گفتار شماره‌ی ۲۴۰_بررسی یک سند تاریخی استثنائی، و بی‌سابقه، در تاریخ ایران

ترکیب و پیوستگی در نقش برجسته‌های ساسانی
به اشتراک بگذارید
۴.۹
(۳۱)

گر بریزی بحر را، در کوزه‌ئی!؟

چند گنجد، قسمت یکروزه‌ئی؟؟!

#مثنوی_دفتر اول

*

…در مکتب حقایق، نزد ادیب عشق؟!

جان پدر! بکوش که صاحب خبر شوی

تا راه ندانی تو؟! کی راهبر شوی؟!…

#حافظ، غزل شماره‌ی ۴۷۸

آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است:
با دوستان مروت!؟
با دشمنان؟!_:
مدارا !!

#حافظ، غزل شماره‌ی ۵

*

…خستگان را، مدد و، قدرت و، ثروت نبود

گر تو بیداد کنی، شرط “مروت” نبود!؟

…خیره آن دیده، که آبش نبرد، گریه‌ی عشق

تیره آن دل، که در او، شمع “محبت” نبود!؟

#حافظ، غزل شماره‌ی ۲۱۳

“…هر آن که، ناآزموده را، کار بزرگ فرماید، با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان، به خفت رای، منسوب گردد…

ندهد هوشمند روشن رای

به فرومایه، کارهای خطیر!؟

بوریاباف، اگر چه بافنده‌ست

نبرندش، به کارگاه حریر

#گلستان، باب هفتم= در تاثیر تربیت/ ح۱۴

*

کم شود قیمت کالا، چو فراوان گردد
با فراوانی کالا؟! ضرر آمیخته اند
#قاآنی (۴۵=۱۲۷۰-۱۲۲۳ه.ق/۱۸۵۴-۱۸۰۸م)

آنچه در این گفتار می خوانیم

_بررسی یک سند استثنایی تاریخی و بی‌سابقه، در تاریخ ایران

_انوشیروان، راستی آزمایی می کند!؟

انوشیروان (سلطنت ۴۸=۵۷۹-۵۳۱م/زندگی۸۰=۵۷۹- ۴۹۹م)، درستی اصالت ادعای یک اشراف‌زاده‌ی ساسانی را، با پرسش‌هایی چند، آزمایش می‌کند. خوشبختانه، اصل متن پرسش و پاسخ انوشیروان، با اشراف‌زاده‌ی یاد شده، به زبان پهلوی ساسانی، تا روزگار ما، بر جای مانده است. با توجه به محتویات گفتگوی یاد شده، به احتمال قوی، این گفتگو، باید در حدود سال ۵۶۵ میلادی_سی و چهارمین سال سلطنت انوشیروان_ اتفاق افتاده باشد.

این گفتگو، نخستین بار، در مجموعه‌ئی به نام “متون پهلوی“، بهمراه چند رساله‌‌ی پهلوی دیگر، در سال ۷۰۱ه.ش/۱۳۲۲م، به دست “مهربان کیخسرو”، از پارسیان بزرگ هند، رونویسی شده است.

این مجموعه، پانصد و هفتاد و پنج سال بعد، در سال۱۲۷۶ه.ش/ ۱۸۹۷م، بوسیله‌ی یکی دیگر از بزرگان پارسیان هند_ جاماسب جی آسانا (۵۹= ۱۸۹۸-۱۸۳۹م)_ با ویرایش و مقدمه‌‌، در بمبئی به چاپ رسیده است.

شانزده سال بعد، برای بار دوم با افزایش چندین متن دیگر پهلوی، به خط مهربان کیخسرو، با ویرایش جاماسب جی آسانا_در سال ۱۲۹۲ه.ش/ ۱۹۱۳م_ با مقدمه‌ی جدیدی از بهرام گور آنکِلساریا (۷۱=۱۹۴۴-۱۸۷۳م)_ از پارسیان هندوستان_ در بمبئی انتشار یافته است.

این متن‌ها، با مقدمه‌ئی از زنده یاد، استاد دکتر ماهیار نوابی (۸۸=۱۳۷۹-۱۲۹۱ه.ش/۲۰۰۰-۱۹۱۲م) در ایران، در دو جلد، به نام “متن های پهلوی“، در سال ۱۳۴۶ه.ش، بهمت انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، به تجدید چاپ رسیده است. ( برای اطلاع بیشتر درباره‌ی این اثر، رک به: سایت کتابناک، متن‌های پهلوی)

از میان متن‌های پهلوی این مجموعه، رساله‌ی”گفتگوی جوان اشراف زاده، با انوشیروان” را، شادروان، استاد فقید دکتر محمد معین ( ۵۳=۱۳۵۰-۱۲۹۷ه.ش/۱۹۷۱-۱۹۱۸م) به زبان فارسی، با تفسیر و بیان دشواری‌های واژگانی آن، ترجمه نموده است. و در سال ۱۳۲۳ه.ش/ ۱۹۴۴م، در سه شماره، در ماهنامه‌ی تعلیم و تربیت، به چاپ رسیده است. ( رک به : معین، محمد، خسرو قبادان و ریدگی، ماهنامه‌ی تعلیم و تربیت، سال چهاردهم، اردیبهشت ۱۳۲۳ – شماره ۲ ، صص ۷۸-۶۴)

شایسته‌ی یادآوری است که، دکتر معین، در سال ۱۳۲۱_ در بیست و سه سالگی خود_ رساله‌ی ارزنده‌ی دکتری‌اش را، تحت عنوان “مزدیسنا و ادب فارسی“_نخستین رساله‌ی دکتری در ادبیات ایران، به تصویب رسیده، در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران_با موفقیت می‌گذراند. بدین ترتیب، شادروان استاد معین، یکی از متبحرترین پهلوی شناسان نسل خود بشمار می‌رود، که با آگاهی لازم، به ترجمه‌ی رساله‌ی یاد شده_ “گفتگوی جوان اشراف زاده، با انوشیروان“_ پرداخته است.

برای ادای حق تقدم، در معرفی و ترجمه‌ی رساله‌ی “گفتگوی انوشیروان با جوان اشراف زاده” یادآور می‌شود که، استاد فقید ملک الشعرای بهار (۶۵=۱۳۳۰-۱۲۶۵ه.ش/۱۹۵۱-۱۸۸۶م)، برای نخستین بار، هنگامی که به دستور پهلوی اول، در سال ۱۳۱۵ه.ش/۱۹۳۶م، مدتی را، زندانی می‌شود، در خلوت زندان، شروع به ترجمه‌ی این گفتگو می‌نماید. ظاهرا، در میانه‌ی این ترجمه، بهار آزاد می‌شود، و دیگر توفیق ترجمه‌ی بقیه‌ی آن رساله، نصیبش نمی‌گردد.

 مسلم است که بهار، حق استادی در ادب فارسی، بویژه در شعر، به گردن دکتر معین داشته است. از اینرو، با توجه به محتوای رساله‌ی دکتری دکتر معین، می‌توان تا حد زیادی تصور نمود که، احیانا، بهار، به دکتر معین، توصیه می‌کند که، شایسته است که شما، ادامه‌ی ترجمه‌ی مرا، از گفتگوی جوان تنگدست با انوشیروان، با شرح لازم آن، به اتمام و کمال برسانید!؟

اینک، هفتاد و هفت سال_۱۴۰۰-۱۳۲۳ه.ش_ از عمر انتشار ترجمه‌ی شادروان دکتر معین_این علامه‌ی نستوه_ سپری شده است. از اینرو، تاحدی ضروری بنظر رسید که، متن فارسی رساله، بگونه‌ئی روز آمد، و احیانا، با سادگی بیشتر، می‌بایستی بازنویسی گردد. بدیگر سخن، روایت ما، از این رساله، از همان صورت بازنویسی شده‌ی آن، به خوانندگان گرامی، تقدیم می‌گردد.

_ رفع یک سوء تفاهم بزرگ

درباره‌ی رساله‌ی گفتگوی انوشیروان، با اشراف زاده‌ی ساسانی

ظاهرا، نام کوچک انوشیروان، “خسرو” بوده است. نام کوچک نوه‌ی او نیز، “خسرو پرویز“، پسر هرمز است. از اینرو، مورخان، از پس از خسرو پرویز، برای دقت بیشتر در انتساب روایت‌هایشان، انوشیروان را، بعنوان “خسرو اول”، و خسرو پرویز را، بعنوان “خسرو دوم”، لقب داده بوده اند.

این همنامی، موجب اشتباه ثعالبی نیشابوری(۷۹=۴۲۹-۳۵۰ه.ق/۱۰۳۸-۹۶۱م)_ثعالبی، بر وزن قبائلی_ ادیب و مورخ بزرگ ایرانی تازی‌نویس، می‌گردد!؟

#ثعالبی، اشتباها، گفتگوی انوشیروان، با اشراف زاده را، به خسرو دوم یا خسرو پرویز نسبت می‌دهد. این یک اشتباه تاریخی است، که متاسفانه، بسیاری از پژوهندگان تاریخ ساسانیان را نیز، در غرب و شرق ، به اشتباه انداخته است. در صورتیکه، گفتگوی میان خسرو و ریدگ_ اشراف زاده‌ی ساسانی_ مسلما، مربوط به دوران انوشیروان_خسرو اول_ است.

با ارائه‌ی سه دلیل، امید آن می‌رود که، این سوء تفاهم تاریخی، حتی المقدور، برای همیشه، از میان برود:

۱)_ اصل متن پهلوی که بدست ما رسیده است نیز، به نام گفتگوی “خسرو قبادان، و ریدگی“، ضبط شده است. این قبادان، اشاره به قباد، پدر خسرو است، و “خسرو قبادان“، یعنی خسرو، پسرِ قباد!ک “خسرو انوشیروان”.

۲)_افزون بر این، دغدغه‌ی سامان بخشیدن به آشفتگی طبقاتی ساسانی، در زمان مزدک و قباد، میراث تلخ بلافاصله، برای انوشیروان بوده است، که دهها سال، پیش از روی کار آمدن خسرو پرویز اتفاق افتاده است، و نه مشکل اجتماعی خسرو پرویز!

۳)_دلیل دیگر، و یا شاید بیَنه‌ی دیگر، کاربرد اصطلاح “انوشه” بمعنی جاویدان است، که اشراف زاده در سخنان خود، هنگام خطاب به انوشیروان، بعنوان “انوشه زی“، یا “جاویدان باد“، در سراسر متن، بکار برده است.

 “انوشه‌روان“، بمعنی دارنده‌ی روح ابدی، یا جاویدان روان، لقبی است که ظاهرا، سران اشرافی عصر انوشیروان، پس از غلبه‌ی او، بر مزدک، و قتل عام مزدکیان_ در حدود سال ۵۲۹ تا ۳۰ میلادی_به او اعطا کرده بوده‌اند. از اینرو مخاطب قرار دادن خسرو اول، بعنوان انوشه‌زی، یا انوشه باد، نمی‌تواند ارتباط و خطابی مربوط به “خسرو دوم” یعنی “خسرو پرویز” باشد.

ما نیز، در سراسر بازنویسی خود، از ترجمه‌ی استاد فقید، دکتر محمد معین، در این گفتگو، عبارت “انوشه زی” را، همواره بعنوان “شاهنشاه جاوید باد“، بکار برده‌ایم.

بانو دکتر شیرین بیانی(متولد ۱۳۱۷ه.ش/۱۹۳۸م)، پژوهنده‌ی گرامی، اگر احیانا، بدین رساله‌ی گفتگوی انوشیروان، با اشراف‌زاده‌ی ساسانی، نظری تحلیلی‌تر، مبذول می‌داشتند، به احتمال قوی، در اطلاق عدالت مطلق، برای انوشیروان، تجدید نظر می‌فرمودند!؟؟، البته احیانا!؟؟

_بازنویسی اصل متن گفتگوی انوشیروان، با اشراف زاده‌ی تنگدست

موضوع رساله، در واقع چنین است: اشراف زاده‌ئی تنگدست، که به نام “ریدگ” از او یاد شده است، به امید دریافت کمک مالی، و احیانا، شغلی، خود را به دربار انوشیروان می‌رساند. اشراف‌زاده‌ی تنگدست، با انوشیروان سخن می‌گوید: 

_“شاهنشاه، جاوید باد! و همچنان، پیوسته، خدایگان هفت کشور و، فرخنده فرجام باد!

شهریارا!! من از خاندانی بوده‌ام، که به شکرانه‌ی نیاکان نیکوکار شما، همه نامور، توانگر، و کامروا بوده‌اند.

البته، که خاندان من، از ثروت و مال_چنانکه اشاره رفت_ به اندازه‌ی کافی، برخوردار بوده‌اند.

اما، سوکمندانه، پدرم، در زمان کودکی من، درگذشت. و مادرم هم، جز من، فرزند دیگری نداشت.

با این وصف، به کمک و همت مادرم، و بنا به وصیت پدرم، با برخورداری از ثروتی که از او، برجای مانده بود، من، در ناز و نعمت، و بهرمندی از پوشاک و خوراک‌های خوب، به نیکی، پرورش یافته‌ام.

درست، به هنگام، به مدرسه رفته‌ام، به نیکی آموزش یافته‌ام، و فرهنگ فرا اندوخته‌ام.

“اوستا” را، چون آموزگاران دینی خوانده‌ام، و از بر کرده‌ام، و تفسیر آن را را نیز، جای جای شنیده‌ام.

در کار و حرفه‌ی دبیری، مهارت‌هایی دارم: خوشنویسم، تند نویس و، چیره‌ دستم، و بر ظرائف و دانستنی‌های ضروری این شغل، توانا هستم.

در سوار کاری و، کمان داری نیز، مهارتم تا بدانجاست، که هیچ موجودی، نمی‌تواند از من پیشی گیرد، و از برابر تیر من، جان سالم به در برد!!؟

در نیزه وری نیز، آنگونه‌ام که هیچ سواره‌ی جنگجوی مسلح به نیزه و شمشیر، نمی‌تواند هم‌نبرد و، هم‌آورد من باشد!!؟

و در بازی چوگان، چنانم که، پیوسته، بی‌خستگی و، خروشان، با قدرت تمام، بر هدف می‌زنم، درست مانند رویگری، که آثار ضربه‌های چکشش، بر همه جای، پیوسته، چون زخمه‌ی داغی، بر آن فرو در نشسته است.

و اما، در ضیافت و بزم؟؟! بر سازها و نواهای موسیقی، با مهارتم. همگام با سرود و ترانه، در رقص، استادم!!؟

در دانش هیئت و نجوم، چنان آگاهم، که کسانی که در این حرفه هستند، هنوز، باید، از من، بیاموزند!!؟

در بازی شطرنج و، نرد و، هشتپای(احیانا در بازی دوز) نیز، بی رقیبم، و از همگان، فراتر رفته ام!!؟

_[ به، به! براستی، چه اعتماد به سقفی؟؟! چه شکسته نفسی بی نهایتی؟؟!، چه فروتنی بی سابقه‌ی بی همتایی؟؟!، آن هم از یک اشراف زاده‌ی به گدایی افتاده، و به دریوزگی رفته؟؟؟! بقول ادبیات کوچه و بازار، چه فیس‌ها و افاده‌‌ها:_ آدم گدا، اینهمه ادا؟؟؟!]!

_”…اما اکنون، خانواده و خاندانم، کارشان آشفته گشته و، بی‌سامان شده اند!!؟ مادرم هم، از این جهان، به رحمت الهی، رخت بر بسته است.

حال، تمنا دارم که، حضرت شاهنشاه، بخاطر میل به لطف اعظم الهی، از روی بزرگواری و مرحمت، به من، توجه خاص مبذول فرمایند!

انوشیروان (با تست شکمبارگی!؟؟): اگر تو، ریدگ! اینچنین که ادعا می‌کنی، نژاده، والا گهر، و اصیل هستی، و به خوش خوراکی و خوش پوشی اشرافی، پرورش یافته‌ای، بگو تا بدانم، از میان خورش‌ها، کدام خورش، در مزه، از همه جذابیتش بیشتر، و کهربایی تر است؟

ریدگ: خدایگان هفت کشور، پاینده و کامیاب باد!

آن خورشی که بهنگام گرسنگی، تندرستی و ایمنی خورند، از همه‌ی خورش‌ها، خوشتر و، با مزه تر است.

اما، بزغاله‌ی دوماهه‌ئی که با شیر مادر و شیر گاو پرورش یافته، بریان کردن، و به چاشنی‌ها، مزه دار نمودن، و با سوپی که از گوشت سینه‌ی گاو فربه، آماده شده است، بهمراه شکر و، چاشنی‌های شیرین مزه خوردن، آن، از همه‌، جان بخش تر است.

انوشیروان، پاسخش را پسندید، و تایید نمود. و از ریدگ باز پرسید که:

_اکنون، برگوی ببینم، در میان پرندگان، گوشت کدام یک، از همه، افسونگرتر است؟؟!

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! این چند پرنده، همه خوشخوراک و، لذیذ اند: طاووس، بوقلمون، تذرو، تیهو، خروس، مرغابی، و ….!!؟

اما، جوجه مرغ ماکیان خانگی، که با شاهدانه، چاشنی کامه‌ی جوین، و روغن زیتون پرورده شده باشد، چیز دیگری است، و با هیچ مرغ دیگری، قابل مقایسه نیست!!؟ به شرط آنکه، همان روز که ذبحش می‌کنند، تازه تازه، نخورندش، بلکه، آن را با مقدماتی که گفته شد، بپرورند، روز بعد بریان نموده و، نوش جان فرمایند.  

پاسخ ریدگ، بسیار به کام انوشیروان خوش آمد، و سخت، آن را تایید نمود. آنگاه، دوباره از ریدگ پرسید:

_ریدگ! از میان گوشت چهارپایان، قورمه‌ی کدامیک_ گوشت پخته‌ئی که در پوست شکمبه، نگهداری شده، و به شکل قورمه‌ی سرد مصرف می شود_ بهتر است؟

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! گوشت این چهارپایان، همه، برای قورمه ساختن، خوش و لذیذ اند: گوشت گاو، گور خر، گوزن، گراز، شتر جوان، گوساله‌ی یک ساله، گاو میش، و گور خانگی، و خوک خانگی.

 اما، لذیذتر از همه، گوشت گورخر نری است که، با یونجه و جو، پرورش یافته، و پیه و چربی نداشته باشد!!؟ بویژه که گوشت آن را، با سرکه، و دیگر چاشنی‌ها، مزه دار نمایند و، بپزند. آن گاه، برای مصرف، بصورت قورمه‌ی سرد، در پوست(خیک گوسفند) نگهداری کنند.

انوشیروان، از این پاسخ ریدگ نیز، شادمان شد، و آن را، از او پذیرفت. دیگر باره از ریدگ پرسید، بگو ببینم:

_ریدگ! گوشت کدام حیوان، برای پروردن با چاشنی‌ها، مانند سرکه، و پختن در روغن، از همه لطیف‌تر است؟

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! از نظر لطافت؟!، پرورده‌ی گوشت خرگوش!!، از نظر عطر و بو و مزه؟! گوشت پرورده‌ی کره اسب!!، و از نظر خوشگواری؟! دل تذرو، از همه بهتر اند!!؟

اما هیچ، پرورده‌ئی، با گوشت ماده آهوی عقیم شده، که چربی هم ندارد، در خور مقایسه نیست!!؟

انوشیروان، پاسخ ریدگ را، با شادمانی، پذیرا شد. آنگاه، همچنان از ریدگ پرسید که:

_خب، ریدگ! از شیرینی ها، کدام بهتر و خوشتر است؟!

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! به هنگام تابستان، حلوای مغز بادام، حلوای مغز گردو_ نوعی باقلوا_ حلوا عسلی، و یا حلوایی که با روغن بره آهو، طبخ شده، و با روغن گردو برشته شده باشد. و در فصل زمستان هم، حلوای مغز گردو، شربت شهد میوه‌ها، برف و شیره، و یا شربت نبات و گشنیز گلاب، همه گوارا، و لذیذ اند!!؟

اما، هیچ شیرینی‌ئی به پای شیرینی پرورده به آب سیب یا بِه، نمی‌رسد!!؟

انوشیروان، پاسخ ریدگ را پسندید و، تایید نمود. و با پرسشی دیگر، ریدگ را همچنان آزمود که:

_باز گو ببینم، از میوه ها، کدام خوشتر است؟!

_ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! خیار چنبر، که با پوست آن را بخورند. به، زنجبیل، هلیله، گردوی تازه، بالنگ، و کنگر وحشی سپید، همه، میوه‌هایی، خوش و مطلوبند!!؟

با این همه، هیچ میوه‌ئی، بهتر از زنجبیل چینی، و هلیله‌ی پرورده نیست!!؟

انوشیروان، همچنان پاسخ ریدگ را، تایید نمود. و دیگر بار، از او پرسید که:

_به من بگوی که، آجیل، و خشکبارِ کدام‌یک از میوه‌ها، خوشایندتر است؟!

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! نارگیل آمیخته به شکر، که به هندی آن را “انارگیل” خوانند، و به پارسی، “جوز هندی” می‌خوانند، پسته‌ی وحشی شور برشته، نخود تازه‌ی پرورده، خرمای حیره، که در میانش گردو نهاده باشند، پسته‌ی تازه، شفتالوی ارمنی، بلوط، شاه بلوط آمیخته به شکر و نبات، همه دلخواه و خوشایند اند!!؟

اما، شاهدانه‌ی سیاه جنگلی، که با پیه بز کوهی برشته شده باشد، از همه‌ی اینها، برتر است. زیرا دهان را خوشبوی می‌کند، هضمش آسان و خوشگوار است، و برای تقویت قوای جنسی نیز، بسیار عالی است.

انوشیروان، همچنان، با لبخند، مهر تایید بر پاسخ ریدگ زد. و از ریدگ، سئوالی دیگر پرسید که:

_از شرا‌ب‌ها، کدام گواراتر است؟!

ریدگ: شاهنشاه جاوید باد! این چند نوع شراب، همه خوش و نیک اند: شراب سرخ، شراب هراتی، شراب مرو رودی، شراب بستی، و شراب حلوانی.

اما، هیچ یک از اینها، با شراب آسوری و، شراب بازرنگی، نمی‌توانند رقابت کنند، و به گرد آنها هم نمی‌رسند!

انوشیروان، از پاسخ ریدگ خوشش آمد، و آن را تایید نمود. و سئوالی دیگر از او پرسید که:

_از میان رامشگران، و موسیقی دانان، کدام‌ از همه بزم آرا تر اند؟!

ریدگ: شاهنشاه جاوید باد! نوازندگان چنگ، عود هندی، سنتور، ضرب، تنبور، بربط، نای، و تنبک، … و بازیگران و رقصندگان بند و، زنجیر و، چنبر و، تیر و، تاس و، … رقص شمشیر و … همه، در رامشگری، خوشخوان، خوشنواز، و مجلس آرایند!!؟

اما، کنیزکان ماهروی چنگ نواز، و خوش آواز ویژه‌ی شبستان‌های حرمسراها، که به صدای خوش و بلند، نغمه سر می‌دهند، و برای خدمات خاص کام‌بخشی، همواره، آماده و مجهز اند، از همه بسیار خوب‌تر اند!؟ و، هیچ رامشگری را، یارای رقابت با آنان نیست!!؟

انوشیروان، پاسخ ریدگ را، با لبخند استقبال نمود، و آن را، بسیار درست دانست. باز از ریدگ پرسید که:

_ریدگ! در مجلس بزم باده گساری، بگو ببینم که، در هر دور گرداندن جام می، چه کارها، و کدام مزه ها، با باده، خوش‌تر است؟؟!

ریدگ: شاهنشاه جاوید باد! ای برترین مردان، مسلم است که در دور اول، بوی خوش، در دور دوم خشکبارها و آجیل‌ها، در دور سوم، هلیله‌ی پرورده، در دور چهارم کبابی لذیذ از گوشت‌های پرورده، دور پنجم لقمه‌هایی کوچک و خوشمزه، بعنوان پیش غذا، دور ششم، شام، و دور هفتم از خوراک دست فرو شستن و، خفتن، بزم باده را، هر چه بیشتر، دلکش و، جذاب‌تر می‌نماید!!؟

انوشیروان، از پاسخ ریدگ شادمان شد و، آفرین گفت! سپس، باز همچنان، به پرسش‌های خود، ادامه داد که:

_حالا از گل ها بپرسیم!!؟ کدامیک از گل‌ها، خوش بوی تر است؟؟!

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! عطر همه‌ی گل‌ها، دل آویز و خوش است. هر گلی، بوی خوش خودش را دارد. “گل خسرو”، خوش است، چون رایحه‌ی شهریاران را دارد. گل گیتی، بوی انسان نژاده، و والا گهر را می‌دهد. از گل سرخ، بوی دوستان به مشام می‌رسد. رایحه‌ی نرگس، چون عطر جوانی است، …. اما، در میان گل‌ها، یاسمن، عطر و بوی دیگری دارد. بویش، به بوی خوش ایزد-بانوان می‌ماند!

انوشیروان، پاسخ ریدگ را، سخت پسندید. و باز از او پرسشی دیگر فرمود که:

_ریدگ! از انبوه زنان، کدامین زن، بهتر است؟؟!

_ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! زنان با اندیشه، مرد دوست، میانه بالا، متعادل وزن، کمر باریک، تو پُر، بر جسته اندام، …، سرخ لب و سپید دندان، کمان ابرو و سیه گیسو، بادام چشم و سرخ گونه، که در بستر مردان، بیشرمانه سخن نگویند، خب، از همه دلنواز تر اند!

انوشیروان، پاسخ ریدگ را، سخت پسندید و، گفت:

_ریدگ، تو بسیار زن ‌خواه، بنظر می رسی؟؟!

ریدگ: شاهنشاه، جاوید باد! آنچه به عرض رساندم، وصف، و بایستگی‌های آن ده هزار کنیزکی است که در شبستان کاخ شاهنشاهی به سر می‌برند، آنها باید، چنین باشند، تا بتوانند خوشایند، و مایه‌ی آرامش دل و، جان شاهنشاه گردند!!؟

انوشیروان، از این پاسخ شایسته‌ی ریدگ، به شعف آمد. و پرسشی دیگر، از او پرسید که:

_ریدگ، اکنون بگو ببینم، از میان چهارپایان بار بردار، کدام‌یک از همه بهتر اند؟!

ریدگ: شاهنشاها! اسب، الاغ، شتر دونده، و چهارپایان پیک، همه مرکب‌هایی نیکو هستند. اما، هیچ مرکبی، با آنچه در اسطبل شاهی، پرورش یافته است، قابل قیاس نیست!

انوشیروان، همچنان از پاسخ ریدگ، شادمان و متبسم گردید. و به ماه خسرو، پسر انوش خسرو، از کارگزاران دربار، دستور داد که:

_ اکنون، از خزانه‌ی ما، دوازده هزار درهم، به ریدگ اختصاص دهید. گماشته‌ئی را نیز، بر او، مامور کنید، تا گزارش هر روزه‌ی زندگانی او را، برای ما بیاورد. همچنین، هر روز، از خوراک‌ها و غذاهای او، مقداری را به دربار بیاورید تا، درستی ادعاهایش را، در عمل نیز، بیازماییم.

از آن پس، هر روز، روزی چهار دینار_برابر با دو سکه‌ی بهار آزادی_ برای گذران امور زندگی، در اختیار ریدگ قرار می گرفت. پس از گذشت چند ماه، ریدگ، خوش و خندان، به دربار انوشیروان بازگشت، و نامه‌ئی را به وزیر و پرده‌دار دربار سلطنتی داد، تا آن را، بدست انوشیروان برساند. در نامه چنین نوشته بود که:

_شاهنشاه جاوید باد! ای برترین مردان، امروز، من، ریدگ، به لطف و مرحمت حضرت شاهنشاه، از آن گنجی که عطا فرمودید، با خوراک‌های خوب، روزگار گذرانیده، تن پرورده، چابک و سلامت، آماده‌ی خدمتگزاری هستم.

اگر شایسته می‌دانید، توجه خاص فرموده، و مرا به خدمتی برگمارید!

انوشیروان، با نگاهی ارزشیابانه، بر داشت ذهنی خود را از ریدگ، مورد تجدید نظر قرار داد. در همین هنگام، سالار نگهبانان اسطبل سلطنتی، نزد شاهنشاه آمد، و با نگرانی اعلام داشت که:

_ شاهنشاها! آگاه باشید که دو شیر دمان، رمه‌ی اسبان دربار را، فراری داده‌اند…

انوشیروان، بیدرنگ، درخواست ریدگ را، به یاد آورد، و دستور داد، تا ریدگ را به حضور فرا خوانند. آنگاه رو به ریدگ گفت:

_ ببین ریدگ! اهلیت تو در اشرافیت، و والاگهری، اینک، بر ما ثابت شده است، اما، برای اثبات شایستگی و کاردانی‌ات، آزمونی دیگر باید، تا آماده‌ی خدمت دربار گردی. برو، و آن دو شیری که، آسایش رمه‌ی اسبان ما را بهم زده‌اند، زنده، نزد ما بیاور!!؟؟

[ یعنی، بدینسان، انوشیروان، توانایی بدنی، و چابکی ریدگ را، در شکار شیران، مورد آزمایش عملی قرار می دهد!؟؟].

ریدگ، فورا، فرمان شاهنشاه را، اطاعت نموده، و به راه افتاد. اما، چیزی نرفته بود که، در میانه‌ی راه، زن بسیار زیبایی را دید. میل دلش به تن بارگی و کامیابی با او، فرمانش می داد، و ریدگ در میان دو فرمان_ فرمان غریزه، و فرمان ضد غریزه‌ی شاهنشاه_ سرگردان و مردد مانده بود!!؟ تا این که ماهرخ دل آرا، به او گفت:

_اگر می پذیری که، گناهان مرا، همه، بر عهده بگیری، و هر آنچه کار نیک و ثواب، تا به امروز انجام داده‌ای، همه از آنِ من باشد، اجازه می‌دهم، تا از من کامروا گردی!

ریدگ، با همه‌ی میل غریزی، و علاقه‌ئی که در وجودش شعله می کشید، بر خواهش نفسش پا گذاشت، و به سوی گذار شیران، راه خود را ادامه داد. شیران را، به کمند گرفتار نموده، و زنده، نزد انوشیروان آورد.

[بنظر می‌رسد که، ظهور یکباره‌ی آن زن دلربا، در میانه‌ی صحرا، سر راه او_ به اصطلاح امروز_ یکی از پرستوهای آزمایشی انوشیروان، بوده است، که عمدا، برای آزمایش ترجیح فرمانبرداری واقعی ریدگ، از فرمان شاه، نسبت به فرمان نفس اماره‌اش، مهندسی شده بوده است!!؟؟ ].

انوشیروان، از اولویت فرمانبرداری ریدگ، چابکی، و مهارت او، در شکار زنده‌ی شیران در شگفت شد، و به پاس این خوش خدمتی، دستور داد، تا ریدگ را به مرزبانی، در شهری بزرگ بر گماشتند!!؟

پس از آن، ماموران گزارش دقیق رفتار ریدگ را، در انجام چگونگی خدمتش، به آگاهی انوشیروان رساندند که، هنگامی که ریدگ به شکار زنده‌ی شیران رفته بود، در راه زن زیبارویی را دید، و به سوی آن زن شتافت، با هم سخنانی گفتند، ولی ریدگ، به سرعت از آنجا، دور شد، و برای انجام ماموریتش، به راه خود ادامه داد!!؟…

شاهنشاه، وقتی داستان را شنید، بر خود آفرین گفت، و کار ریدگ را، خردمندانه دانست، که در ازای کامروایی از آن زن، بار گناهانش را به گردن نگرفته، از فرمان انوشیروان اطاعت کرده، و از درخواست نفس خود، گذشته است.

از آن پس، ریدگ، نزد انوشیروان، بسیار گرامی شد، و جایگاهی بس بلند یافت.

جاوید باد خسرو شاهنشاه پور قباد! و آن ریدگ بلند پروازِ نیک آرزوی.

و بدینسان، ماجرای گفتگوی جوان اشراف زاده، با انوشیروان، به فرخنده فرجامی، فرا در رسید.”

اشراف زادگان ساسانی و شکار

_ارزشیابی، و محتوا کاویِ

گفتگوی انوشیروان، با ریدگ

اشراف‌زاده‌ی ساسانی

توجه به متن گفتگوی انوشیروان با ریدگ، یک جوان اشراف‌زاده‌ئی که گرفتار تنگدستی شده است، نکته‌های بسیار جالبی را، در مورد زمان انوشیروان، و علایق شخص او، نسبت به جهانداری و جهانبانی، به دست می‌دهد.

ما کوشیده‌ایم، که انبوه این دریا را، در نُه کوزه، فرو در ریزیم. بعبارت دیگر در طی نه شماره _و البته هر شماره، با زیر مجموعه‌هایش_ مورد تلاش ما بوده است که، تا حد ممکن، موضوعات را، در طبق اخلاص، به خدمت خوانندگان گرامی، فرو در نهیم:

۱)_ جهان بینی مادی انوشیروان:

متن کامل گفتگو، یکسره، جنبه‌ی دنیا مداری_ به اصطلاح امروزیان، سکولاریسم_ در جهان‌بینی انوشیروان را، بر ملا می‌سازد.

انوشیروان، در این گفتگو، دغدغه‌هایش به هیچ روی، شامل، و حامل دغدغه‌های نیای بزرگ سرسلسله‌ی سلطنت ساسانیان_ اردشیر بابکان (سلطنت۱۸=۲۴۲-۲۲۴م /زندگی۶۲=۲۴۲-۱۸۰م) _ نیست!؟ اردشیر، بنا به مشهور، احساس کرده بود که، دو رکن زمامداری و دنیا مداری یعنی، “سیاست” و “دین“، بخاطر آنکه در دست دو گروه مختلف (پادشاهان، و موبدان زرتشتی) غالبا، سبب اختلاف، رقابت، و تداخل وظایف در کار یکدیگر می‌گردد، از اینرو اردشیر خواستار آن شد، که دو رکن تمدن ساسانی_ یعنی دنیامداری و دین مداری_ هر دو، در اختیار پادشاه زمان، قرار گیرد. بدینسان اردشیر، خود را، هم فرمانروای سیاسی، و هم فرمانروای مذهبی دانسته، و در تحقق آن کوشش ورزید.

بر خلاف اردشیر، در تمام گفتگوی انوشیروان، هیچ دغدغه‌ی دینی و مذهبی، در برابر دنیا مداری، و جهانبانی دیده نمی‌شود. در تست‌ها، یعنی آزمون‌های انوشیروان، از درستی دعوی اشراف زاده‌ی ساسانی، هیچ پرسش متافیزیکی، به میان در نمی‌آید. مثلا، هیچ گونه سخنی از “چینوَت“_ بر وزن این‌قد_ پل صراط در آیین زرتشتی، جهنم و بهشت، و یا نبرد میان اهورا و اهرمن، غلبه‌ی اهورا بر اهرمن، پیروزی نور بر ظلمت، و یا نزدیکی زمان ظهور، یا دیرهنگامی رستاخیز سوشیانت_موعود بزرگ زرتشتی_ برای آبادانی جهان، و شکست ابدی اهرمن، کوچکترین اثری، وجود ندارد!!؟

همچنین، در همه‌ی آگاهی‌ها، و اطلاعاتی که ریدگ_ اشراف زاده‌ی ساسانی_ از خود ابراز می‌دارد نیز، کمترین نشانی از آیین او، اعتقادات مذهبی‌اش، و نگرانی‌اش از جنگ اهورا و اهرمن، و، و، و… دیده نمی‌شود!!؟

ریدگ یک به اصطلاح آقازاده، یک والاگهر، یک شاهزاده‌ی به تمام معنی، نماینده‌ی جهان‌بینی دنیامدارانه‌ی محض سکولاریستی انوشیروان است و، بس!!؟

سنگ‌نگاره‌ی اردشیر بابکان و اهورا مزدا در نقش رستم

۲)_ کامرانی‌های جسمی، و ذوقی و هنری:

البته، از شناخت زندگانی روزمره‌ی اشراف ساسانی، خوراک و پوشاک، نازبویه‌ها، عطریات، و موسیقی دوستی، میگساری و انواع شراب‌ها، و مزه‌های درخور خوردن با هر شراب، و فرهنگ آشپزخانه‌ئی ساسانی، گفتگوی انوشیروان و پاسخ‌های اشراف زاده‌ی ساسانی به او، اطلاعات گرانبهایی را، چنانکه استاد معین، اشاره کرده است بدست می‌دهد، که در کمتر منابع تاریخی یافت می‌شود. لکن، دریغ از یادآوری شخصیت‌های بزرگی مانند وخشور زرتشت، جاماسب حکیم، و حتی بزرگمهر فرهیخته‌ی بختگان، دانای دانایان عصر ساسانی، و یا حتی از اردشیر بابکان، و توجه او به مذهب، هیچ‌گونه یادآوری اصیل، و دست اولی وجود ندارد!!؟

۳)_تن-بارگی، جنسیت، و حرمسرا بازی انوشیروان:

انوشیروان، و جهان‌بینی اشرافی او، گوئیا، همه‌اش، جسمانی است!! معنویت، روحانیت و فرهنگ، در اشرافیت ساسانی، مورد پذیرش و ترجیح انوشیروان، نبوده، و نیست!!؟

سراسر دغدغه‌ی انوشیروان، بیشتر جنبه‌ی جسمانی، و بویژه از کمر به پایین انسان‌هاست. و انتظار او نیز، از تست اصالت دعوی اشرافیت ریدگ، همین نکته است که او، تا چه اندازه اشرافی است؟؟! یعنی تن-آسانی اندیش است، “تن-باره“، و دوستدار شناسایی کامل وظایف اسافل اعضائی مرد و زن است؟؟! _بدیگر سخن، تا چه اندازه، در اندیشه‌ی سکس، یعنی جنسیت، کامروایی و کامبخشی مردان اشرافی با زنان، و انواع کنیزکان، ژرف اندیش و، با تجربه است؟؟!

گفتگوی انوشیروان با اشراف زاده‌ی ساسانی، درباره‌ی “مسائل جنسی“، گوییا عصاره‌ی مقالاتی است که از یک دوره‌ی کامل مجله‌ی امریکایی پلی بوی”Playboy”، گرفته شده است. با این تفاوت که، پلی بوی، مجله‌ی کم و بیش سکسی امریکایی، فاقد اطلاعاتی درباره‌ی زندگانی در حرمسراهای مغرب زمین است!!؟

اما، گفتگوی انوشیروان، با اشراف زاده‌ی ساسانی، خیلی زود، به حرمسراهای اشرافی، و وجود کنیزکان ماهروی چنگنواز، فرو در می‌رسد، که گویا، تمامی وظیفه‌ی اصلی‌اشان، نوازش و کامبخشی، به همه غرایز سمعی و بصری، و اسافل اعضایی ارباب حرمسراست!!؟

جالبتر این که برای نخستین بار، در این گفتگو، ما به آمار کنیزکان موجود در حرمسرای انوشیروان ساسانی، به شمار “ده هزار کنیزک” فرا می‌رسیم.

این بخش، یعنی بخش #حرمسرا، و آمار ساکنان آن، که گوئیا مبتکر معماری آن، خود انوشیروان بوده است، پس از او نه تنها کاهش نمی‌یابد، بلکه شمار ده هزار نفری سرنشینان حرمسرا، در آینده، همچنان، رو به فزونی می‌نهد!!؟

 چنانکه درباره‌ی شماره‌ی آمار ساکنان حرمسرای خسرو پرویز(سلطنت۳۸=۶۲۸- ۵۹۰م/ زندگی۵۸= ۶۲۸-۵۷۰م)، نوه‌ی انوشیروان، ما با رقم “دوازده هزار کنیزک” روبرو می‌شویم. طبری(۸۶=۳۱۰- ۲۲۴ه.ق/۹۲۲- ۸۳۸م)، مورخ بزرگ عربی نویس ایرانی تبار می‌نویسد که:

_”… گویند، خسرو پرویز را دوازده هزار زن و کنیز بود…

 دیگری گوید که در مقر وی، سه هزار زن بود، که با آنها می‌خفت، و برای خدمت و نغمه‌گری و، کارهای دیگر، هزارها کنیز داشت…”

( #تاریخ_طبری، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده(۱۳۶۰-۱۲۹۰ه.ش/۱۹۸۴-۱۹۱۳م)، انتشارات اساطیر، ۱۳۵۳، ج۲، ص۷۶۶)

۴)_پایه‌گذاری استندارد گزینش ملکه‌های زیبایی:

انوشیروان، خواستار نوعی از زنان، با ویژگی‌های خاص زیبایی آنها بوده‌ است!!؟

ریدگ، اشراف زاده‌‌ی یاد شده، ظاهرا، سلیقه‌ی زیباشناختی انوشیروان را، بخوبی می‌شناسد، و هماهنگ با سلیقه‌ی او، به وصف زیبایی زنان، می‌پردازد.

ریدگ، هنگامی که از زنان یاد می‌کند، به تفصیل از نوع اندام، و زیبایی‌های ظاهرا یک ملکه‌ی زیبایی، طبق استندارد زمانه‌ی خسرو انوشیروان یاد می‌کند، که ما، بخش کوچکی از آن را، ذکر کرده ایم. و بخش بیشتر آن را، با گذاردن سه نقطه‌ی علامت حذف (…)، به اراده‌ی خوانندگان گرامی واگذار نموده‌ایم. یعنی در صورت تمایل به تفصیل بیشتر، می‌توانند در ترجمه‌ی شادروان دکتر معین، بدانها دست یابند.

۵)_ تکمیل استندارد زیبایی زنان، در عصر خسرو پرویز:

به احتمال قوی، صورت کاملتری از این وصف زیبایی زنان را، که ریدگ، اشراف زاده‌ی ساسانی در حدود سال ۵۶۵ میلادی، ذکر می‌کند، در زمان خسرو پرویز تکمیل شده بوده است، و در خزانه‌ی دربار ساسانیان نگاهداری می‌شده است، تا ماموران کشف و شکار زنان زیبا، برای حرم شاهنشاه، و دیگر اشراف ساسانی، آن را، مورد استفاده قرار دهند!!؟

این صورت کامل وصف استندارد زیبایی زنان حرمسرا را، طبری نیز، به تفصیل یاد آوری می‌نماید. از آن میان، بخش کوتاهی از روایت طبری، درباره‌ی معیارهای زیبایی زنان در عصر ساسانی، در اینجا، بدست داده می‌شود:

_”…و چنان بود که، ملوک پارسیان را وصفی از زنان بوده است، که بصورت مکتوب نزد آنان نگهداری می‌شد، و آن وصف را به ولایت‌ها، می‌فرستادند…

وصف آن‌ها چنین است که: [ زن باید] راست اندام، پاکیزه رنگ، سپید گردن، و سپید بناگوش، سپید روی، درشت ابروی، درشت چشم، سیاه چشم، زیبا چشم، سرخگونه، باریک بینی، و کشیده ابروی، سپیدی و سیاهی دیده مشخص، کشیده چهره، سیاه گیسو، دل بسته به نسب پدر نه خاندان، ادب آموخته، کوتاه زبان، نرم صدا که زینت خانه باشد، و مایه‌ی رنج دشمن، اگر او را بخواهی بخواهد، و اگر نخواهی بس کند، باریک بین و شرمگین و لرزان لب و پذیرشگر؟؟!!…” (تاریخ طبری، ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، جلد دو، ص۷۵۵)

۶)_ تقلید حرمسرا داری از ساسانیان:

مشهور است، و تا حد بسیاری، به اثبات رسیده است که، خلفای اسلامی، بویژه بنی عباس، در بسیاری از موارد جهانداری، بویژه در حرمسرا داری، از شیوه‌های ساسانیان، تقلید می‌نموده‌اند.

برای نمونه، المقتدر (زندگی۳۸=۳۲۰-۲۸۲ه.ق/۹۳۲-۸۹۵م)، هجدهمین خلیفه‌ی عباسی را، مثال می‌آوریم.

المقتدر در سال ۲۹۵ه.ق/ ۹۰۸م، در ۱۳ سالگی به خلافت رسیده است. همین خلیفه المقتدر است که، ضمنا، فرمان قتل صوفی بزرگ الحلاج را، در سال ۳۰۹ه.ق/ ۹۲۲م صادر نموده است. این خلیفه‌ی زنباره، تنها شمار خادمان اخته‌اش_ یعنی خواجه سرایان مامور مراقبت زنان حرمسرایش_ به یازده هزار تن بالغ می‌شده است.

کتاب ارزنده‌ی تجارب السلف، در این باره، تاکید می‌کند که:

_”… در سرای المقتدر، یازده هزار خادم خُصی ( بر وزن قفل، بمعنی اخته) بودند، از رومی و سودانی ، و او به لذات مشغول، و ممالک خراب می‌شد و، خزائن تهی می‌گشت( هندوشاه نخجوانی: تجارب السلف، تصحیح عباس اقبال(۱۳۳۴-۱۲۷۵ه.ش/۱۹۵۶-۱۸۹۶م)، انتشارات طهوری، صص۲۰۰_۱۹۸)

توجه فرمایید_چنانکه اشاره رفت_ این شمار یازده هزار، فقط شمار خادمان، یا خواجه‌های اخته، نگهبانان، و مراقبان بر احوال زنان حرمسرای خلیفه، بشمار می‌رفته‌اند. این خادمان اخته‌ی بیچاره را، بیشتر از کودکی اخته می‌کردند که به “جنس سوم” تبدیلشان کنند، یعنی نه از “جنس ماده” باشند، و نه از “جنس نر“!!؟ بلکه به جنسی خنثی، فاقد جنسیت، و تمایلات غریزی آن، تبدیل گردند!!؟

در اینجا، سوکمندانه، شماره‌ی زنان اسیر در حرمسرا را، که یقینا، بیشتر از شمار نگهبانان آنان بوده اند، تاریخ ذکر ننموده است. ولی در هر حال، می‌توان تصور نمود که، حرمسرایی که بدعت ساسانیان، بویژه انوشیروان است، در عصر عباسی، به سنت مزمن نکبتی، با محتوایی از کنیزکان اسیر _ چندین برابر حرمسراهای ساسانی_ به تصاعد بیمارگونه‌ئی، فرا در رسیده بوده است!؟؟

فاجعه‌ی حرمسرا بازی و حرمسرا سازی بنی عباس، در جهان اسلام، همانند میراثی تلخ، به خلفای عثمانی رسید، که قرن‌ها، بدان ادامه داده‌اند!!؟ و در زمان حاضر نیز، کارگردانانی چیره دست، در ترکیه‌ی امروز، این میراث بدعت نکبت، این نهاد بد نهاد زن‌ستیز را _یعنی ماجرای حرمسراهای آلوده‌ی عثمانی را_ به نام “حریم سلطان“، بازسازی و فیلمبرداری کرده، و ظاهرا، بر اثر فروش حق نمایش آن، در کشورهای متعدد، دهها میلیون‌ دلار، به سودا گری، حاصل آنها را، در ربوده‌ اند!؟؟ این سریال، از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ میلادی اولین بار، از شبکه‌ی ماهواره‌ئی تی وی استار، به معرض نمایش گذارده شده است، و از آن پس، همچنان، اینجا و آنجا در کشورهای مختلف، مورد استقبال قرار گرفته بوده است!!؟

بگفته‌ی یکی از نقادان سینمایی، سریال “حریم سلطان” را، شاید بتوان، بخاطر بی پردگی‌های محتوایی اش، یکی از عجایب جهان_شاید، عجیبه‌ی هشتم، افزوده بر عجایب هفتگانه‌ی جهان_ فرا برشمرد!؟؟

_کاستراتو، سنت اخته کردن کودکان نوباوه

و اما، سنت نکبت اخته کردن پسران جوان، در مغرب زمین، سبب دیگری نسبت به ایران، و جهان اسلام داشته است. در مغرب زمین، به سبب سیستم تک همسری ( #مونوگامی Monogamy)_ و نه چند همسری ( #پلی‌گامی Polygamy)_ برپا کردن حرمسراهای رسمی، در دربارها، ممنوع بوده است. اگرچه پنهانی، آنان نیز، بسیاری از پادشاهان، و حتی پاپ‌های کلیسا، حرمسراهای محرمانه‌ئی داشته اند!!؟

از اینرو، باز به سبب رواج کاربرد موسیقی، و همسرا خوانی کودکان و نوجوانان، در مراسم کلیسایی، پسران خوش آوا را، قبل از آنکه به بلوغ جنسی برسند، و صدایشان تغییر نموده و، دو رگه و خشن شود، اخته می‌کردند، تا صدای آنان، همواره کودکانه، و شبه زنانه، برجای باقی بماند، و برای خواندن سوپرانوها، حتی افزون بر، مراسم کلیسایی، در اُپراها نیز، مورد استفاده قرار گیرند!!؟

این کودکان اخته را، که در بزرگسالی، همچنان مانند دوران کودکی، نازک-آوا بوده اند، “کاستراتو castrato” _ از ریشه‌ی زبان لاتین، در زبان ایتالیایی_ به همان معنی “اخته کرده شده” می‌نامیده اند. با این وصف، گوئیا رسم اخته کردن خوانندگان از کودکی، تا حدود سال‌های ۱۹۲۱ یا ۱۹۲۲م، رواج داشته، و پس از آن، احیانا، ممنوع گشته است.( رک ویکی پدیا: کاستراتو)

نهاد اسارتبار #حرمسرا، و #اخته_کردن خواجه سرایان آنها، مسلما، در هر زمان، و در هر مکان، از مصادیق ضد حقوق بشر بوده، و هست. از اینرو، ایجاد، و ادامه‌ی کاربرد آن، افتخاری برای هیچ تمدن بشری نبوده، بلکه، از نابهنجاری‌های ننگین تمدن‌ها، بویژه، نظام‌های سلطنتی استبدادی شاهنشاهی، و خلافت‌های شبه سلطنتی، در ایران، بغداد، و امپراطوری عثمانی بشمار می‌رفته است.

کنکور انتخاب کاستراتوها

_ضایعه‌ی روانی اخته‌گری، و پیامدهای فاجعه بار آن

در مورد ضایعه‌ی روانی که، عمل اخته کردن کودکان_ تبدیل موجوداتی طبیعی، به باشندگانی خنثی، و غیر طبیعی_ در بزرگسالی، در آنان برجای می‌نهاده است، کمتر، مطالعه‌ی فنی و دقیقی انجام یافته است. لکن یکی از ضایعه‌های این فاجعه‌ی بشری، خشونت، سنگدلی، کینه‌توزی سادیستی، و خشمی است که، در این قربانیان اخته شده، از خود، برجای، باقی می‌نهاده است!!؟

نمونه‌ی اعلای این توطئه‌ی مهندسی شده‌ی اهرمنی را، تاریخ ایران، در شخص، و شخصیت “آغا محمدخان قاجار”(زندگی ۵۶=۱۲۱۱-۱۱۵۵ه.ق/۱۷۹۷-۱۷۴۲م) به رسایی، در معرض چندش آور اطلاع همگانی، فرا در گذارده است!!؟ او _آغا محمدخان اخته‌ی قاجار_ تجسم حد اعلای کینه، نفرت و انتقامجویی بشری، دست کم، در سراسر تاریخ ایران بشمار می‌رود.

مردم کرمان، به جهت آن که، به پادشاه فراری زمان خود، لطفعلی خان زند (۲۶=۱۲۰۹ -۱۱۸۳ه‍.ق/۱۷۹۴-۱۷۶۹م) پناه داده بودند، مشمول آتش غضب پایان ناپذیر آغا محمدخان قاجار گشتند، صدها چشم از آنان در آوردند، آواره و فراری اشان ساختند، که چرا به شاه رقیب آغامحمدخان پناه داده بوده اند؟؟!!

شگفت است که مردم کرمان، خود، قربانی سلطنت طلبی و شاه دوستی خویش شده بوده‌اند!!؟ یعنی همان چیزی که آغا محمد خان می‌خواست_ شاه پرستی مردم، البته، فقط برای خود خویشتن، و نه هرگز، برای رقیب خویش!!؟؟ (لطفا، برای اطلاع بیشتر از فاجعه ی دو رقیب سلطنتی یعنی آغامحمد خان قاجار و لطفعلی خان زند، از جمله رک به: سایت خط چهارم، گفتارهای ۱۸۳Aو ۱۹۵/ همچنین کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شماره‌ی ۱۷۴، ۱۸۳  )

_تک همسری، و چند همسری

دو زیربنای متفاوت جوامع بشری

بسیاری از سیستم‌های اقتصادی، روانی و جامعه شناختی غربی تا قبل از قرن بیستم بیشتر بر مبنای، زیر بنای جامعه‌ی تک‌‌همسری_یا #مونوگامی Monogamy _ فرو ریخته شده بوده است.

از جمله نظام فکری فروید(۸۳=۱۹۳۹-۱۸۵۶م)، روانکاوی و فرضیه‌های عقده‌ی ادیپ، الکترا، و غیر آن، و همچنین نظام فکری مارکسیستی، فئودالیسم و غیر آن، همه چون قارچ‌هایی بوده اند، روبنایی که بر سطح زیربنای تک همسری، یا مونوگامی، بنا شده بوده‌اند.

تا زمانی که، قدرت شوروی، تا حدود ۱۹۹۱میلادی بر پا بود، اگر چپ‌های افراطی استالینیستی می‌خواستند سخن از هر فرض غیر مارکسیستی را، برای شناخت و کالبد‌شکافی جوامع بشری بکار برند، سخت نفی و تکفیر می‌کردند. در صورتیکه، نظام چند همسری_ یا #پلی گامی، Polygamy _ به هیچ روی اجازه نمی‌داده است، که فئودالیسم بوجود آید، یا انباشت سرمایه، بگونه‌ئی بهمن‌واره از اشراف گذشته، به فرزندان آنان، بجایی رسد که، سرمایه‌داری بمعنی غول کاپیتالیستی، و استعمار و استثمار را بوجود آورد!!؟

و حال آنکه، نظام شرقی، حتی از قبل از اسلام و پس از آن، بر مبنای جامعه‌ی چند همسری_ یا پلی گامی Polygamy _ نظام خاص حقوقی، اقتصادی، طبقاتی، و حتی برده داری ویژه‌ی خویش را، پدید آورده است، که حتی برده‌داری‌اش با برده‌داری نظام کاپیتالیستی تک همسری، کاملا، متفاوت بوده است!!؟

در جهان اسلام، “برده‌داری” وجود داشته است. لکن، مهره‌های آن را، چنان شل و ول کرده بودند، که یک برده، به آسانی می‌توانست به سلطنت هم، برسد!؟؟ بسیاری از پادشاهان غزنوی، و سلجوقیان، پادشاهانشان، از بردگی به اوج سلطنت رسیده بوده اند!!؟

آزاد کردن و ازدواج با بردگان، شاید اگر اغراق نباشد بگوییم در جهان اسلام، به آسانی آب خوردن بوده است. بسیاری از خلفای بزرگ بنی عباس، مادرشان کنیز بوده اند. مانند مامون الرشید، که مادرش یک کنیز ایرانی، از اهل سرخس بوده است. یا همان المقتدر که مادرش، سیده شغب، همچنان در اصل کنیزی آزاده شده، و به ازدواج خلیفه، پدر المقتدر درآمده بوده است. ( برای اطلاع بیشتر درباره‌ی برده شاهی از جمله رک به: کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتار شماره‌ی ۱۱۷)

تراژدی‌های بزرگی در تاریخ اساطیری ایران، مانند قتل سهراب به دست پدرش، و یا قتل سیاوش، همه بیشتر بر اثر رواج چند همسری، پدید آمده بوده است. رستم رفته است، زنی گرفته است، و بازو بندی را درآورده به او داده است، که فرزندت هنگامی که تولد یافت، اگر دختر بود، آن را به گردنش بیاویز، و اگر پسر بود، آن را بر بازویش ببند و، خداحافظ!!؟

“عقده‌ی سهراب”، عقده‌ی پدر ستایی، و پدر جویی پسری است، که بخاطر جستن پدرش، تا پای مرگ پیش می‌رود. در صورتیکه “عقده‌ی ادیپ”، عقده‌ی نفرت از پدر، و پدر کشی پسری است، که نسبت به پدرش، حسادت شدید می‌ورزد، و به عقده‌ی پدر کشی مبتلا گشته بوده است. چون پدر ادیپ، در نظام تک همسری، همواره، همسر خود را بیشتر در اختیار خود، می‌گرفته است. و فرصتی کافی باقی نمی‌گذاشته است، که مادر، به فرزندش ادیپ نیز، به حد کافی برسد!!؟

سیاوش نیز، بر اثر چند همسری کیکاوس، بوجود آمده است. اتفاقا، انوشیروان خود نیز، ثمره‌ی “نظام چند همسری”، در ایران پیش از اسلام بوده است. کوتاه سخن، ماجرای تولد نوشیروان، از زنی، غیر از ملکه‌ی پدرش قباد، اینچنین است:

قباد، مزدک را می‌پذیرد، و حتی او را به وزارت دارایی خود، بر می‌گزیند و، به پیشبرد نظریه‌ی انقلابی او، نه تنها تن در می‌دهد، بلکه کمک هم می‌نماید. از اینرو مخالفان مزدک، علیه قباد می‌شورند، قباد، از ترس شورشیان می‌گریزد، تا به خاقان چین پناهنده شود، و به یاری او، احیانا، سلطنت خود را، دوباره، باز پس گیرد.

فرار قباد در سال ۴۹۸ میلادی روی می‌دهد. قباد، در حین فرار در سال ۴۹۸م، در روستایی با دختری خوبروی روبرو می‌شود، و او را به همسری بر می‌گزیند؛ و بعد، خود، رهسپار چین می‌گردد. این همسر نیمه راه قباد، به انوشیروان حامله می‌گردد. در نتیجه، به احتمال قوی، انوشیروان چندین ماه بعد، در سال ۴۹۹م، تولد می‌یابد.

اگرچه قباد، به کمک امپراطور چین و احیانا، با ادای توبه، به ایران باز می‌گردد، لکن، همچنان هنوز مزدک، استوار بر جای خود، برپای بوده، و کوشش داشته است، تا رسالت خود را، به تحقق رساند.

جزئیاتی در این میان تاریک مانده است. زیرا قتل عام مزدک، و مزدکیان در حدود ۵۲۹ تا ۵۳۰ م، انجام می‌گیرد. انوشیروان در این هنگام تقریبا ۳۱ ساله بوده است، موبدان، یا مغان که ضد مزدک بوده اند، اجازه نمی‌دهند که “کاووس”، پسر بزرگتر قباد، که ولیعهد بشمار می‌رفته است، به سلطنت برسد، و با اعطای لقب “انوشه روان“، انوشیروان را، در سال ۵۳۱م، به سلطنت بر می‌گزینند. ( برای اطلاع بیشتر، از جمله رک به: ترجمه‌ی تاریخ طبری، جلد دوم، ص۶۴۱/ کریستن سن(۱۹۴۵-۱۸۷۵م): ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی(۱۳۳۰-۱۲۷۵ه.ش/ ۱۹۵۱-۱۸۹۶م)، انتشارات نگاه، ۱۳۸۷، ص ۳۵۰)

این مثال‌های اندک که بر شمردیم، همه در درجه‌ی اول، بر مبنای تعامل روبنا و زیربنا، در نظام چند همسری، بوقوع پیوسته است. در اینجا به همین مقدار اکتفا می‌ورزیم، زیرا تا حدودی از روند گفتار ما بیرون است، و به بررسی تفصیلی بیشتری نیازمند است!!؟

_آیا اسطوره، به خودی خود، افتخار آمیز است؟

اخیرا، در نظر خواهی یک تلویزیون ماهواره‌ئی درباره‌ی اظهار عدم علاقه‌ی ولیعهد سابق ایران، به سلطنت، و ترجیح جمهوری بر آن، بانویی در پاسخ، گفته بود که:

_”او نمی داند چه می‌گوید، و باید، بیشتر مطالعه کند. بزرگترین افتخار ایران، “هویت اساطیری” آن، در اسطوره‌ی سلطنت دو هزار و پانصد ساله‌ی ایران نهفته است!!؟”

ایکاش که این بانو، و هم باوران او، که مطالعه‌ی تاریخ سلطنت ایران را، به دیگران توصیه می‌کنند، خودشان با دقت بیشتری، تاریخ سلطنت ایران را، می‌خواندند که چگونه سلطنت، خود، بزرگترین رقیب اساطیری سرنگون ساز خویشتن بوده‌است!!؟

اسطوره، با همه جذابیت رمانتیک حسرت بارش، در واقع، ولگردستانی است که، پرسه‌گاه اژدهاهای هفت سر است!!؟ برهوتی که در آن اژدهاها، افعی‌ها را می‌خورند، افعی‌ها، مارها را، و مارها، همه آدمیخواره اند!!؟

اسطوره‌ها، سراب کاذب نمایش امکانپذیر نمودن ممکن‌های موهوم ناممکن اند!!؟ اسطوره، از جمله کابوس آفرین است!!؟ کابوسی که در آن، فاجعه پس از فاجعه، خوان پس از خوان، تا به دهها هفتخوان، “دلهره” را، تنها موفقیت پهلوان‌های اساطیری می‌نماید و، بس!

جهان بهینه‌ی انسان‌های برتر، همان به، که عاری از اسطوره‌ها باشد!!؟ و کوتاه سخن، اسطوره بی اسطوره!!

ضحاک، “اسطوره‌ی بزرگ؟؟!
تصویر اسطوره‌ی اره کردن جمشید در حضور ضحاک

شجاعت وارونه_اگر نگوییم بیشرمی حماقت_ یک فرد بی اطلاع از ماهیت اسطوره‌ی سلطنت، به کسی که دست کم، بیست سال از عمرش را، در کاخ سلطنت، زیر دست پدری، که در سلطنت، خود را جانشین کوروش می‌پنداشت، به سر برده است؛ پدر بزرگش را، اسطوره‌ی بدفرجام سلطنت، پس از شانزده سال، اریکه سواری، فرو بلعیده است؛ پدرش که، آبی چشمان متمدن را، لایق حکومت نمی‌پنداشت، و خود را “آریا مهر” می‌‌انگاشت، سر انجام، اژدهای هفت سر اسطوره‌ی سلطنت، او را نیز، در خود فرو بلعیده‌است؛ خواهرش، لیلا، از فرط اندوه سقوط سلطنت پدرش، خودکشی نموده است؛ تنها برادر کوچکترش، علیرضا نیز، از فرط عدم امکان تحمل سقوط سلطنت پدرش، خودکشی کرده است؛ اکنون، آن نا مراد، به چنین کسی که چهل و دو سال پس از این دوران، اندیشه، و درباره آن با دیگران گفتگو کرده است، و اینک در شصت سالگی بدین نتیجه رسیده است که، سلطنت یک اسطوره‌ی زیبا نیست، بلکه کابوس دلهره آفرینی است، که باید از آن گریخت؛ حالا به او می گوید، “او نمی داند، چه می گوید! باید بیشتر درباره‌ی سلطنت مطالعه کند!”

گلادیاتوری اسطوره‌ها- اسطوره‌ی بزرگ اسارت ضحاک، بدست فریدون، محصول نظام شاهنشاهی

لطیفه‌‌ی مشهور زمختی است که می‌گوید:

 شخصی در کتابخانه‌ئی مشغول مطالعه‌ی کتاب بود. دو دوست که آنها نیز، با هم بدان کتابخانه وارد شدند، اولی به دومی، آن شخص در حال مطالعه را نشان داد و، گفت:

_ می دانی، او یک نابغه است!

شخص دوم گفت: چه نابغه‌ای؟ از خودش می‌پرسیم. با هم نزدیک‌تر رفتند، و دومی از آن آقا، پرسید:

_آقا! دوست من می‌گوید، شما، نابغه اید!؟

آن مرد گفت: دوست شما خیلی بزرگوار است. اما من آنچه که در خود نمی‌شناسم، نبوغ است؛ و  گرفتار انواع سردرگمی‌ها، و فراموشی‌ها هستم!؟ این بدبختی‌ها را، نمی‌توان نبوغ نامید!؟

اولی، دست دومی را گرفت، و با خود به کناری برد، و به او گفت:

_ آن احمق نمی‌فهمد چه می‌گوید، من می‌دانم که او یک نابغه است، و، و، و…

لطیفه‌ی زمختی است که، سلطنت‌طلبی، همانند دوست اولی، از آن دو دوست، درباره‌ی ولیعهد سابق ایران می‌گوید،”او نمی‌فهمد چه می‌گوید، باید بیشتر درباره‌ی سلطنت مطالعه نماید.” سلطنت اسطوره‌ی بزرگ تاریخ ایران است!!؟؟؟

_ادامه‌ی داستان آغا محمد خان، و مردم کرمان

قربانی شدن مردم کرمان_چنانکه ذکر آن در بالا رفت_ نه بخاطر هواداری از جمهوری در برابر نفی سلطنت بوده است، بلکه، آنها، پادشاه خود _یعنی لطفعلی خان زند_را می‌پرستیدند!؟

 ولی چون پادشاه غالب پیروزمند دیگری _یعنی آغا محمد خان_ از او، نفرت داشته است، مردم کرمان، در حقیقت کفاره‌ی شاه‌پرستی خویشتن را، با سر و گردن و چشمان از حدقه در آمده‌ی خویش، پرداخته‌اند. و تاریخ ایران، از اینگونه کرامت‌های وارونه‌ی سیاه، از هویت اساطیری سلطنت در ایران، بسیار بخاطر دارد!!؟

چشم‌های در آمده، نتیجه‌ی شاهپرستی کرمانی‌ها، در رقابت گلادیاتوری با شاهنشاه آغامحمدخان قاجار_ اسطوره‌ی اسطوره‌ها!!؟؟؟

 از اینرو آن بانوی یاد شده، و هم باوران او هستند، که باید بیشتر در پیامدهای فاجعه بار “هویت اساطیری” تاریخ شاهنشاهی ایران، مطالعه فرمایند، و نه مرد شصت ساله‌ئی از خاندان سلطنت که _چنانکه در بالا ذکر آن رفت_ در خاندان خود او، دست کم شش فاجعه_ اخراج و تبعید پدر بزرگش از ایران، تبعید خود خواسته‌ی اضطراری پدرش از سلطنت و از ایران، خودکشی خواهرش لیلا، خودکشی برادرش علیرضا، و غربت و آوارگی خود و مادرش، نایب السلطنه ایران_ او را بدین هشیاری و نتیجه‌گیری رسانیده است، که او دیگر خواهان چنین مقام اساطیری بد فرجام و، سیه عاقبتی، نمی‌خواهد باشد!!؟

سقوط اسطوره‌ی شاهنشاهی

_عاقبت بدفرجام سلطنت!؟؟؟

بلوغ، و تجربه‌ئی که، سوکمندانه، نه چندان زود، بدست می‌آید!

 البته ولیعهد سابق ایران، اگر هنوز، همچنان بیست ساله می‌بود، به احتمال قوی، به چنین تجربه‌ئی، نایل نمی‌گردید!؟؟ و غرور کاذب قدر قدرتی، در مقام یکه تازی بی‌حد و مرز، او را فریب می‌داد، که دوباره، نقش بدفرجام پدر بزرگ، و پدر خود را، از نو، تجربه و بازی نماید!!؟

مظفر الدین شاه قاجار نیز، در ۵۳ سالگی بود که، بدین نتیجه رسید، که باید میراث قدرقدرتی را که خواجه‌ی اخته‌‌ی قاجار به بهای خونبهای قربانیان بسیار بدست آورده است، بر زمین نهد!!؟ او نیز، اگر هنوز جوان می‌بود، شاید همانند پسر خلف نا خلفش، محمدعلی میرزا، دهان هر کس را، که از حق رای آزاد شهروندی سخن می‌گفت، فرو در می‌دوخت، و مجلس مشورتی آنان را نیز، به توپ، فرا می‌بست!!؟

نوه‌ی یکتای پهلوی اول نیز، در شصت سالگی، بدین نتیجه رسیده است. از اینرو، فاکتور “سن بلوغ”، پس از پنجاه سالگی را، از این پس باید در “نفی استبداد سلطنت موروثی“، حداکثر، بشمار آورد. یعنی، این نابالغان اند که، قدر قدرتی ستمباره را، بر مهر رهبری پدر واره‌ی یک رئیس جمهور منتخب، ترجیح می‌دهند!!؟

کوتاه سخن، از اینروی، صرف اینکه، سلطنت هم، بیشتر اساطیری، و اسطوره است، دلیل بر فرشته آسایی آن نیست!؟ بلکه_چنانکه اشاره رفت_ اژدها صفتی، و افعی وارگی و، آدمخواری نیز، همچنان، در ابر کابوس هولناک سلطنت، فرو در نهفته است!!؟

۷)_نعل وارونه‌ی انوشیروان:

انوشیروان، در حقیقت به آیین مزدک، نعل وارونه می‌زند، یعنی آموزه‌ی حرمسرا بارگی خود با زنان را، به مزدک نسبت می‌دهد، که او، در مورد زنان، هرج و مرج طلب بوده است!؟؟

بدیگر سخن، شگفت، بلکه، شرم آور است، که مردی چون انوشیروان، که خود، به احتمال قوی، نخستین معمار اصلی حرمسرای ده هزار کنیزکی، در سلسله‌ی ساسانیان، انبار کننده، و محتکر زنان در حرمسراها، بوده است، به مزدک طعنه می‌زند، و بر او، خرده می‌گیرد که، به اشتراک زنان، فتوا داده است؟؟!

اتفاقا، هنگامی که فردوسی (۸۷=۴۱۶- ۳۲۹ه.ق/ ۱۰۲۵- ۹۴۰م)، می‌خواهد از مزدک و داستان او، سخن گوید، با چنان احترامی از مزدک، یاد می‌کند، که آشکار می‌سازد که فردوسی هم، او را یک موبد بزرگ زرتشتی، و یک مصلح والای اجتماعی می‌شناسد، و نه یک منحرف از آیین راستین وخشور زرتشت. و این شیوه‌ی یادکرد فردوسی، از مزدک است که می‌سراید:

” بیامد یکی مرد، مزدک بنام

سخنگوی، با دانش و، رای و کام

گرانمایه مردی و، دانش فروش

قباد دلاور، بدو داد گوش!!؟…”

#شاهنامه، داستان مزدک با قباد

 پژوهنده‌ی معاصر علامه هاشم رضی( ۱۳۰۳ه.ش/ ۱۹۲۴م ) که بالغ بر بیشتر از نیم قرن، بدون جنجال و سر و صدا، عمر خود را، وقف پژوهش درباره‌ی دین و فرهنگ ایران باستان نموده است، در اثر تازه‌ی خود، “ازدواج مقدس“، نکته‌ئی تازه_برای بسیاری از ما تازه_ را، مطرح می‌سازد که:

تفاوت شدیدی میان باور داشت‌های “دین مغان“، و “دین زرتشت” وجود داشته است:

_”…مغان که یکی از شش تیره، و قوم مادی بودند، … پس از حکومت مادها، امور دینی، تفأل ها، زایچه گیری، سحر و جادو، و پیشگویی و…را مباشرت می‌کردند. و در دربار شاهان، موقعیت‌های سعد و نحس را برای شاهان، و هنگام جنگ یا بر تخت نشستن و سفر و حضر را، معین می‌نمودند، و تعیین ولیعهد را، موافقت، یا مخالفت می‌کردند، و همه‌ی امور پیچیده‌ی مذهبی و رسوم تطهیر و مرگ و میر و زایمان و عروسی را بر عهده داشتند…کوشیدند تا با حیل و نیرنگ‌های گوناگون، حکومت شاهی را، از هخامنشیان ساقط کرده، و خود در اختیار بگیرند.

 سر انجام، دست به کودتایی نا فرجام زدند، و “گئومات مغ“_[بردیای دروغین]_ شاهنشاهی خود را، بر قرار کرد. اما داریوش هخامنشی، بر علیه وی دست به اقدام زد، و گئومات و پیروانش را کشت…

پس از داریوش، “مغان“، دوباره دست به دسیسه و تبلیغ معتقدات خود، زدند، و در زمان خشایارشا، قدرتشان فزونی یافت…

در زمان داریوش سوم، که قدرت نظامی هخامنشی، بر اثر دسیسه‌های مغان، … به نقطه‌ی افول رسیده بود، … با گریختن داریوش سوم، و هجوم سپاه مختلط اسکندر، ایران، دچار شکستی سخت شده، و تکه تکه، به سرداران اسکندر رسید.

در این میان، در بخشی کوچک از استخر فارس، “مغان” و پیروانشان، حکومتی محدود برای خود، برپا کرده، و حتی سکه‌هایی تازه، ضرب کردند. حکومت مغان، تا بر آمدن سلسله‌ی ساسانیان محدود ماند.

تا این زمان، “دین زرتشتی” اغلب شهرهای بزرگ ایران را، فرا گرفته بود، چون همه‌ی آن باورهای اجرایی معتقدات پیشین را نفی می‌کرد، و توده‌ی مردم را، از مراسم گذشته، که بسیار دشوار و سخت و وقت گیر بود، نهی می‌نمود!!؟…

 مغان، به زودی از این انتشار “دین زرتشت” و پذیرا شدن مردم با زیرکی، و نیرنگ بهره برده، و با برنامه ریزی هایی درست، خود را، بطور سازمان یافته، مبلغین این دین، معرفی کردند. و به زودی دامنه‌ی نفوذ آیین های خود را، در دین زرتشت، داخل کرده و “دین مزدیسنی زرتشتی ضد دیوان” ( وندیداد) به آن نام نهاده، و اغلب سرزمین های غربی و مرکزی ایران را، جولانگاه خود قرار دادند، و پس از رخنه در شرق ایران، این شایعه را انتشار دادند که، زادگاه زرتشت، غرب ایران، و آذرپاتکان است…

در آغاز بر آمدن ساسانیان، مغان، در اردشیر بابکان، موسس سلسله، نتوانستند نفوذ چندانی پیدا کنند، چون اردشیر خود از پیروان آیین آناهیتا، و کاهنان معابد ایزدبانو بود. و “تنسر” به نام موبد و مغ بزرگ، در دربار اردشیر فرصتی نیافت، تا مقاصدش را اجرا کند. اما پس از وی “کرتیر“، موبد بزرگ مغان، در زمان شاپور اول_[سلطنت۲۴۰ تا ۲۷۰میلادی]_شروع به دسیسه کرد.

مقصد نهایی کرتیر، تاسیس حکومتی جبارانه، و انتشار عقاید مغان، و قبضه کردن حکومت سیاسی- مذهبی بود، که شاهان و ارکان حکومت، آلت دست خود و همراهانش قرار گیرد…”(هاشم رضی: ازدواج مقدس، انتشارات بهجت، سال ۱۴۰۰، صص ۱۹-۱۷)

علامه هاشم رضی، از جمله معتقد است که، انوشیروان، نه به دین زرتشت، بلکه به دین ضد زرتشتی مغان، متدین شده بوده است:

_” … مغان، پس از قتل مزدک، … و قتل عام مزدکیان، به خسرو اول، انوشیروان، لقب “انوشه روان دادگر” (جاویدان روان دادگر)دادند،…”( ازدواج مقدس: ص ۲۰)

 بنابراین، قتل عام مزدکیان، نه به جرم انحراف از دین زرتشت بوده است، بلکه بیشتر بخاطر اعاده‌ی آنان، به اصول برابری همگان، در برابر اهورا مزدا، یعنی، آموزه‌ی ویژه‌ی وخشور زرتشت، انجام گرفته است!؟؟

زیرا، #تثلیث_زرتشتی، یا سه گانه‌ی یکتای وخشور زرتشت_ اندیشه‌ی نیک، گفتار نیک، و کردار نیک_ تنها ملاک و آموزه، برای تربیت انسان راستین است؛ نه نظام طبقاتی تبعیض آمیز آپارتایدی، یا خاندانی استثنایی و ویژه، که مغان و انوشیروان، مبلغ آن، بوده اند!!؟

عموما، ادیان توحیدی راستین، همه، اینگونه بوده اند. چنانکه در کلام مجید نیز، آمده است که، تنها ملاک عزت و برتری یک انسان، برخورداری او، از فضیلت تقوای راستین است. چنانکه، فرموده شده است:

_”گرامی ترین شما، در نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.“( اِنَّ اَکرَمَکُم عِند الله اَتقیکُم _ سوره‌ی حجرات= ۴۹/ آ ۱۳)

اساس نظر و جهاد #مزدک، بویژه در مورد زنان، بر اندازی حرمسراها بوده است. زیرا، در حرمسراها، با احتکار هزاران هزار زن، برای یک نفر، عملا، از امکان برابری شمار زن و مرد، برای ازدواج عادلانه‌ی یک مرد با یک زن، فرو می‌کاسته است؛ قحطی زن، همانند قحطی گندم و دیگر خوراکی‌ها، برای دیگر مردمان، نابرابری، تبعیض، و آپارتاید، به بار می‌آورده است!!؟

(درباره‌ی آیین مزدک، و بویژه رفتار منصفانه‌ی او در مورد توزیع عادلانه‌ی زنان در جامعه می‌توانید در کانال تلگرام فردا شدن امروز، گفتارهای شماره‌ی ۱۰۳ ، میان پرده‌ی گفتارهای ۱۴۸، ۱۴۹/ همچنین سایت خط چهارم، گفتار شماره‌ی ۶۳ مراجعه فرمایید.)

_حرمسرا و،

 نسبت کمبود آمار زنان، نسبت به مردان در جامعه

 در بیشتر از جامعه‌های انسانی، هنگامی‌که آمار زن و مرد، از ده هزار، و بویژه از یک میلیون نفر، فراتر رود، معمولاً، شمار زن و مرد در آن جامعه‌ی آماری، کم و بیش، با هم برابر اند!؟؟

در سال۱۳۴۴ه.ش /۱۹۶۶م، هنگام انتشار کتاب“جوانی پر رنج”، بررسی‌ آمار منتشره‌ی ایران نشان می‌داد، که در برابر هر یکصد زن، ۱۰۴ مرد، وجود دارد. معنی این تفاوت آماری، در این است که بنابر فرض، اگر برای همه‌ی زنان و مردان، امکان ازدواج فراهم می‌گردید، در آنصورت، در هر“صد” مورد ازدواج، “چهار” مرد، بدون امکان یافتن همسری برای ازدواج، سوکمندانه، برای همیشه، مجرد و محروم، باقی می‌ماندند!؟! (برای اطلاع بیشتر در این باره رک به: #جوانی_پر_رنج، تهران: عطایی، ۱۳۴۴، ص۲۸۰)

هنوز نیز _پس از سپری گشت پر فراز و نشیب ۵۶سال_ در ایران، این تفاوت نرخ آماری_در مورد نسبت جنسیت زن و مرد_ کم و بیش، همسان می‌نماید!!؟

ضمنا، هیچگونه مدرک و سند قاطع علمی و پژوهشی، در دست نیست که نشان دهد، در گذشته‌ی تاریخی، از نظر جمعیت شناسی، نسبت کم و بیش برابر زن و مرد، چندان متفاوت با زمان ما، بوده است؟؟!

در اینصورت، زندانی کردن، و احتکار هزاران زن، در محلی به نام حرمسرا، مصداق راستین نقض عدالت اجتماعی است، خیانت به حقوق بشر است!!؟ که هزاران مرد، باید همواره، مجرد بمانند، و احیانا، به فساد روی آورند. در چنین زمینه‌ی توزیع ناعادلانه‌ی زن و مرد، در هر اجتماعی، بنا بر اصل عرضه و تقاضا، ناچار فحشاء، و انحرافات جنسی، بیشتر، چون سکه‌ی قلب، توسعه و رواج می‌یابد. و جامعه را، گرفتار عوارض ناخوشایند و شوم خود، می‌سازد!!؟

حرمسرا: انبار احتکار کنیزک‌ها، در نظام اسطوره‌های شاهنشاهی!!؟؟؟

_ کمی عرضه، فزونی تقاضا ؟!

ضرب المثلی در فارسی، که ریشه‌ی اقتصادی دارد می‌گوید: “کم شود، قیمت کالا، چو فراوان گردد!!؟”

تجربه‌ی اقتصادی است که، هر وقت عرضه‌ی کالایی، که مورد درخواست مردم است، کم شود، و تقاضا برای آن، نسبت به عرضه، فزونی گیرد، بازار، دستخوش کمیابی و قحطی آن کالا می‌گردد. و در نتیجه، آن کالا حتی گرانتر از قدرت خرید بیشتر از مردم می‌گردد. و چه نابسامانی‌ها، که از این گرانی، تورم و قحطی، در میان قشرهای تنگدست جامعه، جامعه را فرا می‌گیرد، و در بیماری و فساد در هم فرو در می‌شکند!!؟

از اینرو، از گذشته‌های بسیار دور، حتی تا امروز، سوداگران بازار سیاه، به احتکار کالاهای مورد نیاز مردم می‌پرداخته‌اند، تا از این کمبود مصنوعی و کاهش عرضه‌ی معمولی کالا، سودهای کلان برند!!؟

در دوران سلطنت احمد علاف، آخرین اسطوره‌ی قاجارها!!؟؟؟

_”…احمد علاف”؟؟!

سومین پادشاه مشروطه‌ی ایران، احمد شاه قاجار (زندگی۳۲=۱۳۰۸-۱۲۷۶ه.ش/ ۱۹۳۰-۱۸۹۸م )، شهرت دارد که، برای افزایش و سود سرمایه‌ی خود، بیشتر گندم‌ها را، احتکار می‌کرده است، تا به بهای گرانتر، بر اثر قحطی و کمبود گندم، آنها را بفروشد. از اینرو، در همان هنگام، این شعار بر سر زبان‌ها افتاده بود که :

_ ما شاه مشروطه می‌خواهیم!! نه، احمد علاف!؟؟

بسیاری از پژوهندگان فرازها و نشیب‌ها، و گرایش‌ها و گریزها، در نهضت مشروطیت ایران، به این نتیجه رسیده اند که، افزون بر علل مختلف، به ویژه دو علت، سبب خشم و نا امیدی مردمان، از خاندان قاجار، و سبب نه تنها خلع محمد علی میرزا، و سپس فرزندش احمد شاه از سلطنت گردیده است، بلکه مجلس شورای ملی ایران، با اکثریتی قریب به اتفاق به انقراض سلسله‌ی قاجاریه، در ایران رای داده است.

به کوتاهی آن دو سبب، عبارتند از:

الف)- خشونت، سلاخی و به توپ بستن مجلس شورا، بوسیله‌ی محمدعلی میرزا؟!!

ب)_ خست، و احتکار گری مایحتاج زندگی، و انبار کردن بویژه گندم، بهنگام قحطی، بوسیله‌ی احمد شاه؟!!

شادروان استاد فقید دکتر جواد شیخ الاسلامی (۷۹=۱۳۷۹-۱۳۰۰ه.ش/ ۲۰۰۰-۱۹۲۱م ) یکی از اصیل ترین پژوهندگان تاریخ معاصر ایران، بویژه تاریخ مشروطیت ایران، در مقاله‌ای با عنوان “سیمای احمدشاه قاجار، پس از نیم قرن” در سال ۱۳۵۴، سه سال قبل از انقلاب ایران، از جمله چنین می نویسد که:

_” در اواخر جنگ جهانی اول(۱۹۱۸-۱۹۱۴م/ حدود ۱۲۹۷ه.ش) ایران دچار قحطی شد، و ضایعات ناشی از این قحطی به جایی رسید که، در خود پایتخت، همه روزه عده‌ئی پیر و جوان، از گرسنگی، تلف می‌شدند…” (مجله یغما، شماره ۳۱۹، فروردین ۱۳۵۴)

استاد فقید، دکتر جواد شیخ الاسلامی، همچنان، درباره‌ی قحطی زمان مشروطیت می‌نویسد که:

 _”…راجع به شدت این قحطی، مرحوم میرزا خلیل خان ثقفی (اعلم‌ الدوله)_[ ۸۲=۱۳۲۳- ۱۲۴۱ه.ش/ ۱۹۴۴– ۱۸۶۳ م ]_ طبیب دربار سلطنتی، شرحی بسیار موثق، در خاطرات پراکنده خود تحت عنوان «مقالات گوناگون» آورده است، که عیناً در اینجا نقل می‌شود:

_”… از یکی از گذرگاه‌های تهران، عبور می‌کردم. به بازارچه خرابه‌ای رسیدم، که در آنجا دکان دمپخت‌پزی بود. روبروی آن دکان، دو نفر پشت به دیوار، ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه، و دیگری زنی جوان و بلندقامت.

پیرزن که صورتش باز بود، و کاسه گلینی در دست داشت، گریه‌کنان گفت: ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید! یک چارک از این دمپخت خریده، و به ما بدهید. مدتی است که هیچ‌کدام غذا نخورده‌ایم، و نزدیک است که، از گرسنگی هلاک شویم.

من گفتم: قیمت یک چارک دمپخت چقدر است، تا هر قدر پولش بشود، بدهم خودتان بخرید.
گفت: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید. چون ما زن هستیم، و فروشنده ممکن است، دمپخت را، کم کشیده و مغبونمان نماید.[تبعیض آگاهی نسبت به زنان!!؟]

من، یک چارک دمپخت خریده، و در کاسه آنها ریختم. آنها، همانجا مشغول خوردن شدند، و به طوری سریع این کار را انجام دادند، که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده، دیدم که دمپخت را، تمام کردند. گفتم: اگر سیر نشدید، یک چارک دیگر برایتان بخرم.

گفتند: آری، بخرید و مرحمت کنید. خداوند به شما اجر خیر بدهد، و سایه‌تان را، از سر اهل و عیالتان کم نکند.
از آنجا گذشتم، و رسیدم به گذر تقی خان. در گذر تقی خان، یکی دکان شیر برنج فروشی بود، که شاید حالا هم باشد. در روی بساط، یک مجمعه بزرگ شیربرنج بود، که تقریباً ثلثی از آن فروخته شده بود و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی، و چند عدد قاشق نیز، بر روی بساط گذاشته بودند.

من از وسط کوچه، رو به بالا حرکت می‌کردم، و نزدیک بود به محاذات دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم، چشمم به دختری افتاد که، در کنار دیوار ایستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاً، نگاهش از سوی من برگشت، و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش هفت سال، بیشتر نداشت. لباس‌ها و چادر نمازش پاره پاره بود، و چشمان و ابروانش سیاه، و با وجود آن اندام لاغر و چهره زرد، که تقریباً، به رنگ کاه درآمده بود، بسیار خوشگل و زیبا بود.

 همین که نگاهش به شیربرنج افتاد، لرزش شدیدی در تمام اندامش پدیدار گشت، و دستهای خود را، به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی، که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم، دراز کرد و خواست، اشاره‌کنان چیزی بگوید؛ اما قوت و طاقتش تمام شد، و در حالیکه صدای نامفهومی، شبیه به ناله از سینه‌اش بیرون می‌آمد، به روی زمین افتاد و،ضعف کرد.

 من فوراً به صاحب دکان، دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج، که رویش شیره هم ریخته بود آورد، و چند قاشقی به آن دختر خورانیدم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد، و توانست حرف بزند، گفت:

_دیگر نمی‌خورم. باقی این شیربرنج را بدهید، ببرم برای مادرم، تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.“( همان منبع: مجله یغما، شماره ۳۱۹، فروردین ۱۳۵۴)

شادروان دکتر جواد شیخ الاسلامی همچنان به نوشته‌ی خود ادامه می‌دهد:

_”…نخست‌وزیر ایران، در این تاریخ مرحوم مستوفی‌الممالک_(۶۰=۱۳۱۱-۱۲۵۱ه.ش/ ۱۹۳۲-۱۸۷۲م)_بود. وی با تمام قوای حکومتی که در اختیار داشت، می‌کوشید تا جلوی محتکران بی‌مروت پایتخت را سد کند، و برای انجام این منظور، حتی حاضر شده بود که، اجناس موجود در انبارهای آنها را، عادلانه بخرد، و در دسترس مردم گرسنه تهران بگذارد.

در جزء کسانی که مقدار زیادی گندم و جو انبار کرده بودند، خود احمدشاه هم بود. نخست‌وزیر، آماده بود که گندم و جوی احتکاری شاه را، به سود مناسب خریداری کند، ولی احمدشاه زیر بار نمی‌رفت، و می‌گفت که به هیچ‌وجه، قیمتی کمتر از قیمت پرداخت شده، به سایر محتکران پایتخت، قبول نخواهد کرد.

 سرانجام، مرحوم مستوفی‌الممالک به مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ_(۶۵=۱۳۱۹-۱۲۵۴ه.ش/۱۹۴۰-۱۸۷۵م )_ که در آن تاریخ، از طرف دولت، مأمور خرید آرد و غله، برای دکانهای نانوایی پایتخت بود، مأموریت داد، که شاه را ملاقات نماید، و موجودی انبار او را به هر نحو که شده است خریداری کند.

میان احمدشاه، و ارباب کیخسرو، چندین ملاقات متوالی، برای انجام این معامله صورت گرفت، و شاه، مثل یک بارفروش حسابی، ساعتها برای گران‌ فروختن، جنس خود چانه زد.

 سرانجام، شاهرخ عصبانی شد، و به “شهریار محتکر” گفت:

_اعلیحضرتا، آن روزی را، که تازه به سن قانونی سلطنت رسیده، و برای ادای سوگند، به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودید، به خاطر دارید؟

شاه، جواب مثبت داد. شاهرخ، با کمال احترام به عرض رسانید:

_پس، بدانید همان روز پس از انجام مراسم سوگند خوردن، و پس از آنکه خداوند قادر متعال را، گواه گرفتید که همیشه، حافظ حقوق و آسایش ملت ایران باشید، پیشانی مبارکتان به شدت عرق کرد، به طوری که دستمالی از جیب درآورده، و عرق پیشانی خود را با آن دستمال پاک کردید.

 هنگام ترک جلسه، فراموش کردید آن دستمال را، با خود ببرید، و روی میز خطابه جا گذاشتید. و ما همان دستمال شاهانه را، به یاد آن روز تاریخی کماکان در اداره کارپردازی نگاه داشته‌ایم.

اعلیحضرتا، آیا مفهوم سوگند آن روز اعلیحضرت، همین است که مردم تهران، امروز از گرسنگی در کوی و برزن‌ها بیفتند و بمیرند، در حالیکه انبارهای سلطنتی از آذوقه، و مایحتاج آنها پر باشد؟؟!!
ولی این یادآوری عبرت‌انگیز، بدبختانه تأثیری در وجود احمدشاه نبخشید، به طوری که شاهرخ، ناچار شد موجودی انبار سلطنتی را، همانطور که دلخواه احمدشاه بود، بخرد، و پول آن را بپردازد.”“( همان منبع: مجله یغما، شماره ۳۱۹، فروردین ۱۳۵۴)

احمدشاه قاجار، نمونه‌ی یکی از اسطوره‌های نظام شاهنشاهی اساطیری ایران!!؟؟؟ واقعا هم که، چه اسطوره‌ئی، از اساطیر هویت ملت ایران است، این نظام شاهنشاهی!!؟؟؟

_ارباب کیخسرو شاهرخ، و مزدک بامدادان؟؟!

تاریخ استبداد ایران، یک دور باطل پیوسته بوده است. آنچه را که از گفتگوی ارباب کیخسرو شاهرخ، با احمد شاه نقل شد، کم و بیش، تکرار گفتگوی مزدک بامدادان، با قباد ساسانی، پدر انوشیروان است.

شگفتی دیگر آنکه، ارباب کیخسرو، یک زرتشتی اصیل، و اتفاقا مزدک بامدادان نیز، یک موبد موبدان آیین اصیل وخشور زرتشت بوده است.

مزدک بامدادان نیز، مانند ارباب کیخسرو، ناچار گشت، که در اثر قحطی فراگیر، در ایران زمان خود، برای جلب رضایت قباد ساسانی، و گشودن در انبار‌های گندم او، با وی گفتگو نماید.

با این تفاوت که قباد ساسانی، بر خلاف احمدشاه قاجار، سر انجام، در برابر استدلال مزدک بامدادان، تسلیم شد، و به باز کردن در انبارهای فرو بسته‌ی خویش، رضایت داد!!؟

_مزدک، و قحطی بزرگ

 در ایران قبل از اسلام، #مزدک، کوشش می‌نماید، تا با استدلالی تمثیلی و قیاسی، از زبان #قباد_ پادشاه ساسانی، و پدر انوشیروان_ بیرون کشد که، هرکس “پاد-زهری” را، که نیاز مارگزیدگان باشد، احتکار نماید، آیا می‌توان به زور متوسل شد، در انبار او را شکست، و پاد-زهر احتکار شده را، در اختیار مارگزیدگان مظلوم قرار داد؟؟! و چند استدلال دیگر از این قبیل_تمثیلی و قیاسی_ در مورد احتکار گندم، در برابر قحطی زدگان، مثال می‌زند، و قباد، همه را، با “آری، و بله!!”، به‌گونه‌ئی شفاف و، مثبت تایید می کند.

 شرح این ماجرا، از زبان #فردوسی_طوسی، که با انصافی بس بزرگ، از کردار مزدک یاد می‌کند_ بر خلاف خط سیاسی سلطنت‌طلبانی، که مزدک را به هرج و مرج طلبی، شورشگری بر ضد پادشاه زمان خود، مبلغ #کمونیسم_جنسی (سکسی)، متهم می‌دارند_ ضمناً، آشکار می سازد، که چرا ما، برای افتخار به هویت ایرانی خود، به #خط_معرفت فرهیختگانی چون جاماسب حکیم، مزدک بامدادان، بزرگمهر بختگان، و امثال این ارجمندان، توسل می‌جوییم، تا به شهرت کاذب پادشاهان مستبد؟؟!

 شایسته می‌دانیم، که در این فرصت، ابیات گویای فردوسی بزرگ را، لفظا نیز، در برابر دیدگان خود قرار دهیم. بویژه که، فردوسی بزرگ _حکیم ابوالقاسم_ به ژرفاژرفی، روح دوگانگی و ثنویت سلطنت استبدادی کاذب را، در برابر فرهیختگی سرکوفته‌ی خیر اندیشان انسان مداری، چون بزرگمهرها، و مزدک‌های بامدادان‌ها را، بخوبی دریافته، و به شفافیت، فرا سروده است:

بیامد یکی مرد، مزدک، بنام!؟_:

سخنگوی!، با دانش و، رای و کام!!؟

گرانمایه مردی و، دانش‌فروش/ دانش سروش

قباد دلاور“، بدو، داد گوش

به نزد جهاندار، دستور (وزیر) گشت

نگهبان آن گنج و، گنجور  گشت (خزانه دار، وزیر دارایی)

ز خشکی، خورش، تنگ شد در جهان (قحطسالی شد)

میان کِهان و، میان مِهان (میان فرو دستان و، فرا دستان)

ز روی هوا، ابر شد ناپدید

به ایران؟!، کسی برف و باران، ندید!!؟

مِهان جهان، بر در کیقباد

همی هر کسی، آب و نان، کرد یاد (حتی بزرگان هم، آب و نان خواستند)

بدیشان، چنین گفت مزدک که:_ شاه

نماید شما را، به امید راه

(مزدک) دوان، اندر آمد برِ شهریار

چنین گفت: کای نامور شهریار!؟:

_به گیتی، سخن پرسم از تو، یکی

گر ایدون که، پاسخ دهی، اندکی (خلاصه می‌پرسم، خلاصه هم، جوابم ده!)

*

قباد سراینده، گفتش: بگوی!

به من تازه کن در سخن، آبروی

بدو گفت (مزدک):

_آنکس که، مارش گزید؟!

همی از تنش، جان بخواهد پرید؟!

یکی دیگری را، بود “پاد-زهر

گَزیده نیابد، ز تریاک بهر (تریاک=تریاق،پادزهر!)

سزای چنین مرد!؟، گویی، که چیست؟؟!

که تریاک(تریاق) دارد، “درم-سنگ” بیست؟

(درم-سنگ=مثقال= ۴.۵ گرم

۴.۵ × ۲۰ = ۹۰ گرم، پادزهر)

چنین داد پاسخ، ورا شهریار:

_که “خونی“ست، این مرد تریاق‌دار(خونی=قاتل)

به خون گزیده، ببایدش کشت

به درگاه، چون دشمن آمد به‌مشت (به قصاص خون مارگزیده، باید کشته شود!)

*

چو بشنید (مزدک) برخاست، از پیش شاه

بیامد به نزدیکِ فریادخواه (=مردم دادخواه)

بدیشان چنین گفت :

_کز شهریار،

سخن کردم از هر دری، خواستار

بباشید، تا بامداد پگاه

نمایم شما را، سوی داد، راه

*

ردم دادخواه) برفتند و،

شبگیر، باز آمدند

شَخوده‌رخ و (خراشیده)، پرگداز آمدند

*

چو مزدک، ز در، آن گُرُه را بدید

ز درگه، سوی شاه ایران دوید

چنین گفت: کای شاه پیروز بخت!

سخنگوی و، بیدار و، زیبای تخت!

سخن گفتم و، پاسخش دادییم

به پاسخ؟!_ در بسته، بگشادییم!؟

گر ایدون که، دستور باشد کنون

بگوید سخن پیش تو رهنمون

بدو گفت (قباد): برگوی و، لب را، مبند!!

که گفتار، باشد، مرا سودمند

چنین گفت: کای نامور شهریار!

کسی را که بندی به بند استوار

خورش بازگیرند، زو تا بمرد

به بیچارگی جان و تن را سپرد

مکافات آنکس که، نان داشت او

مرین بسته را، خوار بگذاشت او

چه باشد؟؟!، بگوید مرا پادشا

که این مرد، دانا بد و، پارسا

*

(قباد) چنین داد پاسخ که: می کَن بُنش

که”خونی”ست ناکرده، بر گردنش!؟( قتل غیر عمد)

*

چو بشنید مزدک، زمین، بوس داد

خرامان بیامد، ز پیش قباد

بدرگاه او شد، به انبوه گفت ( به توده‌ی مردم):

_که جایی که گندم بود، در نهفت؟!

دهید آن به تاراج، در کوی و شهر

بدان، تا یکایک بیابید بهر(انبارهای گندم را به یغما برید، بگونه‌ئی برابر، که یک، یکتان بهرمند شوید. نه برخی آری، و برخی نه!)

دویدند، هرکس که بُد گرسنه

به تاراج گندم، شدند از بُنه

چه انبارِ شهری، چه آنِ قباد

ز یک دانه گندم، نبودند شاد (انبارها، حتی از  یک دانه گندم هم، تهی شدند)

*

چو دیدند، رفتند کارآگهان (جاسوسان)

به نزدیک بیدار شاه جهان:

_که تاراج کردند، انبار شاه

به مزدک، همی‌بازگردد گناه!؟

*

قباد، آن سخن‌گوی(مزدک) را، پیش خواند

ز تاراج انبار، چندی براند

(مزدک)چنین داد پاسخ، کانوشه بدی!(جاودان باشی)

خرد را به گفتار، توشه بُدی!

سخن، هرچه بشنیدم از شهریار،

بگفتم به بازاریان، خوار خوار

به شاه جهان گفتم، از مار و زهر

از آن کس که، تریاق دارد به شهر،

بدین بنده، پاسخ چنین داد شاه که:

_ تریاق‌دار ست مرد گناه

اگر خون این مرد تریاق‌دار

بریزد کسی، نیست با او شمار (بازخواست نمی‌شود)

چو شد گرسنه، نان بود پاد زهر

به سیری نخواهد، ز تریاق بهر

اگر دادگر باشی، ای شهریار!

به انبار، گندم نیاید به کار

شکم گرسنه، چند مردم بمرد؟؟!

که انبار را سود، جانش نبرد ( چقدر مردم از گرسنگی بمیرند، که انبارها پر بمانند؟؟!)

#شاهنامه ، داستان مزدک با قباد

خلاصه‌ی داستان آنکه، استبداد، و بویژه استبداد طبقاتی سلطنتی ساسانی، یک جامعه‌ی بسته‌ی طبقاتی را، در زیر فرمان دارد، که “تقاضا“ی مردمان تنگدست فرو طبقه _یعنی اکثریت مردمان بی پناه_ برای ابتدایی‌ترین امرار معاش روزمره اشان، بسیار زیاد، و “عرضه“، با وجود احتکار شده، در انبارها، بسیار سخت و اندک بوده‌ است!!؟؟

۸)_تست دو سره؟؟! :

گفتگوی انوشیروان، با اشراف زاده‌ی ساسانی، نوعی تست مضاعف یا آزمون دو سره است. یک سر آن، مربوط به انوشیروان است، که می‌خواهد اصالت ادعای اشراف زاده‌ی ساسانی را، بسنجد که آیا او _ به درستی از اشراف زادگان است، که _احتمالا، به سبب برهم زنی نظام طبقاتی مزدک_ گرفتار تنگدستی، و ورشکستگی شده است؟؟! یا مدعی دروغگوی غلط اندازی است، که می‌خواهد خود را، در میان اشراف زادگان جا بزند، و از مزایای اشرافیت، برخوردار گردد؟؟!

خوشبختانه_البته از نظر انوشیروان، و جناب ریدگ اشراف‌زاده!؟؟_ اشراف زاده‌ی تنگدست، از آزمون انوشیروان، موفق، سر بر می‌افرازد، و انوشیروان نیز، شادمان است که واقعا، اشراف زاده‌ئی به تمام معنی را، طبق استندارد طبقاتی خود، باز یافته است. و یکی از جان نثاران فداکار، از میان اشراف زادگان، بر شمار جان بخشانش، افزوده گردیده است!!؟

اما_ به قول منطقی‌ها_ تست انوشیروان، حاوی “دلالتی تضمنی“، برای ما است. یعنی، طبق این پرسش‌ها و جواب‌ها، انوشیروان، خودش، شخصیتش، ظرفیتش، کیفیت بلندپروازی، و بطور کلی جهان بینی‌اش را، بطور ضمنی، از خلال قرن‌ها، به ما، فرا باز می‌شناساند!!؟ به کوتاهی، این بیشتر انوشیروان است که، در این گفتگو، خود را به ما افشاء می‌کند، که چه می‌خواهد؟!، چگونه حکومتی؟!، و چگونه مدیریتی را، برای ایران ساسانی، در عهد خودش، برای خود، و آیندگانش، ترجیح می‌دهد؟؟!

کمتر نوشته‌ئی است، که اینگونه باز مانده از زمان ساسانی، و به متن اصیل پهلوی، از شخص انوشیروان، برجای باز مانده باشد، که با اطمینان بتوان گفت، که این خود انوشیروان است که، بطور مستقیم، با ما، و با تاریخ سخن می‌گوید!!؟ هیچ اثر دیگری _تا این زمان که، به ما رسیده است_ انوشیروان را، برای ما، بدین رسایی، و شفافیت، فرا باز نمی‌شناساند!!؟ به برکت این قطعه‌ی ارزنده‌ی بازمانده، از زبان انوشیروان است که، ما می‌توانیم، او را، کم و بیش، آنگونه که بوده است، از خلال نوشته‌ها، گفته‌های متضاد، مبالغه‌ها، گزافه گویی‌ها، و رجزخوانی‌ها، درباره‌ی او، در طول قرن‌ها، بهتر و روشن تر، فرا باز بشناسیم!!؟

اگر انوشیروان، عادل بوده است، عدالتش چگونه بوده است؟! عدالت طبقاتی، و نه هرگز، یک عدالت اجتماعی!!؟ نکته‌ئی که هنوز، بسیاری در شناخت او، همچنان اسیر القائات ذهنی شبهه‌ها، و تبلیغات عدالت بطور مطلق _نه نسبی طبقاتی_ درباره‌ی او سرگردان اند؟؟!

۹)_ تعهد، یا تخصص؟؟!:

انوشیروان، در پرسش‌ها، و پاسخ‌هایی که دریافت می‌کند، کمتر، خواهان آگاهی بر تخصص لازم، و شایسته‌ئی در اشراف زاده‌ی ساسانی، برای کشور است!؟

بلکه، انوشیروان بیشتر خواهان آنست که، بداند آیا، این مدعی اشراف زادگی، براستی اشراف زاده‌ئی متعهد است، یا نه؟! آیا، این اشراف‌زاده، به همه اصول تربیتی اشراف زادگی، بصورت محدود، در چارچوب ویژه‌ی طبقه‌ی اشراف زادگان است، یا نه؟!

کوتاه سخن، انوشیروان، خواستار “شایسته سالاری” نیست، بلکه، در جستجوی سرسپردگان متعهد است!!؟ بدیگر سخن، انوشیروان، خواهان تعهد است، و نه تخصص، و البته تنها، تعهد به خود انوشیروان، و سلطنت او!!؟

از اینرو، وقتی که انوشیروان، ریدگ _ اشراف زاده‌ی مدعی را_ واقعا راستگو و اصیل می‌یابد، در برابر درخواستش، که خواهان شغلی است، مرزبانی یک شهر را، به او در می‌سپارد!؟؟

در حالیکه، در میان همه‌ی پرسش‌های انوشیروان، برای کشف اصالت اشراف زادگی او، هیچگونه پرسشی درباره‌ی آموزش، کسب تجربه، و سابقه‌ی عملی مثلا شاگرد مرزبانی، در پرسش‌ها، وجود ندارد!!؟ یکباره یک شخص را، چون نسبت به شخص پادشاه متعهد است، همین را کافی می‌شمارد، که او را یکباره، به سمت بسیار حساس مرزبانی یک شهر برگمارد!!؟

آیا، این چیزی، جز “ندانم کار“، و “نکرده کاری” را _با جهل مضاعف در دانش و تجربه_ به کاری حساس و تخصصی _چون مدیریت نظامی در مرزبانی_ بر گماشتن نیست؟؟! فقط، بخاطر این که، او عزیز دردانه‌ئی متعهد است؟؟!

گفتیم، مدیریت حساس نظامی در مرزبانی؟؟! هنگامی که، روی کلید واژه‌ی “مرز” و “مرزبانی” تکیه می‌شود، خط فاصل بسیار نزدیک رویارویی خطر آفرین، و پر تهدید با دشمن، مورد توجه قرار می‌گیرد!! دشمن، هر لحظه ممکن است، با حیله‌ها، تاکتیک‌ها، شبیخون‌های غافلگیر کننده، بی هیچ هشدار، و سر و صدا، از بیرون از مرز، به درون مرز، شبیخون زند!!؟

از اینرو، بویژه در گذشته، مرزبانی برای هر کشوری شاید، سخت‌ترین شغل‌ها به شمار می رفته‌است که، به هشیاری، و مهارتهای دفاعی و تهاجمی در نبردها، و شبیخون‌ها، فرا تر از هر شغل دیگری، شدیدا، نیازمند بوده است!!؟؟

نبرد قادسیه ۱۴-۱۵ه.ق/۶۳۶م

_فقدان تجربه و تخصص در مرزبانی، و شکست در قادسیه

نمونه‌ی فاجعه‌بار نتیجه‌‌ی این واگذاری شغل‌ها، و بویژه مرزبانی را، ما در زمان جنگ قادسیه ۱۴-۱۵ه.ق/۶۳۶م، در مورد رستم فرخزاد (۶۳۶-?۶۰۰م)، سردار ایرانی در می‌یابیم!!؟ گفتگوی رستم فرخزاد، و مُغیره بن شَعبه (?۵۱ه.ق-?۱۹ق.ه/?۶۷۱-?۶۰۳)، و سعد وقّاص (?۵۴ه.ق-?۲۷ق.ه/?۶۷۴-?۵۹۵م)، بخوبی نشان می‌دهد، که رستم فرخ زاد، هیچگونه آمادگی، و تربیت قبلی برای پاسداری، و مرزبانی، از کشور ایران را، نداشته است!؟

رستم فرخ زاد، کاملا، با پوششی شاهوار، و بسیار اشرافی، با لباس و جامه‌هایی از حریر و گوشواره‌هایی از جواهر، سردار نیمه لخت و پتی عرب را، نزد خود می‌پذیرد!؟

 سردار عرب، با یک پوشش بسیار ساده، و یک غلاف شمشیر که، احیانا، با طنابی از لیف خرما، به گردن خود افکنده بوده است، هنگامی که به نزد رستم فرخ‌زاد فرا می‌رسد، رستم فرخ‌زاد، با تحقیر به او نگریسته و _بگفته‌ی فردوسی_ می‌گوید: “برهنه سپهبد، برهنه سپاه!!؟” چه می‌خواهد؟؟!…

و سردار عرب نیز، با کمال اعتماد به نفس، و شجاعت، به رستم نگریسته و، می‌گوید: مثل این که سردار، جنگ را، با شب عروسی خود، اشتباه گرفته اید؟؟! شما به جنگ آمده اید، ولی گویا خود را برای رفتن به حجله‌ی عروس، بزک و آرایش کرده اید؟؟! و، و، و…

آنگاه است که، همین سردار، و مرزبان خود آراسته، که به گفته‌ی سعد وقاص، یا مُغیره بن شَعبه، میدان جنگ را، با حجله‌ی عروسی اشتباه کرده بوده است، نامه‌ئی به برادرش می‌نویسد، که جنبه‌ی وداع از زندگی دارد. و فردوسی، آن را برای ما یاد آور شده است:

…همین مارخواران، اهرمن چهرگان،

ز دانایی و، شرم، بیگانگان …

آنگاه رستم فرخ زاد، با سوگ بسیار، از شکست و مرگ خود، پیروزی آنان بر ایران را پیشگویی می‌نماید که:

…چو با تخت، منبر، برابر شود

همه نام بوبکر و، عمر شود

ز شیر شتر خوردن و، سوسمار

عرب را، بجایی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو!

تفو بر تو! ای چرخ گردان! تفو!! …

نتیجه آنکه، رستم فرخزاد و لشکر ایران در قادسیه، در حدود سال‌های ۱۴ یا ۱۵ هجری/۶۳۶م، با سرشکستگی بسیار فرو می شکند، و در نتیجه‌ی آموزش‌های اشرافی ساسانی، از زمان انوشیروان بدینسوی، یزدگرد سوم، آخرین شاهنشاه ایران، تا سال ۳۱ هجری، به مدت ۱۶ سال، آواره و سرگردان، در سراسر ایران می‌گردد، و از هر کس درخواست کمک می‌کند، هیچ کس بدو اعتنا نمی‌نماید.

 تا جایی که سرانجام، حتی بدون یک گارد نگهبان در خارج از مرو، در آسیابی پناه می‌برد، و شب را، به آرزوی آسوده خفتن در پناهگاهی سر فرو می‌نهد، و آسیابان به طمع لباس‌ها، شمشیر گرانبها، و حتی تاج او، سرش را، از بدن جدا می‌سازد!!؟ گویی که همه خوشحال بوده اند که ساسانیان، سر انجام، با آن جامعه‌ی طبقاتی بسته اشان، فرو می‌شکنند!!؟

آیا، آن آسیابان طمع کار کذایی، هرگز، به خاطرش خطور کرده بوده است که، سر پایان یک اسطوره را فرو در بریده است؟؟!!..

و این قصه‌ی پر غصه، همچنان ادامه دارد.

تاریخ نخستین انتشار در خط چهارم، به شماره‌ی ۲۱۰ : یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰/ ۲۵ آوریل ۲۰۲۱

تاریخ باز نشر با تجدید نظر و اضافات، در خط چهارم به شماره‌ی ۲۴۰: سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲/ ۱۵ آگوست ۲۰۲۳

این گفتار را چگونه ارزیابی می کنید؟ لطفا ستاره‌ها را، طبق خط فارسی از راست به چپ، انتخاب فرمایید ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ ضعیف، معمولی، متوسط، خوب، عالی

متوسط ۴.۹ / ۵. ۳۱

۴ دیدگاه

  1. با عرض سلامی مجدد خدمت استاد گرانقدر،
    خوانش این گفتار شما هم بسیار لذت بخش بود.
    و چه افسوس از اینکه اعتبار انوشیروان (داد گر ؟) با خوانش این گفتار چه فرو افتاد در ذهن اینجانب.
    اینجانب که با دیدی خاص به تاریخ قبل از اسلام مینگریستم.
    گویا ستمشاهی و استبداد همانند جاده ای راه روند تمام حکمرانان ایران زمین بوده است تا کنون.
    سوال و جوابی که او از یک اشراف زاده میکند بسیار نا امید کننده مینماید.
    گویی او میخواسته آشپز استخدام کن!!
    نبود یک پرسشنامه اصولی و سیستماتیک که باید در جهت گزینش و انتخاب افراد نخبه و مفید برای جامعه باشد، این را میرساند که نفوذ و پیمایش راه ترقی فقط با دانستن علایق شکمی و زیر شکمی شخص اول مملکت بسیار میسر میبوده است. همانگونه که مرسوم است در زبان انگلیسی The key to heart ،کلید به قلب انوشیروان هم تنها گذراندن یک یا دو روز در آشپزخانه قبله عالم یا همصحبتی با آشپز دربار میبوده است و نه چیز دیگر.
    بجای پرسشهای روانشناختی ، تخصص ها و مهارتها ، انگیزه های خدمت ، تاثیر مثبت بر همکاران ، داشتن ایده ها و خلاقیتها جهت حل مشکلات کشور ، و و و و بنگریم افراد چگونه پست و مقام میگرفتند.
    بنده وقتی سوالها را یک به یک میخواندم ، منتظر بودم سوالی بشنوم متفاوت ولی افسوس.
    کاملا مشخض است که خود او (انوشیروان ) هم همینگونه به منصب رسیده است.
    عجب اسطوره ای !!
    بنده گاهی آرزوی دیدار تاریخ دورمان را میکردم که شرایط را ببینم ، ایران باستان ، ایران امپراطوری ، انوشیروان دادگر ! ولی با خوانش این گفتار کاملا این آرزو را دود کردم و خوشا بحال خود گفتم که اکنون هستم و در آن روزگار نبوده ام.
    منتظر گفتارهای بعدی شما هستم.
    روزتان خوش!

  2. باز هم روشنگریهای این نویسنده ارجمند هر خواننده ای را به تعجب وامیدارد که در زوایای این تاریخ کهن ما چه چیزهایی نهفته بوده. بخصوص در مورد ستمگریها بر علیه زنان، داشتن حرمسراها، و شاهان و اربابانی که بویی از انسانیت نبرده بودند، و در این بین چه مردان بزرگواری که انگار از یک کره دیگر امده اند و انچه را که در جامعه ان زمان مرسوم و متداول بوده قبول نکرده اند و تا پای جان برای احقاق حق و حقیقت و عدالت جنگیده اند. مثل همیشه که این گفتارها را دنبال میکنم بسیار لذت بردم و از نویسنده و همکارانشان تشکر میکنم

    1. بانوی گرامی خانوم آذر رحمتی مقدم
      درود و سلام بر شما
      همین مقدار که افرادی چون شما، بدین آگاهی‌های تاریخی دست یابند، و از اطلاع بر اسرار تاریخ خوشحال گردند، خط چهارم مزد تلاش خود را دریافت کرده است. همواره پایدار و حقیقت جو باشید_ خط چهارم شما

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *