هیتلر تعریف کنید. زیرا، او در انگلستان، مخالفان زیادی دارد. پادشاه مشروطه‌ی انگلستان، نباید سخنی بگوید، که خلاف عقیده‌ی هموطنانش باشد، زیرا، او نماینده‌ی وحدت مردم انگلیس است!!؟

همزمان، ادوارد هشتم، شیفته‌ی بانویی امریکایی شد_بانو والیس سیمپسون(۱۹۸۶-۱۸۹۶م)_ که ظاهرا دوبار پیشتر ازدواج کرده بود، و ازدواج‌هایش به طلاق منجر شده بودند!!؟

در این‌ مورد نیز، به ادوارد هشتم، اخطار شد که او نمی‌تواند چنین ازدواجی داشته باشد، بویژه با زنی بیگانه که از خاندان سلطنت نیست، و بدتر از آن، اینکه دوبار ازدواج کرده است، و ازدواج‌هایش هم، به طلاق منجر شده است!!!؟

اینجا بود که ادوارد هشتم یادآور شد که: سلطنتی را که به من اجازه نمی‌دهد، همانند یک کارگر ساده اظهار عقیده نمایم، و یا با همسر دلخواه خودم ازدواج کنم، عطایش را به لقایش فرو می‌بخشم!!؟ و آزادی عقیده و عواطف خودم را، از زندان ابد در سینه‌ام رها می‌سازم!!؟ تقریبا به مضمونی اینچنین ادوارد هشتم یادآور شد که:

پادشاه مشروطه، بنظر شما، مانند یک خروس اخته است، که باید همانند یک مرغ ماکیان، فقط قدقد کند، یعنی بله بله بگوید!!؟ و من، نمی خواهم یک خروس اخته باشم!!؟

و در پی آن، ادوارد هشتم، با صراحت و شهامت، از سلطنت مشروطه‌ی اینچنینی، در انگلستان، برای همیشه، بی هیچ دغدغه، استعفا نمود.

نکته جالب توجه این که، ادوارد پس از استعفا از سلطنت، بلافاصله، با همسر دلخواهش ازدواج نمود، و هرگز نه تنها پشیمان نشد؛ بلکه نامش را در میان خوشبخت‌ترین عشاق قرن بیستم به ثبت رسانید!!؟

_عاقبت پادشاهان مشروطه‌ی ایران

مشروطیت در ایران، مجموع از دو سلسله_ قاجار و پهلوی ها_ پنج پادشاه داشته است:

مظفرالدین‌ شاه، محمدعلی شاه، احمد شاه، رضا شاه، و پهلوی دوم محمد رضا شاه.

از نخستین پادشاه مشروطه‌ی ایران، مظفر الدین شاه که بگذریم، که سلطنتش چند هفته‌‌ئی بیش دوام نیافت؛ چهار پادشاه دیگر، چنانکه اشاره رفت، محمدعلی میرزا، و احمدشاه از قاجار، و پهلوی اول و دوم از پهلوی‌ها، هر چهار تن، از سلطنت خلع شدند، به جلای وطن مجبور گشتند، در غربت مردند، و همچنان در غربت_ و نه در وطن_نیز، اجبارا، به خاک فرو در سپرده شدند!!!؟

درمورد رضا شاه، تبلیغاتی در گرفت، که با ساختن مقبره‌ئی برای او، جسدش را در تابوتی سر بسته، پس از سالها که در خاک مصر، ظاهرا به امانت در سپرده شده بوده است، به ایران آورده به آرامگاهش، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم(ع) به خاک سپردند. ولی، در همان آغاز انقلاب، که مقبره‌اش را خراب کردند، جسدی در قبر او باز نیافتند!؟؟

اخیرا، در همین یکی دو سال گذشته، در حدود چهل پنجاه متر دورتر از محل اصلی مقبره رضا شاه، در حین کندن قبری، به جسدی دست یافتند، که شایع گشت، این احتمالا جسد رضا شاه است!؟؟

ولی این شایعه نیز، به زودی به محاق فراموشی در سپرده شد؛ و معلوم نگشت که آیا جسد رضا شاه را اصلا، از آغاز به ایران نیاورده بوده‌اند، و یا احتیاطا، قبل از رفتن پهلوی دوم، برای همیشه از ایران، ترتیبی داده بودند، که جسد او را نیز با خود فرا ببرند؟؟!

_بیلان، یا ترازنامه‌ی سیاه مشروطیت ایران

از انقلاب مشروطیت، یعنی از سال ۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۰۶م، تا کنون_۱۴۰۱ه.ش/ ۲۰۲۳م_ حدود صد و شانزده سال، سپری شده است. و این بیلان تجربه‌ی مشروطیت در ایران است، که تاکنون، کم و بیش، به ثبت رسیده است:

۱)_ دو انقلاب: یکی انقلاب مشروطیت ۱۲۸۵ه.ش/ ۱۹۰۶م، و دیگری انقلاب پایان مشروطیت_ ۱۳۵۷ه.ش/ ۱۹۷۹م، با دهها هزار کشته، اسیر، تبعیدی، و جلای وطن کردگان اجباری و، اختیاری!!؟

۲)_ دو کودتا: یکی کودتای رضاشاه در سال ۱۲۹۹ه.ش/ ۱۹۲۱م، و دیگری کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲/۱۹۵۳م. همچنان با کشتارهای بسیار، زندانی، تبعیدها، جلای وطن کردگان اجباری و اختیاری، و خانه نشینی‌های همراه با سکوت‌های ناخواسته‌ی جبری!!؟

۳)_ جشن‌های شاهنشاهی، ۱۳۵۰ه.ش/ ۱۹۷۱م، با هیاهوی بسیار، برای رسمیت بخشیدن، و افتخار ورزیدن به تاریخ غیر مشروطه‌ی استبدادی ایران، با خط اتصالی از کوروش بزرگ، مستقیما، به پهلوی دوم!!!؟؟

و “جشن‌های هنر شیراز”، با عواقب بسیار ناخوشایندش، بمب گذاری‌ها، سیاهکل‌ها، اعدام‌ها، زندانی‌ها، و باز هم تبعیدها، جلای وطن‌ها، و خانه نشینی‌های بسیار  اجباری و اختیاری!!؟؟؟

۴)_ اعلام انقراض همه‌ی حزب‌های “مردم”، “ایران نوین”، و، و، و، و اعلام تشکیل “حزب واحد رستاخیز ایران”، در اسفند ۱۳۵۳/ ۱۹۷۵م، با اعلام اعتقاد به دو رکن کاملا متضاد “قانون اساسی مشروطه”، و “اصالت نظام شاهنشاهی ایران”!!!؟ زیرا اعتقاد به مشروطیت، مستلزم اعتقاد به سلطنت غیر استبدادی بوده است، و اعتقاد به نظام شاهنشاهی تاریخی ایران، یعنی بطلان اصل مشروطیت در سلطنت!!؟؟؟

و تاکید بر اینکه، هر کس که نخواهد در این حزب_حزب رستاخیز ایران_ نام بنویسد، خائن است، جایش یا در زندان است؛ و یا ارفاقا بیاید، گذرنامه بگیرد، و از ایران خارج شود، و دیگر هرگز به ایران باز نگردد!!!؟

۵)_ افزون بر آن، تغییر تاریخ اسلامی، از شمسی و قمری، به تاریخ شاهنشاهی، و تعیین مبدا آن از تاریخ تاجگذاری کوروش کبیر. در صورتیکه شاهنشاهی ایران، بر طبق دو روایت، تاریخ مادها از سال ۷۰۸، یا ۷۰۱ قبل از میلاد آغاز می شود.

نخستین پادشاه ماد، طبق نظر هرودوت که بیشتر مورد قبول مورخان است، دیااُکو نام دارد(۶۵۵-۷۰۸ق.م). و مشهورترین پادشاه ماد، سومین پادشاه، هووخشتر است. هووخشتر از ۶۳۳ تا ۵۸۵ قبل از میلاد، سلطنت کرده است.

طبق روایت تاریخ ایران باستان، کوروش از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ قبل از میلاد سلطنت کرده است. با این حساب، کوروش، ۱۴۱ سال سابقه‌ی سلطنت شاهنشاهی ایران، بوسیله‌ی مادها را، انکار نموده، و مورد توطئه‌ی سکوت قرار داده است.

و از نوباز پهلوی دوم، با رُند کردن تاریخ آغاز سلطنت کوروش از ۵۵۹ به ۵۵۰ قبل از میلاد، نه سال از آن کاسته است، و در نتیجه دقیقا، یکصد و پنجاه سال از آغاز شاهنشاهی ایران بوسیله ی مادها را خود، دوباره، مشمول توطئه ی سکوت نموده است.

بدین ترتیب، تایید بر ذکر جشنهای ۲۵۰۰ ساله، نه آغاز سلطنت کوروش را نشان می دهد، و نه آغاز سلطنت شاهنشاهی ایران، بوسیله‌ی مادها را؛ یعنی در حقیقت، یک “تاریخ مجعول” برای ایران است، آن هم با طمطراق جشن‌های شاهنشاهی، و اعلام آن به دنیا!؟؟

۶)_ ضمنا، این تغییر تاریخ، از اسلامی به شاهنشاهی، خود یک مصیبت و فاجعه‌ی بزرگ از جمله برای سلطنت پهلوی دوم بوده است.

زیرا، در میان عوامل مختلف انقلاب اسلامی ایران، تغییر تاریخ اسلامی، به یک تاریخ غیر اسلامی، یکی از بزرگترین عوامل نارضایتی ها، بشمار می رود. بدلیل آن که، ایران را رسما، غیر اسلامی، و نا مسلمان نشان می‌دهد، البته از نظر مومنان به اسلام_ برای اینکه، بر خلاف قانون اساسی ایران است، که اسلام و مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران و پادشاه مشروطه را حامی مذهب تشیع می داند.

از اینرو خود این تغییر تاریخ، چنانکه اشاره رفت، سبب ناراحتی بسیار، در میان بازاریان و حوزه‌های مذهبی مانند قم، مشهد، اصفهان، تبریز و نجف گردید، که ایجاد مقدمات انقلاب اسلامی را، دامن زدند!!!؟

۷)_ به مناسبت فرا رسیدن سی و پنجمین سال سلطنت پهلوی دوم، در سال ۱۳۵۵ه.ش/ ۱۹۷۶م، دوباره، بوالهوسانه و غافلگیر کننده، پهلوی دوم، به دستکاری در تاریخ شاهنشاهی مبادرت ورزید، و آغاز سلطنت خود را، مبدا تاریخ جدید شاهنشاهی، بعنوان ۲۵۳۵ قرار داد!؟؟؟

 این دو تغییر تاریخ، در کمتر از پنج سال، شاید امروزه فراموش شده باشد؛ ولی اغتشاش بهمریختگی و آنارشیستی که در تعیین تاریخ تولد نوزادان، چک‌ها، سفته‌های بانکی، و اسناد معاملاتی مهم و گوناگون فراهم آورد، داستان فاجعه آمیزی است، که آن را، باید از حسابداران پیر شده، و سالخورده‌ی آن زمان پرسید؛ که بانکها بخاطر بر گشت چک‌ها و سفته‌ها، و تصمیم گرفتن در تعیین تکلیف آنها، چه مشکلات بیهوده‌ئی را داشته اند؟؟؟!

یادآوری: آخر انصافا، آنان که سلطنت مشروطه را، بهترین نسخه‌ی اداره‌ی مملکت ایران می‌دانند، و پیوسته، ایران را، با کشورهای متمدن مشروطه، مقایسه می‌کنند، لطفا بفرمایند، کدام یک از پادشاهان مشروطه‌ی کشورهای سلطنتی، از ملکه‌ی انگلستان گرفته، تا پادشاهان سوئد، نروژ و دیگران، چنین خودسرانه، و بوالهوسانه، به خود اجازه داده، یا می‌توانند اجازه بدهند، که با تاریخ و قانون اساسی ملتشان، چنین رفتاری از جعل تاریخی، و توطئه‌های سکوت، برای عقب و جلو راندن تاریخ مملکت، بخاطر دلخواه خویش، ابراز نموده، یا بنمایند؟؟؟! و نیز کدام ملت، از ملت‌های کشورهای مشروطه، به پادشاهان مشروطه‌ی خود، چنین اختیار بوالهوسی، و خودکامگی‌ها را، روا داشته و می‌دارند.

آخر تا به کی این قیاس‌های مع الفارق را، با همه معیوبیت‌هایشان می‌توان گستاخانه، سبب بازی با سرنوشت سیاست، و شخصیت ملت ایران نمود؟؟؟؟!

۸)_ اعلام “انقلاب سفید”، یا “انقلاب شاه و ملت”، و موضوعات انقلابی آن، مانند اصلاحات ارضی، سپاه دانش، سپاه عمران، سپاه بهداشت، سپاه دین، تغذیه‌ی رایگان، و، و، و، که خود ماجرایی است، که تشریح مسائل آن، به نگاشتن چندین رساله‌ی فوق لیسانس و دکتری نیازمند است.

اما، برای نمونه، سپاه دانش بطور مطلق، برای ریشه‌کنی بیسوادی در ایران، بسیار مورد تبلیغ قرار گرفته است. ولی، توجه به کم و کیف آن، حتی از امور بسیار مهم در “آسیب شناسی انقلاب اسلامی ایران” بشمار می‌رود!!!؟ برای مثال، شماری که برای سپاه دانش در نظر گرفته شده بود، رقمی در حدود پنج هزار نفر بود، که پس از طی دوره‌ی کوتاهی آموزشی، می‌بایستی به روستاها و مکان‌های دور افتاده بروند، و سواد آموزی کنند، تا بیسوادی را ریشه کن سازند!!؟

در حالیکه، در همان زمان، شمار روستاهای ایران طبق آمار، ۹۲ هزار روستا بوده است. و افزون بر این، سپاهیان دانش می‌بایستی در خانه های فرهنگ روستایی، زندگی کنند، و کلاس‌های خود را دایر نمایند. در همان زمان، فقط دو هزار خانه‌ی فرهنگ روستایی ساخته شده بود؛ و از شمار این دو هزار خانه‌ی روستایی نیز، فقط ۱۴۰۰ خانه‌ی فرهنگ روستایی، دارای آب و برق بوده اند!؟؟؟

و یا مورد “اصلاحات ارضی”، تنها به این نتیجه منجر گردید، که فقط شانزده درصد (۱۶%) از روستاییان صاحب آب و ملک مستقل گردند، و بقیه، راهی شهرها شدند، و موجب آبادی حصیر آبادها، و زاغه نشینی‌ها، در اطراف شهرها، بویژه اطراف تهران گردیدند. و شمار کثیری از سپاهیان بعدی انقلاب اسلامی را، همین زاغه نشینان و حصیر آبادی‌ها تشکیل داده‌اند. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!؟؟

در بسیاری از گفتارهای “فردا شدن امروز”، و خط چهارم، به پاره‌ئی از این مشکلات، با تفصیلی بیشتر اشاره رفته است.

۹)_در آبان سال ۱۳۵۷ه.ش/نوامبر ۱۹۷۸_ حدود سه ماه قبل از انقلاب ۵۷_پهلوی دوم، سر انجام در برابر رسانه‌های رادیویی تلویزیونی ظاهر گشت، و بیانیه‌ی مشهور خود “من صدای انقلاب شما را شنیدم” را ایراد نمود!!!؟ و تاریخ شاهنشاهی و حزب رستاخیز، و، و، و همه را، باطل اعلام کرد!!!؟

ولی، تاریخ نشان داد، که ابراز این پشیمانی و پوزش خواهی از خطاها، اندکی، بس بسیار دیر شده بود. و گوشهایی شنوا، حتی در میان سلطنت طلبان نیز، نداشته است!!؟ چنانکه امروزه پاره‌ئی از سلطنت طلبان، می گویند آن گفته‌های خود شاه نبود، بلکه نوشته‌ئی بود که بدستش دادند و تحت فشار مجبورش کردند که در برابر رسانه ها آن را بخواند!؟؟؟

ظاهرا این ادعا، اشاره‌ئی به طنز تلخ ادوارد هشتم دارد، که پادشاه مشروطه، خروس اخته شده ای است، که مانند مرغ ماکیان، فقط قدقد می‌کند، یعنی مطابق میل دیگران_ بر خلاف میل خودش_ بله بله می‌گوید!؟؟؟

۱۰)_ از مصیبت‌های وارده در بیلان سیاه مشروطیت ایران، دو خودکشی، برای خاندان پهلوی دوم، خود، بسیار گویا، و قابل ملاحظه است. زیرا، اثر فشارهای وارده، استرس‌ها، و افسردگی‌ها را، در لطیف‌ترین و کم طاقت ترین افراد این خاندان، بخوبی آشکار می‌سازد!!؟

نخستین خودکشی، خودکشی شاهدخت لیلای نوجوان، که در تاریخ ۲۰۰۱م/۱۳۸۰ه.ش، در هتلی در لندن اتفاق افتاد. و دومین خودکشی، خودکشی شاهزاده علیرضا پهلوی، کوچکترین پسر پهلوی دوم، که ده سال بعد، در سال ۲۰۱۱م/ ۱۳۸۹ه.ش، در امریکا اتفاق افتاد.

 تفاوت دهساله ی این دو خودکشی، خود حاکی از عمق پایدار این مصیبت است، که حتی ده سال زمان، برای کاهش فشار آن، کافی نبوده است. در صورتیکه طبق مثال مشهور می‌گویند، “وای به خونی که یک روز میان اتفاق آن، تا هنگام قصاصش فاصله افتد.”؟؟!

حالا، باز هم سلطنت طلبان_چنانکه اشاره رفت_ می‌خواهند به استناد نوعی سلطنت مشروطه، در چند کشور کوچک، مانند سوئد، نروژ و حتی انگلستان، که ضمنا، بهترین درس از معنی سلطنت مشروطه را، ادوارد هشتم،، در بیهودگی شخصیت پادشاه مشروطه، برای هوشیاران تاریخ بر جای نهاده است، دعوت کنند که، احیانا از نوادگان خاندان پهلوی، یکی، دوباره، این منصب بی‌خاصیت فاجعه آمیز بد فرجام را، که فاقد هر نوع عاقبت بخیری است، عهده دار شود!؟؟؟

خب، اگر بشود، چرا بشود؟؟!! چگونه و چرا، باید ملت ایران، این الگوی سنتی خروس اخته را، بعنوان شخص اول کشور، برای تجدید مقدمات بدبختی بعدی، و انقلاب بعدی، و یا شورش بعدی، و یا کودتای بعدی، و یا هر نام دیگری را، که می‌خواهند بر آن بگذارند، برگزینند؟؟؟!

_چرا پهلوی دوم گفته است؟؟!:_

“صدای انقلاب شما را، شنیدم!!؟”

خونریزی بخاطر ادامه‌ی سلطنت!؟؟

یکی از برنامه سازان مشهور، و در بسیاری از موارد منطقی، یکباره می‌گوید:

علت این که پهلوی دوم، بدان فشار تن در داد، و آن اعتراف ناخواسته را، در برابر رسانه‌ها ایراد کرد، بیشتر این بود که، دوست نداشت با “خونریزی”، بر ایران سلطنت کند!!؟؟

گوئیا، مرسوم و قرار بوده است، که “پادشاه مشروطه” برای ادامه‌ی سلطنت خود، به خونریزی بسیار، حتی با کشتن یک سوم، تا بیش از نیمی از جمعیت ملت خویش هم، دستان خویش را، آلوده سازد، تا بتواند به سلطنت خود، ادامه دهد!!!؟؟

در صورتیکه، شوربختانه، حتی این آزمایش پلید_ خونریزی بی‌نتیجه، بخاطر ادامه‌ی سلطنت، و حفظ تاج و تخت_ در تاریخ مشروطیت ایران، قبلا نیز، انجام و آزموده، شده بوده است.

مگر محمدعلی شاه، دومین پادشاه مشروطه‌ی ایران، در توپخانه، و باغشاه، کم خون بیگناهان و آزادیخواهان را ریخت، آن هم به پلیدترین شیوه‌های ممکن: با دراندن حلقوم‌ها، پاره کردن شکم‌ها، مسموم کردن‌ها، و شکنجه‌های وحشیانه، و، و، و ؟؟؟!

ملک المتکلمین(۱۲۸۷-۱۲۳۹ه.ش)، واعظ آزاد مشروطیت، و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل(۱۲۸۷-۱۲۵۳ه.ش) روزنامه‌نگار بلندآوای مشروطیت را، پس از شکنجه‌های فراوان، در باغشاه، به دار آویختند، و با خنجر، هر دو بزرگوار را، شکم دریدند!!!؟ 

ملا علی_معروف به قاضی ارداقی (۱۲۸۷-?تولد ه.ش) پیشگام آموزش‌های نوین در ایران_ را، به دستور محمدعلی شاه، با “سم استریکنین” مسموم کردند، و در غل و زنجیر، معدومش ساختند!؟؟ 

سید جمال الدین واعظ اصفهانی(۱۲۸۷-۱۲۴۰ه.ش)_پدر نویسنده‌ی نامی ایران، محمدعلی جمالزاده، نویسنده‌ی قصه‌های “یکی بود یکی نبود”_که او را نیز حاکم بروجرد، به دستور محمدعلی شاه به قتل رسانید، و پسرش محمدعلی جمالزاده را، ناچار، مجبور به جلای وطن، به آوارگی، و پناهندگی در خارج از ایران نمودند!!؟ 

افزون بر این نامداران برجسته _شهدای آزادی_ دهها، صدها، و بلکه هزاران نفر از مشروطه خواهان را، در تهران، و شهرستانها، سر بریدند، بی خانمان کردند، قتل عام نمودند، و مجلس شورای ملی را به توپ بستند، و، و، و!؟؟؟

آیا، خاطره‌ی تلخ اینهمه جنایت و خونریزی، هرگز از خاطره‌ها، و بویژه کتاب‌های تاریخ مشروطیت ایران، محو خواهد شد؟؟؟! و هیچ کس را، دیگر دسترس به آگاهی بر اینهمه فاجعه‌های زیانمند، در تاریخ ایران نخواهد بود؟؟؟! یعنی، بهای چنان گرانسنگ آزادی، برای همیشه، فراموش خواهد گردید؟؟؟! مطمئنا، هرگز!!!؟

و تازه آیا، اینهمه خونریزی‌های رسوا و پلید، بخاطر محمدعلی شاه، آیا هیچ کمکی به ادامه‌ی سلطنت نکبت بارش، نموده است؟؟؟! _آن هم با آنهمه سگهای قزاق روسی وفادار سادیست، و آدمخوارش!!!؟ که اکنون، شما، آقای محترم!؟ می‌خواهید که پهلوی دوم، با تقلید از این تراژدی خونبار بی‌حاصل محمدعلی شاه، ادامه‌ی سلطنت خود را، تضمین می‌نمود؟؟؟!

_مردم ایران، نه!؟

“گوادلوپ”، شاه ایران را، تنها گذاشت؟؟!

باز هم همان آقای برنامه ساز غالبا منطقی، معلوم نیست، چرا یکباره، منطق و عقلانیت را، فراموش نموده، و شگفتمندانه، می‌فرماید که:

_ “مردم ایران”، نسبت به پادشاه خود، مدیون اند، ناسپاسی کرده اند، و با بیوفایی خود، او را، تنها گذاشته اند!!؟؟

گوئیا، باز هم، این تقصیر مردم است، که باید پادشاه مشروطه‌ی خود را، با هر اشتباهی که می‌کرده است، به‌به گویان، حلوا حلوا می‌کردند؛ و تاج بر سرش می‌نهادند، و بندگی‌اش را، همچنان، به جان می‌خریدند؟؟؟!

این برنامه ساز بزرگوار، فراموش کرده است که تازه، این مردم ایران نبودند، که پادشاه خود را، تنها گذاشتند؛ بلکه این شورای گوادلوپ (۴ تا ۷ ژانویه ۱۹۷۹/۱۴ تا ۱۷ دی ۵۷) بود، متشکل از سران کشورهای آلمان، فرانسه، انگلستان و امریکا، که تصمیم گرفتند، دیگر از پادشاه ایران حمایت نکنند، و او را به سرنوشت خودش، با ملتش، تنها، واگذار نمایند!!!؟

_اعلام بیطرفی ارتش

این تنها گذاری اربابان خارجیِ پهلوی دوم را، “اعلام بیطرفی ارتش”، در بامداد ۲۲ بهمن ۵۷_ ۱۱ فوریه ۱۹۷۹_ که بیطرفی خود را، در جنگ ملت و پادشاه اعلام داشتند، به کمال رسانید!!!؟

ارتش دست پرورده‌ی پهلوی دوم_که به قول مشهور، فقط گوش به زنگ و شرطی شده‌ی فرمان شخص او بودند_ یکباره بیدار شدند، و تاکید کردند که ما، برای دفاع و حفاظت از استقلال ملی، و سرزمین ایران، در برابر حمله‌ی دشمنان خارجی، سوگند خورده ایم!!!؟ و نه بخاطر کشتن ملت ایران، در برابر فرمان شخص پادشاهی که، اینک، مورد اختلافنظر با ملت خود، قرار گرفته است!!!؟

_کودتای نوژه

البته، با اینهمه، بودند شماری از ارتشیانی که، هنوز نتوانسته بودند، خود را یکسره، از قید “شرطی شدن نسبت به فرمان پادشاه”، رهایی بخشند!!؟ و اینان، همان گروه کوچک اند که، طرح اندیشه‌ی “کودتای استثنایی نوژه” را ترتیب دادند؛ ولی چه سود؟؟؟!

کودتاچیان نوژه _ ۱۸ تیر ۱۳۵۹/ ۹ جولای ۱۹۸۰_ با وجود احتمال ۸۰ درصد از شکست، فریب خورده و از جان گذشته، به تهیه‌ی مقدمات کودتا اقدام ورزیدند، ولی لو رفتند، و با شکست خود، کم و بیش، برای همیشه، استوار داشتند، که در انقلاب‌ها، کودتای عده‌ئی ناراضی، معمولا، نمی‌تواند جریان امواج سیل آسای تاریخ انقلاب را، به عقب وا پس فرا زند، و دوباره، حکمرانی استبداد شکست خورده را، به سود خودکامگان، بر اکثریت از مردم آزادیخواه، از نو باز، تحمیل نماید!!!؟

این پدیده‌ی بی ثمر خنثی را، که در تاریخ انقلاب کبیر فرانسه، حتی بوسیله‌ی سردار گردن کلفتی چون ناپلئون بناپارت (۱۸۲۱-۱۷۶۹م) انجام شد، و به شکست گرایید، در تاریخ کالبدشکافی انقلابها به نام “بناپارتیسم”، بصورت اصطلاحی بین المللی مشخص داشته‌اند!!؟

انقلاب نوژه را، به اصطلاح یک انقلاب نوپا و خام، و شکست خورده‌ی بناپارتیسم ایرانی، که آغاز نشده، به نابودی کشیده شد، می‌توان نامید!!؟

_بناپارتیسم، یا تلاش مذبوحانه؟؟!

“بناپارتیسم”، جان کندن بیهوده و بی‌نتیجه، برای بقای سلطنت را، در ادبیات عامیانه‌ی ما، به “تلاش مذبوحانه” تشبیه کرده‌اند!!؟ “مذبوح” اسم مفعول، از ریشه‌ی “ذبح کردن”، به معنی سر بریدن مرغ، گوسفند، گوساله و گاو به کار می‌رود!!؟

اصطلاح “تلاش مذبوحانه” از آنجا پیدا شده است، که بسیاری از مواقع، در گذشته، قصابها، تنه و دست و پای مرغ را، زیر پای خود می‌گذاشتند، و سرش را با کارد می‌بریدند، و آن وقت بدنش را به هوا پرتاب می‌کردند. مرغ سر کنده، ذبح شده، یا مذبوح بیچاره، دیگر معلوم نیست از کجا، از قلبش یا از دیگر سلول‌های بدنش، بنا به عادت دوران زندگی اش_ چون و سر و مغز دیگر نداشت_ بعنوان آخرین تلاش در تنازع بقا، خود را، به در دیوار می زد؟؟! مثل این که می‌خواهد از مهلکه‌ی قتلگاه خود فرار کند، یا از دست جلادش، خویشتن را نجات بخشد!!؟ لکن، همه‌ی این تلاش‌ها بیهوده بود، زیرا دقیقه‌ئی چند بعد، نعش بی جان مرغ سربریده‌ی بیچاره، بر سطح زمین، بی هیچ حرکت فرو می افتاد!!؟

 مجموع این تلاش‌های بیهوده را، برای رهایی خویشتن از مهلکه‌ها_چنانکه اشاره رفت_ ادبیات عامیانه‌ی ما، “تلاش مذبوحانه” نامیده است!!؟ و در ادبیات سیاسی، آن را “بناپارتیسم” نامیده‌اند!!!؟

_دو تلاش مذبوحانه،‌ در مشروطیت ایران

بدینسان کودتای بدفرجام محمدعلی شاه، چیزی بیش از یک بناپارتیسم ناکام، و یا تلاش مذبوحانه، بیش‌تر، بشمار نمی‌رفته است. همچنین تلاش مذبوحانه‌ی دوم در تاریخ مشروطیت ایران، طرح کودتای شکست خورده‌ی نوژه، محسوب می‌گردد.

با این وصف، دیگر در این باره چه می‌توان گفت که، چرا هیچ فرد یا گروهی، حتی با تلاشی مذبوحانه، بخاطر یاری شاه، خود را به بیهوده، به کشتن نداده اند؟؟!

_کدام ملت باید شرمزده‌ی رها کردن شاه باشد،

مردگان، یا زندگان؟؟!

ضمنا، اینک پس از نزدیک به حدود نیم قرن، که بیشتر از ۷۵ درصد ملت ایران، که در آن زمان_ در زمان انقلاب_ علیه شاه فعال بوده اند، یا روی در نقاب خاک فرو در کشیده اند، و یا در نهایت پیری به سر می‌برند، دیگر، مخاطب خطاب بیوفایی ملت ایران، چه کسانی می‌توانند باشند؟؟؟!

نسل حاضر، که حدود ۷۵ درصدشان، در هنگام انقلاب، یا هنوز متولد نشده بوده اند، و یا اگر تولد یافته بوده اند، چند ساله، و احیانا چون کودکانی در کودکستان‌ها و دبستان‌ها بسر می برده‌اند، را چرا باید مورد خطاب قرار گیرند که، شما یا پدران شما، مسئول و خطاکار یا بی‌وفا نسبت به پادشاه خود بوده اید؟؟؟! این تکرار مدام، برای چیست؟! حرف حسابی دیگری ندارید بزنید، که هر هفته جلسه تشکیل می‌دهید، و سه نفره بهمراهی یکی از کارگزاران قدیم ملکه‌ی سابق ایران، این انتقادات را تکرار می‌کنید؟؟! راستی، مخاطب واقعی شما، چه کسانی هستند، مردگان یا زندگان؟؟!

و بالاخره، آن زمان خود شما، چه کار کرده اید؟؟! و یا چه همراهی، در کمک به شاهنشاهتان نموده اید؟؟!_همین که او را در برابر دشمنانش تنها گذارید، و آهسته و یواشکی، بگونه‌ی قاچاقی از ایران فرار کنید، و حالا دو قُرت و نیمتان هم باقی باشد؟؟؟! و اکنون، دیگران را مسئول می‌دانید و مورد خطاب قرار می دهید؟؟؟! شرمتان باد از اینهمه بیوفایی‌ها!! اینهمه باطل ستایی‌ها، و حق ستیزی‌ها!!؟ و ضمنا، ابراز احساس گناه، جبران زیان‌های گناه را، هرگز، نمی‌نماید!!؟

_سعدی، و سحبان وائل

“سَحبان وائل” _بر وزن همسان کامل (درگذشت۵۴ه.ق)_ سخنور سده‌ی اول هجری، مرد ایده ئال و حسرت زای سعدی است!!؟ زیرا، سعدی درباره‌ی او می‌گوید :

_سحبان بالغ بر یک سال به والایی و فصاحت سخن می‌گفت، بدون آن که حتی، یک بار، کلمه‌ئی را تکرار نماید. (گلستان: باب چهارم= در فواید خاموشی، حکایت ۶)

ما، اینک، با سحبان‌های وائل وارونه، روبرو هستیم، که بیش از یکسال، سخن باطلی را، بی هیچ گونه افزایش و کاهش، همواره، یکسان، تکرار می‌کنند که، شاه ایران چنین و چنان بود، و مردم نسبت به او بیوفا و قدر ناشناس، و، و، و هستند!؟؟

_اصلا، جهان سوم یعنی چه؟؟؟!

واقعا، اصلا، جهان سوم یعنی چه؟؟!

آیا برای عنوان “جهان سوم” در مفهوم و مصداق، چیزی دیگری، یعنی جهان دیگری را می‌شناسید، که در آن غیر از فقر، گرسنگی، بیسوادی، بیماری، ناایمنی، و بی‌عدالتی مطلق ابدی، وجود داشته باشد؟؟؟!

با این صفات یعنی، نسبت توزیع فقر، گرسنگی، بیسوادی، بیماری، نا ایمنی، و بی عدالتی در جهان سوم، آنچنان زیاد است، که نزدیک به فقر مطلق است. آیا زمانی، یا  تاریخی را می‌شناسید، که جهان_از گذشته‌های بسیار دور تا به امروز_ رها و فارغ از سلطه‌ی “جهان سوم”، با همان معانی و صفاتی که هم اکنون از آنها یاد کردیم_ یعنی فقر، گرسنگی، بیسوادی، بیماری، ناایمنی، و بی‌عدالتی مطلق ابدی_ بر زندگی و تاریخ مردمان، وجود داشته بوده باشد؟؟؟!

استثناهایی در سلامت، خوشبختی، امنیت و بویژه عدالت، آنقدر در جهان، کم، اندک، ناچیز، و کوتاه مدت، و بسیار کم نفوذ و، کم اثر بوده است، که جز حسرت و آرزوی یک جهان عاری از ارکان سلطه‌ی جهان سوم_ یعنی فقر، گرسنگی، بیسوادی، بیماری، زبونی صداقت به شدت، و بی عدالتی در آن_ گوئیا که هرگز، وجود نداشته بوده است!!؟ حکمت عامیانه، چنین نادرهای کمیابی را، با عبارت “النادر کالمعدوم” _”نادر همانند نابود است”_ نامگذاری کرده است!!؟

“جهان سوم”_ این همه جایی هر جایی، این عجوزه‌ی جدایی ناپذیر، این زن مشدی عالم_ کی هرگز نبوده‌است؟؟!، کی نمی‌باشد؟؟!، و سرانجام، کی، دیگر، هرگز، وجود نخواهد داشت؟؟؟!

در اینصورت، چگونه یک چنین نکبت پلید نامبارک، طاعون مزمن کهنسالی،می‌تواند سنتی مبارک، تاریخی، و شایسته‌ی استقبال مردمی باشد؟؟؟!_یعنی یک ئن.جی.ئویNGO  حسناتی مقبول خاص و عام مردمی خردمند و اندیشه‌ورز باشد؟؟؟!

تمامی انقلاب‌ها_ از کشاورزی، صنعتی، الکترونیکی و رسانه‌ئی_ در جهان، بدین امید اتفاق افتاده اند که، دست کم، و مسلما، جهان سوم، این همه جایی هر جایی، این سنت نکبت بار را، یکسره، ریشه کن سازند!!؟

منظره‌هایی از فقر در جهان سوم: زمین بازی فوتبال
مظاهر فقر در جهان سوم: مدرسه‌ئی دو فصله، بی در و پیکر در بهترین مکان‌ها از جهان سوم
زباله گردی، بهترین وسیله‌ی تنازع بقا، برای دفع گرسنگی در جهان سوم

_داریوش، یک خوشبخت انگشت شمار استثنایی تاریخی!؟؟

از خوشبختان انگشت شمار موقت جهان، یکی داریوش به اصطلاح بزرگ است (سلطنت۴۸۶-۵۲۲ق.م)، که تازه خود در نتیجه‌ی یک حقه بازی در قرعه‌کشی، به شیهه‌ی شهوت زده‌ی یک اسب نر، و دستکاری در آن، به یاری مهترش، رقیبان خود را، از سلطنت محروم ساخته، و با توطئه، به قدرت رسیده بوده است!!؟ (تاریخ ایران باستان: مشیرالدوله پیرنیا، انتشارات نگاه، ۱۳۸۶، صص۴۴۶ تا ۴۵۱)

داریوش، به سرعت، و بزودی، بر اثر خصلت جهان سومی کشور خود، ایران، دریافت که، باید دست نیاز به دعا، به پیشگاه خداوند بر افرازد، و در سنگنوشته‌ئی در بیستون، آن را برای ابد به یادگار فرو باقی در ‌گذارد که: ای اهورا مزدا! کشور من را، از خشکسالی، و دروغ، رهایی بخش!!؟

“خشکسالی”، که خود از عوامل بسیار بزرگ قحطی، گرسنگی، تبعیض، تحمیل، زور، و تحمل ستمبارگی است؛ تازه یک امر، و یک عامل جغرافیایی است، که به آسانی، و حتی با چندین انقلاب یاد شده، نمی‌توان بر آثار منفی آن، غلبه یابند!!؟

ولی “دروغ”_ این سرطان بدخیم اجتماعی_ دیگر چرا؟؟! دروغ، از کجا پیدا می‌شود، و آنچنان پایدار و بدخیم و شایع می‌گردد، که مردی چون داریوش، خود را در برابر آن بیچاره می‌یابد، و از خداوند یاری می‌طلبد، که کشورش را از کثرت، و سلطه‌ی واژگونگر دروغ، رهایی بخشد؟؟؟!

“دروغ”، عموما، آنجا پیدا می‌شود، و سرطان آسا، به بدخیمی رشد می‌کند که زور، بی‌عدالتی و ستمبارگی، نا‌ایمنی، همراه گرسنگی، قحطی و بیماری حکفرماست!!؟_ کوتاه سخن، در یک جهان سوم واقعی، یعنی در نظام استبدادی فرعونی شاهنشاهی که گرسنگان نا امن بیماری زده، در برابر زور بی حد و حصر ستمبارگان، راهی جز پنهانکاری، دروغگویی، حیله، مکر، خدعه، تقیه، و تقلب، بعنوان تنازع بقا_ افزون بر زبان بازی، چاپلوسی و تعارف بارگی_ نداشته باشند!؟؟؟ اینهمه نابسامانی، و ستم را، که از دروغ بر می‌خیزد، ادبیات عامیانه‌ی ما، به زبان مولانا، در این بیت خلاصه می‌کند که:

در کف گرگ نر خونخواره‌ئی، غیر تسلیم و رضا، کو چاره‌ئی؟؟؟!(مثنوی، دفتر ششم)

در اینصورت، نهایت کوری، بی‌بصیرتی، اختلال دماغی، حقه بازی و تقلب، و یا بدخواهی عمدی سوداگرانه‌ی سیاسی و اقتصادی، و ساواک مسلکی است، که کسانی بعنوان، یا به بهانه‌ی تاریخی بودن سنت شاهنشاهی، آن را امری مبارک بدانند، و بخواهند که آن را، برای آینده‌ی ایران، نسخه در پیچند و، تبلیغ کنند، همین و بس!:

_ در خانه اگر کس است، یک حرف، بس است! ان شاء الله، و السلام علی من اتبع الهدی!

نخستین تاریخ انتشار : یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸/ ۲۵ آگوست ۲۰۱۹، کانال تلگرام “فردا شدن امروز”

انتشار دوم با ویرایش تازه و افزوده‌ها، به تاریخ: ۲۸ دیماه ۱۴۰۱/ ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳

کتیبه‌ی داریوش در بیستون

و این گفتارها، همچنان ادامه دارد_ان شاءالله

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۵ / ۵. ۴

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *